چشمانداز/زبان و ادبیات
تاریخ | زبان و ادبیات | زبان، هویت و ملیت |
چشمانداز |
دو نظریه در باره پیدایش خانواده زبانهای هند و اروپائی
[ویرایش]عباس جوادی - یک تحلیل گسترده ژنتیک از پیکر انسانهای باستان این نظریه را تقویت میبخشد که خانواده زبانهای هند و اروپائی ۵۰۰۰ تا ۶۰۰۰ سال پیش در شمال دریای سیاه جائی شامل اوکرائین و روسیه جنوبی و شمال دریای خزر شکل اولیه خود را یافته و گویشوران این زبانِ نخستین و مفروض (پروتو) هند و اروپائی آنگاه در امواجی متوالی و در طول یکی دو هزار سال از آن مناطق به شرق و جنوب (ایران و هندوستان بعدی) و اروپای کنونی مهاجرت کرده مسکون شدهاند.
خانوادههای زبانها
بیش از ۲۰۰ سال است که دانشمندان، زبانهای دنیا را بر پایه نزدیکی، دوری و تحول تاریخی ساختار دستوری، آوائی و واژگانی و مقایسه آنها، به گروههای بزرگ (خانوادهها) و زیر گروههای گوناگون تقسیم میکنند. بزرگترین خانواده زبانهای دنیا «خانواده زبانهای هند و اروپائی» نام دارد که از ایسلند، کانادا و آمریکا تا ایران و هندوستان شامل حدوداً ۴۰۰ زبان و سه میلیارد نفر میشود. زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، ایتالیائی، اسپانیائی، روسی، ارمنی، هندی و فارسی جزو این خانواده هستند که خود به زیر گروههای زیرین تقسیم میشوند:
زبانهای آناتولی باستان (مربوط به هزاره دوم پ. م. شامل هیتیتی، لیسیائی، لیدیائی…)
هند و ایرانی (شامل سانسکریت، ودا، اوستائی، پارسی باستان، مادی، پارتی، سُغدی، خوارزمی در گذشته و: هندی، فارسی، کردی، گورانی، زازا، تاتی، تالشی، آذری، گیلکی، سمنانی، شُغنی، بلوچی، لری، پشتو… در دوران معاصر)
توخاری (جزیره زبانی در شمال شرق سیبری)
ارمنی (برخی دانشمندان ارمنی را جزو زبانهای آناتولی و دیگران جزو زبانهای هند و ایرانی میشمارند)
یونانی
ژرمنی (شامل آلمانی، انگلیسی، سوئدی، داچ…)
رومانیک (لاتین در عهد باستان و امروزه ایتالیائی، فرانسه، اسپانیائی، پرتغالی…)
آلبانیائی
کلتی و یا سلتی (شامل ایرلندی، اسکاتی و ولش…)
بالتیک-اسلاویک (شامل گونههای باستان و معاصر استونیائی، لاتویائی، روسی، اوکرائینی، چکی، لهستانی…)
زبانهای منفرد (که قابل طبقهبندی مشخص نیستند مانند ایلیریائی و ونیزی باستان و یا فریقیائی باستان…)
دو نظریه
در رابطه با پیدایش زبانهای هند و اروپائی دو نظریه اصلی وجود دارد: یکی از این نظریهها ریشه پیدایش این زبان هارا در هشت تا نُه هزار و پانصد سال پیش در آناتولی (ترکیه امروز) و دیگری در حدود پنج تا شش هزار سال پیش در شمال دریای سیاه و دریای خزر میشمرد. باید در نظر داشت که:
یکم، هر زبان کنونی از نگاه ریشه به یک «زبان مفروض مادر» برمیگردد که دهها هزار سال پیش درآفریقا تکلم میشد. این، مربوط به بیش از ۶۰ هزار سال پیش میشود که انسانها هنوز دست به کوچهای دسته جمعی از آفریقا به آسیا و اروپا نزده بودند، و
دوم، دهها هزار سال بعد یعنی در اواخر دوره یخبندان (تخمینا ۱۰۰۰۰ سال پیش) اولین نشانههای گروهبندیهای زبانی مشاهده شده است. در آغاز گروههای مختلف مردم زبان هائی مفروض و آغازین مانند هند و اروپائی، عیلام و دراویدی، اورالی، آلتائی، آفرو آسیائی و یا نیل و صحرائی را تکلم میکردند. در طول هزاران سال بعد زبانهای رنگارنگ از درون این گروههای در ابتدا مخلوط بیرون آمده که هرکدام باز لهجههای مختلفی داشته و دارند. بسیاری از آن لهجهها و زبان هادر طول تاریخ از بین رفته و برخی از آنها بصورت زبانها و لهجههای کنونی در آمدهاند.
برگردیم به موضوع اصلی این نوشته یعنی دو نظریه مهم و تا حدی هم به همدیگر رقیب در باره ریشه و پیدایش خانواده زبانهای هند و اروپائی.
در سال ۲۰۱۲ یک تیم دانشمندان بیولوژی تکاملی و زبانشناسی باستانی از دانشگاه آوکلند زلاند نو نشانههای ژنتیکی را ثیت نمودند که احتمال میدهد گویشوران ابتدائی هند و اروپائی ۸۰۰۰ تا ۹۵۰۰ سال پیش در آناتولی امروزی (ترکیه مرکزی تا شرقی، شمال سوریه و عراق) جمع شده و از آنجا به دو سوی شرق و غرب مهاجرت کردهاند. این نظریه به «تئوری آناتولی» معروف شده است که برخی از دانشمندان در آن سمت استدلال میکنند.
اما بنظر میرسد بیشتر یافتههای علمی و ژنتیک-زبانشناختی اخیر نظریه دوم موسوم به «تئوری استپهای اوراسیا» (نظریه «تمدن یامنایا») را تائید میکنند. طبق این نظریه، پنج تا شش هزار سال پیش یعنی همزمان با اهلی شدن اسب بعنوان حیوانی خانگی و استفاده از آن در کشاورزی و نقلیات و همچنین کشف چرخ، نخستین اقوام هند و اروپائی زبان که در شمال دریای خزر تا شمال دریای سیاه میزیسته و با گله داری و شکار امرار معاش مینمودند، در طول صدها سال و در دورههای متناوب به اروپا («تمدن سفال خط دار») درغرب و همچنین ایران و هندوستان کنونی در شرق مهاجرت نموده در این سرزمینها مسکون شدند و در این روند با اقوام و قبایل بومی ساکن این مناطق و قارهها آمیختند و زبان آنها را دگرگون کردند. بخشی از این بررسیها مبتنی بر پیش آمدن واژههای مربوط به «ارابههای چرخ دار» در زبان مفروض هند و اروپائی است که در نقاط مختلف اروپا یافت شده است. زبانشناسان «انستیتوی تکامل مردم شناسی ماکس پلانک» در لایپزیگ (آلمان) میگویند (۱) در اروپا، واژههای مربوط به ارابههای چرخ دار مدتها بعد از مهاجرت کشاورزان شرقی به اروپا یافت شدهاند و با این ترتیب میتوان تصور نمود که واژگان مربوطه بین مردم بومی «تمدن یامنایا» هم موجود بوده است.
یک تیم پژوهشگران ژنتیک تکاملی از دانشگاه پزشکی هاروارد (۲) دادههای «دی ان ای» از باقیماندههای بدن ۹۴ شخص را بررسی نمودهاند که ۳۰۰۰ تا ۸۰۰۰ سال پیش در نقاط گوناگون اروپا زیستهاند. طبق یافتههای این تیم، مشخصات دی ان ای بدن این انسانها تائید میکنند که هفت تا هشت هزار سال پیش کشاورزان خاورمیانه به اروپا کوچ کردهاند. این بررسیها در ضمن کوچهای بعد تر همین اقوام را حدوداً یکی دو هزار سال بعد نیز نشان میدهند.
همین پژوهش نشان میدهد که دی ان ای انسانهای حوزه یامنایا در شمال دریای سیاه و دریای خزرمتعلق به ۵۰۰۰ سال پیش با دی ان ای انسان هائی که ۴۵۰۰ سال پیش در آلمان کنونی زندگی میکردند همخوانی نزدیکی دارند. نشانههای ژنتیک انسانهای تمدن یامنایا امروزه در اکثر ساکنین اروپا و بویژه مردم نروژ، اسکاتلند و لیتوانی قابل مشاهده است. پهنه جغرافیائی تمدن یامنایا در استپهای اوراسیا دقیقاً معلوم نیست اما دانشمندان میگویند ظاهراً نوآمدگان شرقی، حوض ژنتیک اکثر مردم اروپا و اقلاً آلمان را دگرگون نموده ند. دقیقاً نمیتوان گفت زبان این مرم مهاجر که از شمال دریای سیاه و دریای خزر به اروپا آمده بودند، چه بود اما براحتی میتوان استنتاج نمود که آنها زبان و یا زبانهای بومی خود را نیز با خود از موطن شرقی خود یعنی یامنایا به اروپا آورده و زبان هند و اروپائی خود را جایگزین زبان بومیان نمودهاند.
بیشک این یافتهها، کشفیات علمی و زبانشناختی مهمی هستند. اما در باره نحوه کوچ هند و اروپائی زبانها به ایران و هندوستان کنونی چه میتوان گفت؟ گمانه زنی عمومی این است که احتمالاً پیش از کوچ مادها و پارسیها به فلات ایران، برخی طوایف کوچک هند و اروپائی زبان دیگر نیز به فلات ایران کنونی و هندوستان رفته بودند اگر چه این کوچها به درجه کوچ بعدی مادها و پارسیان (اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره یکم پ. م) متمرکز و مستمر نبوده است. مثلاً بنا به دیاکونوف در «تاریخ ماد» (۳) قبل از کوچ و اسکان مادهای ایرانی نیز برخی طایفههای هند و ایرانی زبان (مانند کادوسیها) به نواحی ساحلی دریای خزر (استان اردبیل و گیلان کنونی) کوچ کرده و ساکن شدهاند.
یافتههای نوین دانشمندان ژنتیک و زبانشناسی باستانی البته نوعی تائید آن گمانه زنیها هم بشمار میروند. اما طوری که مجله معروف «نیچر» (طبیعت) چاپ آمریکا مینویسد، برای تعمیم دادن «تئوری اوراسیا» در مورد ریشه و شکل گسترش خانواده زبانهای هند و اروپائی، دادههای کافی ژنتیک از ایران و هندوستان هم نقش مهمی بازی میکنند؛ ولی این گونه دادهها هنوز بصورت لازم موجود نیستند و بنظر برخی دانشمندان شرایط طبیعی و آب و هوائی خاورمیانه و آسیای جنوبی طوری است که یافتن نمونههای ژنتیک مفید از دورههای لازم برای این بررسی کار آسانی نیست (۴).
منابع
(1) Callaway, E. : Steppe Migration Rekindles Debate on Language Origin, in: Nature online, retrieved on Dec. ۲۰, ۲۰۱۶
(2) Haak, W. , et al. : Massive Migration from the Steppe Is A Source for Indo-European Languages in Europe, in: Biorxiv online,retrieved Dec. ۲۰, ۲۰۱۶
(۳) دیاکونوف، ا. م. تاریخ ماد، تهران ۱۳۴۵ (بعد از این: دیاکونوف الف) ۱۳-۱۸
(4) Callaway, E. : ibid
یغنابی و سُغدی
[ویرایش]عباس جوادی - شرقشناس چکی لوبومیر نوواک از دانشگاه پراگ یک لغت یَغنابی – چکی نوشته و این کتاب اخیراً برنده جایزه «انجمن مترجمین جمهوری چک» شده است. این فرهنگ لغات (در این لینک) که دارای ۷۵۰۰ عنوان است در سال ۲۰۱۰ از سوی دانشکده زبانشناسی دانشگاه پراگ منتشر شده بود. آقای نوواک، دانشمند جوان چک که در دانشگاه شهر پیلسن زبانشناسی خوانده است اکنون در موزه باستانشناسی پراگ کار میکند.
یغنابی شکل معاصر و باقیمانده سُغدی است که دیگر زبانی مرده به شمار میرود و جزو زبانهای باستان ایران شرقی است. زبان سغدی حدود هزار سال پیش از دایره استفاده عمومی مردم خارج شد. این زبان خانواده زبانهای ایرانی در مناطق سمرقند، بخارا، پنجه کنت و ناحیه «فرغانه» اوزبکستان و تاجیکستان کنونی مورد استفاده بود. باقیمانده سغدی یعنی زبان یغنابی هم دیگر عملاً از بین رفته اگر چه احتمالاً از سوی حدوداً ۱۳ هزار نفر در مناطق کوهستانی تاجیکستان کنونی (بیشتر در منطقه «زرافشان» و همراه با تأثیر شدید تاجیکی معاصر و تاحدی هم اوزبکی) کاربرد محدودی دارد. دولت تاجیکستان کوشش میکند حدالامکان زبان و آثار یغنابی را از طریق انتشارات و تدریس زبان حفظ کند.
دکتر نوواک در ضمن در همین امسال یعنی ۲۰۱۵ پژوهش فوقالعاده جالبی با تیتر «واجشناسی تاریخی یغنابی و سغدی» منتشر کرده است که به زبان انگلیسی است و در سایت «آکادمیا» بطور رایگان قابل مطالعه است (در این لینک). بحثهای این پژوهش البته بسیار اختصاصی هستند و احتمالاً میتوانند بیشتر مورد علاقه زبانشناسانی باشند که میخواهند فرقهای آوائی و واج شناختی بین سغدی و یغنابی و دوری و نزدیکی آنها را نسبت به دیگر زبانهای ایرانی (چه معاصر و چه باستان) درک کنند.
یغنابی یعنی گونه معاصر سغدی که در ولایت «سغد» تاجیکستان کنونی مورد استفاده بود، دیگر عملاً از دایره استفاده روز مره مردم خارج شده است. یک علت و شاید علت اصلی از بین رفتن سغدی (و بعد یغنابی) بعنوان «زبان فعال»، بیشک نفوذ و کاربرد فزاینده ترکی در آسیای میانه بدنبال گسترش حاکمیت و اسکان قبایل ترک از شمال و شرق و سپس حاکمیت مغولها و تیمور بود که سمرقند را تبدیل به پایتخت خود کردند. علت دیگر زوال سغدی و پسرفت شدید یغنابی، تحکیم فارسی معاصر دری (فارسی ایران، دری افغانستان و تاجیکی) است که در سدههای پایانی هزاره اول میلادی تبدیل به گونه مشترک و دولتی فارسی زبانان و دولتهای متعاقب ایرانی شد.
بعضی از زبانهای غربی ایرانی مانند آذری کهن و تاتی و تالشی هم احتمالاً به دلایلی مشابه یا تماماً و یا به درجههای متفاوتی از دایره استفاده عمومی مردم خارج شدند، در حالیکه دیگر گونههای زبانهای ایرانی غربی از قبیل کردی، زازائی، لری و بلوچی به اشکال گوناگون به حیات فعال خود همچون زبانهای «فعال» ادامه دادند.
مقام فارسی و ترکی در دو دولت ایران و روم
[ویرایش]عباس جوادی – در «تاریخ سیستان» میخوانیم وقتی یعقوب لیث منشور حکومت سیستان و بلوچستان و کابل و هرات گرفت «شعرا او را شعر گفتندی به تازی… پس یعقوب گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت. محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر فارسی اندر عجم او گفت.» این حدوداً سال ۲۵۰ هجری قمری یعنی سال ۸۶۵ میلادی یعنی کمی بیشتر از هزارو صد سال پیش بود.
شاهرخ مسکوب در کتاب «ملیت و زبان» که پیاده شده برخی سخنرانیهای استاد است میگوید که بعد از حمله اعراب، ایرانیان ۲۰۰ سال دچار کرختی و بهت بودند تا اینکه با دو وسیله خود را «باز یافتند»: کشف دوباره تاریخ خود – و زبان، یعنی استفاده از زبان فارسی.
حدود ۴۰۰ سال بعد یعنی در سال ۱۲۷۷ خان ایل «قارامان اوغول لاری» در شهر قونیه ترکیه کنونی، قارامان اوغلو محمد بیگ، این حکم را داد: «شیمدن گروهیچ گیمسنه دیواندا، درگاهدا، برگاهدا و دخی هر یئرده تورک دیلیندن ئوزگه سؤز سؤیله مییه» یعنی «پس از این کسی در دیوان، درگاه، بارگاه و هیچ جای دیگری جز بزبان ترکی سخن نگوید.»
کمتر از ۷۰۰ سال بعد در جمهوری ترکیه روز صدور حکم محمد بیگ قارامان اوغلو همچون «عید زبان» اعلام شد.
بعد از طاهریان و صفاریان و سامانیان که فارسی را ارج گذاشتند و تشویق و ترغیب نمودند حکومتهای ایران برای مدتی نزدیک به هزار سال تقریباً بطورلاینقطع بدست سلسلههای ترک زبان از قبیل غزنویان، سلجوقیان، آق قویونلوها، صفویان، افشاریان و قاجاریان افتاد. آنها که اقلاً بخشی ازاجداد اکثرشان دهها و شاید صدها سال قبل از خودشان با کوچهای مستمر از آسیای مرکزی به ایران آمده بودند کاملاً با مردم بومی آمیختند و ایرانی شدند و از سوی دیگر در عین سلطنت و رهبری نظام و ارتش، کار دیوان و حکومت و هنر و ادبیات را به فارسی زبانان گذاشتند. دوران ۵۰۰ ساله شکوفائی شعر فارسی از فردوسی گرفته تا خیام و حافظ و سعدی و نظامی همزمان است با حکومت غزنویان، سلجوقیان، اتابکان و حکومتهای محلی تا استقرار سلسله صفویه که سر آغاز ایران معاصر بعد از اعراب بود. در واقع نه کوچهای ۵۰۰ ساله اقوام ترک زبان و نه دوره کوتاه مدت تر حمله مغول و حکومت ایلخانان در روند استحکام زبان فارسی وقفهای ایجاد نکرد بلکه آنرا بطور پیوسته قوام هم بخشید.
زبان علم و دین اساساً عربی، زبان ادب و فرهنگ و دولت فارسی، زبان دربار و ارتش اساساً ترکی بود و این «السنه ثلاثه» مشرق زمین بخصوص در شرایط عدم آموزش و پرورش و رسانهها و دولتداری مرکزی بخوبی و بدون مشکل بزرگی به همزیستی مسالمت آمیز با همدیگر میپرداختند. در ابتدا بعضی شاهان ترک زبان مانند سلطان محمود غزنوی که مشوق پر و پا قرص فردوسی و بسیاری شاعران دیگری بودند خود فارسی کم میدانستند. اما بعد از مدتی پادشاهان ایرانی ترک زبان خود آنقدر فارسی را نیکو آموختند که بعضیها خود صاحب اثر شدند.
