بخش اول - فصل هفت

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد

ترجمه اول

ترجمه مهرزاد کاشی زنوزی 88231571

فصل 7

تجدید نظر در ابزار های شناختي

اعم از افزایش شناخت یا واسطه شناخت

کاری از :

Victor Kaptelinin University of Umefi, Sweden

Kari Kuutti University of Oulu, Finland

مقدمه

اين عقیده كه ابزارهای كامپيوتري، شناخت انسان را افزایش، تقویت و يا بهبود می بخشند، به طورعمیقی ریشه دوانده است در تفكر ما انسانها در مورد كامپيوترها . این مفهوم افزايش درباره ابزارهای كامپيوتري قدمتی به درازای عمر خود ابزارهای کامپیوتری دارد و برميگردد به كارهاي داكلاس انگلبارت (1963 و چاپ دوباره در 1988). افزايش، يك ايده جذاب است و احتمالاً يكي از مهمترين عوامل شيفتگي عصر حاضر در تكنولوژي كامپيوتري است كه مردم ميخواهند با استفاده از يك سيستم، تواناتر و قدرتمندتر بشوند. در واقع می توان گفت حقيقتي نيز در آن نهفته است : وقتي که می بینیم يك كاربر متخصص با استفاده از يك سيستم کامپیوتر (براي مثال، مدیر سيستم UNIX، مهندسین با استفاده از نرم افزار طراحی يا گرافيست ها با ابزار نقاشی)، به سهولت می توانند تغییرات و کارهای خارق العاده و پیچیده ای انجام دهند ، ميتوان دید كه افزایش يا تقويت روي داده است یعنی کامپیوتر این کار را فراهم کرده است. حتی با توجه به تجربیات خود نیز هر چند که اگر هم كاربر متخصصي نباشيم: وقتی کاری را با کامپیوتر انجام می دهیم و می بینیم خسته کننده و نامناسب انجام می گیرد این تشخیص را می دهیم که غلط است زیرا كامپيوتر بایستی آن كار را بسيار ساده تر سازد. كامپيوترها، به عنوان تكنولوژيهاي شناختي، نوید های فراوانی در این مورد به ما داده اند. از طرف ديگر، در زندگي واقعي، برآوردن تعهد افزايش و تكميل ،كاري سخت به نظر ميرسد. مفسرين زيادي در مورد استفاده از سيستم هاي كامپيوتري، به عنوان تكميل کننده شك ميكنند، به خصوص در مورد افزايش بهره وري كار . كتاب توماس لاندور (1995)، سايه سنگيني بر اين ادعاها مي اندازد كه استفاده از كامپيوتر، بهره وري را بالا ميبرد. با توجه به بررسيهاي تجربي به چاپ رسيده از اقتصاد تجارت، لاندور ميتواند به طور متقاعدكننده اي نشان دهد كه در عمل نشان دادن هر رابطه اي بين بهره وري و افزايش قابل توجه با استفاده از كامپيوترها در سازمانها، غيرممكن است. اين نتيجه را ديگر بررسي ها نيز نشان ميدهند، جايي كه حد استفاده از كامپيوتر مشخص است. براي مثال، در بررسي تجربي اخير در شركتهاي بزرگ فينيش، مشخص شد كه به زمان قابل ملاحظه اي براي عملكرد درست سيستم ها نياز داريم.

نتايج نشان ميدهند كه اخيراً حدود 10% زمان كار صرف فعاليتهايي ميشود كه ارتباط مستقيم با كارهاي كاربر ندارند، اما چه چيزي جلوي اجراي تكنولوژي PC را ميگيرد. در ابتدا بيش از 50% و اخيراً بين 40-20% زمان در يك PC صرف يادگيري ويژگيهاي جديد، حل خرابيها و كمك به كاربران ميشود (هيكي 1995). اين ويژگيها نسبتاً هشداردهنده هستند: امروزه نميتوان تكنولوژي ديگري را با اين كاربرد وسیع نام برد، در جایی كه يك سوم زمان كاربر به بررسي مشكلات مربوط به خود تكنولوژي اختصاص يابد. يكي از دلايل اين موضوع اين است كه سيستمهايي كه داریم به اندازه کافی خوب نیستند براي اهداف مورد نظرکاربران یعنی در راستای اهداف کاربران بدرستی طراحی نشده اند، همانگونه که از شواهد متفقا بر می اید ، البته با احترام خالصانه به جامعه طراحان.

