ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول/ایران، توران و «توران» فردوسی
تحول زبان در ماوراءالنهر | ایران، توران و «توران» فردوسی | حکایت همچنان باقی است |
ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول |
«توران» به کجا گفته میشود؟
در زبان فارسی معاصر معروف ترین و جدیدترین اثری که از سرزمینی بنام «توران» نام میبرد، شعر معروف سیاوش کسرائی با عنوان «آرش کمانگیر» است، جائی که میگوید آرش برای تعیین مرز ایران و توران تیر خود را به سوی رود جیحون (آمودریا، به یونانی «اوکسوس») انداخت و جایی که تیر آرش بر ساقه درخت گردویی خورده بود، از آن پس مرز ایرانشهر و توران نامیده شد، یعنی این سوی مرز «ایران» شد و آن سوی مرز «توران»:
(…)
تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون،
به دیگر نیم روزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند.
و آنجا را، از آن پس،
مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند…
البته داستان انداختن تیر و تعیین مرز ایران و توران که در شعر کسرایی آمده، مبتنی بر افسانههای قدیم ایرانی است و مبنای تاریخی ندارد. حتی خود نام «توران» نیز در تاریخها نیامده و اصل این نام از اساطیر ایرانی است.
طبق این اساطیر، فریدون از تبار جمشید قلمروی خود را به سه بخش تقسیم کرد و هر بخش را به یکی از پسران خود سپرد: ایران را به ایرج، توران را به تور و روم را به سلم. افراسیاب که از نوادگان تور بود، با نوذر فرزند منوچهر و ازنوادگان ایرج جنگ کرد و او را کشت. اما در جنگ دیگری بین ایران و توران، زال و دیگر پهلوانان ایران به زَو پسر تهماسب کمک کردند، تا اینکه بین زَو و افراسیاب صلح شد و مرز میان ایران و توران معین گردید. پس از زَو، گرشاسپ به تخت نشست و افراسیاب دوباره بر او تاخت و این بار کیقباد که از تبار فریدون بود، به کمک رستم بر تخت نشست. در زمان او باز بین ایران و توران ابتدا جنگ و سپس صلح شد. تورانیان شکست خورده، برگشتند و آمو دریا مرز این دو سرزمین تعیین گردید.
یا این ترتیب ایرانیان و تورانیان در ابتدا همه فرزندان جمشید یعنی از یک تبار بودند تا اینکه بعدها میان فرزندان جمشید اختلاف و جنگ درافتاد و آنها سرزمین خود را جدا کردند. دسترسی ایران و ایرانیان تا حدود آمو دریا یا جیحون گردیده و سرزمین و مردمان آن سوی آمو، توران و تورانیان نام گرفت. اینها تاریخ نیستند، اساطیر ایرانی هستند.
اما طبق همین اساطیر سرزمین توران و محل جنگهای ایرانیان و تورانیان که مثلاً در شاهنامه فردوسی شرح داده میشود، کجا بود؟ این جنگها احتمالاً در چه زمانی بوده است؟ و اگر تورانیان از تبار جشمید و اصالتاً ایرانی بودند، پس چرا فردوسی از تورانیان به عنوان ترکان یاد میکند؟
شاهنامه فردوسی تاریخ ایران باستان نیست، بلکه شرح افسانهها و اساطیر ایران باستان به فارسی معاصر و سبک حماسی قرن یازدهم است، یعنی چهارصد سال بعد از آنکه ایران ساسانی به دست اعراب سرنگون شده بود و صد سال پیش از آن، ترکهایی که اصالتاً از آسیای میانه آمده و در هیئت دولتهای غزنوی و سلجوقی زمام امور را در سرزمینهای ایرانی به دست گرفته بودند. شاهنامه فردوسی شرح افسانههای حماسی ایران باستان با زبانی موافق حال دوره معاصر فردوسی است.
