ترجمه دوم - بخش دوم - فصل یازده

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
Travel Warning هشدار:

این صفحه مربوط به یک کتاب در حال گردآوری است. بدون هماهنگی مدیران به هیچ عنوان تغییری در این صفحه ایجاد نکنید. در صورتی که تغییری در این صفحه ایجاد کنید یک خرابکار محسوب می‌شوید و با شما برخورد خواهد شد

با توجه به ايميل ارسالي قبلي و اعلام قبلي، با توجه به تشابه شماره دانشجويي، فصل 8-1-1 ترجمه شده است.


فصل 8 كتاب

درس عاملهاي انساني در فناوري اطلاعات

استاد درس: آقاي دكتر شهرضا تدريسيار: آقاي مهندس پورپيغمبر ترجمه كننده: محمد صادقي (88231547 )


فصل 8 محل تلاقي شناخت و فن آوري (تکنولوژي) دانشکده روان شناسي دانشگاه کپنهاک

مقدمه

در اين متن مي خواهيم دو مورد را اناليز کنيم. اولي ارتباط چيزهايي که با پديده فن آوري ( تکنولوژي) ظاهر مي شود، ارزيابي شناختي نام دارد.دومي به تقاضا ساخته شده با اين ارزيابي براي يک افزايش در ظرفيت انساني در يک شکل صلاحيت شخصي ، يک عقيده اي که من بايستي توصيف کنم با کيفيت هاي سرو سامان دهي به نفس خود و خود اموزي مرتبط شده است. ابزارها و علايم بعنوان ميانجي فعاليت انسان مرتبط شده است.اين متن به رابطه بين فن آوري ( تکنولوژي) و اگاهي پرداخته است،رابطه بين دو ناحيه به نظر مي رسد تا چند دهه قبل فاصله خيلي زيادي با هم ديگ داشته اند.قالب معمولا شامل قلمرو تحقيقات علوم طبيعي است، فرم هاي بعدي يک قسمتي از قلمرو مطالعه شده توسط روان شناسي است.من بايستي با نشان دادن اينکه فن آوري ( تکنولوژي) و اگاهي جدا نشدني هستند شروع کنم ، چرا که انسان ها در اغاز به استفاده از ابزار شروع کردند.رابطه اين دو پديده بدين صورت است که يک خاصيت ترکيب کننده گونه هاي ما است.اين روشن تر خواهد شد وقتي ما شکل فعاليت انسان ، از يک طرف ، با فعاليت ديگر گونه هاي غيره انساني در طرف ديگر ، مقايسه کنيم. فعاليت هاي حيواني براساس غرايز اصلاح شده با يادگيري پيدا شده است.اين مي تواند در دوره هاي فعل وانفعال با يک مدار منتشر کننده سيگنال هاي خصوص از يک منبع مربوط به بومي شناسي و يک مجموعه از قبل برنامه نويسي شده واکنش ها با يک مکانيزم شناخته شده فعال شده است. وقتي ما اين حوزه فعاليت حيواني با يک انسان را مقايسه مي کنيم مي بينيم که آن اساسا فوري، با مقايسه قبلي اساسا مياني است. فعاليت حيواني مشخصا با سيگنال ها معتدل شده است ؛ و زبان ما بسط داده شده است، ما مي توانيم اين سيگنال ها را ،وساطت فوري، بناميم . اين واسطه هاي فوري ، هر چد که ، به حضور و به ورودي حساس داده شده محدود هستند. در مقايسه واسطه هاي انسان با استفاده از ويژگي ميانه ان صلاحيت داده شده است: آن واسطه کامل است.

http://www.megaupload.com/?d=Y10Y8REG

شكل شماره 1: فعاليتهاي انساني با فعاليتهاي غير انساني مقايسه شده‌اند.

