تغییر حاکمیت سیاسی/عوامل مؤثر بر تغییر حاکمیت سیاسی

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد

نارضایتی عمیق از وضع جاری[ویرایش]

نارضایتی عنصر به وجود آورندهٔ تغییر است ولی هر نازضایتی نمی‌تواند به تغییر حاکمیت سیاسی تبدیل گردد، بلکه این نارضایتی باید به حد ناامیدی از اصلاح در پیکرهٔ سیاسی موجود در آمده باشد تا کم‌کم به عنصر خشم منجر شود. یکی دیگر از شاخصه‌های این نارضایتی، ظهور در طبقه‌ها و قشرها و نخبه گان است.

پیدایش و جایگزین ایدئولوژی‌های نو[ویرایش]

ایدئولوژی به معنی اشتراکات فرهنگی و عقیدتی است که به نحوی نمادین بیان می‌گردد، ایدئولوژی به معنای خاصش نوعی انقلاب گفتاری محسوب می‌شود که اهداف جدیدی را پیش روی افراد ناراضی از وضع موجود قرار می‌دهد تا در حول آنها به ارائهٔ نظریات و ایده‌های جدید اقدام شود. برینتون گفته که هیچ انقلابی بدون ظهور ایدئولوژی جدید شکل نمی‌گیرد. این ایدئولوژی اهداف دور از دسترسی را که کمبود حکومت موجود است و حکومت نمی‌تواند آنها را تحقق بخشد، نشانه می‌رود تا هم رضایتی عقلایی از ارضاء آنها در آینده برای جذب عامیون استفاده کند و هم با آرمانهایش به ساختارهای نخبه گان ساخت بدهد و آنها را در یک جهت هماهنگ کند.

ایدئولوژی هر انقلاب در چگونگی روندها و چهاچوب‌ها در حال و آیندهٔ پیروزی و یا شکست آن انقلاب نقش بسیار اساسی دارد به عبارتی چگونگی پیروزی، حکومت جایگزین، نقش‌های رهبری و دیگر عوامل که با پیروزی یک انقلاب به دنبال آن می‌آیند از ایدئولوژی آن انقلاب بر می‌خیزند و هر چه این ایدئولوژی به آرمان‌های آن جامعه نزدیکتر باشد پیروزی نزدیکتر و موفق تر است

گسترش روحیهٔ آنارشیستی[ویرایش]

گسترش روحیهٔ انقلابی آغاز دوران آنارشیستی یک انقلاب است. در این زمان جامعه دیگر به آن قدرت رسیده است که برای رسیدن به خواسته‌هایش در پی عمل کردن به آنها باشد. شورش‌ها، انتقادهای مستقیم و خالی از کنایه، تظاهرات‌های غیر آرام و... همه و همه از نشانه‌های رسیدن جامعه به این سطح از نارضایتی است. در مرحلهٔ دوم، یعنی بروز ایدئولوژی، هنوز مردم عامی نوعی پشیمانی، برای مقابله با تغییرات در آینده و حفظ وضع موجود را با خود همراه دارند ولی در مرحلهٔ گسترش روحیه انقلابی دیگر این محافظه کاری به تدریج از بین می‌رود و به نوعی تنفر تبدیل می‌شود. هر چه این تنفر ریشه دارتر و بزرگتر باشد چهرهٔ انقلاب‌ها خونین تر و پر اضطراب تر نیز می‌شوند، زیرا در آنها علاوه بر نابود شدن نهادهای حکومت پیشین، کارکنان و عوامل حکومت پیشین هم مورد خشم مردم قرار خواهند گرفت. به طور کلی به وجود آمدن این دوره شاخصهٔ بروز انقلاب است، هیچ‌کدام از مراحل قبل این حس را بر کل جامعه القاء نمی‌کنند که می‌توانند به انقلاب منجر شوند ولی ورود به دورهٔ آنارشیستی، بازگشت به عقب را ناممکن می‌کند و از طرفی وجود جهل در سران حکومت که تنها به ادامهٔ سرکوب ادامه می‌دهند، این روحیه را هر روز بیشتر از پیش می‌کند و تا آن حد پیش می‌رود که به انقلاب منجر گردد.