تا جایی که میدانیم، تعبیر «توران» نامی واقعی نیست که در آثار تاریخی ثبت شده باشد. پادشاهی جمشید و فرزندان او نیز اسطوره بوده و در این باره مستندات تاریخی وجود ندارد.
پیش از اسلام، مثلاً در دوره ساسانیان میان ایرانیان و اقوام و قبایل دشتهای آسیای میانه پیوسته روابط تجاری، سیاسی، نظامی و انسانی موجود بوده است. دو طرف گاه جنگیده و گاه پیمان صلح بستهاند. اما در منابع تاریخی، سرزمینی به نام توران یا قومی به نام «تور» و «تورانیان» وجود ندارد. در اساطیر ایرانی هست، اما در تاریخ نیست.
با اینهمه میتوانیم به ریشهشناسی نام توران و تورانیان پرداخته و بپرسیم که این نامها از کدام دوره به بعد مورد استفاده قرار گرفتهاند؟
به گفته مینورسکی «توران» نامی به پارسی میانه مرکب از «تور» و پسوند ایرانی «-ان» مانند «پاپکان» و «دیلمان» است و بنا بر این، قدمت این نام بخصوص را «نمی توان قبل از دوره پارسی میانه»[۱] یعنی مثلاً از دوره هخامنشیان یا پیش از آن دانست.[۲] اما مینورسکی و بسیاری مورخین دیگر ریشه قدیمی تر این نام پارسی میانه را با نام «تورا» در اوستا مرتبط میدانند. در آنجا آمده که «تورا» قومی بیابانگرد هستند و در سرزمین «توریا» به سر میبرند. آنها در چادرها زندگی میکنند و گوسفندهای بسیاری دارند. اوستا در چند مورد «توریانیان» را به عنوان دشمن ایرانیان یاد کرده و به خصوص فرمانده آنان «فرانگراسیان» یا همان افراسیاب را «راهزن توریانی» مینامد.[۳]
مارکوارت در اثر مشهور خود «ایرانشهر» توضیحات مفصلی در مورد نامهای تور، توریا و توران میدهد[۴]. او نیز شکی ندارد که همه این نامها ریشه اوستایی دارند و در آنجا هرچند غیر صریح، اطلاعاتی در مورد سرزمینهای سهگانهای داده میشود که بنا به اساطیر، فریدون میان سه فرزندش تور، سلم و ایرج تقسیم کرد: توریا (احتمالا در شرق آمو و دریاچه آرال) را به تور یا تورج، «سایروما» یا سایریما (از شمال غربی دریاچه آرال تا رود «رانها»، احتمالاً وُلگا) را به سَلَم یا سَرَم و «آریا» یعنی ایران را به ایرج. مارکوارت احتمالاً با در نظرگرفتن گسترش اقوام ایرانی تبار کیمری، سکایی، آلانی و سَرمَتی و زبانهای ایرانی شرقی آنان در دشتهای اوراسیای غربی، نوشته است که این تقسیم بندی «به صورتی که در اساطیر اولیه آمده، منطقی جلوه میکند».[۵]
به نظر مارکوارت، طبق این اساطیر سه چهارم آریاییهای همه این سرزمینها از جمله اهالی توریا و سایریما، چادرنشین بودند. ایرانیان فلات ایران نیز همانند دیگر هم تباران آریایی خود مدتی قبل از آن به این سرزمینها آمده بودند. اما آنها به جای کوچ نشینی، یکجا نشینی پیشه کرده، به زراعت و تجارت مشغول گشته و از این طریق ثروت و قدرت یافته بودند. این نیز طبیعتاً رشک و حسد چادرنشینان آریایی دشتها را بر انگیخته و آنان را به هجوم و دست اندازی به سرزمینهای ایرانیان یکجا نشین تحریک مینموده است.
