چشمانداز/تاریخ
' | تاریخ | زبان و ادبیات |
چشمانداز |
دورههای تاریخ ایران
[ویرایش]در مباحث و مقالات تاریخی از دوره پیشا تاریخ (ما قبل تاریخ)، دوره باستان، قرون وسطی (سدههای میانه) و یا دوره معاصر و مدرن سخن میرود.
اینها یعنی چه؟ هرکدام کی شروع میشود و کی به پایان میرسد؟
مراحل تاریخی را چگونه باید تقسیم بندی کرد؟
پاسخ چنین پرسشها آن است که این اولاً بستگی به کشور و منطقه اش دارد. تحولات مثلاً بینالنهرین و یا ایران و آناتولی با یونان و روم و اروپا و یا از سوی دیگر چین و آفریقا یکی نیست. در بعضی مراحل تاریخی بخصوص بین مناطق همسایه یکسانی و یا تشابه محتمل است اما این هم ممکن و محتمل است که که مشخصات هر مرحله در هر منطقه فرق کند. ثانیاً هیچ مرحلهای در تاریخ و روز و ساعت دقیقی به پایان نمیرسد و مرحله بعدی هم سر ساعت معین و روز معین شروع نمیشود بلکه این، جریانی غالباً تدریجی است. مثلاً دوران «معاصر» که میگویند یکشبه آغاز نمیشود و حتی در تخمین و تشخیص افراد، در این تاریخها ممکن است یکی دو قرن فرق باشد؛ و ثالثاً هر مورخ و هر دانشمند حوزههای دیگر مانند باستانشناسی و معماری و ادبیات و یا زبان و مردم شناسی ممکن است طبقهبندیهای خود را داشته باشد.
اما در نهایت بسیاری از این تقسیم بندیها به همدیگر نزدیک اند؛ و یا اقلاً معیارهای آن زیاد هم از همدیگر دور نیستند.
میتوانید بگوئید که این یعنی این قبیل تقسیم بندیها نسبی و شخصی هستند و یا در هر منطقه جغرافیائی فرق میکنند. این، تا حدی درست است. اما مثل اکثر حوزههای دیگر علمی مانند تقسیم بندی کره زمین به قارهها، تقسیم زبانها به «خانوادهها» و گروههای زبانی، تقسیم مواد پایهای هستی مادی در یک جدول تناوبی عناصر شیمیائی، سادهتر و عملی تر است که بخاطر بررسی، تحلیل و یادگیری آسانتر و بهتر تاریخ، این علم هم به دورههای مختلف تقسیم شود اگرچه افراد میتوانند در این مورد نطرهای مختلفی داشته باشند.
بررسی تحولات مربوط به زبانها هم مشمول همین قاعده است. به این جنبه، بعداً خواهیم پرداخت.
اما مشاهده شباهتها و اختلافات چندان مشکل نیست و این میتواند به ما در تقسیم بندی تاریخ کمک کند. مثلاً میدانیم که ویژگیها و حتی زمان شروع و پایان دوران باستان در یونان و چین، ایران و اروپای شمالی و یا آسیای میانه یکی نبوده است اگرچه مثلاً دو حوزه فرهنگی و سیاسی یونان و ایران تا ظهور اسلام شباهتهای بیشتری با همدیگر داشتهاند تا مثلاً وضع این دو کشور در مقایسه با اسکاندیناوی و یا جزایر بریتانیا در همین دوره باستان.
در آن دسته از نوشتههای مجموعه «چشم انداز» که به موضوعات تاریخی اشاره میکنند ناچاریم برای درک بهتر موضوعات تاریخی، این تقسیم بندیهای مرحلهای تاریخی را در نظر داشته باشیم و کمی در این مورد دقیقتر بشویم.
برای درک بهتر این مرحلهها جدول بالا نمایانگر مراحل تاریخی سرزمین تاریخی ایران و مناطق همجوار آن است. سعی کردهام این گرافبک را بر مبنای تمایل و تشخیص رایج اکثر مورخین و کتابهای مرجع تاریخ تهیه کنم. به چند و چون دقیق تر مراحل تاریخی ایران و مناطق دیگر از جمله آسیای میانه، اوراسیا و اوروپا در خود مطالب مربوطه اشاره خواهم کرد. اما شاید لازم باشد اقلاً درباره ایران و سه مرحله تاریخی تاریخ بطور مختصر اشارهای بکنیم.
مراحل پیشاتاریخ را در اینجا در نظر نمیگیریم اگرچه این دوره بمراتب طولانیتر تاریخ هم فوقالعاده از نظر بررسی تحولات بعد از شروع «تاریخ مکتوب» مهم است. اگر تاریخ مکتوب را طوری که اغلب دانشمندان میکنند، از شروع نوشتار یعنی از دولتهای سومر و دولتهای مجاور بینالنهرین و مصر شروع کنیم (۲۲۵۰ قبل از میلاد) دورههای تاریخ ایران این مشخصات کلی را دارا بودند:
۱. ایران باستان - از آغاز تاریخ مکتوب تا آخر ساسانیان: تأسیس پادشاهی (دولتهای) ایلام در مجاورت سومر، اکد و آشور. زبان و خط میخی ایلامی. کوچ تدریجی قبایل هند و ایرانی (آریائی) حدود ۱۵۰۰ ق م از آسیای میانه و شمال غربی و شرقی دریای خزر به فلات ایران و پیدایش اولین «ایرانیان» در رویاروئی و آمیزش با ایلامیان. تشکیل دولت مادها، امپراتوری وسیع هخامنشیان. در دوره هخامنشیان زبان فارسی باستان با لهجههای گوناگون آن رایج بود و خطی میخی مخصوص بخود بکار برده میشد اما زبان مشترک امپراتوری آرامی بود. آثار نوشتاری هخامنشیان اساساً سنگ نوشتهها با خط میخی بودند. بعد از هخامنشیان شاهد کاربرد فارسی میانه (و یا پهلوی) هستیم. زبان مشترک هنوز آرامی است اما خط تبدیل به الفبای صامت-بنیاد آرامی با ویژگیهای خود شده است. لشکرکشی اسکندر و تأسیس دولتهای سلوکیان و سپس اشکانیان. بعد از بر آمدن ساسانیان شاهد احیای امپراتوری ایران میشویم. تألیف آثار مختلف به زبان پهلوی، و بطورهمزمان، استنساخ متون پارسی باستان و بخصوص متون زرتشتی که در دوره هخامنشیان تحریر نشده بود نیز در این دوره بود. ایران باستان با شکست ساسانیان در مقابل اعراب خلافت اسلامی در سالهای ۶۴۰–۶۵۰ م به پایان رسید.
۲. قرون وسطی و یا سدههای میانه که با لشکرکشی اردوی اسلام، شکست ساسانیان و قبول اسلام و حاکمیت خلافت شروع میشود. دویست سال دوره «فترت» و بقول بعضی دانشمندان «کرختی و بهت زدگی» تا شرکت فعال ایرانیان در خلافت عباسی و احیای زبان و فرهنگ فارسی (فارسی معاصر و یا دری). تشکیل دولتهای نسبتاً کوچک (در مقایسه با ساسانیان) صفاریان، طاهریان، آل بویه، زیاریان و سامانیان و بالاخره آغاز سلطنت ترک زبانان با غزنویان و سپس سلجوقیان که همزمان با شروع کوچهای مستمر و چند صد ساله قبایل ترک به ایران و آناتولی (روم شرقی و یا بیزانس) و تغییر زبان آذربایجان و آناتولی و در ضمن دین در آناتولی شد. خوارزمشاهیان، حمله مغولها و حاکمیت ایلخانان و تیموریان، سلطنتهای محلی چوپانیان و جلایریان و سربداران، قرا قویونلوها و آق قویونلوها که تقریباً همه از کوچندگان ترک زبان بودند اما بتدریج در عرض پانصد سال در بدنه ایران و ایرانیان مستحیل شده به دولتداری ایرانی و حتی رواج زبان و فرهنگ ایرانی و فارسی پرداختند. بخش دیگری از همین قبایل ترک زبان سلجوقیان آناتولی و بعد از حمله تیمور حکومتهای محلی آناتولی را ساختند که «عثمانیان» شاخهای از آنها بودند که بعد دیگران را مغلوب کرده و امپراتوری عثمانی را تأسیس نمودند.
۳. دوره معاصر از صفویه تا کنون. آغاز صفویان بعنوان دولت احیا شده ایرانی با ایدئولوژی دولتی و رسمی تشیع در مقابل عثمانی در غرب و اوزبکان در شرق و شمال شرقی. تحکیم صفویان همچون دولت ایرانی که قدرت را بتدریج مرکزی تر و از قبایل مختلف و نظام ملوک الطوایفی آزادتر میکرد. سقوط صفویان و برآمدن نادرشاه و تقویت دوباره ایران. بعد از دوره کوتاه زندیان شاهد به قدرت رسیدن قاجاریان میشویم. ضعف روزافزون ایران در مقابل دول استعماری روس و انگلیس. شکست در مقابل روسیه و ازدست دادن ولایتهای مختلف در قفقاز، آناتولی، آسیای میانه و شرق (خراسان و سیستان و بلوچستان) یعنی کم و بیش شکل گیری نقشه معاصر جغرافیائی ایران. آغاز بعضی اصلاحات و نوآوریها مثلاً در آموزش. انقلاب مشروطه و آزادیخواهی و تجدید طلبی. سقوط قاجار و تأسیس سلسله پهلوی. شروع شکل گیری دولت – ملت معاصر بمعنی مدرن آن در شکل تمرکز و سرتاسری شدن ارتش، آموزش و پرورش، قوه قضائی، رشد چاپ و مطبوعات و سواد آموزی. اصلاحات اداری و فرهنگی. سقوط پهلوی و تأسیس جمهوری اسلامی با تلفیق دین و مذهب اسلام شیعه طبق نظام «ولایت فقیه» با حکومتداری.
اولین آریائیها، اولین ترکها
[ویرایش]اجداد باستانی ایرانیان و ترکها اقلاً سه تا چهار هزار سال پیش، کم و بیش از یک منطقه: اوراسیای غربی، یعنی منطقهای از کوهستانهای آلتای در سیبری جنوبی و مغولستان کنونی تا شمال شرق و شمال دریای خزر آمدهاند. آنها هر دو در ابتدا همانند اجداد باستانی تقریباً همه ملل کنونی اروپا و آسیا قبایلی کوچنده بودند که مدتها در مجاورت با همدیگر زندگی میکردند و بمدت قرنها و به طرق گوناگون، از مراودت و بده و بستان گرفته تا حمله و جنگ و یا فرهنگ، دین و زبان، رویاروئی و آمیزش، بهمدیگر تأثیر گذاشتهاند.
بطور دقیق نمیتوان گفت که موطن اصلی و اولیه اقوام آریائی (هند و ایرانی) از یک سو و اقوام آلتائی که ترکها شاخه غربی آنها را تشکیل میدادند، کجا بود و این اقوام در کدام دورههای تاریخی برای اولین بار عرض اندام کردهاند. اما برپایه پیگیری نامها، واژگان و متون در منابع اصلی و یا ثانوی، تحلیل بازمانده اجساد انسانها و یا آلات و اشیای مورد استفاده مردم در مناطق گوناگون و تحلیل و مقایسه آنها، دانشمندان رشتههای زبانشناسی تاریخی، مردم شناسی، باستانشناسی و ژنتیک به نتایجی رسیدهاند که در این زمینههای علمی امروزه مورد قبول اکثر متخصصین است.
ظاهراً موطن اصلی و اولیه اقوام آریائی یعنی گویشوران باستانی زبان مفروض و مشترک (پروتو) هند و ایرانی در غرب آسیای میانه تا حوزه شمال شرقی و شمالی دریای خزر بوده است. احتمالاً در اوایل هزاره دوم پیش از میلاد، یعنی حدوداً چهار هزار سال پیش که دو شاخه زبانی هندی و ایرانی تا حد معینی از همدیگر فاصله گرفته بود، دو گروه از «جامعه پروتو هندی» آن منطقه جدا شده یک دسته به غرب، به شمال بینالنهرین و به مناطق بعدی حُرّیها و میتانیها و گروهی دیگر به سوی هندوستان کنونی کوچیدند. مدتی بعد، احتمالاً ۱۵۰۰ سال پیش از میلاد، قبایل ایرانی نیز شروع به کوچ نمودند. آنها هم رو بسوی غرب نهادند و احتمالاً در اواسط قرن نهم پیش از میلاد یعنی چیزی کمتر از سه هزار سال پیش به غرب و مراکز ایران کنونی رسیدند. در همین دوره است که منابع آشوری (آسوری) برای اولین بار از این اقوام سخن میگویند. بعد از قرن نهم قبل از میلاد، منابع بینالنهرین به واژگانی ایرانی مانند مادها (ماتائی)، پارسها (پارسواش) و بویژه خدایگان اصلی ایرانیان اهورامزدا (آسارامزاش، آسورامزاش و بعدها اهورامزدا) اشاره میکنند (سیمس ویلیامس، ۲۰۰۶، ص ۱۲۵–۱۲۶.)
«جامعه» اقوام آلتائی زبان که ترکها بعدها همچون گروهی مشخص از درون آن بیرون آمدند احتمالاً سه تا چهار هزار سال پیش از میلاد در منطقهای بین شمال چین و غرب مغولستان تشکل یافت. نشانههای ترکی باستان حدوداً ۳۰۰۰ تا ۵۰۰ سال قبل از میلاد از بطن این «جامعه» بیرون آمد. برپایه وام واژههای اورالی و هند و اروپائی در زبان مفروض (پروتو) ترکی باستان دانشمندان حدس میزنند که گروه قبایل ترک زبان غربیترین گروه زبانی «خانواده» زبانهای آلتائی بود در حالیکه گروه تونقوزی شرقیترین گروه بود و مغولی در مرکز این منطقه قرار داشت. از سوی دیگر مورخین با اشاره به اینکه قبایل هند و اروپائی ظاهراً پیشگام پرورش اسب در فرهنگ قبیلهای هزاره چهارم و سوم در اوراسیا بودند، چنین گمان میبرند که اجداد قبایل ترک زبان احتمالاً در مجاورت این قبایل هند و اروپائی به فنون پرورش و بهرهگیری از اسب پی بردهاند (گولدن۲۰۰۶، ص ۱۶). بر پایه این دادهها، احتمال میرود که موطن اصلی اجداد ترکها ابتدا بین رودخانه «ینی سئی» و اقیانوس آرام در شمال چین، منطقه جنگلزار وشمالی استپها در سیبری جنوبی و بخصوص حوزه آلتای و یا ماوراء بایکال تا حوزه ماوراء خزر بوده است. در هزاره نخست قبل از میلاد ظاهراً اجداد باستانی قبایل پروتو ترک زبان به مناطق مرکزی و غربی مغولستان کنونی کوچ کردهاند که بیشتر موطن قبایل هند و اروپائی – هند و ایرانی بوده است.
با این ترتیب احتمالاً اولین تماسهای قومی و زبانی بین اقوام پروتو ترک و ایرانی هزار سال قبل از میلاد در مغولستان کنونی بوده است یعنی حدوداً ۵۰۰ سال بعد از آنکه کوچ اولین قبایل آریائی به ایران کنونی شروع شده بود.
اما این گروههای پروتوترک را هنوز نمیتوان دقیقاً بعنوان «ترک» نامگذاری کرد. آنها بخشی از مجموعهای از قبایل اوراسیا بودند که معروف به «هونها» شدهاند و در منابع چینی «هسیونگ-نو» نامیده میشوند.
اجداد قبایل ترک زبان «بیشک بخشی از اتحادیه قبیلهای هسیونگ-نو و هونهای آسیائی بودند که در قرن سوم پیش از میلاد برای مرزهای چین درد سر ایجاد کرده بودند» (گولدن، همانجا، ص ۱۷). مثل اغلب اتحادیههای قبیلهای، این اتحادیه هم از نظر قومی و زبانی مختلط بود. وقتی این اتحادیه در مقابل حملات دولت هانهای چین دچار شکست شده پراکنده گشت، عناصر این اتحادیه بسوی اوراسیای غربی رو گذاشتند. در این جریان اشکال، اتحادها و کشاکشهای جدید قومی بوجود آمد.
زمانیکه در استپهای آسیای میانه و اوراسیای غربی کوچهای پر تلاطم قومی به ملل آسیا و اروپا از روس و بالتیک و آلمانی، انگلیس و فرانسوی و ایتالیائی و زبانهای آنان شکل نیمه نهائی خود را میداد، در ایران مادها دولت خود را میساختند، هخامنشیان امپراتوری خود را گسترش میدادند و با یونان میجنگیدند، بینالنهرین هنوز صاحب تمدنهای باستان خود بود و بتدریج امپراتوری روم ساخته میشد.
کوچهای اقوام رنگارنگ و از آن جمله هونها، گوتها، ژرمنها، اسکیتها و سکاها، آلانها و خزرها و آوارها در اوراسیا و اوروپا سرتاسر اوراسیا و بخصوص «کمر بند استپهای» آن را از نظر قومی و زبانی تبدیل به یک «دیگ آش شله قلمکار» کرده بود.
در مقابل سیل هونهای آسیائی که مجموعهای از اقوام پروتو مغول، پروتو ترک و حتی هند و ایرانی بودند و هونهای اروپائی که از نظر قومی و زبانی با آنها کاملاً یکی نبودند، دهها قوم و قبیله از هند و اروپائی و آلتائی تا اورالی و سیبریائی پا به گریز گذاشتند، سرکوب شدند، به مناطق غربی و یا جنوبی رو گذاشتند و یا در ترکیبات نوین قومی مستحیل گشتند. در نتیجه همین کوچها و جنگها هم بود که امپراتوری روم سقوط کرد و به امپراتوری روم شرقی یعنی بیزانس تقلیل یافت.
در همین شرایط بود که اولین بار در قرن ششم میلادی منابع چینی در رابطه با منازعات بین اقوام همسایه چین در مغولستان، به شکلی روشن از ترکها سخن میگویند.
همین قبایل ترک بودند که در همان دوره یعنی قرن ششم میلادی دولت مقتدر گوک تورکها را بین دو دولت چین در شرق و ایران ساسانی در غرب و جنوب بوجود آوردند، دولتی که به کمک ایرانیان همسایه و بخصوص سغدیان زمینه گذار ترکان به اسلام را ایجاد کرد و اولین آثار مکتوب فرهنگ ترکی از جمله «دیوان لغت الترک» محمود کاشغری را تولید نمود.
روابط نزدیک سغدیان ایرانی و ترکان اولین دولت رسمی ترکی یعنی گوک تورکها در آسیای میانه بحثی جداگانه میطلبد.
ایران از کوچ آریائیها تا ظهور اسلام تا حدی از تلاطمها و کوچهای قومی در امان مانده بود. بعد از اعراب، کوچهای قبایل ترک به خراسان و بقیه ایران شروع شد و تا بیزانس، فلسطین، مصر و بالکان گسترش یافت.
منابع و مطالعه بیشتر
Barthold, Vladimir V. : Zwölf Vorlesungen zur Geschichte der Türken Mittelasiens. Reprinted Hildesheim 1962
ترجمه ترکی:
Barthold, Vladimir V. : Orta Asya Türk Tarihi, 2. Baskı, İstanbul: Divan, 2015
Golden, Peter B. : The Turkic Peoples: A Historical Sketch (pp. 16-29); in: Johnson, L. and Castao, E. A. : The Turkic
Languages, New York: Routledge , reprinted 2006
Roux, Jean-Paul: Histoire des Turcs. Deux mille ans du Pacifique a la Mediterranee, Paris 2000
ترجمه ترکی:
Roux, Jean-Paul: Türklerin Tarihi. Pasifikiten Akdeniz’e 2000 Yıl, İstanbul 2013
Sims-Williams, Nicholas: Iranian Languages (pp. 1215-153). In: The Indo-European Languages, New York: Routledge ,
reprinted 1998
Spuler, B. : Die Goldene Horde. Die Mongolen in Russland 1223-1502 (2nd revised edition), Wiesbaden: Harrassowitz, 1965
آلانها و هونها
[ویرایش]آلانها قومی بودند اصالتاً از آسیای میانه، به گفته اکثرمنابع با ریشه هند و ایرانی (هند و اروپائی) که به فلات ایران کنونی نیامدند، یکجا نشین نشدند و پیوسته از شرق به غرب، از آسیای میانه و مغولستان کنونی در امتداد کمربند استپهای اورآسیا بسوی غرب حرکت کردند: قفقاز شمالی، شمال دریای سیاه، رومانی و مجارستان، ایتالیا، فرانسه، اسپانیا و تونس کنونی…. آنها احتمالاً از همان شاخه بزرگتر اسکیتها، سکاها و سارماتیان – قبیلههای هند و اروپائی بودند که پیوسته از شرق به غرب کوچ کردند و بالاخره در حوض اقوام منطقه وسیع اوراسیا مستحیل شدند.
شاید هم همانها که در شاهنامه و اساطیر ایرانی «تورانیان» نامیده شدهاند…
چه زمانی؟ تقریباً از قرن نخست میلادی – برای مدتی بیش از ۱۰۰۰ سال. اواسط هزاره نخست بسیاری از آلانها تحت فشار اتحادیه دیگری از قبایل بنام هونها بیشتر و بیشتر بسوی اروپا کوچیدند اما آنها تا قرون ۱۲ و ۱۳ هنوز در شمال قفقاز و ناحیه ولگا موجود بودند.
از نظر نزدیکی به ایران کنونی آلانها در شمال قفقاز ۲۰۰ سال با اشکانیان و سپس بیش از ۳۰۰ سال با ساسانیان همسایه بودند و به سرزمین هایشان تاخت و تاز میکردند. وقتی اسلام به ایران و آناتولی آمد، آلانها در شمال قفقاز خیلی دور تر از دسترس این دین جدید بودند.
اطلاعات در مورد آلانها تنها در منابع یونانی، لاتینی و تا حدی چینی موجود است. خودشان اثری نوشته از خود بجا نگذاشتهاند. بر پایه این دادههای بسیار کم، باید بگوئیم اینها طوایفی کوچنده و به گفته همان منابع یونانی و لاتین «وحشی» و بیابانگرد بودند که اساساً به گله داری و تهاجم و غارت دیگران، یعنی یکجا نشینان مشغول بودند – تا اینکه در هر جا که رسیدند تعدادی از آنها سکنی گزیدند و دیگران راه خود را بسوی غرب ادامه دادند. آلانها در غارت و ویران کردن امپراتوری روم و خود شهر روم به قبایل ژرمن پیوستند و در خود ایتالیا، فرانسه و اسپانیای کنونی رحل اقامت افکندند.
خود قبایل ژرمن از آنگلها گرفته تا ساکسونها و آلامانها، ضمناً واندالها، لانگوباردها، گوتها و دیگران بدنبال خلائی که در نتیجه زوال و سقوط روم غربی ایجاد شده بود به جزایر بریتانیا، فرانسه، آلمان و ایتالیا سرازیر شده و همراه با هونها و دیگر اقوام «وحشی» و قبایل بومی هر منطقه، از قرن هشتم – نهم به بعد و خصوصاً در هزاره دوم میلادی ملل جدید اروپائی را که امروزه شاهدش هستیم، ایجاد کردند.
حالا آلانها کجا هستند؟ امروزه دیگر ازآنها اثری نمانده است گرچه اگر از نظر ژنتیک و دی ان ای تحلیل کنید احتمالاً آلانها هم امروزه «سهمی» در حوض ژنتیک مردم اوراسیا و استپهای آن و اروپای غربی و جنوبی دارند.
جای آلانها را در شمال قفقاز برای چند صد سال یک اتحادیه دیگر قبیلهای بنام خزرها گرفت. آنها هم از بین رفتند و در مردم محل، یعنی شمال قفقاز، منطقه ولگا و شمال خزر مستحیل شدند. میگویند از نظر زبانی احتمالاً باقیمانده زبان آلانها را بتوان در بین اوستینهای قفقاز یافت.
هونها هم که به ادعای بعضی منابع قرابت تباری با ترکهای همین دوره آسیای میانه داشتند همزمان با آلانها از همان «کمربند کوچ اورآسیائی» از شرق به غرب مهاجرت کردند، در راه هر چه آمد اشغال و غارت نمودند، در بعضی جاها سکنی گزیدند و بالاخره در کشورهای مختلف اروپا سکنی گزیدند. بنظر شخصیتهای علمی متخصص در مورد هونها (مثلا منخن هلفن)، آنها اتحادیهای از اقوام، زبانها و فرهنگها بودند و بعضی لغات باقیمانده از هونها، اشاره به اقوام آلتائی و یا هند و اروپائی میکنند.
هونها چه شدند؟
خزرها چه شدند؟ اقوام ژرمن که روم را ویران کردند چه شدند؟ خود مادها، سغدیان و خوارزمیان باستان، بلغارها و آوارهای قفقاز چه شدند؟ دهها قوم و قبیله و صدها طایفه را میتوان شمرد. آنها چه شدند؟
از بین رفتند. تنها از بعضیها مانند آوارهای قفقاز تعداد کمی باقی مانده و گرنه آثار آنها را شاید فقط بتوان در تحلیل ژنتیک صدها قوم و ملت از سواحل شرقی چین، مغولستان، سیبری، آسیای میانه، قفقاز و اروپا یافت، و یا شاید به شکل کلمهای بصورتی احتمالاً تغییر یافته در منبعی یونانی و چینی که مورخین و زبانشناسان برپایه آن کوشش میکنند بهترین گمانه زنیهای ممکن خود را در باره این اقوام ارائه دهند.
آنها هم نوشتهای از خود بجا نگذاشتند.
یکی از برجسته ترینهای این حوزه علمی یعنی تاریخ مهاجرت و قومیت در قرون میانه، پروفسور والتر پل اتریشی (*) حتی بر آن است که تا کنون توضیح علمی این روندها بطور «پیش فرض» بر معیار «قوم» و «طایفه» یعنی جنبه «گروهی-اتنیکی» مبتنی بر قومیت، زبان و حتی دین و عادات بوده در حالیکه این نگرش در آن دوره اساساً مطرح نبوده و تنها بعد از قرن نوزدهم در اروپا رواج پیدا کرده است. به گفته او مثلاً به سختی میتوان سکاها و آلانها را «ایرانی تبار» و یا حتی «هند و اروپائی» و یا هونها را «گروه قومی آلتائی نزدیک به ترکها» نامید. اینها افراد و گروههای اجتماعی بودند که پدیدهای طبیعی و نه تاریخی بشمار میرفتند که در کنشها و واکنشهای خرد و کلان، متغیر و در طول تاریخی چند صد ساله رد پا و اثر انگشت خود را همانند بذری بر مزرعهٔ وسیعی پخش کردهاند که دهها و صدها قوم و طایفه بزرگ و کوچک دیگر نیز همین کار را کردهاند.
سمت اساسی این کوچها اساساً به غرب، به اروپا و یا در داخل اروپا بود. چند قرن بعد تر، از قرن دهم و یازدهم به بعد، کوچهای بزرگ قومی داخل مشرق زمین آغاز شد: کوچ قبایل ترک از آسیای میانه به خراسان، دیگر نقاط ایران و بخصوص آناتولی و در ضمن کشورهای خاورمیانه و آفریقای شمالی…. و آنگاه حملات مغول – و شاید مهمترین تأثیر این کوچها: زوال و سپس سقوط روم شرقی، یعنی بیزانس مسیحی و مرکز مسیحیت ارتدکس، قسطنطنیه (استانبول بعدی) بدست نوادگان قبایل ترک زبان آسیای مرکزی و حکومت ۶۰۰ ساله آخرین امپراتوری اسلامی: عثمانی ها…
این موج دیگر کوچ ومهاجرت، تهاجم و آشوب ولی در عین حال تبدلات سیاسی و تحکیم قدرت دولتهای جدید منطقه بود که بیش از ۵۰۰ سال طول کشید و به ترکیب سیاسی، ملی، قومی و زبانی تقریباً همه کشورهای منطقه از آسیای میانه و ایران گرفته تا قفقاز و ترکیه و خاورمیانه امروز مُهری ماندنی زد.