گروههای کثیری از همان اقوام ترک زبانی که از آسیای مرکزی به ایران آمده اسکان یافته بودند به «بلاد روم» یعنی ترکیه کنونی هم رفتند و در آن سرزمینها ساکن شدند. اینها همان سلجوقیان، همان افشاریان و غیره با همان زبان و فرهنگ اصلی شان بودند؛ و لیکن بعد از گذشت سالها و بخصوص پس از استقرار عثمانی در ترکیه و صفوی در ایران ملل جدید این دو کشور که محصول آمیزشهای کاملاً متفاوت قومی بود دو هویت مختلف و اغلب متضاد ملی را بوجود آوردند: هویت جدید ایرانی و هویت جدیدعثمانی.
برای تقریباً هزار سال سلاطین و درباریان هر دو طرف زبان همدیگر یعنی ترکی را بخوبی میفهمیدند اما زبان مکاتبات بین آنها گاه فارسی و گاه ترکی بود. موضوع زبان «رسمی» بصورتی که امروزه سیاسی و تبدیل به «ماده منفجره» شده اصولاً مطرح نبود. زبان اصلی ایران فارسی و زبان اصلی عثمانی ترکی بود اما حتی شاه اسماعیل صفوی که شعر به فارسی و ترکی میگفت با سلطان سلیمی میجنگید که شعر به فارسی میگفت و حتی دیوان شعر فارسی هم داشت.
با اینهمه فرق مهمی بین سلجوقیان بزرگ (ایرانی) و سلجوقیان روم و متعاقبین آنها وجود داشت. در حالیکه سلجوقیان ایران به محیطی مسلمان و فارسی زبان آمده بودند و قبول و آمیزش با زبان و فرهنگ فارسی برای اقوام ترک زبان و پادشاهان آنان در ایران مشکل بزرگی جلوه نمیکرد، آمیزش سلجوقیان روم (روم شرقی) با زبان و فرهنگ حاکم یونانی و لاتین بیزانس («بلاد روم») سخت مینمود و از طرف دیگر چون محیط ایرانی و عربی هم نبود، آموزش فارسی و عربی هم برای سلجوقیان ترکیه بسیار دشوار بود. به نظرپروفسور ایلبر اورتایلی، به همین دلیل فرمان «قارامان اوغلی محمد بیگ» در سال ۱۲۷۷ مبنی بر استفاده رسمی از زبان ترکی «رجعتی ناگزیر» به زبان ترکی بود. بنظر استاد اورتایلی، با اینهمه، «ترکها تا قرن نوزدهم «ملی گرائی چندانی دربارهٔ زبان خود نشان ندادند».
زبان «ترکی عثمانی» که تحت تأثیر شدید بخصوص فارسی و عربی بود در دربار عثمانی و ادبیات «دیوان» چیزی تا حد زیاد از مردم جدا و برای آنها سخت فهم بود درحالیکه شعر و ادبیات مردمی دایره نسبتاً محدودی را در ادبیات مکتوب در برمیگرفت. فارسی کتابی هم بنوبه خود تا حد زیاد تحت تأثیر عربی و بمراتب کمتر ترکی بود. تالیف آثار به ترکی عثمانی بسیار کمتر از فارسی بود. در ایران زبان فارسی بخصوص در شعر و ادبیات رشد کرد در حالیکه تقریباً همه آثار دینی واکثر آثار علمی و فلسفی به عربی بود و آثار ترکی آذری بسیار کم نوشته میشد.
مجموعاً، بعد از قبول اسلام، فارسی زبانها و ترک زبانها با اختلاف نسبتاً کوچک زمانی، ابتدا ایرانیان در قرن نهم میلادی و ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد ترکان سلجوقی به نوشتن آثار فارسی معاصر و ترکی شروع کردند (فارسی پهلوی و باستان آثار قدیمی تری هم دارد) اما از بین مجموعه کتابها و آثاری که از دوره غزنویان تا پایان قاجاریه در ایران و عثمانی منتشر گردید، از نظر تعداد، احتمالاً آثار عربی در درجه اول، فارسی در درجه دوم و ترکی در درجه سوم قرار دارد. مهمترین آثار ادبی فارسی (بخصوص شعر) در ۵۰۰ سال بین غزنویان و صفویان بوجود آمده است اما شاعران ترک زبان مانند فضولی و نسیمی نیز مقام کمتری از شاعران پارسی گوی نداشتند. در مورد هر سه زبان، تعداد تالیف و پخش کتب و آثار بعد از متداول شدن چاپ و آمدن چاپخانهها از غرب به ایران و عثمانی در قرن هجدهم و بخصوص قرن نوزدهم میلادی بتدریج اوج گرفت. از قرن بیستم به بعد متناسب با رشد تکنیک چاپ و گسترش سواد و نظام آموزشی، تولید آثار ادبی و علمی از نظر تعداد و وسعت پخش این آثار در هردو زبان بمراتب بیشتر شد.
چند منبع
شاهرخ مسکوب: ملیت و زبان، پاریس ۱۳۶۸
Zeynep Korkmaz: Anadolu’da Türkçe’nin Yazı Dili Oluşu ve İlk Öncüleri, Türk Dili, Ankara 1984,
s. 272-278
Mecdut Mansuroğlu, 1946: Anadolu’da Türk Dili ve Edebiyyatının İlk Mahsulleri, Türk Dili ve Edebiyatı Dergisi, Cç۱ö Sayı ۱٬۱۹۴۶-۴۷
İlber Ortaylı: Dil Konusunda Yaya Kaldık]; Milliyet, 25.09.2010
ریشه یابی کُردها و زبان آنها
[ویرایش]در سالهای ۱۹۳۰ مسئولان جمهوری جوان ترکیه، کشوری که از میان خاک و خون و جنگ رسته بود، کار زاری فرهنگی، سرتاسری و ملی را آغاز کردند که به دو تئوری استوار بود: «تئوری آفتاب زبان» و «تز تاریخ ترکی» (۱). طبق این تئوریها که به ادعاهائی مندرآوردی، خیالی و حتی خنده دار متکی بودند، دولت ترکیه از طریق تمام موسسات خود تبلیغ میکرد که یکم: زبان ترکی منشاء همه زبانهای دنیاست و باستانی ترین زبان تاریخ است و دوم: ترکها اولین قوم متمدن جهان بودند که در تاریخ باستان زمینه را برای پیدایش تمدنهای بزرگی مانند شومر، مصر، یونان و ایران آماده کردند. آن تئوریهای ابتدای دولت ترکیه که بیشتر برای تحکیم روحیه مردم بود، بعد از ۱۰-۲۰ سال عملاً به فراموشی سپرده شد. امروز در ترکیه دیگر کسی آن تئوریها را یا بیاد ندارد و یا جدی نمیگیرد اگر چه تأثیرات این «فرهنگ سازی» در بین مردم هنوز کاملاً از بین نرفته است.
بنظر میرسد در قرن بیستم و بخصوص در همین ده بیست سال گذشته به موازات کامیابیهای نظامی و سیاسی نیروهای کُردی در عراق و سوریه، این بار کوشش میشود برای یک دولت و ملت مستقل و قدرتمند کرد، تاریخ و شناسنامه وزین و پراعتباری ساخته شود. این کوششی است در اصل بسیار طبیعی که مردم کرد بیشک لایق آنند. اما این کوششها که ظاهراً به یک جریان اجتماعی-فرهنگی و تبلیغاتی فراگیر تبدیل شدهاند آنقدر به اغراق و گزافه گوئیهای خیالی میل میکنند که ممکن است بعد از مدتی به سرنوشت مشابهی مانند تئوریهای فراموش شده ترکی دچار شوند.
کافی است به روزنامهها، تارنماها و حتی مطالب علمی و دانشگاهی بسیاری از منابع کردی نگاهی بکنید:
مادهای کرد با مغلوب کردن آشور در سال ۶۱۲ پیش از میلاد امپراتوری بزرگ ماد را تاسیس کردند... تقویم کردی از همان سال ۶۱۲ پ. م. شروع میشود که نینوا، پایتخت آشور از سوی مادها تسخیر شد... مادهای باستانی کُرد بودند... زبان کردی اگرچه از شاخه زبانهای ایرانی است اما ویژگیهای کاملاً جداگانه خود را دارد...» (۲).
آیا میتوان از لابلای شور و هیجان جنگ و کامیابیهای نظامی و تبلیغاتی متناسب با آن، به واقعیتهای تاریخی و زبانشناختی هم نگاهی کرد؟
ریشهای مخلوط و زبانی ایرانی
شاید ولادیمیر مینورسکی، شرقشناس معروف روسی-بریتانیائی (۱۸۷۷-۱۹۶۶) از اولین کسانی است که ریشههای مردم شناختی کردها را از نگاه تاریخی و حتی تا حدی زبانشناسی در میان گذاشت و در چاپ نخست «دائرةالمعارف اسلامی» از سال ۱۹۲۷ زیر عنوان «کردها: مردم شناسی، جامعهشناسی و ریشهشناسی تباری» نوشت که کردهای معاصر، همچون یکی از گروههای قومی ماد باستان، چنان آمیزهای (از «تیپ» های تباری خاورمیانه) هستند که «هرگونه کوشش جهت یافتن تعریفی عمومی برای تیپ کُردی تاحد زیادی خیالبافی خواهد بود» (۳).
در سال ۱۹۶۱، یکی از شاگردان معروف مینورسکی بنام دی. ان. مک کنزی که جزو معروف ترین متخصصین فارسی میانه (پهلوی) و زیان کردی شمرده میشود، مقالهای با عنوان «ریشههای زبان کردی» نوشت. او در این نوشته اظهار تعجب کرد که چرا باوجود آنکه استاد مینورسکی به بسیاری ادعاهای مبالغه آمیز و مبهم در باره «ریشه کردها» جواب داده است، هنوز «موضع کردهای معاصر به تاریخ از یک انگیزه بسیار ساده سرچشمه میگیرد و آن هم نیاز به اجداد قهرمان است و از آنجا که دوره امپراتوری مادها هنوز باصطلاح صاحبی ندارد، کردهای معاصر پنهان نمیکنند که میخواهند مادهای باستان را در این نقش ببینند» (۴).
بنظر مک کنزی، افسانه پردازیهای مربوط به «خالده» اورارتوئیان و یا اقوام گوتی و کاردوئی در ماد کوچک «به طور ذاتی غیر ممکن» هستند. این در حالی است که «تنها اشاره روشن به کردها از طرف نویسندگان کلاسیک دوره باستان از سوی پولیبیوس، لیوی و استرابو انجام گرفته است که نامهای «کورتی» و «کورتوای» را ذکر کردهاند. دو مورخ نخستین، به این نامها فقط همچون واحدهای فلاخن انداز در لشکرهای ماد و آسیای کوچک اشاره میکنند، در حالیکه استرابو از این گروهها همچون کوهستانیان بدوی نام میبرد که در ماد، ارمنستان و پارس میزیستند. به جز این استثنای تنها، همه نشانههای مثبت حکایت از آن دارند که کردها مردمی از سرزمین مادها بودند، نظری که کاملاً مورد تایید پروفسور مینورسکی است» (۵).
در سلسله مقالات مربوط به ماد و مادآتروپاتن هم به تفصیل دیدهایم که به گواه ماد شناسان معروف و بخصوص سرآمد این دسته از باستانشناسان و زبانشناسان یعنی ایگور دیاکونوف، پیش از کوچ مادها به فلات ایران کنونی و از جمله آتروپاتن و یا «ماد کوچک» متشکل از همدان، آذربایجان، کردستان و گیلان کنونی، دهها قبیله بومی این در مناطق بودهاند. سرزمین مادها بهیچ صورت محدود به مناطق کنونی کردنشین نبود، بلکه از ری و طبرستان تا اصفهان و همدان و از آذربایجان و کردستان و شرق آناتولی و شمال عراق تا گیلان و حتی فارس و عیلام و لرستان را دربرمیگرفت. حتی در «ماد کوچک» یعنی آتروپاتن بعدی نیز دهها قبیله و قوم میزیستند.
مادها که در اوایل هزاره یکم پ. م. به فلات ایران کنونی و از جمله آتروپاتن بعدی آمدند، از نظر قومی با دهها قبیله بومی این مناطق در آمیختند و زبانشان در مناطق مادنشین مجموعاً مادی (یعنی گونه غربی و شمال غربی زبانهای ایرانی) شد.
اقوام بومی پیشا ایرانی در منطقه آذربایجان، گیلان، کردستان و کرمانشاه، همدان و شمال عراق کنونی عبارت بودند از گوتیان (در آذربایجان و کردستان کنونی)، لولوبیان (کردستان، آذربایجان و شمال عراق کنونی)، تا حدی حورّیان و اورارتوئیان (پراکنده و از جمله در مناطق حواشی غربی آتروپاتن بعدی)، کاسیان (لرستان کنونی) و قبایل گیل، کادوسی و کاسپی (میان کوههای البرز و دریای خزر یعنی استان اردبیل و گیلان کنونی). از هیچکدام از این اقوام اثری نوشتاری بجا نمانده است. طبق استنادهائی که در منابع ثانوی (مثلا آشوری، بابلی و یا یونانی) به این قبایل شده نظر زبانشناسان و باستانشناسان در باره قومیت و زبان آنها قطعی و روشن نیست. در اوایل هزاره یکم میلادی یعنی حدوداً دو هزار سال پیش منابع تاریخی دیگر اشارهای به این اقوام نمیکنند. ظاهراً در مدت هزار سال پیش از میلاد این قبایل با مادها و دیگر قبایل منطقه (از جمله اورارتو و آشور) آمیزش یافته و زبان جدید مادی را پذیرفتهاند.
همین زبان و یا زبانهای مادی است که در دوره پس از هخامنشیان تبدیل به گونههای مختلف فارسی میانه در آتروپاتن میشود و امروزه زبانهای گیلکی، تاتی (از جمله تاتی جنوبی، آذری باستان)، تالشی، کردی، زازاکی و گورانی مشتقات معاصر آن زبان مادی باستان هستند که با دیگر زبانهای و لهجههای ایرانی و بخصوص فارسی آمیزش یافتهاند.
کردی به تنهائی باقیمانده زبان باستان مادی نیست. تصور چنین چیزی بدور از جدیت علمی است.
از نظر قومی و باصطلاح ترکیب تباری، تنها ریشه کردهای معاصر به مادها نمیرسد. آنها به همان درجه نوادگان مادهای گذشته و آمیزه با اقوام و تبارهای دیگر فلات ایران و شرق آناتولی-شمال عراق هستند که آذربایجانیان و مردم گیلان، مازندران، استان مرکزی، اصفهان و حتی فارس و عیلام حاملین این ترکیب قومی و تباری بشمار میروند.
دیاکونوف مینویسد: « «همه میدانند که تقریباً هیچیک از اقوام خاور نزدیک و دیگر نواحی اکنون به زبانی که اسلاف بلافصلشان چندین هزار سال پیش بدان متکلم بودند، سخن نمیگویند. در مصر زبان باستان مصری جای خود را به قبطی و سپس به یونانی و سرانجام به عربی داد، حال آنکه ساکنان آن سامان نه نابود گشتند و نه از میهن خویش رانده شدند و بلاتغییر باقی ماندند. هم چنین در عراق نیز زبانهای سومری و هوریتی به ترتیب جای خود را به آشوری – بابلی (اکدی) و آرامی و عربی سپردند. در آسیای میانه زبانهای ایرانی خوارزمی و سغدی و باکتریایی و پارتی به السنه ترکی ازبکان و قره قلپاقیان و ترکمنان تبدیل شد. تعویض متشابهی در زبانهای سرزمین ماد نیز صورت وقوع یافت؛ ولی تعویض زبان بهیچ وجه بمعنی طرد ساکنان اصلی این سرزمینها نبوده است و بدین سبب اقوام کنونی – با اینکه زمانی به زبانهای دیگری سخن میگفتند – بطور کلی اخلاف مستقیم ساکنان باستانی این کشورها میباشند، ساکنانی که میراث فرهنگی و تاریخی و نژادی ئی را که به اقوام کنونی رسیده، ایجاد کردهاند» (۶).
مک کنزی بر آن است که «امروزه با رشد ناسیونالیسم کردی این نام (یعنی «کُرد») چنان بکار برده میشود که گویا شامل همه ملل و اقوام ساکن بین ترکها و اعراب در غرب و ایرانیان خود ایران در شرق میشود. این تعبیر در میان مردم ایرانی (به غیر از کردها) شامل لرها و قبایل گورانی هم گردانیده میشود» (۷).
ظاهراً در میان این همه اختلاط قومی و عدم امکان ریشه یابی مشخص قومی برای کردهای معاصر در دوران باستان، بهترین راه، باز مراجعه به زبان کردی و بررسی آن از نگاه زبانشناسی تاریخی و مقایسهای است (۸).
زبان کردی (شامل لهجههای گوناگون شمالی، جنوبی و مرکزی آن) همانند تاتی (از جمله تاتی جنوبی و آذری باستان، تالشی، گیلکی، زازاکی، گورانی و بلوچی) یکی از زبانهای شمال غربی گروه زبانهای ایرانی است. برخی دیگر از زبانشناسان، کردی را همانند فارسی و لری جزو گروه جنوبی زبانهای ایرانی میشمارند. این بحث خارج از موضوع این مقاله است (۹).
گرنوت ویندفور، متخصص برجسته زبانهای ایرانی در باره اینکه بیشک همه زبانهای معاصر ایرانی مشتقات زبانهای باستانی پارسی باستان و مادی و دیر تر پارتی هستند، میگوید: «عموماً حتی میتوان بدون ارائه دلیلی از دوران پیشا مدرن به راحتی حدس زد که زبانهای معاصر (ایرانی) ادامه زبانهای محلی و منطقهای هستند. برای نمونه، میتوان گفت که زبانهای (ایرانی) معاصر آذربایجان و ایران مرکزی که در ماد آتروپاتن باستان و یا ماد بزرگ قرار داشتند لهچههای «مادی» هستند حتی اگر چه نمونههای موجود مادی باستان از واژههای دخیل در پارسی باستان ماخوذ هستند» (۱۰).
