پرش به محتوا

سفرنامه ایران از اولیا چلبی/بخش سوم: مراغه، اردبیل و ایروان

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
بخش دوم: مرند و تبریز بخش سوم: مراغه، اردبیل و ایروان بخش چهارم: گنجه، باکو و دربند
سفرنامه ایران از اولیا چلبی


در پایان دیدار خود از تبریز به شام غازان (شنب غازان، امروزه یکی از محله‌های تبریز) و قلعه «قله» دردامنه کوه ولیان رفتیم که در شرق تبریز قرار دارد. سپس از طریق سردرود، دوشت و چولان دروق رهسپار مراغه شدیم (۱۵).


اوصاف شهر بزرگ و پایتخت باستانی ایران، مراغه

[ویرایش]

خان‌نشینی جداگانه در خاک آذربایجان و حدود تبریز است. یک هزار سرباز دارد. قاضی، کلانتر، داروغه و منشی خود را داراست. این شهر نخستین تختگاه (مرکز) آذربایجان است که هوشنگ شاه در ایام قدیم ساخته‌است (۱۶). بسیاری دانشمندان ماهر دارد. خلق شهر بزاز، حلاج و پای باف (نساج) است. این شهر اگر چه از سوی عسگران

سلطان مراد چهارم (عثمانی) ویران شده، اما اینجا و آنجا دوباره معمور می‌گردد. پیش تر از این، در دوره خلیفه مروان اموی، تعمیر شده و در آن دوره صاحب هفتاد هزار خانه آباد بوده‌است. هنوز بین شهر و کوه سهند خرابه‌خانه‌هایی که از آن دوران باقی مانده، نمایان است. هفت هزار و یکصد و شصت خانه با بام‌های گلی دارد. در شهر یازده مسجد جامع، شصت مسجد، چهل خان و کاروانسرا، چهل تکیه درویشان، یازده حمام دلگشا و و همچنین سه هزار دکان هست. مراغه هنگام حمله هلاکو از تبار چنگیز به بغداد که مقر خلیفه مستنصربالله بود، تخریب و منهدم گردید. کوه سهند که در شمال مراغه قرار دارد، مانع آمدن هوای شمال می‌شود و به همین جهت هوای مراغه سنگین است. آبش از کوهدامن سهند می‌آید و باغ و بوستانش را آبیاری می‌کند. خانه‌های این شهر دارای حوض، فواره و سراپرده‌اند. انگور، انار و سبزی مراغه مشهور است. اهالی آن به غایت سپید رو، زیبا چشم و شیرین سخن‌اند و چهره‌ای نورانی دارند. اکثریتشان در نهان حنفی مذهب و صوفی مشرب هستند. زنان مراغه اکثرا به زبان پهلوی صحبت می‌کنند (۱۷). انسان‌های فصیح‌اللسان و بدیع‌البیان در مراغه بسیارند. مراغه هشت ناحیه (محال) دارد که عبارتند از: سراچون، پناچون، درجروت، کاردول، هشترود، بهسند، رنگوران و قزل اورن. این محال‌ها هر کدام ۸۰ تا ۱۰۰ ده دارند که مجموعا تعدادشان به ۵۶۰ ده می‌رسد و برخی از آنها روستاهایی کلان و شهر مانند هستند که مساجد جامع، حمام، خان، کاروانسرا و بازارها و تیمچه‌های خود را دارند.

آنگاه مراغه را پشت سر گذاشته از طریق روستای تورنا چایری به اوجان رفتیم که شهری است قدیمی در جانب شرقی کوه اوجان (جنوب غرب تبریز). این شهر از جانب هلاکو ویران شده‌است. گویند نخستین بانی اوجان شهر زنجان امروزی بیژن فرزند کیومرث فرزند گودرز بوده‌است. در گذشته شهری بسیار آراسته بوده، اما با گذشت زمان خراب شده و مردمش به تبریز کوچیده‌اند. پس از دیداری کوتاه از قلعه کهروان به سوی شهر اردبیل رهسپار شدیم.

