اسناد نام خلیج فارس، میراثی کهن و جاودان/فصل اول گفتار 7-8:نام های سرزمین ایران

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد

گفتار هفتم نام های سرزمین ایران که خلیج فارس و دریای پارس در طول تاریخ مکتوب به آنها منسوب شده است.

با توجه به اسناد و شواهد تاریخی، فرهنگ شفاهی، اکتشافات باستان شناسی و زبان شناسی می توان گفت که از 5 نام که برای سرزمین ایران و یا بخشهایی از آن به کار رفته است اطلاعاتی جسته و گریخته باقی مانده است. نام سرزمین ایران:

  1. آرته، آراتا، اراتا، اریتره (Erythian)5 هزار سال قبل
  2. ماد. سه هزار سال قبل
  3. مُلک جَم، عجم . بیشتر در زبان عربی
  4. پارس و فارس و معادل های آن در زبان های مختلف دنیا
  5. ایران (آریانا، اراکستان، ایلام)

تمامی نام های فوق برای نامگذاری خلیج فارس نیز به کار رفته است.

آراتا (بیش از ۲۷۰۰ پیش از میلاد)[ویرایش]

یک تمدن ایرانی بوده اما اطلاعات چندانی از آن باقی نمانده بجز چند نام که هرودوت و آگاتارشید به آن اشاره کرده اند اما می دانیم یک تمدن گم شده بسیار کهن در تاریخ وجود دارد که تلفظهایی شبیه به اراتا و ارته و ارتئیان و ارترا دارد. می دانیم آئین دینی آنها خورشید پرستی بوده است. گمان می رود مرکز آن محلی است که امروزه خرابه تمدن جیرفت را تشکیل می دهد. از آن دوره یک مفهوم بسیار عمیق و کاربردی بر جای مانده و آن فلسفه آرته هست.

آرته، آراتا، اریتائیان، اریترا (Erythian) قبل از ایلامیان و هخامنشیان به کار می رفته و معمولاً نام مکان های کوچکتر در فلات ایرانی بوده است. به گفته هرودوت پارسها توسط همسایگان خود به نام اراتایئان نامیده شده است. بین واژه اراتا، آراتا و اریترا ارتباطی وجود دارد. دریای اریتره اصطلاحی بود که جغرافی دانان یونانی و رومی قبل از میلاد در مورد خلیج فارس و سپس اقیانوس هند به کار بردند. آگاتارچیدس به ما اطمینان می دهد که این به معنای دریای سرخ نیست، بلکه دریای بنام شاه اریتراس است، یک افسانه ایرانی یک پادشاه در تنگه هرمز. خود یونانی ها این نام را از یک پادشاه بنام اریتراس گرفته اند، زیرا می دانستند که آب هایی که در مناطق عمیق شرح داده شد آبی رنگ است. آگاتارشیدس در مورد منشأ نام دریای اریتره در این کتاب (De Mari Erythraeo, § 5) داستانی در مورد پادشاه ایرانی اریتراس نوشته بود: «مردی بود که به شجاعت و ثروت مشهور بود به نام اریتراس، یک ایرانی پسر میوزائوس ..... عظمت و شکوه جزیره ناشی از زحمات و تدبیر و اعمال نیکویش به او نسبت داده شده است که حتی تا زمان ما آن دریا را تا بی نهایت در وسعت، دریای اریتره می نامند.

ماد[ویرایش]

در بسیاری از متون کهن یونانی از سرزمین ایران با نام ماد یا میدیین نام برده شده است. بر اساس تواریخ هرودوت، شش طایفه از مادها در غرب و مرکز فلات ایران وجود داشتند. و فرمانروا" دیااَکُو توانست همه این قبایل مادها را به صورت ملتی متحد درآورد و بر آنها حکومت کند. به‌گفتهٔ هرودوت، سلسلهٔ مادها شامل چهار شاه بود که به یک خانواده تعلق داشتند و به مدت ۱۵۰ سال فرمانروایی کردند و نام آن‌ها عبارت بود از دیاکو، فرورتیش، هووخشتره و ایشتوویگو. از میان این شاهان، تنها به هووخشتره و ایشتوویگو در متون میخی اشاره شده‌است. رئیس قبیلهٔ ماننا، دَیائوکو نام داشت که چندین بار در متون آشوری نو (و نیز سال‌نامه‌ها) از دورهٔ سارگون دوم نامش ذکر شده‌است و با دیاکو که هرودوت ذکر کرده‌است، یکی دانسته می‌شود. شش طایفه ماد در ماد، منطقه مثلثی شکل بین راگا، (تهران) اسپادانا و اکباتانا ساکن بودند. در ایران کنونی، به ترتیب محدوده بین تهران، اصفهان و همدان است. از میان قبایل مادها، مجوس در راگا، تهران امروزی ساکن بودند. آنها از طبقه ای مقدس بودند که نیازهای معنوی مادها را برآورده می کردند. طایفه پارتاچنی در آسپادانا اصفهان امروزی و اطراف آن، آریزانتی ها در کاشان و اطراف آن (استان اصفهان) و قبیله بوسه در پایتخت آینده مادها، اکباتانا، نزدیک همدان امروزی و اطراف آن زندگی می کردند. استروچات ها و بودی ها در روستاها زندگی می کردند.

فصل اول گفتار هفتم عجم[ویرایش]

Khaleej ajam
Mare Erithrean

عَجَم واژه‌ای است معرب که کاربرد موسع (گسترده) و مضیق (محدود) دارد و در درازای تاریخ در معانی گوناگونی بکار رفته‌است. در زبان فارسی و در بسیاری از زبان‌ها از جمله زبان هندی، ترکی و زبان اردو، به معنی ایرانی و فارسی بکار رفته‌است اما در زبان عربی به چَم، فارس، ترک و زرتشتی و حتی شیعه و ... هم بکار رفته‌است ولی امروزه در زبان عربی آن‌را همچون (مترادف) با غیرعرب بکار می‌برند. در زبان عربی به صورت‌های مختلف جمع بسته شده‌است مانند أعجم، أعجمون، الْأَعْجَمِینَ، أعاجم و عجمیون و مؤنث آن عجماء و بصورت فعل عَجَمَ و در قالب فاعلی و مفعولی هم صرف شده‌است اعراب و بعضی ملتهای دیگر در دوره ای از تاریخ، ایران را "بلاد عجم" و خلیج فارس را "بحر العجم" می نامیدند. «عجم» نامي است عربی شده و ريشه آن به "یم" يا "جم شيد" پادشاه اساطیری (یا پيامبر) ايرانی برمی گردد" ال" تعریف عربی و يا "أ "الزام به آن اضافه شده و بصورت "أجم" تلفظ شده است. پيش از پرداختن به إتمولوژي و ريشه يابي "عجم" و "يم وجم" با نگاهي به چند نمونه شعر كهنتران و يا كاربرد گسترده دو واژه " ملك جم و شاه عجم" در كتب تاريخي درمي يابيم كه قدماء عرب و فارس به هم چم و مترادف بودن اين دو واژه توجه داشته اند. انا ابن المکارم من النسل جم (آل جم)*** و حائز ارث ملوک العجم

  1. من فرزند نیکی‌ها از نژاد و تخمه جم *** دربردارنده و شایسته میراث شاهان عجم ( المتوكل)
  1. بشكست پشت دليران عجم را***‌‌ بر باد فنا داد رگ و ريشه ي جم را
  1. کجا شد فريدون و ضحاک و جم *** مهان عرب خسروان عجم (فردوسي)
  2. که را داني از خسروان عجم *** ز عهد فريدون و ضحاک و جم .
  1. ترا بشارت باد اي خدايگان عجم *** به جاه كسري و ملك قباد و دولت جم(مسعودي)
  1. چنين گفت شوريده اي در عجم *** به کسري که اي وارث ملک جم( سعدي)
  1. مرا زيبَد از خسروان عجــــــــم *** سرتخت كاووس و اكليل جــم(نظامي)

بعضی کلمه ی "جم" و "یم" را از یک ریشه دانسته اند که در زبان های کهن به معنی هاي مختلفي از جمله: آب،دریا(در+ یام)،گروه ، جمع، هسته، تخم(نژاد) به کار رفته اند. در عربی دارجه عجمی را عیمی می گویند. در کتب ادبی و تاریخ ایران با اسامی افراد متعدد در دوره هاي مختلف به نام جم و جمشید بر می خوریم که قدیمی ترین آن می تواند نام پادشاهانی در دوره های قبل از پارسی باشد. "جم" كه در اوستا، "يم" و در زبان پهلوي و كردي جمشيد و جمشير و جم و گاهي هجم بيان شده است. نام یکی از فرزندان نوح نيز"يم"است( تغییر یافته آن) جم از اولين پادشاهان و پيامبران ايراني ثبت شده كه بر اساس نوشته ها و داستان‌هاي شفاهي و كتب خداينامه،اختراع لباس، نگارگري، كشف فلز، ساختن گرمابه، پزشكي و جشن نوروز را به او نسبت داده اند. صفات اين پادشاه شباهت زيادي به نوح(ع) در قرآن دارد و بعضي وي را با حضرت سليمان يكي دانسته اند. در اوستا آمده است در زمان "جم شيد" 300 سال مرگ و بيماري نبود، اهورا مزدا از او خواست كه پيامبرش در روي زمين باشد ولي او شهرياري را پذيرفت. در يكي از سالها سرما به شدت فزوني يافت او دژي بنام "جم كرات" ( ورجمكرت) ساخت و حيوانات را در آن جاي داد. در دوره او حيوانات فزوني يافتند. او "جام" داشت كه در آن تمام اسرار نهان را مي ديد، نگاه كردن به گوي شيشه اي و اسرار گفتن از اين دوره رايج شده است، سرانجام او ادعاي خدايي كرد و گمراه شد ، پس ضحاك بر او چيره شد و به تعبير فردوسي: من اي كرد آن شاه يزدان شناس**** ز يزدان بپيچيد و شد ناسپاس

نقشه قلمرو دودمان‌های حاکم بر ایران و گستره حکومتی دودمان‌های مختلف از دودمان هخامنشیان تا حکومت جمهوری اسلامی.

در تمدن ایران زمین بنابر افسانه های کهن شاید مهمترین سازمان حکومت ( شاهی) دربلخ پایه گذاری شده و پادشاهی بنام "جم " يا " يم " شهر "بخدی"( بلخ ) را پايه گذاری کرده است. "جم" برادر زاده "شالخ" و پسر "ویوندگیهان" (جیهان) بود. جم وقتی به شاهی رسید جنگ با دیوان (ستمگران و مالکان بزرگ)را آغاز کرد و بر آن‌ها پیروز شد، و دیوان همگی از ایران گریختند.او در روز اول فروردین این پیروزی را جشن گرفت و با گردونه ای جهان نما از دماوند به بابل(بین النهرین) رفت.کسروی مطالب آمیخته با افسانه‌و واقعیت را از کتب مختلف تاریخ کهن‌در این خصوص بصورت ذیل خلاصه کرده است:

...نخستین کسی که نوروز را برقرار ساخت ، درجات مالکین را معین نمود ، علامت حکومتی را تصویب کرد، سیم و زر و سایر فلزات را استخراج نمود، ابزار و آلاتی از آهن ساخت، اسب ودیگر چارپایان سواری را رام کرد، مروارید صید نمود ، مشک و عنبر و دیگر مواد خوشبو را تحصیل کرد ، قصرها بنا نمود، آب انبار ساخت و قنات حفر کرد کیا(شاه)"جم" پسر "ویوند جهان" یعنی نگهدارنده ی صلح، پسر "ارفخشاد" پسر "سام" پسر "نوح" بود . پایه این کارها آن بود که او در نوروز دنیا را تصرف کرد و نواحی ایرانشهر یعنی اراضی بابل را آباد کرد.نوروز آغاز استقرار قدرت او بود. در مورد "جم" و شگفتیهای او در کتب زیادی سخن گفته شده او از بعضی جهات شباهت زیادی به "کاوه آهنگر" و "فریدون" و "حضرت نوح (ع)"و "حضرت سلیمان (ع)" دارد. بر اساس کتب کهن و منابع شفاهی و قدیم می توان گفت او در حدود ۶۰۰۰ سال قبل فرمانروای ایران بوده است و به مناسبت پیروزی اش بر دیوان او را "جمشید" یعنی "خورشید درخشان و درياي تابناك" لقب دادند (جم + شید). او خود نيز سرانجام گرفتار "اژديهاک" (ضحاک ) شد. بعد از جم و پادشاهی او که طولانی بوده است دينی که دارای قوانين وهدايت مدنی و روحی بود بنام "مزده يسنه" يا "مزديسنا" (ستايش خدا ) ازطرف "زره توشتره" ( زردشت ) بوجود آمد و مردم به آن گرويدند.پدر زردشت پروشاسپه ( دارنده ی اسب پير ) و مادرش "دوغدو" و جد پدريش " پيترگتراسپه " نام داشت.

واژهٔ عجم در درازای تاریخ کاربردهای گوناگون و مفهوم مختلف داشته‌است. واژگان ابتدا معنی بسیط و ساده داشته‌اند ولی با گذشت زمان معنی و مفهوم‌های دیگری بر آن بار می‌شود؛ به ویژه وقتی واژه به زبان دیگر می‌رود. عجم هیچگاه به معنی گنگ بکار نرفته اما به معنی غیر فصیح بکار رفته‌است. در عربی به گنگ، بُکم و به کَر صُم می‌گویند (سوره بقرة آیهٔ ۱۸ صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَرجِعونَ). عجم ابتدا به پارس‌زبان‌ها گفته می‌شده، بعدها به ترک‌ها و دیگران هم اطلاق شده‌است و امروزه در ادبیات عرب، «عجم» در معنای غیرعرب بکار می‌رود. اما در دوره‌ای کوتاه واژه‌ای بشکل اعجمی ساختند و از آن مفهومی نو اختراع کردند یعنی افراد بیگانه، خارجی، دشمن عرب و ... .

اتمولوژی واژه عجم[ویرایش]

نظر لغت شناسان قدیم مانند فیروز آبادی در القاموس المحیط و ابن منصور در لسان العرب و فخر رازی و ابی الفتح موصلی این است که کلمه عجم ریشه سامی از" ع-ج-م دارد و به معنای ناواضح و مبهم است. و غیر عربی را گویند که عربی را به خوبی صحبت نمی‌کند. الزمخشری می‌نویسد که اعجمی یعنی ناروشن صحبت کردن ولی عجمی یعنی فرس فارس یا ایرانی.

ابی الحسین احمد بن فارس بن زکریا رازی، که از بزرگ‌ترین واژه شناسان در سده چهارم بوده‌است در دو کتاب ارزشمند (المقائیس فی اللغه و مجمل اللغه) نخستین معنای «عجم» را تخم و دانه خرما و انگور و میوه‌هایی همانند انگور می‌داند. یعنی هسته و دانه هر چیز را عجم می‌نامد.