مسأله واقعي، به اندازه كافي ساده است اما سيستمها به اندازه کافی ساده نيستند. انها بسيار پيچيده بوده، ويژگي هاي زيادي دارند و گزينه هاي بسياري را در اختيار كاربر قرار ميدهند. تقريباً همه كاربران از كامپيوتر خود تنها براي چند عمليات استفاده ميكنند. با اين وجود، ماشين و ذهن آنها با يك سري خردهريز از گزينه ها، فرمانها، تسهيلات و دكمه هايي بارگيري ميشود كه اكثر آنها براي كاربر زائد هستند و آن جا ميمانند فقط بدين خاطر كه شخصی خواسته که اینطور آن را برنامهنویسی نمايد. داشتن كوهي از چیزهای اضافه می تواند انجام سادهترين كار را بسيار پيچيده سازد (لاندور 1995). از VCR گرفته تا راديوهاي ساعتدار، طراحان هر دكمه، كليد و ديگر ابزار كاربرپسند را كه ميتوانند اضافه ميكنند با اين تفكر اشتباه كه قدرت واقعي تكنولوژي، با تعداد ويژگيها و كنترلها اندازه گيري ميشود، تا تأثير روي زندگي مردم. نرم افزار كامپيوتري ما، اين روند را طي كرده است. سيستمها و كاربردها، با هر ابزار قابل تصوري آراسته ميشوند تا به كاربران، قدرت زيادي را براي نشاندادن خود ارائه دهد، در حالي كه در همان زمان ميتواند جلوي كار آنها را بگيرد. (تاگنازيني 1996). در زمان بررسي در اين نوع تفسير، در مورد افزايش و تكميل سخن گفتن، خنده دار است. تنش زيادي در افزايش وجود دارد، تعهد بالا و متقاعدكننده از يك طرف و فاصله بسيار بين تعهد و موقعيت در زندگي واقعی، از طرف ديگر. خيلي مبالغه نيست كه ما هنوز چگونگي طراحي درست سيستمها را براي افزايش، نميدانيم. بايد نگاهي دقيق تر را براي معناي واقعي افزايش و يادگيري آن داشت. اين، مهمترين هدف اين مقاله است. در ادامه اين مقاله، به ايده هاي يكي از نويسندگان پرداخته (كاپتلين 1996) و بعد مفهوم افزايش و مسائل مربوط به تئوري نمودن آن را، توضيح ميدهيم. در ابتدا، روشهايي را براي افزايش شناخت انسان داريم كه براساس دو فرضيه زير ميباشند: 1) تواناييهاي شناختي بومی را براي انسانها داريم 2) اين تواناييها را ميتوان با توسعه ساختاري افراد بالا برد، يعني به انسانها مصنوعاتي(ابزارهای) را داد كه توانائيهاي بومی انسان را در يك مقياس بزرگتر و سيستم شناختي مؤثرتر، تكميل ميكنند. دوم اين كه، اين فرضيه ها را موشکافی کرده و شواهد و دلایل برای هر دو داشته باشيم. روش تكميلي را مورد انتقاد قرار داده و نشان ميدهيم كه چطور اين موقعيت باعث مشكلات فرضي و عملي ميگردد. سوم اين كه، گزينه اي را مي آوريم، روش واسطه اي- كه از شروع تمركز را روي همكنش بين فرد و جهان دارد. نشان ميدهيم كه با استفاده از ايده هاي نقطه نظر واسطهاي، ميتوان شناخت نقش ابزار شناختي را در فعاليت انسان عميق نمود و جلوي مشكلاتي را گرفت كه به روش تكميل، سرايت كردند. در بخش آخر به نتايج پذيرش روش واسطه اي ميپردازيم. نتيجه ميگيريم از چنين روشي ميتوان به عنوان يك چارچوب مفهومي استفاده نمود كه در آن استدلال بعضي از نقشهاي كليدي جامعه طراحي نرم افزار را بشناسيم.