وجود رهبر[ویرایش]

وجود رهبر، تشابه بی حد و اندازه‌ای با ایدئولوژی دارد. در جریان یک انقلاب همیشه یک ایدئولوژی حاکم نمی‌شود، بلکه انواع ایدئولوژی‌ها در کنار یکدیگر فعال اند ولی ایدئولوژی عام تر و نزدیکتر به اکثریت (منظور کسانی است که در روند انقلاب نقش فعالتر و ایدئولوژی بارزتر و پذیرفتنی تری دارند) از درون خود رهبری را برای بسیح این نیروها در نظر می‌گیرد و نقش هم آوایی برای انقلاب شروع می‌گردد. این رهبر علاوه برداشتن ویژگی‌ها سیاسی و اجتماعی و قشری باید شجاعت ایستادن در مقابل حکومت را هم داشته باشد. همچنین تعادل و تعامل با دیگر گروه‌ها و دسته‌ها نیز در روند پیروزی نقش بسیار مهمی دارد. آیت‌الله خمینی زمانی که در پاریس اقامت داشت در مورد تعامل با این گروه‌ها که حتی ایدئولوژی‌های مخالف داشتند کوشید ولی وقتی نیروی غالب بر انقلاب شکل گرفت و انقلاب به پیروزی رسید، همکاری پایان یافت. فیدل کاسترو در کوبا رهبری انقلاب کوبا را بر عهده داشت، این انقلاب‌ها که با رهبری یک نفر به عنوان شاخصهٔ بروز آنها به موفقیت می‌رسند را انقلاب‌های تک نفری می‌نامند ولی در غالب انقلاب‌ها این گونه نیست که یک نفر بتواند بسیج نیروها و نارضایتی‌ها را مهیا کند. گاهی مانند انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، الجزایر، انقلاب فرانسه، انقلاب ۱۹۷۹ نیکاراگوئه و انقلاب ۱۹۴۵ چین رهبری به یک گروه و یا دسته بر می‌گردد که بیشترین پیروان را دارند و ایدئولوژی مقبول تر را در اختیار دارند، ولی در کل این دسته‌ها نیز شخصت‌های مشهوری را دارند که حرف آخر رامی زنند مثلاً لنین و بلشویسم در انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، احمد آل در الجزایر، برینتون و روبسیر در انقلاب فرانسه، مائو در انقلاب ۱۹۴۵ چین.

آزادی انسان[ویرایش]

تمامی دلایلی که برای به وجود آمدن انقلاب گفته می‌شود ممکن است صحیح باشد، ولی فقط یک دلیل اصلی موجود است که مادر وریشه تمام عوامل است واینکه ذاتاً انسان موجودی آزاد است چه ازلحاظ عقیدتی ویاسیاسی ویا اجتماعی. در تمامی جوامع، قوانین هرچند هم مثبت باشند، باذات انسان در تضادهستند، هرچند که، این تضاد درونی اندک باشد. باذکر این مثال که در تمامی انقلابها اکثر مردم بدون اطلاع کافی پیرو توده وجمعیت می‌شوند واگر انقلاب پیروزشود تا زمانی که هنوز سیستم جدید اعمال قدرت نکرده باشد مردم در شور و خوشحالی زیادی به سر می‌برند که ناشی از حس آزادی است و به محض تثبیت قدرت، خفقان ایجادمیشودکه ان هم ناشی از حس سلب آزادی است. مثال واضح اینکه تخلفات رانندگی زمانی که پلیس راهنمایی ورانندگی اعمال قدرت ویا باشدت بیشتری رانندگان راکنترل کند به مراتب بیشتراززمانی است که رانندگان فقط با یکسری علایم هشدار دهنده به راننگی می‌پردازند. همکاری در جامعه و تمامی دنیا امری بسیار مثبت است که به پیشرفت اهداف در تمامی زمینه‌ها کمک می‌کند وباعث اتحاد می‌شود تا زمانیکه سوءاستفاده، تبعیض، طمع، غرور، اعمال قدرت وعقیده و... راه خود را باز نکرده باشد