خوارزمی در کتاب مقدمه الادب می‌نویسد که «عجم»، دانه هر چیزی است. بدین علت به درخت خرمایی که از تخم خرما بروید، عجمه می‌گویند. اما نظریه جدید بر ارتباط بین جم و عجم تاکید دارد. مرحوم«دکتر جواد برومند سعید» زبان شناس معاصر و عضو هیات رئیسه گروه ادبیات ایرانی فرهنگستان ایران، در مقاله" بررسی واژه اعجم در فصلنامه کرمان مرکز کرمان شناسی سال 1373 شماره 13 و 14 و در مقالات متعدد دیگر و در کتاب نوروزجمشید، استدلاهای خود برای ارتباط بین جم و اجم و عجم" را نوشته است او معتقد است واژه آل جم و اجم در ادبیات عربی و پارسی وجود داشته است. کتاب اسناد نام خلیج فارس، میراثی کهن و جاودان نوشته چاپ نسخه 1388 در صفحه 22-44 در فصل نام های ایران پرشیا و مُلک جم و بلاد عجم، نظر دکتر برومند را با اسناد جدید تر تایید و ایرادات وارده بر آن را بدلایل متعدد رد نموده است و همسو با زبان شناسان معاصر که نظریه مکتب کلاسیک در زبان‌شناسی و ریشه‌شناسی را در بسیاری از موارد قابل نقد دانسته و نظرات جدیدی از جمله در مورد ریشه عجم دارند که بدلایل زیر عجم می تواند تغییر یافته و یا معرب شده از" جم" ، یم و اجم باشد.

  1. الف: کاربرد فراوان آن در کتب و اشعار شاعران دوره جاهلی در دو عبارت مُلُوک عجم و مُلکِ عجم و آل جَم قابل کندوکاو است و نشان می دهد این واژه ابتدا معنی ساده ای داشته و به جم مربوط بوده ولی معنی‌های دیگری بعدها بر آن واژه بار شده‌است. در معرب سازی تغییرات مختلفی مانند حذف، اضافه و قلب حروف صورت می گیرد از جمله :

- حرف "ا" در اجم. * در معربات اضافه شدن حرف بویژه" ا" بسیار رایج است مانند اصفهان معرب شده از سپاهان - اسکرجه از واژه سکرچه - اقلیم از کلیمت که (ا) به آن اضافه شده است. الف زاید یا اضافی در زبان عربی بویژه در معرب سازی مرسوم است که ممکن است از ال تعریف و یا بخاطر راحتی و زیبایی بیان اضافه شده باشد. - تبدیل "ا" به "ع": در معرب سازی و در زبان عربی بسیار رایج است مانند: واژه فارسی"یار" و "ایار که به عیار تبدیل و معرب شده یا اتر که به عطر - اسگلان که به عسقلان- ابکری و یا آبگری که به عبقری - اتیک که به عتیق - ایلام به اعیلام - اسکر به عسکر (از واژه لشگر) - ایشک به عشق - انکر و عنکر معرب شده از لنگر - عروس معرب شده از اروس اسطوره عشق و آرزو و اشتیاق ، واژه( تاب تاب همبازی) که در چرخش لهجه ای به تاب تاب عباسی قلب و یا معرب شده‌اند . همچنین گفته شده که عقاب(نوعی شاهین) واژه معرب است اگر عقاب معرب باشد اصل آن اوغاب بوده است که به عقاب تبدیل و قلب شده است در خراسان به عقاب، اغاب و هغاب می گفته اند. از این نمونه ها بسیار فراوان است .

  1. اضافه کردن حرف ع": در معربات سابقه دارد به‌طور نمونه در معرب سازی پونه که شده است نعناع و دو تا ع اضافه شده است در لعاب که از لآب معرب شده و یا در عنکر و انکر که از لنگر معرب شده است یا الیماتی که به عیلامی تبدیل شده یا اراک و اراگستان که به عراق تبدیل شده همچنین رگ که به ارغ و عرق (عرق ملی)ارق تبدیل شده است.
  2. "ال" تعریف نیز می تواند با حذف ل و یا حذف "ا" صورت گیرد و بیشتر با حذف لام صورت می گیرد چون طبق قاعده ال در حروف قمری بدون ل تلفظ می شود. که هر دو شکل آن باز هم در زبان عربی مرسوم است.
  3. تبدیل شدن ل" به ع" در معربات : ایرادی که گرفته اند این است که ل" در آل جم (قوم جم) نمی‌تواند در انتقال شفاهی و لغوی به اجم تبدیل شوداما نمونه های بسیار زیادی از تبدیل ل به ع وجود دارد .بطور نمونه می‌توان از تبدیل شدن ل در زبان عربی به ع به واژه لشگر و معرب شده آن عسکر و واژه عربی عنکر که از لنگر معرب شده است اشاره نمود اشاره نمود .

دیگر از گواه‌ها بر اینکه اعراب دوره صدر اسلام جم و مُلُوک اجم (شاهان ایرانی) را به خوبی می‌شناخته‌اند شاعران سبعه هست که همگی در اشعار خود از اینگونه واژه ها همانند ملوک عجم بارها نام برده اند.از جمله آنها افراد معروفی همانند: عنترة بن شداد، زهیر بن ابی سلمی، لبید بن ربیعه عامری، عنترة بن شداد ، اعشی، نضربن حارث را می توان نام برد. گواه دیگر اعشی از شاعران طبقهٔ یکم دوران جاهلی که حضور وافر در بارگاه‌های ملوک عرب و ملوک عجم داشته، وی و دیگر شعرای دوره جاهلی و یا اوایل اسلام در اشعار خود بارها از ملوک عجم و ملک عجم و الاعاجم نام برده و در آن زمان عرب در جایگاهی نبوده است که قصد فخر فروشی و تحقیر ایرانیان بنماید بلکه در اشعار آن دوره تکریم وجود دارد. مانند شعر" او "عاتقا من اذرعات معتقا - مما تعتقه ملوک الاعجم. غدا یمر الاعاجم من یدی و ... بر اساس تفسیر الضحاک در صدر اسلام به ایرانیان عجمی می‌گفتند کما اینکه کلمه عجمی در سوره نحل آیه ۱۰۳در اشاره به سلمان فارسی بکار برده شده است. نزد اعراب قبل از اسلام داستانهای "جم و جمشید و شاهان عجم (پارس) شناخته شده بود. بطوریکه علاوه بر اشعار شعرا یکی از چهره های سرشناس عرب نضربن حارث کتابی در مورد داستانهای ملوک عجم و از جمله رستم و فریدون و جم نوشت و انرا به تازه مسلمانان عرضه کرد و با آن به مقابله با بیانات پیامبر اسلام برخاست. زبان پارسی که به‌صورت رسمی در ایران به نام «پارسی» و «فارسی»، در افغانستان به نام‌های پارسی و دری، در تاجیکستان به نام تاجیکی، و در ازبکستان به نام «فارسی» مشهور است، فارسی در بحرین «عجمی» و در کویت «عَیَمی» اَیَمی نام دارد.برابر با کتاب اسناد نام خلیج فارس، میراثی کهن و جاودان صفحه 22-44 نام های کشور ایران و نام زبان فارسی در ادبیات عرب،با واژه جم و اَجَم (عجم)و پارس پیوند دارد. در عربی کلاسیک، به‌ویژه در سده‌های نخستِ دورهٔ اسلامی، به زبان پارسی «لسان العجم»یعنی (زبان عجم)، و به مردمان ایرانی «عجمی» و عجمو و به کشور ایران مُلکِ عَجم و یا بلاد عجم می‌گفتند. برای نمونه در تفسیر الضحاک آمده‌است منظور قرآن از «عجمی»، سلمان فارسی است.

در زبان عربی قبل از اسلام و در صدر اسلام به ایرانیان یعنی قلمرو فرهنگی ساسانیان یا ایران بزرگ، عجم می گفتند اما بعدها دو یا سه قرن بعد در ادبیات عربی عبارت فارس و فرس به تقلید از اروپائیان رایج شد. (در طول تاریخ به بسیاری از واژگان معنی‌های مختلفی بار می‌شود و تلفظ‌های مختلفی نیز پیدا می کنند به ویژه در انتقال شفاهی یا کتبی از یک زبان به زبان و فرهنگ دیگر واژگان می‌توانند در معنی - در مفهوم - در تلفظ به دلایل متعددی تغییر کنند. یک علت این است که بعضی از زبان‌ها واژگانی را ندارند (گچپژ در عربی) یا بعضی آواها را به گونه دیگری تلفظ می‌کنند مثلاً ش را س تلفظ می‌کنند. ه را خ و ... (نمونه Benjamin - بنیامین- بنخامین- بنهامین. یاسمین - جاسمین - خاسمین - جاشمین - یاکوپ- جاکوپ - خاکوپ - هاکوپ- یعقوب. خوان - جوان - حوان - یوان. خوبی- جوبی- هوبی- خوبا- جوبا- جوبلیشن- خلدون- کلدون- هالدون- یلدون) جم نیز طبق این قاعده معنی‌ها و مفهوم‌های متعددی گرفته‌است می‌دانیم که اول اسامی جامدات و ضروریات ابداع شده و بعد صفت‌ها و اسم معنی به وجود آمده (به‌طور نمونه اول" سیب" و بعد صفت سیبا و زیبا درست شده‌است. هلو اسم میوه است ولی بعد برای صفت به معنی زیبا و شیرین هم بکار رفته‌است. عسل نام شهد است ولی امروزه معنی‌های متعددی بر آن بار شده. جان یعنی بدن ولی بعدها ده‌ها صفت و اسم مختلف از آن گرفته شده مانند جانم یعنی عزیزم و ...)نام یکی از مشهورترین پادشاهان یا پیامبران استوره ای ایران نیز با یم پیوند دارد. طبق قاعده زبان عرب جم دو حرفی است و حتماً باید به ثلاثی تبدیل شود. از طرفی به اسم جم الزاماًٌ ال اضافه می‌شود به صورت الجم. اما چون ج در «جم» اگرچه از حروف قمری است (ا ـ ب ـ ج ـ ح ـ خ ـ ع ـ غ ـ ف ـ ق ـ ک ـ م ـ هـ ـ وـ ی) اما به چند دلیل و از جمله اینکه اصل کلمه غیر عربی است و دو حرفی است در هنگام خواندن ال جم همان قاعده حروف شمسی انجام می‌شود و "ا" خوانده می‌شود تا اسم سه حرفی درست شود ولی حرف «ل» تلفظ نمی‌شود به دلیل عدم توازن و حرف علة"یـ. توجه کنید که در گرامر عربی استثناهای بسیار زیادی هست. ممکن است" ا" که به یم و میر و ... اضافه شده "ا" زاید باشد و ربطی به حرف تعریف "ال" نداشته باشد. مثلاً در حرف تعریف ال در بسیاری از کلمات به ویژه اسامی "ا" تلفظ نمی‌شود و این خلاف گرامر و قاعده رایج است. مانند اسامی افراد در: العیاشی و العربی که در زبان محاوره شمال آفریقا تلفظ می‌شوند لعیاشی و لعربی. همچنین در واژگانی مانندمیر از فارسی میانه در زبان عربی به امیر تبدیل شده‌است یا "ارق" ملی که معرب شده از "رگ" ملی هست می‌بینید که" ا" به رق اضافه شده‌است."ا" در کتابت به ع تبدیل شده اما در تلفظ حتی امروزه همچنان عجم تلفظ اجم را دارد و عرب‌ها و همچنین ایرانیان " عجم" را به صورت حلقی تلفظ نمی‌کنند همانطور که عیار را به صورت نخست آن ایار و یار واگویه می‌کنند. یک نظر این هست که باید بین ریشه عجم و ریشه عجمه تفکیک و جدایی قایل شد چه بسا واژه عجم به معنی ایرانی از ریشه اجم و جم باشد اما عجمه در زبان عربی ریشه دیگری داشته باشد و عجمه و عجم به هم مرتبط نباشند

در مورد "جم" ، "عجم" و جمع عربی آن اعجم ، اعجمین و اعاجم ، ادبا و شعرای زیادی حتی از دوره جاهلیت تا سده های اخیر مطلب گفته اند که ابیات كلاسيك زير نمونه هایی از آن هستند  :

قَد طُفتُ ما بين بانِقيا الي عَدَنٍ **** و طال في العُجْمِ تَرحالي و تَسيارِي

                 (المجاني الحديثه، 1986، ج1: 233)

اَو عاتِقًا مِن اَذرَعاتٍ مُعَتَّقا **** مِمَّا تُعَتَقُهُ مُلُوكُ الاَعجَمِ

               ( شاعر عصر جاهلیت ديوان عنتره، 199: 157)

وَ غَدًا يَمُرُّ عَلَي الاَعاجِمِ مِن يَدِي **** كَأسٌ اَمَرُّ مِنَ السُّمُومِ نَقِيعُها (همان: 92)

وَ عُجمٌ وَ اَعرابٌ وَ اَرضٌ سَحِيقَةٌ *** وَ حِصنُ وَ دوُرٌ دُونَها وَ مَغالِقُ (لویس شیخو، 1986: 145)

قُل لِعَدنانٍ فُدِيتُم شَمِّرُوا *** لِبَنيِ الاَعجامِ تَشمِيرَ الوَحي (شعراء النصرانيه، ليلي العفيفه: 149)

  1. اَنَا ابنُ المَكارِمِ مِن نَسلِ جَم *** وَ حائِزُ اِرثِ مُلُوكِ العَجَم
  2. اَنَا ابنُ أَكارِمِ مِن آلِ جَم *** وَ حائِزُ اِرثِ مُلُوكِ العَجَم
  3. وطالـب أوتارهـم جهـرة ** فمن نام عن حقـهم لم أنمْ

فعودوا إلى أرضكم بالحجاز ** لأكل الضِّباب ورعْيِ الغنـمْ" متوكلي"

 شاعر عرب دوره عباسیان، عربها او و فارس تبارها را به تحقیر موالی می گفتند (ياقوت حموی، 1993: 323)

چند نمونه از شعر فارسی در مورد جم و عجم و کاربرد مترادف آن دو مانند نوروز جم و نوروز عجم و ملوک عجم، ملک جمMOLK Jam و ملوک جم، شاهان عجم و شاهان جم

  • که بر روز خرداد جمشید جم *** دل اهرمن کرد پر زغم

نوروز بزرگ آمد آرایش عالم *** میراث به نزدیک ملوک عجم از جم روز نوروز است امروز و سر سال عجم *** باد میمون و مبارک صد هزاران جشن جم