منظور از «تقويت» چيست؟


چون طراحي برای تقويت كار سختي به نظر می رسد، بهتر است با سؤال چگونگي رويدادن تقويت شروع كرده و به مكانيزم هاي مخصوص و نوع سيستم هاي شناختي تقويت شده می پردازيم. علیرغم اهميت اين مسأله، در حال حاضر توجه زيادي به آن در مطالعات HCI به بررسيهاي تكنولوژيهاي كامپيوتري نشده است. تنها عنوان جديد در اين رابطه را در مرجع استاندارد ACM Guide داريم كه چاپ دوباره يكي از مقالات داگلاس انگلبارت در سال 1960 ميباشد. احتمالاً يكي از زمينه هايي كه در آن ايدههاي تقويت به كار گرفته شده و توسعه يافته، واقعيت مجازي است (بيوكا 1996). بنابراين زمينه مطالعه اكثر روانشناسان شناختي، آن چيزي است كه در اين جا روش توزيع ميناميم. به عقيده ما، ميتوان سه نقطه نظر مختلف را در مورد تكميل و تقويت داشت:

1) چارچوب فرضي توسعه يافته توسط انگلبارت
2) دسته هايي در طبقه سيستمهاي توزيع شده 
3) يك روش  واقعيت مجازي كه اخيراً توسط بيوكا پيشنهاد شده است (1996). 

انگلبارت

بيش از 30 سال قبل، داگلاس انگلبارت سيستم مفهومي را با هدف ارائه اساسي، براي تحقيق و توسعه تكنولوژيها ارائه داد كه نيروي عقلاني بشر را توسعه ميدهد (انگلبارت 1963). در مركز اين مفهوم، معناي سيستم H-LAM/T را داريم (انسانهاي كاربرد زبان، مصنوعات(ابزارها) و متدولوژي كه در آنها آموزش ميبيند): فرهنگ ما، ابزاري را براي سازماندهي و استفاده از تواناييهاي ما دارد به طوري كه ميتوان موقعيتهاي پيچيده را درك كرد و فرآيند ابداع و اجراي راه حلهاي مسأله را اجرا نمود. شيوه هايي كه در آنها تواناييها توسعه مييابد ، که در اين جا اهداف تقويت ناميده ميشود و ما در اينجا چهار طبقه بندي اصلي آن را بیان می کنیم:

1- مصنوعات(ابزارها) : اشياء فيزيكي طراحي می شوند براي راحتي انسان، دستكاري چيزها و مواد و علامتها 2- زبان: شيوهاي كه در آن فرد، تصويري از دنياي خود را در مفاهيمي دسته بندي ميكند كه ذهن او براي الگوبرداري از آن دنيا به كار ميبرد و علامتهايي كه او به آن مفاهيم الصاق كرده و در دستكاري مفاهيم به كار ميبرد (تفكر). 3- متدولوژي: روشها، عملكردها و استراتژيهايي كه با آنها يك فرد، فعاليت هدفمند خود را سازماندهي ميبخشد. 4- آموزش: شرايط لازم براي هر فرد براي استفاده کردن از مهارت خود درجهت نیل به اهداف تقويت 1، 2و 3 از این نقطه نظرکه از نظر عملياتي مؤثرتر باشند (انگلبارت 1963). سيستم مفهومي انگلبارت ، بسيار غني و قيق است، به خصوص اگر زمان ايجادشدن آن را در نظر بگيريم. انگلبارت به بررسي تقويت جداگانه نميپردازد، بلكه تمام تلاش خود را براي توسعه سيستمهاي تقويتي به عنوان گامی در زنجیره مصنوعات فرهنگي به كار ميگيرد و خواهان این بود که -LAM/T به عنوان جزء از يك رویکرد کلی مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد . ابهاماتي در روش انگلبارت وجود دارد . او هيچ وقت آن را به طور كامل شفافسازي ننمود، ایا بايد LAM/T را يك سيستم كل نگر يا دو سيستم تعاملی درنظر گرفت. همچنين، پوياشناسي موقعيتهاي استفاده را در پس آموزش داريم كه هيچ وقت توضيح داده نميشود. ميتوان در سيستم مفهومي انگلبارت ، بعضي از بيثباتيها و عدم انسجامها را دید . اشاره به اين نكته حائز اهميت است كه اكثر تلاشهاي اخير در راستاي مفهوم سازي تقويت، سادهتر و كاملتر ميباشد.