منابع و برای مطالعه بیشتر
عباس جوادی: زبان هونها (این لینک)
Fisher, Michael H. : Migration: A World History (New Oxford World History); ۲۰۱۳
Maenchen-Helfen, Otto J. : Die Welt der Hunnen. Herkunft – Geschichte – Religion – Gesellschaft – Kriegsführung – Kunst – Sprache; ۱۹۹۷
Pohl, Walter: Conceptions of Ethnicity in Early Medieval Studies, in: Archeologica Polona, vol. 29, 1991, 39-49
ایران و توران
[ویرایش]«توران» به کجا گفته میشود؟
بسیاری از منابع ترکی در تعریف جغرافیائی «توران» این منطقه را در معنای محدودش به «حوزه بین دریای آرال در آسیای میانه و دریای خزر» و در معنای وسیع ترش «کلاً آسیای میانه» اشاره میکنند اما از نظر سیاسی «توران» را «همه مناطق و کشور هائی که در آن به ترکی سخن گفته میشود» تعریف میکنند. به همین ترتیب در ادبیات ناسیونالیستی ترکی «تورانچیلیق» (پان تورانیزم) به اندیشه متحد کردن همه ترکان جهان و سرزمینهای آنان گفته میشود. در اوایل قرن بیستم بعضی روشنفکران و سیاست پردازان آذری، تاتار و ترک مانند ضیاء گوک آلپ و انور پاشا از اندیشه «تورانچیلیق» بمعنی «اتحاد ترکان» دفاع کردهاند. حتی انور پاشا که از فرماندهان مشهور ارتش عثمانی بود بعد از شکست عثمانی در جنگ اول جهانی و قطع کمک بلشویکهای روسیه، در سال ۱۹۲۲ برای تحقق خیال متحد کردن ترکان آسیای مرکزی به آنجا رفته و در زد و خوردی که در تاجیکستان کنونی با بلشویکها رخ داد، جان خود را از دست داد. همچنین، اندیشمند معروف پان ترک ضیاء گوک آلپ در کتاب «اصول پان ترکیزم» و در تعریف «تورانیزم» نوشت که عثمانیها، آذربایجانیها، تاتارها و ترکان آسیای مرکزی مشتمل «تورانچیلیق» میشوند اما «این اندیشه شامل مجارها، تونقوزها، مغولها و فنلاندیها نیست.»
اما برخلاف این قبیل تصورات که هنوز در بسیاری منابع ترکی (ویا پان ترکی) ذکر میشود، نام «توران» ظاهراً ربطی به ترک زبانان و اندیشه ترک گرائی ندارد و اینهمه نظریهپردازیها که تأثیرات آن هنوز کم و بیش ادامه دارد، مبتنی بر یک رشته سؤ تفاهمها و عدم درک تاریخ است.
در زبان فارسی معروف ترین و جدید ترین اثری که از سرزمینی بنام «توران» نام میبرد، بیشک شعر معروف سیاوش کسرائی با تیتر «آرش کمانگیر» است، جائیکه میگوید آرش برای تعیین مرز ایران و توران تیر خود را به سوی رود جیحون (رود آمو و یا آمودریا، به یونانی و لاتینی «اوکسوس») انداخت و جائیکه تیر آرش بر ساق یک درخت گردو خورده بود «از آن پس مرز ایرانشهر و توران نامیده شد،» یعنی این سوی مرز ایرانشهر شد و آنسوی مرز توران:
تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون،
به دیگر نیم روزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند.
و آنجا را، از آن پس،
مرز ایران شهر و توران باز نامیدند.
الخ.
البته داستان «آرش کمانگیر» یک افسانه است و نه تاریخ کاملاً مکتوب. مرحوم کسرائی مضمون این داستان را از شاهنامه فردوسی گرفته که در اوایل قرن یازدهم میلادی یعنی تقریباً ۱۰۰۰ سال پیش نوشته شده است. فردوسی نیز مضامین شاهنامه را از ادبیات آن موقع و افسانههای حماسی ایرانی گرفته است.
طبق این اساطیر، فریدون از نژاد جمشید قلمروی خود را به سه بخش تقسیم کرد و هر بخش را به یکی از پسران خود سپرد: ایران را به ایرج، توران را به تور و شام را به سلم ... افراسیاب از نوادگان تور با نوذر از نوادگان ایرج و منوچهر جنگ کرد و او را کشت. اما در جنگ دیگری بین ایران و توران، زال و دیگر پهلوانان ایران به زو کمک کردند تا اینکه بین زو و افراسیاب صلح شد و مرز میان ایران و توران معین گردید. پس از زو، گرشاسپ به تخت نشست و افراسیاب دوباره بر او تاخت و رستم کی قباد را که از نژاد فریدون بود برتخت نشاند و باز بین ایران و توران ابتدا جنگ و سپس صلح شد و آمو دریا مرز این دو سرزمین تعیین گردید.
یعنی کیقباد پادشاه ایران بود و افراسیاب پادشاه توران.
طبق همین اساطیر ایرانی، ایرانیان و تورانیان از یک تبار بودند که بعد سرزمین خود را جدا کردند: در حالیکه دسترس ایران و ایرانیان در حدودی تا رود جیحون (آمو) محدود ماند، توران و تورانیان به سرزمین و مردمان آنسوی جیحون اطلاق شد.
بنظر بعضیها، ابتدا فرق ایران و توران اساساً در آن بوده که مردم ایران زمین به نسبت شهرنشین و تورانیان (مانند سکاها) اساساً کوچنده بودند و گر نه تا اسلام از نظر قومی بین آنها فرق چندانی نبود. بعد از اسلام است که عنصر ترکی با حضور قبایل ترک در این منطقه قویتر میشود و وقتی درک باستانی توران به فراموشی سپرده میشود، «توران» و ترک هم از نظر معنائی بهمدیگر نزدیکتر میشوند. در این معنی «توران ترک» درکی جدید و بعد از اسلام و کوچهای ترکان به آسیای میانه و خراسان است در حالیکه «توران» باستان و هند و اروپائی مربوط به دوره باستان و فرهنگ اساطیری میشود.
تلقی ترکی از تعبیر «توران» هم ظاهراً با شاهنامه فردوسی و همزمان با آن شروع شده و چیزی نسبتاً جدید است. در مدخل «توران» «دائره المعارف اسلامی» در باره درک شاهنامه فردوسی از «توران» گفته میشود: «بنا به روایت شاهنامه، فریدون جهان را میان فرزندان خود تقسیم کرد: روم را به سلم، توران را به تور و ایران را به ایرج داد و تور را تورانشاه نامیدند. در شاهنامه، توران سرزمین ترکان و چینیان است که رود جیحون آن را از ایران جدا میکند.»
هر چه در تاریخ به عقب و عقبتر برویم، تاریخ با افسانه و اسطوره مخلوط تر و کشف واقعیت بهمان درجه مشکل تر میشود. اگر جنبه اسطورهای شاهنامه را اساس بگیریم باید قبول کنیم که ایرانیان و ترکان هر دو از نوادگان فریدون بودند و بنا براین ترک و ایرانی هم قوم اند.
احتمالاً بر اساس همین اساطیر هم بود که تاریخ نویسان سلاطین سلجوقی، آق قویونلو و قراقویونلو کوشش میکردند این پادشاهان را به شجره جمشید و تاریخ ایران باستان مربوط کنند.
مثلاً در ابتدای «عرض نامه» (احتمالا ۸۸۱ هجری برابر با ۱۴۷۶ میلادی)، مؤلف آن جلال الدین دوانی که خواجه دربار سلطان اوزون حسن آق قویونلو و فرزندش سلطان خلیل بوده، سلطان آق قویونلو را «پادشاه دین پناه خسرو جمشید» مینامد و کمی بعد در ادامه تعریف سلطان مینویسد: «… تبار عالیقدرش از اعاظم سلاطین متصل تا جمشید است.» پروفسور ولادیمیر مینورسکی در زیرنویسی این توضیح را میدهد: «ظاهراً مقصود این است که او (سلطان خلیل) هم از طرف مادر و هم از طرف پدر ترک خالصی بود و نسب اش به تور پسر فریدون میرسید. مطابق عقاید عامه این شاهزادگان با پیشدادیان (جمشید و غیره) مربوط میشوند» (نگاه کنید به: لشکر و دولت در دوره اق قویونلو).
اما پروفسور آنا ماری گابن متخصص چین شناسی و زبان و ادبیات ترکی باستان، مینویسد که «شاهنامه فردوسی بر مبنای داستانهای اسطورهای تواریخ پیشین از نبردهای بی باکانه بین دو ملت جسور ایران و توران سخن میگوید. در اینجا واژه توران به کلمه ترک ربطی ندارد. اما نظر به اینکه بعد از قرن ششم ترکها که از آسیای مرکزی میامدند در سرنوشت ملل ایرانی نقشی کلیدی بر عهده گرفتند، این نام توران نیز بخاطر شباهت، به اشتباه در مورد این نوآمدگان نیز بکار برده شد» (نگاه کنید به روابط ایرانیان و ترکان در اواخر دوره ساسانیان، به انگلیسی، در تاریخ کمبریج ایران، سال ۲۰۰۰، جلد ۳، قسمت ۱، ص ۶۱۳، به فارسی، تهران ۱۳۸۰، ص ۷۲۷-۷۳۹).
واقعاً هم تور/تورج واژهای است از فارسی میانه و نام توران به معنی «سرزمین تور» در آسیای میانه برای اولین بار در کتاب اوستا ذکر شده که در آنجا تورانیان نامهای ایرانی دارند.
پروفسور گابن هم در همان اثر فوقالذکر (ص ۶۱۶) میگوید که در سال ۵۵۲ میلادی بود که برای اولین بار در منابع چینی اشارهای به قبایل ترک میشود. همچنین، تورکولوگ معروف فرانسوی ژان پل رو در کتاب خود موسوم به «تاریخ ترکان» (ترجمه ترکی، ۲۰۱۳، ص ۵۴-۶۰) ضمن تصدیق این مدعی میگوید که قبایل ترک در سالهای ۱۲۰۰-۷۰۰ قبل از میلاد از جنگلهای پر از برف سیبری و مغولستان بسوی جنوب آمدند و بعد از میلاد مسیح در مسیر کوچهای ابتدا تدریجی و سپس موج وار خود اقوام هند و اروپائی (آریائی) را عقب زدند و یا با آنها امتزاج کردند.
دگرگشت زبان و فرهنگ سغد، باختر (باکتریا)، خوارزم، و شهر هائی نظیر سمرقند، بخارا و مرو از ایرانی شرقی به ترکی هم بعد از میلاد مسیح تا آغاز کوچهای دوره سلجوقیان ادامه داشته و بعد از سلجوقیان شدت گرفته است (رو، همانجا).
از این نوشتهها هم میتوان نتیجه گرفت که تعبیر «توران» ابتدا فقط به بخشی از ایران باستان و یا بطور دقیق تر «ایرانیان و یا هند و ایران تباران هنوز کوچنده» در شمال فلات ایران مانند سکاها و یا آلانها گفته میشده اما بعدها مفهوم ترک و ترکی به آن اضافه شده است.
پروفسور ایگور دیاکونوف هم به نوبه خود در اثر «راههای تاریخ» (انگلیسی، کمبریج ۱۹۹۹، ص ۱۰۰) میگوید «توران در ابتدا نام یکی از قبایل ایرانی بود که در اوستا ذکر شده است اما در شعر فردوسی و بطور کلی در سنت بعدی ایرانی، تعبیر توران به سرزمین هائی اطلاق شده است که مردمش ترکی سخن میگویند.»
ریشه نام آذربایجان چیست؟
[ویرایش]تا اواخر هخامنشیان یعنی تا سال ۳۰۰ پیش از میلاد نام آذربایجان وجود نداشت. این منطقه بخشی از امپراتوری ماد بود که در منابع یونانی که تمام سرزمین ایران کنونی را ابتدا مادای (ماد) و سپس پرسیس (پارس) مینامیدند همچون «ماد کوچک» نامیده میشد.
ریشه نام «آذربایجان» از نام «آتورپاتاکان» میاید که یک واژه فارسی میانه است و در منابع باستانی از جمله آثار یونانی (مثلا «جغرافیا» اثر استرابو) ذکر شده است. بعد از اسلام که بتدریج فارسی معاصر رایج شد این منطقه را ابتدا «آذارباداگان»، بعد «آذاربایاگان» و دیر تر «آذربایجان» نامیدند که این نام هنوز هم رایج است (در یونانی باستان: آتروپاتنس، آرامی جدید/آسوری: آذوربایقان، ارمنی: آتراپاتاکان).
اصل این واژه از نام «آتروپات» (یونانی: آتروپاتس) میاید که در اواخرهخامنشیان «ساتراپ» و یا سردار و حاکم، یا استاندار منطقه کنونی آذربایجان، بخشی از کردستان و گیلان بود. آتور به پارسی میانه و یا پهلوی و دیرتر آذوربه فارسی معاصر اولیه بمعنی آتش و آتورپاتاکان/آذورباداگان، و دیرتر آتورپاتن/آتروپاتن بمعنی آتشکده، جایگاه و سرزمین «حفاظت شده از سوی آتش» است.
با درنظر گرفتن معنی و اهمیت آتش (آتور/آذور/آذر) در فرهنگ ایرانی و زرتشتی و کثرت موارد استفاده از آن (مانندنام آذر و یا آذردخت، آذرخش، آذرگشناسب) میتوان استنتاج نمود که نام ساتراپ هخامنشی و سلوکی آتروپاتن نیز با واژه آتور/آذور مرتبط بوده است.
بعد از فتح آتروپاتن از سوی اعراب مسلمان در سال ۶۳۹ میلادی/۴۳ هجری نام «آذربایجان» بتدریج رواج یافت. در قرن یازدهم م. زبانشناس ترک-اویغور محمود کاشغری در «دیوان لغات الترک» این ولایت را «آذربادگان» و در نسخه دیگر «آذرابادگان» نامیده است.
نظر به اینکه منطقه ساتراپی آتروپاتن بخشی بسیار کوچکتر از امپراتوری ماد بود که پیش از هخامنشیان بر اکثر سرزمینهای ایران امروز حکم میراند منابع یونانی و دیگر منابع غیر ایرانی این منطقه را تا صدها سال بعد همچنان «آتروپاتن»، و یا «ماد آتروپاتن» و یا «ماد کوچک» نامیدند.
امپراتوری ایران و یکی دو سؤال
[ویرایش]حداقل در همین منطقه خودمان چند امپراتوری داشتیم؟ هخامنشی، ساسانی، بیزانس، امویان، عباسیان، صفویه، عثمانی، روسیه… آیا در دوره نادرشاه، و قاجاریه هم ایران «امپراتوری» بود؟ کتابهای تاریخ را که بخوانیم معمولاً تا زمان پهلوی (ویا حد اقل تا آخرین جنگهای ایران و روس و ایران و عثمانی و از دست رفتن ولایات قفقاز، بخشی از کردستان و عراق در غرب و ولایات مرو وهرات در شرق) از ایران به نام «امپراتوری ایران» نام میبرند – یعنی تا زمانی که در دوره قاجار ایران هم آن مناطق را از دست داد و هم خود صحنه رقابت و اعمال نفوذ امپراتوریهای انگلیس و روس شد.
تعریف «امپراتوری» میتواند مختلف باشد و هر موردی با مورد دیگر فرق کند. مثلاً معلوم نیست آیا میتوان به دولتهای پهناور آتیلای هون و یا چنگیز خان مغول که مبتنی بر نظامی ایلاتی و تسخیرات موقتی و متکی بر یک فرد بود نام «امپراتوری» را داد یا نه زیرا اگرچه فتوحات آتیلا و چنگیز بسیار سریع و گسترده بودند اما فقط بر حمله و غارت متکی بودند که علتش هم هویت نظام ایلاتی و کوچنده بود که نظام ثابت و یکجا نشین نداشت و حتی اغلب دارای پایتخت ثابتی هم نبود. این حکومتها در سرزمینها ئی که فتح کرده بر آن حکمرانی میکردند چندان «بومی» نشدند و ادامه نیافتند بلکه بزودی پس از مرگ «خان» های کلیدی یعنی آتیلا و چنگیز و چند وارث آنان متلاشی گشتند. یعنی به نظر میرسد تداوم و بقای حداقل نسبی و داشتن معیارهای حد اقل یک «دولت» عمل کننده، از شروط اولیه «امپراتوری» است.
هسته مرکزی و قومی دولتهای غز (اوغوز) و ترکمان ایران مانند سلجوقیان و آق قویونلوها هم اساساً همان ترکیب ایلاتی را داشت. آن خانها و سلطانها هم در درجه نخست به قبایل و ایلات خود (سلجوقیان، بایندر) متکی بودند. اما اینجا فرق بزرگ با حکمرانی آتیلا در آن بود که سلجوقیان و یا دیگر سلسلهها تا صفویان به دولتداری و بوروکراسی بومی ایرانی تکیه میکردند. ثانیاً آنها با وجود آنکه خود از زندگی کوچنده میامدند، با صنف بزرگ خواجگان و مدیران اداری، دولتی، فرهنگی و دینی بومی یعنی ایرانی میآمیختند تا جائیکه بعد از چند صد سال یعنی تا صفویان نخبگان و رهبران و حتی اکثریت توده این ایلات دیگر یکجا نشین، بومی و ایرانی شده بودند. احتمالاً بدون این دو عامل یعنی یاری گرفتن از بوروکراسی محلی که در زمینه دولتداری تجربه امپراتوری جهانی داشت و ثانیاً بدون آمیزش و بومی شدن خود این قبایل، سرنوشتی مانند آتیلا و یا چنگیز در انتظارشان میبود. در موارد دیگر هم این را میتوان دید. جوامع یونان و روم هزار سال پیش از آن، هجومها و مداخلات اغلب ویرانگر قبایل واندال، ویزی گوت و یا هون را با موفقیت در خود مستحیل کردند. اما این روند در اکثر اوراسیای روسیه کنونی که صاحب تجربه دولتداری نبودهاند دیده نمیشود.
سؤال دیگری که تاریخ نویسان در جستجوی جواب آن هستند این است که چه عواملی باعث پیدایش و بعداً سقوط امپراتوریها شده است؟ چرا بعضیها مانند ایران صفوی فقط ۲۰۰ سال و بعضی دیگر مانند ترکیه عثمانی ۶۰۰ سال پا بر جا بودهاند؟ چه عواملی باعث شدهاند که همچون تصادفی جالب درست زمانی که سلسله صفوی دچار انحطاط و سقوط کامل شد ستاره امپراتوری روسیه تزاری درخشیدن گرفت تا حدی که نه فقط ایران صفوی و تا حد قابل توجهی ترکیه عثمانی را شکست داد بلکه با امپراتوری بریتانیا هم شروع به رقابت نمود.
تاریخ شناس فرانسوی آگوست بیلی در تحلیل علل فروپاشی امپراتوری بیزانس یک دلیل اصلی را در نظام وراثت سلطنت میبیند که در صورت بر سرکار آمدن آدمی بی کفایت، خونخوار، فاسد و یا بی تدبیر باعث فروپاشی امپراتوری و یا تضعیف جدی آن میشد. این موضوع البته در تمام سلسلههای ایرانی هم صادق بود.
بی شک این نکته مهمی است اما نظام وراثتی در تقریباً همه امپراتوریهای گذشته وجود داشته و نمیتواند تنها توضیح زوال آن نظامها و یا کوتاهی عمرشان باشد.
سازمان دهی امور اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مملکت هم بنظر میرسد عامل دیگری در حفظ و یا متلاشی شدن کشورهای بزرگ و امپراتوریها بوده است. در ایران (و بسیاری از امپراتوریهای دیگر) شکل مناسبات مرکز و مناطق اساساً بر زور و جنگ استوار بوده. مناطق به مرکز مالیات و باج میسپردند و اگر نمیسپردند مرکز به آن مناطق لشکر کشی میکرد. از سوی دیگر مرکز، مناطق و رؤسای قبایل و اشراف آن منطقه را در کارهای حکومت محلی آزاد میگذاشت. در هنگام جنگ مناطق به مرکز سرباز و مالیات اضافی میدادند و وقتی خود مناطق مورد حمله قرار میگرفتند مرکزمسئول دفاع از آنها بود اگرچه این کار را بیشتر نه بخاطر خود آنها بلکه ادامه باج گیری از آنها میکرد.
وضع جغرافیائی ایران، صحرا و غیرقابل کشت بودن اقلاً نصف آن، طول راهها و دوری آبادیها از همدیگر که مثلاً باعث کم و دیر رشد کردن ارتباطات و خرید و فروش و در ضمن صنایع شده است عامل دیگر فروپاشی سلسلههای ایرانی بوده و در عین حال پراکندگی و نه انسجام ملی را تشویق کرده است.
خودکامگی پادشاه عامل دیگر و مهمی در سلسلههای ایرانی بود. هیچکس بدون رضایت شاه نمیتوانست در نردبان ترقی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه بالا رود. شاه هر لحظه میتوانست بدون هیچگونه دلیلی هر کسی را که خواست از کار برکنار کند، او را به زندان بیاندازد و یا حکم قتلش را بدهد. حکمرانان و والیان محلی هم که مطلقاً هست و نیستشان وابسته به شاه بود در برابر زیر دستان خود نقش شاههای محلی را بازی میکردند و تمام این نظام باعث آشوب و بی حسابی در اجتماع، ترس از آینده، بی اعتنائی به قانون و خرید و فروش «عنایت» و «لطف» پادشاهان، والیان، وزیران، وکیلان، قضات و روحانیون میشد.
این بی بند و باری حکومت بخصوص با بر سر کار آمدن صفویان به شدت بدتر شدزیرا پادشاهان صفوی حکومت را با دین و مذهب هم معنا کردند و خود را نه فقط پادشاه بلکه سایه خدا و نائب امام زمان هم نامیدند طوریکه کوچکترین مخالفت و اعتراض به آنها و حکومتشان «محاربه با خدا و ائمه اطهار» شناخته میشد و خون آدمی را حلال میکرد. در عین حال بنظر میرسد بنائی که در زمان صفویه با رسمی کردن تشیع به عنوان مذهب دولتی، به زور قبولاندن آن به مردم و محروم کردن غیر شیعه از بعضی مزایای کلیدی اجتماعی و سیاسی گذاشته شده، در عین حال که ایران را در مقابل هجومهای عثمانی و اوزبکهای سنّی متحد و مقاوم کرده، بخشهای غیر مسلمان و غیر شیعه ایرانیان را از دولت دور کرده و باعث افتراق و شکنندگی وحدت ملی و دولتی گشته است.
یک مثل ترکی هست که میگوید «تفنگ ایجاد اولدی، مردلیک پوزولدی» یعنی «از وقتی تفنگ ایجاد شد، مردانگی از رواج افتاد.» میگویند این مثل زمانی به زبان مردم افتاد که در جنگ چالدران نیروهای شاه اسماعیل که نه اسلحه گرم داشتند و نه به آن اعتقادی داشتند با تفنگها و آتش توپهای اردوی عثمانی روبرو گشتند که سلطان سلیم از غرب گرفته بود و این هم به نوبه خود نقش مهمی در شکست ایران صفوی بازی کرد. البته قبل از «دوران تفنگ» هم به سختی میتوان از «مردانگی» در جبهههای جنگ سخن گفت. اما به هر حال بعد از شروع انقلاب صنعتی و اصلاحات در غرب و عقب افتادن شرق دیگر دوران فتوحات سنتی مبتنی بر شمشیر و اسب گذشته بود و قرار بود دیگر نشانی از هیچکدام از آن امپراتوریهای سنتی نماند. آخرین آنها امپراتوری عثمانی بود.
خزرها و نفوذ ترکی در قفقاز و ایران
[ویرایش]آیا ترکی با نفوذ خزرها و حتی قبل از آنها هونها به قفقاز و ایران به زبان اکثریت مردم آذربایجان تبدیل شده است؟
این نظریه از هر جهت که نگاه کنید نا درست جلوه میکند. همه شواهد و نشانهها این تشخیص مورخین غربی و اکثر مورخین ترکی را تائید میکنند که ترکی بعد از سلجوقیان و شروع مهاجرت اقوام ترک زبان در قرن یازدهم به ایران و آناطولی (آناتولی) بتدریج و در عرض صدها سال به زبان اکثریت مردم آذربایجان و آناطولی تبدیل شده است.
اینکه خزرها قبل از اسلام در شمال قفقاز حضور داشتهاند یقین است. پیش کسوتان خزرها یعنی هونها حوالی سدههای یکم تا هفتم پس از میلاد از شرق آسیا و چین کنونی آمده همراه با دهها قبیله و ایل دیگر خاقانات غربی ترکها و دیگر اقوام آسیای میانه را بنیاد نهادند که بر سرزمین وسیعی شامل آسیای مرکزی، روسیه و قفقاز حاکم بود. گروه هائی از هونها کوچ خود را بسوی اروپای شرقی ادامه دادند و در آنجا با اقوام اروپائی در آمیختند و حتی بالاخره امپراتوری روم را سرنگون کردند. هونها ظاهرانوعی «کنفدراسیون» قبیلهای و عشایری بودند شامل اقوام و زبانها و فرهنگهای گوناگون. از آنها جز یک عده اسامی که در رابطه با آنها در آثار ثانوی ذکرشده، باقی نمانده است که به قول اوتو منخن هلفن پژوهشگر معروف تاریخ هونها احتمالاً اصلیت ترکی، یا ایرانی، ژرمن و یا یونانی دارند. با در نظر گرفتن منشاء هونها یعنی منطقه کوههای آلتای در بین چین، مغولستان و روسیه، احتمال قرابت قومی شاخهای از هونها با اجداد ترکهای امروزی قابل تصور است. بعضیها آنها را به هانهای چین و دیگران حتی به گروههای رنگارنگی از جمله سغدیان ایرانی نسبت میدهند. اما تصور اینکه هونها یکرنگ بودند و از نظر قومی همه شان با ترکها قرابت داشتند اشتباه است. ثانیاً ترک نامیدن هونها و زبان آنها اشتباه بزرگتری است و بنظر میرسد بیشتر بخاطر انگیزههای سیاسی است که این مسئله مطرح میشود. در نهایت هونها مثل موج مغولها آمده از شمال، از بالای سر ایران گذشتهاند ولی ایران حداقل از این موج مجموعاً در امان مانده است. یعنی هونها نمیتوانستند زبان قفقاز جنوبی و طبیعتاً ایران را تغییر دهند.
و اما خزرها. مدتی بعد این «کنفدراسیون» هونها بهم خورد. گروهی که حدوداً مدتی قبل از ظهور اسلام در شمال و غرب خزر تا کریمه در سواحل دریای سیاه را تحت کنترل خود در آورد «خزرها» و یا ترکهای خزر بودند. اینها هم به گفته بسیاری منابع رنگارنگی قومی و زبانی داشتند. اما قرابت آنها با اقوام رنگارنگ ترک در آسیای میانه مشهود تر از هون هاست. این را با احتیاط میگوئیم چونکه از خزرها بجز چند کلمه و تعبیر مندرجه در منابع ثانوی از جمله یونانی چیزی باقی نمانده است. بعنوان گروه ملی و قومی هم بعد از قرن یازدهم میلادی از بین رفته در اقوام و ملل منطقه مستحیل شدهاند.
از نظر سیاسی خزرها بیشتر در ماوراء قفقاز و بخصوص شمال دریای خزر و روسیه کنونی مستقر بودند. بهمین جهت به آنها «خزر» و یا «خزری» میگفتند. هر بار زور خزرها بر ایران و بیزانس چربیده است به قفقاز جنوبی یعنی باکو و دربند و گرجستان هم شبیخون زده و آنها را خراج پرداز خود کردهاند.. اما در منطقه قفقازجنوبی یعنی جمهوری کنونی آذربایجان تعداد خزرها کم و محدود بود و بهر حال بیشتر از اهالی محلی نبود چرا که نفوذ و دست اندازی آنها محدود بود و هر بار آنها با ایرانیان ساسانی و بیزانس و همچنین پادشاهان محلی روبرو میشدند. مثلاً آنها از زمان ساسانیان، یعنی قبل از اسلام به ایران دست اندازی میکردند. گاه در قفقاز جنوبی بعضی مناطق را میگرفتند و گاه عقبنشینی میکردند. بین ایران ساسانی و خزرها از یک طرف و خزرها و بیزانس (روم شرقی) هم گاه جنگ و گاه صلح بود. شهر دربند مرز بین ایران ساسانی و مملکت خزرها بود و درواقع به نیت پاسبانی مرز ایران ساخته شده بود.
