زبان آذربایجان در گذر زمان/از آخوندزاده تا طالبوف و رشدیه

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
ترکی آذری بعد از صفویان از آخوندزاده تا طالبوف و رشدیه از مشروطه تا رضا شاه
زبان آذربایجان در گذر زمان


پس از حاکمیت روسیه بر قفقاز چه شد؟[ویرایش]

میرزا فتحعلی آخوندزاده.

عهدنامه‌های گلستان از سال ۱۸۱۳ و ترکمنچای از سال ۱۸۲۸ به حاکمیت ایران در قفقاز بطور قطعی و رسمی پایان داد. قفقاز یکسره وارد ترکیب دولت پادشاهی روسیه تزاری گردید. اما آن برابری انسانی، سیاسی، فرهنگی و زبانی دو سوی ارس که از زمان ایران باستان دستکم دوهزار سال طول کشیده بود، طبیعتاً یکشبه از بین نرفت. از آن تاریخ تا سال‌های ۱۹۲۰، یعنی حدوداً برای صد سال شاهد پسرفت تدریجی زبان و فرهنگ فارسی و ایرانی و جایگزینی تدریجی آن توسط زبان و فرهنگ روسی در قفقاز هستیم. این روند طبیعتاً به مناسبات انسانی، سیاسی و اقتصادی نیز بی تأثیر نماند. در اواخر این دوره یعنی در ابتدای قرن بیستم هنوز روابط انسانی و خانوادگی بین جنوب و شمال رود ارس ادامه داشت و مردم مثلاً برای کار و اشتغال در صنایع نوپای نفت باکو از آذربایجان به قفقاز می‌رفتند. اما از زمانی که در سال‌های ۱۹۲۰ حاکمیت شوروی جایگزین دولت تزاری روسیه گشت و مرزها کلید خورد، معلوم شد که دیگر راه «شمال ارس» از ایران کاملاً جدا شده است. این دوره صد ساله دارای اهمیت بزرگی برای زندگی اجتماعی، سیاسی و طبیعتاً تحولات مربوط به زبان و فرهنگ در هر دو سوی رود ارس است.

در قفقاز، آنجا که بعدها «جمهوری شوروی آذربایجان» خوانده شد، دو زبانگی فارسی و ترکی که بعد از سلجوقیان و گسترش ترکی دستکم برای ۸۰۰ سال حاکم بود، برای چند دهه دیگر ادامه یافت. اما در همین دوره تمایل مردم شهری و تحصیلکرده به آموزش و کاربرد روسی بیشتر می‌شد و رابطه آنها با فرهنگ و زبان ایرانی و فارسی به سرعت کاهش می‌یافت. در واقع در شرایط حاکمیت روسیه، نیاز عملی چندانی هم به فرهنگ و زبان ایرانی و فارسی باقی نمانده بود.

همزمان، در شمال شاهد رشد بیسابقه «تنها ترکی نویسی» توسط افرادی هستیم که چندان تجربه‌ای با تحصیل در مدارس نو و متجدد اروپائی-روسی نداشتند. بیشتر این نویسندگان شاعر بودند و باز بیشتر این شعرا یا به سبک شعر مردمی و فولکلوریک ترکی (قوشما) و یا برخی (در صورت تحصیلات کلاسیک فارسی و عربی) شعر عروضی (مانند غزل و مثنوی) سروده‌اند. شاید بتوان بعنوان شاخص ترین نمونه‌های این صنف شاعران از قاسم بیگ ذاکر (۱۷۸۴-۱۸۵۷) و میرزا شفیع واضح (۱۷۹۴-۱۸۵۲) نام برد.

اگرچه در اشعار این دو شاعر رگه‌های «واقع گرائی» و یا رئالیستی مشاهده می‌کنیم، این اشعار اصولاً در چهارچوب شعر مردمی ترکی و یا شعر کلاسیک عروضی و اکثراً به ترکی است.