  • بر خداوندی که چون " جم " بنده دارد صد هزار*** باد فرخنده بر تو جشن عجم

به جشن فریدون و نوروز جم *** که شادی برد از جهان نام غم چو بخت عرب بر عجم چيره شد *** همي بخت ساسانيان تيره شد (شاهنامه، فردوسی:ص 539) شه ز اهل عجم بُد چو کیومرث و چو هوشنگ *** چون جم که دد و دیو و پری بُدش بفرمان اسدی توسی «گرشاسپ‌نامه» ۱۰۷۲ م. حافظ مي گويد: بده تابگویم به آواز نی*** که جمشید کي بودوکاووس کي(شاه). و سعدی نیز می فرماید:چنين گفت شوريده اي در عجم **** به كسرا كه اي وارث ملك جم اگرملك بر جم بماندي وتخت *** تو راكي ميسر شدي تاج وتخت. چو اين ترك اعجمي بد كز جهان شد *** مگر زير زمين تازي زبان شد (اسرار نامه)) بدين كرد فخر آنكه تا روز حشر **** بدو مفتخر شد عرب بر عجم (ديوان ناصر خسرو) عشق غريب است و زبانش غريب **** همچو غريب عربي در عجم (ديوان شمس) اي عجـــم رابـــه جاه تو نـــازش*** باد فـــرخنده بر تو جشن عجم(ديوان مسعود ي) ترا بشارت باد اي خدايگان عجم *** به جاه كسري و ملك قباد و دولت جم (همان: 361) از رازنامه عشق جانان خبر ندارد------- بر حرف و عجم آن خط برهان گذر ندارد (ديوان سيف اسفرنگي، 1342: 298ص ) ز حرف و عجم(نقطه گذاري و اعراب) آن تركيب چون صورت كني با خود به سوي عالم جانها بشـارت نامه¬اي دانش نهاده حـرف و عجــم آن نــوك خامــة وحـدت*** ز چشم وهم پوشيده چو خط بحر عنوانش (همانجا)

شهرت جم وجمشيد نزد مسلمانان باعث شد كه مورخين مسلمان ساخت "پرس پليس" را بدو منسوب نموده و آن جا را "تخت جمشيد" ناميدند. پروين اعتصامي نيز چنين سروده است:

تخت جمشيد حكايت كند ار پرسي *** كه چه آمد به فريدون و چه شد بر جم

در یک متن کهن دیگر آمده است:

"بخشش و هدايا رسم ملوك جم بود... و به هنگام ولادت نبي ايوان كسرا انوشيروان ابن قباذ خسرو ملك عجم فرو فتاد". طبری می نویسد:"آتش خانه های عجم(زرتشتی) آن جا بودی و عجم آتش را آذر خوانند به زبان پهلوی، از بهر آن آذربایگان می خوانند که در اصل آتش های عجم آن جا داشتندی و ..."

در نوروزنامه خيام چنین آمده است :

"آيين ملوك عجم (ایرانی)از گاه كيخسرو تا به روزگار يزدجرد شهریار(یزدگردیعنی خدای شهر یا فرماندار شهر) كه آخر ملوك عجم(ایران) بود چنان بوده است كه روز نوروز نخست كس از مردمان بيگانه موبد موبدان پيش ملك آمدي با ..." ملک شعرای بهار هم در یک شعر زیبا "عجم و جم" را مترادف گرفته و چنین سروده است:

الغرض ای شاه عجم!ملک جم*** رفت و فنا گشت زبان عجم(فارسي) زندی و سغدی همه بر باد رفت *** پهلوی و آذری از یاد رفت در تاريخ طبري و همچنین در ترجمه فارسی آن موسوم به تاريخ بلعمي در متون متعدد جم و عجم به معنی ایرانی بکار رفته که متن بریده شده زیر از جلد دوم ص 927 تا 977) ، تصحيح اندیشمند بزرگ محمدتقي بهار، برای نمونه در زیر می آید:

«...محمد بن جرير گويد: عرب او را بكشت و سبب كشتن قباد آن بود كه وي را زنديق می دانستند و ملك(سرزمين)عرب در دست وي بود... قباد، او (حارث) را كس فرستاد كه اين ملك را بي فرمان من بگرفتي، ... بايد با من ديدار كني و حد زمين عرب و مملكت تو را پيدا كنم تا عرب از آن حد نگذرند. حارث بيامد و با قباد به حد سواد عراق به نزديك مداين ديدار كرد...

قباد، حارث را حد نهاد(قلمرو و مرز او را تعيين كرد) كه حد عرب را از باديه (بيابان غرب و جنوب) است تا كوفه و تا لب رود فرات(و) ازين سوي سواد (قلمرو) عراق است، و نبايد كه از لب رود فرات، هيچكس از عرب ازين سو آيد و حارث قبول كرد و بپراكندند. حارث گفت: اين دزدان عرب اند كه روز و شب همي تازند از هر سوي.  پس از آن عرب را نگاه داشت تا از لب فرات نگذشتند و به حد عجم (مرز ايران) اندر نيامدند.... 

پس حارث كس فرستاد و به "تبع" شاه يمن كه اين ملك(شاه) عجم زبون است، و اگر تو با سپاه به من بيايي، ملك(سرزمین) عجم بگيري..... زرها را بگير و بدان دختر ده و او را بگوي كه من از يمن به خواستگاری وطلب تو آمده ام و مرا پادشاهي بكار نيست. زيرا كه همه خراسان و عجم(فارس و كرمان و خوزيه ) مراست. بايد كه خود به زني به من دهي و با من چهارهزار تابوت زر است آن همه به تو فرستم و اين شهر به پدرت بخشم. چون اين كار برآيد و تمام شود مگر مرا از وي يكي پسر آيد و ملك عجم و چين استان او را باشد و چون نيم شب بود، رسول دخترآمد، و آن تابوتها بر خران نهاده، در حصار آورد و سمر با سپاه(كمين) بنشسته بود، چون به در حصار رسيد، آن مردمان از تابوتها بيرون آمدند و جرسها را بزدند و در حصار بگشادند و سمر با سپاه به حصار اندر آمد، و شمشير برآوردند. و تا به روز همي كشتند تا جوي خون برفت و ملك را بكشت و دخترش را بگرفت و يك سال آن جا بماند و در كتاب تسميةالبلدان ايدون است كه سمرقند را آن وقت چنين خواندندي،.... و چينيان بودند آن جا ... و خواست كه ملك عجم را بگيرد و به جاي قباد نشيند، عجم گرد آمدند و انوشروان را بنشاندند و انوشروان با سپاه عجم آهنگ تبع كرد...»

    • 2-7.

عجـــــــــم واژه اي عربی نيست[ویرایش]

آیا واژه عجم مستقیم از" یم" گرفته شده و یا از جم بدرستی مشخص نیست اما فرقی در اتمولوژی نخواهد کرد .واژه اوستایی و یا ریگ ودا " یم " بصورت خَم و جم تلفظ می شده است این واژه دو حرفی است منطبق با اوزان و قالب هاي اسامي و افعال عربي نيست و با توجه به دو حرفي بودن براي معرب شدن حتما بايد به آن حرف يا حروفي اضافه شود تا شكل قالب عربي ثلاثي يا ثلاثي مزيد بگيرد. اضافه كردن "أ" و يا "ع" مي تواند اين مشكل را برطرف كند.

واژه يم و جم به زبان‌هاي كهن تعلق دارد و معني هاي مختلفي در طول زمان از آن استفاده شده است. اين اشتباه رايج در همه جا وجود دارد كه "عجم" را واژه اي عربي مي دانند و گمان مي كنند عرب ها آن را به معني "كر و لال" بكار مي برند.اما درحقيقت در زبان عربي هيچگاه "عجم" به اين معني نبوده است و هيچگاه "عجم" مترادف واژه "صم بكم"(كر ولال) بكار نرفته است مگر در چند مورد شعر و در استعاره ادبی اما در برهه اي از زمان‌ها به  معني بيگانه  از آن استفاده كرده اند.

در زبان فارسی عجم همواره مترادف با ایرانی و زبان فارسی بوده است حتی در این شعر خاقانی به چم (معنی) سخندان فصیح گوی و زبر دست است . چون دید که در سخن تمامم **** حسان عجم نهاد نامم در مورد چگونگی تغيير كلمات پهلوي در سيصد سال دوره عربي اسلامي بطور نمونه به واژه Petou Afetou- - Aftaab نگاه كنيد به واژه پارسي- پتوو "أ" اضافه و پ تبديل به ف شده است و در دوره كتابت فارسي تبديل به آفتاب شده است.حذف " ل " علاوه بر اینکه در حروف شمسی صورت می گیرد گاهی در حروف قمری نیزتلفظ نمی شودو یا گاهی معربات به جای ال فقط"ا" میگیرند بطورنمونه "مرد، میر(پیر، بزرگ) و کُما "که عربی شده آن با اضافه شدن"أ" أمرد(نوجوان)، امیر و اغما است. يا مثلا يكي از اسامي معروف عربي"أياد " است مانند اياد سامرايي، اياد انور و... بطور نمونه در " اياد علاوي" ياد- واژه فارسي است و لاوي- از اسامي معروف عبري است كه معني نزديك و اتصال و علاقه مي دهد(واژه لاو در لاتين نيز از همين كلمه است). اصل كلمه ال ياد ال لاوي بوده كه تبديل به اياد علاوي شده است.

  • تبدیل "أ و آ" در زبان عربی به "ع " و تبديل يـ به ج و بلعكس همواره مرسوم بوده است مانندتبدیل اراک به عراق ، ایلام به عیلام ، آبادان به عبادان، اپلوگوس به ابله وعبله یا آبوه و آببار به عبوه و عباري ، يوسف = جوزف، جاكوب =يعقوب، ياردن ، جوردن، سيستان به سجستان و... نمونه هاي بسيار زيادي در عربي مصري و شمال آفريقا و امازيغي براي حذف ل و تبديل ا به ع وجود دارد صرف نظر از اينكه ال به حروف شمسي چسبيده باشد و يا حروف قمري. يكي از اسامي معروف عربي مبارك است در شمال آفريقا آن را امبارك تلفظ مي كنند( ال مبارك) در حاليكه م حرف قمري است و بطور كامل بايد ال خوانده شود. ایلام و عیلام نمونه دیگر تبديل ا به ع است حتی در رسانه های عربی کنونی امیر پرتز را "عمیر بریتس و کوفی عنان را کوفی آنان می نویسند تبديل اتر به عطر و نمونه هاي فراوان ديگر) در مورد ال جم نيز همين گونه است دوره های بعد آنرا با "ع" بصورت عجم ثبت کرده اند ودر دوره های بعدی مجدد ال به عجم اضافه و آنرا "العجم" خوانده اند.سپس بصورت "اعاجم" و "عجمو" و اعجميين نیز آن را جمع بستند. تلفظ يوسف به جوزف و خوسف وتلفظ جوان به يوان – جوان – خوان نيز نمونه ديگر تبديل حروف است.
"جم" و "ا ل جم" در دوره قبل از اسلام به ايران وايرانيان اطلاق می شده است ولی در ادبيات سده‌هاي ميانه‌ي عربي،گاهی به اقوام دیگرحتی به عربان امپراتوري هم اطلاق مي‌شد، اما به ويژه به معنی خاص در مورد پارسيان (ايرانيان) وزرتشتیان به كار مي‌رفت. 

عجم در زبان های اروپایی به صورت هخم – هخام - هیم – یم نیز تلفظ شده است و گمان می رود که بین هخا و هخامنش و جم رابطه اتیمولوژی وجود داشته باشد.فعل «عَجَمَه» نیز برگرفته از "جم" است که ال تعریف به آن اضافه شده است. سپس در زبان عربي گاهي عجم را به معنی های مختلف دیگری مانند «به طور غير واضحي سخن گفتن " به کار برده و سپس از «عَجَم، عُجْم» ( ناروشن سخن‌گويان)، غيرعربان مراد شده است. درزبان عربي كلاسيك، فعل «عَجَمَه» متضاد «عَرَبَه» به معني: "به روشني سخن گفتن" بكار رفته است، به طوري كه واژه «عُجْمَه» به متضاد واژه‌ي «فَصْحَه» به معني "بي‌آلايش، صحيح، زبان عربي" مبدل مي‌شود. اصطلاح «عجم» بعدها براي اشاره به همه‌ي گويندگان زبان هاي غيرعربي - كه با فاتحان عرب تماس و ارتباط يافته بودند - به كار برده مي‌شد. در اسپانياي مسلمان، اصطلاح «عجم» درمورد گويندگان زبان هاي بوميِ هيسپاني (Hispanic) شبه جزيره‌ي ايبريا به كار برده مي‌شد؛ در اواخر سده‌هاي ميانه، اصطلاح زبان‌شناختي «الجَمْيَه» دلالت مي‌كرد به زبان هاي هيسپاني نوشته شده به خط عربي كه مورد استفاده‌ي مسلمانان، و پنهان- مسلماناني بود كه پس از آن، تحت حاكميت مسيحيان مي‌زيستند. اما دقيقاً همانند يونانياني كه اصطلاح barbaroi را به ويژه در مورد هماوردان بزرگ‌شان، پارسي‌ها به كار مي‌بردند، تفاوت و تمايز ميان «عرب» و «عجم»، زودتر از اين، در شعر عربي پيش و اوايل عصر اسلامي، آشكار و قابل تشخيص است. مانند «اَعْجَم تِمْتِمي» ( بيگانگان ) در شعر «عنتره»، و «تَناوُم العُجْم» ( خوابیدن شاهان پارسي) در شعر سراينده‌ي بين‌النهريني، «عبدالمسيح بن عسلامُري». در دوره خلفای اموی به طور كلي، "موالی " و «عجم» اصطلاحي تحقيرآميز بود كه اعرابِ آگاه از برتري و توفق سياسي و اجتماعي‌شان در اوايل اسلام، از آن بهره مي‌بردند. اما از سده‌ي سوم ق. (نهم م.)، غير عربان و مخصوصاً پارسيان، مدافع و مدعي برابري و تساوي سياسي و فرهنگي با اعراب گرديدند، هرچند، نه برتري و سرآمدي بر آنان (همانند فرايندي كه در جنبش ادبي شعوبيه ديده مي‌شود). در هر حال، در ميان برخي صاحبان عقايد، جرياني از تحسين و ستودگي در مورد عجم، به عنوان وارثان عهد باستان و دارندگان سنت‌هاي پاک و زیبا در زندگي، وجود داشت. حتی طرف‌دار بزرگی اصل عرب، «جاحظ»، "كتاب التسويه بين العرب و العجم(ایرانی)" را در اين باره نوشت. نزد ايرانيان در دوره اسلامی نیز در موارد متعدد نام جم و کشور جم و شاهان جم و عجم بارافتخار آمیز داشته است بعضي از علماي آن دوره حتي به قرينه و هم معني بودن جم و عجم توجه داشته اند بطوريكه "المتوکلی" شاعر عرب آورده است:

انا ابن المکارم من النسل جم ***  و حائز ارث ملوک العجم 

من فرزند نیکی‌ها از نژادو ریشه جم *** شایسته و برازنده میراث شاهان عجم (ایران) در بعضی نسخه ها" آل جم" آمده است. فردوسي نيز عجم و جم را هم معني آورده است بشكست پشت دليران عجم را***‌‌ بر باد فنا داد رگ و ريشه ي جم را خاقانی: چون دید که در سخن تمامم **** حسان عجم نهاد نامم و در مفرد و جمع بصورت رجل أعجم وقوم أعجم ودرمادينه (مونث) عَجْماءُ و جمع عُجْمٌ والأَعْجَام العجم و اعجمیین هم به كار رفته است. فردوسی با افتخار نگاشته است: بسی رنج بردم در این سال سی-------عجم زنده کردم بدین پارسی همش رای و هم دانش وهم نسب ------ چراغ عجم آفتاب عرب کجا شد فریدون و ضحاک و جم------- مهان عرب خسروان عجم سپه را به بستور فرخنده داد-------عجم را چنین بود آیین و داد. که بر روز خرداد جمشید جم------- دل اهرمن کرد پر زغم مران روز را نام نوروز کرد **** یکی جشن بس به دل افروز کرد. در ادبیات ایرانی و عربی اعجمی و عجمی برای تحقیر بکاررفته ولی عجم در ادبیات فارسی برای تحقیر بکار نرفته است. خاقانی: ملک عجم چو طعمه ترکان اعجمی است **** عاقل کجا بساط تمنا برافکند. گفت نماز از پس اين چون توان ** كين عجمي هست شكسته زبان (خمسة خواجوي كرماني، 1366: 31ص) در بيت زیر از این شاعر عرب،" كتاب عجم"را به معني "نامه شاه روم" ترجمه کرده اند : (كانَ فُرادَى زورهِ طبعتهما- بطينٍ من الجولان كُتَّابُ أعجم) سعدی در تمام نوشته‌های خود "عجم" را مترادف با "پارسی" به کار برده است. کتاب او دارای دو بخش اسلامی و ایرانی است ، يک بخش آن قرآن است،و بخش ديگرآن گوهريست درخشان از فرهنگ باستان ايران. اقبال لاهوری که لاله وجودش را پرورده فرهنگ ايرانی مي‌داند می فرماید: اي جوانان عجم! جان من و جان شما **** چون چراغ لاله سوزم در بیابان شما

گرد من حلقه زنید،‌اي پيكران آب و گل****  آتشي در سينه دارم از نياكان شما

پس از آن كه چنين گفت‌وگو‌هایی در مورد عرب و عجم فروخاموشيد، و پارسيان با شمار نفوس و توانمندي‌هاي‌شان، به جايگاهي برتر و مقتدرتر در جهان اسلام دست يافتند، شاهان دوره ی قاجار رسماً خود را پادشاهان عجم می نامیدند. گاهی نیز خود راسلطان عجم و عرب می خواندند. به این ترتیب «عجم» صرفاً به اصطلاحي قومي و جغرافيايي تبديل شد؛ از اين رو، در کتاب هاي جغرافيايي دوره‌ي سلجوقي و پس از آن، بين‌النهرين را با عنوان «عراق عربي» (بنا بر اسناد تاريخي و جغرافيايي" اراق" ، عرب شده اراک است و اراک شکل مصغر شده ايران به معنی ایران کوچک و يا تغيير يافته ايراگستان می باشد)، در تقابل با شمال غربي ايران يا «جبال» (ماد باستان)، كه «عراق عجمي»( ایراک عجمی) خوانده شده، مي‌يابيم. بنابر اين "كشور جم"(Molk e Jam ) شايد نام دیگر کهن ایران باشد که همزمان قديمي ترين نام های کشور ايران باشد كه عرب هاي دوره جاهلييت آنرا معرب نموده ، "اجم" و "ال جم" ( عجم)و "مملکت عجم" گفتند و كلمات عجمه ، عجمو ،اعجمي و الاعاجم و معجم و معاجم را از آن ساختند. سپس در دوره های بعدی عجم و اعجمی را در معنی های مختلف به کار بردند.ابتدا اين کلمه را بطور ویژه برای ايرانيان و مترادف با فارسی به کار می بردند در صده های بعد از اسلام اين کلمه کاربرد بيشتری پيدا کرد و گاهی به خود اعراب به ویژه آن‌ها که ریشه ایرانی دارندنيز عجمی می‌گويند مثلا به شيعيان بحرين و عمان عجمی می‌گويند يا عراقی ها به مردم خوزستان عجم می‌گفتند. در يک دوره زرتشتيان ،مجوس‌ها وعجم ها بصورت معادل بكار رفته است.

در بعضی موارد به مردم خراسان عجم گفته اند بطور بسيار معدودی به آذری ها نيز ترکان عجم گفته اند،به ایرانی تبارهای شرق آفریقا نیز عجمو و عجمی می گویند. ولی امروزه در زبان عربي کلمه عجم بيشتر به معنی غير عرب به کار می رود.  

به‌نظر می‌رسد كه جم نامی است كه به شاهان ماقبل دوره پارسی نیز منسوب است و از امپراتوران پارسي شهرت بيشتري داشته و در داستان‌هاي سينه به سينه همواره عظمت او نقل شده است. قبل از اينكه دريانوردان يوناني و مصري نام "پرشيا" و"پلسيا"(عده اي نام پلستان را برگرفته از پلسيا مي دانند)را براي حوزه "فلات ايران" مرسوم سازند از اين منطقه بيشتر به كشور جم، سرزمين يم، اريتران، ارنا، آريانا و ايران ياد مي شده است . بنابر اين به احتمال زياد اسامي كشور جم و كشور ايران قدمت بيشتري از نام كشور پارس داشته است. از مستندات يوناني و ايراني بر مي آيد كه در سراسر آب های ساحلي جنوب ايران سه قوم عمده به ترتيب در شرق ، پارتها، مكراني ها وكرمانيا در مركز پارس‌ها و در غرب عيلاميها و خوزيها ساكن بودند(با توجه به بعضی منابع اسلامی بنظر می رسد خوزی ها و عیلامی ها یک قوم هستندو لرها نام متأخر همان قوم است) پارس‌ها بدليل برخورداري از سواحل درياي پارس و دريانوردي از شهرت بيشتري برخوردار شدند و از سال 600 قبل از ميلاد نام آن‌ها بر بخش وسيعي از فلات ايران و سپس به تمام فلات ايران منسوب شد. پارس‌ها گروهي از آرياييها بودند كه به اسب سواري و داشتن اسبهاي ورزيده شهرت داشتند و يكي از معاني كلمه پارس به معني اسب سوار، چالاك و دلير است و اعراب هنوز هم کلمه‌ی فارس و فرس را به همين معني بكار مي برند. خورشید و اسب نماد و نشانه ی ایرانیان بوده است به همين دليل اسب، سرو و گل خورشید در تمام نمادهاي پارسي برجامانده از دوره پارسي بويژه در تخت جمشيد و نقش رستم وجود دارد.

3-7."عجم " در قرآن و روایات[ویرایش]

در سوره ی مبارکه شعرا ،آیه ی 198 آمده است، ولو نزَّلناه على بعض الأعجمين.( و اگر ما این کتاب عربی را بر بعضی مردم( قوم)عجم نازل می گردانیدیم)همچنین واژه "عجم" در آیات دیگری از سوره های مختلف قرآن کریم به کار رفته‌است که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد : سوره ی (نحل ۱۶) آیه ی ۱۰۳ ، در سوره ی فصلت (۴۱) آیه ی ۴۴ و سوره ی شعرا(۲۶)۱۹۹

        • 4-7. "عجم " در احادیث و روایات :

واژه (عجم) را در تفسیرها، روایت‌ها و حدیث‌ها، بيشتر برای ملت و یا اقوامی (غیر عرب) معنی می‌کنند, ولی پاره‌ای از روایات بطور روشن نشان می‌دهد که (عجم) تمام غیر عرب را در بر نمی‌گیرد.بلکه عجم, تنها به گروه خاصّی از غیر عرب ها و آنهم ایرانیان و بخصوص فارسها گفته می‌شده‌است.در کتب سفر نامه‌ها یا اسفار مذهبی نیز عبارت هایی مانند این زیاد است: مردمان آن ناحیه از ترک ، خزر، ارمن، رومی ، عرب و یهودی و عجم هستند. همچنین روایات متعددی گویای آن است از جمله : پیامبر اکرم(ص) : (یا ابا الحمراء! انطلق فادع لی مائة من العرب وخمسین رجلاً من العجم وثلاثین رجلاً من القبط وعشرین رجلاً من الحبشة… ثمّ قال(ص): یا معشر العرب والعجم والقبط والحبشة…)یعنی برای من 100نفر عرب و همچنین 50 نفر عجم (ایرانی) و 30 نفر مصری و 20 نفر از حبشه (سومالی و اتیوپی) دعوت کن. امام صادق(ع) : (یا هشام! النبط لیس من العرب ولامن العجم.) ای هشام! نبطی ها، نه از عرب هستند و نه از عجم. امام علی(ع) : (یسیر المهدی حتّی ینزل بیت المقدّس وتنقل الیه الخزائن وتدخل العرب والعجم واهل الحرب والروم وغیرهم فی طاعته.)حضرت مهدی(ع) حرکت می‌کند, تا در بیت المقدس منزل می‌کند و خزینه‌ها به سوی او سرازیر می‌شوند و عرب و عجم(ايرانيان) و جنگاوران و اهل روم و غیر آن‌ها, سر بر فرمان او می‌نهند. هنگامی که پیامبر اسلام(ص) خودرا به عدّه‌ای از یهودیان،(رسول ربّ العالمین) معرّفی فرمود،آنان پرسیدند: (... الی العرب ام الی العجم ام الینا؟) به سوی چه کسی فرستاده شده ای؟ به سوی عرب یا عجم یا ما؟ در روايات نيز مانند ساير نوشته ها ومكتوب ها به همه ی غیر عرب ها (عجم) گفته نمی‌شده‌است. حديث هاي متعددي نشان می‌دهد كه بيشتر آن گروه، ایرانیان هستند و به روایتی بر نخوردیم که به جز به ایرانیان (عجم) اطلاق گردد: حدیثی از بحار الانوار: (انّما سمّت العجم شهورها بآبان ماه و آذرماه و غیرهما….) بدرستیکه عجم‌ها ماه های خود را این گونه نام گذاری کرده اند" آبان ماه و آذر ماه و ... روشن است که فقط در بین ایرانیان، ماه ها، آبان و آذر و… نامیده می‌شده است و نه در بین همه غیر عرب ها. "معلّی بن خنیس" می‌گوید: امام صادق(ع) به من فرمود: آیا با نوروز آشنایی داری؟ عرض کردم: فدایت گردم ،این روز، روزی است که عجم(ايرانيان) آن را بزرگ می‌شمارد و در این روز به یکدیگر هدیه می‌دهند. در پایان روایت بالا امام صادق(ع)می فرمایند: هیچ نوروزی فرا نمی‌رسد، مگر این که در انتظار فرج هستیم؛زیرا این روز، از روزهای ما و شیعیان ماست که عجم آن را حفظ کرده،ولی شما آن را از بین بردید. در اینجا نیز روشن است که در آن زمان تنها ایرانیان نوروز را بزرگ می‌شماردند و آن را حفظ کرده‌اند. در جنگ احزاب، هنگامی که پیامبر با مهاجران و انصار رایزنی فرمود، سلمان گفت: هرگاه برای عجم(فارسها)، چنین مشکلاتی پیش آید، پیرامون شهرهای خود را خندق می‌کنند و از یک سوی می‌جنگند. وقتی سلمان فارسی می‌گوید: عجم چنین می‌کنند، مراد او و نمونه‌های مشابه آن فقط ایرانیان هستند.به ویژه که خود سلمان از منطقه‌ای در اصفهان موسوم به جم(جیم = جی) بوده است و او رادر بسیاری از منابع سلمان عجمی و گاه سلمان فارسي می نامیدند.اما در زمان صدام حسین نام این شخصیت اسلامی و تاریخی را مانند نام خلیج فارس تغییر دادند و به او لقب سلمان پاک دادند. امیرالمؤمنین(ع) : و امّا در مورد فراوانی عجم و ترسیدن از جمعیت ایشان که سخن گفتی, باید بگویم: ما در زمان رسول خدا(ص) با تکیه به فراوانی نیرو نمی‌جنگیدیم…. روایت: هرکس در سرزمین عجم ها، بنایی بسازد و به نوروز و عید مهرگان عمل کند از عجم‌ها به شمار می‌آید.( در اینجا به‌نظر می‌رسد منظور از" عجم"،مجوس( زرتشتي باشد. پیامبر اسلام(ص): بر شما بشارت باد ای فرزندان بنی فرّوخ! اگر ایمان به ستاره ثریا آویزان باشد، عرب به آن دست نمی‌یابد،امّا عجم،به آن خواهد رسید. با توجه به این که واژه (فرّخ) فارسی و به معنای فرخنده‌( پرخنده)است واین که مضمون این حدیث، بارها از جانب پیامبر(ص) درباره ایرانیان گفته شده، می‌توان گفت: مراد از (بنی فرّوخ) ایرانیان هستند. شیخ صدوق می‌نگارد: عبدالمطلب، ده نام داشت که عرب و قیصرها( کی سر = تاجدار) و پادشاهان عجم و پادشاهان حبشه… به آن نامها، او را می‌شناختند. مجلسی در بحار جلد ۲۰ صفحه ۳۷۷ عنوان یکی از بابها را این گونه نگاشته‌است: (باب ۲۱ مراسلاته(ص) الی ملوک العجم والروم وغیرهم.) در بحار جلد ۴۸ صفحه ۳۰۵ قسمتی از کلام امیرالمؤمنین(ع) درباره قیام حضرت مهدی (ع) آورده شده‌است: .. نتیجه: از کاربردهای گوناگون واژه (عجم) چنین بر می‌آید که در روایات هر جا واژه (عجم) بدون قرینه‌ای به کار رفته باشد، نمی‌توان عجم را تمام غیرعرب دانست، بلکه ذهن به ایرانیان مي رود. چنان چه در مجمع البحرین (عجم) به (فُرْس)فارسی معنی شده‌است. عجم در روایات زیر نیز به معني ایرانیان بكار رفته است:(21) امام باقر: (اصحاب القائم ثلاثماة وثلاثة عشر رجلاً اولاد العجم.) اصحاب حضرت قائم(عج) ۳۱۳ تن ایرانی هستند.امام علی: (کأنّی بالعجم فساطیطهم فی مسجد الکوفة یعلّمون النّاس القرآن کما انزل.) گویا خیمه‌های ایرانیان را در مسجد کوفه می‌بینم که قرآن را همان گونه که نازل شده یاد می‌دهند. امام صادق: (لو انزل القرآن علی العجم ما آمنت به العرب وقد نزل علی العرب فآمنت به العجم فهذه فضیلة العجم.) اگر قرآن به ایرانیان نازل می‌شد، عرب به آن ایمان نمی‌آورد، ولی بر عرب نازل شد و ایرانیان به آن ایمان آوردند. این فضیلتی است برای ایرانیان. پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: (معاشر قریش! تضربون العجم علی الاسلام هذا واللّه لیضربنّکم علیه عوداً.) ای گروه قریش! شما، ایرانیان را به خاطر اسلام با شمشیر می‌زنید. به خدا سوگند، آنان در آینده شما را برای بازگرداندن به اسلام با شمشیر می‌زنند. کتاب"الملل و النحل" (ملت ها وفرقه ها) که توسط محمد بن عبدالکریم شهرستانی به زبان عربی نوشته شده‌است. ملت هایی را که در چهار گوشه جهان زیست می‌کنند به چهار ملت بزرگ تقسیم کرده‌است که عبارت‌اند از: 1- عرب. 2- عجم. شامل فارسها، خراسانیان کرمانیان و خوزیان 3- روم. 4- هند. همانطور که در متون و اشعار عربی و فارسی و دراحادیث ملاحظه کردید عجم به معنی قومی خاص و بیشتر مترادف ایرانی بکار رفته است. در ادبیات عرب واژه عجم همچنین مترادف و هم معنی با سرزمین ایران به کار رفته‌است و اصطلاح بلاد عجم و یا مملکت عجم مورد تقلید تاریخ نویسان درباری شاهان صفوی،قاجاری و اوایل دوره پهلوی نیز بوده‌است. به عبارت دیگر یکی از نام های سرزمین ایرانMolk Ajam ملک عجم بوده‌است.و بحر العجم و الخلیج العجمی در متون عربی به همین خاطر است.