از آنجايي که فعاليت هاي حيواني با يک اصل فيدبک ساده مقرر شده است ، فعاليت انساني با دو نوع نهادها که به شدت معتدل شده است در دو گونه ظاهر شده است. من بايستي اين سه نوع علائم را به ترتيب معرفي کنم. ابزارها مصنوعات توليد شده توسط انسان به اساني يک عملکرد مشخص در يک هدف مشخص که يک جز اصلي فعاليت انساني است شده اند. بنابراين وسيله با يک تابع مشخص مقرر شده است.ابزاري بدين صورت يک قسمتي از يک ريخت شناسي ذاتي منحصر به فرد است. توليد واستفاده ان بيشتر يک قطعه نرم افزاري تعيين نشده است که به اساني سرتاسر يک فرايند يادگيري منحصر به فرد برنامه نويسي شده باشد.بنابراين ما به علامت گذاري طبق استفاده ابزارها نيازمنديم.علائم فرايندها وموضوعات توسط يک انسان طبق ارتباط معني در ارتباط با يک موضوع يا پديده مشخص توليد يا انتخاب شده است.همچنين معني کيفيت علامت اهدا شده با يک پتانسيل مشخص براي مراجعه چيزهاي ديگر است.علامت بدين صورت يک ميانجي مورد مراجعه فرهنگ مشخص است. اکنون ابزارها و علائم صرفا گروه بندي هاي متوازي فرهنگ انساني نيستند. انها مستقل از نهادها نيستند. انها متضمن ديگري هستند. مشخصا توليد واستفاده يک الت ، وجود يک نهاد فرهنگي ، نمي تواند به عنوان يک غريزه باشد و يا منحصرا در يک فرايند يادگيري ساده توسعه پيدا کرده باشد.راه هاي توليد واستفاده يک الت مي تواند فقط به صورت فرهنگي که توسط ابزار و علائم است سرايت کرده باشد. به عبارت ديگر اينجا هيچ دليلي براي ايجاد علائم وجود ندارد وگرنه طبق ارتباط فرهنگي معني ابزارها و عملکردها را تعيين کرده است. يک اهميت مهم کلاس علائم شامل انهايي که معني ابزار را شرح مي دهند است.اينجا معنب ابزار مي تواند بعنوان مقدار تابعي مراجعه شده به مقدار عملکردي ابزار تعيين شود.براي مثال ، معني کلمه "نيزه" پتانسيل اشاره مقدار عملکردي ابزار نيزه است، که مقدار عملکردي کشتن شکار است. ما اکنون دو واسطه متمم فعليت هاي انساني را معرفي کرديم.در حقيقت دو گروه بندي ميانجي در يک نوع گردشي شامل طرف درون سو وطرف برون سو قرار دارند. وقتي ما به فعاليت انسان در يک دياگرام نگاه مي کنيم ، مشخص است که واسته ها در دو طرف ، علامت به درون و ابزار بيرون سو در وجه حامل در ارتباط با مرجع (ادراک مياني گروه بندي شناخت را شکل مي دهد) و عملکرد (اجرا فعاليت ميانه گروه بندي فن آوري ( تکنولوژي) را شکل مي دهد).اين ، سپس ،اولين فرمول بندي تقريبي مکان ملاقات اين دو گروه بندي است.اگر ما علامت را به عنوان نهاد روان شناسي وابزار را به عنوان يک تکنولِي کامل بشناسيم ، ما داريم ،هر چند که ،عکس در يک راه نسبتا مخرب ساده شده است.هردوي واسته ها ، از يک طرف ،يک تابع روان شناسي و ، از طرف ديگر ، مربوط به فن آوري ( تکنولوژي) است. از يک طرف تابع اساسي هر دو وابسته به روان شناسي هستند تا جايي که انها واسته هاي فرايندهاي روان شناسي هستند.هنگامي که واسته هاي روان شناسي ظرفيت انها استفاده شده است مي بايست با موضوعات فعال در سوال درون سازي شود. از طرف ديگر ، ابزارها به عنوان موضوعات فرهنگي تهيه شده اند و علائم زباني بعنوان پديده فرهنگي تهيه شده اند(علائم طبق متن کتاب مقدس همچنين به عنوان موضوعات فرهنگب تهيه شده اند.)بنابراين ، هر دوي ابزارها و علائم واسته هاي خارجي شده که همچنين مي تواند به عنوان وابسته به اجتماع بيشتر از نهادهاي روان شناسانه فهميده شوند. به اين طريق يک واسطه به انسان به انسان شناسي بين دروني کردن و بيروني کردن ناشي شده است؛اين گويش ابزارها به خوبي به علائم مرتبط کرده است.(شکل 2 راببينيد) در اين شکل من جريان قبلي و قديمي تر فعاليت انسان با وضوح جانشين ان شده است.اينجا فعل وانفعال بين بازي انسان و فعاليت او با يک فعل وانفعال بين شخص و انجمن که او يک عضو است پس و پيش شده است. جهت پيکان از شخص به اجتماع توليد ناميده مي شود ، از ان جايي که اجتماع به عنوان يک محصول انسان اصلي مي تواند خود پسند باشد.جهت فلش معکوس از اجتماع به شخص تخصيص ناميده مي شود، که توسعه زياد کيفيت اساسي يک شخص که شخصيت او در نتيجه اين فرايند است.بنابراين اينها فرم هاي فعاليت انسان هستند.