گروه دوم کسانی هستند که مجموعاً «متجدد» و «نواندیش» شمرده می‌شوند، چرا که با تعصب و خرافات دینی، تحصیل در باصطلاح «ملاخانه‌های سنتی» و یا تبعیض حقوق زنان مخالفت نموده، خواهان ترقی اجتماعی به سبک اروپائی در زمینه هائی مانند صنایع، علوم مثبت، موسیقی و هنر بودند. آنها در عین تسلط بر زبان ترکی، به درجه فزاینده‌ای روسی آموخته بودند و یا حتی در خدمت اداره‌های دولتی روسیه تزاری قرار داشتند. نخستین چهره برجسته این گروه عباسقلی آقا باکیخانوف معروف به قدسی (۱۷۹۴-۱۸۴۷) بود. باکیخانوف که فرزند آخرین خان باکو بود، به هرسه زبان فارسی، ترکی و روسی می‌نوشت. او خود با درجه افسر ارتش روسیه تزاری درجبهه روسیه علیه ایران شرکت کرده بود. در عین حال اثر مهم باکیخانوف موسوم به «گلستان ارم» (۱۸۷۸) که تاریخ شیروان و داغستان است، جزو آخرین کتاب‌های جدی است که نویسندگان شمال ارس به فارسی نوشته‌اند. سه نام نخست دیگر که از این صنف نویسندگان و اندیشمندان قفقازشرقی به ذهن آدم می‌رسد، میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) (۱۸۱۲-۱۸۷۸)، میرزاجلیل محمدقلی زاده (۱۸۶۹-۱۹۳۲) و میرزاعلی اکبر طاهرزاده معروف به صابر (۱۸۶۲-۱۹۱۱) است. از اتفاقات روزگار، هر سه آنها اصالتاً از آذربایجان ایران بودند که پدرانشان برای کار و تجارت به قفقاز رفته بودند. معروف ترین آثار آخوندزاده «تمثیلات» (نمایشنامه‌ها) به ترکی و «مکتوبات» به فارسی و ماناترین اثر مشترک محمدقلی زاده و صابر، روزنامه فکاهی و شدیداً انتقادی و اجتماعی «ملانصرالدین» بود که مدتی طولانی ابتدا در تفلیس، سپس مدتی در تبریز و بعد دوره نسبتاً کوتاهی هم در باکو منتشر گردید. در این گروه سه‌گانه طبیعتاً آخوندزاده پیش‌کسوت تر بود. آخوندزاده بنیانگذار نمایشنامه نویسی جدی و مدرن به ترکی آذری شناخته می‌شود (۱). همچنین نامه‌های او که اکثراً به فارسی بودند نشاندهنده تقدیر و تمجید او نسبت به تمدن ایران باستان، آرزوی او به پیوستن مردم به تمدن معاصر و برای نیل به این هدف «رهائی از قید دین عربی و اسلامی و خرافات و تعصب ناشی از آن» بود. از سوی دیگر تأثیر مجله «ملانصرالدین» که تا آخرین شماره اش توسط محمدقلی زاده منتشر شد و بویژه تعصب و خرافات مذهبی و اجتماعی شرقی را به تازیانه انتقاد می‌گرفت، در ایران و بین تاتارهای روسیه هم نمایان بود. از آن جمله می‌توان در آثار اشرف الدین گیلانی (مجلهٔ «نسیم شمال»)، میرزا علی اکبر دهخدا و بعدها میرزا علی شبستری معروف به معجز این تأثیر را مستقیماً مشاهده نمود (۲). در دوره انقلاب مشروطه ایران، انقلابیون ایرانی آذربایجان اشعار صابر را ورد زبان خود کرده بودند و به گفتهٔ خود محمدقلی زاده، ۲۵ هزار نفر از خوانند گان «ملانصرالدین» ایرانی بودند (۳).

در مجموع، این دوره یکصد ساله، یعنی بعد از جنگ‌های ایران و روس تا اوایل قرن بیستم دوره اوج و تقویت ترکی آذری در قفقاز مسلمان (یعنی جمهوری آذربایجان کنونی) و در ضمن جایگزین شدن مقام اجتماعی و رسمی فارسی با روسی است.

