کاربر:Farzanengar

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد

به نام پروردگار زیبائیها


پدید آورنده!

کاری که یک نویسنده خوب انجام میدهد گاهی تعجب همگان را بر می انگیزد . ما در ادب پارسی جای زیادی برای چنین مانورهایی داریم. آنچه نویسنده می نگارد با آنچه خواننده می خواند تفاوت بسیار دارند! تفاوت اصلی در نحوه هدایت داستان است. در حقیقت این نویسنده است که در هنگام نگارش احساسات و رفتارهای شخصیتها را بر مبنای احساسات آنی خود می نگارد.(برای اطلاعات بیشتر به متنهای بعدی مراجعه شود)

گاهی ممکن است فکر کنید یک نویسنده می داند دقیقا چه اتفاقی در پایان داستان رخ خواهد داد. باید به شما بگویم تا زمانی که آخرین کلمه آخرین سطر آخرین پاراگراف آخرین صفحه در یک داستان نگاشته نشده است هیچ چیز معلوم نیست.

یک خواننده را میتوان همچون مسافری فرض کرد که در مسیری از پیش تعیین شده گام بر می دارد. اینکه پرواز خواهد کرد یا شنا و اینکه با نشاط و از روی رضایت این راه را طی خواهد نمود یا در میانه راه خسته شده و از داستان دل خواهد کند همه و همه وابسته به نویسنده داستان است.

گرچه گاهی بعضی از ما فکر میکنیم نویسنده همچون راننده اتوبوس یک لوکوموتیوران یا یک خلبان است و البته بعضی با کمی وسعت دید بیشتر نقش یک تورلیدر را برای نویسنده قائل می شویم ولی حقیقت این است که نویسنده در حقیقت خالق یک داستان است او خود منطقه داستانی را می سازد برایش راه خلق می کند سپس وسیله ای را برای سفر کردن مسافران داستانش بوجود می آورد.

نام زیبایی که برازنده کاری است که نویسندگان انجام می دهند . آنها را پدید آورنده یا خالق اثر می نامند.

فرزان انگار

+ نوشته شده در 6 May 2008ساعت


داستان 1 !

داستان نگاهي است عميق از ديدگاهي متفاوت. داستان نويسي به قولي جان بخشيدن به كلمات بي جان است. آنچه تفاوت بين داستان و نوشته را مشخص مي سازد در حقيقت روش چينش كلمات و جان بخشيدن به آنهاست به جمله هاي زير دقت كنيد.

زماني كه سلولهاي سبز رنگ حاوي سبزينه در برگ مشغول تنفس بودند.

زماني كه واحد حيات سبز رنگ گياه مشغول نفس كشيدن بود.

زماني كه برگ نفس مي كشيد.

تفاوت حاكم بين اين سه جمله تفاوت ميان متن ، نوشته و داستان است!

آنچه داستان را زيبا و جذاب مي سازد نه سير داستاني يا نام و آوازه نويسنده بلكه جادوي كلمات است!

گرچه مهم است كه نويسنده كيست اما به نظر(شخصي)من آنچه بسيار مهم تر است داستان است.

داستان سيري است كه در فاصله اي ميان تخيل و واقعيت رخ مي دهد.

داستان هاي خوب به قول معروف استخوان بندي خوبي دارند! يعني هر آن در اوج رويا يا تخيل ميتوان دليلي منطقي را براي اعمال شخصيتهاي داستان و يا تغييرات رويايي محيط داستان قائل شد. بدين ترتيب ميتوان به تعريفي ديگر از داستان رسيد كه مي شود آن را به بند كشيدن دانه هاي تسبيح عنوان كرد!

من از اين تعريف خيلي خوشم مي آيد. زيرا همانقدر كه به توالي اتفاقات و رخداد ها توجه دارد به آزادي نويسنده در انتخاب گره هاي بعدي داستان كمك مي كند.

همانطور كه به بند كشيدن دانه هاي تسبيح يا گردنبند مرواريد نياز به صبر و دقت دارد داستان نيز چنين است! زماني كه اتفاقات و رخداد هاي داستان شما به صورتي يكنواخت پي ريزي شدند هيچ خواننده اي انتظار يك اتفاق خارق العاده غير طبيعي را پس از پي گيري داستاني منظم ندارد مثل اين مي ماند كه پس از به بند كشيدن ده مرواريد هم اندازه ناگهان يك خرمهره سياه را در كنار مرواريدها به بند بكشيد.