http://www.megaupload.com/?d=0FWEH9PN

شكل شماره 2 : اجراي اصلي و انواع فعاليت‌

من به طور مداوم اصطلاح فعاليت انسان را بدون اينکه من چه چيزي را با اين مفهوم معني کنم تعيين مي کنم بنابراين براي کامل کردن اين مقدمه يک تعريف رسمي بايد داده شود: "فعاليت انسان :يک فرايند زندگي طبقه بندي شده اجتماعي که اجزا اصلي ان اعمال اشخاص منحصربه فرد است." تمايل به خارجي شدن پيشرفت در ابزارها و اگاهي وقتي ما داستان بشريت را مطالعه مي کنيم ، يک ويژگي مشخص ارزيابي فرهنگي چشم ما را به خود جلب مي کند.يک تمايل به خارجي کردن رو به رشد. ابزارها وعلائم فرايندهايي هستند که يک محدوديت منطقي به همديگر دارند.ابزارها، فرهنگ مواد ، متضمن يک زبان براي بيان معني ، عملکرد مشخص يک ابزار مشخص ، هر زمان که اين عملکرد ان سوي يک سطح مشخص تکميل شده باشد ، است.همچنين قسمت فرهنگ مواد با ساخت ابزارها فرض مي شود يک راه انتقال اين فنون مرتبط شده است.همچنين فرهنگ مواد نشان دهنده يک فرهنگ شناختي است،يا اينکه من ترجيح مي دهم که ان را فرهنگ اگاهي بناميم.

تمدن عصر سنگي اکنون نوبت تفاوت قابل توجه بين مراحل اوليه اجزا اصلي اوايل و اواخر فرهنگ است.در ابتدا،که دوره پارينگي سنگي است ، فرهنگ مواد استخراج شده بود.هر وقت که تشخيص يک ابزار را توليد مي کرد اين ابزار مي توانست به يک شخص ديگري بدون رضايت او و يا حتي بدون مشارکت سازنده اصلي ابزار انتقال داده مي شد. براي نقطه مقابل فرهنگ مواد ، که اگاهي است ، نمونه متفاوت است. يک نمونه اگاهي ، فنون ساخت و استفاده وسيله ، توسط تعيين محدوديت شخص است.البته ، اين اگاهي شخصي همچنين مي تواند به ديگر مردم منتقل شود. اين عملکرد اساس يک فرهنگ دانش بر اساس علامت است. اين انتقال، هر چند که ،يک نوع متفاوت است پس انتقال مواد يک نوع ابزار است.اگاهي شخصي به عنوان يک پديده محدوديت شخصي که اين سيستم معني که حامل اوليه انتقال از يک شخص به شخص ديگر است. در زمان مشابهي ، کل سيستم معني در خود،محدوديت شخصي،ان به زبان شفاهي اصلي محدود شده است. وقتي تصور بندگي شخص به زبان شفاهي بکار برده مي شود (و سيستم معني فرهنگي)ان با گروه فرديت مغشوش نمي شود.زبان شفاهي و سيستم معني فرهنگي بر اساس ان فردي نيست اما نهادهاي عيني است. انها بيشتر در يک راه عيني و وابسته اجتماع وجود دارند وعمل مي کنند تا در يک راه فردي و منحصر به فرد و شخصي. ويژگي محدوديت شخصي بدين صورت به هيچ عملکرد وابسته به اجتماع پيوست نشده است، اما فقط براي عملکرد وابسته به هستي شناسي که حامل شخصي منحصر به فرد وابسته به زبان شناسي و صلاحيت شناسي است. اين محدوديت براي اشخاص نتايج مهمي را ندارد ، تا زماني که فرهنگ مشابه است و اصولا در طول خطوط طبقه بندي مربوط به مسائل جنسي است.بدين صورت بعنوان نمونه اي از تمدن هاي شکار – گرداوري و جوامع کشاورزي Neolithic است. با امور حتمي فرهنگ هاي توسعه پيدا کرده در چيزي که عصر برنز ناميده مي شود ، يک تکنيک خيلي پيچيده شده وساختار طبقه بندي شده در خاور ميانه است.