خزرها بعد از سال ۷۲۰ به شمال سلسله کوههای قفقاز عقبنشینی کرده و شهر آتیل در ساحل ولگا را پایتخت خود کردند. اما بعد از سالهای ۸۵۰ حکومت آنها دچار زوال شد. آنها بیشتر از تجارت کاروانها بین شرق و غرب و شمال و جنوب خراج میگرفتند اما رفته رفته با فشار اعراب از جنوب، بیزانس از غرب و روسها از شمال روبرو شدند. در قرن دهم حاکمیت آنها کاملاً از بین رفت و بعنوان قوم هم آنها در اقوام این مناطق مستحیل شدند.
در بعضی کتابهای تاریخ زبان و ادبیات ترکی که در باکو و ایران چاپ شده از هونها و خزرها بعنوان «اقوام ترک» یاد میشود که زبان ترکی را برای اولین بار در قفقاز جنوبی (جمهوری آذربایجان کنونی) به زبان اکثریت مردم تبدیل کردهاند. طبق این نظریه زبان ترکی ابتدا از طریق هونها و سپس خزرها در شمال رود ارس تبدیل به زبان بخشی از مردم شده و سپس با آمدن سلجوقیان به ایران از آسیای میانه در قرن یازدهم، در جنوب ارس هم ترکی زبان اکثریت آذربایجانیها شده است. این نظریهها که در منابع غربی از آن اثری نیست، هم از نظر تحولات سیاسی و هم تاریخ زبان از احتمال دور است و نشانهای در تائید این مدعا نیست.
نظر به اینکه هونها گروهی از اقوام گوناگون با زبانهای گوناگون بودند و نوشتهای از خود آنها و زبانها و فرهنگشان نمانده ترکیب قومی و زبانی هونها را نمیتوان دقیقاً مشخص کرد. آنچه که یقین است این است که منشا جغرافیائی هونها آسیای مرکزی بوده که منشا اقوام ترک، ایرانی (سغدی)، مغول و دیگر قبایل هم بود. احتمالاً میتوان در مورد مراحل بعد تر هونها و بخصوص هونهای غربی زمان آتیلا و پسرش بلدا یعنی «دوره اروپائی» آنها گمانه زنی بهتری کرد اگرچه ازاین دوره هم آنها چیزی از خود بجانگذاشتهاند
و اما در باره خزرها طوری که گفته شد از نظر زبان و فرهنگ از آنها چیز چندانی باقی نمانده است. چند ده واژه و تعبیری که در منابع خارجی از جمله یونانی و عبرانی در باره زبان خزری قید شده نشان میدهد که احتمالاً زبان آنها با زبانهای ترکی آسیای میانه قرابت داشته و از خانواده زبانهای ترکی شرقی آسیای میانه بوده است. در حالیکه احتمالاً زبان خزرها ترکی شرقی بود ترکی آذربایجان از شاخه ترکی جنوبی و غربی است. از این جهت هم تصور اینکه ترکی در آذربایجان همراه با خزرها گسترش یافته و تبدیل بزبان مردم شده است دور از واقعیت بنظر میرسد.
با این وجود بنظر میرسد خزرها اولین عناصر ترک زبان در شمال قفقاز بودند که حدوداً قرن پنجم پس از میلاد یعنی تقریباً هزار و پانصد سال پیش به این منطقه آمده و ساکن شده و بعد از یک دوره حکومت منطقهای که حدوداً دویست تا سیصد سال طول کشیده از بین رفته است.
در این مدت خزرها اگرچه در شمال رود ارس که زیر حاکمیت ساسانیان بود با ایرانیان تماسهائی داشتهاند اما نفوذشان حتی دربهترین دوره دست اندازی هایشان به ندرت به جنوب ارس یعنی آذربایجان ایران میرسید. با وجود نفوذ عنصر ترکی به شمال قفقاز از طریق خزرها که مثلاً استاد رحیم رئیس نیا هم در مبحث «دگرگشت زبان در آذربایجان» به آن اشاره میکند، این نفوذ بسیار ضعیف تر و کوتاه مدت تر از آن بوده که زبان مردم را حتی در شمال ارس عوض کند در حالیکه در جنوب ارس یعنی آذربایجان ایران و ترکیه کنونی زبان و فرهنگ خزرها اصولاً تاثیری نداشته است. از این نقطه نظر من با ادای احترام به استاد دکتر جواد هیئت عرض میکنم که بنظرم گفته ایشان در کتاب «سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی» مورد هونها و خزرها درست بنظر نمیرسد. ایشان آنجا این نظر را میدهند که زبان مردم امروز آذربایجان قفقاز احتمالاً در زمان هونها و سپس خزرها ترکی شده ولی زبان آذربایجان ایران بعد از سلجوقیان به ترکی تبدیل یافته است. شخصیتهای علمی صاحب رای در مورد هونها از قبیل اوتو منخن هلفن میگویند هونها ترکیبی از اقوام و طوائف مختلف با هویتهای مختلف بودند و از سوی دیگر چیز چندانی بجز چند واژه و نام از آنها باقی نمانده که این اشارات هم امکان گمانه زنی را نمیدهند. بنظر بنده همه صرفنظ ار آذربایجان ایران حتی آذربایجان کنونی قفقاز هم مجموعاً (صرفنظر از چندین حمله خزرها به دربند و شیروان و شبیخونهای گذرا) مجموعاً از اشغال و هجوم خزرها و طبیعتاً هونها در امان بوده و اگر هم حتی زبان خزرها و هونها را مرتبط به ترکی باستان بدانیم (که خود این فرض شدیداً مورد تردید است)، فرصت و امکان چندانی برای تغییر زبان آذریهای شمال ارس نبوده و این کار هم بعد از سلجوقیان و اتابکان انجام گرفته است و پیش از ترکی در آذربایجان یعنی هم شمال و هم جنوب ارس احتمالاً زبانهای گوناگونی از جمله آذری، تاتی و تالشی تکلم میشدهاند.
تاریخچه شهر دربند
[ویرایش]شهر قدیمی دربند و استحکامات و دژ اطراف آن از طرف یونسکو بعنوان بخشی از «میراث تاریخی بشریت» اعلام شده است. از هزاره نخست پیش از میلاد به بعد «دژ دربند» نقشی بزگ و سوق الجیشی در کنترل مرز بین شمال و جنوب قفقاز یعنی غرب بحر خزر بازی کرده و نام «دروازه قفقاز» را بخود گرفته است.
در دوران هخامنشیان این منطقه که هنوز شهر سازی چندانی در آن نشده بود تحت حاکمیت ایران هخامنشی بود. بعد از لشکر کشی اسکندر مقدونی و ایجاد «ساتراپ» های جداگانه در دوره سلوکیان و بدنبال آنان در دوره اشکانیان، کم و بیش منطقه کنونی جمهوری آذربایجان «آلبانیای قفقاز» (به فارسی: «اران» و یا «آران») نامیده شد. در کشاکش نظامی و سیاسی بین ساسانیان و بیزانس، قفقاز بین این دو تقسیم شد. آران تحت حاکمیت ایران قرار گرفت و مناطق غربی آن (ارمنستان و ایبری یعنی گرجستان کنونی) غالباً خراجگذار بیزانس شدند.
در دوره ساسانیان حاکمیت ایران بر منطقه آران و داغستان کنونی تحکیم یافت. دیوارهای دوگانه این حصار در قرن پنجم میلادی از سوی خسرو انوشیروان ساسانی برای ممانعت از تاخت و تاز خزریهای شمال قفقاز و دیگر قبایل چادرنشین ساخته شد. بخش قابل توجهی از شهر باستانی دربند بین این دو دیوار قرار دارد. این دیوارها تا بیش از ۱۵ متر ارتفاع دارند که با تخته سنگهای بزرگ بنا شدهاند.
معروف است که در زمان ساسانیان همین دژ و حصار مانع حمله ایستمی خان ترک از شمال قفقاز به ایران شده است.
یونسکو نوشته است که بخش بزرگ این دیوارها در اثر گذشت زمان و بی توجهی و در عین حال دزدی سنگهای تاریخی که حدود ۱۵۰۰ سال پیش در ساختمان آن بکار رفته، در حال بدی قرار دارد.
اهمیت استراتژیک این دژ و حصار در آنست که در دامنههای کوههای تباساران (رشته کوههای قفقاز) قرار دارند و تنها نقطه نفوذی بین دریا و کوهها را تشکیل میدهند. دژ و حصار دربند حدود ۱۵ قرن از سوی دولتهای گوناگون جهت مقاصد دفاعی مورد استفاده قرار گرفته است. در آخرین سالهای ساسانی که ایران با حملات بیزانس و بعدها اعراب مواجه شده بود قبایل ترک ماوراالنهر و شمال قفقاز تحت فرماندهی «تون جبغو خان» هم در خراسان و در عین حال هم از شرق و هم از غرب بحر خزر به ایران حمله میکردند. آنها در سال ۶۲۶ که خسرو پرویز با هراکلیوس بیزانس مشغول جنگ بود توانستند دژ دربند را شکسته به قفقاز سرازیر شوند. در سالهای بعد از اسلام دربند تحت حاکمیت خلافت اسلامی (امویان و عباسیان)، مغول، تیمور و شیروان خانان بود.
از دوره صفویان حاکمیت ایران دوباره تامین گردید اما بدنبال تضعیف ایران بعنوان قدرت منطقهای و اغتشاشات و فساد داخلی، قدرت نو خاسته شمال یعنی روسیه که تا ۳۰۰-۴۰۰ سال پیش نقش چندانی در منطقه نداشت، بتدریج حاکمیت دربند و داغستان را بدست گرفت.
این منطقه و شهر عملاً در سال ۱۸۰۶ بدست روسیه افتاد و با قرارداد گلستان در سال ۱۸۱۳ حاکمیت روسیه بر دربند و داغستان رسماً از طرف ایران پذیرفته شد.
قرون وسطی در ایران و منطقه
[ویرایش]تعبیر «قرون وسطی» (قرون وسطا، سدههای میانه) چیزی نسبی و قراردادی است. این تعبیر در تاریخ شناسی ابتدا در غرب بکار رفته است. در تاریخ شناسی غرب عموماً «قرون وسطی» با حاکمیت کنستانتین بزرگ قیصر روم در اوایل قرن چهارم میلادی شروع میشود و با کشفهای جغرافیائی (پایان قرن پانزدهم) تمام میشود. در شرق، ما چنین مرحلهای در تاریخ نمیشناختیم. از این جهت تعیین حدود و ثغور قرون وسطی در ایران، خاورمیانه، آسیای صغیر و آسیای میانه قراردادی است و میتواند وابسته به هر مورخ و نویسنده فرق کند.
بعضیها آغاز ساسانیان را ابتدای «قرون وسطای» ایران و خاورمیانه میشمارند (که البته آن هم دور از منطق نیست). اما بنظر نویسنده پایان ساسانیان پایان دوره باستان و ظهورو گسترش اسلام آغاز قرون وسطی در ایران و منطقه و آغاز صفویان در ایران (و فتح استانبول در بیزانس از سوی ترکان) پایان قرون وسطی و آغاز دوره معاصر ایران، عثمانی و منطقه است.
«قرون وسطی» یعنی دوره ۸۵۰ ساله بین حدوداً سالهای ۶۵۰ تا ۱۵۰۰ میلادی، برای ماوراءالنهر، ایران، قفقاز، آسیای صغیر و خاورمیانه عصر ظهور و گسترش اسلام، خلافت اسلامی، کوچ و اسکان و حکومتهای ترکان از آسیای میانه، فتح بیزانس و تغییر دین و زبان این سرزمین، و حملات مغول و تیمور است. تغییر دین اکثریت مردم منطقه به اسلام و همچنین کوچها و تحولات مدام و بزرگ در ترکیب اجتماعی، سیاسی و قومی مناطق مختلف جزو مشخصات اصلی این دوره بود.
۵۰۰ سال نهائی این دوره در ایران تاریخی مرحله کوچ اقوام ترک، تأسیس حکومتهای ترک زبان، خرابی مغول، تأسیس سلسله صفویان و احیای ایران و همچنین رسمیت مذهب شیعه جعفری بعنوان مذهب رسمی کشور را در بر میگیرد. اگر کمی از آغاز این دوره عقب برویم، حدود ۴۰۰ سال قبلش امپراتوری ساسانی با حمله اعراب ساقط شده و اسلام بعنوان دین و خلافت عربی – اسلامی همچون نظام سیاسی و حکومتی بر ایران و بقیه منطقه (اما نه هنوز بیزانس وآناتولی) حاکم شده بود.
در این دوره ۵۰۰ ساله خلافت اسلامی و بیزانس سقوط کرد. در همین دوره بود که اسلام در ایران و ترکیه و آسیای مرکزی تحکیم شد، کوچ بزرگ اقوام ترک زبان انجام گرفت، مغولها به سرتاسر منطقه هجوم آوردند، بخش هائی از ایران و تقریباً بخش اعظم آناتولی (بیزانس و یا روم) ترک زبان شد و ایران و عثمانی دو امپراتوری جدید منطقه شدند.
از این جهت درک ویژگیهای این دوره حساس و سرنوشت ساز برای هر ایرانی، صرفنظر از علاقه اش به تاریخ و جزئیات علمی آن، فوقالعاده مهم است.
اگر دوره بین سالهای ۱۰۰۰ و ۱۵۰۰ میلادی یعنی این مرحله ۵۰۰ ساله را در نظر بگیریم، این خصوصیات فوراً به چشم میخورند:
در بخش مهمی از این دوره و در منطقه وسیع آن (از جمله ایران) امپراتوری خلافت بنی عباس و در منطقه ترکیه و بالکان امروزی امپراتوری بیزانس حاکم است. اما هر چه به سال ۱۵۰۰ یعنی آخر قرن پانزدهم نزدیک میشویم بیشتر و بیشتر آثار فروپاشی این هردو امپراتوری به چشم میخورد. یک تظاهر این ضعف روزافزون، پیدایش حکومتهای محلی است که اگر چه هنوز ظاهراً تابع یکی از این دو امپراتوری هستند، اما بطور مختار و مستقل عمل میکنند. سلجوقیان در ۱۱۵۳ (در آناتولی دیرتر) و بیزانس در ۱۴۵۳ منقرض شد. خلافت عباسیان نیز که قدرت نظامی و عملی خود را از دست داده بود از سال ۱۰۵۰ فقط با حمایت سلجوقیان و دیگران ظاهراً پابرجا ماند و در ۱۲۵۸ با فتح بغداد و قتل خاندان آل عباس بدست ایلخانان مغول برهبری هلاکو رسماً سرنگون و منحل شد.
بین این حکومتها و سلاطین محلی رقابت و جنگ تقریباً حالتی لاینقطع بود. هر کسی که قدرتی در خود حس میکند ضعیف ترها (مانند دیلمیان) را تابع خود میکرد و بزرگتر میشد. بعضی از این حکومتها آنقدر بزرگ و قدرتمند میشدند که خود به صورت «امپراتوری» در میآمدند (مانند سلجوقیان) و به آن دو امپراتوری اصلی دیگر مالیات و خراج نمیدادند و از طرف دیگردر داخل آنها حکومتهای کوچکتر و تابع آنها ایجاد میشد.
در ایران، در اولین نشانههای جدائی راهها از خلافت عباسی، به غیر از دولتها و پادشاهان کوچک و محلی-منطقهای، ابتدا دولت صفاریان و سپس با مقیاسی کمی بزرگتر، سامانیان و غزنویان و از آن هم بزرگتر امپراتوری سلجوقیان ایجاد شد.
در این ۵۰۰ سال ما شاهد یک کوچ سهمگین و مستمر ترکها (اساسا ترکمنها و یا اوغوزها) از آسیای میانه به خراسان و از آنجا به تمام ایران، ترکیه، قفقاز و عراق کنونی هستیم. این کوچها موازنت سیاسی و حاکمیت در بسیاری از ایالات و ولایات این مناطق را به نفع قبایل ترک (که ابتدا بصورت برده و یا جنگنده و بالاخره نیروهای مستقل نظامی، حکومت را در دست داشتند) عوض کرد. غزنویان و سلجوقیان تظاهر سیاسی و بوروکراتیک این کوچها بودند که بعد از برقراری حکومت خود به آرامش نسبی و پیشرفت تجارت و علم و دانش کمک کردهاند. در واقع در این دوره رشد ادبیات از سوئی و علوم سنتی (از قبیل طب، ریاضیات، نجوم، فلسفه، فقه) در تاریخ ایران بی نظیر بوده و به ادعای بعضیها هرگز آن شکوفائی ادبی و علمی دوباره حاصل نشده است. اما کوچها آنقدر وسیع، مستمر و تودهای بودند که نه غزنویان و نه سلجوقیان توانستهاند آن را کنترل کنند اگر چه آنها سعی کردند قدرت تخریبی این کوچها را کاهش دهند. بیثباتی سیاسی، دست به دست گشتن قدرت، فراز و فرود سلسلههای خرد وکلان، رقابت و جنگ بین رقیبان قدرت (حتی برادران و خویشان داخل یک خانواده)، غارت و یغما، مستقر شدن کوچندگان در مناطق مساعد برای دامداری و کشاورزی و یا مناطق مرزی برای دفاع از مرزها و رانده شدن مردم محلی این مناطق و مالیاتهای سنگین و غیرقابل پیش بینی جزو مشخصات بارز این دوره است.
یک تأثیر دیگر و مهم این کوچها در آن بود که در مناطقی که اوغوزها یعنی قبایل ترکمن به آنجا کوچیده به تعداد هزاران نفرساکن میشدند و با مردم جوش میخوردند، ترکیب قومی و زبانی این مناطق (در آذربایجان و آناتولی کنونی و همچنین عراق شمالی) به نفع زبان حاکم یعنی ترکی تغییر مییافت در حالی که مثلاً فرزندان و برادران سلاطین سلجوقی به حکومت ایالات فارس و اصفهان هم تعیین شده بودند و یا بعضی از این قبایل به ولایات دیگر مانند سیستان، فارس، اصفهان و خوزستان میکوچیدند، اما کوچ به آن مناطق گسترده و تودهای نبود.
آناتولی مسیحی جاذبه اصلی برای هجوم و اسکان ترکها را تشکیل میداد چرا که این هم «جهاد» بشمار میرفت و هم روند زوال بیزانس به نقطه نهائی خود رسیده بود. نو آمدگان با مردم محلی که هنوز اکثریت را تشکیل میدادند، جوش خوردند. قومیت و زبان ترکی آنها هم بتدریج در تطابق با محیط جدید ویژگی خود را یافت و هم از قومیتها و لهجههای ترکی آسیای مرکزی و خراسان و هم از همدیگر متمایزتر شد. این کوچها به دین و مذهب مردم هم تأثیر بزرگ گذاشت. دین حاکم یعنی اسلام، دین اکثریت مردم در آناتولی شد و در اواخر قرن پانزده با برآمدن صفویان مذهب اکثریت مردم ایران شیعه و آئین بخشی از ترکها (و حتی کُردهای) آناتولی، عراق و سوریه علوی شد. بخش مهمی ازدیگر دینان آناتولی و ایران از جمله رومیها (یونانیها)، ارامنه و آسوری هاهم در محیط جدید، مسلمان و تُرک شدند. با این ترتیب «ملت» های جدید ایران و عثمانی بر اساس ترکیب جدیدی از اقوام و فرهنگ بومی ایران و بیزانس (روم) و نوآمدگان ترک زبان بوجود آمد.
یعنی در این مرحله ما شاهد نفوذ تدریجی ولی مصرانه و روزافزون ترکهای سلجوقی و دیگر قبایل ترک به آسیای صغیر و فروپاشی نهائی امپراتوری بیزانس، رقابت بین گروههای مختلف ترک تباردر مناطق مختلف و بالاخره تأسیس امپراتوری عثمانی هستیم.
سیل خانمانسوز حمله مغول تمام منطقه را ویران کرد و باعث قتلعام در کشورهای گوناگون شد. این بخصوص در شرایطی توانست به آن درجه مخرب واقع شود که بعد از زوال سلجوقیان و پراکندگی و محلی بودن وارثان آنها کسی نبود که در مقابل مغولها ایستادگی نماید.
همزمان، در ایران، به دنبال قدرت گیری و سپس زوال خوارزمشاهان و اتابکان ترک تبارآذربایجان و سپس دو حکومت منطقهای قراقویونلو و آق قویونلو که از قبایل بهمدیگر رقیب ترکمن عبارت بودند، سلسله صفوی مستقر گردید که برخلاف عثمانی همسایه و اکثریت ایران، شیعه را مذهب رسمی ایران اعلام کرده همراه با تحکیم قدرت خود هویت نوینی به دولت ایران بخشید، چیزی که روند بعدی ایران و منطقه را تحت تأثیر خود قرار داد. از این جهت صفویان شروع ایران «معاصر» بعد از اسلام بشمار میرفتند. ۲۲۰ سال بعد از آن هم «ایران جدید» با سلسلههای جدید یعنی افشاریان، زندیان و قاجاریان، و بالاخره پهلوی و جمهوری اسلامی ادامه یافت.
در نهایت این را هم نمیتوان ناگفته گذاشت: قرون وسطی در دیگر مناطق خاورمیانه و شمال آفریقا و بخصوص اروپا هم مرحلهای هست که هم ویژگیهای خود را دارد و هم به سرنوشت منطقه محدود تر ما یعنی ایران و خاورمیانه و هم چنین آناتولی مُهر پایدار خود را زده است تا جائیکه اگر مثلاً تحولات اروپا، انقلاب صنعتی و تحولات اقتصادی و سیاسی در نیم کره شمالی را درک نکنیم، بقیه تحولات کشور هائی نظیر ایران، روسیه و ترکیه را درست نخواهیم فهمید. این هم موضوعی است فوقالعاده مهم و مرتبط که بحث جداگانهای لازم دارد.
بقای دولتداری در عصر بیثباتی تیموری
[ویرایش]حکومتهای ۵۰۰-۶۰۰ سال پیش، مثلاً ایلخانیان و تیموریان چگونه سرزمینی به وسعت یک امپراتوری را با آنهمه امکانات محدود کنترل و اداره کردهاند؟ بخصوص بین سلجوقیان و صفویان، حکومتهای مرکزی به ندرت انحصار حاکمیت را در دست داشتند و اگر میخواستید از مرکز پیامی به یک والی حکومت فلان ایالت بفرستید هفتهها طول میکشید تا آن پیام به دست آن والی برسد. مردم به زبانها و لهجههای رنگارنگی تکلم میکردند و اکثر آنها بیشتر از حکومت مرکزی، تابع اشراف، حاکمین و روحانیون محلی بودند. جمعآوری مالیات مشکلی جدی بود چرا که هم صاحبان زمین و هم دهقانان به سادگی زیر این بار نمیرفتند. این وضع بخصوص در سدههای میانه (ویا قرون وسطای) خاورمیانه، یعنی از قرن هفتم تا شانزدهم میلادی (اول تا دهم هجری) آشکار تر به چشم میخورد. موسسات معین قانونی که مناسبات دستگاههای حکومتی را تعریف و تعیین کند زیاد نبود. یک نکته دیگر: اهالی این جوامع هم شامل شهریها و روستائیها و هم شامل مردمانی بودند که در کوهها و بصورت عشایر و قبایل زندگی میکردند و اغلب از دسترس مستقیم حکومتها بدور بودند. با همه این مشکلات، حکومت هاو جوامع سدههای میانه خاورمیانه در طول حکومت سلسلههای بسیار و متغیری که حتی به علت کثرت حاکمیتهای محلی به مراحلی از آن «دوره ملوک الطوایفی» هم میگویند، در مجموع متشکل و «با دوام» بودهاند.
کتاب «قدرت، سیاست و دین در ایران دوره تیموری» (*) پروفسور بئاتریس مانتس از دانشگاه تافتس آمریکا همین نکته را بررسی میکند که در این بلبشو، نظام اجتماعی و سیاسی چگونه به کارکرد خود ادامه داده است، چگونه و تا چه حد حکومت مرکزی توانسته است جامعه را کنترل کند و چگونه جامعه متلاشی نشده بلکه یکجا مانده است. این مطالعه در مورد ایران یک دوره مشخص، دوره تیموریان، یعنی فرزندان تیمور (۱۳۷۰-۱۴۰۵)، معروف به تیمور لنگ، در نیمه نخست قرن پانزدهم میلادی انجام میگیرد. توجه بخصوص کتاب به دوره سلطنت شاهرخ، پسر تیمور است که از سال ۱۴۰۹ تا ۱۴۴۷ در خراسان، فرارود و بخش مهمی از ایران کنونی حکومت کرده است.
دوره شاهرخ بخصوص از این جهت مهم و برای مطالعه جالب است که خود شاهرخ برعکس پدرش انسانی نرمخو و حامی علم و فرهنگ بود و میخواست خرابیهای دوره تیمور و پیشینیان او را ترمیم و بازسازی کند. شاید شخصیت شاهرخ نیز به بقا و ثبات دولتداری در این دوره کمک کرده است.
تیمور و سلسله ترک – مغول او و همچنین فرماندهان و سردارانش از آسیای میانه آمده بودند، زبانی جز مردم بومی صحبت میکردند و به حکمرانان و اردوئی تکیه مینمودند که از «رعیت ایرانی» خود بطور آشکاری فرق میکردند. اما در عین حال آنها اغلب مسلمان بودند، خواندن و نوشتن میدانستند و اکثراً زبان فارسی را بصورت روان تکلم میکردند. بسیاری از آنها با استفاده از تصرفات و فتوحاتشان زمینداران بزرگی شده بودند، از فرهنگ و ادبیات حمایت مینمودند و مشترکات بسیاری با «رعایا» و بخصوص اشراف و نخبگان ایرانی شهرها داشتند. تکیه گاه اصلی حکومت تیموریان قدر قدرت بودن اردوهای ایلی و عشایری آنها بود اما مانند همه حکمرانان دیگر، تیموریان نیز ناچار بودند مردم را تابع و مطیع خود کنند و باعث آشوب و قیام آنها نشوند.
مناسبات حکومت و جامعه در سدههای میانه خاورمیانه موضوع پیچیدهای است. مانند نمونههای دیگر، در اینجا هم سلطان مرکز ثقل و محور اصلی حاکمیت بود اگرچه هیچگاه توان آن را نداشت که حاکمیت را به انحصار مطلق خود درآورد. او وضع دوگانهای داشت: از یک سو فراتر از پیروان و رعایای خود بود و از سوی دیگر به پشتیبانی آنها نیازمند بود. از آنجا که نظام معینی برای جانشینی موجود نبود، مرگ سلطان اغلب باعث شروع یک مبارزه و کشاکش سخت بر سر حاکمیت و جانشینی میشد. اگر سلطان بطور جدی مریض میشد معمولاً نظام اردوی دولتی و وفاداری سربازان مختل میگردید و در صورت فوت سلطان همه چیز و تمام مناسبات بهم میخورد، جنگ و زدوخوردها میتوانست روستاها و شهرهای زیادی را ویران کند و باعث مرگ هزاران نفر و ازبین رفتن محصولات و وضع مالیاتها و خراجهای طاقت فرسا شود تا اینکه همه چیز از نو و تحت حاکمیت سلطان جدیدی که در جنگ جانشینی پیروز شده است شروع شود و تا کشاکش بعدی ادامه یابد. فوت سلطان، مردم را دچار نگرانی شدید و سراسیمگی مینمود اما وقتی سلطان «قدر قدرت» فوت میکرد احترام به حکومت مرکزی، به املاک و ثروت و حتی جسد سلطان هم از بین میرفت. هرکس تلاش میکرد همه چیز را از نو تقسیم کند و از این کشاکش سهم بیشتری بگیرد. در این میان در حالیکه مردم نگران جان و مال خود بودند، سلطان فقید، فرزندان و فرماندهان سلطان و نظام و حکومت او از حمله و تجاوز مصون نبودند. رقابتها و جنگهای جدید جانشین سلطان را معین میکرد و اگر در زمان پیری و یا بیماری سلطان کسی، مثلاً یکی از فرزندان و یا فرماندهان او قدرت را تا حدی از آن خود کرده بود، این کشاکش زود تر به نتیجه میرسید.