فصل اول گفتار 5-7. واژه ی ايــــــــــــــران و بیخ و بن آن[ویرایش]

کاربرد واژه ایران ، بسیار کهن و قدیمی است حتی ممکن است با واژه ایرتا و ارتا(اردا) که مفهوم گسترده ای در ریگ ودا و اوستا دارد نیز پیوند داشته باشد. ترک ها در قرون گذشته خلیج فارس را خلیج ایران می نامیدند و هنوز هم در جمهوری آذربایجان همین اصطلاح را به کار می رود. در بسیاری از متن ها معمولا ایران را هَمچَم(هم معنی) با فارس بکار گرفته اند . از واژه‌ي «ايران» در سنگ‌نوشته‌هاي اردشير يكم - بنيان‌گذار دودمان ساساني استفاده شده است. حتما کاربرد آن به قبل از این سنگ نوشته می رسد. این واژه به یک قوم بزرگ اطلاق می گردیده و گویا معنی نجیب زاده هم داشته است. در برجسته‌نگاري تفويض شاهنشاهي‌ اردشیر [از سوي اورمزد] در نقش رستم استان فارس(کوه صلیب آریایی که نماد ایزد خورشید بوده است)، و سپس در سكه‌های، (به پارسي ميانه) و Shahan shah Aryan (به پارتي)به معنی "اردشير، شاه شاهان آريايي‌ها" خوانده شده است. پسرش شاپور يكم،ضمن استفاده از همان لقب براي پدرش، برای خود با عنوان (به پارسي ميانه) = شاه شاهان آريايي‌ها و غيرآريايي‌ها" اشاره كرده است. همين شكل و شيوه، مورد استفاده‌ي شاهان بعدي ساساني،از «نرسه» تا «شاپور سوم» بود. سنگ‌نوشته‌ي سه زبانه‌ي شاپور يكم در دیواره ی کوه نقش رستم(دیواره صلیب میثرایی) در استان فارس - كه در اين موضوع فقط نسخه‌هاي پارتي و يوناني‌اش محفوظ مانده، اما نسخه‌ي پارسي ميانه‌ي آن نيز با اطمينان، بازسازي‌پذير است - براي نخستين بار حاوي واژه‌ي پارسي ميانه‌ي «ايران‌شهر» (به پارتي) است. من سرور پادشاهي (ملت) آرياييان هستم". واژه‌ي «ايران‌شهر» به درستي، «شاهنشاهي» معني مي‌گرديده.(اطلاع بیشتردرایرانیکا) در اين زمينه، در يشت‌هاي متأخر اوستا، تنها ذكر "سرزمين‌هاي آريايي" و "غيرآريايي" وجود دارد. فهرست كشورهاي فرمان ‌بُردار شاپور، در نسخه‌ي پارسي ميانه‌ي سنگ‌نوشته‌اش، تقريباً به كلي آسيب ديده است و تنها به گونه‌ي ناقص در نسخه‌هاي پارتي و يوناني اين سنگ‌نوشته‌ي سه زبانه محفوظ و باقي مانده است. البته اين سياهه را به ياري فهرست كوتاه ايالت‌هاي ايران‌شهر (به معناي خاص) در سنگ‌نوشته‌هاي پارسي ميانه‌ي نقش رستم [چلیپا( صلیب) که نماد خورشید است] و نيز با توجه به سنگ‌نوشته‌ي شديداً آسيب ديده و هوازده‌ي «كردير» ،روحاني برجسته‌ي عصر جانشينان شاپور، مي‌توان بازسازي نمود. فهرست يادشده شامل اين نام‌هاست: «پارس (فارس)، پهلو (پارت)، خوزستان، ميشان، آسورستان (سوريه)، نودشيرگان ،آدوربايگان (آذربايجان)، سپاهان (اصفهان)،ري، كيرمان (كرمان)، سگستان (سيستان)، گورگان (گرگان)، مرو، هريو (هرات)، اَبَرشهر (خراسان)، تورستان (تورکستان)، مَكوران (مكران)، و كوشان‌شهر تا پَشكبور (پيشاور)». شاپور نام چند كشور ديگر را نيز افزوده است، شاملِ ماي (ماد)، هيند (هند)، و مَزون‌شهر (عمان) "در كنار دريا" و ديگران؛ يعني «ارمن (ارمنستان)، ويروزان (گرجستان)، آلان (اران)، و بلاسگان تا كاوكوه( کوه قاف) (قفقاز) و دروازه‌ي آلانان» . با وجود تداول و كاربرد اصطلاح «ايران‌شهر» در سنگ‌نوشته‌هاي سلطنتي، به شاهنشاهي ساساني، پيش از اين، با شكل كوتاه شده‌ي «ايران» (Eran) اشاره مي‌شد، و به غربِ رومي نيز متقابلاً و زودتر، با عنوان «انيران» (Aneran). هر دوي اين اصطلاح‌ها، در متني تقويمي به قلم ماني پيامبر - كه احتمالاً، نخست در زمان اردشير يكم نوشته شده - يافته مي‌شود. در ديگر متون پارسي و پارتي مانوي، اصطلاح «ايران‌شهر» ديده نشده است. واژگانی مانند: «ايران- آمارگر» (رييس كل امورمالي كشور)، «ايران- ديبيربد» (رييس دبيران كشور)، «ايران- دروست‌بد» (رييس پزشكان كشور)، «ايران- همبارگ‌بد» (سرپرست كل انبارهاي كشور)، «ايران- سپاه‌بد» (فرمانده كل سپاه كشور) در كتاب‌هاي پهلوي سده‌ي سوم هجري (نهم ميلادي)،اصطلاحات كهن ساساني، آشكارا محفوظ مانده است. براي نمونه، در «كارنامه‌ي اردشير بابكان» اصطلاح Eran تنها در عبارت (شاه ايران) و لقب (ايران- سپاه‌بد) استفاده گرديده است. وگرنه، كشور [ايران] همواره «ايران‌شهر» خوانده شده است. همين موضوع در كتاب «ارداويراز نامه» نيز صدق مي‌كند كه در آن جا عبارت eran dahibed ( فرمان‌‌‌رواي آريايي‌ها) صرفاً در مفهومي فراتر از نام جغرافيايي «ايران‌شهر» آشكار مي‌شود. در آثار كهن فارسي نو، به ويژه آن‌هايي كه وابسته به منابع پارسي ميآن‌هاند، شكل «ايران‌شهر» با «شهر ايران» جای‌گزين مي‌شود(مانند: تاريخ سيستان، صص 7-6). فرخي سيستاني شاعر (درگذشته‌ي 429 ق.)، يا شايد نسخه‌نويس بعدي اشعارش، هنوز اين اصطلاح را در تقابل با «توران» (سرزمين تورانيان) استفاده مي‌كند. با اين حال، قلمرو ايران‌شهر در اين زمان، محدود و منحصر به بخش غربي پيشين امپراتوري [ساساني] شده بود. در "تاريخ سيستان" چنين گفته شده است كه: «كل ناحيه‌ي كشور به چهار بخش تقسيم شده بود: خراسان، ايران (خاوران)، نيمروز، و باختر؛ هر آن چه در جوار مرز شمالي واقع گرديده، "باختر" خوانده شده؛ و هر آن چه در نزديكي مرز جنوبي واقع بوده، "نيمروز" ناميده شده است؛ و ناحيه‌ي مياني به دو بخش تقسيم گرديده: آن چه در جوار مرز شرق واقع شده، "خراسان" خوانده شده، حال آن كه آن چه در غرب واقع است، "ايران‌شهر" ناميده شده است». حتی در «نرهة القلوب» حمدالله مستوفي ( به نقل از استخري) گزارش گرديده كه «عراق عربي عادتاً دل ايران‌شهر خوانده شده است». به هر حال، عنوان عمومي سرزمين ايرانيان از اين زمان، «ايران»، و [عنوان] اهالي‌اش، «ايراني» بود.(ایرانیکا). در سال ۱۳۱۴ شمسی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه و تقاضای دولت وقت؛ و تصویب مجلس شورای ملی، اعلام شد به جای پارس و پرشیا ,نام رسمی داخلی مملکت یعنی “ایران” را در سایر زبانها هم بکار ببرنند. تلفظ اولیه واژه ایران بشکلهای دیگر بوده تا ۶۰۰ سال پیش " اِران " هم واگویه میشده ولی بنابر اسناد کهن از جمله کتاب تاریخ هرودوت ایران را ارتیان می گفته اند و ارتیان یا اریتران مفهوم مهمی در دوران کهن بوده است و ارته یا اریته یعنی نظم و قانون و اخلاق و سعادت یکی از مهمترین مفاهیم دوره ریگ ودا و دوره اوستایی بوده است.

  • آیا ایران. ارته یا ارتیان با هم از یک ریشه اند؟
در سال ۱۳۱۴  وزارت امور خارجه بر اساس تقاضای دولت وقت؛ و تصویب مجلس شورای ملی، در یادداشتی به سفارتخانه های خارجی اعلام کرد به جای پارس و پرشیا, فقط نام رسمی داخلی مملکت یعنی “ایران” را در سایر زبانها هم بکار ببرند این پیشنهاد موافقان و مخالفانی نیز داشت.

تلفظ اولیه واژه ایران بشکلهای دیگر بوده در دوران کهن " اِران Eran" هم واگویه میشده ولی بنابر اسناد کهن از جمله کتاب تاریخ هرودوت ایران یا دستکم بخش جنوبی ایران را ارتیان Erythian می گفته اند و ارتیان یا ارتران مفهوم مهم و پر کاربردی در دوران کهن بوده است و ارته یا اریته یعنی نظم و قانون و اخلاق و سعادت یکی از مهمترین مفاهیم دوره ریگ ودا و دوره اوستایی بوده است.

سنگ نوشته اردشیر اول پایه گذار دودمان ساسانی کهنترین نوشته ای است که واژه ایران را  دربر دارد واژه ی "ایران" تا حدودی  از آن دوره  کاربرد مستمر در داخل کشور داشته  گفته اند بخش اول " ایر " به معنی  نجیب، آزاده و شریف است؛ ‌بخش دوم به معنی سرزمین، جا و مکان است رویهم، “سرزمین آزادگان و نجیب زادگان" اما  این ریشه یابی  یکی از  نظریه های قدیم است و ایر بیشتر به معنای فروتن است تا نجیب ، امروزه برای اتمولوژی "ایران " ریشه واژه ایران را در دوران کهنتر هم دنبال کرده اند و  به واژگان مشابهی در ادبیات خیلی کهنتر از  سنگ نوشته اردشیر  ساسانی رسیده اند در ریگ ریگ ودا  متن هایی است که برهمنان مهاجر از  سرزمین فعلی ایران با خود به هند برده اند ارتا بسیار بکار رفته است. هرودوت در کتاب تاریخ  کتاب هفتم (صفحه 785 ترجمه فارسی ) نوشته است یونانیان به  پارسها کِفِنها می گفتند ولی خودشان و همسایگانشان آنها را ارتیان  می نامیدند. در متون دیگر نیز این واژه بکار رفته است و از تمدن ارته  که در منطقه و یا همسایگی  ایلامیان بوده  بارها سخن گفته شده است که تطابق آن با منطقه جیرفت را  مورد مطالعه قرار داده اند.در کتاب العجایب النخلوقات محمدابن احمد طوسی نوشته است جیرفت کهن ترین شهر در اقلیم فارس است . چنین مطالبی در مورد جیرفت را در دوران اسلامی حکایت کرده اند اما از همه مهمتر کشفیات بسیار ارزشمند سالهای اخیر  است که تمدن ارته را دوباره زنده ساخته است.مدت‌ها چنین اندیشه می‌شد که کهن‌ترین تمدن جهان در سومر عراق پای گرفته‌است اما کشف یک زیگورات (معبد) با قدمت بیش از پنج هزار سال، آثار سنگی بسیار و همچنین کتیبه‌های آجری به خطی ناشناخته از منطقه جیرفت ایران باعث شد دگرگونی نظریات شد. در حمله اسکندر به ایران طبق گفته اریستوبولوس، اسکندر در گذر از هند به فارس، از این منطقه گذر کرده‌است و در جیرفت با نئارکوس در یاسلار خود دیدار داشته و از آبادانی شهر، منطقه و کاخ‌ها و نیایشگاه‌های آن نامبرده است.

ارته و دریای اریترا منسوب به ایران[ویرایش]

این فرضیه مطرح است که واژه پرسه و واژه آراتا، یا ارته مربوط به یک جغرافیا هستند. واژه ایران از واژه کهن‌تری بنام ارتئیان گرفته شده که واژه آراتا نیز با آن پیوند دارد. در منابع کهنی مانند نوشته‌های سومری و اکدی، به آراتا و تمدن آرته و ارتئیان اشاره‌شده‌است؛ همچنین هرودوت در کتاب تاریخ آورده‌است که پارسیان در گذشته خود را Artaians یا Artaioi می‌خوانده‌اند. از این رو شاید ارتّه و پَرَشی یکسان و در منطقه جنوب شرقی ایران و خرابه‌های تمدن جیرفت کنونی بوده‌‌است؛هرودوت به مهاجرت ارتّئیاناشاره دارد.ممکن است نام ایران کوتاه شده ارته ئیان باشد.