در برخی منابع ناسیونالیستی کُردی ادعا میشود اگرچه کُردی جزو زبانهای ایرانی است، اما جایگاه ویژه و مشخصات مخصوص خود را در درون این خانواده دارد. مک کنزی اما پس از بررسی بسیاری از گونههای زبانهای ایرانی درمقاله معروفش بنام «ریشههای زبان کردی» مینویسد: «وظیفه نخست من باید تعریف زبان کردی از طریق تعیین مشخصاتی باشد که آن را از دیگر لهجههای ایرانی متمایز میکند. متاسفانه باید در ابتدای این بحث اعتراف کنم که نتایجی که به آن رسیدهام عموماً منفی هستند زیرا تقریباً در برابر هر مشخصه ویژه زبان کِردی، یک مشخصه مشابه در دستکم یک لهجه دیگر ایرانی وجود دارد» (۱۱). آنگاه او در ادامه این مقاله به تحلیل و مقایسه خصوصیات دستوری و مورفولوژیک کردی با دیگر زبانهای ایرانی میپردازد تا با نمونههای مختلف نظر خود را ثابت کند که کردی نیز مانند دیگر شاخههای خانواده زبانهای ایرانی، یکی از این زبان هاست - مانند بلوچی و یا لُری، تاتی - آذری و یا گیلکی. بنظر مک کنزی و ویندفور کُردی از نزدیک ترین زبانهای ایرانی به فارسی است و حتی تحت تأثیر زبان پارتی (اشکانی) بوده است که میدانیم ریشه اش در شرق دریای خزر بوده و در زمان اشکانیان (فارسی میانه) تقریباً همه گونههای زبانهای ایرانی از جمله فارسی، کردی، تاتی، زازاکی و بلوچی و گورانی را تحت تأثیر خود قرار داده است (۱۲).
طبیعتاً خبر خوب این است که در سایه کامیابیهای سیاسی و نظامی سالهای اخیر و تحکیم دولتداری شبه مستقل کُردی در شمال عراق، زبان کردی نیز رشد بسیاری کرده و در راه استاندارد شدن و مدرنیزاسیون زبانی پیشرفت نموده است. اما نمیتوان تجربه ترکیه سالهای ۱۹۳۰ را نادیده گرفته یادآوری نکرد که هشیاری فردا پس از سرمستی موفقیتهای امروز، میتواند در آینده به سرافرازیهای همگان سایه بیافکند.
زیرنویسها
(۱) جوادی، عباس: ترکی، مادر همه زبان ها؟ در: چشم انداز، ایران و آذربایجان، لندن ۱۳۹۵، ص ۱۷۹-۱۸۹
(۲) در اینجا ما نیت دادن منابع مشخص و آغاز بحثهای تدافعی و بی سرانجام را نداریم. هر جستجوی اینترنتی با کلیدواژه هائی نظیر کردها، کردی و همچنین مادها، مادی، به زبانهای فارسی، ترکی و یا انگلیسی منابع کافی در این مورد در اختیار هر کس قرارخواهد داد. فقط همچون نمونه، در رابطه با ادعای نخست در مورد تسخیر نینوا (شمال عراق کنونی) توسط مادها در سال ۶۱۲ پ. م. بعنوان آغاز «تقویم کردی» نگاه کنید به:
MacKenzie, D. N. : The Origins of Kurdish, in: Transactions of the Philological Society, 1961, p. 69
(3) Minorsky, V. : Kurds, Anthropology, Sociology and Ethnography; in: The Encyclopaedia of Islam, vol. V, Leiden 1927, p. 1150
(4) MacKenize, ibid
(5) MacKenize, ibid
(۶) دیاکونوف، ایگور: تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران ۱۳۴۵، ص ۹۳
(7) MacKenize, ibid
(8) Bois, Th. : Kurds, History; in: The Encyclopaedia of Islam, vol. V, Leiden 1986, p. 446
(9) Windfuhr, G. : Dialectology and Topics, in: Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. ۵-۴2 (10) Windfuhr, G. : ibid, p. ۱۵
(11) MacKenize, ibid, pp. ۶۹-۷۰
(12) Windfuhr, G. : ibid, p. ۳۱
الفبا و املای ترکی آذری
[ویرایش]از نظر کاربرد الفبا و املای ترکی آذری در ایران دو موضوع باعث نگرانی است. یکم: استفاده بیرویه از الفبای لاتین (چه ترکی ترکیه و ترکی جمهوری آذربایجان و چه صرفاً انگلیسی) و دوم: املاهای بی بند و بار به سلیقه شخصی و گروهی که سنت املای ما در هزار سال گذشته را زیر پا میگذارد مانند املاهائی از قبیل «کیتاب» («کتاب») و یا «عؤمور» («عمر»).
ما بیش از هزار سال است که ترکی ایران را با الفبای فعلی ایران مینویسیم یعنی الفبای عربی با چند حرف مخصوص فارسی مانند «ژ» که در ترکی هم هستند. بیش از هزار سال است که ما چه در فارسی و عربی و چه در ترکی «کتاب» را «کتاب» (و نه «کیتاب») و «عمر» را «عمر» (و نه «عؤمور») و یا نام کشور «مصر» را «مصر» (و نه «میصر») نوشتهایم. قواعد املا البته طی سالیان دراز در هر زبان کم و بیش تغییر مییابد و در فارسی و ترکی هم تغییر یافته است. در ترکیه و آذربایجان قفقاز هم همینطور بود؛ ولی در آنجا بعد از هزارسال الفبا را در اوایل قرن گذشته عوض کرده و الفبای لاتینی را در پیش گرفتند که حروف بخصوص و جدیدی به آن اضافه شده است.
تغییر کلی الفبا زمین لرزه بزرگی در تاریخ و ادبیات مکتوب یک زبان است و باعث سکتهای جدی در حافظه تاریخی و فرهنگی متکلمین آن زبان شده و بین مردم و گذشته فرهنگی و تاریخی اش جدائی خطرناکی ایجاد میکند. تغییر الفبای ترکی در ترکیه و آذربایجان قفقاز جای بحث داردو بنظر من ناشی ازشرایط سیاسی اوایل قرن بیستم و بطور مشخص فشار سیاسی مسکو در مورد آذربایجان و سیاست زدگی در مورد ترکیه بوده بدون آنکه مسئولین امور به تاریخ و سنت فرهنگ و زبان خود و تأثیرات کمی دراز مدت تر این تغییرات فکرچندانی بکنند.
و لیکن ما در ایران تغییر الفبائی نداشتیم و چنین چیزی را نه در مورد فارسی و نه ترکی آذربایجان ایران تجربه نکردهایم. هر چه نوشتهایم با همین الفبا و خط عربی – فارسی ایران بوده. این امر در مورد فارسی حدالامکان خوب کار کرده و اجرا شده. اما بعد از رضا شاه هم تحصیل بزبانی جز فارسی در عمل ممنوع شده و هم چاپ و انتشارات ترکی آذری و یا کُردی و غیره شدیداً محدود گشته است.
یعنی در همین مدت ۹۰ سال اخیر که همزمان با رشد کار چاپ و انتشار، مرکزی شدن و گسترش تحصیل و آموزش و مطبوعات و رسانهها بوده ما ازجهت فارسی و استاندارد شدن آن پیشرفت خوبی کردهایم اما از نظر ترکی آذری ایران از این امکانات محروم بوده و فقط متکی به کوشش شخصی و یا گروهی چند نفر بودهایم. این وضع هم در عمل هرج و مرج شدیدی در نوشتن و خواندن ترکی آذری ایران بوجود آورده است چرا که بخاطر نبودن یک استاندارد در ایران، معیار روشنی برای واژگان، املا و یا دستور زبان و تلفظی نبوده است که همه ملزم به رعایت آن باشند.
امروزه املای ترکی آذری ایران در هرج و مرج است. املاهای سنتی شعرکلاسیک مانند فضولی و یا مثلاً دوران مشروطه و «هوپ هوپ نامه» و یا بعد تر یعنی معجز و شهریار و دهه ۱۳۴۰ را میدانیم. اما ۳۰-۴۰ سال است که بخصوص با تحصیل و زندگی صدها هزار نفر در ترکیه و سپس سقوط شوروی، استقلال جمهوری آذربایجان و افزایش رفت و آمد به آذربایجان قفقاز تأثیر الفبای لاتین این دو کشور و املا و حتی واژگان و دستور زبان و تلفظ مخصوص بخود آنها در نوشتن و املا و حتی الفبای ترکی آذری ایران بیشتر شد و بی نظمی در این زمینه بُعد بمراتب گستردهتری یافت. حتی در داخل کشور بعضیها بصورت شخصی و یا گروهی قواعدی برای املا ساختند، «کتاب» را «کیتاب» نوشتند، به «عکس» به سبک باکو «شکیل» گفتند و یا «مدرسه» خودمان را به سبک باکو «مکتب» و یا به تبعیت از ترکیه «اوخول» نامیدند – و نه فقط این: حتی بعضیها بصورت شخصی و یا گروهی الفبا را یکسره عوض کرده شروع به نوشتن به لاتین (غالبا هر کس به سبکی و اکثراً مخلوطی از ترکی ترکیه و باکو) نمودند.
دلیل اصلی که برای تغییر الفبا و یا حتی تغییرات اساسی در املای سنتی کلمات آورده میشود این بوده و هست که چون الفبای فارسی «آوائی» (یعنی «فونتیک») نیست و مثلاً آواهای باصدا (یعنی مصوتها) را خوب منعکس نمیکند و یا برای یک آوا مانند «ز» چند حرف هم آوا (ز-ض-ظ-ذ) دارد، نوشتن و خواندن مشکل میشود و این گویا باعث بیسوادی شده و مانع پیشرفت جامعه میگردد!!
اما این بیشتر نشانه بیخبری مدعیان این قبیل حرفها هست و نه بیسوادی مردم. ریشه بیسوادی در سیاست و عوامل اجتماعی مانند نبودن تحصیل، مدارس، کتاب و آموزگار است و نه الفبا و یا املا. بااین حساب باید ژاپنیها و چینیها و روسها اول الفبای لاتین را قبول میکردند تا پیشرفت کنند و یا باید مردم همه کشور هائی که الفبای لاتین دارند پیشرفته و یا کاملاً باسواد میبودند که چنین نیست.
تازه همه میدانیم که در موضوع املا هم این ادعا صحیح نیست. زبانهای فرانسوی، انگلیسی و یا حتی آلمانی هم که از الفبای لاتین استفاده میکنند املاهای کاملاً آوائی («فونتیک») ندارند. مثلاً در فرانسه انواع صرف یک فعل ممکن است یک نوع تلفظ شود اما چهار پنج نوع مختلف نوشته شود و یا در آلمانی حرف S بعضی جاها «س» و در بعضی محیطهای املائی «ز» صدا میدهد. البته خواندن و نوشتن لاتین آسان تر از الفباهای «ابجدی» باستان مانند عربی و عبری است که الفبای فارسی هم متاثر از عربی است که آواهای مصوت را زیاد منعکس نمیکند. اما مثل ایران، در اروپا هم اگر کسی بیسواد باشد نمیتواند نوشته هائی را که بزبان خودش نوشته شده است، بخواند.
این تصورات و ادعاها که اگر الفبا را عوض کنیم و یا املا را بطور رادیکال تغییر دهیم زود و بطور ساده زبان را خواهیم آموخت و مملکت به سرعت پیشرفت خواهد کرد از روی بی اطلاعی است که اگرچه احتمالاً نیت خوبی انگیزه آنست اما در صورت اجرائی شدن عواقب وخیمی دارد.
خود نمونه ایران نشان میدهد که باوجود اینکه الفبای فارسی چندان آوائی نیست اما درجه باسوادی در زبان فارسی در ۴۰-۵۰ سال اخیر به سرعت بالا رفته در حالیکه ترک زبانهای آذربایجان همچنان در زبان مادری خود بیسواد باقی ماندهاند. روشن است که علت این امر نه الفبا و املا بلکه سیاست دولتها در مورد زبان و آموزش و پرورش بوده است.
در سالهای ۱۹۲۰ تغییر الفبای ترکی در آذربایجان قفقاز (مانند همه سرزمینهای مسلمان روسیه مثل تاجیکستان و اوزبکستان و ترکمنستان) اول به لاتین و بعد به روسی فاجعه بود. ۷۰ سال بعد در بحبوحه سقوط شوروی یعنی در اواخر سالهای ۱۹۸۰ من یادم هست در باکو بحث قبول لاتین درگرفته بود و من نامهای به آقای بختیار وهابزاده شاعر معروف آنجا نوشتم و به شعر خودش که چند سال قبل از آن و با تیتر «دگیشدی مین ایللیک الفبامیزی» («الفبای هزار ساله ما را تغییر داد») نوشته بود اشاره کردم. این، شعری بود خطاب به استالین، درست وقتی که دیگر انتقاد استالین چیز جدیدی نبود. حرفش این بود که با تغییر الفبای «دده بابا» یعنی فارسی – عربی استالین رابطه ما را با گذشته و تاریخ و فرهنگمان قطع کرد. گفتم آ بختیار معلم، چه شد که حالا طرفدار لاتین شدید؟ مگر لاتین رابطه ما را با «مین ایللیک الفبامیز» قطع نمیکند؟
زمان مشروطه و حتی قبل از آن در ایران و قفقاز بعضی روشنفکران مانند میرزا فتحعلی آخوند زاده و میرزا ملکم خان کوشش میکردند در ایران الفبای فارسی و در ترکیه عثمانی الفبای ترکی عثمانی را عوض کرده به لاتین تبدیل کنند. آخوند زاده و ملکم خان به دربار ایران و عثمانی در این مورد نامه نوشته بودند. جواب مقامات ایران به آخوند زاده جالب است (به نقل از یحیی آرین پور در کتاب «از صبا تا نیما»): «الیق و انسب آن است که میرزا فتح علی آخوندزاده در باب تغییر الفبای اسلام خیالات خود را به اولیای دولت عثمانیه معروض دارد، چون که در ابتدا ملاحظهٔ این خیال در آن سلطنت شده است. ما ملت ایران اصلن به تغییر الفبای خودمان محتاج نیستیم، به علت این که ما سه رقم خط داریم: نستعلیق، شکسته و نسخ که در حسن و رعنایی بالاتر از خطوط جمع ملل روی زمین است و ما هرگز این خطوط خودمان را متروک و خط جدید میرزا فتح علی آخوندزاده و یا ملکم خان را معمول نمیکنیم و نخواهیم کرد.»
میتوان تصور کرد که آیا احتمال دارد مثلاً چینیها یا یهودیان و یا اعراب که در طول هزاران سال آثار ادبی و فرهنگی خود را بوجود آوردهاند از الفبای سنتی شان (که این الفباها هم اصلاً آوائی و یا فونتیک نیستند) انصراف کرده مثلاً الفبای لاتین را قبول کنند؟ البته همه آنها املایشان را آسان تر کردهاند. اما چرا کلاً الفبا را عوض نکردهاند؟
ظاهراً برای یک گروه و قوم و ملتی که سابقه آتار مکتوب ادبی و فرهنگی اش کم و کوتاه مدت است تعیین یک الفبا با حروف مشخص برای آواهای زبان آن قوم چیز عجیبی نیست. برای رشد زبان و فرهنگ آن قوم و ثبت آثارش اتفاقاً خوب هم هست. بخاطر همین است که یک عده اقوام آفریقائی که آثار مکتوب نداشتند و یا خیلی کم داشتند در قرن نوزدهم و بیستم الفبای لاتین را قبول کردند. حتی زبانشناسان برای آنها این الفباها را درست کردند.
اما چرا ترکیه هزار و چند سال بعد از قبول اسلام و استفاده از خط عربی – فارسی از طرف اقوام ترک زبان، در سالهای بعد از اعلان جمهوری ترکیه الفبایش را تغییر داد؟ بنظرم چونکه نسبت به غرب یک شیفتگی سیاسی داشت که احتمالاً از نظر سیاسی درست بود. اما الفبا چرا؟ اینها زیاده روی هائی بودند که هر نسل جدید ترکیه این را با بهای نفهمیدن آثار ادبی گذشته میپردازد. چرا آذربایجان قفقاز که هزار سال از الفبای عربی – فارسی استفاده میکرد ابتدا با موج ناسیونالیسم سالهای ۱۹۲۰ یک القبای مخصوص لاتین را قبول کرد، بعد بزور شمشیر کمونیسم ابتدا همان لاتین را ادامه داد، بعد بزور روسی را قبول کرد و بالاخره ۲۵ سال پیش به لاتین گذشت؟ البته آثار ادبی ترکی آذربایجان باندازه عربی و یا فارسی نیست اما یک لحظه فکر کنید. آیا دلتان میخواست فضولی و یا حافظ را به ترکی و یا فارسی اما با الفبای لاتین بخوانید؟ آیا میتوانستید هنگام خواندن، به این اشعار همان لحن و جاذبه سنتی و کلاسیک آنها را بدهید؟ بر عکس، آیا میخواستید مثلاً شعر «پرومته» گوته را به آلمانی اما با حروف فارسی – عربی بخوانید؟
زمانیکه روسها ولایات شیروان و تفلیس و ایروان و دیگر ولایات قفقاز را در نیمه اول قرن نوزدهم از آن خود کردند و سپس در دوره شوروی حاکمیت مطلق خود را در قفقاز و آسیای میانه برقرار نمودند چطور شد که مسلمانان قفقاز و آسیای میانه هر بار که دیگران گفتند به این یا آن الفبا باید گذشت، قبول کردند اما چطور شد که ارامنه و گرجیها به الفبای سنتی و اجدادی خود پیوسته صادق ماندند؟
چرا میرزا فتحعلی آخوند زاده ایرانی تبار و روشنفکر که کارمند دولت روس بود و به زبان روسی و فارسی و ترکی آذری تسلط کامل داشت به ایران و عثمانی مراجعه میکرد که الفبا را تغییر دهید اما در باره تغییر خط روسی صحبتی نمیکرد؟ و یا چرا میرزا ملکم خان ایرانی که اصلش ارمنی بود در ابتدای سالهای ۱۳۰۰ قمری اصرار داشت خط فارسی ایران و خط ترکی ترکیه عوض شود اما با خط ارمنی کاری نداشت؟
مشکل در الفبا و املا نیست، در سیاست دولت هاست. عجیب است. در واقع موضوع زبان به سیاست ربطی ندارد و راه حلش هم آسان و در عین حال عملی است. هر کس میتواند پیش خودش چیز هائی در باره زبان یاد بگیرد – حالا چه درست و چه غلط. اما وقتی مسئله به تحصیل و تدریس میرسد دولتها تصمیم نهائی را میگیرند. قبلاً این موضوع اینطور نبوده. از وقتی آموزش و پرورش، دولتی و مرکزی شده اینطور است. ظاهراً حکومتهای ایران فکر میکنند که تا وضعی حاد و بحرانی پیش نیاید نیازی به هیچ اقدامی جدی نیست و اوضاع را میتوان با وعدههای مبهم و کلی آرام کرد. اما تا دولت اقدامی نکند هرج و مرج و بیسوادی بین ترک زبانان آذربایجان ادامه خواهد یافت و هیچ ضمانتی نیست که این وضع به اوضاعی بحرانی منجرنخواهد شد.
فردوسی و آذربایجان
[ویرایش]عباس جوادی – ترجمه ترکی آذری شاهنامه فردوسی را میخوانم. مترجم معروف و دانشمند مرحوم محمد مبارز علیزاده ۲۷ سال زندگی خودرا به ترجمه شاهنامه وقف کرده است. اصل و شکل کامل ترجمه در باکو چاپ شده ولی منتخبی از آن هم در تهران با تیتر «فردوسی نین شاهنامه سی» به کوشش آقای عبدالکریم منظوری خامنه منتشر شده است.