ارمنستان و گرجستان فرق می‌کند. اما در مورد مسلمانان قفقاز که زبان اکثریتشان دیگر ترکی آذری بود، طبیعتاً منفعت دولت و دولتمردان روسیه در آن بود که قفقاز تا حد امکان از دایره نفوذ سیاسی، فرهنگی و زبانی و یا مذهبی هم ایران و هم عثمانی دور تر شود. اینجا ما شاهد همپوشی جریان کلی تجدد خواهی و «ترقی پروری» در جوامع شرقی و مسلمان روسیه تزاری و منافع روسیه تزاری هستیم. طبیعتاً در جوامع مسلمان مبارزه برای مثلاً تحصیل کودکان از جمله دختران و یا گسترش مطبوعات و آزادی‌های سیاسی و یامداخله کمتر روحانیون در امور سیاسی و شخصی مردم مهم بود. اما در آن مرحله تاریخی، این درست به نفع دولت روسیه تزاری هم بود. از این جهت مثلاً وقتی روزنامه «ملانصرالدین» فلان ملای بهمان محله در باکو را بخاطر فتوا به منع تحصیل دختران به باد تنقید می‌گرفت، والی تفلیس و یا باکو مشکلی با این موضوع نداشت، چرا که این قبیل موضع‌ها در مجموع افکار عمومی را به روسیه نزدیک تر و از ایران و عثمانی دورتر می‌کرد. طبیعتاً این به آن معنا نیست که همه جریان فرهنگی و مطبوعاتی تجددخواهی که در اوایل قرن بیستم موجود بود، ساخته و پرداخته روس‌ها بود. اما طبیعی است که دولت روسیه نمی‌توانست از این همپوشی منافع و مواضع با تجددخواهان محلی ناراضی باشد.

در مورد آذربایجان ایران چه؟[ویرایش]

در آذربایجان، یعنی جنوب ارس، تحولات نو ادبی مانند نظم طنزی-رئالیستی و یا داستان‌نویسی کمی دیر تر از شمال، یعنی در اواخر قرن نوزدهم مشاهده می‌شود. شاید بتوان بعنوان مهمترین چهره ادبی ابتدای این دوره در آذربایجان، نام ابوالقاسم نباتی را برد که شاعری متصوف و تحت تأثیر نسیمی، مولانا جلال الدین رومی و حافظ بود. شاعر دیگری که بخش مهم زندگی اش در تبریز گذشت میرزا علی لعلی بود که در ایروان زاده شده بود و همراه با مرثیه نویسی، اشعار طنزی بسیاری نیز داشت که اندیشه‌های خرافاتی را به باد تنقید می‌گرفت. در مجموع، در میان شعرای آذربایجان ایران این دوره مرثیه نویسی و اشعار تصوفی بسیار رایج بود. از این دسته شعرا می‌توان از محمد کاظم علیشاه اسرار تبریزی (متولد ۱۸۴۸-۴۹) و میرزا محمد باقر خلخالی (وفات حدوداً ۱۸۹۰) نام برد که خود مقام اجتهاد داشت. جالب است که همین محمد باقر خلخالی مؤلف آثاری ادبی و عموماً رئالیستی و حتی اجتماعی-تنقیدی به فارسی و ترکی آذری است. معروف ترین اثر خلخالی یک مثنوی به ترکی بنام «ثعلبیه» است که با زبانی ساده و مردمی و بصورت ماجرای یک روباه و یک گرگ، اصول زندگی و اخلاق اجتماعی را به خوانندگان شرح می‌دهد.