تمدن عصر برنز براي هماهنگ کردن اعانه هاي گوناگون شغل هاي مختلف کشاورزان ، هنرمندان و سربازان براي سازمان دادن جريان محصولات و خدمات بر اساس اين اعانه هاي داوطلبانه بيشتر يا کمتر ، يک کلاس مشخص مديران نياز بود. عملکرد انها اساسا براي حتمي کردن امتداد محصولات و سرويس هاي تحويل داده شده ؛ اما براي مطمئن ساختن اينکه خود سازمان دهندگان به طور مناسب سازمان داده اند، کار بر اساس علامت انها نمي تواند به زبان شفاهي محدود شود که اين چنين سيستم ارتباطي محدوديت شخص است و بنابراين به شدت در ارتباطات شخص به شخص مستقيم محدود شده بود. اکنون ، تنها راه حتمي کردن يک تبديل معني محدوديت شخصي نيست ، در توسعه يک سيستم علامتي که برتري يکساني سرتاسر زبان شفاهي دارد.جستن از يک محدوديت شخصي به يک سيستم علامت خارجي شده ، در تمدن هاي عصر برنز است، نشان داده شده توسط يک پرش از زبان شفاهي به نوشتن بود.در ارزيابي فرهنگ توازي با فرهنگ هاي قبل کلمبيايي ها ، پرش محدود به اختراع سيستم quippu نشان دهنده اعداد سرتاسري مشکلات بود. نتيجه (به خوبي توان رانندگي) فوق العاده سيستم هاي نوشتن يک قسمت اضافي کار بود.واحد يک خيالي موثرتر از گوناگوني اوليه در انواع مختلف کار مواد بود. اکنون ، يک شکاف اصلي بين کار فيزيکي يا مواد کارگران دستي و کار عقلاني وشناختي کلاس هاي اجرايي و تصميم برقرار شده است. کارگران دستي تنها به وسيله زبان شفاهي ارتباط برقرار مي کردند، و حتي اموزش انها ، يادگيري فنون ضروري انها ، يک يادگيري ساده با انجام دادن بود.لازم به گفتن است که ، يک فرايند يادگيري نسبتا بر اساس ديد کار مداوم در محل کار و نسبتا بر اساس ساختار زباني است. با مقايسه کارگران اجرايي و منشي ها نمي توانند به طريق يکساني اموزش ديده باشند. محصول کار انها معمولا وجود نداشت و بنابراين قابل ديدن نبود ، فقط اينکه معني شغل انها واضح نبود(خود ان يک واسطه بود). از اين گذشته هر سيستم نوشتاري ، حتي به اصطلاح يک يک پيکرنگاري ، فورا قابل فهميدن نيست. به اين دليل مجريان بايستي در موسسات مشخص اموزش داده شوند ، اختصاصي ، نه براي توليد فوري ، و نه حتي براي فرايندهاي واسته اي که اجرا شده است ، بلکه براي واسته کردن فنون و عملکردهاي خود واسته است. با تغيير سند، سيستم معني از يک محدوديت شخصي به يک وضعيت بي جنبش تغيير شکل مي دهد. اين نتايج دستيابي بعيد براي تقسيم کار ، تفاوت بين کار دستي و فکري ،و توسعه و توزيع فرهنگ بود. پيشرفت زياد فرهنگ هاي اوليه بدين گونه بر اساس افزايش بخش دانش فرهنگ بود. دانش در وضعيت هاي ابزار که ،از اغاز، فرهنگ مواد علامت گذاري شده بود ارتقا داده شده بود.اکنون هر دو قسمت فرهنگ يک درجه برابري خارجي شده ، ارتقا به بالاي وضعيت هاي محدوديت شخص را دارند. اين درجه رامن بايستي خارجي شده فعال بنامم. تمدن صنعت کلمه توصيف کننده "غيره فعال" در اصطلاح "خارجي سازي غيره فعال"اکنون به شرح بيستري نياز دارد. اين بهترين اجرا با امتحان پرش فرهنگي اينده ، انتقال به يک فرهنگ صنعتي است.