از نظر تاریخی، در هزار سال قبل از میلاد، اقوام دشتهای اوراسیا از کیمریان، سکاها و ماساگتها گرفته تا آلانها و سَرمَتیان، ایرانیان شرقی غالباً کوچ نشین بودند. آنها زبان یکدیگر را کم و بیش میفهمیدند و برخی از آنها حتی با یکدیگر خویشاوندی داشتند. این قبایل تحت فشار اقوام دیگر از مسکن اصلی خود در آسیای میانه به دشتهای اوراسیا از جمله به همسایگی ماوراءالنهر کوچ کرده، با اقوام پیش از خود جنگ کرده، امتزاج یافته و یا آنها را به عقب راندهاند. از قرن سوم میلادی یعنی از دوره ساسانیان به بعد بود که همزمان با موج جدید مهاجرت اقوام تازهنفس از جمله خیونها و هپتالیان، ترکها هم وارد صحنه تاریخ دشتهای اوراسیا، ماوراءالنهر و شمال افغانستان شدند.
بدون شک پیدایش ریشههای اقوام ترک به مراتب قدیمی تر از تاسیس نخستین دولت ترک در سال ۵۵۲ م. در آسیای میانه است. اما از نظر تاریخی، نخستین بار که نام «ترک» به صورت قطعی و روشن در منابع ذکر شده، پیش از قرن ششم میلادی نیست. با این ترتیب به یقین میتوان گفت که منظور از تعابیر تور، توران و تورانیان در اساطیر ایرانی قوم و سرزمین ترکها نبوده است.
با اینهمه بعد از اسلام و کوچهای ترکان به ماوراءالنهر و خراسان درمنابع ایرانی و بخصوص شاهنامه فردوسی «توران» هممعنی با ترکان و سرزمین آنان نامیده شده که گویا نوادگان افراسیاب بوده و در دوره تالیف شاهنامه نیز مانند عهد باستان در حال رویارویی با ایرانیان بودند، اقوامی چادرنشین و «بدوی» در برابر مردمی یکجا نشین و متمدن.
ایگور دیاکونوف در کتاب خود به نام «راههای تاریخ» مینویسد: «توران در ابتدا نام یکی از قبایل ایرانی بود که در اوستا ذکر شده است. اما در شعر فردوسی و بطور کلی در سنت بعدی ایرانی، تعبیر توران به سرزمین هائی اطلاق شد که مردمش ترکی سخن میگویند».[۶]
بنا بر این نام «توران» در دو مرحله مختلف تاریخی به دو معنای متفاوت به کار رفته است: در دوران پیش از اسلام به معنی اساطیری و ایرانی آن و در دوران پس از اسلام به معنی متاخر یعنی سرزمین ترک زبانها.
تورانیانِ شاهنامه اکثراً نامهای اسطورهای و ایرانی مانند افراسیاب، هومن، گلباد و گرسیوز دارند. اما آنها ترکی سخن میگویند و ایرانیان جهت گفتگو با آنان نیازمند مترجم هستند[۷]. در عین حال شخصیتها و قبایل ترک مانند غز (اغوز)، قارلق، قراخان و چگل (چگیل) که معاصر دوره فردوسی بودند نیز به عنوان به اصطلاح تورانیان معرفی میشوند[۸]. به گفته پژوهشگر لهستانی تادئوش کُوالسکی، این چیزی است که «هر پژوهشگر ترک شناسی را که در شاهنامه در جستجوی چند و چون فرهنگ آغازین ترکها باشد، دچارسردرگمی خواهد نمود».[۹]
بخش قابل توجهی از شاهنامه فردوسی عبارت از شرح «رویارویی تاریخی» ایرانیان و تورانیان است. در آنجا این دو مانند آب و آتش هستند، با یکدیگر سازگاری ندارند، رقیب و حتی دشمن یکدیگرند[۱۰].