رويكرد سيستمهاي توزيعي

در حال حاضر ، رویکرد غالب در مطالعات تقويت، هم راستا با تلاشهايي در جهت درک چگونگی شناخت و ارتباط ان با ذهن انسان و مصنوعات(ابزار) ميباشد (كوهمو 1992، نورمن 1991). اكثر روشهاي شناخت توزيعي، از يك سري مراحل یکسان تبعيت ميكنند. اساساً در ابتدا بين دو هويت، تمايز قائل ميشوند؛

1) فردي كه شناخت او تحت حمايت هيچ مصنوعات(ابزار)  ديگري نيست.(یعنی هیچ ابزاری ندارد)
2) همان فرد همراه با ابزارهایی كه به او در انجام یکسری کارهای شناختي کمک می کند.
به عبارت ديگر، توزيع شناخت بين افراد و مصنوعات(ابزارها) دیده شده تا بتوانند ايجاد يك سيستم شناختي 

بزرگ و کامل نمایند ، تا بوسیله ان شناخت بومی انسان را تکامل بخشند با استفاده از منابع بیرونی. گام بعدي تحليل، شناسايي محدوديتهاي تواناييشناختي بومی انسان و سپس تعريف اجزاء خارجي شناخت در حد بالاتر ميباشد. سرانجام، تحليل به چگونگي تأثيرگذاري دو سيستم شناحتي روي همديگر ميپردازد، يكي فرد بي كمك و ديگري فرد تقويت شده توسط مصنوعات(ابزارها) . سه سؤال را در اكثر مطالعات شناخت توزیعی پیش رو داريم: 1- آيا واقعيت توزيع شناخت بدين معناست كه بايد مرزي را بين فرد و جهان، در نظر گرفت؟ 2- انواع مخصوص مصنوعاتي(ابزارهایی) كه به طور واقعي يا بالقوه شناخت انسان را بالا ميبرد، چيست؟ 3- تأثير توزيع شناخت روي ذهن انسان چيست؟

منظور دنبال کردن همان ترتیب گامهای تحلیلی نیست  بلکه منظور این است که به همان نتیجه می رسیم. 

در واقع، مجموعه کامل از پاسخ های ممکن به سوالات فوق در مطالعات شناخت توزیعی بیان می گردد . طبق نظر نورمن (1991)، عملكرد فرد با مصنوعات(ابزارها)،مشخصات سيستم را نشان ميدهند كه بايد متمايز از مشخصات فردي باشد ( دوم مربوط به دیدگاه فرد در مورد آنچه او در واقع انجام می دهند) . در مقابل افراد دیگری هستند که در مورد دو معناي ذکر شده" فرد" تمايز قائل ميشوند. براي مثال، پركين (1993) مفهوم «فرد بدون ابزار» و «فرد به ابزار» را معرفي نمود. مورد اول، مربوط به فردي بدون هيچ مصنوعاتي(ابزار) است و در مورد دوم فرد را با منابع خارجي موجود در نظر ميگيرند.

نقطه نظرات گوناگونی نيز در مورد محدوديتهاي خاص شناخت بومی انسان وجود دارد،محدوديتهايي كه بایستی 

از اهداف مصنوعات ( ابزارهای) مبتنی برتقويت باشند. در اصل، الگوي كلي يا طبقه بندی شناخت انسان، معرفي ميشود و سپس ادعا ميگردد كه شناخت را بايد با طراحي مصنوعات(ابزارها)، براي غلبه بر محدوديتهاي مربوط به اجزاء يا کارهای ساختاري مشخص، بالا برد. تفاوتهاي بين روشهاي پيشنهادي در الگوي شناخت انسان در نقطه شروع است. بعضي از پيشنهادات براي شيوههاي نوید بخش،تقويت شناخت عبارتند از: پشتيباني از تجزيه مسائل پيچيده به يك سري موارد ساده تر، پشتيباني از عملكرد كاري با مصنوعات(ابزار) باز نمودی براي كمك به پلبندي «خليج اجرا» و «خليج ارزيابي» در چرخه عمل، افزايش حافظه كوتاه و بلندمدت و فراهم کردن دانش مورد نیاز، تضمین دسترس بودن، مسيرهاي بازيابي و عرصه های ساختوساز (پكين 1993). در نهایت، حالتهای مختلفی را در مورد تأثير مصنوعات(ابزار) روي تواناييهاي شناختي انسان بیان گردیده است. يكي از آنها بیان ميدارد كه دیدگاه اجزاء بشر درباره شناخت تکامل یافته ، يكي است و مهم نیست که چه افزایشی در كل عملكرد شناختي، دارد . نورمن (1991) در اين رابطه نوشت: مصنوعات(ابزار) در واقع توانايي افراد را تغيير نميدهند. بلكه، نوع كار فرد تغيير ميكند. طبق نظر سالمون (1993)، شناخت توزيعي و فردي با هم در ارتباط تنگاتنگ هستند و با هم در تعامل می باشند و بدين طريق ورودي افراد از طريق فعاليتهاي همكاري، بالا رفته و روي طبيعت سيستم توزيعي مشترك و شناخت آنها تأثير ميگذارد،به طوري كه مشارکت بعدي آنها تغيير كرده و نتایج ان در تغيير محصولات و عملكردهاي مشترك بعدي نمایان ميشود (سالمون 1993).