اوصاف تختگاه سابق ایران زمین، قلعه اردبیل

[ویرایش]

در عراق عجم قرار دارد. شهری است در خاک آذربایجان که مکان شیخ صفی بوده‌است. دوره‌ای هم بوده که عثمانی‌ها اردبیل را فتح کرده، آن را به یک بیگلر بیگی (۱۸) تبدیل کرده بودند. بعدها اردبیل باز به دست «خارجی‌ها» خاندان صفویه («منحرفین» مذهبی) منظور نویسنده( شیعه ها) افتاده، قلعه‌اش خراب و دل مردمش کباب گردید. آنگاه سردار معظم سلطان مراد چهارم (عثمانی)، خسرو پاشا، همدان، درگزین و اردبیل را غارت کرد. دیرتر اردبیل دوباره آبادان شده امروزه خان‌نشینی در حاکمیت ایران است. سه هزار سرباز، داروغه، کلانتر، منشی، قاضی و شیخ الاسلام دارد. از شهر تا کوه سهلان (سبلان) و از هر سوی کوه تا قله آن یک روز راه‌ است. شهر در میانه دشتی وسیع و پرمحصول و در جنب دریاچه‌ای (دریاچه اردبیل و یا خزر) قرار گرفته که همچون آب حیات است. نخستین بنیانگذار اردبیل یکی از پادشاهان ‌هایکانیان (ارمنستان) به نام اردبیل فرزند اردمنی یونانی است (۱۹). زمانی که حضرت عمر، بصره را تسخیر کرده رو به سوی دیار عجم گذاشت، قلعه اردبیل به جهت ترس (از حملات عمر) بنا گردید. این اردبیل در ایام قدیم شهری بس وسیع بوده، یک سویش تا به کوه سبلان می‌رسیده‌است.


امروزه فاصله بین شهر و کوه دو فرسخ است که با محاسبه یک فرسخ برابر با دوازده هزار گام، این فاصله برابر با بیست و چهار هزار قدم می‌شود. بر فراز قله نهایی کوه، برفی جاودانی می‌درخشد. همه آب‌های اردبیل از این کوه می‌آید. آبش پاک، لذیذ و به غایت آسان هضم است. مردمش اگر هم به ظاهر ادعای شافعی مذهب کنند، آشکار است که در نهان جعفری هستند. فاصله بین اردبیل و تبریز بیست و پنج فرسخ است. هوایش مانند هوای ارضروم است. با وجود زمستان‌های سردش حبوبات و محصولاتش فراوان است و از گندم یک سال حتی به سال بعد هم می‌ماند. از یک دانه حبوبات که کاشته شود، هشتاد دانه حاصل شود. به خاطر سختی زمستان، باغ و باغچه، میوه و سبزه کم دارد، اما گلستان و بوستان مشبک بسیار دارد.

اوصاف دریاچه اردبیل

[ویرایش]

دریاچه کوچکی است که در آب حیات بخش آن هر گونه ماهی یافت می‌شود. در شرق این دریاچه تبریز و در فاصله یک فرسخی غرب آن اورمیه قرار دارد (۲۰). میان اردبیل و این دریاچه روستاهای معمور و آبادان قرار گرفته‌اند. تجار و ماهیگیرانی که با قایق خود روی این دریاچه به صید ماهی می‌پردازند، کالای خود را به نقاط گوناگون و به ویژه به رومیه (ارومیه)، دُمدُمی و دُمبلی (۲۱) برده و می‌فروشند. گرداگرد این دریاچه از دریاچه وان بزرگ‌تر است. دور زدن آن با پای پیاده دستکم ده روز طول می‌کشد. آب دریاچه وان مانند سم هلاهل تلخ است، اما آب این دریاچه همچون آب حیات شیرین است (۲۲). عمق آن برابر با هفتاد قُلاج (درازای دو دست) است. این دریاچه در همان شبی پدید آمد که حضرت رسول اکرم از رحم مادر مشتق شد و همزمان، طاق کسرا، بت‌های مکه و ایاصوفیه به لرزه درآمده، ترَک برداشت. چهل و پنج رودخانه کوچک و بزرگ از چهار سو به‌این دریاچه می‌ریزند. بزرگ‌ترین آنان رودخانه سهلان (سبلان) است که اردبیل را آبیاری می‌کند و سپس به‌این دریاچه می‌ریزد. رودخانه کهران نیز به‌این دریاچه می‌پیوندد.