اما دلیل «یکسان شماری» توران افسانهای و ترکان قرن یازدهم در شاهنامه چیست؟ بعید است فردوسی ندانسته باشد که «تورانِ» اساطیری ربطی به ترکان معاصر او ندارد. بی شک فردوسی با «شاهنامه ابومنصوری» که بعدها از بین رفت و از آن تنها مقدمه اش باقی ماند، آشنا بود. این را هم میدانیم که فردوسی احتمالاً بخش بزرگ شاهنامه نیمه کاره مانده شاعر همشهری خود، دقیقی طوسی را نیز مورد استفاده قرار داده است.
کوالسکی مینویسد که داستانهای اساطیری شاهنامه تاریخ واقعی نیستند، اما فردوسی برای سرودن شاهنامه نه تنها از اساطیر ایرانی، بلکه از منابع موجود در آن دوره نیز استفاده کرده است. ظاهراً برای فردوسی «همان نبردهای افسانهای ایرانیان و تورانیان این بار به شکل جدیدی در پیش چشمان شاعر جریان مییافت».[۱۱] به نظر کوالسکی، یک دلیل دیگر این «یکسان شماری» میتواند آن باشد که فردوسی که خود از طوس خراسان بود، با ترکانی روبرو شده بود که از «طبقه بالا» و «دوزبانه» بودند، ترکی و فارسی سخن میگفتند، با فرهنگ ایرانی درآمیخته بودند و از جهت عادات و رسوم و طرز رفتار در زندگی روزمره آنقدر ایرانی شده بودند که با ایرانیان فرقی نداشتند[۱۲]. کوالسکی مینویسد ترکانی که فردوسی به تجربه شخصی خود میشناخت، به راحتی میتوانستند جایگزین چهرههای افسانهای ایرانی مانند تور و افراسیاب شوند.
برخی مورخین نوشتهاند که فردوسی در شرایط قرن یازدهم میلادی در شاهنامه خود که حماسهای برای احیای روحیه و خودآگاهی ایرانیان است، اقوام ترک و سرزمین آنان را با «توران» هممعنی دانسته تا ایرانیان، اساطیر باستانی خود را با دید معاصر آن دوره یعنی توجه اصلی به اعراب و ترکها بهتر و مشخص تر درک کنند. این در حالی است که توران و ترکها با یکدیگر ارتباطی ندارند، اگرچه هر دو با چند قرن فاصله از یک منطقه یعنی آسیای میانه برخاسته واز آن سرزمینها به ایران سرازیر شدهاند.
چندی از مورخین نیز به شباهت ظاهری میان نامهای «تور» و «ترک» یا «تورک» اشاره میکنند که احتمالاً این «یکسان شماری» را در میان مردم عادی آسان تر کرده است. به نظر آنا ماری گابن، متخصص چین شناسی و زبان و ادبیات ترکی باستان «شاهنامه فردوسی بر مبنای داستانهای اساطیری کهن، از نبردهای دلیرانه بین دو ملت جسور ایران و توران سخن میگوید. در اینجا واژه توران به کلمه ترک ربطی ندارد. اما نظر به اینکه بعد از قرن ششم ترکها که از آسیای مرکزی میآمدند در سرنوشت ملل ایرانی نقش عمدهای برعهده گرفتند، نام توران بخاطر شباهت، به اشتباه در مورد این نوآمدگان نیز بکار برده شد».[۱۳]
به نظر ریچارد فرای، در دوران فردوسی «اساطیر ایرانی چنان ابعاد عمیق و گستردهای داشتند که ترکان نیز این اساطیر را مانند ایرانیان، از آنِ تاریخ باستان خود میدانستند. در قدیمی ترین لغتنامه ترکی یعنی «دیوان لغات الترک» محمود کاشغری (از قرن یازدهم میلادی که هم عصر فردوسی بود، -م) قهرمان ترکان آسیای مرکزی، آلپ اَر تونقا همان افراسیاب است که در اساطیر ایرانی دشمن اصلی ایرانیان در جبهه «توران» به شمار میرود».