بيوكا

بيوكا (1996)به مسئله تقويت از نقطه نظر مهندسين واقعيت مجازي (VR) نگاه می نماید. به نظر او VR، همان هدف انگلبارت را در مورد تقويت نيروي عقلاني انسان دنبال می کند، اما تئوريهايي در مورد آن، توسعه يافته نيستند. مفهوم تقويت هوش، بعضي اوقات به اینگونه تعبیر شده : ان دسته تكنولوژی هایی که ادعا می کنند به انسان مساعدت ميكند يا قوه تفکر او را تقويت مينمايد. اين كه چطور به تفكر كمك ميكند، هميشه مدنظر نيست. این مفهوم برای اکثر موارد ناقص می باشد، بيشتر طرح یک هدف است تا یک تئوري روانشناختي . براي بيوكا، VR يك تكنولوژي رسانهاي است كه او سعي در مفهوم سازي تأثير اين رسانه جديد روي تعامل بين انسانها و محيط آنها را دارد. او بين دو شيوه اصلي تعامل تفاوتهایي را قائل ميشود. تقويت: انجا كه ابزارها تقويت ميكنند ذهن و انطباق انرا، با انجایی که واسطه محیطی ذهن را تغيير ميدهد. در تقويت، در مسیر تقویت ، انسان با محيط خود از طريق رسانهاي در تعامل می باشد ، اما ساختارهاي شناختي او تغيير نميكند، در صورتي كه انطباق، محيط و رسانه استفاده شده و روي انسان تأثير گذاشته و ساختارهاي شناختي يا فرآيندهاي روحي او در این تعامل تغيير مييابند. موقعيت خود بيوكا در رابطه با اين دو شيوه اصلي، كمي غيرشفاف است. از يك طرف در مورد انطباق، نظري مثبت دارد و از طرف ديگري مطمئن نيست كه آيا ميتوان از اين پديده در تقويت استفاده نمود يا خير. مفروضات اساسی در روش تقويت علیرغم انواع مفاهيم تقويت كه در بالا آمده است،ميتوان به اين نتيجه رسید كه ايده اصلي انگلبارت (1963)، هنوز در اكثر تفكرات در اين زمينه، ديده ميشود. احتمالاً به استثناء كار اخير بيوكا (1996)، مفروضات پايه و اساسی روشهاي موجود را ميتوان اين طور خلاصه نمود. در ابتدا، يك سري توانايي شناختي بومی انسانها را داريم كه باعث ميشود مسائل خاصي را حل كنند، دوم اينكه، اين تواناييها محدود هستند يعني حل بعضي از مسائل براي مردم، بسيار سخت است. سوم اينكه، بر محدوديت تواناييهاي بومی انسان ميتوان تا حدي غالب یافت اگر سيستمي تركيبي از انسان فردي و ابزار خارجي طراحي كنيم. اگر این سیستم بدرستی طراحی گردد، ميتواند مسائل پيچيدهتري را به نسبت یک فرد بدون ابزار برای ما حل نماید. بنابر از نقطه نظر عملكرد، این سيستم شناختي جديد، موجبات تقويت شناخت انسان را فراهم می نماید. اين فرضيهها و نتايج، به نظر طبيعي و مشهود به نظر ميرسند. هر چند معتقديم كه اين اظهارات متقاعدكننده را ميتوان زير سؤال برد. اين كار را با بحث در مورد فرضيه وجود تواناييهاي شناختي بومي انسان شروع كرده و سپس با مفهوم تقويت، به عنوان توسعه ساختاري شناخت بدون ابزار ادامه ميدهيم.