سنگی از عجایب خلقت

[ویرایش]

در خارج از شهر اردبیل سنگی وجود دارد بزرگ، سیاه، گِرد و سنگین‌تر از آهن. وزنش تقریبا سه قنطار (۲۳) است. سنگی است صیقل‌یافته و درخشان. کاهنان باستان روی این سنگ چیزهای زیادی به خط عبرانی نوشته و صورت انسانی را نقش کرده‌اند که دستانش را گشاده و رو به آسمان گرفته‌است. هنگامی که در اردبیل باران رحمت نازل نمی شود، اعیان و اشراف، خرد و کلان این سنگ را غلتانده به شهر می‌آورند. از عظمت خداوند، سه روز و سه شب باران نزول می‌کند و آب رحمت مزرعه‌ها، دهات وقصبات را آبیاری می‌کند. آنگاه سنگ مزبور را باز به جای خود برمی گردانند و باران قطع

می‌شود. عجیب است که هر قدر این سنگ به شهر نزدیک‌تر می‌شود، باران نیز به همان درجه شدت می‌گیرد. در آن حال اهالی اردبیل از فرط باران چشم گشودن نتوانند. هنگامی هم که سنگ را به خارج از شهر و به جای قبلی خود می‌برند، دریاچه اردبیل به طغیان آمده ولایت را در خود غرق می‌کند.

هنگامی هم که‌این سنگ را بلند کرده از جای همیشگی‌اش، به جای دیگری منتقل می‌کنند، سنگ عظیم و چهارگوشه دیگری در جای آن ظهور می‌کند که روی آن هم چیزهای بسیاری به خط عبرانی و سریانی نوشته شده‌است. روی این سنگ چهار گوشه دوازده سوراخ هست. تا بازگردانیدن آن سنگ نخست از هر سوراخ این سنگ دوم جویباری جاری می‌شود. حتی با بازگردانیدن سنگ نخست آن جویبار‌ها قطع نمی شوند. برخی علمای اردبیل می‌گویند که‌ این سنگ همان سنگی است که حضرت موسی در «صحرای تیه» با عصایش دوازده بار بر آن زد و دوازده جویبار جاری شد و به آیه «فاضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنا عشر عینا» اشاره می‌کنند. لیکن به نظر اهالی اردبیل این سنگ از طلسم‌های جد شاهان ایران، شیخ صفی بوده که به مرتبه قطب اکبر نایل شده بود.

و بالاخره از آنجا که در اردبیل گربه‌ها زیاد نیستند، موش فراوان است. جامه و خرقه پشمینه اردبیلیان از بلای موش‌ها پاره پاره شده‌است. از این روست که در شهر گربه مورد خرید و فروش قرار می‌گیرد. حتی دلال‌های گربه نیز هستند که با این کار مشغولند. گربه‌ها را در قفسی نهاده، می‌فروشند. به ویژه گربه‌های دیووریگی (در شرق آناتولی) بسیار مقبول هستند و من دیدم که دانه‌ای به صد «قروش» فروخته می‌شدند (۲۴). اما باز هم گربه در این شهر زیاد یافت نمی‌شود. دلال‌های گربه هنگام فروش گربه ‌این اشعار را می‌خوانند:

ای طالبان مرابه/صنوره سیاره

مودبه و هرابه/مونسه و طرابه

سراقه دکل، غمخواره/ فاره یه ویرمز چاره (۲۵)

پس از این دیدار از اردبیل و زیارت آرامگاه شیخ صفی الدین که نخستین شاه ‌ایران و توران است (۲۶) و صدها درویش تربه دار و اوقافی عظیم دارد، باز عازم تبریز شدیم تا از آنجا از راه خوی و بهستان به ‌ایروان برویم. در تبریز خان عالی‌شان شهر ما را به گرمی پذیرفت و هدایای بسیاری به ما و پاشای عالیقدر ارضروم داد. روز بعد خان عالی‌شان با سربازانش سوار اسب شد و ما را به محله‌ای به نام عین علی در نزدیکی تبریز برد و ضیافتی به افتخار ما داد که به تعریف نگنجد. سپس به عنوان خرج راه پنج تومان عباسی به حقیر و بیست تومان آقجه و هدایایی همچون پارچه مخمل و اطلسی و دستاربه همراهان حقیر احسان داد. آنگاه سیصد مرد قوی‌هیکل اسب‌سوار و «یساول آقاسی» (رییس نگهبانان) را با من همراه کرده به او فرمود: «ای یساول آقاسی، برادر من اولیاء آقا را از همان راه‌های آبادانی که قیصر روی زمین، مراد خان چهارم (عثمانی) از ایروان به تبریز آمده بود، راهنما شو و کاروان او را به نحو احسن نگهبان باش.» آنگاه روبوسی و خداحافظی کردیم. آنها به تبریز بازگشتند و ما راهی ایروان گشتیم.