ابتدای «فردوسی نین شاهنامه سی» و اصل شروع شاهنامه را اینجا تقدیم میکنم تا دقت و مهارت مرحوم مبارز علیزاده را مشاهده فرمائید:
او خالق کی وئرمیش بیزه عقل و جان،
اونون قدرتی وصفه گلمز، اینان.
اودور خلقه، شهرت، شرف، شان وئره ن،
او روزی وئره ن دیر، او یول گؤستره ن.
یئری، گؤیلری خلق ائده ن ده اودور،
اونون وارلیغیندان گونش آلدی نور.
زماندا، مکاندا اونو گزمه سن!
زمانی، مکانی اودور جمع ائده ن!
گؤره ن اولماییب خالقی بیر نفر،
اونو گؤرمه یه جهد قیلما هدر!
اونو درک قیلماز تفکر، خیال،
خیالا سیغارمی مگر بو جلال؟!…
و اصل فارسی:
بنام خداوند جان و خرد،
کز این برتر اندیشه بر نگذرد.
خداوند نام و خداوند جای،
خداوند روزی ده رهنمای.
خداوند کیوان و گردان سپهر،
فروزنده ماه و ناهید و مهر.
ز نام و نشان و گمان برتر است،
نگارنده برشده پیکر است.
به بینندگان آفریننده را
نبینی، مرنجان دو بیننده را.
نیابد بدو نیز اندیشه راه،
که او برتر از نام و از جایگاه…
در عین حال کتابی در دستم است به ترکی آذری و با الفبای «اصلاح شده» لاتینی متعلق به ۱۹۳۴ – بله، ۱۹۳۴ یعنی حدود ۹۰ سال پیش – با تیتر «شاهنامه». چند مقدمه و توضیحات بسیار طولانی و جالب دارد همراه با ترجمههای مختلف از داستانهای شاهنامه از طرف تقریباً همه نخبگان و سرآمدان آن موقع آذربایجان مانند شاعر معروف میرزاعلی اکبر صابر شاعر «هوپ هوپ نامه»، میکائیل مشفق، ابراهیم طاهر و میرزه ابراهیموف. اولین ترجمه ترکی آذری شاهنامه را «رشید افندی زاده» در سال ۱۹۰۶ از «داستان سهراب و رستم» کرده است. ظاهراً تا آن موقع کسی نیاز چندانی به ترجمه شاهنامه به ترکی آذری ندیده است و احتمالاً علت اصلی این وضع رواج فارسی در این منطقه قفقاز بوده است.
سنت شاهنامه خوانی در آذربایجان قفقاز تاریخی طولانی دارد که حتی بعد از الحاق این منطقه به روسیه در قرن نوزدهم هم ادامه یافته است. از این طریق است که شاهنامه و داستانهای اساطیری آن به فرهنگ عامه رسوخ کرده است. بخصوص در اواخر قرن نوزدهم دعوت شاهنامه خوانها به سرا و اقامتگاه خانها و اشراف باکو و شهرهای دیگر بسیار رایج بوده است. برای مثال میتوان از معروف ترین شاهنامه خوان آن دوره «میرزا تقی» لنکرانی نام برد که برای شاهنامه خوانی به باکو، قره باغ و گنجه دعوت میشد. اخیراً خاطرات حمیده خان جوانشیر همسر جلیل محمد قلی زاده را میخواندم که از تصاویر شاهنامه خوانی در خانه خودشان در قره باغ مینویسد. این خاطرات مربوط به دوره قبل از انقلاب اکتبر و بحبوحه انقلاب مشروطه ایران است. در خود آذربایجان یعنی طرف ما من خودم یادم هست که کتابچههای «رستم نامه» و دیگر داستانهای شاهنامه به ترکی آذری (البته با زبانی عامیانه و مناسب برای آواز خوانی و نقالی) در دسترس بود و ماهم میخریدیم و میخواندیم. آن وقتها یعنی در سالهای ۱۳۴۰ شمسی هنوز در «عاشیقلار قهوه خاناسی» تبریز شاهنامه خوانی به ترکی میکردند.
محبوبیت و منزلت شاهنامه در آذربایجان قفقاز گذشتهای طولانی دارد. نمایشنامه نویس و متفکر یزرگ آذربایجان میرزا فتحعلی آخوندزاده (آخوندوف) (۱۸۱۲-۱۸۷۸) که خود ایرانی الاصل بود شدیداً تحت تأثیر شاهنامه قرار داشت. اوکه دین را منشا و منبع عقب ماندگی نه فقط عالم اسلام بلکه همه مردم دنیا میپنداشت در اشعار فردوسی راه برگشت از اسلام بعنوان «دین اعراب» را میدید و اشعار فردوسی را نیز چنین تفسیر میکرد (در حالیکه میدانیم که خود فردوسی مسلمان و در عین حال شیعه مومنی بود). آخوند زاده رهائی از تعصب و خرافات دینی و حتی الفباء و املای عربی و اسلامی از طریق بازگشت به «گذشته درخشان» ایران باستان را ممکن میپنداشت و در «مکتوبات» خود (مکتوب اول کمال الدوله) مینوشت: «ای ایران، بیچاره فردوسی علیه الرحمه هشتصد سال قبل از این، این روز ترا به الهام دانسته، از زبان رستم، پور هرمزد شاه خبر داده است» و سپس آن شعر فردوسی را نقل میکند که مطلعش چنین است:
چو بخت عرب بر عجم چیره شد،
همی بخت ساسانیان تیره شد…
در قرن نوزدهم حتی نظیره هائی برای شاهنامه مینوشتند. مثلاً مسیح شیروانی در سرای خان «قوبا» شاهنامه خودش را به فارسی نوشت و حتی اینچنین سرود:
از آن شاه، شاه مرا کم مخوان،
و شهنامهام را از آن کم مدان…
شاعر معروف آذربایجان میرزا علی اکبر صابر سودابه و سیاوش را به ترکی آذری ترجمه کرد که در روزنامه رهبر چاپ شد:
بو احوالدن گچدی بیر روزگار
که آیدی هر حالده شهریار
اوتورموش بیر گون سیاوخش ایله شاه
که سودابه وارد اولدی نابگاه…
صابر حتی به تقلید از سبک فردوسی شعر معروف خود را در رابطه با مبارزه ستارخان در مقابل نیروهای محمد علی شاه چنین نوشت:
شهیم، تاجداریم، قوی شوکتیم،
ملک احتشامیم، فلک رفعتیم!…
در ابتدای قرن بیستم روشنفکر برجسته آذربایجان فریدون کوچرلی بود که دوست معروف خود و بزرگترین موسیقی سرای آذربایجان اوزییر بیگ حاجی بیگوف را تشویق کرد و او هم «لیبرتوی» معروف رستم و سهراب خود را در سال ۱۹۱۰ نوشت که بلافاصله در باکو، تفلیس و ایروان به صحنه آمد.
میتوان حدس زد که حالا علاقه به فردوسی و شاهنامه در آذربایجان قفقاز کمتر از گذشته است. ورای مشکلات اقتصادی، یک محیط مسموم سیاسی روابط بین دو کشور را آلوده کرده اما مهمتر از آن اینست که از جدائی آذربایجان قفقاز از ایران حالا درست ۲۰۰ سال میگذرد و تأثیر زبان و فرهنگ ایرانی و فارسی در جمهوری آذربایجان و دیگرکشورهای همسایه که قبلاً سرنوشت مشترکی با ایرانیان داشتند بمراتب کمرنگ تر شده است.
ادبیات آذربایجان ایران در قرن بیستم
[ویرایش]عباس جوادی – پروین اعتصا می، چهره برجسته شعر ایران در قرن بیستم، زاده تبریز و بزرگ شده در تهران است و اشعارش را به فارسی نوشته. مؤلف نامدار اثر معروف «حیدر بابایه سلام»، محمد حسین شهریار، هم به فارسی و هم به ترکی شعر گفته. قلم شاعر طنز، میرزا علی معجزشبستری، فقط زبان مادری شاعر یعنی ترکی آذری را شناخته. شعرا و نویسندگان آذربایجان ایران را چطور باید طبقهبندی و بررسی کرد؟
اکثر آثار ادبیات شناسی فارسی که در ایران چاپ شدهاند و میشوند، تنها و تنها به آن دسته از شعرا و نویسندگان آدربایجانی اشاره میکنند که به فارسی نوشتهاند. کسی از معجز و یا سهند قاراچورلو، شاعر منظومه «دده قورقود» حرفی نمیزند (هم نمیشناسند و هم احتمالاً آثار غیر فارسی را خودی حساب نمیکنند و یا جدی نمیگیرند). در آذربایجان شمالی، یعنی جمهوری آذربایجان، برعکس، ازهر شاعر و نویسنده آذربایجان جنوبی که به ترکی نوشته باشد در منابع مختلف به نیکی و با تعریف و توصیف یاد میشود، اما کسی سخنی از پروین اعتصامی و یا غلامحسین ساعدی نمیگوید. برای آنها، ادبیات آذربایجان ایران، فقط عبارت از آثاری هست که به ترکی آذری نوشته شدهاند. حتی شعرا و نویسندگان آذربایجانی ایران که به ترکی نوشتهاند اما باب طبع نگاه ملی گرایانه رسمی آنها نیست، جزو ادبیات آذربایجان حساب نمیشوند – از قبیل لعلی و یا کسانی که ادبیات صرفاً مذهبی (نوحه و مرثیه) نوشتهاند.
اما اینها نگاههای سیاسی مغرضانه و گمراه کننده هستند. مهم آن است که تمامی ادبیات آذربایجان ایران هم به ترکی و هم به فارسی، در کلیت خود، بدون غرض و فیلتر سیاسی بررسی شود، مراحل مختلف ادبی و اجتماعی این ادبیات، تمایلات سبکی و مضمونی آنها و تأثیر پذیری مختلف آنها (مثلا از ادبیات فارسی و یا قفقاز و ترکیه) تحلیل شود. این طرز نگاه علمی و منصفانه را من در کمتر اثر و کتابی دیدهام که در ایران و یا جمهوری آذربایجان نوشته شده باشد. غالباً سیاست و بی خبری، تصویری را که بسیاری از کتابها و مقالات ادبیات شناسی آذربایجان ایران به دست میدهند تار و یک طرفه میکنند.
واقعیت این است که آثار ادبی آذربایجان ایران به هر دو زبان فارسی و ترکی نوشته شده (و احتمالاً در آذربایجان غربی آثار کردی هم نوشته شده که من چندان اطلاع ندارم). ادبیات ترکی زبان ما شدیداً از زبان و ادبیات فارسی تأثیر پذیرفته، همچنانکه آثار فارسی نویسندگان و شعرای ما هم به درجهای کمتر تحت تأثیر ترکی بودهاند. اما ادبیات ترکی ترکیه و آذربایجان شمالی و حتی اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی این کشورها هم مستقیماً آثار ادبی ما را تحت تأثیر قرار دادهاند و برعکس. چنانکه درک آثاری از قبیل «هوپ هوپ نامه» میرزا علی اکبر صابر بدون درک این تأثیر پذیری اجتماعی، زبانی و فرهنگی ایران و زبان فارسی غیر ممکن است. ویا اصولاً درک درست ادبیات دوران مشروطه ایران بدون آشنائی با شرایط و ادبیات آذربایجان قفقاز و حتی ترکیه عثمانی نیمه دوم قرن نوزدم و دو دهه نحست قرن بیستم امکانپذیر نیست. نقد ادبی، تئاتر، داستان کوتاه، رمان و مطبوعات و اساساً طرز تفکر «معاصر» یعنی غربی از اوروپا آمده و از طریق باکو، تفلیس و استانبول در ایران رواج پیدا کرده. در مقابل، ادبیات ترکی آذربایجانی قفقاز، بدون نقش اساسی اشخاصی مانند عبدالرحیم طالبوف تبریزی و یا میرزا جلیل آخوندزاده (آخوندوف) که پدرش از خامنه به قفقاز مهاجرت کرده بود، قابل تصور نیست.
- اصل این مطلب را البته بصورتی مفصل تر در سال ۱۹۹۳ در بررسی کتاب سکینه برنجیان («آثار ادبی آذری و فارسی آذربایجان ایران در قرن بیستم») بزبان آلمانی نوشته بودم که در مجله «دنیای اسلام» در انتشارات بریل لندن بچاپ رسیده بود. اصل کتاب خانم برنجیان به آلمانی نوشته شده و نمیدانم که به فارسی ترجمه شده یا نه. اصل متن مقاله به آلمانی؛Abbas Djavadi: Book Review Sakina Berenjian: Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century Iranian Azerbaijan in: Die Welt des Islams, 33/1993, Brill, London
صابر و معجز
[ویرایش]عباس جوادی - دربارهٔ نقش اجتماعی و سیاسی فرهنگ، شعر و ادبیات ضد خرافاتی سالهای ۱۸۸۰-۱۹۳۰ در شمال و جنوب رود ارس (و علاوه بر آن در ادبیات مشروطه ایران) در ایران مطالب نسبتاً زیادی نوشته شده است. اما بعضی جنبههای این دوره هنوز بقدر کافی مورد بررسی قرار نگرفته است.
مهمترین شخصیتهای ادبی این دوره در آذربایجان و شمال ارس (هم تفلیس و هم باکو) میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلیل محمدقلی زاده، علی اکبر صابر و اصولاً مجله «ملا نصرالدین» و «هوپ هوپ نامه» و بالاخره میرزا علی معجزشبستری بود؛ و البته در ضمن شعرای دیگر مانند لعلی و اگر به شاعران و نویسندگان صرفاً فارسی گو هم اشارهای بکنیم سید اشرف الدین گیلانی و «نسیم شمال» اش و علی اکبر دهخدا و «چرند و پرند» او را هم باید فراموش نکرد.
درک اساسی من این است که این، دورهای واقعاً پر محصول و باصطلاح «پیشرو» و حتی از یک جهت انقلابی در «تنویر افکار» مسلمانان قفقاز و در ضمن آذربایجانیان و غیر آذربایجانیان ایران بوده – دوره به چالش کشیدن فوقالعاده جدی تصوراتی خرافاتی مخلوط به باورهای مذهبی مانند حرام شمردن علم و تکنولوژی، کثرت همسر، داستان پاک و نجس، سپردن همه چیز به تقدیر الهی، نفی اندیشه علمی و به سوال کشیدن و شک در باورها، تحریم مدارس «اصول جدید»، منع دختران از تحصیل، حجاب سختگیرانه و اجباری و غیره. این چیزی است که همه میدانند.
اما سوال من این است که این جریان «روشنگرانه» که بیشک بجا، بموقع و سودمند بوده، آیا ضمناً تندروی هم نکرده و بجای هدف قرار دادن فقط خرافات، تعصب و عقب ماندگی، آیا به جوهر باورهای دینی، فرهنگی و تاریخی مردم هم ضربه نزده؟ و همین مسئله آیا به تجانس فرهنگی و ملی در بین مسلمانان قفقازیعنی جمهوری آذربایجان کنونی ضرر نرسانیده؟ یا اینکه این، اساساً تقصیر اصلاح ناپذیری و تعصبات روحانیون و ملاهای آن دوره بوده؟ چرا در حالیکه مسلمانان قفقاز از این جریان ادبی و فرهنگی نتیجههای تند روانهای در مورد سنتهای دینی، فرهنگی، تاریخی و زبانی خود گرفتند و مدت بسیار کوتاهی بعد بلشویکها از این جریان سوءاستفاده کردند، ارامنه و یا گرجیهای قفقاز فقط به مبارزه با خرافات و تعصب اکتفا نموده، اما به نفس و بنیادهای سنتی و فرهنگی-تاریخی خودشان لطمه چندانی وارد نکردند؟ چطور شد که تغییرات تندروانهای مانند آنچه که آذریهای قفقاز و ترکها در زمینه دین، زبان، سنت، الفبا و نگرش به گذشته خود از سرگذراندند، برای ارامنه و گرجیها مطرح نشد؟ این موضوع بحثی طولانی میطلبد که جایش اینجا نیست.
در صحبتی که با یکی از دوستان باکوئی در این باره داشتم، گفتم «آن بحر طویل معروف صابر که آخرش به پسرش میگوید تو هم بالاخره میروی به بلاد کفر و یک زن زیبای روس باسم «سونیا» هم میگیری و اسمت را هم عوض کرده خودت را «ایوان» مینامی… چطور بود؟» یادش نبود. هر دو رفتیم تا هوپ هوپ نامه را بیاوریم و آن «بحر طویل» را که مرحوم صابر به آن با کمی شوخی «اوزون دریا» هم گفته، بخوانیم و در موردش بحث کنیم.
که باز و بدون تعجب چندانی دیدم که این دوست باکوئی ام هم که تحصیلکرده و با متاب آشنااست حتی صابر را نمیتواند با حروف لاتینی رایج در شمال و یا روسی سابق درست و حسابی بخواند و بطور کامل درک کند. بی پرده به خودش هم این احساسم را بیان کردم.
گفت اینجا (یعنی در باکو) اکثراً اشعار و آثار صابر و محمد قلی زاده و یا فضولی را درست نمیفهمند و این هم به گفته او «بخاطر وفور لغات فارسی و عربی است.»
بنظر من صرفاً موضوع لغت نیست. باصطلاح «پاکسازی» لغت و واژگان ترکی آذری (و ترکی ترکیه) در این ۸۰-۹۰ سال خیلی به بیسوادی مردم در موضوع ادبیات کلاسیک و حتی معاصر، یعنی حتی صابر و آخوند زاده کمک کرده، اما فقط آن نیست. تلفظ کلاسیک هم عوض شده، یعنی تلفظ و بخصوص شعر خوانی باصطلاح «فولکلوریک» و «مردمی» شده. بخصوص در شعر کلاسیک (یعنی نه هجائی، بلکه عروضی) مثلاً فضولی و یا حتی واحد و صابر را طوری میخوانند مثل اینکه نامه برادرشان را که از فلان ده نوشته قرائت میکنند.