Map of the Periplus of the Erythraean Sea

هرودوت و شوف در مورد نام دریای اریترا باور دارند که اریترا از نام حاکم ایرانی گرفته شده است. اگر دریای اریترا را نام کهنتر دریای پارس بدانیم باز هم این نام به سرزمین ایران منسوب است . می دانید اروپاییان تا قرن هیجده اقیانوس هند بویژه دریای عرب امروزی را دریای ارترا می گفتند.بعضی گفته اند ایترا نام پادشاهی ایرانی بوده است و بعضی گفته اند ارترا یا ارتیان به سرخی خورشید در پگاه و جای طلوع خورشید مربوط است و کوروش نیز به چم خورشید تابان یا خورشید پگاه است دور از انتظار نیست که واژه ایران نیز ارتباط به خورشید تابان و یا شفق صبحگاهی داشته باشد زیرا در دوره میترایی صبحگاهان به سوی سرخی طلوع خورشید نماز می گذارده اند. ( کتاب نام دریای اریترا ؛ شوف 1913) این واژگان چون بصورت مکتوب به ما رسیده تلفظهای مختلفی دارد برای اینکه در دبیره های قدیم همه صداها نوشته نمیشده است. ابن حزم مورخ و متکلم مسلمان می‌گوید «ایرانیان بر اثر وسعت کشور و تسلط بر همۀ اقوام و ملل از حیث عظمت و قدرت، به منزلتی بودند که خود را آزادگان می‌خواندند...».(ابن حزم، الفصل، چاپ مصر) گویا همین نقل باعث شده تا بسیاری که واژۀ ایران را برگرفته از «آریا» می‌دانند، همین معنا را بدان نسبت داده و چنین ترجمه کنند که آریایی یعنی نجیب و بزرگوار و آزاده... در حالیکه نظر دقیق تر این است که ایر از ریشۀ ای‌رثه به معنای چرخ است. چرا که ایرانیان و اکثر ملتها خورشید را در دوران کهن مانند چرخ با شعاهای 4 تا 25 پر می شناختند چرخی گردون که آنرا الهه و خدای می پنداشتند. بنا بر گزارشِ هرودت، هلنی‌ها در دوران پیشین، پارس‌ها را «کِفِنی» و نیز مصریان زیستگاه ایشان در شمال فلسطین را «کِفتیو» می‌نامیدند. اما پارس‌ها خود را «اَرتَه‌یی» می‌خواندند. سرزمین «اَرَته» در خاور ایران قرار داشته است. پیش از این هم، «اَرتَه‌یی‌یوت» نام قومی ایرانی دانسته شده و هِلانیکوس ساکنان سرزمین پَرَشی را «ارته‌ئیَه» نامیده است. همچنین یونانیان، ساکنان سرزمین بَری‌گَزَه را «اَرَتّی»، «آراخوزی» و «گَندارِه‌یی» می‌خواندند.(بلخی‌های جنگجو در شمال سرزمین ایشان می‌زیستند /بَختان/) بدینگونه، پَرَشی‌ها با سه نامِ «پارس /پارسَه/»، «کِفِن» و «اَرتَه»، در تاریخ ثبت شده‌اند. همچنین می‌بینیم که زیستگاه کهن اَرَته‌یی‌ها (سیستان تا آراخوزی)، اَرَتی‌ها (در همسایگی آراخوزی و قندهار) و پَرَشی‌ها (کرمان و خاور آن)، نزدیکی چشمگیری با یکدیگر دارد. (دانشنامه کاشان) هرودوت و شوف هم باور دارند ایر یا ارته با چرخ ارتباط دارد چون ایرانیان به خورشید چرخ گردون و پیک و چرخ هم میگفتند یعنی دارما . دارما هم نماد خورشید است همانطور که صلیب ایکون خورشید است. ایران به چم خورشید تابان یا خورشید سرخ است و چرخ نماد ان است چون در قدیم فکر می کردند خورشید همانند چرخ در حال دوران است. ایر و ارته یک فلسفه است.نزدبعضی اقوام نام خدا را و ایزد را تداعی کرده است . بنا بر این روی واژه ایرته یا ایرثه یا ارتا باید بیشتر مطالعه شود. ایران حتما با خورشید پیوند دارد اگر قرص سرخی وسط خورشید در هنگام طلوع را ایر بدانیم و ان را علامت مکان بدانیم پس ایر یعنی جایی که خورشید بر می آید.

ايران و مملکت الایرانیین در نوشته های عربی[ویرایش]

  • "شهاب الدین احمد بن فضل الله عمری" (700 - 749ق.) نویسنده کتاب "مسالک الابصار فی ممالک الامصار" در این کتاب ایران را در فصلی بنام مملکت ایرانی ها توصیف نموده است.

بخشی از این کتاب،در باب مملکت ايران اوضاع ایران در دوره ایلخانی است. این زمان تبریز یا توریزيا توریس می نامیدند(در تقویم البلدان (ص. 401) آمده است که عامه ی مردم آن جا را توریز می نامند). اما انتخاب عنوان "مملکت الایرانیین" هم برای این فصل جالب است. به طور معمول کلمه ی ایران را به "ائیریه" در زبان اوستایی و به "اریه" در فارسی باستان و "آریه" در سانسکریت بر می گردانند. نیز می افزایند که در دوره ساسانی ایران را ایرانشهر می نامیدند و سرزمین ایران هم "ایرانویج" خوانده می شده است."بیجه" (ویجه) در فارسی کهن به معنی سرزمین است (بنگرید: ایرنویج ، بهرام فره وشی، صص 11 – 12). اما پس ازآمدن اسلام، به طور عمده ایران را بلاد فارس و برای بخش های مختلف نام های استانی مانند جبال، آذربایجان ، جیل ، خراسان ، قهستان و سیستان به کار می رفت. فردوسی، قاعدتاً بر حسب آن چه در زبان ادبی آن روزگار رایج بوده ایران و توران را برابر هم نهاده و از این تعبیر بیشتر از ۷۰۰ بار برای مجموع آن چه اروپاييان و عرب ها آن را بلاد فارس می نامیدند استفاده کرده است. آن چه قابل جستجوست این است که کاربرد نام ایران پس از حمله ی اعراب به ندرت به کار رفته است و کاربرد نام ايران از دوره مغول مجدداً در اسناد و منابع رسمی بر سرزمینی با این محدوده ی جغرافیایی، باب شده است. همچنین در اواخر دوره صفویه و قاجار واژه شاه شاهان عجم و مملكت عجم(ایران) مجدداً در متون دربار رواج پیدا کرده است. اطلاق نام ایران بر یک واحد سیاسی مستقل در این ناحیه نه در برابر سرزمین های عربی بلکه دقیقاً به مانند دوران پیش از اسلام در برابر توران بود. اما نه توران قدیم و نه آن نام، بلکه در مقام اولوس هایی که مغولان تشکیل دادند و ایران را به فرزندان دادند که هولاکو فرزند وی و سپس نسل او در رأس آن قرار گرفتند. این کاربرد را در کتاب بسیار ارزشمند "جامع التواریخ" رشید الدین فضل الله وزیر برجسته دوره ایلخانی به خوبی مشاهده می کنیم. وی غالباً از این دیار به عنوان «ایران زمین» یاد می کند. برای مثال عنوان فصلی چنین است: «تاریخ خلفا و سلاطین ومُلُوک و اتابکان ایران زمین و شام و مغرب و ...» (جامع التواریخ، چاپ روشن، ج 1، ص 343، 468، ج 2، ص 812، 855، 932، و موارد بیشمار دیگر).

بکاربردن عنوان" قلب دنیا" برای ایران از سوی همین مؤلف؛ چیزی که در متون جغرافیایی قدیم ایرانی وجود دارد، همزمان نشانگر اهمیت این سرزمین در ذهن یک جغرافی دان مسلمان است که در سرزمین شام می زیسته است. برای اولین بار در همین دوره زمانی با نام خلیج ایرانی نیز برمی خوریم.

سرزمین ایـــــــرانی ها[ویرایش]

سرزمین ايراني‌ها، اراک عرب(عراق) و اراک عجم و خراسان است. طول این مملکت از رود جیحون در انتهای خراسان تا فرات است که میان آن سرزمین و شام فاصله انداخته است. عرض ایران، میان کرمان است که متصل به دریای فارس است و خود از اقیانوس هند منشعب می شود تا نهایت آن جایی که در اختیار بقایای سلجوقیان روم است در حدود علایا و انتالیا در کنار مدیترانه. در سمت شمال، حد فاصل میان مملکت ایرانی ها با بلاد "قبچاق"، رودی است در کنار "باب الحدید" که به ترکی آن را "دمرقابو" گویند و دریای طبرستان که به آن "بحر خزر" و "قلزم" هم گفته می شود. این ممکلت تقریبا مربع است. با راه رفتن طبیعی، عرض آن را چهار ماه و طول آن را هم چهار ماه می توان پیمود. این همان مملکتی است که در اختیار خاندان هولاکو فرزند تولی فرزند چنگیز قرار گرفته و میان سلاطینی از فرزندان او چرخیده تا به زمان ما رسیده است. در عمران متوسط و از بزرگترین سرزمین ها و میانه ترین آن‌ها در طول و عرض است. آن جا تختگاه شاهان عجم(ایران) می بود تا آن که اسلام تصرفش کرد و پس از آن قاعده خلافت عباسی تا اخرین روزها در آن جریان یافت. در آن جا اقلیم های بزرگ و شهرهای زیادی هست که هر کدام رستاق های(روستاکها) (دیه های) فراوان و نواحی و مناطق و جهات متعدد دارد . پایتخت فعلی آن "توریز"(تو = تب) و سپس سلطانیه است. خاندان هولاکو برآنند که پادشاهی از آن کسی است که در اوجان بر تخت نشیند. اوجان در بیرون تبریز است. ممالک بزرگ آن یکی عراق عرب و دیگری عراق عجم و خراسان و کرمان و فارس و آذربایجان و آران و ری و جبال و دیاربکر و ربیعه و جزیره و ارمینیه و گرجستان و روم است. اگر با انصاف بنگری این مملکت در حقیقت" قلب " دنیاست. در درون این مملکت چندین پادشاه هستند که همه بنده سلطان هستند، مانند حاکم هری که در اصل همان هرات است، و امیر کرمان و گیلان و سمنان و مالاین و ارزن.در پایان این نکته گفتنی است که مغولان شیفته مردم و فرهنگ ایرانی بودند ودر توسعه زبان فارسی و گسترش اسلام نقش بسیار بزرگی داشتند. آن‌ها زبان فارسی و اسلام را به ترکستان شرقی، آسیای میانه و هند و اوراسیا بردند.

گفتار هفتم واژه پارس و پرشياتعبیر محدود و گسترده[ویرایش]