ابتدا به صوفیان آمدیم که در گذشته قصبه‌ای بزرگ بوده، اما بعدها از سوی قوم مغول و سپس به دست سلطان مراد چهارم (عثمانی) حتی به صورتی شدیدتر تخریب شده‌است. هر سال در اینجا در ماه عاشورا به چند صد هزار نفر خیرات عاشورا داده می‌شود، جماعتش در باطن همه شافعی، برخی نیز حنفی هستند (۲۷). از آنجا به قلعه خوی آمدیم.

اوصاف شهر و قلعه خوی دلجوی

[ویرایش]

خان‌نشین جداگانه‌ای در خاک آذربایجان و صاحب تقریبا یک‌هزار سرباز و همچنین کلانتر و داروغه، قوروجی (رییس نگهبانان،) دیزچوکن (رییس غلامان) و مهماندار خود است. خوی در غرب شهر ممند (مرند) و ده فرسخی آن است. قلعه خوی در صحرایی مسطح قرار گرفته و به شکل مربع است. در داخل قلعه یکهزار نفر جمعیت، صد خانه و یک مسجد وجود دارد. خندق‌های اطراف قلعه چندان عمیق نیستند. دو دروازه دارد. یکی به جانب جنوب است و دروازه تبریز و دومی به جانب غرب است و دروازه مرند نام دارد. درون قلعه یکصد و بیرون قلعه هفت هزار خانه، هفتاد محراب مسجد و دو حمام هست.

محیط شهر حدود سیزده هزار قدم است. بانی قلعه فرهاد پاشا و بانی شهر قدیم خوی حیدر شاه‌است. خوی چندین بار تخریب شده‌است. از خرابی ناشی از سلطان مراد چهارم (عثمانی) به‌این سو به تدریج آباد می‌شود. محصول صحرای خوی برنج دانه دار است. هوای شهر به گرما متمایل است. پنبه و انگور آبدار دارد. رودخانه خوی از کوه سلماس سرچشمه گرفته به رود ارس می‌ریزد. باغ و بوستان و گلستانش مشهور است. میوه مشهورش عبارت از گلابی پیغمبر است. به خاطر آب و هوای مساعدش، رنگ و روی خلق خوی سپید است. برخی مورخین به‌این شهر نام ترکستان، افشارستان و یا ایرانستان داده‌اند. یکصد و هشتاد قصبه آبادان دارد. اهالی آن اکثرا سنی شافعی هستند. از آنجا که اهالی‌اش ریش بلند می‌گذاشتند، شاه اسماعیل از آنها «خراج طول ریش» (طول ساققال) می‌گرفت. از دوره شاه صفی به بعد این خراج لغو شده‌است. اگرچه باز ریش بلند می‌گذارند، اما خراج نمی پردازند. آنگاه پس از دیدار از قصبه‌های بهستان و چورس (در نخجوان) و سپس قره چبوغ، مللی روان، اوشارلی و شورکلی و بعد سیف الدین وارد حوالی و شهر روان (ایروان) شدیم.


اوصاف قلعه روان (ایروان) آذربایجان

[ویرایش]

در دروازه‌ایروان به سرای (دارالاماره) خان شهر رفتیم که تهی بود و آدمیزادی در آنجا نبود، چونکه خان ایروان برای شرکت در عروسی خواهرش که با خان یاکو/یاقو باد کوبه (باکو) ازدواج می‌کرد، به آنجا سفرکرده بود. کدخدای سرای خان ما را در آن قلعه جابه‌جا کرد و خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های ما را فراهم کرد. ما نیز هدایای خان تبریز را که به خان ارضروم داده بود، به آن شهر فرستاده و خود پس از مدتی استراحت به تماشای شهر ایروان پرداختیم.