و لیکن با وجود شکنندگی و ضربه پذیری حکومت مرکزی، خاورمیانه در دوره سدههای میانه مورد بحث، محل جوامع نسبتاً با ثباتی بود که مدام در حال تجدید حیات و قوای خود بودند و در این رهگذر این جوامع نه چندان به ساختارهای رسمی بلکه بیشتر به مناسبات شخصی اتکاء مینمودند. جمعیتهای شهری که بیشتر از دیگران متکی به حکومت مرکزی بودند شامل این گروههای علیحده و خودآگاه میشد: طبقات روحانی، صنعتکاران، پیشه وران و بازرگانان. هیچکدام از این اصناف و طبقات در گروههای رسمی صنف خود متشکل نبودند که مناسبات معین و مشخصی با حاکمین محل، شهر و یا مرکز داشته باشند.
شهرهای بزرگ معمولاً دارای حاکمین و والیانی بودند که از سوی حکومت مرکزی تعیین شده بودند. در ضمن شهرها صاحب اردوهای محلی خود نیز بودند اما این قوای نظامی آن قدر از نظر تعداد قوی نبودند که بر تمام منطقه نظارت داشته باشند. شهر هائی که تیموریان از آنجا بر بقیه مملکت حکمرانی میکردند بیشتر مانند جزایر کوچکی بودند در دریای مناطق نیمه مستقلی که کنترل آنها فقط مربوط به یک رشته ائتلافها، رقابتها و جنگها، لشکرکشیهای تنبیهی و کمی هم خوش شانسی بود. بعضی شهرهای بزرگ تحت فرمان رهبران محلی خود باقی میماندند که بصورت عمال حکام بالاتر در آمده بودند. همه حکام محلی شهرها، مناطق کوهستانی و ایلات و عشایر صاحب اهداف و برنامههای سیاسی خود بودند. با اینهمه، نظام اقتصادی تا حدی قوی بود که در نتیجه آن خاورمیانه از نظر اقتصادی جزو مناطق با ثبات دنیا بشمار میرفت.
کتاب پروفسور مانتس تنها اثری نیست که به توضیح این معما میکوشد. دانشمندان دیگری نیزدر باره اهمیت بستگیها و وفاداریهای اجتماعی، دینی و عقیدتی در راه حفظ و تحکیم ثبات در ایران ابتدای قرون میانه توضیح دادهاند. آنها مثلاً نشان میدهند که مردم صداقت خود را در سلسله مراتب آمر و مامور و ارتش از طریق روابط خانوادگی، مذهبی، قبیلهای و یا چیز هائی مانند سوگند و عهد وفاداری بوجود میاوردند. این وفاداریها طبیعتاً دائمی نبودند اما باعث این درک میشدند که وفاداری در ضمن از نقطه نظر اقتصادی، گروهی، خانوادگی، قبیلهای و غیره به نفع افراد است. دانشمندان دیگر به اهمیت نقش شهریها بخصوص روحانیون بعنوان عامل پیوند دهنده مرکز و اکثریت روستائی و یا ایلاتی جمعیت اشاره میکنند. اما بیشک درعرض حدوداً پانصد سال از سدههای میانه ایران (۱۰۰۰-۱۵۰۰ م)، هر سلسله و حتی شخصیت هر سلطان و حکمران در تعیین و تغییرات این وفاداریها و طبیعتاً در ثبات و نظم اجتماعی ناشی از آن نقش خود را بازی میکرد. موضوعی که مورد توجه خاص کتاب خانم مانتس است، طوری که گفته شد، دوره تیموریان و بخصوص ۳۸ سال حکومت شاهرخ، پسر تیمور لنگ در ایران است.
احتمالاً بعضی از مشخصات را میتوان به اغلب مراحل سدههای میانه ایران و از جمله پیشینیان تیموریان مانند غزنویان و سلجوقیان هم شامل کرد. مثلاً تیموریان نیز این سیستم اداری سلجوقیان را که اداره همه ایالات را ترجیحاً تحت کنترل فرزندان سلطان و خویشان درجه اول او قرار دهند ادامه دادهاند. آنها هم مانند پیشینیان خود در مناطقی که تحت کنترل و حاکمیت خان، رئیس ایل و طایفهای معین و یا یک روحانی بانفوذ بوده قدرت را با او تقسیم کرده و یا با او بجنگ پرداختهاند. همچنین چون نظام سازمان یافتهای برای جمعآوری مالیات و ارسال آن به سلطان نبوده، حاکمین تیموری تا حد زیادی ایالات و والیان محلی را که تا درجه معینی فرزندان و یا قوم و خویش خودشان و یا روسای قبایل بودند در کار جمعآوری مالیات آزاد گذاشته ولی بطور غیر مستقیم از آن والیان خراج و مالیات غیر مستقیم میگرفتند. البته این وضع ناشی از عدم توان کنترل مناطق توسط مرکز بوده و کمتر به «آزادی» و «خود مختاری» مناطق ربط داشته که امروزه بعضیها در مورد نظام دوره پیشا معاصر تاریخ ایران ادعا میکنند. اما بهر حال این ضعف کنترل و فقدان سازمان دهی خود تا حدی دست و پای مناطق را در سازماندهی زندگی اجتماعی و اقتصادی خودشان آزاد گذاشته است، آزادی که از آن نه فقط مردم و حاکمین محلی بلکه خود حکومت مرکزی تا حد قابل توجهی بهرهمند شده است چرا که والیان و حکمرانان ایالات و ولایا ت بزرگ و نسبتاً بزرگ عبارت از خویشان نزدیک سلطان و متفقین او بودند که این هم به نوبه خود به آمیزش و اختلاط تدریجی سلسلههای حکومتی و بانفوذ با مردم بومی تمام ایالات ایران کمک کرده است. اینکه تقریباً دویست سال بعد از تیموریان مثلاً میبینیم که اکثریت بزرگ ایلات و قبایل قبلاً مجزائی مانند سلجوقیان، افشارها، قاجارها و یا اتحادیه ایلات شاهسون با مردم محل زیست خود به خوبی آمیزش یافتهاند نتیجه همین روند امتزاج است که یکی از عوامل نگهدارنده جامعه ایران در طول دورههای نابسامانی، تغییرات مدام حکومت، ملوک الطوایفی، هجومهای بیگانه و کوچ و مهاجرتهای بزرگ سدههای میانه بوده است. در مقالههای دیگری در نمونه ایل افشار ایران که یکی از ایلات ترک زبان اوغوز («غز») بود که اصلاً از آسیای میانه به ایران کوچ کرده بود، به اختلاط این قوم با ایرانیان و نقش برجسته آن در تشکل ملیت ایرانی معاصر اشاره کردهام.
منابع دیگر به نقش دین و مذهب در حفظ انسجام ملی جامعه در شرایط نابسامانی قرون میانی اشاره بخصوصی میکنند. اغلب مردم بومی ایران و مهاجران ترک اوغوز (سلجوقیان ترکمان) در دوره پانصد ساله ۱۰۰۰-۱۵۰۰ مسلمان و اکثرشان سنی مذهب بودهاند. قابل توجه است که در حالیکه خود چنگیز خان و تیمور مسلمان نبودند اکثریت فرزندان و جانشینان آنان از جمله ایلخانان و تیموریان در ایران تبدیل به مسلمانان متدین و گاه متعصبی شدند، از جمله اولجایتوایلخان ایرانی مغول که ابتدا مسیحی بود، سپس بودائی و آنگاه پس از قبول اسلام و تبدیل نام خود به سلطان محمد خدابنده ابتدا سنی حنفی و بالاخره شیعه شد و به ترویج پیگیرانه شیعه پرداخت. احتمالاً درسدههای ایران که سازماندهی اجتماع دچار نابسامانی و حتی هرج و مرج شده است، دین و مذهب بعنوان یکی از عوامل نادر «متحد کننده» مردم، نقش بخصوصی در تقویت بیشتر حس «ما» و انسجام خانواده و جامعه بازی کرده است. در پایان قرنهای میانی، در سال ۱۵۰۱، این عامل با آمدن صفویان که شیعه را تبدیل به نوعی « «ایدئولوژی» دولتی ایران نوین در مقابل خارجیان و بخصوص عثمانی و اوزبکان سنی کردند، به اوج خود رسیده است.
(*) Beatrice Manz: Power, Politics and Religion in Timurid Iran, Cambridge University Press, Cambridge (UK), 2007
نظام ملوک الطوایفی در تاریخ ایران
[ویرایش]شکایت بسیاری از ما ایرانیها از تاریخشان این است که دوره «ملوک الطوایفی» در تاریخ ما باصطلاح «بیش از حد» طول کشیده و بنا بر این تشکیل یک دولت و نطام قدرتمند مرکزی تازه در اوایل قرن بیستم با تاسیس سلسله پهلوی میسر شده است و این هم در نوبه خود رشد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مملکت را به عقب انداخته است.
البته ما لازم نیست در این مورد زیاد هم دچار عقده حقارت شویم. خود آلمان تا زمان صدارت اوتو فون بیسمارک یعنی حوالی ۱۸۷۰ میلادی عبارت از حکومتها و پادشاهان محلی استانهای مختلف مانند بایرن و پروس بود که معمولاً بر سر یک پادشاه سرتاسری و بیشتر تشریفاتی بدون قدرت واختیارات عملی و اداری توافق میکردند و گرنه دولتداری را هر کس خود در محل خود با تمام قدرت و استقلال عمل به پیش میبرد. البته در مقابل نمونه آلمان نمونههای دیگری مانند فرانسه هم موجود بوده که دولت و نظام متمرکز و ملی، تاریخی کهن تر از آلمان دارد.
درخود منطقه ما نیز اگر حساب کنیم که تا تاسیس دو دولت اصلی منطقه بعد از سالهای ۱۴۰۰-۱۵۰۰ یعنی عثمانی و ایران صفوی، اکثر دولتها و از جمله سلجوقیان و خوارزمشاهیان، ایلخانان، تیموریان، آق قویونلو و قراقویونلو (و در عثمانی دوره ملوک الطوایفی «بیگلیک» ها) هویتی ملوک الطوایفی و قبیلهای داشتند. بعد از سال ۱۵۰۰ این نظام در هر دو مملکت به نفع یک دولت مرکزی ضعیف تر میشود اما به نوعی ادامه هم مییابد اگرچه تمرکز دولتداری و نظام اداری در عثمانی بیشتر و در ایران کمتر بوده و بهمین ترتیب ملوک الطوایفی در ایران تاثیری بیشتر و در عثمانی تاثیری به نسبت کمتر داشته است.
یعنی چه «ملوک الطوایفی» ؟
[ویرایش]«ملوک الطوایفی» یعنی نظامی که در آن هر «طایفه»، قوم، ایالت و منطقه زیر تسلط یک «مَلِک»، یا شاه محلی، خان، امیر و سلطان کوچک باشد. البته معمولاً در یک نظام ملوک الطوایفی هم ممکن است یک دولت «مرکزی» وجود داشته باشد که دولتهای خُرد و بزرگ محلی به درجههای گوناگون، حد اقل بظاهر تابع آن باشند. اما این تابعیت وابسته به آن است که قدرت و نفوذ آن دولت و خان محلی و در مقابل آن، قدرت و نفوذ دولت مرکزی و حاکم و پادشاه سرتاسری چقدر است. این مناسبات هم طی زمانهای مختلف ممکن است فرق کند. ممکن است مثلاً در دوره شاه عباس اول صفوی که حکمران قدرتمندی بود کسی در مثلاً لار و یا مرو نتواند عَلم استقلال و خودنمائی چندانی بلند کند اما بعد از فوت شاه عباس ممکن است در همان محلها شاهد شورشهای ضد حکومت مرکزی شویم چنانکه در عمل هم همینطور بوده و بعد از شاه عباس، یعنی از همان دوره شاه سلطان حسین و بخصوص طهماسب دوم در سرتاسر ایران شعلههای شورش و سرپیچی و استقلال طلبی مشاهده شده و تمام کشور دچار هرج و مرج و ویرانی گشته است تا اینکه نادر شاه بالاخره سر و سامانی به مملکت داده و بعد از مرگ او هم ایران دچار بی سر و سامانی شده و هر کس در هر ایالت و ولایتی دست به نمایش قدرت و سرپیچی از دولت واحد و مرکزی زده است.
تاریخ و دوره معاصر
[ویرایش]در تاریخ ایران باستان حضور دولتها و قدرتهای محلی پیوسته بچشم میخورده و تنها با برآمدن پادشاهات قدرتمند مانند کورش و داریوش است که قدرت دولت مرکزی بیشتر و توان و نفوذ پادشاهان محلی کمتر شده است. بیشترین قدرت «ملوک طوایف» مختلف ایران ظاهراً در دوران اشغال اعراب و مغولها و به ویژه دوره حاکمیت ایلخانان یعنی فرزندان مغول بوده که حتی یک حکومت علی الظاهر مرکزی هم وجود نداشته اشت.
اکثر تاریخنویسان ایرانی و خارجیانی که تاریخ ایران را نوشتهاند معتقدند که ایران حدود ۸۵۰ سال بعد از اسلام با سلسله صفویان دوباره به یک دولت سرتاسری و مرکزی ایرانی دست یافت. از یک نظر این، درست است. طاهریان، صفاریان و سامانیان و حتی غزنویان تُرک را که از بطن حکومت سامانیان برآمدند میتوان حکومتهای محلی شمرد اگر چه در دوره دو سلطان قدرتمند این سلسلهها یعنی اسماعیل سامانی و سلطان محمود غزنوی این حکومتها نسبتاً قوی و شورشهای محلی متناسبا کم بودند. سلجوقیان که در دوره آنها وسعت امپراتوری حدوداً به اندازه ساسانیان بود و شاید بیشتر از آن هم گسترش یافت اساساً یک سلسله قبیلهای بودند. سلسلههای قبیلهای معمولاً جنبه نظامی قوی دارند. کارو زندگی بیشتر سلاطین سلجوقی در فتوحات و لشکرکشیهای مختلف گذشته است. آنها برای اداره ایالات و ولایات بیشماری که فتح کردند پیوسته شاهزادگان سلجوقی را میفرستادند و چون اغلب این شاهزادگان در کشور داری بی تجربه و حتی غالباً صغیر و نوجوان بودند امیری با عنوان «اتابک» همراه آنها به ایالات و ولایات فرستاده میشد که در محل، کارها را از طرف شاهزادگان و سلطان اعظم سلجوقی اداره کند. این اتابکان هم اغلب یکهتاز میدان میشدند و اگر کنترل سلطان اعظم به هر دلیلی مانند کهولت، فوت و یا ضعف شخصیت و رقابتهای خانوادگی کم میشد همان اتابکان که بکمک «نظام اقطاع» در محلهای خود تبدیل به زمین داران بزرگ هم شده و لشکر محلی خود را بوجود میاوردند عملاً مانند پادشاهان محلی رفتار میکردند و گردن کشی مینمودند.
این وضع بعد از سلجوقیان هم ادامه یافت و با اتابکان مناطق گوناگون (از جمله آذربایجان) و سپس در دوره خوارزمشاهان ادامه یافت و با ایلخانان و تیموریان حتی تشدید هم پیدا کرد. در دوره قراقویونلوها و آق قویونلوها (طوری که در یک مقاله دیگر «چشم انداز» هم دیدهایم) نظام اداری دولت و لشکر اگرچه تا حدی مرکزی بود اما اساساً به کمک قبایل و نیروهای جنگنده آنها میسر میشد که با دولت «مرکزی» متحد شده بودند و بخاطر شکنندگی این دولتهای هر لحظه میتوانستند وفاداری خود را به دولت مرکزی بنفع گروه دیگری عوض کنند و یا اعلام استقلال نمایند.
در روند شکل گیری دو دولت صفوی و عثمانی حضور یک دولت سرتاسری و بمراتب قوی تر از پیش در هر دو طرف یعنی ایران و عثمانی نمایان بود اما قدرت و نفوذ هر کدام از این دولتها هنوز تا حد نسبتاً زیادی وابسته به حمایت و همراهی قبیلههای مختلف و روسای این قبایل و امیران و خانهای محلی بود. بخصوص در ایران و بخش شرقی و جنوبی عثمانی (و نه طرف غربی و اروپائی عثمانی) لشکر کشیها بدون حمایت و شرکت نیروهای قبایل عملی نبود و وفاداری گاه تغییر یابنده این قبایل و روسای آنان اغلب سرنوشت سلسلههای ایران و یا جنگهای ایران و عثمانی را معین میکرد (مثلا نگاه کنید به این مقاله «چشم انداز»: قبیله گرائی در تاریخ ایران).
این وضع در تاریخ ایران کم و بیش تا انقراض قاجاریان ادامه داشته است. احتمالاً علت اصلی این وضع آن بوده که خود قبیلهها در ایران دوام طولانی تری از عثمانی داشتهاند. در قرن نوزدهم در حالیکه هنوز در ایران نزدیک به نصف جمعیت در ساختارهای عشایری و قبیلهای زندگی میکرد، در عثمانی این ساختارها بیشتر در نواحی جنوب و جنوب شرقی امپراتوری یعتنی بین کُردها، اعراب و بعضی قبایل تُرک شرق و جنوب عثمانی موجود بود.
تنها در قرن بیستم و با سلسله پهلوی در ایران و نظام جمهوری در ترکیه بود که نظام قبیلهای و عشایری و همراه با آن ملوک الطوایفی بطور رسمی برچیده شد و حتی در دوره رضا شاه و آتا ترک بعضی حرکات قبایل و عشایر سرکوب گردید. این هم البته کاملاً به وجود قبایل و تأثیر آنها در زندگی سیاسی و اداری این دو کشور خاتمه نداد. اما از قرن بیستم به بعد بود که در ایران (و همچنین ترکیه) حس و فرهنگ دولتداری «ملی» و سرتاسری که مبتنی بر اعضای یک «ملت» (و نه قبیله، قوم و یا مذهب) است نضج گرفت و همراه با مرکزی شدن اداره دولت، فرهنگ، آموزش و پرورش، رسانهها، ارتش و یا قوه قضائیه تبدیل به سیاست کلی و ملی دولتها شد اگر چه با توجه به روند بعدی حوادث در ایران و همچنین ترکیه (و در ضمن عراق و سوریه کنونی) میبینیم که بعضی تمایلات گریز از مرکز و حرکات قومی – استقلال طلبانه که نه مبتنی بر شهروندی بلکه مشترکات قومی، زبانی و یا مذهبی گروههای مختلف مردم این منطقه بوده و هنوز هم هست، مانند ابتدای قرن بیستم هنوزهم آتش افروزی میکنند و هنوز هم معلوم نیست که این حرکات تا کی طول خواهند کشید و چه عواقبی خواهند داشت.
برده داری در ایران
[ویرایش]در تاریخ اسلام همه مسلمانان از نظر حقوقی و شرعی مساوی بودند، تبعیض قومی و ملی بین مسلمین نبود و از این جهت اینکه آنها عرب، ایرانی، ترک و غیره بودند فرق چندانی نمیکرد. البته تفاخر فرهنگی بین بعضی قبایل عرب بود و متقابلاً ایرانیها این را در اوایل اسلام تحمل نمیکردند. اما اینها تبعیض حقوقی و شرعی بین دو مسلمان جلوه نمیکرد و بنظر میرسید که آن هم با برکناری بنی امیه و آمدن بنی عباس تا حد زیادی رفع هم شده بود.
اما ما در تاریخ دوره اسلامی ایران و منطقه دو تبعیض بزرگ داشتیم: نسبت به غیر مسلمین (از قبیل خراج و مالیات اضافی، باصطلاح «جزیه» و یا قتل در حال خروج از دین اسلام و غیره که بحثش جداست) – و نسبت به بردگان. موضوع این مقاله برده داری در اسلام و بخصوص ایران دوره اسلامی و بطور مشخص در رابطه با اقوام ترک زبانی است که عمدتاً از قرن دهم و یازدهم میلادی به بعد از طریق آسیای مرکزی و خراسان به ایران و بلاد روم مهاجرت کرده، ساکن این مناطق شدند و در طی چند قرن ضمن سکنی و حکومت در این مناطق و آمیزش با مردم بومی، تبدیل به بخشی از مردم این کشورها گشتند.
زمینه تاریخی
[ویرایش]هم مسیحیت و هم اسلام آزاد کردن برده را تشویق نموده و طلب میکنند که باید با بردگان خوشرفتاری شود. هر دو دین اسیر گرفتن همکیشان را منع میکند. حتی در اسلام توصیه میشود که بخشی از زکات برای آزاد نمودن بردگان صرف گردد. اما هیچکدام از این دو دین بزرگ جهانی برده داری را منع و تحریم نکرده است. هم این و هم احتمالاً عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی- سیاسی عالم اسلام از غرب میتواند عاملی شده باشد که برده داری در اروپای مسیحی خیلی زود تر ازکشورهای مسلمان خاتمه یافت. در خاورمیانه و شمال آفریقا برده داری رسماً تا اوایل قرن بیستم وجود داشت و حتی هنوز هم در بعضی جاها بطور غیر رسمی هست.
در ایران وقتی قاجار ۲۰۰ سال پیش در قفقاز از روسیه تزاری شکست خورد و قرار دادهای گلستان و ترکمن چای بسته شد عملاً ورود بردهها به ایران از قفقاز که یکی از راههای مهم واردات برده بود قطع گردید. اما از نظر رسمی برده داری در ایران درسال ۱۳۰۷ خورشیدی با قانون منع برده داری خاتمه یافت. در بقیه خاورمیانه و اکثر آفریقای شمالی هم بیشتر با فشار انگلیس و فرانسه برده داری رسماً منع شد اگر چه قبل از آن کشورهای غربی در آفریقا خود محرک و مجری اصلی برده داری بودند.
بغیر از قفقاز دو راه اصلی واردات برده سواحل جنوبی خلیج فارس (از کشورهای آفریقائی) و اگر کمی عقبتر برویم مناطق ترک نشین آسیای میانه و برای مدتی که غزنویان به هند لشکر کشی میکردند سند و پنجاب و هندوستان بود. برای مثال روایت است که یک بار سلطان محمود غزنوی حدود هزار سال پیش (سال ۴۰۸ هجری) از هند ۵۳۰۰۰ اسیر آورده بود طوریکه این وضع باعث سقوط قیمت برده در بازار برده فروشان غزنه در افغانستان کنونی گشت.
بازارهای اصلی برده فروشی در ایران عبارت بودند از دربند در قفقاز، بخارا و سمرقند در شرق و شمال، شهرها و جزایر جنوب از قبیل کیش و شهرهای مرکزی تر مانند شیراز و ری.
برده داری در مناطق خاورمیانه از جمله در ایران باستان موجود و رایج بوده و چیزی خاص اسلام نیست. اما ظهور اسلام و جنگهای لشکر عربی – اسلامی در آسیای مرکزی، آسیای جنوبی، قفقاز و روم از آنجا که برضد غیر مسلمین و «کفار» (از جمله قبایل هنوز غیر مسلمان ترک) بوده، تکانی مهم و جدی به برده گیری، برده فروشی و نظام برده داری در این منطقه داده است. نظر باینکه تقریباً در هر دینی از جمله زرتشتی، مسیحیت و اسلام برده گرفتن همکیشان اصولاً منع شده، برای قشونهای اسلام و در ضمن قبایل ترک که مسلمان شده بودند اسیر گرفتن ترکهای غیر مسلمان آسان تر بوده است.
در تاریخ اسلام هدف بسیاری ازلشکرکشیها بغیر از گسترش دین، بدست آوردن امتیازات مادی کوتاه مدت و طولانی مدت مانند یغما و تالان و غارت، وابسته کردن انسانها و مناطق به خراجات و مالیاتهای مستمر و در عین حال گرفتن اسیر برای استفاده و یا فروش بوده است.
حدود یک قرن بعد از ظهور اسلام که لشکر خلافت بعد از فتح ایران در شرق و شمال شرقی کشور به مرزهای آسیای مرکزی رسیده بود هنوز قبایل ترک زبان که در همسایگی «ایران باستان» زندگی میکردند کاملاً مسلمان نشده بودند. از این جهت لشکر کشی به استپهای آسیای مرکزی، فتح روزافزون آنها و گرفتن هزاران اسیر و انتقال آنها به بازارهای برده فروشی بخارا و غزنه هم چیزی مناسب با تکلیف دینی و هم منبع خوبی برای درآمد بود.
دو عامل دیگری که مشوق برده داری بوده و در همه جا ازجمله تقریباً تمام مناطق ایران و خاورمیانه شاهدش بودهایم اشکال و طرق دیگر تبدیل انسانها به برده بوده: رقابتهای داخلی مثلاً بین قبیلهها و طوایف گوناگون که در نتیجه طایفه غالب مغلوبین را به بهانه «کافر» بودنشان اسیر گرفته بعنوان برده میفروختند و یا فقر که در نتیجه آن شخصی خود و یا اعضای خانواده خود را برای همیشه و یا بطور مشروط و برای مدتی محدود و قابل بازخرید به عنوان برده به کسی میفروخت.
برده امروز و سلطان فردا
[ویرایش]به تصدیق تقریباً همه تاریخ نگاران، غلامان یعنی بردگان ذکور ترک بخاطر زندگی چادرنشین، مهارت در تیراندازی و اسب سواری، جسارت، مبارزه و تلاش برای بقا در شرایط سخت استپها و در رقابت و نبرد مدام با طوایف و قبایل دیگرو حتی افراد قبیله خود، افراد مناسبی بعنوان سرباز و جنگجو برای خانها، سلاطین و والیان بودند. آنها که در بازارهای برده فروشی خریداری میشدند در صورت نمایش توان و مهارت و کسب موفقیت میتوانستند اعتماد ارباب خود را جلب کنند. اربابها هم در صورت اعتماد و نیاز، برخی از صلاحیتها و اختیارات خود را به آنها میسپردند و بدین ترتیب بردگان دیروز اگر هم کاملاً آزاد نمیشدند، صاحب اختیارات و ثروت زیادی گشته و حتی در صورت موفقیت چشمگیر و سرکوب و کنار گذاشتن رقبا و شاید هم اربابان خود، به مقامهای امیر و سلطان هم میرسیدند. از آن زمان تا صدها سال بعد جنگجویان ترک مورد رغبت اغلب امیران و سلاطین بودند و از پادشاهان کوچک محلی تا سلاطین و حتی خلیفه بغداد، هر کس کوشش میکرد بهترین سربازان ترک تبار را به صفوف لشکر خود جلب کند. اما این، تیغی دو لبه بود و وقتی سربازان ترک بقدر کافی قدرت مییافتند، مستقل شده خود اعلام امارت و سلطنت میکردند.
نمونه جالب این تحول اجتماعی و سیاسی بر سر کار آمدن غزنویان در سال ۳۴۴ هجری (۹۷۵ میلادی) است که اولین سلسله ترک بعد از اسلام هستند که به مدت بیش از ۱۰۰ سال در بخش بزرگی از آسیای مرکزی، افغانستان و ایران کنونی و حتی هندوستان حکومت کردند و بعد از شکستهای متوالی از سلجوقیان حاکمیتشان برای ۱۰۰ سال دیگر در پاکستان و هندوستان کنونی ادامه یافت.
بنیانگذار اصلی غزنویان یکی از سرداران ترک سلسله سامانیان بنام آلپ تگین بود که سامانیان او را بعنوان برده خریداری کرده بودند. او هم در مراتب نشان دادن توان و وفاداری خود به مقام سردار مهم سامانیان ارتقا یافته بود. اما در اثر اختلاف بین شاهزادگان سامانی بر سر جانشینی تخت، آلپ تگین از شاهزادهای حمایت کرد که در جدال قدرت مغلوب شد و شاهزاده دیگری سلطان جدید سامانی گشت و آلپ تگین را از مقام خود عزل نمود. آلپ تگین نیز به ولایت غزنه رفت و حکومت محلی آنجا را بدست خود گرفت.