در مورد همین نمونه که آوردم من حتی املای آن دوره را که مدتها هم در ترکی رایج بود و مثلاً «اولارسک» و «قالارسک» مینوشتند و «اولارسان» و «قالارسان» میخواندند را نمیگویم. اینها را زمان تبدیل به الفبا و املای لاتین و یا روسی همانطور مینویسند که تلفظ میکنند. اما در همین جا اگر از اول شروع کنیم ۵۰-۶۰ درصد لغات را متوجه نمیشوند مانند: خلف، مایه عز و شرف، روح روان، مونس جان، تاب و توان… و غیره. تازه اگر هم بفهمند، سوال مهم بعدی این است که اینها را درمتن موزونی اینچنین چطور باید تلفظ کرد تا لازمه «شعریت» و موسیقی، یعنی وزن و قافیه شعر را بخوبی ادا کرد؟ در «عزیزیم» یا-ی نخست طولانی و یا-ی دوم کوتاه است، الفِ «مایه» هم طولانی است، در «عز و شرفیم» «ز» تشدید دارد و «و» در اینجا و اکثر ترکیبات دیگر متصل با لغت قبل و بعد خود «او» خوانده میشود و نه «وَ»، و یا مثلاً در «کوچه ده بازارده»، «کوچه» در اینجا باید با «او» ی بلند خوانده شود kuuçə یعنی «او» ی طولانی و نه طوری که معمولاً در ترکی آذری یعنی بصورت «او» ی با «اوملاوت» و کوتاه küçə تلفظ میکنیم. بهمین ترتیب اگر در اینجا در تلفظ «بازارده» هر دو الف و بخصوص الف دوم را آ-ی طولانی نخوانیم و اگر «ده» را به سبک ترکی محاورهای «دا» (یعنی «بازاردا») و بصورت کوتاه تلفظ کنیم اصلاً آن شعر و یا «بحر طویل» دیگر شعر و بحر طویل نیست و قافیه و وزنش زیر و رو میشود.
آیا این موضوعات مهم نیستند؟ در آن صورت اصولاً زبان نوشتاری و ادبیا ت و شعر و تاریخ هم مهم نیست. در آن صورت بیسوادی مردم هم چیزی عادی و مورد قبول شمرده میشود.
در دوره دانشگاه در ترکیه یک دانشجوی دکترا که تزش در باره معجز بود آمد که به او در خواندن و درک اشعار معجز کمک کنم. معجز که شاعر ۵۰۰ سال پیش نیست، ۸۰ سال پیش فوت کرده است. شهریار متاخر تر است اما در درک اشعار ترکی مرحوم شهریار هم اکثر دوستان ترکیه و جمهوری آذربایجان مشکل دارند. بگذریم.
مدتها سعی کردم به آن دوستم در درک لغات کمک کنم. طرز تلفط و بخصوص تلفظ صائتها (با صداها) و اینکه کدامش کشیده و یا کوتاه، کدامش مشدد و غیره باید خوانده شود، همیشه مسئله پیش میامد. یادم هست بخصوص روی شعر «یا رب» معجز که دربارهٔ روزه گیری در ماه رمضان است بحث کرده و خندیده بودیم. در اینجا یکی دو بیت از آن شعر را نقل میکنم:
(…)
بوینو یوغون آلمانلی نی دا ایله مکلّف
تا توتسون اوروج، بیلسین اوباشدان نه دی، یارب!
لاغر بدن ایرانلی یا لطفون نیه چوخدور؟!
بیر مشت عجمه بو قَدَر احسان نه دی، بارب؟ !
بالونیله افلاکه چیخار، یاندیری چرخین
آلمان بیله گر روزه و رمضان ندی، یارب!
(در خطاب به خداوند، معجز میگوید آلمانیهای گردن کلفت را هم مکلف به گرفتن روزه میکردی تا روزه بگیرند و ببینند سحور چه معنائی دارد. چرا به ایرانی لاغر بدن اینهمه لطف داری، این قدر احسان در مورد یک مشت عجم چه معنائی دارد؟ اگر آلمانی میدانست که روزه و رمضان یعنی چه، با طیاره به افلاک بر میخاست و چرخ فلکت را آتش میزد!)
و الی آخر.
من زمان دانشگاه مطلبی در این مورد نوشته بودم. این چند تا علت دارد. یکم واژگان است که هر کس میخواهد به ظن خودش باصطلاح صاف و تمیزش کند. هم در ترکیه و هم جمهوری آذربایجان در این ۸۰-۹۰ سال اخیر با انگیزههای صرفاً سیاسی حمله بردهاند به لغات فارسی و عربی که میخواهیم ترکی «سره» بکار ببریم. دوم جمله سازی را هم پاک کاری کردهاند. در ترکیه جملات مرکب با حرف ربط «که» را بد میبینند و غیره. در جمهوری آذربایجان بخصوص از سالهای ۱۹۹۰ به این طرف تقلید ترکی ترکیه مد شده است، چه در حوزه واژگان، چه جمله سازی و چه حتی تلفظ. سوم هم از وقتی اینها ناسیونالیست بازی در آوردهاند تمام درک و مزه شعر و وزن و قافیه را گم کردهاند. در ترکیه و جمهوری آذربایجان شاید بیشتر از یکی دو درصد مردم نباشد که حتی شعر فضولی را با آب و تاب لازم یعنی آهنگ وزنی و قافیهای اش، با زدههای درست و کششهای بجا بخواند. در هر دو کشور تغییر الفبا هم البته به این روند کمک کرده است.
اینها هم مهم نیستند؟ آیا میخواهید اینها را هم مثل نامه برادرتان بخوانید؟
خوب، در آن صورت اصولاً کتاب و ادبیات و نوشتار هم مهم نیست. فقط حرف بزنیم، بس است. هر کس هم با لهجه و گویش خودش حرف بزند و بنویسد.
بعد بمن ایراد میگیرند که میخواهید بزور بگوئید که ترکی ما از ترکی ترکیه و باکو فرق میکند. خوب فرق میکند، مگر فرق نمیکند؟ که گناهش بگردن ما نیست. آنها راهشان را با این الفبای لاتین و پاک کاریها و سیاست بازیها جدا کردهاند، ما نه.
حالا بیا و بگو «بالون» یعنی چه، «افلاک» یعنی چه، «گر» و «روزه» و «لاغر بدن» و «بیر مشت» یعنی چه؟ و ثانیاً اینکه وقت خواندن لطفاً آ – ی بالونیله و او-ی روزه و غیره را بکش و رمضان را رم-ضان بخوان و نه ره -مه -ضان وگرنه وزن و قافیه اش را بهم میزنی!
اینها را واقعاً چطور میشود به ترکی ترکیه حتی نه، به ترکی باکو «ترجمه» کرد؟ یعنی به «زبان» سابق خودشان؟ وقت کمک به آن دوستم من هربار زورمیزدم معجز را برایش ترجمه کنم و یاد بدهم که چطور بخواند. آخرش دیدم فقط خودم میخندم و او با تعجبی احترام آمیز به من نگاه میکند. در نگاهش میدیدم که بعد از اینهمه داستان «لیلی و مجنون» هنوزخوب نفهمیده که بالاخره لیلی مرد بود یا زن!
ادبیات دینی به ترکی آذری
[ویرایش]عباس جوادی – اغلب نویسندگان و روشنفکران ما که در باره تاریخ و مسائل زبان و ادبیات ترکی آذری در ایران نوشتهاند این نکته را از قلم انداختهاند که بعد از رضا شاه که نشر و پخش آثار ترکی آذری را محدود کردند، ادبیات دینی شیعه نه فقط ادامه یافت بلکه بدین صورت به حفظ زبان ترکی در سطح کتبی و بیشتر شفاهی کمک بزرگی نمود.
شاید این نوع کتابچهها و اشعار بیشتر از آنکه در کتابفروشیها بفروش برسد و در مجلات ادبی مورد بحث قرار بگیرد در میان مردم عادی و در سطحی بین ادبیات کتبی و شفاهی زنده و فعال بوده است. بهر حال آن انواع ادبی که زبان ترکی را در روزهای سخت زنده نگهداشته بیشتر از شعر کلاسیک و یا مدرن، داستان، مقاله، رمان و یا روزنامه نگاری ادبیات و بخصوص اشعاری بوده که در سطح «ادبیات شناسی» چندان جدی گرفته نمیشده و این، مربوط به ادبیات عاشورائی و موضوعات دیگری از جمله شاهنامه خوانی و بازخوانی داستانها و قصههای مردمی در مجالس و مراسم دینی و یا اجتماعی و یا قهوهخانهها بوده است.
حتی میدانیم که قبل از دوران رضاشاه، با وجود عدم وجود ممنوعیت انتشار آثار ترکی، تعداد آثار ترکی آذری نسبت به فارسی و عربی بمراتب کمتر بودند. اما در همین حجم کم هم موضوعات مربوط به ادبیات دینی و بخصوص عاشورا و شرح مصیبت کربلا بخش قابل توجهی از آثار منتشر شده را در بر میگیرد.
اصولاً ترکی آذری دارای ادبیات بسیار غنی در مورد عاشورا ست. شاید اولین و مهمترین کسی که در این زمینه درخشیده است محمد فضولی بغدادی است که خود شیعه مذهب مؤمن بوده و بخش مهمی از عمرش را در حرم امام سوم شیعیان گذرانیده است. کتاب «حدیقه السعدا» ی فضولی احتمالاً مهمترین اثر عاشورائی به ترکی آذری است؛ ولی بعد از فضولی هم بسیاری از شعرای آذربایجانی مانند صراف تبریزی، حکیم لعلی تبریزی، خورشید بانو ناتوان، عباسقلی آقا باکیخانوف و محمد حسین شهریار که به ترکی شعر گفتهاند نوحهها و مصیبت نامههای بسیاری در باره واقعه کربلا نوشتهاند. شاعران درجه دوم و سوم هم این کار را کردهاند. اما ظاهراً نقش اساسی را درکمک به بقای ادبیات ترکی آذری این واقعیت بازی کرده که این اشعار صرف نظر از کیفیت ادبی و هنری شان، در میان مردم رواج یافته، زنده مانده و هر سال از طریق عزاداران و نوحه سرایان تکرار شدهاند. اگر چه بعضیها به کیفیت زبان ترکی که در ادبیات دینی بکار میرود و درجه تأثیر فارسی و عربی در آن خرده میگیرند، اما بهر حال استفاده بلا مانع از ترکی در مساجد و در وعظها، مرثیهها و تعزیههای عمومی هم طبیعتاً به حفظ و تقویت کاربرد ترکی در ملاء عام کمک زیادی کرده است.
در زیر دو نمونه از نوحهها و مصیبت نامههای عاشورائی تقدیم میشود:
فضولی:
تدبیر قتل آل عبا قیلدین ای فلک!
فکر غلط، خیال خطا قیلدین ای فلک!
برق سحاب حادثه دن تیغلر چکیب
بیر بیر حوالهٔ شهدا قیلدین ای فلک!
بیر رحم قیلما دین جگری قان اولانلارا
غربتده روزگاری پریشان اولانلارا!
و الخ.
صراف تبریزی:
گل گلزار رسالت بو گئجه
شمردن ایسته دی مهلت بو گئجه
یا تماییب آل علی صبحه کیمی
شیعه یا تسین نئجه راحت بوگئجه
والخ.
من خودم هنوز بخوبی بخاطر دارم که زمان پهلوی این شعر در روزهای عزاداری در تبریز محبوب تر از همه بود و از طرف عزاداران تکرار میشد:
نئجه قان آغلاماسین داش بوگون
کسیلیب یئتمیش ایکی باش بوگون!
ترجمه:
– چرا سنگ به گریه نیاید امروز؟!
در چنین روزی که هفتاد و دو سر بریده شده است!
جزوههای حاوی این ادبیات و اشعار همیشه در تبریز قابل دسترسی بود. احتمالاً «سیاسی نبودن» این ادبیات و رواج طبیعی اش بین مردم که آنرا فقط برای عزاداری بکار میبردند مانع از ممنوعیت ادبیات عاشورائی و پیشگیری از آن شده و بهمین ترتیب هم به حفظ ادبیات و شعر ترکی آذری کمک کرده است.
حمام خزینه سی
[ویرایش]عباس جوادی – من خودم حمامهای خزینه راندیدهام. این حمامها زمان رضا شاه در تهران و شهرهای بزرگ رسماً ممنوع شد اما مردم در شهرهای کوچکتر و روستاها تا مدتی هنوز از آن استفاده میکردند تا اینکه همین ۴۰-۵۰ سال قبل دیگر اثری از حمام خزینه نماند. منظور از «خزینه» چیزی بود مثل حوض بزرگ که پر ازآب گرم میکردند و مردم میرفتند و آنجا خودشان را میشستند. البته آب اصولاً همیشه کثیف بود و منبع پخش انواع و اقسام میکربها و شیوع بیماریها به همه شهر. میتوان به راحتی تصور کرد که هرکس که باصطلاح برای نظافت وارد آن آب میشد اولاً خودش چقدر کثیف و ناپاک و احتمالاً مبتلا به امراض پوستی و غیره بود و ثانیاً در آن آب چه کارها که نمیکرد و جمع همه آن کثافات آن همه آدم چه هنگامهای میشد!
شاعر معروف شبستری میرزا علی معجز (۱۲۵۲-۱۳۱۳) که همیشه کمبودیهای اجتماعی و خرافات دینی و فرهنگی را به تازیانه شعر طنز آمیز خود میگرفت شعر مفصلی با عنوان «حمام خزینه سی» و با مطلع:
خوروزلار بانلادی، بورقی چالیندی، وقت حاجت دور!
گؤزون آچ دلبریم، آیت لر هورور، گؤر نه قیامت دور
نوشت که در آن به سبکی انتقادی اما در عین حال خوش آیند و خنده آور به مشکلات فوری و جدی بهداشتی استحمام در خزینه اشاره کرده در ضمن از روحانیون انتقاد نموده بود که میگفتند در آن آب «کرّ» باید غسل نمود و در عین حال پولداران را بخاطر اینکه حاضر نیستند پولی خرج کنند و حمامهای «مدرن» یعنی دوشهای جداگانه درست کنند به باد تنقید گرفته بود.
متن کامل شعر و ترجمه فارسی آن را که خودم کردهام در آخر این نوشته میتوانید بخوانید. ترجمه بدون رعایت وزن و قافیه است که شیرینی و لذت خواندن شعر را لطمه دار میکند ولی برای درک معنی آن بد نیست.
در زمان رضاشاه طوری که عرض کردم شروع به ممنوع کردن خزینهها نمودند. اما بعضی از مجتهدها و آیات عظام فتوا دادند که منع خزینه «غیرشرعی» است چونکه بهر حال آب خزینه بخاطر حجمش کُرّ بشمار میرود و برای غسل لازم است. روشن است که موضوع کرّ بودن آب مسئلهای مذهبی است و ربطی به تمیز بودن و بهداشتی بودن آن ندارد. اما آقایان مراجع میگفتند که با آبی که از شیر آب و یا دوش حمام میریزد نمیتوان غسل کرد چونکه کُر نیست و بنا براین ممنوع کردن خزینه «خلاف شرع» است.
مانند اکثر نمونههای قبل و بعد از موضوع خزینه حمام، از دوره مشروطه به بعد، کشاکش بین یک قشر روشنفکر، تجدد طلب، «رو به غرب» و اصلاح طلب از طرفی و روحانیونی بود که بسیاری از این قدمهای اصلاحات طلبانه و مدرنیزاسیون جامعه را مخالف شرع میشمردند. از آن جمله هم بود اصل رفتن دختران به مدرسه، رانندگی ماشین و دوچرخه از طرف دختران و بانوان، استفاده از توالت فرنگی بجای مستراح سنتی و حتی گوش کردن به رادبو و یا رفتن به سینما و تماشای تلویزیون. هر بار مبارزهای طولانی لازم میشد تا این اصلاحات و پیشرفتهای کوچک اجتماعی با وجود مخالفت متعصبین مذهبی مورد قبول و اجرا در جامعه قرار گیرد. فکر کنم عموماً مردم طبقات متوسط و بالا و بخصوص تحصیل کرده شهرها اکثراً از اصلاحات و تجدد استقبال میکردند اما مردم طبقات متوسط رو به به پائین شهرها و بخصوص شهرهای کوچک اصولاً از ملای محله و مرجع تقلید خودشان پیروی میکردند. هر چه آنها میگفتند حرف آخر به حساب میامد.
در مورد خزینه حمام و «جنگ بر ضد دوش» هم همین کشاکش وجود داشت. شعر معجز تبلور جالبی از آن کشاکش است. به نوشته سام قندچی «بالاخره فتوا دادند که دوش در حمام عیبی ندارد به شرط آنکه بعد از آن در خزینه حمام غسل کنیم و بعد از حمام خارج شویم.» (!)
این موضوع را دکتر ویلم فلور به تفصیل در کتاب خود موسوم به «سلامت مردم در دوران قاجار» توضیح داده است که آقای علی سجادی هم مطلبی در این مورد نوشتهاند.
من وقتی به دبستان میرفتم هنوز در خانه ما حمام نبود. ما در کوی مقصودیه (نوبر قاپی سی) تبریز به «گرمابه نوبر» میرفتیم که اطاقکهای جداگانهای داشت با یک دوش و جائی برای تعویض لباس که ما به این اطاقکها «نمره» («نومره») میگفتیم چر اکه هر کدام از آنها یک نمره داشت و بنظرم در «گرمابه نوبر» ۱۰-۱۲ تا از این «نمره» ها بود. (حتی مرحوم استاد شهریار هم که با ما هم محله بود به این گرمابه میامد و هر وقت میامد کسی که نوبتش بود نوبتش را به استاد میداد)
حمام خزینه سی (میرزا علی معجز)
خوروزلار بانلادی، بورقی چالیندی، وقت حاجت دور!
گوزون آچ دلبریم، آیت لر هورور، گورنه قیامت دور
قولاخ وئر بوی گندابه! آچیلدی باب گرمابه
دئمه وقت اولمیوب حالا، بو پیس ائی بیر علامت دور!
بو سن سن دلبریم یا آیدی یاتمیش رختخوابیمده
تعال الله بدن دور بو و یا شکل نظافت دور
بو آق چاق پیکره وئر شستشو آب گلابیله
سنهای گل بدن کندوده غسل ائتمک خیانت دور
مرکب دور نجسدن تار و پودی آب حمامون
بو سوز بهتان دی حاشا، چرک شهوت دن عبارت دور
یقیناً بو سودا غسل ائلین بیچاره پاک اولماز
خلاص اولماز جنابتدن، گئنه مطلق جنابت دور
طبیعت صاحبی بورنون دوتار بوی کثافت دن
اثر یوخدور نظافتدن، عجب جای طهارت دور
یوزونده بیر قاریش قالین لیقیندا روغن دنبه
روایت ائلیری راوی، ایچی یکسر نجاست دور
ز بس که قیل فراوان دور تکینده، ایپ توخور بیت لر !!
اگر آلماق خیالین وار، بویور گل نرخی بابت دور!
صحیح و ناسلامت، نیک و بد، سودالی سوداسوز
هامی بیر یرده ییتقانسون، یوونسون گورنه حالت دور
عفونت نشر ائدیر اطرافنه پوسیده جندک لر
کچل باشلار، حقیقت معدن چرک و کثاقتدور!
کچللر باشینی یاغلار، گیرنده خزنیه آغلار
توکنده سو باشین داغلار، نچون؟ چون کی جراحت دور
ایکی اللی قاشیر باشین، گوزین قیرپار ایر قاشین
خمیر ائتمک ایاق داشین، عمو ظن ائتمه راحت دور!