ذکر بنای شهر ایروان

[ویرایش]

(در اینجا چلبی مانند خاطرات خود ازاکثر شهرهای دیگر آذربایجان، ابتدا به شرح تاریخ کشاکش‌های نظامی بین ایران و عثمانی بر سر ایروان می‌پردازد که بالاخره پس از فراز و فرود‌های بسیار تحت حاکمیت ایرانیان قرار گرفته بود. آنگاه چنین ادامه می‌دهد:) پس از جنگ‌ها، هجوم و گریز‌ها، خرابی‌ها و دست بدست شدن‌های بسیار، قلعه ‌ایروان به دست مرتضی پاشای عثمانی می‌افتد، در حالی که شاه عجم با صد هزار سرباز خود آمده قلعه را محاصره کرده و امان آن را سلب می‌کند. پس از هفت ماه محاصره، مرتضی پاشای عثمانی انگشتر الماس خود را بلعیده، مرحوم می‌شود. صبح روز بعد عساگر عثمانی از قلعه بیرون آمده، امان می‌طلبند و قلعه را به ‌ایرانیان تسلیم می‌کنند. اما هنگامی که عسگرهای عثمانی در حال ترک قلعه بودند، سربازان قزلباش به آنان حمله کرده، برخی از آنان را شهید می‌کنند، در حالی که برخی دیگر از عساگر گریزان شده، خود را به رود ارس می‌اندازند. از آنها عده‌ای خود را از آب بیرون کشیده، به قلعه‌های قارص و بایزید (در عثمانی) می‌رسانند و خلاص می‌شوند. سلطان مراد خان چهارم (عثمانی) با شنیدن این خبر الیم کمر همت بسته، کوشش می‌کند که بغداد بهشت آباد را از دست عجم رها کند. چنین شد که از سال ۱۰۴۵ ( ۱۶۳۵ میلادی) به بعد ایروان به دست ایران افتاد و آباد و معمور گشت. لیکن از آنجا که حصار قلعه تنها یک لایه ‌است، تحمل چندانی به هجوم شدید ندارد. هنوز هم در دیوار و بدنه آن آثار توپ‌های مراد خان چهارم نمایان است. در جانب رودخانه زنگی، خندقی در بیرون حصار نیست، اما در جانب جنوب، شرق و شمال، خندق‌هایی هستند که چون در زمین آبی ساخته شده‌اند، عمق چندانی ندارند.

شهر سه دروازه قدرتمند و آهنین دارد. دروازه تبریز در طرف جنوب و دروازه میدان به سوی شمال باز می‌شود که به‌این «دروازه ییلا» هم می‌گویند. میدان چوگان نیز در همین طرف است. یک دروازه دیگر هم به فارسی «دروازه پل» نامیده می‌شود. صد پاره توپ خرد و کلان نیز از دوره عثمانی به جا مانده‌است. دیگر آلات و ابزار جنگی این قلعه حد و حساب ندارد. از آنجا که‌این شهر سرزمین آذربایجان محسوب می‌شود، به دست عجم افتاده‌است. سه هزارتن نیروی مسلح قلعه، سه هزار سرباز خان عجم و هفت هزار سرباز ایالت در شهر موجود است. ایروان چندین بار مرکز چندین خان‌نشین و مقر بیگلر بیگی شده‌است. قاضی، ملا، شیخ شریف، کلانتر، داروغه، منشی، یساول آقاسی و قوروجی باشی (رییس نگهبانان) ، ایشیک آقاسی (رییس تشریفات)، دیز چوکن آقاسی (رییس غلامان) و مهماندار و شهبندر(رییس تجار) خود را داراست. در شهر حدود یکهزار و شصت خانه گلی موجود است. آبادترین آنها سرا و دارالاماره خان است که امیر گونه آن را ساخته‌است. در جنب غربی این دارالاماره دارالضرب شاه وجود دارد که در آن سکه عباسی و بیستی می‌زنند. محله آن سوی دروازه ییلا، شهر قدیم نام دارد که دارای یک کاروانسرا، مسجدی بزرگ و یک بازار است.

سخن کوتاه، درون و بیرون بازارهای شاهی، زیباست. در همان اول پل، باغ خان قرار دارد که آن هم دارای مسجد و حمام و خان و بازار خودش است و به شهر دیگری می‌ماند. در سال ۱۰۴۵ (۱۶۳۵ م.) یعنی هنگامی که‌ ایروان به دست ایرانیان افتاد، آنها در طرف شرق شهر یک دیوار سه لایه کاهگلی ساختند که از سنگ هم محکم تر است.

در حالی‌که حقیر مشغول تماشای ایروان بود، چاپار خان آمد که مرا به مهمانی خود (در باکو) دعوت می‌کرد. کدخدای قلعه به حقیر ده تومان بابت خرج راه داد. حقیر نیز پس از تدارکات لازم همراه با چهل نفر از توابع و سربازان خود به سوی باکو حرکت کردیم.