هنگامیکه آلپ تگین در خدمت سلطان سامانی بود از بازار بخارا غلامی خریداری کرده بود بنام سبکتگین که او هم ترک تبار بود و در سن ۱۲ سالگی درجنگهای قبیلهای اسیر شده بود. سبکتگین در نزد آلپ تگین به مناصب بالا ارتقا یافت و حتی دختر او را به زنی گرفت. بعد از درگذشت آلپ تگین اختلاف بین پسران او بر سر جانشینی در گرفت تا جائیکه بعد از مدتی سبکتگین آنها را کنار زده خود بر تخت سلطنت غزنه نشست. از زمان او و بخصوص پسرش سلطان محمود بود که غزنویان با پس زدن سامانیان منطقه بسیار وسیعی از آسیای مرکزی وایران و افغانستان و حتی هندوستان کنونی را گرفتند تا اینکه خود از طرف سلجوقیان به رهبری طغرل بیگ که آنها هم از جنگجویان ترک تبار بوده و مدتی برای سامانیان کار کرده بودند شکست خورده و به هندوستان عقبنشینی نمودند. سلجوقیان برده نبودند. طغرل بیگ از تبار یکی از خانهای قبیله مسلمان شده سلجوق بود که برای قبیله خود سرزمین جدیدی برای سکونت و حکومت میجست.
سلجوقیان در مدت نسبتاً کوتاهی اکثر آسیای مرکزی، افغانستان، ایران، عراق، قفقاز و ترکیه کنونی را گرفتند و امپراتوری وسیعی ایجاد کردند که بعداً بناچار بین گروههای مختلفی بنام سلجوقیان ایران، سلجوقیان روم و غیره تقسیم شد.
با سامانیان و متعاقبین ترک زبان آنها، مهمترین و بهترین آثار ادبی و علمی فارسی و عربی آن دوره از قبیل رودکی، فردوسی، نظامی، خاقانی، خیام، عطار، حافظ و یا سعدی و مولانا جلال الدین و یا دانشمندانی مانند ابن سینا و ابوریحان بیرونی در مدت زمانی نزدیک به ۵۰۰ سال پا به مرحلهای ازتاریخ گذاشتهاند که «دوران طلائی عصر میانه» در فرهنگ و ادب ایرانی نامیده میشود و شامل حکومتهای غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، اتابکان و حتی مغولها و ایلخانان میگردد. مانند سامانیان، غزنویان و سلجوقیان نیز با نشان شیر و خورشید سکه میزدند و تاریخ نویسان شجره آنها را به اردشیر ساسانی میرساندند در حالیکه تاریخ نویسان بلاد روم (بیزانس) شجره حاکمین نورس سلجوقی روم را به امپراتورهای بیزانس مسیحی وصل مینمودند و در ابتدا حتی نشان صلیب بر سکههای سلجوقی ضرب میکردند.
از بین این سلسلهها، اتابکان آذربایجان که بر اران، آذربایجان، عراق عجم، ری و حتی گاه اصفهان و شیراز حکم راندند نیز در اصل غلامان ترک تبار بودند که سلجوقیان خریداری کرده بخدمت خود گرفته بودند. این دوره افول قدرت سلجوقیان، حملات خوارزمشاهان ترک و در آستانه موج خرابگر مغول بود. در این دوره بود که اتابکان که چنانکه از نامشان بر میاید به نیابت از سلجوقیان حکمرانی میکردند مانند غزنویان قدرت را بالاخره بدست خود گرفتند و برای مدتی نزدیک به صد سال حکومت نمودند.
«تُرک شیرازی»
[ویرایش]بردهها با کدام کارها مشغول بودند؟ در ایران آنها عموماً درسه زمینه به کار گرفته میشدند: امور نظامی، کارهای خانگی مانند کلفتی و نوکری و روابط جنسی و خدمات عیش و عشرت مانند ساقیگری. فعالیتهای اقتصادی مانند تولید کشاورزی در ایران کمتر به بردگان سپرده میشد.
اکثر بردهها در سنین کودکی و یا جوانی به اسارت میافتادند. «بازار» طلبی برای افراد مسن تر نداشت و از سوی دیگری میانگین سنّی بردگان هم بسیار پائین بود زیرا اغلب به امراض گوناگون دچار شده و به سن پیری نمیرسیدند. در آن قرنها میانگین عمر مردم عادی هم بمراتب پائین تر از امروز بود.
اغلب مردان جوان ترک به شرط سالم و قوی بودن شانس خوبی در بازار برده فروشان داشتند و طوری که دیدیم بین حکومتهای محلی و ولایتی و حتی دربار خلیفه بغداد رقابت بر سر جذب بهترین غلامان ترک بعنوان سرباز و فی القوه امیران آینده وجود داشت که قرنها طول کشید.
اما کنیزان ترک در وضع دیگری قرار داشتند. در ایران، روم و کشورهای عربی دختران جوان ترک عموماً مشهور به زیبائی بودند و بخاطر رنگ سفید صورت و بدن و چشمان باریک مقبول شمرده میشدند. این «شهرت» در مورد پسر بچگان ترک نیز که بین کودکی و جوانی «امرد» نامیده میشدند صدق میکرد و باعث میشد که اربابان، آنها را در هر زمینه، یا در محوطه شخصی خانه و یا بعنوان «ساقی» و غیره بکار گیرند و حتی مورد سوء استفاده جنسی قرار دهند و یا از این طریق کسب در آمد کنند.
آنچه که در شعر و ادبیات فارسی بعنوان «ترک ماه چهره» و تعابیری مشابه آن معروف شده اغلب از همین جاست و متاسفانه اغلب فراموش میشود که در شرایط محدودیت ارتباط بین زن و مرد و وسایل و امکنه عیش و عشرت در جامعه، مدح «یار» و «ساقی» در عمل احتمالاً زمینه فحشاء و برده داری هم داشته است. این قبیل ادبیات و موضوعات از شعر گرفته تا پندنامهها و سیاحت نامهها در آثاربرخی از ادیبان و شاعران حتی معروف مشرق زمین، چه فارسی زبان و چه ترکی زبان، موجود است.
ارتباط برده داری با فحشاء و باصطلاح «شاهدبازی» (که گویا تعبیری قابل تحمل تر برای «بچه بازی» و یا «پدوفیلی» است) بخصوص در آنست که اولاً طوریکه گفتیم برده داری در اسلام منع نشده است و ثانیاً طبق اکثر تفاسیر اسلامی برده کاملاً و مطلقاً «مال» اربابش است و ارباب میتواند برده را «طوری که آرزو میکند تصاحب کند» و طبق دلخواه خود هرکاری که میخواهد بکند بدون آنکه برده حق اعتراض داشته باشد، مگر کُشتن او که میتوانست باعث مسئولیتی جدی برای مالک برده شود. نکته دیگر اینکه در تاریخ ما حتی تا این اواخر مرز بین برده و خدمتکار خانگی (کلفت و نوکر) تا حد زیادی ناروشن بود تا جائیکه احتمال اینکه این قشر مردم نیز دچار تجاوز و آزار جنسی صاحبان خانه شوند کم نبود.
از اسماعیل سامانی و سلطان محمود غزنوی گرفته تا دربار صفویان و قاجاریان، وجود انبوهی از کنیزان و امردان زرخرید و ساقیان و مطربانی که وسایل عیش و نوش پادشاه و اطرافیان او را مهیا میکردند در تاریخها ثبت شده است. حتی در میان پادشاهان کوچک محلی و خانها و امیران کم نبودند کسانی که به نسبت توان مالی خود سعی میکردند از این گونه «نعمات» برده داری استفاده کنند.
اما بتدریج برده گیری دچار مشکلات جدی شد. هم فتوحات در «دارالکفر» و اسیر گرفتن «کفار» به پایان خود رسیده بود، هم امکان و اجازه برده کردن هم کیشان مسلمان نبود و هم روسیه و کشورهای غربی که ستاره بختشان در اثر پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی در حال درخشیدن بود راههای برده گیری و برده فروشی را بر مشرقیان میبستند.
در اوایل قرن بیستم وقتی واقعاً دیگر چندان اثری از برده داری رسمی نمانده بود در اکثر کشورهای منطقه برده داری قانوناً ممنوع شد، اما رنگی پریده ازآثار تلخ برده داری در زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی همه مردم شرق در اذهان و کتابها باقی ماند.
اکثریت: مردم عادی
[ویرایش]اما طبیعتاً آنچه در بالا گذشت تنها گوشه کوچکی از واقعیت است و نه تمام آن. نه همه اسیران جنگی برده میشدند، نه همه سلاطین گذشته برده داشتند، نه همه کنیزان نقش «ترک ماه چهره» و «ساقی» را در مجالس صوفیانه و شاعرانه شرابخوری بازی میکردند و نه اکثر آثار و اشعار فارسی و ترکی مبتنی بر فحشاء و برده داری بود. تعداد همه این موارد و انسانها به احتمال قوی در مقایسه با اکثریت مردم بسیار اندک بود.
از نقطه نظر قبایل ترک زبان اکثریت آنها ابتدا به روال گذشته در کنار شهرها و مناطق کوهستانی زندگی مناسب با دامداری را برای خود انتخاب میکردند و حتی بتدریج به کارهای کشاورزی میپرداختند. آنها بعد از مدتی به شهرها آمده با مردم بومی موطن جدید خود آمیزش تدریجی یافتند. با گذشت زمان آنها بغیر از امور دامداری که با آن آشنا بودند، به تولید کشاورزی، امور اداری، علمی، فقهی، قضائی و تجاری هم رو آوردند و همرنگ با دیگران و حتی گاه مشخص تر از دیگران شدند. صرف نظر از حکومت و اداره مملکت که تقریباً بمدت هزار سال در دست ترک زبانان ایران بود، حراست از ایرانی که بعد از فروپاشی خلافت اسلامی ایجاد شده بود و ایجاد بدنه اصلی نیروی لشکری از جمله حفظ مرزهای کشور در درجه اول بر عهده آنها بود.
سلجوقیان، دولتی ترکی و ایرانی
[ویرایش]پروفسور خلیل اینالجیک (اینالجیق)، برجسته ترین تاریخ شناس ترکیه میگوید «بعد از استیلای ایران توسط سلجوقیان، بوروکراسی ایرانی بود، سرباز و ارتش ترک بود. یعنی بعد از سال ۱۰۴۰ ایرانیها اداره سیاسی و نظامی را از دست دادند و بعد از آن سلسلههای ترک در ایران بر سر کار آمدند اما آنها هم از مدیران و بوروکراتهای ایرانی استفاده کردند (…) دوره سلجوقی از نظر فرهنگ و تمدن و همچنین درک و فهم امپرانوری، خصلتی ایرانی دارد (در این سخنان تلویزیونی).»
ابوالفضل بیهقی مورخ قرن پنجم ه. ش. (یازدهم م) در باره به تخت نشستن طغرل بیگ، اولین سلطان سلجوقی، در نیشابور مینویسد: طغرل بیگ پس از جلوس بر تخت سلطان مسعود غزنوی با افراد سرشناس شهر گفتگو نمود. او در جواب به توصیههای قاضی صاعد که مهم ترین شخصیت شهر بود، گفت: ما اشخاصی بیگانهایم و عادات تازیکان (تاجیکان، غیر ترکان) را نمیدانیم. حضرت قاضی نصایح خود را از ما دریغ ندارد.
طبیعتاً موضوع بر سر اوضاع تقریباً هزار سال پیش (۱۰۳۸ م) در خراسان و ماوراالنهر است و البته نمیتوان به آن روزها با عینک قرن بیست و یکم نگاه کرد. البته منظور طغرل بیگ این نبود که او «شهروند ایران» نبوده و بدون «پاسپورت و ویزای ایرانی» سلطان خراسان شده است! در آن قرن (وحتی ۴۰۰ سال قبل و ۵۰۰ سال بعدش) چیزی بنام «ایران» طوری که ما امروز این کشور را میشناسیم نبود. ایران اساساً خاطرهای زنده و فرهنگ و زبانی غنی بود.
ایران کنونی همانند افغانستان، بخشی از پاکستان، هندوستان، آسیای مرکزی، اکثر قفقاز و اکثر کشورهای عربی کنونی جزو امپراتوری خلفای عباسی بود. اما طبیعتاً خلیفه در تک تک ایالات و ولایات و مناطق این امپراتوری وسیع رتق و فتق امور نمیکرد و نمیتوانست بکند. او یا نماینده خود را با اختیاراتی که وابسته به آن شخص و منطقه و مناسبات متقابل بود به آنجا میفرستاد و یا (بخصوص بدنبال شروع روند ضعف خلافت) از میان اشخاص با نفوذ آنجا کسی را که از رقابتها و جنگهای محلی منطقه پیروز بیرون میآمد بعنوان سلطان والی به رسمیت میشناخت. مناسبت خلیفه با این پادشاهان و سلاطین محلی برپایه پرداخت مالیات و باج و خراج و هدایا بود. سلطان منطقهای و محلی هم به نوبه خود کسی را در ولایات و مناطق و شهرهای زیر سلطه خود به رسمیت میشناخت و از او مالیات و باج و خراج میگرفت. پائین تر از خلیفه بغداد، مناسبات بین همه این سلطانهای کوچک و بزرگ و والیها به همین ترتیب بود و مرتباً، وابسته به قدرت و شخصیت طرفین و تعداد سربازان و کفایت و سیاست سلطانها و امیران تغییر مییافت. بهمین جهت هم اغلب وقتی کسی قدرتی مییافت و یا وقتی پادشاهی ضعف و ناتوانی نشان میداد از پائین و بالا جنگ شروع میشد تا مهرهها دوباره چیده شوند و دوباره تعیین شود که کدام ایالت و ولایت و منطقه «مال» کیست و کی از کی و چقدر مالیات میگیرد و کی به کی چقدر باج و خراج میدهد.
این هم قبل از سلجوقیان، در دوره طاهریان، صفاریان، غزنویان و سامانیان چنین بود و هم بعد از آنها، حتی تا زمان صفویان و قاجاریان هم کم و بیش چنین ماند.
به قدرت رسیدن سلجوقیان در خراسان هم یکی از این صحنههای رقابت و مبارزه بر سر قدرت در ایران، افغانستان و ماوراالنهر کنونی بود. با تاجگذاری طغرل بیگ سلجوقی، او سلطان و حکمران خراسان شد اگرچه پادشاهان غزنوی که بر بخش اعظم ایران و آسیای مرکزی کنونی و هندوستان حکمرانی میکردند دست از مقاومت بر نداشتند. اما چند سال بعد سلجوقیان بطور کامل حاکم بلا منازع همه سرزمین هائی شدند که تحت کنترل غزنویان بود. حتی بیشتر: آنها از قفقاز، عراق عرب، سوریه و فلسطین تا بخشی از آناتولی و عربستان تقریباً هر آنچه را که خلافت اسلام گرفته بود هم تسخیر کردند و امپراتوری آنها بقدری وسیع شد که سلسله سلجوقیان به چند بخش ایران و آناتولی و غیره تقسیم شد. از این روست که در تاریخ از «سلجوقیان بزرگ» (ایران) و «سلجوقیان آناطولی» (و یا روم) سخن میگویند.
نوادگان همین قبایل ترک بودند که بتدریج با آمیزش با دهها قوم و نژاد و قبیله محلی در ایران سلسلههای صفوی و افشاریان و قاجاریان و در عثمانی یعنی ترکیه کنونی ابتدا حکومتهای محلی («بیگ لیک» های آناتولی) و سپس سلسله عثمانی را ایجاد کردند و مُهر خود را بر ملیت و قومیت کنونی دو کشوری زدند که امروزه «ایران» و «ترکیه» مینامیم.
از نظر قومی غزنویها هم که از طرف سلجوقیان برکنار شدند ترک زبان بودند. بنیانگذار آنها سبک تکین یکی از فرماندهان ورزیده سامانیان بود. سامانیان جزو اولین سلسلههای فارسی زبان بودند که بعد از حمله اعراب و تابع شدن ایران به خلافت اسلامی در خراسان و ماورا النهر بر سر کار آمده بودند.
در آن دههها قبایل ترک که هنوز کاملاً ودر مناطق ثابتی اسکان نیافته بودند بخاطر اختلافات داخلی، کمبود مراتع برای چرانیدن گله هایشان و بخصوص فشار از سوی دولت قبایل ترکی شرقی (در چین کنونی) و ایجاد خلاء بدنبال زوال سامانیان مرتباً در حال کوچ و مهاجرت بودند. این کوچها اغلب با مقاومت مردم و حکومت هائی روبرو میشد که حتی اگر آنها هم مانند غزنویان و بعدها خود سلجوقیان ترک تبار بودند اما حضور مهمانان ناخوانده را خطری جدی برای خود میدانستند. از طرفی هم ترکها جنگندگان ماهر و جسوری بودند و کار اغلب به حمله، اشغال، گرفتن حکومت و در عین حال خشونت ، غارت و کشتار میکشید.
این دوره در عین حال با قبول تدریجی اسلام از طرف قبایل ترک همزمان است. حتی طوری که میدانیم ایرانیان در جلب ترکهای کوچنده به اسلام نقش درجه اول داشتند چنانکه واژگان و ادبیات دینی اسلام نه از طریق عربی بلکه از راه فارسی وارد ترکی شده است. تعابیری چون «نماز» ّ «آبدست» و «اوروزا، اوروج» بجای «صلوه»، «وضو» تنها یکی دو دلیل این مدعاست.
از آن تاریخ است که ترکهای مسلمان شده را اغلب «ترکمن» و یا «ترکمان» نامیدند (لفظ ترکمن و یا ترکمان را نباید با «ترکمن» معاصر یعنی ترکمنهای ایران و یا جمهوری ترکمنستان عوضی انداخت. بعد از قبول اسلام از طرف قبایل ترک زبان به همه آنها «ترکمن» و یا «ترکمان» گفته میشد) اغلب آنان در ساختارهای قبیلهای زندگی میکردند. مردان آنها که اسب سواران و تیراندازان ماهری بودند به استخدام اردوهای مختلف در میآمدند و در صورت لزوم با تکیه بر حملات و نیروی نظامی خود دست به فتح و غارت مناطق و شهرهای مختلف هم میزدند. بعد از مدتی آنها تبدیل به نیروئی شده بودند که هم سلاطین و امیران مختلف میبایست در محاسبات قدرت به حساب میآوردند و هم اینکه خود قبایل و عشایر ترک نیروهای خود را تشکیل داده حکومتهای محلی کوچک و بزرگ ایجاد میکردند. آنها بزودی حتی بین خود شروع به مبارزه، رقابت و جنگ برای نفوذ و قدرت کردند – مبارزهای که در مقابل یک خانواده، طایفه، عشیره و قبیله هم ایست نمیکرد.
حکومت قراخانیان در چین و مغولستان کنونی و غزنویان در ایران و ماوراالنهر جزو حکومتهای بزرگ ترکها در آن دوران بود. سلجوقیان با گسترش بی سابقه امپراتوری و دوام آوردن برای ۱۸۰ سال بعد از تاجگذاری طغرل بیگ به این دسته امپراتوریهای بزرگ ترک پیوستند.
تُرکی، ایرانی و اسلامی
[ویرایش]با این پس منظر میتوان مدعی شد که در واقع طغرل بیگ در منطقه ماورا النهر و حتی خراسان چندان هم «تازهوارد» و «بیگانه» نبود. اما از نظری دیگر شاید طغرل بیگ حق هم داشت که میگفت «ما در اینجا (خراسان) بیگانهایم.» سلجوقیان اصلاً از منطقه دریاچه خوارزم (آرال کنونی) بودند که حاشیه دنیای اسلام و آخرین سرزمین شرقی ایران تاریخی بود. آنها تحت فشار و بعضاً تشویق اقوام و حکومتهای همسایه که غالباً آنها هم ترک بودند ابتدا به منطقهای بین سمرقند و بخارا و سپس مرو، هرات و نیشابور آمده بودند.
سلجوقیان طایفهای از اقوام پرجمعیت ترکهای اوغوز بودند که در تواریخ عربی از آنها بنام «غزها» یاد میشود و بعد از قبول اسلام آنها را «ترکمن» و یا «ترکمان» هم نامیدند. در حالیکه بعضی از قبایل دیگر ترک از راههای دیگر و بخصوص شمال دریای خزر به غرب کوچ میکردند، اوغوزها با جنگ و گریز بین خود و دیگر طوایف و قبایل به سوی جنوب غربی یعنی افغانستان و خراسان کنونی رو میآوردند.
این، سرآغاز اولین موج اصلی کوچ بزرگ ترکهای اوغوز به ایران و از آنجا به ترکیه کنونی بود. هرچه سلجوقیان جای خود را در ماوراالنهر و خراسان محکم کرده بیشتر بسوی غرب رو میآوردند و هرچه زمان از کوچ اولین نسلهای اوغوز- ترکمن میگذشت، آنها بیشتر خصوصیات فرهنگی و اداری محلی میگرفتند: آنها در ایران «ایرانی» و در سرزمینهای روم و بیزانس «رومی» (و دیر تر «عثمانی») میشدند.
از نظر زبان و فرهنگ، میتوان پرسید که در هر دوره زبان رایج ارتش، دیوان، محاکم، ادبیات، فقه و یا فلسفه چه بود ولی نه در این دوره و نه تا صدها سال بعد یعنی تا اوایل قرن بیستم نمیتوان از زبانی «رسمی» صحبت کرد چرا که نه نظام اداری مشترکی بود، نه مطبوعاتی بود و نه آموزش و پرورشی مرکزی. خانواده و ایل و تبار سلاطین و فرماندهان و امرای ارتش البته بین خود ترکی حرف میزدند اما مکاتبات اداری و دولتی عموماً به فارسی بود. در هر منطقه هر قومی به زبان و لهجه محلی خود صحبت میکرد. محاکم، شرعی یعنی بطور رسمی به عربی و از نظر شفاهی به زبان و یا لهجه محلی بود و در هر محل بنا به صلاحدید روحانیون محلی (که آنوقت اکثریت بزرگشان هنوز سنی بودند) برگزار میگردید. در مکاتب هم که از طرف ملاها و آخوندها اداره میشد قرآن و فقه و فلسفه به عربی و با توضیح به زبان محلی و بومی تدریس میشد. زبان شعر و ادب فارسی بود که با توضیح به زبان محلی تدریس میشد. یعنی زبان دربار و ارتش ترکی و زبان دیوان و فرهنگ و شعر فارسی بود و همچنین در امور دینی، فلسفی و علمی از عربی استفاده میشد.
برعکس قراخانیان چین، متعاقبین غزنوی و سلجوقی آنان در ایران خود اهل خواندن و نوشتن نبودند اما در سرزمینهای ایرانی زبان و ادبیات فارسی را تشویق و ترغیب نمودند. آثار ترکی در ایران این دوره بسیار کم است چرا که بگفته تورکولوگ معروف ترکیه زینب قورخماز (قورخماز، ص ۴۳۱) سلجوقیان چه در ایران و چه در آناتولی فارسی و عربی را بعنوان «زبان رسمی و دولتی» خود بکار بردهاند.
در عین حال سلجوقیان ایران مانند چنگیز خان نبودند که «بیایند و بچاپند و بروند». همانند غزنویان، سلجوقیان هم آمده بودند که «بمانند و حکومت کنند» و هم بر خلاف غزنویان پرشمار بودند. آنها هم مانند غزنویان میدانستند که برای استقرار و حکومت در ایران راه دیگری جز مماشات و انطباق با مردم بومی و فرهنگ و شرایط محلی نیست. اما بنظر میرسد انطباق آنها با شرایط و محیط جدید بمراتب بیشتر و عمیقتر از فقط برآورد کردن نیاز حکمرانی بوده است. غزنویان و سلجوقیان در ادامه سنتهای سامانیان دیوان کشور را به ایرانیان سپردند و در ترویج فرهنگ و ادب فارسی کوشش بسیار نمودند و حتی خیلی بیشتر: آنان به سرعت خودشان ایرانی شدند. وزرای کاردانی مانند نظام الملک طوسی، شعرائی مانند فردوسی، عمر خیام، نظامی و خاقانی، نویسندگان، فیلسوفان و مشاهیری مانند ابو ریحان بیرونی، امام فخر رازی و امام محمد غزالی در این دوره بود که برخاستند. ملکشاه سلجوقی، سومین سلطان سلجوقیان و پسر سلطان آلپ آرسلان که برادرزاده طغرل بود، خود به فارسی شعر میگفت.
واسیلی و. بارتولد، یکی از معروفترین «تورکولوگهای» جهان، میگوید قبیلههای «بدوی» در متصرفات خود فرهنگ، دولتداری و اغلب زبان ملت مغلوب را قبول کرده رواج دادهاند. بنظر بارتولد استحاله و قبول زبان و فرهنگ دولت و ملت مغلوب، اغلب راه ادامه نفوذ و قدرت این سلسلههای قبیلهای شده و راه و روش قبایل ترک هم در کشورهایی که فتح و بر آنها حکومت کردهاند همین بوده است (بارتولد، ص ۱۰).
احتمالاً تشبیهی دورخیزانه است اما بنظر میرسد سلجوقیان کم وبیش نقشی را در شرق بازی کردند که وایکینگها تقریباً همزمان با آنها در اروپا بازی کردهاند. اما در حالی که اوغوز هائی که حکومت سلجوقیان را تشکیل داده مسئول اداره مملکت شده بودند در آن راه میکوشیدند، موجهای جدید اوغوزهای تازهنفس که از آسیای مرکزی بسوی خراسان روان میشدند به هر سو و منطقه ایران روانه شده ساکن گشتند و نتیجتاً باعث ویرانی آبادیها و قتل و غارت بسیاری شدند. این ویرانگری بخصوص پس از مرگ ملک شاه آخرین سلطان قدرتمند «سلاجقه بزرگ» و تقسیم امپراتوری بین سلجوقیان ایالات مختلف دیده شد. بسیاری از شهرها و روستاهای خراسان و بعضی نقاط دیگر ایران در این دوره بود که به دست سیل اوغوزهای تازهنفس کوچنده و با وجود مخالفت و مقاومت «هم قومان» سلجوقی آنها که در حکومت بودند با خاک یکسان شد. نیشابور، طوس و مرو جزو آن شهرها بودند. سلطان سنجر، آخرین سلطان نیرومند سلاجقه خراسان را خود اوغوزها اسیر و کور کردند. اما کوچهای وسیع ایلات و قبایل ترک به اقصی نقاط امپراتوری عباسی و بخصوص ایران و بیزانس (و تاحدی عراق و سوریه کنونی) مُهر خود را بر جمعیت و ترکیب قومی این مناطق زد. ترکیب قومی و زبانی منطقه بی آن هم هیچوقت یکرنگ و ازلی نبود بلکه مدام در حال تغییر بود. با کوچ و اسکان ترکها در ایران و بیزانس، نه تنها عنصر ترک هم به این معجونهای قومی اضافه شد بلکه این عنصر در تشکل ملیت دو ملت جدید و متمایز و غالباً متخاصم: ایران معاصر و دولت ترک عثمانی نقش کلیدی بازی کرد.
با مرگ سنجر دودمان سلاجقه خراسان هم پایان یافت و زمینه برای ویرانگریهای بزرگ مغول آماده شد.
اما صرف نظر از همه دهشت و خرابیها، سلجوقیان به دنبال غزنویان دومین امپراتوری بزرگی را تاسیس کرده برای مدتی طولانی حفظ نمودند که عنصر، فرهنگ و زبان ترکی را «بومی» و ایرانی نمود تا جائیکه امروز بدون درک نقش اوغوزها و زبان ترکی آنها (که امروزه ادامه اش را در ترکی ترکمنی و آذری و همچنین ترکی ترکیه میبینیم) درک و فهم تاریخ و فرهنگ ایران غیر ممکن است و، بهمان ترتیب، درک تاریخ و فرهنگ ترکی هم بدون فهم تاریخ، زبان و فرهنگ ایرانی و فارسی امکان ندارد.