گیرنده خزنیه، بی حال اولور اسهال اولان ناخوش!
بو سوز شرح ایسته مز، هوشیاره بیر ایما کفایت دور!
دییور واعظ: بو آبه مزمزه ائت غسل ائدن وقتده !!
مزاجون چکمه سه، قوس، قوسماسان عین سعادت دور!
عجب تکلیف ائدیرسن بندگان حقهای واعظ
مگر آب مضافی آغزا دولدورماق ظرافت دور؟
مبالغ خرج ائدیر دولتلیلر بیهوده یرلرده
نظافت باره سینده، پوللی لار اهل قناعت دور
قیزی، اوغلانی محبوب ائلین، زلف مسلسل دور
بو نعمت دن باشی محروم اولان، دائم خجالت دور
هله کهنه قفا چوخدور شبسترده، عجول اولما!
ئوزون بیهوده یورما، معجز ایام جهالت دور !!!
خزینه حمام (میرزا علی معجز)
(ترجمه بدون رعایت وزن و قافیه)
خروسها شروع به خواندن کردند، بوق را زدند، وقت حاجت است،
چشمانت را باز کن دلبرم، ببین چه قیامتی است!
به بوی گنداب کمی دقت کن، باب گرمابه باز شد،
نگو که وقتش هنوز نرسیده، خود این بوی بد علامتش است!
این توئی دلبرم، یا اینکه ماه است که در رختخوابم خوابیده؟!
تعال الله، این آیا یک بدن است یا اینکه شکل نظافت است؟!
به این پیکر سفید و چاق با اب گلاب شستشوئی بده،
ای گل بدن! برای تو غسل در کندوی عسل خیانت است!
تار و پود آب حمام مرکب است از نجاست،
حاشا، این سخن بهتان است، چرا که این آب عبارت از چرک شهوت است!
یقیناً بیچارهای که در این آب غسل کند پاک نخواهد شد،
و از جنابت خلاص نخواهد شد و هنوز جنابت مطلق خواهد بود!
صاحب طبیعت از بوی کثافت بینی اش را میگیرد،
اثری از نظافت نیست، عجب جای طهارتی است!
در سطع آب روغن دنبه میبینی به ضخامت یک وجب،
راوی روایت کند که داخلش یکسره نجاست است!
از بس که در ته اب مو فراوان است شپشها طناب میبافند،
اگر خیال خریدن داری بفرما و بیا، نرخش بابت است!
صحیح و ناسلامت، نیک و بد، با سودا و بی سودا،
همه در یکجا حمام میکنند و خود را میشویند، ببین چه قیامتی است!
مانند یک لاشه پوسیده به دور و برش عفونت پخش میکند،
سرهای کچل در حقیقت معدن چرک و کثافت هستند!
کچلها سرشان را روغن میمالند، وقتی وارد خزینه میشوند گریه میکنند،
و هنگامیکه به سرشان آب میریزند سرشان میسوزد، چرا که سرشان جراحت است!
با دو دست سرش را میخارد، چشمانش را میبندد و ابروهایش را خم میکند،
عمو، تصور نکن که خمیر کردن سنگ پا آسان است!
وقتی کسی که اسهال دارد وارد خزینه میشود بی حال میشود،
این حرف نیازی به شرح ندارد، یک اشاره برای آدم هشیار کافی است!
واعظ گوید وقت غسل این آب را مزمزه کن،
اگر مزاجت این را قبول نکرد، استفراغ کن، اما اگر استفراغ نکنی، عین سعادت خواهد بود!
عجب تکلیفی میکنی برای بندگان حق، ای واعظ!
مگر پر کردن دهان با آب مضاف ظرافت است؟!
دولتمندان مبالغ هنگفتی در موارد بیهوده خرج میکنند،
در باره نظافت، پولدارها اهل قناعت اند!
آنچه که دختر و پسر را محبوب میکند زلف مسلسل است،
کسی که از این نعمت محروم است دائم خجالت زده است!
در شبستر هنوز کهنه اندیشان زیادند، عجول نباش،
ای معجز، خودت را خسته نکن، ایام جهالت است!
صفت تفضیلی و عالی در ترکی ما
[ویرایش]مرحوم صمد بهرنگی زمانی مقالهای نوشته بود با تیتر «دستور زبان کنونی آذربایجان» که در واقع نقدی بود بر کتابی با همین عنوان بقلم مرحوم ادیب فاضل عبدالعلی کارنگ. بهرنگی در این مقاله اش در ضمن نوشته بود:
«امروزه مردم آذربایجان، یا دست کم مردم تبریز، صفت تفضیلی و عالی را به ندرت بکار میبرند (یا اصلاً نمیبرند) و بجای آن همان «صفت عادی» (مطلق) را به کار میبرند. یک تبریزی ترجیح میدهد که به جای بو قیز او قیزدان گؤزل راخدی (=این دختر از آن دختر زیباتر است)، بگوید: بو قیز او قیزدان گؤزلدی (=این دختر از آن دختر زیباست). به جای صفتت عالی هم ترجیح میدهند که به اول صفت مطلق لفظ «هاممی دان» (=از همه) بیاورند. میگویند «بو قیز هامیدان گؤزلدی» (=این دختر از همه زیباست)، و نمیگویند «بو قیز قیزلارین گؤزل راخیدی». شقی که بنده عرض کردم بیانش سهل تر است.»
طوری که میدانیم، درترکی «استاندارد» جمهوری آذربایجان و ترکیه صفت تفضیلی با «داها» و صفت عالی با «ان» درست میشود مثلاً:
گؤزل، داها گؤزل، ان گؤزل،
چتین، داها چتین، ان چتین.
بنده «قدیم الایام» یعنی حدود ۲۵ سال قبل در مجله «وارلیق» چاپ تهران سلسله مقالاتی در باره کاربرد قواعد دستوری در لهجههای ترکی ترکیه، جمهوری آذربایجان و ایران نوشته بودم که میخواهم بعضی از آن بحثها را بعد از گذشت این همه سال دو باره مطرح کنم.
یک موضوع بر سر همین صفت تفضیلی و عالی است. ما حد اقل درتبریز از ادات «داها» برای صفت تفضیلی استفاده نمیکنیم. ما نمیگوئیم «داها یاخین» (نزدیک تر) و یا «داها چتین» (سخت تر). اگر «داها» بگوئیم معمولاً مخاطب ایرانی ما حدس میزند که ما مدتی در ترکیه و یا باکو مانده و تحت تأثیر لهجه آنها هستیم. صفت تفضیلی را ما معمولاً بدون ادات میسازیم و مثلاً میگوئیم «بو اوندان آغیردیر» (این از آن سنگین، یعنی سنگین تراست) که در فارسی هم بهمین صورت وجود دارد؛ و یا اینکه برای صفت تفضیلی میگوئیم «گؤزل راق» («گؤزل راخ») که در تبریز و بعضی نقاط دیگر آذربایجان ایران رایج است اما میگویند در همه جای آذربایجان ایران بکار برده نمیشود. میدانیم که این پسوند «راق»، «راخ» برای صفت تفضیلی در ترکیهای شرقی (گروه قارلوق) مثلاً اوزبکی و اویغوری هم هست.
برای صفت عالی هم که ماها در ایران اصلاً «ان» نمیگوئیم بلکه حد اکثر میگوئیم «هاممی دان گؤزل» (از همه زیبا تر) و یا شاید «لاپ گؤزل» و غیره که البته «لاپ» کاملاً بمعنای «- ترین» نیست و بیشتر معنای «خیلی» میدهد. اما من فکر کنم این دو نوع صفت عالی کاربرد «وطنی» ماست و غلط هم نیست.
اینکه ما در آذربایجان ایران به آن صورتی که در کتابها نوشتهاند و در مدارس مثلاً باکو و یا استانبول درس میدهند صفت تفضیلی و عالی نداریم و مثلاً از ادات «داها» و یا «ان» استفاده نمیکنیم چیز عجیبی نیست و دلیل ضعف و یا «بیسوادی» ما هم نیست. اولاً این موضوع در زبان محاورهای فارسی و خیلی زبانهای دیگر هم هست. ثانیاً طوری که قبلاً گفته شد این حال در زبانهای ترکی آسیای میانه مانند اوزبکی و یا قرقیزی هم هست. مثلاً در اوزبکی هم بطور کتابی مینویسند «ان اوز» (کم ترین) اما هیچوقت این را نمیگویند بلکه مثلاً میگویند «جدا اوز» (بسیار و یا فوقالعاده کم).
یک مقایسه کوتاه طرز بیان صفت تفضیلی و عالی در چند زبان دیگر ترکی نزدیکیها و دوریها در این کاربرد را بین گونههای مختلف ترکی نشان میدهد.
چند نکته جالب توجه است. ادات «راق، راخ» که در بعضی مناطق آذربایجان ایران (خصوصا تبریز) رایج است نه در لهجهها و زبانهای ترکی اوغوز (ترکیه، آذری استاندارد قفقاز، ترکمنی) بلکه در لهجهها و زبانهای ترکی گروه قارلوق / قیپچاق مشاهده میشود. بعضی زبانشناسان از این قبیل نمونهها نتیجه میگیرند که لهجه تبریز در جریان حوادث تاریخی (بخصوص دوره ایلخانان و تیموریان) تحت تأثیر زبانهای ترکی شرقی ترکی (احتمالا اویغوری و جغتائی و یا چاغاتای) قرار گرفته است.
اگر این نمونهها را که اکثر زبانهای خانواده بزرگتر زبانهای ترکی را در برمیگیرد اساس قرار دهیم، احتمالاً میتوان این نتیجهگیری را کرد که برخلاف تصور بعضیها ادات «راق، راخ» برای صفت تفضیلی چیز عجیبی نیست.
در عین حال در حالیکه در شکل ادبی و باصطلاح «استاندارد» اکثر این زبانها اداتی مانند «راق»، «داها»، «ان، این» و «ئوتو» وجود دارد، در محاوره واقعی بین متکلمین اکثر این زبانها این ادات و پسوندها به ندرت بکار برده میشوند. مثلاً در اوزبکی بجای «شو اوندن قیین روق» (این از آن مشکل تر است) فقط گفته میشود «شو اوندن قیین» (این از آن مشکل) که شبیه ترکی آذری ایران است و یا در قرقیزی ادات مشخصی که محدود به حالت عالی صفت باشد در واقع وجود ندارد و ادات «ئوتو» که در اینجا نقل شده است در عمل هم برای صفت تفضیلی و هم برای صفت عالی بکار میرود.
جملههای مرکب در ترکی آذری
[ویرایش]قبل از همه چیز جملات زیر را بررسی و مقایسه کنیم:
(۱) بیلیرسن (کی)، حسن هاردا ایشلیر؟
(۲) حسنین هاردا ایشلدیگینی بیلیرسن می؟
میدانی حسن کجا کار میکند؟
(۱) او کیشی کی گلیر، منیم قارداشیمدیر.
(۲) او گلن کیشی منیم قارداشیمدیر.
آن مردی که میاید برادر من است.
(۱) چوخ آرزو ائلیرم کی بو فیلمی گؤره سن.
(۲) بو فیلمی گؤرمنی چوخ آرزو ائلیرم.
(۱) بو دولمانی کی گؤرورسن، منیم ننه م پیشیریب.
(۲) گؤردوگون دولمانی منیم ننه م پیشیریب.
این دلمهای را که میبینی مادر من پخته است.
(۱) هئچ ذات دئمه دی چونکی بیلیردی هئچ کس اونا اینانمایاجاق.
(۲) هئچ کسین اونا اینانمایاجاغینی بیلدیگی اوچون هئچ نه دئمه دی.
چیزی نگفت چونکه میدانست کسی به او باور نخواهد کرد.
در نگاه اول آنچه که فوراً بچشم میخورد این است: گزینه (۱) شکل رایج ترکی آذری است، بخصوص شکلی که در آذربایجان ایران رایج است (در جمهوری آذربایجان احتمال استفاده از گزینه دوم بخصوص در نوشتار بیشتر است). گزینه (۲) استانداردی است که از نظر ساختاری در ترکیه رایج است اما طوریکه ذکر شد بخصوص در چند سال اخیر در جمهوری آذربایجان هم رواج بیشتری یافته است.
در ترکیه اگر کسی بگوید «بیلیور موسون کی حسن نره ده چالیشیور؟» (بیلیرسن کی، حسن هاردا ایشلیر؟) مخاطبش حدس قوی خواهد زد که گوینده این جمله اهل ترکیه نیست.
هر دو گزینه به یک معناست. هر کدام از گزینهها یک جمله مرکب است، یعنی جملهای که خود در گزینه نخست عبارت از دو و یا چند جمله است. در گزینه دوم هم از نظر معنا دو و یا چند جمله وجود دارد. اما میان این گزینهها یک فرق اساسی هست: در گزینه اول ما چند جمله داریم که توسط حرفها و ادات ربطی (و، کی، اما، چونکی و غیره) بهم وصل شدهاند. در گزینه دوم از آن حرفها و ادات ربطی استفاده نشده است اما ترکیب جملات پایه با اسم فعل و تغییرات متناسب در فعل (مثلا کاربرد وجه التزامی فعل) بیان میشود. نمونه دیگر: چوخ آرزو ائلیرم که بو فیلمی گؤره سن (بسیار آرزو میکنم این فیلم را ببینی) در اینجا جمله پایه «چوخ آرزو ائلیرم» و جمله پیرو «بو فیلمی گؤره سن» است. طبیعی است که معنای جمله دوم مربوط و وابسته به جمله و فعل پایه است. این دو جمله با ادات کی (که) بهمدیگر وصل شدهاند. این جمله نوعی ویژه در کاربرد ترکی آذری است که در ترکی استاندارد ترکیه با آن روبرو نمیشویم. طوریکه در بالا هم گفتیم، در ترکیه این جمله را تغییر داده میگویند: بو فیلمی گؤرمنی چوخ آرزو ائدیوروم (ائلیرم).
البته در لهجههای مختلف آذربایجان ایران، جمهوری آذربایجان و همچنین ترکیه میتوانیم با اشکال مختلف و دیگری هم روبرو شویم. بهمین ترتیب زبان مردم تحصیلکرده نسبت به مردم عادی (بخصوص روستاها و شهرهای کوچک) تا حدی فرق میکند چرا که جمله سازی معمولاً همزمان با تحصیل از نظر واژگان غنی تر و از نظر جمله سازی مرکب تر میشود و همزمان، تأثیر فارسی بر ترکی ایرانیان تحصیلکرده بیشتر از ایرانیان ترک زبان کمتر تحصیلکرده است.
بعضی از زبانشناسان بر آنند که ترکیب جملات مرکب از طریق ادات ربط در اصل متعلق به زبان باستان ترکی نیست و این نوع ترکیبها که در زبانهای هند و اروپائی رایج اند از فارسی به ترکی آذری نفوذ کردهاند. در ترکیه بعد از آنکه حدود ۷۰-۸۰ سال پیش موج باصطلاح «پاکسازی» زبان از نفوذ زبانهای غیر ترکی شروع شد، در کنار جایگزین کردن کلمات فارسی و عربی با واژگان نویافت ترکی، سعی کردند ساختارهای باصطلاح «غیر ترکی اصیل» بخصوص جملات مرکبی را که مثلاً با حرف ربط «کی» و «و» و یا وجه التزامی فعل (آلاسان، گله سن، گؤره سن) ساخته میشود (گزینه یکم) مورد استفاده قرار ندهند و بیشتر از راه تغییر ساختار جمله، آن را بصورت جمله مرکب (گزینه دوم) در آورند.
آنچه که روشن است اینکه زبان اوزبکی هم که در کنار ترکی آذری بیشتر از دیگر زبانهای ترکی تحت تأثیر فارسی بوده از این نوع جملات مرکب استفاده میکند. عثمانی هم که امروزه نزدیک به صد سال است که دیگر عملاً بکار برده نمیشود پر از این گونه ترکیبات بوده و بخصوص شعر و ادبیات عثمانی و چغتائی (اوزبکی قدیم) و همچنین ترکی کتبی دیگر حوزهها مانند تاریخ، علم، دین و فلسفه نیز نشان دهنده این نوع جملات است در حالیکه آثار فولکلوریک ادبی که منعکس کننده زبان ساده شفاهی و روستائی است چندان جملات مرکب ندارد و یا با کاربرد اسم فاعل و یا اسم مفعول ساخته میشود که به ابتدای جمله علاوه میشود.
اگر اجازه بدهید یک یادداشت و نظر شخصی را هم در اینجا اضافه کنم. من حرفی ندارم که در ترکیه (و حتی قسما در باکو) شکل جملات مرکبی را که ما از تاریخ و ادبیاتمان به آن عادت کردهایم و گفته میشود متاثر از فارسی است تغییر دادهاند. راستش برای من بعضاً این جملات مرکب «اصیل ترکی» که برای پرهیز از کاربرد حرفهای ربط و غیره ساخته میشوند و «گزاره» اصلی یعنی پیام اساسی جمله پایه را در آخر یک جمله گاه بسیار طولانی بیان میکنند گیج کننده و سخت فهم اند؛ ولی این کار خود همسایههای ما در ترکیه و جمهوری آذربایجان است. اما بنده به سهم خودم و برای زبان مادری خودم نمیتوانم تصور کنم که در جمله سازیهای خود از حرف ربط «و» و یا «کی» (که) که اینهمه درک جملات مرکب را آسان میکنند و ما هم به آن عادت کردهایم صرفاً بخاطر «پاکسازی» زبان در کاربرد خود صرفنظرکنم. از طرف دیگر نمیتوان زبان ترکی آذری را فقط بصورت محاورهای بکار برد و یاسبک زبان را محدود به بایاتی و قوشما کرد تا نیازی به جملات مرکب نباشد؛ و بالاخره جملات مرکبی که گفته میشود متاثر از فارسی است با همه آن «کی» ها و «و» ها هزار سال است بومی و «مال» ترکی ما هم شده است و مهم نیست اصل آنها از کجاست.
آواهای مرکب در ترکی آذری ما
[ویرایش]عباس جوادی – توولاماق، ذوق، نوروز… متلا اینها را در ترکی آذری ایران چطور تلفظ میکنیم؟ معمولاً اینطور: towlamaq/towlamax, zowq, Nowruz. معمولاً، یعنی اکثراً و بخصوص بین تحصیلکردهها. اما اگر کسی بطور روشن اینطور تلقظ کرد، شما میفهمید که احتمالاً این، تلفظ ترکی استانبول و یا باکو است: ,tovlamaq/tavlamak, zevk/zövq, Nevruz/Novruz.
دوگانه آوائی «او» مثلاً در «نوروز» در علم آواشناسی «آوای مرکب» خوانده میشود. طبق تعریف، «آوای مرکب» (و یا «واکه مرکب») و یا diphtongue به اجتماع دو آوا (صدا) گفته میشود که دو جزء ترکیب دهنده اش در زمان تلفظ مشخص اند، ولی یکباره از دهان بیرون میآیند مانند ow, ei در لغات: سوق، سیل، موج، طور.