طبيعت اجتماعي توانائيهاي انسان

در اين بخش، تصمیم داریم نگاهي دقيق به ايدهاي داشته باشیم كه درحال حاضر در مباحث در مورد استراتژي پايه براي تقويت ظهور پیدا کرده است. این مفهوم "طبیعت "توانایی های شناختی كه يكي از فرضيه هاي پايه در پشتيباني از رويكرد تقويت به نظر ميرسد که از ان زمان توسط انگلبارت فرموله شده بود(1963-1988). نقش محوری ان توسط انگلبارت توضیح داده شده بود او ادعا می کرد که «افزايش اثر بخشی استفاده فرد از قابلیتها و توانایی های خود یک مشکل در طراحی مجدد بخش تغییر پذیر سیستم می باشد . و اينكه «برای طراحي دوباره سيستم، نيازمند به ساختن فهرستی از قابلیتهای پایه در دسترس داريم.» در تاريخچه روانشناسي، تلاشهايي در زمينه تعريف قابلیتهای اساسی شناختي بشر صورت گرفته، اما هنوز تكميل نشده است. به علاوه، آن طور كه ميتوان ديد، دلايلي وجود دارد که باور می داریم هدف ايجاد چنين ليستي احتمالاً واقع بینانه و قابل وصول نیست .

تحقیقات در حال رشد ، از جمله، مطالعات میان فرهنگی از شناخت و مطالعات نقش مدرسه در رشد شناختی 

نگاه کنید به کول(1996 ) نشان دادهاند كه يكي از مهمترين عوامل شكلدهنده عملكرد شناختي، رفتار های اجتماعي است كه در آنها انسانها دخالت دارند. به خصوص اين كه ثابت شده تستهاي ضریب هوش) IQ ) ابزار مناسبي براي اندازه گيري تفاوتهاي فرهنگي نيستند، چون هيچ مقياس یکسانی از هوش منطبق با همه فرهنگها وجود ندارد. البته، «سختافزار» مغز، محدوديتهاي قابل توجهي را روي چگونگی پردازش اطلاعات افراد اعمال ميكند، اما محدودیتها در افراد(در درون انان) مختلف از نظر کفی و کیفی تفاوت دارند،. مكانيزم هاي مغز، مبنائی را براي عملكرد شناختي ايجاد ميكنند، اما محتوی آن را تعريف نميكنند. اين فرهنگ و توسعه است كه از عوامل عمده چگونگي و چه فکر کردن مردم ميباشند. حالا بياييد دو مثال از مهارتهايي در نظر بگيريم كه نقش عمده ای در شناخت انسان دارند: مهارتهاي خواندن و مهارتهاي حسابي. البته، طریقی كه مردم متون مختلف را ميخوانند، چند لغت را ميشناسند و چه حسابهاي سخت را انجام ميدهند، مربوط ميشود به ساختار مغز و چشم انها است. بهر حال اين مهارتها، بيش از اندازه بزرگ اند و قابل تعیین شدن توسط فقط عوامل فرهنگي و اجتماعي نیستند. مغز انسان مدتهای مدیدی است که به این تکامل فعلی رسیده است ، و این بر می گردد به زماني كه سيستمهاي نوشتاري و حساب اختراع شد. بنابراين، خواندن و حساب از تواناييهاي فطري انسان نيستند ولی البته صحبت کردن هست. بلكه انان نیز همانند ديگر تواناييهاي اصلي، از فرهنگ اكتساب ميشوند. در حالی كه مكانيزمهاي طبيعي بسيار درگير و پیچیده هستند و نمی توانند همه چیز را از محيطهاي فرهنگي بگیرند. اما فرهنگ مهمترين منبع توانايي اصلي انسانها است. طبق نظر ميشل كول (1996)، رشد شناسی ، فرآيندياست که از ساخت و ساز مشترک که بین عوامل بيولوژيكي، اجتماعي و روانشناختي حاصل می گردد كه باعث تغييرات رفتاري اجتماعي و بيولوژيكي در رسانه فرهنگ ميگردند. مفاهیم اساسی تواناييهاي شناختي بواسطه فرهنگ معین می گردند که تاثیر مستقيم در طراحي ابزارشناختي دارد. در ابتدا، اين مفهوم نشان ميدهد كه تكنولوژيهاي شناختي بايد مخصوص ان فرهنگ باشند. شايد سيستمهاي پشتيباني برای تصميم گیری، پردازشگرهاي فکر يا سيستمهاي نمایش اطلاعات مناسب براي يك فرهنگ، در فرهنگ ديگر تأثير كمتر ی یا حتی اصلا تاثیری نداشته باشند. براي مثال، معيارها و عملكردهاي فرهنگي مربوط به تصميمگيري گروهي، در ژاپن و آمريكا متفاوت است(ناکاکوجی1993). این احتمالا بدان معنی است که استفاده موثر و کارا از سیستم های پشتیبانی تصمیم گیری(DSS) در یک کشور را نباید به عنوان شاهدی قوی برای استفاده ا ز همان سیستم مشابه در کشوری دیگر با فرهنگی متفاوت در نظر گرفت. به عبارت ديگر، تواناييهاي بومی افراد و عوامل جمعي، در فرهنگهاي مختلف، متفاوت است و بنابراين بايد تكنولوژيهایی متناسب با ان فرهنگ را با هدف افزايش تواناييها در نظر بگیریم. برای بدتر کردن موضوع فرض کنید بیشتر فرهنگها چیزهایی هستند در محيطهاي یکسان . معمولاً شامل خرده فرهنگها و خرده- خرده فرهنگها هستند. تفاوت بين انها را نیز باید در نظر گرفت. این در نهایت ممکن است موجب گردد که يك مجموعه ای از قابلیتهای اساسی که توسط تكنولوژيهاي شناختي افزایش و پشتیبانی می شوند برای هرکاربر فردی ایجاد گردد (فرد یا سازمان).