منابع
Barthold, V. V. : Orta Asya Türk Tarihi, İstanbul 2015
Korkmaz, Zeynep: Anadolu’da Türkçe’nin Yazı Dili Oluşu ve İlk Öncüleri, in: Türk Dili Üzerine Araştırmalar, C.1, TDK Yay. :629, Ankara 1995, PDF
لشکر و دولت در دوره آق قویونلو
[ویرایش]در دستم یک سند فوقالعاده جالب و مهم تاریخی دارم که چند بار آن را خواندهام. اسمش «عرض نامه»، یعنی شرح سان ارتش سلطان اوزون حسن آق قویونلو است که احتمالاً در سال ۸۸۱ هجری برابر با ۱۴۷۶ میلادی یعنی بیش از ۵۳۰ سال قبل به فارسی نوشته شده است. نویسنده یعنی جلال الدین دوانی (اهل روستای دوان در نزدیکی کازرون استان فارس) زمان سان ارتش، خود در محل سان که در «بند امیر» واقع درجنوب تخت جمشید بوده حضور داشته و این «عرض نامه» را به امر سلطان خلیل یکی از پسران اوزون حسن نوشته است.
این کتاب کم حجم ولی پر ارزش را محقق معروف عثمانی «کیلیس لی رفعت» یافته است. از سه نسخه اصلی این کتابچه نسخه کیلیس لی رفعت همراه با چندین اثر دیگر جلال الدین دوانی در کتابخانه حمیدیه استانبول محفوظ است. در ایران کتابچه «عرض نامه» اولین بار توسط مرحوم ایرج افشار از روی هر سه نسخه مختلف در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بچاپ رسید و پروفسور ولادیمیر مینورسکی حواشی و توضیحات فوقالعاده جالبی در مورد موضوعات مطروحه در «عرض نامه» نوشت که در «مجله بررسیهای تاریخی» (شماره ۶ سال سوم، دی ماه ۱۳۴۷) با ترجمه دکتر حسن جوادی منتشر شد. در پایان این مقاله دو لینک (بخش نخست و دوم) پی دی اف این «عرض نامه» و توضیحات استاد مینورسکی را تقدیم کردهام تا اگر وقت و علاقه داشتید آنرا مطالعه فرمائید.
این اثر از چه نظر جالب و پر اهمیت است؟ اکثر کتابهای تاریخ ما درباره حکام و سلسلهها و حیطه حکمرانی شان و درضمن خصوصیات این حکام همراه با تعریف و تمجید مبالغه آمیزآنهاست. «عرض دوانی» جزو آثار نادر تاریخی است که وضع اداری و اقتصادی یک مرحله مهم از تاریخ ایران را بدست میدهد، چیزی که در تاریخهای دیگر به ندرت یافت میشود. بدین ترتیب از این کتابچه میتوان به مقامات ارتش و دیوان، تعداد آنها، روابطشان با دستگاه سلطنت و روحانیت از سوئی و تا حدی مردم عادی از سوی دیگر، لغات و اسامی مورد استفاده در دولت و ارتش، و حتی تا حدی ترکیب قومی و مردم شناسی ارتش و دیوان و بعضی جزئیات دیگر اجتماعی پی برد.
زمینه
[ویرایش]اهمیت دیگر این کتابچه بخاطر روشنی انداختن به دوره آق قویونلو در تاریخ ایران و منطقه است که مرحله حساس گذار بوده است، مرحله شکل گیری و رویاروئی ایران و عثمانی و در عین حال مرحله آخرین کوچ بزرگ و مهم انبوهی از قبایل ترکمان از آناتولی به ایران و تعداد پرشماری از قبایل کُرد ایران به عثمانی. طوری که میدانیم اگرچه حکمرانان آق قویونلو مسلمان سنّی بودند اما رویاروئی آنها با عثمانی کمتر از رویاروئی بعدی صفوی و عثمانی نبود. رقابت و مبارزه اصلی آق قویونلو و عثمانی هم بر سر حاکمیت بر شرق آناطولی و پادشاهی رومی – مسیحی ترابوزان (طرابزون) بود و علت اصلی ازدواج شاهدختهای مسیحی ترابوزان با اوزون حسن و شاهزادههای آق قویونلو و تلاش نزدیکی اوزون حسن به اروپائیان نیز اساساً مقاومت در مقابل عثمانی بود. عثمانی که بر گسترش حاکمیت خود در اروپا متمرکز بود کوشش میکرد ترابوزان را تصرف کند اما در عین حال با شورش و نارضایتی از طرف علویان ترک زبان آناتولی روبرو بود که به جریانات شیعه در ایران تمایل نشان میدادند و از نظر امنیت داخلی خطری جدی برای عثمانی بودند. اما آق قویونلوها که قبیلهای ترکمان بودند، در شرق آناتولی پخش شده بودند. حتی پایتخت آق قویونلوها ابتدا «آمد» (دیاربکر) بود ولی در اثر فشار بیش از حد عثمانی و حمایت قبایل کُرد از عثمانی و مخالفتشان با ایران، اوزون حسن پایتخت خود را از دیاربکر به تبریز انتقال داد و انبوهی از قبایل ترکمان خود را به آذربایجان و قفقاز منتقل کرد که ظاهراً ترکیب قومی و زبانی آذربایجان ایران و قفقاز را بطور تعیین کنندهای تغییر داد. در همین مدت و در بحبوحه بر سر کار آمدن صفویه در ایران و رسمیت مذهب شیعه، انبوه بزرگی از قبایل کُرد ایران به آناطولی شرقی کوچ کردند که به گفته تاریخ شناسان ترک باعث تقویت عنصر کُردی در این منطقه عثمانی شد. در شرق آناتولی نیز دهها هزار نفر ازقبایل ترک زبان و علوی که با اداره عثمانی و مذهب رسمی تسنن موافق نبودند به ایران مهاجرت کردند.
البته «عرض دوانی» اشارهای به این کوچها و اوضاع استراتژیک منطقه و یا ترکیب قومی شرق آناتولی و یا آذربایجان نمیکند بلکه تنها وضع ایالت فارس و بخصوص ترکیب ارتش و حکومت و تا حدی جمعیت آنجا را بررسی مینماید. اما این ترسیم جالب ایالتی بنظر میرسد از نقطه نظر درک اوضاع ایران در آن شرایط فوقالعاده جالب و مهم است؛ و اما قبل از بررسی مختصر «عرض دوانی» اشاره کوتاهی به حکومت آق قویونلوها، مهمترین سلطان این سلسله یعنی اوزون حسن و پسرش سلطان خلیل کنیم که پدرش اوزون حسن حکومت فارس را که در سطح دولت آق قویونلو اهمیت به سزائی داشت، به رسم ترکمانان و بعنوان شاهزاده به او محول کرده بود.
به گفته پروفسور مینورسکی صفوی از بسیاری جهات از جمله از نظر امور اداری و مالی ادامه دهنده سنّت آق قویونلو بود. در عین حال اکثر تاریخ شناسان بر آنند که بعد از آق قویونلوها هم در ایران صفوی و هم در عثمانی ساختار قبیلهای دولت ضعیف تر شد و دستگاه دولتی و از آن جمله ارتش مرکزی تر گردید.
آق قویونلوها یک «اتحادیه قبیلهای» ترک زبانانِ سنّی مذهب بودند که برای مدتی حدود ۱۳۰ سال از ۱۳۷۸ تا ۱۵۰۸ میلادی سرزمینهای کنونی ایران، جمهوری آذربایجان، شرق آناطولی، ارمنستان و شمال عراق حکومت کردند و مهمترین سلطانشان اوزون حسن بود که با جنگ و گریز با رقیبانشان قراقویونلوهای شیعه مذهب صاحب امپراتوری بمراتب بزرگتری از آنها شدند و بالاخره کاملاً بجای آنها نشستند.
آق قویونلوها از بسیاری جهات زمینه ساز سلسله صفوی بودند. اگرچه بعدها بین آنها بر سر حاکمیت نهائی اختلاف و جنگ درافتاد، اما روابط خانوادگی نیز صفویها و آق قویونلوها را بهمدیگر وصل میکرد. اوزون حسن همچنانکه دختر پادشاه رومی مسیحی ترابوزان را به زنی گرفته بود، خواهرش خدیجه بگم را به عقد شیخ جنید صفوی در اردبیل درآورد و بعداً دخترش حلیمه (مارتا) را که از مادر مسیحی بود به عقد خواهر زاده اش حیدر در آورد که یک حاصل این ازدواج، اسماعیل اولین پادشاه صفوی بود.
اما همسر نخست اوزون حسن که بقول پروفسور مینورسکی بخاطر ترک بودنش «مقام ارجمندی» داشت «سلجوق شاه بیگم» بود که سلطان خلیل، پسر ارشد اوزون حسن هم از او بود؛ و اما اوزون حسن پسر دیگری بنام «اغورلو محمد» داشت که مادرش «ام ولد کُردی» زن دیگر اوزون حسن بود. ازمیان پسران اوزون حسن سلطان خلیل که از طرف خود سلطان مورد محبت زیادی قرار میگرفت و مثلاً حکومت فارس که اهمیت زیادی داشت به او داده شده بود بعد از مرگ پدر تنها مدت کوتاهی بجای پدر نشست و بعد از او یعقوب، برادر جوانترش بر سر قدرت آمد و حدوداً دوازده سال حاکمیت نمود. در مدت حکومت سلاطین آق قویونلو همیشه بین فرزندان سلطانها رقابت و دشمنی و جنگ وجود داشته که به قتل و خونریزی هم کشیده و در نهایت قدرت دولت را تضعیف کرده و از بین برده است.
سلطان و شاهزادگان
[ویرایش]نکته اول که باید درنظر داشت اینست که سلطان و یا پادشاه (یعنی در رابطه با این دوره مشخص: سلطان اوزون حسن) شخص اول و قدر قدرت است که بخصوص در امور نظامی و فعالیتهای حربی تصمیم نهائی را میگیرد و همه ناچار به اطاعت از او هستند و گرنه نزاع و جنگ میخیزد. شاهزادگان در درجه دوم قدرت و صلاحیت قرار دارند. سلطان طبیعتاً فقط یک زن ندارد بلکه از چند زن چندین فرزند دارد. فرزندان برادران و خواهران سلطان هم نفوذ و قدرتی دارند اما نه به درجه فرزندان بلا واسطه خود سلطان. بین فرزندان سلطان هم اصل قدرت اولاً طبیعتاً با فرزندان ذکور است و نه با دختران. ثانیاً پسر ارشد از طرفی و فرزندان همسری که بیشتر از دیگران محبوب سلطان است نقش و نفوذ و قدرت بیشتری دارند.
اصل موضوع بر سر آنست که کدام درجه از نفوذ و قدرت و ثروت بدست کدام یک از پسران سلطان میرسد. ظاهراً در سلسله آق قویونلوها عادت بوده که سلطان حکومت هر ایالت، ولایت و یا شهر را در صورت امکان یعنی نبودن رقیب مهمتری در محل، به یکی از شاهزادگان بسپارد. این سنت از زمان سلجوقیان وجود داشته است اما شاید سلاطین آق قویونلو این را بیشتر محدود به فرزندان خود کردهاند در حالیکه سلجوقیان افراد بیشتری را از طایفه وسیعتر خود حاکم اینجا و آنجا میکردند. یک علت این وضع هم شاید این بوده باشد که امپراتوری سلجوقیان وسیعتر از آق قویونلو بوده و نتیجتاً آنها مقامهای بیشتری داشتهاند که بین فرزندان و اقوام خود تقسیم کنند.
شاهزاگان حق نداشتند خود جنگی را شروع کنند و یا به جنگی فرماندهی کنند مگر اینکه سلطان آنها را مامور جنگی کرده باشد. در عین حال سلطان میتوانست وظیفه فرماندهی بخشی از ارتش در این یا آن جنگ را به یک یا چند شاهزاده بسپارد. سلاطین آق قویونلو معمولاً خود شخصاً در صف اول جنگ میجنگیدند و فرماندهی میکردند. آنهاجناح «منقلای» (وسط) را برعهده میگرفتند. لشکر معمولاً به سبک سنتی ترکی - مغولی یک جناح «ساغ» (راست) و یک جناح «سول» (چپ) هم داشت.
در تقسیم قدرت و حاکمیت طبیعتاً بین شاهزادگان اختلاف و نزاع پیش میآمده است. علاقههای شخصی سلاطین به فرزندان و نقش و توطئههای همسران سلاطین هم در این رهگذر نقش بزرگی داشته است. در رابطه با فرزندان اوزون حسن هم از تواریخ دیگر میدانیم که بین آنها و حتی برادران و پسر عموها رقابت، حسادت، نفرت و جنگ بسیار بر سر قدرت رخ داده که چه بسا منتج به حبس و حتی قتل هم گشته است. درصورت کهولت و بیماری سلاطین با در نظر داشتن احتمال جایگزین کردن سلطان، رقابت و کشاکش شاهزادهها بیشتر میشد.
امیران
[ویرایش]بعد از سلطان و شاهزادگان، امیران ستون سوم دولت آق قویونلوها بودند. در زمان آق قویونلوها و قبل از آنان و همچنین حتی تا مدتی بعد از بر سرکار آمدن صفویه، امیران اردو معمولاً روسای قبایل و عشایر محلی بودند که در رقابتهای سیاسی و نظامی از سلطان حمایت میکردند. آنها در زمان صلح در ایالات و ولایات بعنوان نماینده سلطان حکومت میکردند. سلطان آنها را در جمع کردن مالیات و خراج از مردم آزاد میگذاشت اما آنها هم سهم سلطان را میپرداختند. از سوی دیگر وقتی کسی به این امیران حمله میکرد انتظار آن بود که سلطان با نیروی بزرگتر خود از حکومت محلی این امیران دفاع کند. در مقابل در زمان جنگ این امیران افراد مسلح و «ارتش قبیلهای» و یا محلی خود را برای دفاع از سلطان بسیج میکردند و خود شخصاً زیر فرمان سلطان میجنگیدند. البته این حمایت هم مشروط و متغیر بوده است و گاه وفاداریهای یک امیر و رئیس قبیله از یک سلطان به سوی سلطان رقیب تغییر یافته و یا یک امیر قدرتمند طغیان کرده خواستار استقلال عمل و حفظ درآمد محلی برای خود و عدم تقسیم آن با سلطان میشد.
امیران لشکرمعمولا با نام قبیله خود شناخته میشدند. آنچه که در «عرض نامه» دوانی در باره اردو هائی که در محل سان جمع شده بودند میخوانیم اینست که آنها از قبایلی مانند بایندیر (قبیله اصلی آق قویونلوها)، پرناک، اعمالو (اغمالو؟)، افشار، موصللو (و یا موسی لو) بودند که اینها ترک بودند و ظاهراً اکثریت لشکر را تشکیل میدادند. اما از نام بعضی قبایل و یا امیران دیگر چنین برمیاید که قبایل کُرد چامیشقزاق، ماماش و منتشا و در عین حال افراد یک قبیله لُر بنام «شول» نیز بین لشکر آق قویونلو در فارس بودند.
بعضاً اعضای خانواده خود سلطان هم امیر حاکم یک محل، ولایت و یا ایالت میشد. این نظام حکومتداری که از زمان سلجوقیان شروع شد بعد از صفویه کمی تضعیف شد اما ساختار اصلی اش تا قاجاریان ادامه داشت طوریکه هر دولت محصول مصالحهها، اتحادها و یا خصومتهای محلی و متغیر بود و این تغییر موضع و صف بخصوص در مناطق حاشیهای مثلاً در قفقاز، مرزهای عثمانی و مرزهای شرقی و شمال شرقی با اوزبکان بیشتر بچشم میخورد.
یک ویژگی اردوهای قبیلهای که بنفع سلطان آق قویونلو و یا قبل از آنها سلجوقی به عملیات جنگی میپیوستند این بود که آنها مستقلاً و تحت فرمان امیر خود یعنی رئیس قبیله عمل میکردند و مستقیماً زیر فرمان سلطان و یا تحت یک فرماندهی واحد نبودند. این وضع هم باعث میشد که تابعیت یک اردوی قبیلهای به اردوی دولتی چیزی نامعین و شکننده باشد و مستقیماً تابع اراده امیر و یا رئیس قبیله باشد و نه سلطان و پادشاه. این وضع هم سلطان را (بخصوص اگر سلطانی ضعیف میبود) تا حد زیادی تابع اراده امیران و روسای قبایل میکرد. طوریکه در فصل «تواچیها» خواهیم دید از دوره آق قویونلوها به بعد این وضع شروع به تغییر کرد و بخصوص از زمان صفویه ببعد ارتش دولتی بتدریج مرکزی تر شد اگرچه حتی تا اواخر قاجار و بخصوص در مناطق مرزی و حاشیهای ایران خصلت قبیلهای و عشایری نیروهای نظامی هنوز موجود بود.
در زمان آق قویونلوها و حتی بعد از آنها اکثر قبایلی که با امیران و سربازان خود در اردوی دولتی شرکت میکردند ترک زبان بودند. چند قبیلهای را که در استان فارس پشتوانه نظامی آق قویونلو بودند قبلاً یاد آوری کردیم. این قبایل نسبت به هر ایالت فرق میکردند اما اکثریتشان در اقصی نقاط ایران بیشترترک زبان بودند. در عین حال قبایل کُرد، لُر و حتی در یکی دو مورد گرجی هم (در صفوف اوزون حسن بر ضد عثمانی) در اردوی دولتی شرکت کردهاند.
تواچیان، پوشن پوشان و دیگران
[ویرایش]گروه بعدی لشکر آق قویونلو «تواچی» ها بودند که مینورسکی آنها را «افسران ستاد مرکزی» مینامد و رئیس آنها هم از قبیله بایندر بود. «تواچی» کلمهای ترکی است و مینورسکی در باره اهمیت این شغل در زمان تیموری از «ظفرنامه» چنین نقل میکند که گوید: «تواچیگری… تالی منصب سلطنت است.» مثلاً قبل از این سان لشکر در ایالت فارس به تواچیها دستور داده شده بود که لشکر را در این منطقه جای دهند، مکان هر فوج و قبیله را معین کنند، شرایط «لوژیستیکی» لشکر از قبیل خورد و خوراک را تامین نمایند و فرمانهای شاهزاده یعنی سلطان خلیل و فرماندهان دیگر را از طریق جار زدن به سپاهیان اعلام کنند. تعداد هر فوج و گروه در دفتر مخصوص تواچی ثبت میشد. اصولاً «مؤسسه» تواچیگری ظاهراً زمان آق قویونلوها در ارتش ایران رایج شده است. به من معلوم نیست که چنین مؤسسهای قبل از اسلام در ارتش ایران بود یا نه، اما بنظرم حد اقل در زمان غزنویان و یا سلجوقیان چنین تشکیلاتی نبود بلکه اکثر عملیات نظامی بدون آمادگی متمرکز و تهیه دقیق مقدمات انجام میشد. از این جهت ظاهراً تاسیس تواچیگری در زمان آق قویونلوها قدمی در راه تمرکز و سازماندهی لشکر بشمار میرفت. تواچیان خود نیروی جنگنده نبودند بلکه به بخش نیر وهای جنگنده خدمت و کار آنها را سازماندهی میکردند.
و اما بدنه نظامی لشکر فارس از سه گروه تشکیل میشد: پوش داران (ویا: پوشن داران)، ترکش بندها و «قلغچیان» که همان «قوللوقچیان» و یا خدمه امروز باشد. دو گروه نخست افراد جنگنده لشکر بودند و هر دو گروه را «نوکران» (به معنی رزمجویان لشکر) و هر طبقه بخصوص سربازان یعنی «نوکران» را «بوی نوکران» مینامیدند. («بوی» کلمهای ترکی و به معنی شاخه، خانواده و طایفه است. «نوکر» کلمهای مغولی است و معنی اصلی اش دوست و مصاحب است. در لشکر آق قویونلو «نوکر» بمعنی امروزآن (یعنی خدمتکار، خدمه) نبود و به طبقه خدمه «قلیغچی» (قوللوقچی) گفته میشد.
طبق گزارش «عرض نامه» تعداد کل لشکر آق قویونلو در ایالت فارس ۲۳٬۰۷۶ نفر بود که از آنها ۵٬۲۵۵ نفر پوشن پوش، ۱۰٬۴۸۷ نفر ترکش بند و ۷٬۳۳۴ نفر خدمه بودند. دوانی میگوید خود پادشاه (اوزون حسن) هم لشکری بهمین اندازه داشت که قشون مخصوص خود اوزون حسن بود البته حکمرانان دیگر ایالات و ولایات (مانند اصفهان، کرمان، قزوین، دیار بکر، بغداد) به گفته مینورسکی سپاهیان کمتری داشتند ولی هم مینورسکی و هم تاریخ نویسان و بعضی سیاحان غربی نوشتهاند که مجموع کل قوای آق قویونلوها به شمول سوار نظام (اکثرا ترک و کرد) و پیادهنظام (افراد محلی) حدود ۱۰۰ هزار نفر بوده است که معنایش اینست که حدود یک چهارم آن ثابت و مستقیماً وابسته به پادشاه بود و سه چهارم بقیه هنگام وقوع جنگ از قبایل و مردم محلی تامین میشد.
و بالاخره در سان لشکر ایالت فارس امیران غیر نظامی هم حضور داشتند که مقام بعضی از آنها از این قرار است: ۱ – صدر: نماینده شرع اسلامی که رئیس تشکیلات ایالتی هم بود و «مولانا» هم خوانده میشد یعنی در عین حال مقامی روحانی داشت) ۲ – وزیری: احتمالاً همه امور مدنی و ایالتی تحت نظر او بود. ۳ – صاحبدیوان: مسئول مالیاتها بوده و لقب «خواجه» داشته است. «خواجه» عنوانی قدیمی و ایرانی است و در دستگاههای دولتی بعد از غزنویان که اکثراً پادشاه ترک داشتند «خواجه» ها غالباً ایرانی بودند. مترادف مقام خواجه در بلاد روم و عثمانی «چلبی» بود. ۴ – حکیم مخصوص شاهزاده که او هم لقب مولانا داشت یعنی در عین پزشک بودن روحانی هم بود. ۵ – مُهردار که جزو ملازمین شاهزاده بوده است. ۶ – ایناقها. «ایناق» کلمهای ترکی است که در «عرض نامه» بمعنی اصلی آن یعنی «ندیم» بکار برده شده است. مقام «ایناق» در دربارهای تا آق قویونلوها و بعد از آنها حتی در سطح «مُهردار» مهم بوده است. ۷ – یساول و بکاول. یساول کلمهای مغولی است منشعب از «یاسا» یعنی قانون که کارش پرده داری و حاجبی بوده و بکاول (ظاهرا آن هم مغولی و یا تاتاری) که چشنده و یا چاشنی گیرغذای شاهزاده بوده است.
از متن «عرض نامه» معلوم میشود که بغیر از مقامات و مناصب فوق، منشیان (در جریان سان ۳۰۰ نفر)، چاوشان، طبقه مختلف ماموران و خدمتکاران، شبانان و شیربانان هم در جریان سان حاضر بودهاند. مینورسکی میگوید در دربار شیراز «لذایذ معنوی نیز فراموش نگشته بود و آنجا کتابخانهای با پنجاه کارمند داشت.»
و در پایان این نوشته اجازه دهید به نکته جالبی اشاره کنم که در واقع در ابتدای «عرض نامه» از سوی جلال الدین دوانی مؤلف آن نوشته شده است که ظاهراً منشی و یا خواجه دربار سلطان خلیل آق قویونلو بوده است. مقدمه «عرض نامه» طبق معمول با آیاتی از قرآن کریم و تعریف و تمجید سلطان خلیل شروع میشود که در آن جلال الدین دوانی سلطان خلیل را «پادشاه دین پناه خسرو جمشید» مینامد و کمی بعد در ادامه تعریف سلطان مینویسد: «… تبار عالیقدرش از اعاظم سلاطین متصل تا جمشید است.» پروفسور مینورسکی در زیرنویسی این توضیح را میدهد: «ظاهراً مقصود این است که او (سلطان خلیل) هم از طرف مادر و هم از طرف پدر ترک خالصی بود و نسب اش به تور پسر فریدون میرسید. مطابق عقاید عامه این شاهزادگان با پیشدادیان (جمشید و غیره) مربوط میشوند.» طبق اساطیر ایرانی که شاهنامه فردوسی هم بر آن تاکید کرده، تور یکی از شاهزادگان ایرانی بود که به «توران» در آنسوی رود آمو رفته پادشاهی مجزای خود را تاسیس نمود.
اصولاً از زمان غزنویان و بخصوص در دوره سلجوقیان و حتی اتابکان که همه ترک و منشاشان آسیای مرکزی بود کوشش تاریخ نویسان و خواجگان دربار که غالبشان ایرانی بودند بر این بود که برای مدح و ثنای سلاطین خود که همگی ترک بودند آنها را به نسل بومی و باستانی ایرانی مانند جمشید و انوشیروان وصل کنند و این کوشش احتمالاً به آن خاطر بکار میرفت که مورد خوشایند این سلاطین بود. بهمین ترتیب میبینیم که مثلاً اتابکان و یا شیروانشاهان به فرزندان خود یعنی سلاطین بعدی کمتر نامهای عربی و اسلامی بلکه بیشتر نامهای ایرانی و فارسی (مانند جمشید و خسرو، منوچهر، رستم) میدادند. در دوره صفویه این سنت تا حدی ادامه یافت اما در رابطه با رسمیت مذهب شیعه در ایران ویژگی صفویه این بود که تاریخ نویسان درباری شاهان صفوی را بعنوان سادات یعنی نوادگان حضرت پیغمبر معرفی میکردند در حالیکه بسیاری مورخین گفتهاند که شیخ صفی اردبیلی و فرزندان و نوادگانش سید نبودهاند.
جالب است که سلجوقیانی که زمان امپراتوری روم به آناتولی رفته حاکمیت خود را در آنجا نیز برقرار کردند هم مدتها از طرف تاریخ نویسان وفادارشان بعنوان نوادگان امپراتوران رومی – یونانی معرفی میشدند و در یکی دو قرن نخست بعد از ورود سلجوقیان به صحنه امپراتوری روم، در سکههای سلجوقی این دوره نقش صلیب مشاهده میشود.
و بالاخره از نظر ترکیب قومی لشکر آق قویونلو پروفسور مینورسکی مینویسد: «مشکل است از لحاظ نژادی در باره افراد این لشکر بحث کرد. مسلماً بوی نوکران ترکمن بودند و قسمت اعظم جنگجویان از این نژاد بودند گرچه حتماً عناصر دیگری نیز وجود داشته است. پدر زن سلطان خلیل امیر سهراب که فرمانده اکراد چامیشقزاق بود به احتمال زیاد افراد قبیله خود را به همراه داشت. خدمه را بیشک از میان رعایا انتخاب میکردند. دوانی بطرز جداگانه ذکر ۳۴۰ امیر کُرد و ۳۵۰ سرکرده قبیله (لُر) شول را میکند.» البته این ارقام مربوط به لشکر ایالتی آق قویونلوها در ایالت فارس است. اما بنظر میرسد در ایالات دیگر هم وضعی مشابه با این تصویر وجود داشته یعنی اکثر سپاهیان ترک و بخشی از آنها کُرد بودهاند. مناصب کلیدی نظامی در دربار آق قویونلو و دستگاه لشکری اساساً از قبیله اصلی آق قویونلو یعنی بایندیر بودند و منشیان، خواجهها، بخشی از مستوفیان ایرانی بودند.
در زمان غزنویان و سلجوقیان هنوز در تذکره نویسی و تاریخ نویسی بین «ترک» و «تاجیک» (و یا «تات» و «ایرانی» یعنی مردم بومی) تفکیک میشد. همزمان با آق قویونلوها و شاید بیشتر صفویها است که در تاریخ نویسی و تذکره نویسی دیگر تمایز بین «ترک» بمعنای قبایل ترک زبان و «ایرانی» به معنای مردم بومی بتدریج از بین میرود. ظاهراً علت این امر باید در آن باشد که قبایل ترک زبان دیگر با مردم بومی ایران اختلاط مییابند و خودشان «ایرانی» میشوند. ظاهراً دوره آق قویونلوها از این نظر هم نقش نوعی پُل و مرحله گذار دارد. از صفوی به بعد آثار این تمایز دیگر کمتر بچشم میخورد و در زمان قاجار دیگر کسی مظفرالدین شاه، عباس میرزا، ستارخان و یا بعدها دکتر مصدق را از نظر قومی ترک نامیده از بقیه ایرانیان تفکیک نمیکرد.