بلاد فارس 1952

7-7. بر اساس كشفيات باستان شناسي که تا کنون صورت گرفته ، زادگاه انسان اوليه شرق و شاخ آفريقا و یا احتمالاً سواحل خلیج فارس بوده است. يك گروه از اين انسان ها كه در سواحل درياي سرخ و درياي پارس تمدني ايجاد نمودند با تغيير آب و هوا به شمال مهاجرت نمودند ولي در هزاره هاي بعد يا عصر يخبندان به سوي جنوب برگشتند كه آن‌ها را آريايي مي گويند. پارس‌ها يكي از سه شاخه اصلي قوم آريا هستند كه حدود 5 هزار سال پيش از شمال درياي خزر به سوي فلات ايران مهاجرت نموده اند.گروهي كه در خراسان و افغانستان امروزي سکونت گزیدند به پارتها و آريان‌ها معروف شدند. يك گروه نيز در شمال غربي فلات ايران ساكن شدند كه به آن‌ها ماد يا مديا مي گفتند. گروه سوم كه به اسب سواري و چابك سواري شهرت داشتند در ناحيه جنوب و سواحل خليج فارس و جنوب كوههاي زاگرس سكونت گزيدند و به پارس‌ها ( اسب سواران ) شهرت يافتند،اين قبيله بزرگ آريايي پادشاهي قدرتمندي در جنوب ايران ايجاد كردند كه به دليل دسترسي به آب ها بين المللي به زودي شهرت جهاني يافتند و نام آن‌ها بر تمام ايران اطلاق شد. اگرچه آثاري از تمدن های مربوط به 6تا 7 هزار سال در بسياري نقاط ايران كشف شده است ولي هنوز زواياي پنهان بيشتر از 10 هزار سال تاريخ گم شده ساكنان فلات ايران ناپيدا است و تنها براي كمتر از سه هزار سال تاريخ مدون ايران، داده ها و نوشته هایي در منابع يوناني، رومي، عربي، و سنگ نوشته ها و لوحه هاي پارسي وجوددارد. به بركت ترجمه ی اين آثار امروزه ديگر كسي نمي تواند كاخ "پارسه گراد" در"استخر پارس" و يا "طاق بستان" را از كارهاي ديوان و اجنه بشمارد و منكر ساخت آن‌ها به دست بشر شود(برخی جغرافی نویسان مسلمان ساخت این بناها را به جنی ها نسبت داده اند). امروزه علم باستان شناسي به كمك مورخين شتافته تا رازهاي نهفته در اعماق قرون را كه هيچ گاه مكتوب نشده اند و يا اگر هم نوشته شده اند به كلي از ميان رفته اند،آشكار سازد و اميد مي رود در آينده با كشفيات جديد بسياري از ابهامات روشن تر گردد،يافته هاي باستان شناسی ثابت مي كند كه قبل از اعلام امپراتوري جهانگير و فدرال پارس در سال 538 ميلادي توسط كورش ، در شرق ايران ( زابلستان و باكتريا)و هم درغرب (عيلام) پادشاهي هاي مقتدري وجود داشته اند. طبق تاريخ شفاهي و داستان‌هاي باستان نامه فردوسي در شرق و مركز ايران شاهنشهي ايران وجود داشته است كه با تورانيان( سرزميني در غرب سين كيانگ، شرق ازبكستان تا جنوب قرقيزستان امروزي) در نبرد هاي طولاني بود. در غرب ايران سومريها ، و ايلامي و مادها حكومت مي كردند و با ظهور كورش تمام اين مناطق ( ايران، ماد، عيلام و خوزيه) تحت حكومت فدرال پارس و يا پرسيا قرار گرفت.اين مملكت فدرالي متشكل از 35 پادشاهي، مملكت پارسيا و يا پرشيا ناميده شد با حمله اسكندر و آتش زدن و غارت "پرسپوليس" و "پرسه گراد" در دوره اين حكام نيز ايران همچنان "پرسيا" ناميده مي شد. بنابر نوشته "فيثاغورث"ايرانيان باستان به اسب عشق و علاقه فراوانى داشتند و بسيارى از پادشاهان پيروزى خود را مديون اسب های تربيت ‏يافته‏اى مى‏دانستند كه آن‌ها را اسب پارس، پرس مى‏ناميدند. اعراب كه به اسب خيل ، خيول و جواد مى‏گفتند، پس از پيروزى بر ايرانيان و به غنيمت گرفتن هزاران اسب پارسى، به اسب، فرس و به چابك سوار، فارس و فرسان مى‏گفتند و هنوز این نامها کاربرد دارد و به جای شوالیه نیز فارس به کار می برند.(24) وقتى دريانوردان يونانى در هزاره اول قبل از ميلاد وارد سواحل خليج فارس شدند، همه‏جا با كشتى‏ها و دريانوردانى روبه‏رو شدند كه به پارس شهرت داشتند. در نتيجه، آن‌ها نه تنها درياى پارس را پرسيا خواندند، بلكه نام پارس را بر همه فلات ايران اطلاق كردند و به ويژه از دوره ی كوروش(خروش) (سيروس)(25) و داريوش (دارا) كه از قبيله هخامنش - يكى از قبايل پارسى - بودند، به‏دليل وجود "پارس‏گرد" (يعنى شهر پارس يا پايتخت پارس، كه يونانى‏ها نيز آن را پرسه‏پليس مى‏خواندند) نام ديهه يا روستاك پارس - كه نام بخش جنوبى ايران بود - بر همه ايران اطلاق شد و بعدها عرب ها نيز به تقليد از يونانيان، "فارس" (عربى‏شده پارس) را جايگزين کلمه ی "ملک جم" كردند. براى مدت مديدى ايران جزئى از سرزمين "دارالاسلام" بود و هنگامى‏كه از تمدن پادشاهان قبل از اسلام ياد مى‏شد، از آن‌ها به‏عنوان "ملوك عجم" و يا "خسرو"(كسرى‏) و گاهی نیز "قیصر (عربی شده کی سر) روم و عجم" ، "بلاد فارس" و يا "بلاد عجم"، "بلاد كسرى" و "مملكت فرس" ياد مى‏كردند. چنان بود که نام «ايران» براى چند قرن در تاريخ‏هاى رسمى گم شد. در زمان صفاريان و سامانيان كه اشعارى در مدح و عظمت قهرمانان ايران توسط افرادى چون رودكى سروده شد و با اشعار حماسى فردوسى كه در آن نام «ايران» بیش از هفتصد و بیست بار به‏كار برده شده است، اين نام در اذهان مردم زنده شد. در سال 1258 ميلادى مغولان خلافت بغداد را سرنگون كردند و به شدت تحت تأثير ادبيات قهرمانى ايران واقع شدند و وزراى ايرانى آن‌ها القاب پادشاه ايران، شاهنشاه و خسرو ايران، وارث ملك كيان، وارث جم، جم جاه و... را به ايلخانان مغول و بعد به قاجارها دادند و اين القاب در همه‏جا شهرت پيدا كرد.در اين دوره فرهنگ كهن ايرانى به سبك نوينى احياء شد و از اين زمان كلمه ی «ايران» به‏طور پيوسته در ادبيات ايران وجود داشته است.(26) اما اروپاييان در تمام دوره‏هاى تاريخ از نام كهن ديگر (پرسيا) استفاده مى‏كردند. تنها در سال 1740 م. در يك نقشه ی آلمانى، نام ايران نيز به چشم مى‏خورد. اعراب قبل و بعد از اسلام، کلمه ی «اجم» (ايرانى) را استفاده مى‏كردند.(27) از قرن دوم هجرى به بعد عرب‏ها نيز به تقليد از يونانيان، فارس (عربى‏شده پارس) را جايگزين کلمه ی عجم كردند. بنابراين کلمه‌ی پارس (Persia) دارای دو مفهوم گسترده و محدود است . در معنى محدود، فارس يعنى كسانى‏كه به زبان پارسى صحبت مى‏كنند (قوم پارس). در مفهوم موسع - كه بيشتر در کتاب هاى تاريخىِ مورد نظر نويسندگان و محققان اروپايى در رشته‏هاى تاريخ و جغرافياست - فارس يعنى همه كسانى‏كه در فلات ايران زندگى مى‏كرده‏اند، و به ويژه اقوام آريايى. در اين معنى، فارس شامل همه اقوام فلات ايران، پاكستان، افغانستان و نواحى آسياى ميانه و قفقاز نيز مى‏شود. اروپاييان کلمه ی «پرشيا» را براى تمام مردمان اين مناطق به‏كار مى‏بردند و عرب‏ها براى اين اقوام از کلمه ی عجم (معرب از کلمه ی جم) استفاده مى‏كردند، كه هر دو مترادف «ايران» محسوب مى‏شود. آن‌ها فارس‏ها را به دليل اهميتشان «قريش العجم» مى‏خواندند؛ همچنان‏كه قريش را برترين قبيله عرب مى‏شمردند.(28)

اروپايى ‏ها کلمه ی «پرشيا» را در مقابل «عربيا» به‏ كار مى‏ بردند و منظور آن‌ها همه اقوام ايرانى بود؛ ولى وقتى عرب‏ها به تدريج به ‏جاى کلمه ی عجم از کلمه ی "فارس" (پرشيا) استفاده كردند،(29) منظور آن‌ها از فارس، بيشتر، فارس زبانان بود و گاهى اوقات نيز کلمه ی فارس را فقط به استان فارس اطلاق مى‏كردند و گاهى نيز آن را به معنى مجوس و يا زرتشتى به‏كار مى‏بردند. كلمه ی «پارس» که بعد از اسلام در ايران جاى خود را به كلمه ی معرب شده «فارس» داد ، مفهوم اصلى خود را از دست داد. كاربرد محدود و نادرست اين عبارت باعث شد كه دولت ايران در سال 1313 خورشيدى رسماً از همه‌ی كشورهاى خارجى بخواهد كه به‏جاى کلمه‌ی دولت فارس (پرشيا) و يا شاه پرشيا، از عبارت قديمى‏تر "ايران" و «شاهنشاه ايران» استفاده كنند. از اين زمان به بعد نام پرشيا كه در ادبيات اروپايى واژه‏اى بسيار غنى و متضمن ارزشهاى تاريخى و هنرى زيادى بود، رنگ باخت و كلمه ی پرشيا به تاريخ پيوست؛ در حالى‏كه اصالت نام تاريخى "پرشيا" و "پرس" كمتر از نام ايران نبود و حق اين بود كه همانند مصر(میثر واژه فارسی است) كه داراى دو نام تاريخى مصر و اجپت (كپت) و القبط معرب آن است، ايران نيز هر دو نام خود را حفظ مى‏كرد. ابن خلدون در کتاب العبر که در ایران با نام تاریخ ابن خلدون ترجمه شده است در خصوص نژاد و نسب ایرانیان(فارسها) عربها، ترکها و بسیاری از اقوام مطالب بسیار دقیق و مستندی را عنوان کرده اگر چه امروزه اعتماد علمی به اینگونه نژاد شناسی نمی شود اما دارای اعتبار تاریخی است وی درص 173 جلد اول ترجمه آیتی نقل کرده است که ایرانیان از نسل ایران پسر آشور پسر سام، پسر نوح اتد در جای دیگر گفته است جد اعلای ایرانیان فارس(فرس) فرزند آشوذبن سام است سرزمین آنها ایران است که چون معرب شود آن را عراق خوانند... پادشاه اهواز از فرزندان ایلام است، اهواز از مملکت ایران است و... ایرانیان از نسل لود پسر آرام پسرسام هستند. در ص 8 کتاب وی به نقل از منابع یهودی آمده است: "یم پسر نوح ... آشور را چهار پسر بود ایران – نبیط – جرموق و باسل و از ایران اند فارس ، کرد و خزر" جدای از این مطلب ابن خلدون امروزه اجماع بر این است که ایرانیان از نژاد آریایی و زبان فارسی از شاخه هندوآریایی است اما حتی این مطلب نیز جایگاه علمی کاملی ندارد.امروزه چیزی بنام نژاد خالص و زبان خالص اصلا اعتبار علمی ندارد همه زبانها و نژادها در هم آمیخته اندو در آینده این آمیختگی بیشتر نیز خواهد شد.

  • فارس و پارس

فارس در معنای محدود و مضییق(تنگ) به مردم استان فارس گفته شده است. اما فارس در معنای موسع و گسترده ای که دارد به سرزمین پهناور چند ملیتی گفته شده است به سرزمین بزرگی که تحت تأثیر فرهنگی هخامنشیان و امپراتوری ساسانی بوده است. یونانی‌ها (که قبلاً تمایل داشتند از نام‌های مربوط به «ماد» استفاده کنند) در قرن پنجم قبل از میلاد برای اشاره به امپراتوری کوروش کبیر از صفاتی مانند Pérsēs (Πέρσης)، Persikḗ (پرسیک) یا Persís استفاده کردند. این کلمه به معنای "سرزمین و کشور" است). این کلمات از پرسو یا پارسی باستان گرفته شده است - نام مردمی که کوروش (خورشید) سلسله هخامنشی از آنها برخاسته و برای اولین بار بر آنها فرمانروایی کرده است پارس ها نام خود را به منطقه ای که در آن زندگی می کردند (استان امروزی فارس/پارس نامیده می شود) دادند، اما این استان در زمان های قدیم بزرگتر از منطقه فعلی خود بود در لاتین، نام کل امپراتوری Persia بود، در حالی که ایرانیان آن را ایران یا ایرانشهر می دانستند. در بخش‌های بعدی کتاب مقدس، جایی که به طور مکرر از این پادشاهی نام برده می‌شود (کتاب‌های استر، دانیال، عزرا و نحمیا)، به آن Paras (به عبری کتاب مقدس: פרס) یا گاهی Paras u Madai (פרס ומדי) می‌گویند. اعراب نیز ایران و امپراتوری پارس (ساسانی) را بلاد و مملکت فارس و به عبارت دیگر «سرزمین پارس» می‌خواندند که نام رایج این منطقه در در ادبیات اسلامی نیز بلاد عجم را معادل یا مترادف فارسی به کار می بردند. ترک ها نیز از بلاد (بلاد) عجم معادل یا مترادف فارسی و ایرانی تقریباً از قدیمی ترین متنی که در عربی باقی مانده است استفاده می کردند، در قرآن و جاهلیه نیز کلمه عجم برای اشاره به فارسی به کار می رفت. یونانی این نام را به پرسئوس، شخصیتی افسانه‌ای در اساطیر یونان مرتبط می‌کند. هرودوت این داستان را بازگو می کند و پسری بیگانه به نام پرس را مطرح کرده که ایرانیان این نام را از او گرفته اند. ظاهراً خود ایرانی‌ها این داستان را می‌دانستند، زیرا خشایارشا اول سعی کرد از آن برای تسخیر آرگیوها در طول حمله خود به یونان استفاده کند، اما در نهایت موفق به انجام این کار نشد. در 25 دسامبر 1934، وزارت امور خارجه ایران طی بخشنامه ای به نمایندگی های دیپلماتیک خارجی در تهران خواستار استفاده از واژه های "ایران" و "ایرانی" در مکاتبات و مکالمات رسمی به جای "Persia" و "Persian" شد . فرمان رضاشاه پهلوی مبنی بر یکسان سازی نام بین المللی و نام داخلی(ایران) در 21 مارس 1935 اجرایی شد. و خارجی ها نیز مجبور به استفاده از نام داخلی خود ایران شدند که بطور مستمر از زمان ساسانیان بکار رفته است

ایران[ویرایش]

واژه ایران پر کاربرد ترین واژه در ادبیات و تاریخ و جغرافیای ایران در قرون گذشته بوده است در شاهنامه به تنهایی بیش از هزار بار این نام بکار رفته است ایران به معنی چرخ خورشید است. ۴۵٠٠ا سال پیش - به گونۀ «پَرَشی» پرسی در سندی از لوگَل‌آنِه‌موندو فرمانروای شهر اَدَب در میانرودان، یاد شده است. از زمان اردشیر بابکان، «اَرْتَه‌خْشَ‌ثْرَ» بنیان‌گذار امپراتوری ساسانی۲۲۴ میلادی «ایرانشهر» یا « سرزمین ایران» رایج شد. پیش تر ایران یا اران مفهوم دینی داشته است و کمتر سندی وجود دارد که کشور را بنام ایران یاد کرده باشد اما هرودوت که در اوایل دوره هخامنشی می زیسته روایت کرده که مردم پارسیان (ایرانیان) را ارتئیان یا ارتیان می خواندند این نام با نام اریترائیان پیوند دارد که هرودوت از آنها نام می برد و خلیج فارس و دریای عمان را دریای اریترا می نامند از اینجا می توان فهمید که اریترائیان یا ارته ئیان نام دیگر پارسها هست. یعنی دریای اریترا مترادف دریای پارس بوده است. به همین جهت یونانی ها و غربی ها تا قرن نوزده تمام شمال اقیانوس هند را دریای اریترا می نامیدند. نام بنیانگذار ساسانی که واژه کشور ایران را رایج کرد، اردشیر یا ارتا خشیر برگرفته از واژه عدالت و قانون و نظم «ارته» یا «اشه» است و جزء دومش با مفهوم «شهر» در ارتباط است روی هم یعنی فرماندار . واژه ایران واژه تغییر یافته ای است و در زمان کهن گویش آن متفاوت بوده است. ایران بدون تردید با واژه ارته ئیان و ارتیان رابطه دارد یعنی با حذف چند صدا از ارته ئیان واژه اران و ایران درست شده است. بنا بر این معنی ایران را باید در ارته جستجو کرد. ارته معانی بسیار زیادی دارد ولی ابتدا به خورشید منسوب بوده است و گردی سرخی وسط خورشید است و چرخ و سواستیکا و صلیب و چرخ گردون و فلک همه به" ارته" ربط دارد. فلک یا چرخ گردون یکی از فلکهای هفتگانه زمین بوده است غربی ها به زمین ارت می گویند. به هر حال نام ایران خیلی پر مفهوم تر از این ترجمه سنتی به معنای نجیب زاده است و مفاهیم قانون ، نظم و سعادت و چرخ خورشید به آن ربط دارد. پس می بینیم که دریای اریترا که معادل دریای پارس بکار رفته هم به سرزمین ایران ربط دارد. ارته . ارثه . . ارشه . اشه . اشو . اریته . ریتا . اریتا .اریترا . از نام های کهن ایرانی است که همگی یک ریشه دارند و به گردی سرخ خورشید در هنگام طلوع گفته می شود و البته معانی زیادی در طول زمان پیدا کرده است مانند چرخ گردون . مهر گردون . فلک . فرمان. قانون .نظم و سعادت. ... در زمان اشکانیان واژه ارته زیاد بکار رفته است ارته بان . اردوان . اردشیر . ارتشیر ، گئورگیوس سینکلوس و آریان ، اشکانیان را از تبار اردشیر دوم هخامنشی میدانند. اردوان : یا ارته‌بان ، ارته‌پان در پارسی باستان بصورت artabānu بکار رفته است. ارته یا اشه یا اَردَ ، یکی از مهمترین مفاهیم در مزدیسنا و بمعنای راستی و درستی است و قانونی است ازلی که از سوی اهورامزدا وضع شده است. درکل اردوان یعنی نگهبان راستی و درستی. زرتشت در گاهان تنها راه رسیدن به بارگاه خدایی را راه اشه می‌داند. خشایارشاه در کتیبه دیوان به ارته اشاره میکند : در آنجا من ، اهورمزدا و اَرت را با فروتنی ستایش نمودم و آنچه نادرست بود ، درست کردم

مهرداد : داده شده توسط الهه مهر که از ایزدان باستانی ایرانی است ، نماد آن خورشید است و بمعنای پیمان و دوستی است و در اوستایی و پارسی باستان بصورت میترا ، میثره بکار رفته است. در کیش زرتشت مهر ایزد نور و روشنایی است، و نگهبان پیمان می‌باشد که سوار بر گردونه خورشید گرد جهان می‌گردد. در اوستا نیز یک سرود برای مِهر آمده‌ است
فرهاد : در منابع پهلویک ، فرهاد همریشه با فریاد آمده است به معنی کمک ، یاری ، یاری دهنده که فعل آن فریایتیتن بمعنی کمک کردن است. در سانسکریت پَرَساد بمعنی مرحمت و لطف نیز همریشه با فرهاد دانسته شده است. فرهاد در پارسی باستان frahāta بوده و بمعنی بالانشین آمده است. در منابعی دیگر ، معنای فرهاد ، هوشمند  آمده است که باز می تواند با فره ارته نسبت داشته باشد.