[۱۴] احتمالاً بر اساس همین اساطیر هم بود که تاریخ نویسان سلاطین سلجوقی، آق قویونلو و قراقویونلو کوشش میکردند این پادشاهان را به شجره جمشید و تاریخ ایران باستان مربوط کنند. در ابتدای «عرض نامه» (احتمالا ۸۸۱ ق. برابر با ۱۴۷۶ م) مؤلف آن، جلالالدین دوانی که خواجه دربار سلطان اوزون حسن آق قویونلو و فرزندش سلطان خلیل بوده، سلطان آق قویونلو را «پادشاه دین پناه خسرو جمشید» مینامد و کمی بعد در ادامه تعریف سلطان مینویسد: «… تبار عالیقدرش از اعاظم سلاطین متصل تا جمشید است». ولادیمیر مینورسکی در زیرنویسی این توضیح را میدهد: «ظاهراً منظور این است که سلطان خلیل، هم از طرف مادر و هم از طرف پدر ترک خالصی بود که گویا نسب اش به تور پسر فریدون میرسید. درعقاید عامه آن دوره، این شاهزادگان ترک از نسل پیشدادیان (جمشید و غیره) شمرده میشدند».[۱۵]
در این میان در اوایل قرن بیستم برخی از اندیشمندان و سیاستمداران ترکیه و تاتارستان در تعریف «توران» آن را تبدیل به وسیلهای برای توجیه ناسیونالیزم معاصر ترکی قرار دادند و این منطقه اساطیری را «همه مناطق و کشور هائی که در آن به ترکی سخن گفته میشود» تعریف نمودند.[۱۶] این موضوعی است که در ادبیات سیاسی ترکیه هنوز هم کم و بیش مطرح است. طبق این ادبیات سیاسی، «توران چیلیق» (پان تورانیزم) به اندیشه متحد کردن همه ترکان جهان و سرزمینهای آنان گفته میشود. در اوایل قرن بیستم، بعضی روشنفکران و سیاست پردازان ترکیه مانند ضیاء گوک آلپ و انور پاشا ازاین اندیشه «توران چیلیق» به معنی «اتحاد ترکان» دفاع کردند. حتی انور پاشا که از فرماندهان مشهور ارتش عثمانی بود، بعد از شکست عثمانی در جنگ اول جهانی و قطع کمک بلشویکهای روسیه، در سال ۱۹۲۲ م. برای تحقق خیال متحد کردن ترکان آسیای مرکزی به آنجا رفته و در زد و خوردهایی که در تاجیکستان کنونی با بلشویکها رخ داد، جان خود را از دست داد. همچنین، اندیشمند معروف پان ترک، ضیاء گوک آلپ در کتاب «اصول پان ترکیزم» و در تعریف «تورانیزم» نوشت که عثمانیها، آذربایجانیها، تاتارها و ترکان آسیای مرکزی مشمول «توران چیلیق» میشوند اما «این اندیشه شامل مجارها، تونقوزها، مغولها و فنلاندیها نیست».[۱۷]
بی شک این قبیل نظرات جنبه تبلیغاتی و سیاسی دارند که در یکی دو قرن اخیر در محافل خاصی رواج یافتهاند که جای بحث آن در اینجا نیست.
بنا بر این بر اساس تاریخ مکتوب مربوط به پیش از اسلام، یعنی مثلاً در دوره ساسانیان یا اشکانیان، در ماوراءالنهر و دشتهای آسیای میانه کدام اقوام میزیستند که پیوسته سرزمین ایرانیان را مورد دست اندازی قرار میدادند؟
دانشمندان تاریخ و مردم شناسی برآنند که مدتی پس از مهاجرت اقوام مادی و پارسی به ایران حدود هزار سال پیش از میلاد، در فلات ایران عمدتاً ایرانیان یکجانشین ساکن بودند، در حالی که در دشتهای آسیای میانه و ماوراءالنهر کیمریان، اسکیتها، سکاها، ماساگتها، آلانها و سَرمَتیان و بعدها به اصطلاح «هونهای ایرانی» یعنی کوشانیان تخارها و هپتالیان میزیستند و این اتحادیههای قبیلهای غالباً عبارت از ایرانیان شرقی بودند.