دوم اين كه، تفاوت فرهنگها نه سخت و نه تنها ترین مشکلی است كه بايد مراقب ان باشیم.
حتي مهمتر از آن واقعيتي است كه فرهنگ  بطور مداوم روي مردم تأثير ميگذارد. از طريق يادگيري، انسانها 

مهارتها و تواناييهاي جديدی را کسب كرده در نتیجه این مجموعه تواناييهاي اساسی خودشان را گسترش می دهند . به عبارت ديگر، مردم ترقي ميكنند و بنابراين یک فرد ممكن است در مراحل مختلف ترقي خود،تواناييهاي متفاوتي داشته باشد. سوم اين كه، پيدايش ابزار جديد بدين معناست كه كاربران آن ميتوانند به عملكردهاي جديد فرهنگي بپردازند و به مهارتهاي جديد،درک بهتر و استراتژیهای حل مسائل دست يابند. يعني تقويت تواناييهاي انسان با يك ابزار، مداخلهاي است كه ميتواند تواناييهاي تقويت شده را تغيير دهد. اين توانایيها را ميتوان به شيوهاي مختلف و شايد با تكنولوژيهاي جديد يا تغييريافته، توسعه داد كه به نوبه خود ميتوانند باعث تغيير تواناييها شوند. اين چرخه، «افزايش/ تبديل»، مشابه معناي چرخه «كار/ مصنوع(ابزار )» ميباشدکه توسط کارول ات ای در سال 1991 ارائه گردید. طبق مورد دوم، مصنوعات(ابزارهای ) نه تنها کمک می نمایند به حل مسائل موجود از طرق موثرتری بلکه، كار خود را نیز تغيير دهند. بنابراين به مصنوعات(ابزار) جديدي براي پشتيباني كامل از كار جديد كامل نياز داريم و غیره. در هر دو مورد چرخه «افزايش/ تبديل» و چرخه «كار/ مصنوع(ابزار )» دانستن طبیعت چرخه توسعه می تواند به ما کمک نماید تا از بروز طرز برخوردهای غیر واقعی با ساختن یک ابزار جلوگیری گردد ، این می تواند مشکلات را در یک یک ناحیه خاص به یکباره و یا در همه جا حل نماید .


ترجمه : مهرزاد کاشی زنوزی 88231571 درس عاملهای انسانی

توضیحات   بنده :

Conceptualization در کتاب غلط املا شده بجای z با s نوشته شده صفحه 150 قسمت Biocca BASIC ASSUMPTIONS OF THE AUMGENTATION APPROACH در صفحه 50 augmentationدرست است . البته خیلی تکرار شده است اشتباهات وا شتباهات نگارشی فراوان دارد . It probably means that efficient use of decision support systems (DSS) in one country should be (should not be)considered as a strong evidence against using the same system in a different cultural context این خط به نظر غلط است و با توجه متن و مفاهیم ارائه شده بالاتر باید جمله منفی باشد نه مثبت یعنی استفاده از یک سیستم تصمیم گیری در یک کشور با استفاده از ان در کشور دیگر ممکن است با توجه به اختلاف فرهنگی جواب معکوس بدهد

ترجمه دوم

ترجمه سوم