اين "پرش" در سرتاسر يک دوره نسبتا طولاني مدت از اواخر Middle Age تا شروع قرن نوزدهم به صورت مواد در امده است؛ ان يک گرد جديد در رقابت بين فرهنگ مواد و فرهنگ اگاهي را نشان مي دهد. فرهنگ مواد يک پرش ديگر را نشان مي دهد ، از اين رو دوباره سرمشقي را در سرتاسر تمدن اگاهي که در اغاز داشت ، در طول دوره سنگ ، به دست مي اورد. پرش در سوال تغييري از ابزار ساده به ماشين ها را که از خارجي سازي غيره فعال به چيزي که من مي توانم ان را خارجي سازي فعال بنامم است. توسعه" تبديل گرما به حرکت " ماشين ها (sandford) نشان مي دهد که تکنولژي مواد از حالت يک ابزار دستي غيره فعال به يک ماشين خودکار فعال که همه کارهاي پرانرژي که هنوز به انحصار صنعت در يک پيشه مخصوص رو به افزايش است. يک ماشين به عنوان نه تنها يک محصول فعالانه شخصي خارجي ،همچنين هنر سازنده ان،بلکه به عنوان يک خروجي فعالانه خود ان توصيف شده است.ماشين ، در حقيقت، خروجي عملکردهاي اصلي ،کارگر پيش صنعت،که عملکردهاي ان خارجي هستند ، تقليدهاي مکانيکي عملکردهاي داخلي پيشينيان ان است. يک خروجي سازي غيره فعال به شدت يک مکمل در فعاليت هاي کارگران است. هنوز او شغل را با به کار بردن ابزار که فقط يک وسيله غيره فعال براي بالا بردن اجرا ان است انجام مي دهد. ماشين هرچند که از محدوديت عملکرد خيلي زياد کارگر قبلي بهبود يافته است. بايد توجه کرد که من بيان نکردم که ماشين در سرتاسر فعاليت ان قرار گرفته است؛که اين مطمنن يک نمونه نيست. راه فعاليت انسان تعيين شده است، ان متضمن حضور يک محرک ، يک مفهوم براي تکميل کردن يک موضوع مشخص است ؛ از انجايي که فعاليت که اين چنين به کار شخص با ماشين پيوست شده است(karapatschof,1992) وضعيت سيستم اگاهي در نتيجه اين تغيير در درجه بندي خروجي سازي تغيير داده نشده است.که ، هر چند، بر اين دلالت ندارد که خود سيستم اگاهي در طول اين فرايند صنعتي سازي ساده باشد. يک فاکتور کمک کننده مهم براي اين چنين تغييري مکانيزم توليد وتوريع مواد نوشته شده بوسيله فن چاپ بود؛ يک راه خروجي سازي هميشگي موضوع ساخت است.يک علت ترکيب شده و اثر انقلاب صنعتي باعث يک رشد انفجاري علوم طبيعي بود. همچنين ديگر تغييرات وابسته به اجتماع ، از جمله اتفاقات افتاده در مناطق سياسي و مذهبي به سرعت و به طور گسترده توسط ماشين چاپ تخريب شده بود. فقط به عنوان ابتکار نوشتن درباره تغييرات اساسي در ساختار طبقه بندي در روزگار باستان ، ابتکار ماشين سازي به دگرگوني هاي مهم يکسان در ساختار تمدن صنعتي مربوط به اجتماع متصل شده است. اين ساختار توسط marx که ترکيب دو کلاس ، کلاس کار و دارندگان وسايل توليد ،(از جمله ماشين الات)شرح داده شده است.