در اینجا لازم است اهمیت و مقام ویژه میرزا حسن تبریزی معروف به رشدیه (۱۸۵۱-۱۹۴۴) را در جنبش تجدد فرهنگی و آموزشی ایران قرن بیستم و اوایل قرن بیستم موکداً قید نمود. مرحوم رشدیه را «پدر فرهنگ ایران» و بنیانگذار مدارس سبک جدید در ایران نامیده‌اند، چرا که اولین مدرسه سبک جدید در تبریز و دومین مدرسه سبک جدید در تهران (پس از دارالفنون) را آن مرحوم ساخته است. رشدیه به بیروت، استانبول، مصر و بیروت سفر کرده تجارب مدارس جدیدی را که فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها در آنجا تاسیس کرده بودند، آموخت و پس از بازگشت به ایران دست بکار گسترش این آموزش مدرن شد؛ ولی اهمیت رشدیه فقط در ساختن و مدیریت مدارس گوناگون به سبک جدید آموزشی و یا حتی گشایش اولین مدارس معاصر دخترانه نیست. او تمام زندگی و آمال خود، تحصیلات، تخصص، پول و ثروت و امنیت جانی و مالی خود را در راه آموزش و پرورش مدرن کودکان و جوانان ایران گذاشته بود. تازه این هم تمام داستان نیست. رشدیه این جد و جهد مصرانه، فداکارانه و دراز مدت را در حالی انجام داده که آن عده از روحانیون که مخالف اصول جدید در آموزش و پرورش بودند (و تعداد آنها هم فراوان بود) او را گاه کافر و گاه بابی نامیده مردم را به هجوم و بستن مدارس او تحریک نموده‌اند. میان روحانیون متعصب و خرافاتی «فریاد مقدسین بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده‌است که جماعتی بابی و لامذهب می‌خواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند» (۵). شیخ فضل‌الله نوری در جلسه‌ای به ناظم‌الاسلام کرمانی دربارهٔ مدارس جدید می‌گفت: «ناظم الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم می‌دهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟» (همانجا). از این جهت از نگاه تحول و مدرنیزاسیون فرهنگی و آموزشی ایرانیان، مرحوم رشدیه نقش تاریخی پیشاهنگ را بازی کرده است. تالیفات او در باره آموزش و پرورش نوین و از جمله کتاب درسی «کفایه التعلیم» او اهمیتی تاریخی دارند.

رشدیه در ضمن کتابی درسی موسوم به «وطن دیلی» (زبان وطن) نیز نوشته و در آن کوشش به تدریس ترکی آذری به کودکان آذربایجانی نموده است. تالیف این کتاب حدوداً در سال ۱۸۸۷ در ایروان بوده، یعنی در طی چهار سالی که رشدیه اولین مدرسه مسلمانان ایروان را که خود تاسیس کرده بود، اداره می‌نمود. این کتاب تا انقلاب اکتبر در بسیاری از مدارس مسلمانان قفقاز مورد استفاده بود. بگذارید این موضوع مقام و نقش اجتماعی و سیاسی تدریس ترکی آذری را بصورت جداگانه بحث کنیم، چرا که این موضوع یا دانسته و یا نادانسته مورد سوء تفاهم و حتی سوء استفاده‌های سیاسی بسیاری شده است که اساساً مورد نظر مرحوم رشدیه نبود. اگر کلاً با یکی دو جمله موضوع این بحث را خلاصه کنیم، باید بگوئیم که در تمام مدت نیمه دوم قرن نوزدهم و حتی نخستین سال‌های قرن بیستم، شعرای آذربایجانی طبق سنتی که از دوره صفویان جاری بوده، همراه با آثار فارسی، اشعار ترکی نیز نوشته‌اند. مثلاً در همین دوره قرن نوزدهم ابوالقاسم نباتی اشعار بسیاری به ترکی سروده است. کوشش مرحوم رشدیه نیز در همین سبک و سنت بود، اگرچه از نگاه تدریس ترکی آذری یک نوآوری تاریخی بشمار می‌رود. اما بعداً خواهیم دید که از زمان جنگ نخست جهانی و شروع فروپاشی دو امپراتوری عثمانی و روسیه تزاری به بعد که همزمان با پیدایش جریان سیاسی «پان ترکیسم» شد، میان ایرانیان و بویژه آذربایجانیان ایران ترس و واهمه ایجاد شد که موضوع زبان ترکی و تحصیل و انتشارات به این زبان می‌تواند فی القوه مورد سوءاستفاده تجزیه طلبانهٔ همسایگان شود. از آن به بعد بود که دستکم برای مدتی هم میل و اشتیاق نویسندگان آذری به ترکی نویسی کمتر و محتاطانه تر شد و هم بعدها در زمان رضاه شاه پهلوی محدودیت‌ها نسبت به کاربرد کتبی و آموزش ترکی شدید تر گردید. طوری که گفتیم، بگذارید این بحث را در یکی دو پرسش و پاسخ آینده بطور جداگانه و دقیق تر انجام بدهیم.