با این ترتیب بین اقوام ترک آسیای میانه و پیشینیان ایرانی تبار آنان که در میانههای هزاره یکم میلادی در دشتهای آسیای میانه برخاسته و جای همه آنها را گرفتند، حدود ششصد تا هزار سال فاصله است.
دولت «گوک تورک» نخستین دولت ترکی در تاریخ بود که در قرن ششم تاسیس گردید. گابن میگوید در سال ۵۵۲ میلادی بود که برای اولین بار در منابع چینی، اشارهای به قبایل ترک میشود [۱۸]. به گفته تورکولوگ معروف فرانسوی، ژان پُل رو، قبایل ترک در سالهای ۱۲۰۰-۷۰۰ پ. م. از جنگلهای پوشیده از برف سیبری و مغولستان بسوی جنوب آمدند و بعد از میلاد مسیح در مسیر کوچهای ابتدا تدریجی و سپس متواتر خود، اقوام هند و اروپائی (آریایی) را عقب رانده و یا با مردم آنجا در آمیختند.[۱۹]
از آن به بعد درهمه منابع چینی، رومی یونانی یا پهلوی و سانسکریت و هنگام بحث در باره اقوام دشتهای آسیای میانه، به جای سکاها واسکیتها، هونها و کوشانیان سخن فقط از «ترکها» و تا حدی هپتالیان در میان است. پس از آنکه لشکریان اسلام خراسان را در سال ۶۴۲ م؛ و سپس ماوراءالنهر را در سالهای ۷۲۰-۷۵۰ م. تصرف کردند، در منابع اسلامی همه اقوام و قبایلی که در آن سوی «حدود و ثغور اسلام» یعنی واوراءالنهر و دشتهای شمال میزیستند، «ترک» نامیده شدند.
اما اگر جنبه اساطیری شاهنامه را مبنا قرار دهیم و ترکان معاصرفردوسی را همان نوادگان سکاها، ماساگتها و هپتالیان بدانیم، میتوان پذیرفت که ایرانیان و ترکان هر دو از نوادگان جمشید بودند و بنابراین امروزه ترکها و ایرانیها اصالتاً قومیت واحدی داشته و در واقع «عموزاده یکدیگر» به حساب میآیند.
اگر چنین نتیجهگیری و فرضیهای بیش از حد تخیلی به نظر بیاید، باید به چند سوال اساسی جوابهای دقیق تری یافت.
تا برآمدن ترکها در قرن ششم میلادی، اقوام کوچ نشین سکاها، ماساگتها، هونها، کوشانیان و هپتالیان همه اهالی بخشهای مختلف آسیای مرکزی، افغانستان و پاکستان کنونی را تشکیل میدادند که به ترتیب به این سرزمینها مهاجرت کردند، ضمن جنگ و صلح با یکدیگر درآمیختند و در نهایت همه آنان بومی این منطقه شدند. «تورانیان» اساطیر ایرانی در تاریخ غیر اسطورهای و واقعی احتمالاً همین اقوام گوناگون بودند.