يک ويژگي اين ساختار کلاس ، تشخيص ان از شکل هاي بردگي و فئوداليسم مربوط به جوامع اجتماعي قبلي در روزگار باستان و دوره هاي مياني ،کم شده است.:فرايند همزمان سازي از يک طرف ، تنزل رتبه و فاقد صلاحيت کار ماشيني شده ، و از طرف ديگر ،ترفيع کار شايسته را در بر دارد.اين روش دو برابر اصلي ،چيزي که من ان را استانه تکنيکي صلاحيت مي نامم (kapatschof,1985) است. توسط اين من راه هنرهاي در دسترس که تعيين شده توسط بيانيه هاي واقعي خروجي سازي صنعتي در يک ناحيه مشخص از عملکرد کاري است را معني مي کنم. همين که يک عملکرد مخصوص خارجي سازي شده باشد،مهارت متانظر از کار افتاده ،بي استفاده و بي ارزش خواهد شد ،يا براي توصيف بهتر :ارزش ان به زير مرز اصول فني صلاحيت کاهش پيدا مي کند.به محض اينکه ارزش به اين نقطه پايين رسيد، کارگر هر چه سريع تر اخراج و محصولات ماشيني زيادتر خواهد شد.ان تنزل پيشه هاي کامل (از جمله نساج ها)بر اساس کوشش luddites (که حماسه بود، اما مردم بدبخت بعد از انها فقط رهبر بدبخت ناميده مي شدند که براي توقف مکانيزه با شکست ماشين ها تلاش مي کردند.) در زمان کوتاهي اين کارگران به گرسنگي در ژي اتوماسيون شدن مهارت هاي کارگري انها ،البته بدون اثرات زياد منجر شدند. همچنين در اجرا طولاني ، خروجي توسط marx در اين تئوري بدبختي مشهور پيشگويي نکرده بود. از يک طرف هر وقت که صلاحيت هاي کار به زير سطح صلاحيت تکنولوژي افت کرد، ارتقا ماشين الات با يک نسبت کاهش رتبه کارگر همراه شده است.از طرف ديگر ، هر کارگر مرتبط شده با شکل مکانيزم جديد توليد بايد به بالاي سطح صلاحيت تکنولوژي ارتقا يابد. اين بدان معني است که ، بمحض پيشرفت هاي تکنولوژي با قرارگرفتن سرتاسر پيشرفت هاي قديمي کارگران صنعتي قبلي، کارگران کنترل کننده ماشين الات جديد براي ارتقا سطح صلاحيت قبلي در تلاش بودند. بنابراين طرف تاريک سکه نابودي مکانيزه شدن کار انسان است، مشمول بر ، حداقل در اغاز ،نابودي کارگران انسان است. طرف روشن سکه نقطه مقابل منطقي مرز تکنولوژي صلاحيت را در بر دارد.اين نوع کار صنعتي نه شامل عملکردهاي پيش مکانيزه و نه فقط هنرهايي که در بالاي سطح خروجي گذرا اتفاق افتاده اند، ان اگاهي لازم را براي کنترل ماشين ها با هم ترکيب مي کند. دقيقا چون ماشين هاي صنعتي ابدا وجود نداشته اند اما جمع اوري هاي مکانيکي قسمت هاي متحرک عملکردهاي مکانيزه شده را انجام مي داد، مالک کارخانه ها بايستي سرکارگران را "رهبران کار" براي نظارت کردن بر ماشين ها انتخاب مي کردند.دلايل حتي بيشتر قانع کننده تر از نوع نظارت بر بندگان و رعيت هاي فئودال در تمدن هاي قديمي بود. بنابراين کارگراني که مي توانستند فقط ان چيزي را که ماشين ها مي توانستند به دست بگيرند انجام دهند قسمتي از نيروي کار بودند.