به صورت سنتي ميتوان گفت. داستان مي بايست نقطه آغاز نقطه اوج و نقطه پايان داشته باشد. اما امروزه داستان نويسي هنري پست مدرن است! گاهي در هم شكستگي ها و بالا و پايين هايي خارج از باور داستان را مهيج تر مي سازد و اين كاملا به پيشرفت ارتباطات و رسانه ها و تكنولوژي هاي انيميشن وابسته است.

بگذاريد بيشتر توضيح بدهم:

اگر صد سال پيش يك نفر از قريه اي در اطراف شهر ري به تهران مي آمد و تعداد زيادي از افراد به او مي گفتند فردا قرار است فلان شخص با طياره به شيراز برود. شخص براي باور اين موضوع به صورت ناخود آگاه به خلق تصويري از هواپيما در ذهن خود مي پرداخت و شايد در پايان به اين نتيجه مي رسيد كه طياره نوعي پرنده غول پيكر است و خوب چه واقعي و چه مصنوعي در خيال او بدنه اين پرنده غول پيكر ميبايستي پوشيده از پر باشد. و خوب چند ماه تا چند سال طول مي كشيد تا او با اين حقيقت كنار بيايد و آشنا شود و خوب در مجموع براي يك جماعت بزرگ پنجاه تا صد سال طول ميكشيد تا اين حقيقت را در باورشان قبول كنند.

حالا اگر به همان فرد در بدو ورود مي گفتند فردا قرار است فلان شخص با يك سفينه فضاپيما به ماه برود. هرچند تعداد افرادي كه اين خبر را تاييد مي كردند زياد بود و هرچند خود آن شخص را به ديدن اين صحنه مي بردند. او اين امر را باور نمي كرد و اگر هم پس از مدتي به فكر كردن در اين باره مي نشست تخيلي ديگر براي آن مي ساخت كه بر پايه حقيقتها يا داستانهايي بود كه شنيده يا خوانده بود.

اما همين فرد در زمان حاضر اين خبر را يك خبر روزمره تلقي مي نمايد! پس نيازي به خيال بافي در مورد آن ندارد! اين اهميت ماهيت داستان پردازي و مهي العقول بودن داستانها را تغيير مي دهد در حقيقت داستان پردازي نه بر اساس شيوه اي كاملا مدون بلكه بر اساس موجي پيش مي رود كه اجتماعات و انسانها آن را مي سازند .

بر اين اساس و با اين ديدگاه تك تك انسانها در اين سير موثرند زيرا (همان طور كه قبلا ذكر شد) باور تك تك انسانها در خلق يك داستان موثر است (ديد خواننده) پس هر نوع داستان در عصر خود مي تواند بسيار جذاب باشد.

عبور از زمان!

بسياري از آثار داستاني بزرگ پيش از قرن بيستم ميلادي نوشته شده اند! زماني كه محيط و باورهايي ماوراي محيط و باورهاي امروزي وجود داشت.

براي من تجربه جالبي است بيشتر كساني كه من مي شناسمشان و از خواندن يا شنيدن داستان لذت مي برند كساني هستند كه از خواندن يا شنيدن تاريخ و خاطرات هم لذت مي برند.

بعضي مي گويند كساني كه از قوه تخيل خوبي برخوردار نيستند نمي توانند درك خوبي از داستان داشته
باشند به تجربه ميتوانم بگويم اين طور نيست!

نمونه اش دوست عزيزم محمود است كه حتي حاضر نيست يك صفحه هم داستان بخواند اما تخيل نسبتا خوبي دارد و گاهي از اوقات خيال پردازيهاي جالبي مي كند اما اطلاعات تاريخي اش چنگي به دل نمي زند و در حد خوانده هاي مدرسه اي باقي مانده است.

او خيلي كم و تقريبا به ندرت خاطره پردازي مي كند و عموما خاطراتش خيلي قديمي نيستند و گاهي از دايره يك يا دو روز قبل تجاوز نمي كنند!

مطلب اصلي دانستن اين موضوع است كه اين اطلاعات محيطي ماست كه موجب پردازش خيال در ما مي شود نه تنها قوه تخيل.

پس اگر اين انتظار از خوانندگان مي رود كه دايره اطلاعات خود را گسترده تر كنند اولين گام براي نگارش داستان افزايش حيطه دانسته هاست!.

فرزان انگار


+ نوشته شده در 8 May 2008ساعت 12:24 بعد از ظهر



فرزان انگار بهار 87 وبلاگ فرزان انگار


ادامه دارد...