در آناتولی یعنی امپراتوری بیزانس شرقی (روم) سابق هم وضعی مشابه مشاهده میشود اما در اینجا بیشتر از آق قویونلوهای آناتولی، شاید «بیگ لیک» ها و یا خان نشینهای آناتولی و خود سلسله عثمانی هست که بین بیزانس سابق و عثمانی نقش پُل و مرحله گذار را بازی میکند طوریکه در آنجا هم اقوام و قبایل کوچنده ترک زبان با مردم بومی آناتولی امتزاج یافته «ملت جدید» «ترک – عثمانی» را بوجود میاورند که اگرچه زبان رسمی اش ترکی عثمانی است، ولی ترکیب قومی و «نژادی» اش مخلوط است.
اگر علاقه و حوصله اش را داشته باشید خواندن اصل «عرض نامه» بسیار جالب است.
پژوهشی دربارهٔ امور نظامی و غیر نظامی فارس، شامل عرض سپاه اوزون حسن اثر جلال الدین دوانی. همراه با «پژوهشی دربارهٔ امور نظامی و غیر نظامی فارس» اثر ولادیمیر مینورسکی ترجمه حسن جوادی، نشریه بررسیهای تاریخی» بهمن و اسفند ۱۳۴۷ – شماره ۱۸: بخش یکم (اینجا را کلیک کنید).
پژوهشی دربارهٔ امور نظامی و غیر نظامی فارس، شامل عرض سپاه اوزون حسن اثر جلال الدین دوانی. همراه با «پژوهشی دربارهٔ امور نظامی و غیر نظامی فارس» اثر ولادیمیر مینورسکی ترجمه حسن جوادی، نشریه بررسیهای تاریخی» فروردین و اردیبهشت ۱۳۴۸ – شماره ۱۹: بخش دوم (اینجا را کلیک کنید).
در ضمن بخوانید
فضل الله بن روزبهان خنجی: تاریخ عالم آرای امینی، شرح حکمرانی سلاطین آق قویونلو و ظهور صفویان جلد: ۱
حسن بیگ روملو: احسن التواریخ، نشر اساطیر، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۹
Ilhan Erdem: Akkoyunlu Ordusunu Oluşturan İnsan Unsuru, Ankara Üniversitesi Yayınları, Ankara 2012
ترکها چگونه مسلمان شدند؟
[ویرایش]ترکها چگونه مسلمان شدند؟ دانستن پاسخی درست و دقیق به این پرسش از بسیاری جهات مهم است و به ما در درک روند اجتماعی، قومی و مذهبی ایران و کشورهای کنونی منطقه کمک میکند.
۱۴۰۰ سال پیش، هنگام ظهور اسلام و سپس گسترش آن به خاورمیانه و ایران، اکثر ترکها هنوز به صورت قبیلههای کوچنده در دشتهای پهناور میان مرزهای شمال غربی چین تا شمال شرق دریای خزر، میان دو امپراتوری وسیع چین و ایران میزیستند. بخش کوچکی از این قبایل در منطقه کاشغر چین یکجا نشین شده بودند. اکثر ترکها نه مسلمان، بلکه پیرو آیینهای طبیعی مانند شمن باوری (شامانیسم) بودند. بخش کوچکی از آنان پیرو آیینهای دیگری مانند بودا، مزدک، مانی و حتی مسیحیت نسطوری شده بود. قرنها بود که در مناسبات این قبایل صحرا گرد با ایرانیان و چینیها تجارت، رفت و آمد، وصلت، مبادلات فرهنگی و زبانی، کوچ و مهاجرت و حتی زد وخوردهای مرزی چیزی عادی بود. اما هنوز کوچ و سکونت اصلی قبایل ترک به ماوراء النهر (فرارود، آنسوی رود آمو دریا)، خراسان، مابقی ایران و آناتولی شروع نشده بود.
در سال ۶۳۳ م. با سقوط امپراتوری ساسانی به دست اعراب مسلمان، ابتدا ایران و سپس ماوراءالنهر تحت حاکمیت اسلامی اعراب قرار گرفت. تا سال ۶۵۱ یعنی دوره خلافت عمر، امپراتوری ساسانی کاملاً مغلوب و تابع خلافت عربی-اسلامی گردید. در همان سال، اعراب که آخرین پادشاه ساسانی یزدگرد سوم را تا مرو (ترکمنستان کنونی) تعقیب میکردند، بخش بزرگی از ماوراء النهررا زیر حاکمیت خود درآوردند. این مناطق (بلخ، سُغد، خوارزم) هنوز اکثراً جمعیتی ایرانی زبان داشت که یکجا نشین و زرتشتی، بخشی از آنان مسیحی و یا پیرو آیینهای مزدک، مانی و (در مثلث جغرافیایی ایران، چین و هندوستان) حتی بودایی بودند. اما با شکست مرزبانیهای ساسانی در این حاشیه شمال شرقی ایران باستان، نفوذ و کوچ قبایل ترک زبان آسیای میانه به ماوراء النهر و خراسان به سرعت افزایش یافت. این تحولات سیاسی و جمعیت شناختی با گسترش حاکمیت عربی-اسلامی و توسعه دین اسلام در آسیای میانه و ماوراء النهر همگام بود. در چند قرن بعد دین اکثریت مردم منطقه اسلام و زبان بخش بزرگی از آنان ترکی شد.
از مرو تا تالاس
[ویرایش]در حالیکه پیشروی اعراب در آن سوی آمو دریا (جیحون) یعنی بخش شرقی و تا حد زیادی یکجا نشین شده ماوراء النهردر سال ۶۵۲ کم و بیش تکمیل شده بود، ادامه پیشروی آنان در آن سوی سیر دریا (سیحون) یعنی استپهای پهناور قزاقستان و صحراهای آسیای میانه با مشکلات طبیعی بسیاری همراه بود و مدت طولانی تری را در بر گرفت. بالاخره در سال ۷۵۱ یعنی تقریباً یکصد سال پس از کشته شدن یزدگرد سوم ساسانی و فتح مرو، در سواحل رود تالاس (مرز میان قرقیزستان و قزاقستان کنونی) نبرد سرنوشت سازی میان عباسیان عرب و چینیهای دودمان «تانگ» صورت گرفت. این کشاکش بر سر حاکمیت بر حوضه سیر دریا بود. قبایل ترک «قارلوق» که تا آن موقع جانب چین را گرفته بودند، موضع خود را عوض کرده، از اعراب مسلمان پشتیبانی نمودند. به نظر بسیاری تاریخنویسان، تغییر موضع قارلوقها که بیش از نصف لشکریان چین را تشکیل میدادند، نقطه عطفی در گسترش اسلام در این منطقه حاشیهای عالم اسلام به شمار میرود. با این آخرین فتوحات اسلامی در آسیای میانه، حاکمیت اعراب و گسترش اسلام در قزاقستان، قرقیزستان، بخشی از چین و روسیه کنونی نیز حاصل گردید.
«قارلوق» ها که از اجداد اویغورها و اوزبکهای کنونی شمرده میشوند، بخشی ازاتحادیه قبیلهای موسوم به «گوک تورکها» بودند که پیش از اسلام در چین و مغولستان کنونی ایجاد شده بود. «گوک تورک» ها اولین دولت تاریخ به شمار میروند که به خود نام «ترک» دادهاند. این دولت شصت سال پیش از اسلام تشکیل شد و حدوداً دویست سال پا بر جا بود.
به زودی دولتی به نام «قراخانیان» در همان سرزمین دولت پیشین گوک تورک یعنی کاشغر چین ایجاد شد که دین غالب اش اسلام بود. اولین آثار ترکی یعنی «دیوان لغت الترک» (دائرةالمعارف واژگان و نامهای ترکی به زبان عربی) و نصیحت نامه «قوتادقو بیلیگ» نیز در دوره همین دولت در آسیای میانه تالیف شده است. با برآمدن سلجوقیان که آنها نیز ترک زبان اما از اتحادیه اقوام جنوب-غربی «اوغوز» بودند، دولت شمال-شرقی قراخانیان ابتدا تابع سلجوقیان شده، سپس در سال ۱۲۱۲ به دست خوارزمشاهان منقرض گردید.
امروزه فاصله ماشین گرد میان مرو در ترکمنستان تا تالاس در قرقیزستان حدوداً ۱۳۰۰ کیلومتر است. ۱۲۵۰ سال پیش برای لشکر خلیفه عباسی، گسترش نظامی و دینی امپراتوری اسلامی از مرو تا تالاس حدود یکصد سال طول کشید.
ابتدا شمشیر و بعد «صلاح کار»
[ویرایش]آیا ترکها، طوری که بعضیها مصرانه ادعا میکنند، «به زور شمشیر» مسلمان شدهاند؟ برخی حتی نبرد تالاس را همچون شاهدی بر این مدعا میآورند. اما طوری که دیدیم، مخصوصاً در نمونه نبرد تالاس، ترکهای قالموق که همچون جنگجویان مزدور به نفع چین شمشیر میزدند، در حین جنگ به لشکر اسلام پیوستند و با این ترتیب باعث شکست ارتش چین گشتند.
پس از نبرد تالاس، اسلام در میان قبایل ترک زبان آسیای میانه گسترش یافت. طبیعتاً این روند یکشبه انجام نگرفت، بلکه حدوداً ۴۰۰-۵۰۰ سال یعنی تا سلجوقیان و حتی آغاز حملات مغول در میانههای سده سیزدهم و آن هم با فراز و نشیبی متداوم طول کشید. مثلاً از دوره غزنویان نیز میدانیم که بسیاری از غلامان و کنیزان ترک که اسیر گرفته شده و در بازارهای بلخ و غزنه افغانستان کنونی به فروش میرفتند، هنوز مسلمان نشده بودند. هم اسلام به عنوان دین، هم خلافت اسلامی و هم حتی حکومتهای مسلمان منطقهای مانند قراخانیان، خوارزمشاهیان، طاهریان، صفاریان و سامانیان، لشکرکشی برضد «کفار» همسایه و ضبط مال و ملک و ثروت آنان و حتی اسیر گرفتن آنان را «جهاد» نامیده، تشویق میکردند. شاید هم این، در ابتدا انگیزه و مشوق بزرگی برای حملات برضد قبیلههای صحراگرد ترک شده است که هنوز مسلمان نشده بودند. در عین حال نمونههای بسیاری هستند که حتی نه اعراب و ایرانیان، بلکه یک قبیله و طایفه ترک تازه مسلمان به قبیله همسایه ترک خود که هنوز مسلمان نشده، حمله نموده پس از قتل وغارت اموال آنان، افراد جوان ترآن طایفهها و قبایل را به اسارت گرفته، در بازارهای برده فروشی فروختهاند. اما رویاروییهای نظامی میان اعراب با قبایل ترک زبان چندان زیاد و قابل توجه نبود. همچنین، با وجود کشتارها و خرابیهای بسیار از پی هجوم اعراب به ماوراء النهر و آسیای میانه، قتلعامهای گستردهای مانند دوره حملات مغول که ششصد سال بعد رخ داد، روایت نشده است.
از نگاه قبایل ترک، طبیعتاً نگرویدن به اسلام، بی شک خطر جدی قتل، غارت و اسارت توسط مسلمانان نو و یا کهنه تر را بیشتر و جدی تر مینمود. به همین جهت باید باشد که قبول اسلام از سوی قبایل ترک آسیای میانه معمولاً با مقاومت سرسختانه قبایل ترک و یا خونریزی بی شمار همراه نبوده است.
شمشیرعرب تنها دلیل تغییر دین مردم نبود. تأثیر ترسناک شمشیراغلب به طور غیر مستقیم به تغییر دین مردم انجامید. ترکها به زودی دریافتند که صلاح کار و نیاز زندگی روزمره و عملی آنان، قبای کفر را درآورده، عبای اسلام را پوشیدن و پیوستن به اکثریت است. آنها با این ترتیب خود را از حملات جهادی مسلمین، چه عرب و چه ایرانی و چه ترک، حفظ مینمودند، برای جان و مال خود و طایفه و قبیله خود امنیت نسبتاً قابل اطمینانی ایجاد میکردند و حتی خودشان صلاحیت حملات جهادی به غیر مسلمین را مییافتند، اگر چه در آن دوره دیگر در آن محیط آسیای میانه، غیر مسلمین زیادی باقی نمانده بود که هم به زور شمشیر به اسلام آورد و هم از آن طریق صاحب مال و ثروت شد.
این کار را به زودی سلجوقیان در بیزانس (ترکیه کنونی) و قفقاز مسیحی (ارمنستان و گرجستان) کردند.
و اما در ماوراء النهر و آسیای میانه، کار اصلی تبلیغ اسلام را عمدتاً ایرانیانی انجام دادند که خود دیگر مدتها بود که مسلمان شده بودند. در این مناطق، اسلام بخصوص در شهرها ریشه دوانده بود. فقیهان، روحانیون و متصوفین ایرانی اساساً در شهرها و بین ترکهای یکجا نشین و گاه حتی میان قبایل کوچنده ترک فعالانه به تبلیغ و ترویج اسلام میپرداختند. به گفته بسیاری تاریخ شناسان ترک، «ترکهای نخستین اسلام را نه از اعراب، بلکه از ایرانیان آموختهاند.» (۱) بسیاری از واژگان پایه دینی در زبان ترکی، نه مستقیماً از عربی، بلکه از طریق زبان فارسی گرفته شده است. از آن جملهاند لغاتی مانند «پیغمبر» (بجای «الرسول» و یا «النبی» عربی)، «نماز» (بجای «الصلوه» عربی)، «آبدست» (بجای «الوضو» ی عربی)، «اوروج» (شکل تغییر یافته «روزه» بجای «الصوم» عربی) و غیره. (۲) اولین و مهم ترین متصوف و مروج اسلامی برجسته آسیای میانه خواجه احمد یسوی (قرن دوازدهم) از قزاقستان کنونی بود که خود را شاگرد و مرید شیخ یوسف همدانی میشمرد. در دوره خواجه همدانی و شیخ یسوی تقریباً ۶۰۰ سال از ظهور اسلام و ۵۰۰ سال از نبرد تالاس میگذشت. این مدت، دوره شکل گیری و قوام علوم، فقه، فلسفه و تصوف اسلامی آسیای میانه با مرکزیت خوارزم است که بعدها با کوچ ترکها به ایران و بیزانس به صورت اندیشهها، طریقتها و مکاتب گوناگون درویشی و تصوفی از قبیل بکتاشی، یسوی و علوی تا امروز ادامه داشتهاند.
گسترش نسبتاً سریع اسلام میان ترکها انگیزه دیگری نیز داشت. نظام ایلاتی و قبیلهای اقوام ترک و فرمانبری مطلق آنان از رییس قبیله، به گسترش سریع اسلام کمک نمود. قبول اسلام از سوی سران طوایف، خانها و بیگهای ایلات، زمینه ساز پیوستن دسته جمعی این ایلات به اسلام گردید، اگرچه تا قرنها بعد، اسلام این قبایل تا حد زیادی با باورهای طبیعی، پیشا اسلامی و قبیلهای آنان مخلوط بود. همچنین، به نظر برخی، برخلاف اسلام متشرع و «صوری»، تصوف قبول اسلام را برای غیر مسلمین، از جمله قبایل شمن باور آسیای میانه و یا مسیحیان سابق آناتولی آسان تر نموده است. روشن ترین نمونههای این «اسلام آسان تر» را که مقید به رعایت اصولی مانند منع شراب و موسیقی، حجاب زنان و حتی ادای نماز و حج نیست، میتوان بعدها در بیزانس و یا «روم شرقی» یعنی ترکیه کنونی بین گروههای بزرگی از متصوفین حروفی، علوی و بکتاشی دید. (۳)
واسیلی بارتولد در اثر کلاسیک خود موسوم به «تاریخ ترکستان تا آغاز تهاجم مغول» آن قبایل اوغوز ترک را که از آسیای میانه آمده به مدت پانصد سال در فلات ایران و بعد آناتولی پخش شدند، به دو دسته تقسیم میکند، یکم: موج جماعت دامدار که در جستجوی مراتع مناسب برای گلههای خود بودند و دوم: دستههای جنگجویان و فاتحانی که آمده بودند تا «بمانند و حکومت کنند.» بدون مطلق جلوه دادن این فرضیه میتوان در مورد تمایلات دینی این دو دسته ادعا نمود که گروه نخست که عبارت از دامداران کوچنده بودند احتمالاً بیشتر به طریقتهای تصوفی و «غیر رسمی» مانند حروفی، قزلباش، علی اللهی، علوی و بکتاشی میل نمودهاند، در حالیکه گروهی که جنگنده بوده به حاکمیت رسیدهاند، اصولاً طرف «اسلام رسمی» و دولتی را گرفتهاند. (۴)
مغناطیس بیزانس
[ویرایش]وضع بیزانس یعنی روم شرقی (آناتولی و ترکیه کنونی) از ایران فرق میکرد.
در سال ۶۳۳ م. لشکریان اسلام، ایران ساسانی را در تیسفون و عراق کنونی شکست داده بودند. همزمان، آنان بیزانس را در مصر، سوریه، و لبنان کنونی نیز به زانو درآورده، اما نتوانسته بودند قلب روم شرقی یعنی آناتولی و پایتخت آن یعنی قسطنطنیه (استانبول کنونی) را تسخیر کنند.
در آن دوره بیزانس، مسلمان و ترک زبان نبود، بلکه غالباً مسیحی و یونانی زبان بود، اگر چه اقوام و مذاهب دیگری نیز از دوران باستان، بخصوص در روستاهای آناتولی دوام آورده بودند. به همین جهت این «بلاد کفر» از نگاه فتوحات اسلامی، جهاد، تصرف زمین و کسب ثروت و حاکمیت سیاسی جاذبه خاصی برای قبایل تازهنفس ترک و مسلمان داشت. طوری که دیدیم، آنها ۴۰۰-۵۰۰ سال از مرحله مسلمان شدن گذشته و در این رهگذر درس دین و دولتداری را اساساً از ایرانیان آموخته بودند. اما بیزانس مسیحی برای آنان از ایران مسلمان جذاب تر بود.
کوچ ترکها که از آسیای میانه به خراسان و از آنجا به مابقی ایران آمده و در این سرزمینها ساکن و حتی حاکم شده بودند، هدف جدید و جالب تری یافته بود: «بلاد روم.»
در سال ۱۰۴۰ طغرل سلجوقی بعد از پیروزی بر سلطان مسعود غزنوی در نیشابور بعنوان پادشاه خراسان تاجگذاری کرد. در سال ۱۰۷۱ یعنی تنها ۳۱ سال بعد، برادرزاده او، پسر چاغری بیگ و سلطان جوان سلجوقی، آلپ ارصلان، با شکست دادن نیروهای بیزانس در شهر مانزیکرت (ملازگرت) در شرق ترکیه امروز، دروازه «روم شرقی» یعنی بیزانس را رسماً به روی قبایل ترک باز نمود. پس از این پیروزی ترکهای مسلمان بر رومیان مسیحی، هجوم گسترده قبایل ترک و بخصوص سلجوقیان از چهار گوشه بیزانس آغاز شد. این حدوداً یکهزار سال پیش بود، یعنی زمانیکه مردم بومی آناتولی، برخلاف مردم بومی ایران که دیگر مسلمان شده بودند، اکثراً مسیحی بودند و ترکها آمده بودند تا صاحب زمین، ثروت و قدرت شوند و مردم آناتولی را مسلمان کنند. در اینجا هم طبیعتاً شروع کار با حملات و رویاروئیهای نظامی و جنگی بود. اما در اینجا هم، همانند آسیای میانه و یا خود ایران، قبول دین اسلام تنها به یاری شمشیر انجام نگرفت، بلکه خود مردم برای راحتی زندگی روزمره خود، کسب امکانات مادی، اجتماعی و سیاسی، پرهیز از پرداخت مالیات مخصوص (جزیه) که در مورد تبعه غیر مسلم کشورهای اسلامی وضع شده بود، خود به تدریج نام و دین خود را عوض کردند. در آناتولی، در کنار جایگزین شدن مسیحیت با اسلام، یک نتیجه دیگرمهاجرت و حاکمیت ترکها نیز تغییر زبان اکثریت مردم از یونانی به ترکی بود.
ترکیه که تا هزار سال پیش بیزانس و یا روم شرقی نامیده میشد واساسا مسیحی و یونانی زبان بود، پس از سلجوقیان و بخصوص تاسیس دولت عثمانی، با سرعت فزایندهای مسلمان و ترک زبان شد. (۵)
اشاره به موضوع ادامه تأثیرات باورهای شمنی و تصوفی آسیای میانه بر اسلام قبایل ترک پس از کوچ و سکونت آنان در ایران و آناتولی، تقسیم فرقهای و گروهی آنان به مذاهب و طریقتهای گوناگون و گاه حتی متخاصم مانند شیعه و سنی و علوی، شاخههای گوناگون تسنن و تشیع و یا گوناگونی مکاتب تصوفی در این مختصر نمیگنجد. این، بحثی بسیار مهم اما طولانی، پیچیده و ناتمام است که به نظرم دستکم در رابطه با ترکان آناتولی از سوی پروفسور ایرن ملیکوف و شاگرد سابق او، استاد احمد یاشار اوجاق در چهارچوب روشنی مطرح شده است.
منابع
[ویرایش](1) Ocak, Ahmet Yaşar: Ortaçağlar Anadolu’sunda İslam’ın Ayak İzleri, Selçuklu Dönemi, İstanbul 2011, s. 359
(2) Ocak, ibid
(3) Brice, W. C. : The Turkish Colonization of Anatolia; in: Bulletin of the John Rylands Library, 38:1, pp. 18-44, London 1955, p. 41, PDF
(4) Bartold (Barthold), Wassili: Turkestan down to the Mongols, («E. J. W. Gibb Memorial» Series, n.s. v.), chap. II, pp. 182-322, «Central Asia down to the Twelfth Century»
حتی گزارشی از سال ۱۸۹۱ «در باره ایلات و عشایر آسیای صغیر و شمال ایران» به طریقتهایی مانند «تخته چیها» در لیکیا (آنتالیای کنونی)، قزلباش در کاپادوکیا، «انصار» در کلیکیا (آلانیای کنونی) و علی اللهی در حوزه دریاچه ارومیه اشاره کرده است که در شراب «صورت علی» را میدیدهاند و شبیه مسیحیان به «تثلیث» علی، محمد و سلمان فارسی باور داشتند، ن. برایس، همانجا.
(۵) در باره کوچ ترکان مسلمان به بیزانس مسیحی و تغییر دین و زبان مردم این منطقه که امروز ترکیه نامیده می شوداز سه منبع اصلی استفاده شده است:
Cahen, Claude: Pre-Ottoman Turkey: a general survey of the material and spiritual culture and history, trans. J. Jones-Williams, (New York: Taplinger, 1968)
Brice, ibid
Roux, Jean-Paul: Türklerin Tarihi: Pasifik’ten Akdeniz’e, İstanbul 2000
قبایل ترکمن بین صفوی و عثمانی
[ویرایش]پانصد و اندی سال پیش بین دو امپراتوری بزرگ شرق مسلمان، ایران صفوی و دولت عثمانی جنگ سردی در گرفته بود که هیچ چیز از جنگ سرد قرن بیستم بین بلوک غرب کاپیتالیستی و بلوک شرق کمونیستی کم نداشت. این رویاروئی هم با مناقشات نظامی شدید مانند جنگ چالدران همراه بود و هم این دشمنی به عقیده و ایدئولوژی پیچیده شده بود: در یک طرف اسلام شیعه و در طرف دیگر اسلام سنی قرار داشت و تبلیغات متقابل خصمانه اغلب حد و مرزی رعایت نمیکرد. بستر اصلی این تخاصم هم در هر دو سو، حفظ و گسترش حاکمیت دولتی، سرزمینی، فرمانروائی، نفوذ، قدرت، ثروت و تا حدی هم عقیده – یعنی مذهب بود
اولین پادشاه صفوی، شاه اسماعیل اول در سال ۱۵۰۱ میلادی در تبریز تاجگذاری کرد اما طریقت صفویه تحت رهبری بنیانگذارش شیخ صفی الدین حدوداً ۲۰۰ سال قبل از آن در اردبیل بصورت یک حرکت جدی صوفی در آمده بود که رفته رفته، بخصوص در هرج و مرج پس از حملات مغول و تیمور، سیاسی تر و بخصوص در زمان شیخ جنید و پدر اسماعیل، شیخ حیدر، تندروتر و در اهداف سیاسی و عملیات نظامی اش قاطع تر میشد. دیگر معلوم بود که هدف اصلی خاندان و طریقت نه تنها اشاعه اصول مذهبی طریقت بلکه تأسیس یک حکومت است که در شرایط سیاسی و جغرافیای آن دوره خاستگاه صفویه یعنی آذربایجان میبایست در رویاروئی با حکومتهای آق قویونلو، قراقویونلو و عثمانی به ثمر برسد. از همان ابتدا قبایل تازه مسلمان ترک که از آسیای مرکزی آمده به آناتولی (آناطولی) و سوریه رفته و بعضی هایشان هم در آذربایجان مانده بودند طرفداران اصلی طریقت صفویه را تشکیل میدادند.
درباره باورهای مذهبی شیخ صفی مریدان بعدی طریقت مصرانه او را شیعه دوازده امامی نامیدهاند اما شواهد زیادی نشان میدهند که او سنی مذهب بوده است. البته شیوخ طریقت بخصوص بعد از نوه شیخ صفی، خواجه علی به تشیع گرویدهاند و ظاهراً در این تغییر، اندیشههای دوازده امامی و غُلات (غلو درباره صفات دوازده امام) پیروان اصلی آنها یعنی قبایل ترک آناتولی و سوریه که با شامانیسم آسیای میانه هم مخلوط بود بی تأثیر نبوده است. اما احتمال قوی آن است که ادعای سید بودن شیخ صفی که مشخصا از زمان شیخ حیدر مطرح شد مصلحتی سیاسی بوده که بخصوص بعد از آغاز سلطنت اسماعیل که تشیع مذهب رسمی دولت اعلام شد، مورد قبول رسمی تاریخنویسان صفوی قرارگرفته است.
در مورد اصل و نسب صفویان اولین اثری که درباره شیخ صفی و خاندان صفوی و با کمک یکی از فرزندان او نوشته شده یعنی «صفه الصفا» ی ابن بزاز اردبیلی میگوید که «شیخ صفیالدین از نوادگان یک نجیبزاده کُرد به نام فیروزشاه زرینکلاه میباشد.» (۱). بنظر استاد احسان یارشاطر شیخ صفی فارسی زبان بوده و این امر از چند نمونه اشعارش که در «صفه الصفا» نقل میشود هم معلوم است، اما شاه اسماعیل و نسلهای بعدی صفویان ترک زبان شدهاند و دوزبانه بودهاند (۳). شاه اسماعیل فرزند شیخ حیدر است و مادرش مارتا یا عالم شاه بیگم، دختر سلطان اوزون حسن آق قویونلو و تئودورا (دسپینا خاتون) دختر شاه مسیحی – بیزانس طرابوزان (ترابوزان) (۴) بود.
در سال ۱۵۰۱ روسای چندین ایل (روملو، استاجلو، تکلو، شاملو، ذوالقدر) و دیگر طوایف بزرگ و کوچک ترکمن که از شاه اسماعیل پیروی میکردند از چهار گوشه آناتولی و سوریه در ارزنجان (شرق آناتولی) جمع شده با مرشد خود پیمان وفا بستند. بلافاصله بعد از ملاقات ارزنجان نیروهای اسماعیل به باکو حمله کرده به خونخواهی قتل پدرش فرخ یسار حاکم شیروان را بقتل رسانیدند و اکثر قفقاز را تصرف کردند. سپس اسماعیل در همان سال تبریز را فتح کرده تاج بر سر گذاشت و تشیع را مذهب رسمی دولت جدید التاسیس خود اعلام نمود.