طبق ماندن در نيروي کار ، کارگران مي بايست صلاحيت خيلي بيشتري داشته باشند؛براي مثال انها اکنون مجبورند بدانند که ماشين ها چگونه کار مي کنند. اين ايجاب مي کند که کارگران صنعتي نه تنها مي بايست تربيت شوند ، بلکه بايستي اموزش هم ببينند. اين ،همچنين، ايجاب مي کند که محدوديت هاي تحميلي بر تدريس که يک امتياز براي کلاس هاي راهنماي مربوط به اجتماع هستند مجبور به ارتقا بيشتر مي باشند. اموزش عمومي در کشورهاي صنعتي يک ضرورت اجتماعي بود. طبق صعود رو به بالاي ماشيني شدن، در راس مرز تکنولوژي صلاحيت ، کارگر مي بايست متناسب با نوع اگاهي که که منحصر به کلاس هاي امتيازدار براي 4000 سال بود. تقسيم کار و اجتماع در نتيجه شکاف بين کار فکري و دستي از ميان نرفته بود، اما اثر ان به شدت کاهش يافته بود. وقتي مکانيزه کردن حرفه ممکن است نسبتا يک موضوع ساده به نظر بيايد ، کار شامل اموزش کارگران صنعتي در کنترل اين چنين سازماني واقعا پيچيده شده است. يک اثر انقلاب صنعتي ،از شروع اوايل قرن 19 بريتانيا کبير تا 20 سال گذشته ،يک پيشرفتي که تا کنون در اموزش،سلامت ،مواد و استانداردهاي زندگي فرهنگي ،بخوبي واقعيات سياسي و قانوني کارگران صنعتي مشاهده نشده است،پيشرفت هاي تکنولوژي بايستي با يک ارتقا در قابليت هاي شناختي کارگران باشد،در اين صورت مکانيزم هاي پالوده در نياز به يک کارمند کاري پالوده شده است. به طور نمايشي تقاضاهاي شناخت بر روي کارگران حمل شده با ان تاسيس يک سيستم اموزشي عمومي را افزايش داده است.براي اولين بار در تاريخ،مدارس به تنهايي اژانس هاي اجتماعي سازي ثانويه گروه هاي نخبه کوچک منشي ها و کارمندان وابسته به کليسا يا يک حکمران نبود. همه شهروندان يک موسسه عمومي شدند. از اين رو ،يادگيري به صورت انجام کار سخت فقط به عنوان نارسا براي براي منشي هاي Sumerian براي کارگران صنعتي است. در حقيقت توسعه به قول معروف حالت رفاه که بين و بعداز جنگ هاي جهاني در اروپا و امريکا شمالي مي تواند به عنوان يک نتيجه مقدار افزايش يافته و موثر بر کلاس کاري باشد. در اين ديد هر دوي حالت هاي فاشيست و کمونيست بعنوان شاخه هاي ماز نابينا در نظر گرفته مي شوند.

تمدن تکنولوژي اطلاعات در حدود 1970 ما مدرک يک تبديل جديد را داشتيم: از جامعه صنعتي تا جامعه اطلاعات، از تمدن صنعتي تا تمدن اطلاعات. عنصر مهم اين تبديل امر فوق العاده تکنولوژي اطلاعات جديد (IT) بود.با اين امر فوق العاده تکنولوژي يک موج جديدي از اتوماسيون شروع شد،که همچنين شامل هنرهاي فرهنگي و دانش هاي شناختي که در طول دوران صنعتي يک معيار صلاحيت ها ماورا مرز تکنولوژي و در نتيجه يک رنج جديدي از محصولات فرهنگي بوده است. چطور مي توانيم بفهميم اين گروه بندي جديد محصولات فرهنگي در حدفاصل بين فرهنگ مواد و فرهنگ شناخت واقع شده است؟ چه اتفاقات ديگري را مي توان بعنوان گرد ديگر در نبردهاي شرح داده شده قبلي بين اين دو قسمت فرهنگ ، يا ان چيزي که من براي ناميدن ترجيح مي دهم ،بين سيستم فني و سيستم اگاهي مي تواند باشد.