اولین جزء آواهای مرکب یک مصوت (حرف صدادار) و یا vowel مانند a, e, , ə, i, ı, o, ö, u, ü است. جزء دوم را بعضیها یک حرف صدا دار و دیگران حرف بی صدا و یا صامت و یا consonant میشمارند. طوری که من سالها پیش در آزمایشگاه آوا شناسی دانشگاه کلن آلمان سنجیدهام، عنصر نخست آواهای مرکب بی شک یک مصوت (حرف با صدا) است، اما عنصر دوم نه یک مصوت کامل و نه یک صامت روشن است، بلکه چیزی بین این دو بشمار میرود، یعنی مثلاً در تلفظ کلمه «موج» (mowc/mowj) عنصر نخست بدون تردید یک حرف با صدا و یا مصوت است (او) اما عنصر دوم v و یا «واو» نیست، بلکه w است که مانند تلفظ انگلیسی آن چیزی بین صامت «واو» و مصوتهای u, o است.
با این ترتیب اگر از الفبای لاتین استفاده کنیم، املای درست تر کلمات زیر باید اینطور باشد: towlamaq, owlad, Nowruz, sowq و نه: tovlamaq, ovlad, Novruz/Nevruz, sövq/sevk.
آواهای مرکب مخصوص لغات در اصل عربی و یا فارسی نیست. در ترکی آذری هم ما بسیاری لغات حاوی آواهای مرکب داریم مانند: توولاماق، قایتارماق، (قیترماخ)، اگلشمک.
در الفباهای لاتین ترکیه و جمهوری آذربایجان این «آواهای مرکب» را بصورت دو حرف و آوای مستقل از هم مینویسند و متناسب با این طرز نوشتار هم آنان را تلفظ میکنند: evlat/övlad, Nevruz/Novruz, sevk/sövq. اما در تلفظ ترک زبانان آذربایجانی ایران آواهای مرکب معمولاً بصورت «آوای مرکب» (مانند فارسی) تلفظ میشوند یعنی: towlamaq, owlad, Nowruz, sowq.
عموماً میتوان وجود آواهای مرکب ow, ei/ey, oy/oi, ay در ترکی آذری ایران را قبول نمود. بنظر من املای رایج این «آواهای مرکب» در املاهای لاتین ترکیه و جمهوری آذربایجان منطبق با واقعیت تلفظ آنها نیست، حد اقل تلفظ آن در ترکی ما فرق میکند. در املای فارس ترکی آذری ایران، نظر به اینکه این املا منعکس کننده همه ریزه کاریهای تلفظی و آوائی نیست (و لازم هم نیست باشد) مشکلی وجود ندارد که مثلاً نمونههای فوق را بصورت «توولاماق، اولاد، نوروز، سوق» بنویسیم – و بخوانیم.
این هم یک حُسن الفبای فارسی ماست.
نوشتن ترکی:از نظم به نثر
[ویرایش]عباس جوادی - بنده در کتاب «آذربایجان و زبان آن» که در سال ۱۳۶۷ در کالیفرنیا چاپ شده بود اظهار نگرانی کرده بودم که ترکی آذری ایران بخاطر نبودن تحصیل و تدریس بتدریج تبدیل به «فولکلور» میشود و نمیتواند ازحیطه خانه و محیط خصوصی بیرون بیاید. امروز بعد از گذشت تقریباً بیست و پنج سال ظاهراً هیچ تغییری در وضعیت و مقام اجتماعی ترکی در جامعه ایران بوجود نیامده و شاید هم برعکس: اولاً همزمان با رشد مهاجرتها و گسترش تحصیل و رسانهها، روند «فارسی» شدن ترکی شدید تر گشته و از آن جهت که هنوز اجازه تحصیل ترکی آذری داده نمیشود این زبان که زبان مادری میلیونها ایرانی است بیشتر و بیشتر به «فولکلور» تبدیل میشود. ثانیاً بخاطر تحصیل و اقامت صدها هزار و شاید میلیونها ایرانی آدربایجانی در ترکیه (و اخیراً تا حدی در جمهوری آذربایجان) استاندارد ترکی این دو کشور زبان نوشتار و حتی گفتار (از جمله واژگان، جمله سازی و حتی تلفظ) این هموطنان را تحت تأثیر خود قرار داده و زبان آنها همان مقدار از زبانی که مردم در اردبیل و تبریز و ارومیه صحبت میکنند دور تر شده است.
در این چنین محیطی و بخصوص با در نظر داشت بحثهای اخیر راجع به لزوم ارائه تحصیل و تدریس ترکی آذری در مدارس آذربایجان توصیه بنده به دوستانی که علاقه دارند به ترکی آذری بنویسند این است که بیشتر سعی کنند نثر ترکی بنویسند. شعر ترکی هم البته جالب است ولی چیزی که امروزه مورد نیاز بمراتب بیشتر است نثر است و نه چندان شعر.
نوشتن و جمعآوری شعر، بایاتی، ضرب المثل، اصطلاحات و غیره (که خود من هم از طریق سایتهای «تورکی مثللر» و «بیزیم تورکی» میکنم) و یا نوشتن شعر، طبیعتاً مفید است. در همین ۷۰-۸۰ سال گذشته این یکی از راههای موثرحفظ و پاسداری ترکی آذری بوده که بسیاری از شاعران و نویسندگان آذربایجان ایران در پیش گرفتهاند. اما «دانستن» واقعی یک زبان از این فرا تر میرود. بخصوص وقتی تحصیل زبان مادری بعنوان مسئله روز مطرح است سوال این است که آیا ما میتوانیم یک مطلب اجتماعی، علمی، سیاسی و یا اقتصادی را با زبانی روان و درست بنویسیم که مردم ترک زبان آذربایجان بتوانند حد الامکان به راحتی بخوانند و بفهمند؟ این در نثر ممکن است و لیکن شعر وسیله این کار نیست.
وقتی کتاب فوقالعاده جالب و خواندنی «بیداری گمگشته آسیای مرکزی» (نوشته فردریک س. استار، انگلیسی، چاپ ۲۰۱۴) را خواندم به یک «دوره طلائی» حدوداً ۳۰۰ ساله شرق مسلمان و بخصوص آسیای مرکزی فکر کردم که با مرکزیت خوارزم و بخارا علما، متصوفین و شعرای بسیاری را گرد هم آورده بود که حتی بر پیشرفت علم و ادب در غرب تاثیری بسزا گذاشتند. همان موقع دوستی به من کمی ایراد گرفت که شاعر و فقیه ومتصوف بلی، اما همه علمای این دوره مانند خوارزمی و بیرونی و ابن سینا و رازی را اگر جمع بزنی بیشتر از ۷-۸ نفر نمیشود. حرف ایشان البته درست است. بعد از این دوره که عملاً با حمله مغول به پایان رسید علم و پژوهش هم کلاً در مشرق زمین خاموش شد. شعر و شاعری ادامه یافت ولی بعد از صفویان حد اقل تا قرن بیستم حتی شعر و شاعری هم بدرجه دوره فردوسی و حافظ و یا نظامی و سعدی نداشتیم.
این درست است. متاسفانه درست است و حتماً علل زیادی دارد.
ما ایرانیها اصولاً شاعر و یا اقلاً شاعر مسلک و بهر حال حتماً شعر دوستیم. بقول مرحوم فروغ فرخ زاد به هر ایرانی سلام بدهی از جیبش یک دفترچه «منتخب اشعارش» را در میاورد که به شما نشان بدهد. این بد است؟ بد نیست. حتی خوب است چونکه به غنای زبان گفتار و نوشتار کمک میکند. زبان و ادب فارسی در سایه همین شعر و ادبیات است که حتی در دوران فترت سیاسی و اقتصادی غنی شده و غنی مانده است.
ولی شعر و ادبیات به پیشرفت اقتصادی و علمی ما کمک نکرده و نمیتوانسته کمکی بکند. رشد جامعه در زمینه علم، تفکر فلسفی و علمی، اقتصاد و مناسبات اجتماعی در زمینه زبان با نثر مرتبط است نه با شعر. شاخص رشد نثر است که رشد جامعه را در سطوح اقتصادی و علمی نشان میدهد. با شعر کار درست نمیشود. برای همین است که در مشرق زمین روزنامه نگاری، داستاننویسی، تئاتر، رمان، گزارشهای علمی و یا بیشتر: مقالات و کتب علمی مثلاً پزشکی، فنون یا نبوده و در قرن بیستم شروع شده و یا در مورد فلسفه، نجوم، ریاضیات و طبیعتاً فقه بیشتر به عربی بوده.
فارسی خوشبختانه با امکانات و پشتیبانی دولت و ملت در این صد سال گذشته خوب پیشرفت کرده است. اما تالیف و نشر آثار ترکی در تاریخ ایران یعنی حتی قبل از دوره پهلوی هم نسبت به عربی و فارسی بسیار کمتر بوده. البته این سیاست «یک دولت، یک ملت» که از اوایل قرن بیستم در ایران، ترکیه و کشورهای عربی برقرار شده به عدم تولید اثر و کتاب به ترکی آذری هم نوعی حالت رسمی داده اما در حقیقت این، چیزی آن قدر جدید در تاریخ ایران هم نبوده است بلکه با تاسیس دولت واحد و مرکزی بصورت «سیاستی» رسمی و دولتی درآمده است.
حالا اگر ما میخواهیم این فرصتهای ازدست رفته در مورد ترکی آذری را تلافی کنیم باید کمی از محدوده فقط شعر و ضرب المثل بیرون بیائیم. کسانی که خواهان حفظ و ترویج زبان مادری خود (یعنی در این مورد ترکی آذری) هستند نمیتوانند بنشینند و منتظر باشند که اول دولت تحصیل ترکی آذری را در مدارس راهاندازی کند، تا بعد. آیا کسانی که بحق مدافع زبان مادری خود هستند خودشان میتوانند مطلبی با نثری روان و درست به ترکی آذری بنویسند؟ اگر هم مدارس هنوز تدریس و تحصیل ترکی آذری را ارائه نمیکنند کسی مانع تحصیل شخصی و خصوصی، آموزش و تمرین خواندن و نوشتن هیچ زبانی نمیشود. این کوششهای شخصی را نمیتوان دست کم گرفت. البته یک گروه هموطنان دلسوز که هم به حفظ و گسترش زبان مادری علاقمندند و هم خودشان در این راه تقبل کار و زحمت میکنند این کار را انجام میدهند. اما این کوششها هم محدود است و هم زمینههای نثر یعنی مطالب علمی، اجتماعی و رسانهای را زیاد در برنمیگیرد.
در این میان یک کمبود که کار را پیچیده تر هم میکند اینست که بعضیها ترکی ترکیه را عیناً در نوشتار و حتی گفتار، تلفظ و واژگان خودشان بکار میبرند و انتظار هم دارند که مردم از این کار استقبال کنند – که این انتظار ظاهراً به نتیجهای نمیرسد چونکه مردم عادی که در زندگی خود تجربهای با ترکی ترکیه نداشتند آن را نمیفهمند و در درک و خواندن آن دچار مشکل و دلسردی میشوند چه رسد در نوشتن آن.
بنا بر این بنظر بنده کار مهم و قدم نخست دوستداران زبان ترکی آذری ایران و طرفداران تحصیل و تدریس آن است که بتدریج رو به نوشتن متون نثر به ترکی آذری بیاورند و در این رهگذر تلاش کنند که نوشته هایشان هم مطابق با استاندارد زبان ترکی آذری باشد، یعنی از نظر دستوری غلط و یا لهجه شهر و ده بخصوصی نباشد، بیش از حد فارسی زده و در عین حال بیش از حد متاثر از ترکی ترکیه و یا ترکی باکو نباشد، و هم فهم و کاربرد آن برای مردم ترک زبان آذربایجان ایران مشکل و دلسرد کننده نباشد!
هنوز صحبتهای خانگی و گپهای دوستانه به ترکی است اما بمحض اینکه یک بحث جدی و کمی علمی، فنی و اجتماعی میشود یا مستقیماً به سراغ فارسی میرویم و یا ترکی مان را به معجونی نیمه فارسی و نیمه «استانبولی» تبدیل میکنیم. سوال اینست که آیا میتوانیم به زبان روان و درست ترکی خودمان مثلاً یک خبر، یک گزارش فنی و یا علمی، یک مقاله در باره زیستشناسی، جامعهشناسی، اینترنت، تاریخ و فلسفه… بنویسیم؟ اصلاً چرا نمیخواهیم نامهها و ایمیلهای شخصی به خویشاوندان و دوستان ترک زبان خود را به ترکی بنویسیم؟ اینها باعث خواهند شد قدرت بیان زبان بتدریج بیشتر و فراگیر تر و در عین حال غنی تر شود.
نه اینکه تا کنون چنین کوشش هائی نشده است. اما این قبیل کوششها هنوز کافی نیستند. مشکلات راه هم بسیار زیادند. اما فکر میکنم هنوز دوستداران ترکی آذری ما راه درازی در پیش دارند که اگر میخواهند که این زبان فقط به صحبت خانه و شعر و ضرب المثل محدود نشود باید جدیت و هم و غم بیشتری در این زمینه نشان دهند و خود پیشقدم شوند.
درباره زبانهای پیوندی و یا التصاقی
[ویرایش]عباس جوادی - در آغاز به این واژهها درچند زبان دنیا دقت کنیم:
فارسی:
به خانه میروم
be xane mi-raV-am
ترکی:
eve gidiyorum
ev-e giD-iyor-um
عربی:
أنا ذاهب الی المنزل
ana dzha-hib il-al-manzil
انگلیسی:
I am going home
I am go-ing home
چینی ماندارین:
wǒ zhèng zài huí jiā
'من، مرا، مال من - زمان - محل - بازگشت - خانه'
در این جملهها فعل «رفتن» متناسب با قاعدههای دستوری صرف افعال در زبانهای بالا بکار برده شده و صرف شده است. تنها استثنا در این نمونهها چینی ماندارین است. در زبان چینی که علی الاصول برای هرمفهوم یک واژه دارد، این واژهها دچار تغییر نمیشوند، بلکه کنار هم قرار میگیرند و با این ترتیب معنای معینی میدهند. از این جهت در چینی ماندارین، صرف افعال به آن معنا که ما میفهمیم، وجود ندارد.
هر زبان دنیا در ساختن یک واژه و یا کلمه (word) و از جمله یک نام و یا فعل در محیطهای گوناگون (مانند تعداد، زمان، حالت) دارای ویژگیهای خویش است.
مثلاً فعل فارسی «رفتن» را در این نوع صرف درنظر بگیرید: نه-می-رو-ت-م (نمیرفتم). در این نمونه فعل پایه رو-/رف- یک «مورفم» و یا تکواژ (واژک) آزاد است یعنی بخودی خود و مستقلاً معنائی دارد و وند هائی که به آن علاوه شدهاند تکواژهای وابسته هستند، یعنی آنها حامل معنائی هستند، اما به تنهائی نمیتوانند بکار گرفته شوند. در این مورد ریشه فعل یعنی رو-/رف- با گرفتن یکچند وند (پیشوند و پسوند) صرف میشود و با این ترتیب مجموع این فعل (نمیرفتم) معنای خاص خود را میدهد.
این تغییرات محدود به فعل نیست و ممکن است در نام هم دیده شود. در بعضی زبانها حتی صفت و قید و ادات هم تابع قواعد صرف میشوند. برای نمونه اسم «کودک» مفرد است اما در حالت جمع کودک-ان گفته میشود که در اینجا «ان» پسوند جمع است. در عربی (حال-حالات) و ترکی (گول-گوللر) و بسیاری زبانهای دیگر هم بسیاری نامها وابسته به اینکه مفرد و یا جمع است، شکل دیگری دارند. البته این قبیل قاعدهها مطلق نیستند و درجه اعتبار آنها بسته به واژه و زبان مورد بحث فرق میکند. مثلاً در فارسی بعضی نامها جمع ندارند (مردم، آب، هوا) و یا بعضی زبانها حتی برای جمع دوگانه هم وند بخصوصی دارند، مانند طرف-طرفین در عربی. در فارسی باستان هم این جمع دوگانه موجود بود اما در پهلوی و فارسی معاصر جمع دوگانه از بین رفته است.
میتوان زبانهای دنیا را برپایه ویژگیهای ساختن (صرف) واژهها، یعنی دگرگونی هائی که مثلاً یک نام، فعل و یا صفت در محیطهای دستوری و معنائی معینی میپذیرد، به گروههای گوناگون تقسیم بندی کرد. به این شاخه زبانشناسی که تکواژها (مورفمها) و ترکیب آنها را در واژهها بررسی میکند و زبانها را برپایه ویژگی ترکیبهای تکواژها تقسیم بندی مینماید، «گونه شناسی صرف شناختی» (و یا «تیپولوژی مورفولوژیک») میگویند.
عمومی ترین طبقهبندی این است که معین کنیم درکدام زبانهای دنیا یک واژه و یا کلمه (اعم از فعل، نام، صفت و غیره) ترکیب پذیر است و در کدام زبانها کلمهها یا کلاً و یا علی الاصول ترکیب پذیر نیستند یعنی هر واژه به تنهائی و مستقلاً عرض اندام میکند.
۱. به بان هائی که واژههای آن علی الاصول ترکیب پذیر نیستند و دچار دگرگونی نمیشوند، یعنی هر واژه مستقلاً در جمله عرض اندام میکند «زبانهای تحلیلی» (analytic) میگویند. زبان چینی ماندارین یک نمونه بارز و شناخته شده این طبقه از زبان هاست، مثلاً (دقت کنید که «جمع» و یا «زمان گذشته» هرکدام صاحب یک تکواژ و یا مورفم مستقل خود است):
wɔ-mən-tan-tçin-lə
'اول شخص-جمع-نواختن-پیانو-گذشته'
(ما پیانو مینوازیم)
باید در نظر داشت که همه زبانهای تحلیلی صاحب ساختار منفرد واژههای خود نیستند. مثلاً در چینی ماندارین یک واژه صرف نمیشود اما در چینی ماندارین هم مانند انگلیسی و بخصوص آلمانی واژههای مرکب عبارت از ترکیب دو و یا چندین واژه آزاد وجود دارد، که موضوع بحث دیگری است.
۲. به زبان هائی که برخی از واژههای آن در محیطهای مختلف معنائی و دستوری با واژهها، تکواژها و وندهای دیگر ترکیب مییابند، عموماً «زبانهای ترکیبی» (synthetic) میگوئیم. اکثر زبانهای دنیا «ترکیبی» هستند، صرفنظر از اینکه تمایل واژههای آنها به ترکیب، صرف و یا جذب وندها کم و یا زیاد است و یا اینکه در این دگرگشت خود واژهها و یا تکواژها دچار تغییر میشوند یا نه. با همین معیار خود این گروه بزرگ زبانهای ترکیبی به سه زیرگروه تقسیم میشود.