در باره آخرین قوم کوچ نشین پیشا ترک یعنی هپتالیان میدانیم که بخشی از آنها به تدریج با فشار اقوام تازهنفسی که از شمال و شرق میآمدند، به ماوراءالنهر، سپس افغانستان و پاکستان کنونی کوچ کردند و با مردم بومی این مناطق خویشاوندی یافتند. اما با وجود همه جنگها و خشونتها، هیچ منبع تاریخی از نسلکشی قومی یاد نکرده و هیچ قومی هم به طور کامل و دسته جمعی از محل زیست خود به جای دیگری رانده نشده است. پس در آن صورت چه بر سر همه آن اقوام آمده که یک باره از اواسط قرن ششم میلادی به بعد همه آنان از صحنه تاریخ ناپدید شده، آخرین بازمانده آنان یعنی هپتالیان نیز به تدریج در میان اقوام دیگر مستحیل گشته و تنها یک قوم به نام «ترکها» وارد صحنه تاریخ شده است؟
آیا این عجیب نیست؟ آیا واقعاً این احتمال قابل تصور نیست که ترکهای غربی که به مناطق همسایه با ایران تاریخی کوچ کرده بودند، از قرن ششم میلادی به بعد، به عنوان یک قوم واحد حاصل اختلاط و آمیزش نهایی همه آن اقوام ایرانی پیشین بودند که در اثر ازدیاد نسل و قدرت نظامی و سیاسی، در مجموعه هم پیمانان و همگرایان قبایل ترک مستحیل گردیده و زبانشان تبدیل به ترکی شده است؟
برخی از مورخین معاصر مانند ریچارد فرای در پاسخ به این پرسشها چندان مطمئن نیستند. فرای همزمان با پذیرفتن انتقادات دانشمندان دیگر در باره ارتباط «توران» با ترکان، مینویسد: «احتمال دارد در دوره اسلامی، ترکها واقعاً به قومی پیشین به نام «تور» منسوب شمرده شدهاند، زیرا شاید «ترک/تورک» جمع تور-ک باشد و واژه «تور» نام توتِمی در میان نخستین ترکهای آسیای مرکزی بوده باشد. با این حساب تور-ک در زبان ترکی میتواند هممعنی با تور-ان ایرانی باشد».[۲۰]
به هر تقدیر به نظر میرسد که در آینده ممکن است آگاهیهای ما در این زمینه بیشتر شود.
زیرنویسها:[ویرایش]
[1] Minorsky, V. : Turan, in: EIs online, retrieved on ۱۲٫۰۶٫۲۰۲۰
[2] Ibid.
[3] Ibid.
[4] Markwart: Ērānšahr, S. 155-157
[5] Markwart: ibid. , S. ۱۵۵: „… so hat dies in der ursprünglichen Form der Sage einen guten Sinn“.
[6] Diakonoff, I. : The Paths of History, Cambridge, 1999, p. ۱۰۰
[۷] مثلا: سرافراز طرخان بیامد دوان – بدین روی دژ با یکی ترجمان (داستان هفتخوان اسفندیار، شاهنامه)
[۸] مانند این ابیات: سوی میسره نام شاه چگل – که در جنگ ازاوخواستی شیر دل (پادشاهی گشتاسب صد و بیست سال بود، شاهنامه) و یا: یکی نامور ترک را کرد یاد – سپهبد قراخان ویسه نژاد (پادشاهی نوذر، شاهنامه)
[9] Tadeusz Kowalski: The Turks in the Shah-Name, in Bosworth (ed.): The Turks in the Early Islamic World, p. ۱۲۲
[۱۰] دو کشور، یکی آتش و دیگر آب – بدل یک ز دیگر گرفته شتاب (داستان سیاوش، شاهنامه)
[11] Kowalski: ibid.
[12] Ibid.
[13] Gabin, A. : Irano-Turkish Relations in the Late Sasanian Period, p. ۶۱۳
[14] Frye: Golden Age of Persia, p. ۴
[۱۵] مینورسکی، ولادیمیر: پژوهشی درباره امور نظامی و غیر نظامی فارس، شامل عرض سپاه اوزون حسن اثر جلال الدین دوانی. همراه با «پژوهشی درباره امور نظامی و غیر نظامی فارس»، ترجمه حسن جوادی، نشریه بررسیهای تاریخی»، بهمن و اسفند ۱۳۴۷ – شماره ۱۸، ص ۱۸۷-۲۰۰
[16] Gökalp, Z. : Türkçülüğün Esasları, İstanbul, 1968, s. 21-25
[17] Gökalp: Ibid.
[18] Gabin: Ibid. , p. ۶
[19] Roux, J. -P. : Türklerin Tarihi, s. 54-60
[20] Frye: Ibid. , p. ۴۲