دو نام دیگر از نویسندگان آذربایجان در این دوره اهمیت زیاد دارند. منظور ما عبدالرحیم طالبوف تبریزی (۱۸۳۵؟ -۱۹۰۹) نویسنده «سفینه طالبی» و یا «کتاب احمد» و زین العابدین مراغه‌ای (۱۸۳۷?-۱۹۱۰)، مؤلف «سیاحت نامه ابراهیم بیگ» است که همه به فارسی نوشته شده‌اند. در «کتاب احمد» طالبوف با فرزند خیالی خود احمد که نماد کودکی ایران در آغاز عصر مدرنیته و علوم معاصر است، سخن گفته او را به راه تمدن هدایت می‌کند. از سوی دیگر «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» اثر زین العابدین مراغه‌ای شرح سفرهای خیالی یک ایرانی است که دلش بخاطر عقب ماندگی ایران شکسته، کشورهای فرنگ را دیده و به حال وطن خود افسوس می‌خورد. این دو نویسنده از سوی برخی ادبیات شناسان (۴) «پیشتازان نثر معاصر تخیلی» در ادبیات ایران شمرده می‌شوند. احتمال دارد نوآوری این دو نویسنده در ادبیات ایران در آن دوره، مربوط به تجربه طولانی زندگی و کار طالبوف در قفقاز و مراغه‌ای در استانبول بوده باشد. از بسیاری جهات، زین العابدین مراغه‌ای و عبدالرحیم طالبوف تبریزی طلایه داران ادبیات ایراندوستانه و تجدد خواهانهٔ مشروطه بودند.

در اوایل قرن بیستم، در آذربایجان و کلاً ایران، تحولات زبان و ادبیات ظاهراً منتظر جنب و جوش انقلاب مشروطه بود که به حرکات فکری، سیاسی و ادبی کلاً ایرانیان و از جمله آذربایجانیان تکانی بزرگ داد.

در دوره توفانی انقلاب مشروطه که همزمان با جنگ جهانی اول و رقابت امپراتوری‌های روسیه، انگلستان و عثمانی، اشغال صفحات شمال ایران از سوی قوای روس و عثمانی و اوج گیری پان ترکیسم در عثمانی و قفقاز بود، آذربایجانیان ایران در دوجبهه داخلی و خارجی نقشی برجسته و حتی رهبری کننده بازی کردند. در داخل ایران: نقش پرچمدار انقلاب مشروطه و کوشش برای آزادی، و در رویاروئی با دولت‌های خارجی: کوشش برای نگهبانی و تامین وحدت و استقلال ملی ایران.

زبان، ادبیات و هنر تابع این روند عمومی و ملی شده بود.

همین تحولات کاملاً متفاوت (اگرچه مرتبط) هم نشان می‌دهند که جدائی رسمی و دولتی که در پایان جنگ‌های ایران و روسیه بین دو سوی ارس پیدا شد، با وجود ادامه روابط انسانی و فرهنگی اقلاً برای یکصد سال، بخش شمالی ارس را با روسیه (و بعدها شوروی) هم سرنوشت کرده بود. با این ترتیب در حالیکه تبریز و اردبیل و ارومیه و زنجان به راه همیشگی خود ادامه می‌دادند، باکو و گنجه و نخجوان راه دیگری از دولتداری ملی و تاریخ و فرهنگ و زبان انتخاب کرده بودند. بعد از آن هم بخصوص با حکومت هفتاد ساله شوروی و سپس تاسیس جمهوری آذربایجان این تمایز و «دیگرگونگی» بین شمال و جنوب ارس با وجود نام‌های مشترک «آذربایجان» در همه زمینه‌ها بارزتر گشت.

منابع[ویرایش]

(۱) تربیت، م. ع. دانشمندان آذربایجان، چاپ دوم، تهران، بدون تاریخ، ص ۲-۷
(2) Javadi, H. and Burrill, K. : Azerbaijan x. Azeri Turkish Literature, in Encyclopaedia Iranica, Oroginally Published: Decemeber 15, 1988, Last Updated: May ۲۴, ۲۰۱۲.
(3) Javadi, H. and Burrill, K. : Ibid
(4) Berengian, S. : Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century Iranian Azerbaijan, Berlin 1988, pp. ۲۴-۲۹
(۵) کرمانی، ناظم الاسلام: تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، بخش اول، ص ۳۲۲