۱٫۲. زبانهای پیوندی و یا التصاقی (agglunitative) به زبان هائی گفته میشود که واژههای آن میتوانند دارای بیش از یک و حتی چندین تکواژ و وند باشند.
مثلاً فارسی، روسی، آلمانی، اسپانیائی، ارمنی، مجاری، ترکی، کرهای، مغولی، گرجی و زبانهای سواحلی (آفریقا) و یا اسکیمو-اینوئیت و همچنین عربی و عبرانی کلاسیک و انگلیسی کلاسیک جزو زبانهای التصاقی و یا پیوندی هستند، اگرچه درجهٔ تغییر فعل، نام و غیره و از جمله وندگیری در این زبانها میتواند فرق کند. در هر کدام از این زبانها فعل، نام و یا حتی صفت و ادات میتواند در محیطهای گوناگون ساختاری و معنائی «صرف» یعنی دچار تغییر شود، و یا با تکواژهای دیگر ترکیب یابد و دچار تحول گردد. با این ترتیب ویژگی پیوندی بودن محدود به یک گروه و یا خانواده مخصوص زبانهای دنیا نیست. در تقریباً همه این خانوادهها یعنی هند و اروپائی، سامی، اورالی، آلتائی، بانتو (آفریقا) و کرهای-ژاپنی میتوان زبان هائی را دید که به درجات مختلف پیوندی هستند.
زبانهای ترکی، گرجی، کرهای، مجاری، فینی (فنلاندی)، تامیلی، برخی زبانهای بومیان استرالیا و اندونزی، اسکیمو-اینوئیت، و زبان سواحلی (آفریقا) جزو زبان هائی شمرده میشوند که جنبه پیوندی شان از دیگر زبانهای پیوندی این طبقه قوی تر است.
عموماً درجه پیوندی بودن گروه زبانهای ترکیبی نسبی است. اینطور نیست که یک زبان این گروه یا کاملاً پیوندی هست و یا اصلاً پیوندی نیست. حتی در داخل هر زبان هم ممکن است تمایل به پیوندی بودن در طول تاریخ و یا حتی نسبت به هرلهجه فرق کند. میدانیم که مثلاً فارسی در گذشته پیوندی تر از امروز بوده و یا زبانهای ایرانی شرقی از جمله سُغذی ویژگی بارز پیوندی داشتند، همچنانکه باقیمانده کنونی آن زبان یعنی یغنابی در تاجیکستان هنوز هم این ویژگی را داراست. به همین ترتیب امروزه عربی، عبرانی و یا آرامی مدرن نسبت به گونههای باستانی خود کمتر پیوندی شدهاند، در حالیکه مثلاً عربی کلاسیک یعنی قرآنی نسبت به لهجههای محلی عربی تمایل بیشتری به پیوندی بودن دارد.
طبق برآورد جاناتن مانکر ازرشته زبانشناسی دانشگاه برکلی (کالیفرنیا) در حالیکه افعال چینی ماندارین هرکدام تنها از یک تکواژ مستقل عبارت است که صرف نمیشود، در فارسی یک فعل صرف شده میتواند ۴-۵ و در ترکی ۶-۷ وند بخود وصل کند (۱). مؤلف این مقاله در سال ۱۹۸۴ برآورد کرده بود (۲) که فعل فارسی میتواند تا هفت تکواژ داشته باشد، مانند واژه فعلی «گوش نمیخوابانیدم» (گوش-نه-می-خواب-ان-ید-م). عربی تا حد زیادی مانند فارسی است اما فعل در عربی کلاسیک نسبت به لهجههای محلی، تعداد بیشتری وند میگیرد. آلمانی هم فی القوه زبانی بسیار پیوندی است. هم در تشکیل فعل، هم نام و هم صفت یک تکواژه آزاد میتواند تکواژههای آزاد دیگرو یا چندیم تکواژ وابسته را بگیرد و با این ترتیب معنای دیگری بدهد، مانند:
er be-glück-wünsch-te mich
(او بمن تبریک گفت)
der Welt-gesuund-heit-s-tag
(روز جهانی تندرستی)
در مورد انگلیسی بسیاری از دانشمندان برآنند که انگلیسی باستان بمراتب پیوندی تر از امروز بوده و مثلاً در گذشته اسم در حالت مفعولی هم عوض میشده، مثلا:
انگلیسی باستان:
feld-a
'مزرعه-حالت مفعولی-جمع'
(مزرعهها را)
که بی شباهت به ترکی معاصر نیست:
ترکی: tarla-lar-ı
'مزرعه-ها-را'
این نمونه هم یکی از دلایلی است که اکثر دانشمندان میگویند تمایل به پیوندی بودن در طول زمان در انگلیسی کمتر و کمتر شده است. روند کاهش ویژگی پیوندی بودن در انگلیسی مدرن تا حدی بوده است که امروزه برخی از زبانشناسان، انگلیسی را دیگر یک زبان «تحلیلی» میشمارند، اگرچه هنوز هم در انگلیسی محاورهای و حتی کتبی شاهد بسیاری عناصر پیوندی هستیم.
۲٫۲. طبقه دوم گروه زبانهای ترکیبی زبان هائی هستند که هم ترکیبی و هم «آمیزشی» و یا ادغامی(fusional)هستند. زبانهای آمیزشی و یا ادغامی به آن دسته زبانها مانند فارسی، ترکی، عربی و یا آلمانی گفته میشود که در جریان ترکیب با تکواژهها و وندها بعضی از آواها تغییر یابند و یا حتی اصل تکواژه و یا واژه پایه دچار تحول شود. در مثال «دید-م» ریشه فعل (بین-) در زمان گذشته به «دید-» تدیل میشود. در ترکی و چندین زبان دیگر هم چنین مثالها موجودند. در ترکی بارزترین مثال برای این «آمیزش و یا «ادغام» قاعده «هماهنگی مصوتها» است که در ترکی ترکیه بیشتر و در ترکی آذری ایران بمراتب کمتر رعایت میشود:
ترکی:
gidemedim
giD-E-mE-DIm
(نتوانستم بروم)
alamadım
al-A-mA-DIm
(نتوانستم بگیرم/بخرم)
در این نمونهها مصوت هائی که با حرف بزرگ نوشته شدهاند، ممکن است وابسته به مصوت پیش از خود، تغییر یابند.
۳٫۲. زیر گروه سوم طبقه زبانهای ترکیبی عبارت از «زبانهای چندین ترکیبی» (پلی سنتتیک) است که مهم ترین مشخصه آنها تشکیل کلمات بسیار طولانی عبارت از چندین تکواژ آزاد و وابسته است.
زبان چوکچی از زبانهای دیرین سیبری در شمال روسیه که در عین ترکیبی بودن، حالت شدید چندین پیوندی دارد:
təmeyŋəlevtpəγtərkən
't-ə-meyŋ-ə-levt-pəγt-ə-rkən'
'من-حالت مفعولی-زیاد، بزرگ-سر-درد-زمان حال'
(سردرد شدیدی دارم)
و از چوکچی هم پیوندی تر، زبان گرینلندی غربی است:
'aliiku-sersu-i-llammas-sua-a-nerar-ta-ssa-galuar-paal-li'
(با اینهمه خواهند گفتت که او مطرب بزرگی است، اما).
همه این زنجیره معنائی در زبان گرینلندی غربی یک واژه و یا کلمه محسوب میشود. این هم ما را به این بحث بی پایان زبانشناسان میکشاند که اصولاً تعریف واژه و یا کلمه چیست. بطور خلاصه بگوئیم که در این مورد توافق همگانی وجود ندارد، اما این، بحث دیگری برای فرصتی دیگر است.
منابع
(1) Manker, J. : Morphological Typology, UC Berkeley, 2016, PDF
(2) Djavadi, A. : Phonology des Persischen, Emeryville, California, USA, ۱۹۸۴
(3) Plank, F. : Split morphology: How agglutination and flexion mix, Universität Konstanz, 1999, PDF
بیماریهای زبانی
[ویرایش]عباس جوادی - یکی از دوستان تعریف میکرد که یکی از استادان زبان فارسی که سعی داشت برای هر لغتی یک ریشه فارسی پیداکند، میگفته که واژه «ویسکی» در اصل «و سه یکی» بوده، چرا که «سه قسمت آن الکل است که بایک قسمت آب قاطی شده است»!
شوخی نیست. این یک نوع تفرعن فرهنگی و زبانی است که در ایران ما خیلیها به آن مبتلا هستند. این حتی میشود گفت یک نوع مرض است، یک «بیماری زبانی» که هم خودتان تصور میکنید و هم به دیگران القاء میکنید که «ریشه بسیاری از لغات زبانهای دیگر از فارسی است». چرا؟ احتمالاً بعضیها میخواهند زبان خودشان را از زبان دیگران باستانی تر، غنی تر و بهتر و بدین ترتیب خودشان را به همان ترتیب اصیل تر، با فرهنگ تر و والاتر از دیگران نشان دهند.
این بیماری و بیماریهای دیگری که به طور خلاصه به آنها هم اشاره خواهم کرد، مثل جوشهای صورت دوره بلوغ، زمانی پیدا شد که ایران همراه با حکومت، روشنفکران و نویسندگانش تازه از آوار جنگ اول جهانی و خطر تلاشی و تقسیم بین روسیه و انگلیس خلاص شده و با رضاشاه میخواست دولتی ملی، مرکزی و معاصر ایجاد کند و به این خاطر نیازمند سیاست «یک ملت، یک زبان» بود و از همه امکانات منطقی و حتی غیر منطقی استفاده میکرد تا زبان مشترک و ملی ایران نو یعنی فارسی را غنی و قدرتمند نماید و آن را باستانی نشان دهد و تحکیم بخشد. با این ترتیب ایران باستان را به عرش اعلی بردند و از آن یک دوره تخیلی و رویائی ساختند که فقط در بهشت میتواند موجود باشد.
اما این را در جای دیگری هم نوشته بودم: اگر هم روزی، روزگاری این قبیل طرز تفکرها و سیاستها لازمه دوران بود و آنگونه تند رویها ناگزیر بود، امروزه دیگر آن سبو بشکسته و آن پیمانه ریخته و آن کارد دیگر به جای آنکه ما از آن استفاده کنیم، دست خود ما را میبرد. در ثانی: این قبیل «بیماریهای زبانی» مخصوص ما ایرانی جماعت هم نیست.
همزمان با دوره رضاشاه، از زمان آتاترک در ترکیه هم با همان انگیزههای قابل فهم دوره رضا شاه و سیاست «یک ملت، یک زبان»، ترکی تنها زبان تدریس، تحصیل، مطبوعات و مکاتبات ترکیه شد و برای تحکیم آن، سیاست هائی در پیش گرفته شد که از روشهای دوره رضا شاه هم تند روتر بود. سیاستی بنام «تئوری آفتاب زبان» Güneş Dil Teorisi سیاست رسمی دولت شد که مدعی بود ریشه و اصل همه زبانهای دنیا ترکی است که از آسیای مرکزی نشئت گرفته (این تئوری از بس که غیرقابل دفاع بود بعد از مدتی مسکوت گذاشته شد). فرهنگستانی نو تاسیس بنام «تورک دیل کورومو» شروع به «پاکسازی» ترکی از کلمات عربی و فارسی نمود و مانند ایران نویسندگان و زبانشناسان «ملیتچی» شروع به تبلیغ و استدلالاتی مثلاً از این قبیل کردند که اصل و ریشه کلمه «کولتور» (فرهنگ) که در اکثر زبانهای اروپائی موجود است از ترکی (دقیقترش از ترکی چغتائی یعنی اوزبکی و فعل «کل-تور-ماق» بمعنی آوردن، گتورماق) است که در یک لغت چغتائی از سال ۱۸۸۲ م درج شده است! حتی روایت قریب به یقین موجود است که این ادعا را خود آتاترک مطرح کرده بود.
اما این گونه کج اندیشیها و تند رویهای دوره رضاشاه و آتاترک در ایران و یا ترکیه در مقابل نقش عظیمی که آنها هردو در تاریخ کشورهای خود ایفاکردهاند، یقیناً کاهی است بر کوهی–و چیزی که ما امروزه باید با خونسردی از آن درس بگیریم و نه اینکه اینگونه کج اندیشیها را که دیگر لزوم و نقش تاریخی هم ندارند و قابل توجیه هم نیستند، به صورت فردی و گروهی ادامه دهیم.
یک پدیده دیگر که جزو «بیماریهای زبانی» است، مداخله جبری حکومت و دستگاههای اداری در روند طبیعی رشد زبان از طریق امر و نهی در مورد کاربرد واژگان، ملغی اعلام کردن یک عده لغات به اتهام داشتن منشاء خارجی و به زور رایج نمودن یک عده لغت «خودی» ولی اکثراً ساختگی جدید به جای آن به اصطلاح «کلمات خارجی» است. مجریان این سیاست هم این را «پاک سازی» زبان از واژگان زبانهای «غیر خودی» مینامیدند. البته به کمک همین نویسندگان و دانشمندان لغات بسیاری که محصول دوران معاصر هستند، ایجاد و رایج شدهاند، مانند یخچال، هواپیما و یا دانشگاه. بی شک بدون این کوشش و خلاقیت روشنفکران و نویسندگان ایران، امروزه فارسی ما در بیشتر موارد از این واژگان که حالا دیگر خودی شدهاند، محروم میماند. این که امروز شما برای تعبیرها و مفاهیم جدیدی مانند کامپیوتر و یا هلیکوپتر به طور آزمایشی تعابیر فارسی ایجاد کنید و در صورت استقبال مردم در کاربرد روزانه از آن تعابیر جدید استفاده کنید، چیزی طبیعی است. یک رشته لغات دیگر مانند آسانسور و یا میکروسکوب از زبانهای اروپائی وارد زبان ما و دیگر زبانها شده و جا افتاده و بدین ترتیب «خودی» شدهاند. اما چرا باید لغات و تعابیری مانند «کتاب» و یا «مدرسه» را که ما هزار سال است استفاده میکنیم و مشکلی با آنها نداریم، عوض کرده به جای آنها تعابیر و واژههای ساختگی بگذاریم؟ این لغات چه اصلشان عربی و ترکی و سانسکریت باشد و چه تاتی و پهلوی، همه «مال ما» هستند و تبدیل به واژگان طبیعی فارسی امروزی ایران شدهاند. در زمان پهلوی و بخصوص اوایل رضاشاه این کار رواج بسیاری داشت. اما نظر به این که اکثر این لغات به اصطلاح غیر خودی منشاء عربی داشتند و دارند، با واژگان نو و «خودی» جایگزین شدند که برخی از آنان رایج شد و برخی دیگر «نگرفت.» در دوره جمهوری اسلامی «اهل نظر» از این گونه تلاشها دست شستند.
یک مرض دیگر مربوط به زبان که اتفاقاً با همین به اصطلاح «پاکسازی» زبان هم مربوط است، رقابت بر سر این موضوع است که واژگان کدام زبان بیشتر «ناب» یعنی «خودی» است و فرهنگ لغات کدام زبانها بیشتر منشاء زبانهای خارجی دارد. در ایران بعضی فارسی زبانهای عوام گیر دادهاند که ترکی آذری در اصل «زبان نیست» بلکه «مخلوطی از زبانهای خارجی است». از سوی دیگر بعضی ترک زبانان عوام هم از سر عناد میگویند فارسی بیشتر از نصفش عربی است. البته با این ادعاها نه آن طرف و نه این طرف نیت بحث علمی ندارند، بلکه تنها میخواهند طرف مقابل را نفی کنند و به این طریق برای زبان خود با این ترتیب امتیازی ساختگی قائل شوند. من در مقاله دیگری سعی کردهام نشان بدهم که این نوع رقابتها و «زبان من پاک تر است» گفتنها درست مثل این است که کودکی بگوید «پدر من خوش هیکل تر و پولدار تر از پدر توست.» در حالیکه تا صد سال پیش بی شک سهم لغات عربی، هم در فارسی و هم در ترکی به مراتب بیشتر از امروز بود، امروزه منشاء اصلی حدود چهل در صد واژگان هم فارسی و هم ترکی از عربی و یا زبانی دیگر است (فارسی بیشتر کلمات عربی دارد و ترکی هم از عربی و هم از فارسی لغت گرفته است، در حالیکه میزان لغات فارسی و ترکی در عربی به دلایلی که این نوشته جایش نیست، بسیار پائین است). و لیکن واقعاً دیگر نمیتوان واژگانی مانند «کتاب» و «آقا» و یا «سینما» را به صرف اینکه ریشه اصلی و گذشته این کلمات فارسی نیست، آنها را از زبان «اخراج» کرد، چرا که نه فقط «کتاب» و «آقا» از هزار و یا صدها سال به اینسو، بلکه لغات جدیدتری مانند «تلفن» و «فیلم» هم در همین ۷۰-۸۰ سال اخیر دیگر «خودی» و «مال ما» شدهاند. در زبانهای انگلیسی و یا آلمانی هم امروزه کسی نمیداند، علاقهای هم ندارد بداند که افعال تجویز کردن، توصیف کردن و نوشتن یعنی prescribe, describe, schreiben, beschreiben از لاتین و مصدر «نوشتن» یعنی scriber است، همچنانکه ریشه دهها هزار واژه زبانهای اروپائی یا از لاتین است و یا از یونانی؛ ولی این امروزه نه برای ایتالیائیها که وارثان زبان و فرهنگ لاتین هستندو یایونانیها مدال افتخاری تشکیل میدهد و نه برای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی زبانها دلیلی برای احساس عقده حقارت و انگیزهای برای «پاکسازی» زبانشان از لغات لاتین و یونانی.
نمی دانم دیدهاید یا نه، یک کمدی آمریکائی هست بنام «عروسی یونانی» که در آن پدر زن یونانی یک جوان آمریکایی، سر هر فرصت به داماد آمریکائی اش فخر فروشی کرده، میگفت: ریشه همه کلمات همه زبانهای دنیا یونانی است. تو هر مثالی میخواهی بزن، تا من ربشه یونانی آن را بگویم!! بعد هم واقعاً برای هر لغتی چیزی پیدا میکرد و میگفت و بعد میافزود: «البته با تغییر زمان و مکان، کمی عوض شده»!
اگر ادعاهای زبانشناس مابانه بعضی از ماها مثل این کمدی آمریکائی صرفاً برای تفریح و تفنن بود، مشکلی نبود. امامسئله در اینجاست که بعضیها از این فرصت برای رجز خوانیهای خودستایانه و حتی بد ترش: افشاندن بذر توهین و تحقیر نسبت به دیگر زبانها و فرهنگها و از آن هم بد تر: تخریب زبان خود سوء استفاده میکنند.