پَرَشی، پارسَه پارسه نام دیگر دریای پارس است . این نام ، ۴۵٠٠ سال پیش - به گونۀ «پَرَشی» در سندی از لوگَل‌آنِه‌موندو فرمانروای شهر اَدَب در میانرودان، آمده است. در اسناد دوران «سارگن یکم» فرمانروای اَکّد (۴٣۵٠ سال پیش)، از سرزمینی به نام بَرَخشوم، بَرَخشی، پَرَشی، پَرَخشو(م) و یا مَرهَشی (مَرخَشی)، و در پیوند با سرزمین ایلام گزارش شده است.(هر یک از این نام‌ها، شیوۀ نگارش زمان خود را می‌نمایانند/ «مَرهَشی» صورتِ اندیشه‌نگار آن است) خاورشناسان دربارۀ جایگاه سرزمین «پَرَشی» در خاور ایلام و اَنشان (فارس کنونی)، یعنی کرمان امروزی، همسخن هستند. سدۀ 13 پ.م (پس از دوران اِلعَمارنَه/ ٣٣٠٠ سال پیش)، سرآغاز دگرگونی‌های فراوان در سراسر خاور نزدیک بود. در آغازِ این سده، گروهی از «پرس.ت»ها (نگارش صامت متن‌های کهن مصری - ادای احتمالیِ «پِرسِت» -) همراه قوم‌های هَخا (هَکا، اَکَه‌وَشَه) و دانو، - از پهنۀ ایران - به سوی مصر سرازیر می‌شوند. اینان بخش‌هایی از مردمی دریانورد در خاور نزدیک (کرانۀ خاوری مدیترانه) بودند که به زبان لووی (شاخه‌ای از هندواروپایی/ آریایی) سخن می‌گفتند، و گزارش جنگ‌های آنان با فرعون‌های مصر مفصّل است. سومریان، جایگاه «مِه (نیروی الهی)» را در «اَرَتَه (خاور ایران)» می‌پنداشتند.(لودینگرا، شاعر سومری - ۶۶٠٠ سال پیش: نیاکان ما از جایی به نام «سرزمین مقدس /اَرَتَه/» آمدند، که در شرق اینجاست) واژۀ «مِه» در زبان سومری، برابر با واژۀ دیگر سومریِ «بَرزَه /پَرسَ.ه/» و واژۀ اکدی «پَرسو(م)» هر دو به معنای «مقام، آیین»، و با واژۀ «پارسَه» هم‌ریشه بودند. بنا بر گزارشی (هرودت، کتاب ٧، بند ١۵٠)، خشیارشا در پیامی به مردم آرگوس (قوم میکِنِه /موکنای/) که در نبرد «تروآ» نقش اصلی را در کنار دیگر دولت‌شهرهای یونانی داشته‌اند، پارس‌ها را از نوادگان پِرسِس فرزند پِرسِه‌ئوس و آندرُمِدا - مدا، مادا - (دختر کِفه‌اوس) دانسته، و به نیای یگانۀ ایرانیان و یونانیان و همچنین خویشاوندی یونانیان با قوم ایرانیِ «دانو (دانائه همسر دَئِوا /زئوس/ و مادر پِرسِه‌ئوس)» اشاره می‌کند.(کِفه‌اوس - کفئوس، سفیوس - شاه اتیوپیِ آسیا /پاریکانی، پارتاکنی؟/) پَرَشی‌ها با سه نامِ «پارس /پارسَه/»، «کِفِن» و «اَرتَه»، در تاریخ ثبت شده‌اند. همچنین می‌بینیم که زیستگاه کهن اَرَته‌یی‌ها (سیستان تا آراخوزی)، اَرَتی‌ها (در همسایگی آراخوزی و قندهار) و پَرَشی‌ها (کرمان و خاور آن)، نزدیکی چشمگیری با یکدیگر دارد. در سرزمین‌های خاوری (هند) نیز، در ریگ‌وِدا - ٣۴٠٠ سال پیش - از قوم‌های ایرانی که در پیوند با واژۀ هندوآریایی «پَرَسو (تَبَر)» هستند، نام برده شده است. در بخش ماندالای ششم، از رخدادهای تاریخی در آراخوزی و زَرَنگ (باختر هندوستان)، سخن به میان آمده است.(جنگ دیوُداسَه با پانی‌ها و برسَیَه /پرسَ.یَه/) در سرودی برای «سَرَسوَتی»، نام قوم‌های پارت و پَرسو در کنار قوم‌های خاوری ایران آورده شده است. هنگامی که پارس‌ها در ٨٣۵ پ.م به شهر «بیت هانبان» تاختند، آشوریان آنان را «پَرسووَه» نامیدند.(نام سرزمین) ایلامیان نیز که در کنار پارس‌ها با آشوریان می‌جنگیدند، همان نگارش واژگان آشوری برای نوشتن نام بابلی کهنِ «مَرهَشی (پَرَشی)» را برای نامیدن هم‌پیمانان پارسی خود به کار برده‌اند.(همسان با متن‌های هیتی در بُغازکوی) پارس‌ها، بومیانِ سرزمین «پارسَه» بوده و نام خود را بر آن نهاده‌اند.(معمولا نام قوم‌ها بر سرزمین نهاده می‌شود، مانند سرزمین ایران) امروزه "فرضیه‌ای اثبات نشده" می‌گوید، «پارس‌ها نام قوم خود را از نام سرزمینی بیگانه گرفته‌اند، که خود بعدها به آنجا کوچ کرده‌اند».(هرتزفلد، ١٩۶٨ - ١٨۶) اما این نظریه، از همان آغاز بر پیش‌فرض‌هایی نادرست بنا شده است. زیرا بر گمان گمراه‌کننده‌ای تکیه دارد که جایگاه جغرافیایی سرزمین «پَرَشی (در متن‌های کهن اکدی)» را به جای خاور ایران، در باختر ایران می‌پندارد.(پیرامون آب شیروان در شمال تا دشت‌های خوزستان) بر پایۀ «فرضیه کوچ آریاییان»، پارس‌ها هنگام کوچ از خاستگاه شمالی خود به سرزمین پارس، از پهنۀ فوق گذشته و بدینگونه نام آنان برای نخستین بار، در متن‌های آشوری آمده است. اما پژوهش‌های نوین، جای سرزمین پَرِشی (پَرَشی، مَرهَشی) را در خاور اَنشان (سرزمین‌های خاوری فلات ایران) نشان می‌دهد.(اشتاین کلر، ١٩٩۴) ازین رو، پارس‌ها نمی‌توانسته‌اند به هنگام کوچ فرضی خود از شمال و شمال‌باختری فلات به سوی سرزمین پارس، از «پَرَشی» که در خاور ایران است، گذر کرده باشند. به همین رو نیز، نمی‌توانسته‌اند نام خود را از آن سرزمین وام گرفته باشند.*(ریشۀ ایرانیِ «پارسَه» و «پَرثَوَه») در متن‌های ایلامی نیز، از سرزمین «پارسَه» با نام «پاریسَّه» یاد شده است. همچنین شهر «پاریسَه‌یا» در سندهای دورۀ بابل پسین نیز از همین ریشه است. گفتار هشتم

پايتخت های ايـــــران باستان[ویرایش]

در دوره‌ي هخامنشي‌از حدود اواخر سده‌ي هفتم تا اواسط سده‌ي ششم پيش از ميلاد، هخامنشيان فرمانروايان محلي «انشان» (Anshan) در دشت پیاز (بيضا ) و ديگر بخش‌هاي منطقه‌ي فارس بودند. كورش بزرگ شهر «پاسارگاد» را در زمان شهرياري‌اش بنيان نهاد و آرامگاه‌اش در آن‌جا، به گونه‌اي زيارتگاه دودماني تبديل شد. پاسارگاد در زمان جانشينان كورش، به عنوان «شهر تاج‌گذاري» به جا ماند. گفته شده است كه پرستشگاهي مختص به «ايزدبانوي جنگ» (كه معمولاً همان "آناهيتا" دانسته شده) نيز در آن جا وجود داشته است. آرامگاه كورش در دوران اسلامي، با منسوب شدن به مادر سليمان (با عنوان "گور مادر سليمان") همچنان مقدس ماند و در زمان اتابكان سلجوغي (543-668ق.) اين محل با افزودن چند كتيبه‌ي عربي، يك مسجد و مدرسه‌،آراسته گرديد. داريوش بزرگ و دو تن از جانشينان‌اش شهر پارس (پرسه گراد)را نيز در منطقه‌ي فارس در دامنه‌ي كوه در 7 فرسنگی شیراز، از حدود سال 520ق.م. برپا ساختند، هر چند كه از اين محل به صورت فصلي استفاده مي‌شد. در اين شهر، يك معبد آناهيتا و نيز بايگاني بزرگي وجود داشت. تخت جمشيد(هخامنش) [دژ سلطنتي- اداري واقع در اين شهر] تا پيش از غارت شدن و سوختن به دستور اسكندر، عموماً براي يونانيان ناشناخته بود. در سال 331 ميلادي، شاهزاده‌ي ساساني، «شاپور سكان‌شاه» پسر هرمزد دوم، سنگ‌نوشته‌اي را در تخت جمشيد به يادگار نهاد كه در آن، با نام "صدستون" به اين مكان اشاره كرده است. در متون كهن اسلامي، از ويرانه‌هاي اين محل (كه تخت جمشيد (اخمنیشد)و چهل‌منار و… خوانده مي‌شد) بسيار ياد شده است. از آن جا كه كشورهاي عيلام(ايلام)، ماد، ليديه، باختر، بابل و مصر(میثرا) در داخل شاهنشاهي هخامنشي به هم پيوسته و يك‌پارچه شده بودند، پايتخت‌هاي آن‌ها به ترتيب شامل شهرهای: شوش، هگمتانه، سارد، بلخ، بابل، ممفيس بوده است ، برپايه‌ي داده‌هاي گزنفون ، كورش بزرگ هشت ماه از زمستان (ماه‌هاي سرد) را در بابل به سر مي‌برد، سه ماهِ بهار را در شوش(سوسا)، و دو ماهِ تابستان را در هگمتانه. رسم جابه‌جايي اقامتگاه‌ها، امري سازگار و موافق با تاريخچه‌ي قبيله‌اي پارس‌ها بود. گسترش و توسعه‌ي پادشاهي پارتي، در تأسيس پياپي پايتخت‌هاي آن نمودار است. «نيسا» (Nisa)، يا "ميثردات كيرت " نزديك اشك‌آباد كنوني) اقامتگاه اصلي پارتيان بود كه خزانه و بايگاني دولتي در آن جا نگه‌ داري مي‌شد. ولي «آساك» ( نزديك قوچان كنوني) شهر تاج‌گذاري پارتي‌ها بود، شاهان اشكاني در آن جا تاج‌گذاري مي‌كردند و در آن براي آمرزش روان خويش، آتش مقدسي را برپا كرده بودند كه براي صدها سال، شعله‌ور نگاه داشته شده بود. شهر «ري» (يوناني: Rhagai Arsacia)، دامغان ومناطقي در كرمانشاه نيز به عنوان پايتخت، براي مدت كوتاهي مورد استفاده بود. در نهايت، پارتي‌ها مرزهاي امپراتوري‌شان را به رود دجله كشاندند و دژي را در تيسفون، در مقابل سلوكيه برپا كردند. در دوره‌ي ساساني، در اوايل سده‌ي سوم ميلادي، اردشير يكم از «داراب‌گرد» حركت كرده، "استخر"(اصطخر= Stakhr)، تختگاه ايالتي پارتي را تصرف نمود و در سال 227 م. نيز «تيسفون» را فروگرفت. جانشينان اردشير، استخر را به عنوان ميهن نمادين دودمان ساساني و شهري آييني، حفظ و ابقا نمودند. دست كم برخي از شاهان ساساني در معبد آتش آناهيد (Adur-Anahid) استخر تاج‌گذاري كرده بودند، و اين محلي بود كه پيكر بي‌جان واپسين شاه ساساني (يزدگرد سوم) را از مرو، بدان جا فرستاده بودند. به دليل ارزش و اهميت استخر براي خاندان سلطنتي ساساني، اين شهر در زمان فتح اعراب، مصادره و غارت گرديد؛ هنگامي كه اهالي استخر، شش سال بعد در 29 ق.( 649 م.)عليه فاتحان شوريدند، اين شهر، شديداً آسيب ديد و ويران شد. با سقوط امپراتوري ساساني، «المدينه» موقعيت مركزي خود را از دست داد؛ پس از به قدرت رسيدن «عباسيان» كم‌تر از يك سده بعد (132 ق./ 749 م.)، آنان پايتخت ثابت خويش را دور از دجله، در بغداد بنيان نهادند. خسرو (دوم) پرويز (628-591 م.) اقامتگاه دائمي‌اش را در «دستگرد» به (عربي: دسكره)، كه در اصل پاسگاهي ناظر بر نقل و انتقالات رود دياله در حدود 64 مايلي شرق جايگاه بعدي بغداد بود، برپا ساخت و در آن جا كاخ بزرگ محصور شده با ديواري بلند را بنا نمود.

گالری[ویرایش]