۸۵۰ سال بعد از خلافت اسلام، سلسلههای محلی و امپراتوریهای گسترده غزنوی و سلجوقی و همچنین کوچهای ترکان و حملات مغول و تیمور، ایران نوین با اندیشه و هویت نوین: تشیع ایجاد شده بود. بعد از فتح شیروان، آذربایجان و بخش هائی از قفقاز و آناتولی شرقی، جنگ و پیروزی شاه اسماعیل با سلطان مراد آق قویونلو حاکم عراقین (عراق عجم و عراق عرب) در سال ۱۵۰۳ بخش بزرگی از ایران تاریخی را در دولت صفوی متحد کرد، اتحادی که بعدها اگرچه در پی شکست چالدران در آناتولی سرزمین هائی را از دست داد اما در شرق و بخصوص خراسان و در مقابل اوزبکان تحکیم یافت.
این، آغاز ایران معاصر بود.
قیام و هجرت به ایران
[ویرایش]مدت کوتاهی پس از آن که صوفیان صفویه بخصوص از زمان شیخ حیدر شروع به «بسیج» قبایل ترک آناتولی و آوردن آنها به ایران کردند مسئولان حکومتی عثمانی متوجه این موضوع شدند اما در ابتدا این مسئله ظاهراً در نظر آنها زیاد نگران کننده نبوده است. خود شیخ حیدر چند سال در آناتولی سفر کرده مشغول تبلیغ و تربیت مریدان خود بوده است که بعد از گذراندن یک دوره و تکمیل اطلاعات به آنان لقب «خلیفه» میدادند. خلیفهها از ارکان اصلی صفویه برای تبلیغ و بسیج سیاسی و نظامی بودند. قبل از اینکه عثمانی به جدیت موضوع پی ببرد، خود شاه اسماعیل در یک نامه به سلطان بایزید اجازه خروج شاخهای از قبیله استاجلو را از محدوده عثمانی درخواست کرد. سلطان عثمانی هم در جواب خود مهاجرت اتباع خود به ایران را بلا مانع نامید بشرط آنکه دوباره به عثمانی باز گردند. اما با شدت گرفتن تبلیغات سیاسی و مذهبی بین قبایل و شروع مهاجرت به ایران و زدو خوردها و قیامهای آنان علیه عثمانی، لحن بسیار خصمانهای نسبت به صفویان و شاه اسماعیل در محافل دیوانی و لشکری عثمانی بگوش رسید و این لحن رفته رفته تند تر شد.
این همان دورهای است که پیر سلطان ابدال، شاعر معروف علوی از شهر سیواس در شرق آناتولی که خود مدرسه دینی را در اردبیل ختم کرده بود، مردم محیط خود را با اشعار مذهبی و تبلیغی به قیام بر ضد «کفار» و رفتن «به سوی شاه» دعوت میکرد. او بالاخره از طرف «خضر پاشا» فرمانده لشکر عثمانی بازداشت و اعدام میشود:
گلین جانلار، بیر اولالیم
منکره قیلیچ چالالیم
حسین ین قانین آلالیم
توکلت تعالی الله
مروان سویونو وورالیم
حسین ین قانین سورالیم
پادشاهین اؤلدورلیم
توکلت تعالی الله
الخ.
ترجمه
رفیقان، بیائید یکی شویم. بر منکران خنجر بکشیم
انتقام خون حسین را بگیریم. توکلت تعالی الله
نسل مروان را از پا در آوریم. انتقام خون حسین را بگیریم
پادشاهشان را هلاک کنیم. توکلت تعالی الله
الخ
و یا
خضر پاشا بیزی بردار ائتمه دن
آچیلین قاپیلار، شاها گیده لیم
سیاست گونلری گلیپ چاتمادان
آچیلین قاپیلار شاها گیده لیم
گؤنول چیخماق ایسته ر شاهین کؤشکونه
جان بویانماق ایستر علی مشکونه
پیریم علی اون ایکی امام عشقینه
آچیلین قاپیلار شاها گیده لیم
الخ.
ترجمه
پیش از آنکه خضر پاشا ما را به دار بکشد
باز شوید ای دروازهها، تا به پیش شاه رویم
پیش از آنکه روزهای سیاست سربرسند
باز شوید ای دروازهها، تا به پیش شاه رویم
دل میخواهد به قصر شاه در آیم
جان میخواهد به مُشک علی معطر شوم
به عشق پیر من علی و دوازده امام
باز شوید ای دروازهها، تا به پیش شاه رویم
الخ.
فاروق سومر مینویسد هزاران خانوار از قبایل بزرگ و کوچک ترکمن به هواداری از صفویه از آناتولی به ایران مهاجرت کرد و این کوچ «بیش از صد سال طول کشید» (۱). کمال پاشازاده مورخ عثمانی در «تاریخ آل عثمان» در مورد رفتن شاهزاده قورقود از «تکه» (آنطالیه، آنتالیای کنونی) به نزد سارو خان مینویسد: «مردانی گستاخ و بی باک از دیار تکه که سر دسته اعوان و انصار شاه اسماعیل بودند از آشفتگی زمان استفاده کرده و با ۲۰۰ الی ۳۰۰ نفر از یاران خود خروج کردند. آنان که در دیار خود رعیت بودند، به شاه اسماعیل پیوسته و شوکت او را افزون کرده و خود نیز صاحب خدم و حشم شدند. افراد دیگر نیز مردگان را بر زندگان بار کرده و دیار خود را ترک کردند. مؤلف گوید:
ترکلر ترک ایدیب دیارلرین
ساتدیلر یوق بهایه داوارلرین
یعنی: ترکان احشام خود را به بهائی نا چیز فروختند
دیار خود را ترک کردند
(همانجا)
مورخ مشهور عثمانی خواجه سعد الدین درباره کوچ قبایل ترک به ایران مینویسد:
باشینا تاج آلدی، چیخدی اول پلید
ایتدی بی ادراک ترکلری مرید
یعنی
«آن پلید (شاه اسماعیل) تاج (منظور کلاه مخصوص قزلباشان) را بر سر نهاد
و ترکان بی ادراک را مرید خود ساخت»
(سومر، همانجا، ص ۳۰). در این دوره ظاهراً اکثر مورخین عثمانی ترکان علوی آناتولی را طرفدار دولت صفوی ایران میدانستند. مثلاً علی بن عبدالله در عریضهای به سلطان سلیم مینویسد: «روزگاری میرسد که اکثر اهالی روم اردبیلی شده و کافر خواهند شد» (۵ .)
دیگر در مقابله با شاه اسماعیل و طرفداران او در آناتولی از تعابیری مانند «کافر»، «ملحد» و «بی ادراک» بکار برده میشد. این ابتدای جنگ سرد بین عثمانی سنی و ایران شیعه بود.
آن دسته از قبایل ترکمن آناتولی که سنی نشده بودند و همه بخاطر طرفداری از صفویه و ایران «صوفی» و «خلیفه» نامیده میشدند تبدیل به «دشمن داخلی» و نوعی «ستون پنجم» کشور همسایه، مخاصم و «ملخد» ایران شده بودند که کی میبایست برطرف میشدند.
بعد از اینکه هزاران خانوار یعنی احتمالاً دهها و شاید صدها هزار نفر از ترکان شیعه و علوی از آناتولی به ایران مهاجرت کردند، لشکر عثمانی به قلع و قمع باقیماندگان قبایل ترک علوی پرداخت که با صفوی همبستگی کرده بودند. بعضی از قبایل ترکمن مانند تکلو، ذوالقدر و استاجلو در عمل از صحن آناتولی ناپدید شدند.
متقابلاً شاه اسماعیل با کمک همان قزلباشان که از آناتولی آمده بودند مذهب تشیع را این بار با «قوه قهریه» در آذربایجان و بسیاری نقاط دیگر ایران حاکم کرد. در خود تبریز که تا دوره صفویه اکثریت مردمش سنی مذهب بود بقول یک سیاح ونیزی بیست هزار نفر کشته شد. بنا به «تاریخ شاه اسماعیل» (به نقل از ادوارد براون) روحانیون که از تحمیل مذهب شیعه بر مردم نگران شده بودند از شاه اسماعیل میپرسند: «قربانت شویم، دویست سیصد هزار خلق که در تبریز است چهار دانگ آن سنی اند… میترسیم که مردم بگویند پادشاه شیعه نمیخواهیم و نعوذ بالله اگر رعیت برگردند چه تدارک در این باب توان کرد؟ پادشاه فرمود که مرا به این کار باز داشتهاند و خدای عالم با حضرات ائمه معصومین همراه من اند و من از هیچکس باک ندارم به توفیق الله تعالی اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر میکشم و یک کس را زنده نمیگذارم» (۶).
اما کوچ فقط یک جانبه یعنی فقط از آناتولی به ایران نبود. متقابلاً هزاران خانوار کُرد سنی در همین دوره از ایران شیعه به عثمانی سنی کوچ کردند. بنظر برخی مورخین ترکیه معاصر، با همین کوچهای کُردهای ایران به عثمانی بود که در جنوب شرق آناتولی، کُردها تبدیل به قوم اکثریت شدند.
جنگ داغ
[ویرایش]همزمان با تاجگذاری شاه اسماعیل (۱۵۰۱) در تبریز، سلطان بایزید دوم عثمانی به والیان ولایات شرقی آناتولی فرمان داده بود که فشار بر «صوفیان» ترکمن را که از صفویه حمایت میکردند افزایش دهند. بایزید دستور داد که هر کس از صوفیان در حال سفر به ایران رویت شد کشته شود («سیاستا سلب اولونا») و اموالش به کسی داده شود که اورا یافته است (۱) و به «خلیفه» ها یعنی مبلغین سیاسی و مذهبی صوفیان که بعد از گذرانیدن دورههای تعلیم در اردبیل به آناتولی برمیگشتند اجازه ورود به آناتولی ندهند. در تقریباً همه اسناد رسمی «دیوان همایونی عثمانی» از جمله فرامینی که به والیان مختلف فرستاده میشدند و همچنین وعظها و نوشتههای خطیبان و روحانیون در مساجد از صوفیان ترکمن آناتولی که به طرفداری از صفویه و ایران معروف شده بودند همچون «اشرار»، «اشقیاء»، «چاپولجی» (راهزن)، از نظر دینی «ملحد» و از جهت اخلاقی «منحرف» نام برده میشد. در ولایات قارامان (آدانا) و یا تکه (آنطالیه) که شاه اسماعیل بیشتر داوطلبان صوفی خود را از آنجا به صفوف خود جلب میکرد اقدامات جدی برای قطع فعالیت صوفیان و مسافرت آنان به ایران انجام گرفت. در چند مورد مانند قیامهای قارامان (۱۵۰۰) و ذوالقدر (۱۵۰۷) کار منتج به سرکوبهای خونین گشت و در نهایت در این مناطق قبایل تکه و ذوالقدر عملاً از بین رفتند و باقیماندههای آنان با طوایف و یا مردم دیگر آمیختند.
از سوی دیگر اهالی بسیاری از قصباتی را که از صوفیان ایران حمایت میکردند جبرا به «روم ائلی» یعنی آنسوی تنگه بوسفور و سرحدات غربی امپراتوری تبعید کردند تا آنها را حدالامکان از ایران دور نگهدارند و با مسیحیان و «کفار» مشغول کنند. بعضی تذکرهها نوشتهاند که برخی قصبهها در نتیجه همین تبعیدها از سکنه خالی شده بودند (۱).
همزمان چند مفتی و فقیه معروف عثمانی مانند عاشق پاشازاده فتاوی مختلفی صادر کرده صوفیان ایرانی و پیروان ترکمن آنان در آناتولی را «ملحد» و «خارج از شریعت» نامیدند تا پیگرد آنان ظاهری مشروع پیدا کند و اعتراضی نشود چونکه تا آن وقت تصوف، حتی صورت سیاسی شده آن از احترام بین اهالی مسلمان عثمانی برخوردار بود و همین طریقتها مانند بکتاشیه و دیگران که بخش بزرگی از آنان اسلام را با عادات و باورهای شامانی و ادیان طبیعی آسیای مرکزی آمیخته بودند در اشاعه اسلام بین غیر مسلمین آناتولی و بالکان نقش مهمی بازی کرده بود.
معلوم میشد که دولت عثمانی که تا آن موقع بخاطر جاذبه غزوات و جهاد و فتوحات در بلاد «کفر» یعنی بالکان و بقیه اروپا بیشتر متوجه غرب بود، دچار نگرانی شدیدی در شرق امپراتوری و از ناحیه قبایل ترکمن خودش شده بود که نطفههای اولیه و اصلی حاکمیت ترکان را در آناتولی تشکیل داده بودند. اما از تاجگذاری شاه اسماعیل تا جنگ چالدران، یعنی حدوداً برای مدتی عبارت از ۱۲–۱۳ سال سرکوب، پیگرد، تبعید و تبلیغات ظاهراً نتیجه خود را داده و حتی فبل از جنگ چالدران روابط شاه اسماعیل و نزدیکان او با ترکمنهای پیرو آنان در آناتولی عملاً قطع شده بود و آنان بعنوان جامعه «صوفی» و غیر سنی اما ترک زبان آ آناتولی منزوی، پراکنده، مرعوب، فقیر و محروم از جرات ابراز وجود شدند، بطوریکه شاعر معروف آن دوره پیر سلطان ابدال که خود در قیامی برضد عثمانی سهیم بود قیل از به دار کشیدنش چنین سروده است:
Kani benim ile lokma yiyenler
Baş ü canı dost yoluna koyanlar
Sen ölmeden ben ölürüm diyenler
Dostlar da geriye kaçtı bulunmaz
یعنی:
کجا هستند کسانی که با من نان میخوردند
همان کسانی که میگفتند سر و جان را فدای دوست خود میکنند
همان هائی که میگفتند من قبل از تو خود را به مرگ خواهم سپرد
دوستان هم گریختند و از دیده دور شدند
وقتی شاه اسماعیل در سال ۱۵۰۱ میلادی در تبریز تاجگذاری کرد هنوز شعله خصومت بین ایران و عثمانی آنقدر آشکار بیرون نزده بود. طوری که قبلاً هم گفته شد، هنگامیکه شاه اسماعیل به سلطان بایزید دوم نامهای نوشته از او خواهش کرده بود به مهاجرت یک طایفه ترکمن از آناتولی به ایران اجازه دهد، سلطان عثمانی با یک نامه این خواهش را پذیرفت بشرط آنکه اتباع عثمانی دوباره به موطن خود بازگردند. اما سلطان نامه دومی را هم به چاوش خود داده به تبریز فرستاده بود و به او سپرده بود که اگر دید اوضاع واقعاً بهمان صورت که میگویند برای اهل سنت نامناسب است در آن صورت نامه دوم را هم به شاه اسماعیل بدهد؛ و چاوش همین کار را هم کرد. نامه دوم بسیار تند تر بود و از جمله میگفت:
«اولاًـ در اکثار و اسراف در قتل که باعث کوتاهی عمر و سبب بدنامی ابدی و در شرع و عقل غیر ممدوح است، تابع هوای نفس جوانی نشده اجتناب فرمایند، البته شنیدهاید که نام حجاج و چنگیز و تیمور را اعالی و ادانی به چه عنوان به زبان آورده و میآورند. ثانیاًـ لازم نیست که ترویج و تعمیم یک طریقه مخالف عامه مسلمین را از برای پیشرفت امور سلطنت سه روزه دنیا آلت قرار داده در میان امت خیرالبشر تفرقه بیندازند. ثالثاًـ قبور و مساجد و تکایا و زوایا و سایر آثار سلاطین و امرا وعلمای سالفین و سابقین را نگذارند که بعضی نادانهای صوفیه به اغواء و اغرای انبوهی از مغرضین، که میخواهند موقوفات آنها را ملک قرار داده غصب کنند، خراب نمایند…(۷)
اما بنظر میرسد دوران بایزید دوم در روابط عثمانی با ایران صفوی هنوز دورهای ملایم و نسبتاً قابل تحمل بوده است. یازده سال بعد از تاجگذاری شاه اسماعیل، یکی از شاهزادگان عثمانی بنام سلیم سلطان جدید (و اولین خلیفه عثمانی) میشود. او در کنار گسترش سرزمین امپراتوری در غرب، مصمم بود که باصطلاح «فتنه قزلباش» را (طوریکه عثمانیها حرکت قزلباشان را مینامیدند) در شرق و جنوب آناتولی ریشه کن کند. نامه هائی که او به شاه اسماعیل نوشته مملو از تهدید و تحقیربودند و او را ترغیب و تحریک میکردند که از جنگ نگریزد. دو نقل قول از دو نامه:
«…از طریق تعدی، امارت بلاد شرقی را متصدی گشتی و از کنج مذلت فرمانبری به صفه با حشمت فرمانفرمایی قدم نهادی ابواب ظلم و بیداد را بر روی مسلمانان باز کرده، زندقه و الحاد را به یک دیگر ازدواج و امتزاج دادی و اشاعت فتنه و فساد را شعار و رثار خود ساخته علمهای ستمکاری بر افراشتی وفرمانروایی را بر حسب دواعی هوای نفس و رغبات طبیعت حل قیود شریعت و اطلاق از نوامیش ملت پنداشتی (۸)» و:
«…ان شاءالله تعالی الاعز عرصه آن مملکت که از روی تغلب به دست تصرف افتاده است عن قریب مخیم اردوی عساکر نصرت مآثر خواهد شد. مدتی است از غایت سبکساری، سودای سرداری در سر داری و از فرط خود رایی دعوای جهانگیری و کشور گشایی بر زبان آری. چون مردی به میدان مردان درآی؛ که هر چه نهاده پرده تقدیر است، به ظهور آید…» (همانجا)
اما شاه اسماعیل در دادن جواب به سلطان شتابی نمیکرد و افراد قزلباش حدالامکان از رویاروئی با عساکر عثمانی پرهیز مینمودند. بالاخره نامه شاه اسماعیل به سلطان سلیم ضمن دعوت به خونسردی و احتیاط میگفت که اگر قرار بر جنگ باشد او نیز به این آماده است:
«…اما کلمات نامناسب وجهی ندارد و همانا آن قول و افکار منشیان بَرَشی (برش: معجونی مخدر – چشم انداز) و محرومان تریاکی که از قلت نشاه از سر دماغ خشکی نوشته فرستادند و این همه توقف نیز خالی از ضرورتی نبوده میپنداریم. بنابر آن حقه ذهبی مملو از کیفیت خاصه مختوم به مهر همایون مصحوب دارند، قدوه المقربین شاه قولی آقای بوی نوکر رزقت سلاقته ارسال رفت تا اگر لازم باشد به کار داشته به زودی در رسند تا به عون الهی آنچه در پردهٔ تقدیر مکنون است صورت پذیر گردد. فاما فکری بر اصل کرده و به سخن هر کسی مقید نشده اندیشه بر اصل نمایند که پشیمانی آخر مفید نمیشود؛ و ما در وقت تحریر این نامه به شکار حدود صفاهان بودیم. در حال به تدارک مقابله مشغول گشته از سر دوستی جواب فرستادیم به هر نوع که میخواهند عمل کنند. بس تجربه کردیم در این دیر مکافات —- با آل علی هر که در افتاد بر افتاد و مزبور را نرنجانیده راه دهند که «ولاتزر وازره وزر آخری» و چون کار به جنگ انجامد تأخیر و تراخی را جایز ندارند. اما از راه عاقبت اندیشی در آیند والسلام.» (همانجا)
در پیام دیگری قرار رویاروئی در دشت «چالدران» (آذربایجان غربی) گذاشته میشود. در یکی از روزهای تابستان سال ۹۲۰ هجری (۱۵۱۴) صد هزار نیروی عثمانی در مقابل فقط ۴۰ هزار قزلباش قرار گرفته بودند – نبردی که به شکست سنگین ایران منتج شد (نگاه کنید به: چند درس از جنگ چالدران). تقریباً یک سال بعد شورشهای باقیمانده قبایل ترکمن هم سرکوب شد و با فتح دیاربکر، بخش کنونی آناتولی شرقی، جنوب شرقی و ارومیه از سوی عثمانی، مرزهای کنونی ایران و عثمانی معین شد که به جز دست بدست گشتن ارومیه و بعدها بغداد و بخش هائی از عراق شمالی، تا حدود زیادی منعکس کننده مرزهای کنونی دو کشور است. این مرزها حدود ۱۱۵ سال بعد در معاهده صلح قصر شیرین (۱۶۳۹) تثبیت یافته و در مجموع تغییر زیادی پیدا نکردهاند.
با این ترتیب قزلباشان اقوام و قبایل ترک و تازه مسلمانی بودند که از سلجوقیان به بعد از آسیای میانه به ایران و بخصوص آناتولی آمدند، تحت تأثیر تبلیغات مذهبی و سیاسی طریقت صفویه سازماندهی شدند و نوع جدیدی از یک جنبش مذهبی، فکری، سیاسی و نظامی را بوجود آوردند که در ایران صفویه را بر سر کار آورد.
آنها در آناتولی، یعنی سرزمینی که اکثراین ترکمنها وقتی از آسیای مرکزی آمدند به آنجا رفته و به ترک و مسلمان شدن این منطقه ثروتمند کمک نموده بودند، از نگاه دولت عثمانی که از درون خود آنها برخاسته بود، هم از نظر مذهبی و هم بخصوص سیاسی و امنیتی تبدیل به «ملحد» و حتی اگر با زبان سیاسی معاصر بگوئیم «دست نشانده» یک دولت خارجی یعنی ایران گشتند. آنها با این ترتیب یا به ایران کوچ کردند و یا درکشور جدید خود، عثمانی، ماندند و سرکوب، منزوی و پراکنده شدند – وضعی که بعدها هم ادامه یافت.
قبایل ترکمن چه در آناتولی و چه در ایران به دنبال یک موطن جدید برای خود بودند – به قول دکتر رضا ییلدیریم: در «جستجوی یک بهشت بین دو امپراتوری» (۹). آنها سرنوشت هر کدام از دو کشور ایران و عثمانی را به نوعی دیگر رقم زدند. در ایران به قدرت گرفتن دولت صفوی کمکی کلیدی کردند و تا زمانی که این دولت بتدریج دستگاه بوروکراتیک خود را سازماندهی میکرد، آن را سر پا نگهداشتند.
در آناتولی قبایل ترکمن که این «بلاد روم شرقی» را گرفته به حاکمیت سلجوقیان داده بودند ابتدا با شرکت همین قبایل، خانیگریها (بیگلیک) و حکومتهای محلی بجای رومیان مسیحی بیزانس بر سریر حکومت آمد که عثمانی هم یکی از همین حکومتهای محلی در غرب آناتولی بود. همین خانیگری عثمانی بود که بزرگتر و بزرگتر شد و تبدیل به آخرین و بزرگترین امپراتوری اسلامی تاریخ گشت.
در امپراتوری عثمانی نقش «قزلباشان» ایران را ارتشی زبده و ضربتی بازی میکرد که «یئنی چری» نامیده میشدند. آنها فرزندان نابالغ مسیحی امپراتوری بودند که بعد از تغییر دین همچون نیروی خاص نظامی عثمانی تربیت میشدند و چون مانند قزلباشان علایق و وابستگیهای قومی و قبیلهای نداشتند وفادارترین نیروی مدافع عثمانی بشمار میرفتند. مانند قزلباشان، یئنی چریها هم در روند تاریخ عثمانی بتدریج خود سر و یکهتاز و بدین ترتیب تبدیل به «درد سررژیم» گشتند، چیزی که در دوره صفوی هم با قزلباشان دور طهماسب اول و شاه عباس بزرگ هم مشاهده شد.
زمانی که در هر دو سرزمین، دولت بتدریج بصورت اداری و بوروکراتیک درمیامد، همین ترکمنها که بصورت قبیلهها و طوایف رنگارنگ از آسیای مرکزی آمده بودند و هنوز بصورت قبیله و با فرهنگ کوچندگی و صحرا گردی حکومت میکردند، در ایران و یئنی چریها در دولت عثمانی کنار گذاشته شدند. دیگر نیازی به آنها نمانده نبود.
روند پیشرفت جامعه هر دو نظام را ملزم میداشت که روابط و ضوابط قبیلهای کنارگذاشته شوند، اداره دولت برپایه دفتر و قلم، قانون مکتوب و حساب و کتاب انجام گیرد و نه سنت شفاهی و قومی، لشکری منظم و سرتاسری و نه قبیلهای با نقش اول روسای قبایل، و فرهنگی که مکتوب باشد و بالاخره مذهبی که متکی به نظام و بوروکراسی دینی باشد و نه درویشان و صوفیان. از نظر دینی در یک سو یعنی ایران، شاهد روحانیون و بوروکراسی شیعه بودیم که بخصوص بعد از مرگ شاه اسماعیل و بر سر کار آمدن شاه طهماسب و به ویژه از شاه عباس اول به بعد بر زندگی دینی حاکم شد و فرق تصوف و درویشی و غیررسمی را کنار زد و در سوی دیگر یعنی عثمانی میدیدیم که تسنن با روحانیون و شیخ الاسلامهای خودش که تابع سلطان عثمانی بعنوان «خلیفه عالم اسلام» بودند، دیگر جریانها و طرق مذهبی را عملاً برکنار میکرد و یا به حاشیه میراند.
شاید از یک نقطه نظر این، نوعی فاجعه و یا شوخی تاریخ بود. در این طرف همان کسانی که صفوی و ایران معاصر را تأسیس کرده بودند و در آن سو، همان کسانی که سرزمین مسیحی بیزانس را مسلمان و ترک زبان نموده بودند به حاشیه رانده میشدند.
ولی چیزی به غیر از این هم غیرعادی میبود. نه ایران و نه عثمانی نمیتوانست در مرحلهای که مبتنی بر زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قبیلهای است، در جا بزند. قبایل ترکمن رسالت خود را در هر دو طرف انجام داده بودند و قافله باید به هر حال پیش میرفت، اگرچه احتمالاً درد ورنج این برکناری میتوانست کمتر باشد.
روند برکناری یئنی چریها از قدرت و ترکمنهای علوی از نفوذ و اعتبار در عثمانی حد اقل پنجاه تا صد سال زود تر ازبه حاشیه رانده شدن قبایل ترکمن از حاکمیت ایران شروع شد.
شاید هم همین پیش افتادن عثمانی در تصفیه حکومت از قبیله گرائی، درشکل تحولات بعدی این دوکشور بی تأثیر نبوده است.
منابع و برای مطالعه بیشتر
(۱) فاروق سومر: نقش ترکان آناطولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، تهران ۱۳۷۱
(2) Faruk Sümer: Safevi Devletinin Kuruluşu ve Gelişmesinde Anadolu Türklerinin Rolü, Ankara 1976
(3) Ehsan Yarshater,»AZERBAIJAN vii. The Iranian Language of Azerbaijan» ,Encyclopædia Iranica,Vol. III, Fasc. 3, pp. 239
(4) Rudi Matthee: Safavid Dynasty, in: Encyclopaedia Iranica, 2008
(5) Selahattin Tansel: Yavuz Sultan Selim, Ankara ۱۹۶۹
(6) Edward Brown: A Literary History of Iran, vol. 4, p. 53, Cambridge 53
(۷) مجیر شیبانی: سیاست صلح و دوستی شاه اسماعیل با امپراتور عثمانی، ر: بررسیهای تاریخی، شماره ۱۷، ۱۳۴۷
(۸) دائره المعارف شبکه اسلامی
(9) Rıza Yıldırım: Turkomans Between Two Empires: the Origins of the Qizilbash Identity in Anatolia (1447-1514)
من بخصوص این تحقیق دقیق و مفصل دانشمند جوان ترک آقای رضا ییلدیریم را برای کسانی که خواهان اطلاعات مفصل در مورد پدیده قزلباشان و نقش آنان در دو دولت صفوی و عثمانی هستند توصیه میکنم که از جانبگیریهای سنتی نویسندگان و تاریخدانان ایرانی و یا ترک بدور است و به اصول علمی تحقیق و پژوهش پایبندی نشان میدهد. دکتر ییلدیریم این رساله دکترای خودرا که بیش از ۵۰۰ صفحه است در دانشگاه بیلکنت آنکارا و تحت نظارت اساتید مشهور و از نظر بینالمللی معتبری همچون پروفسور خلیل اینالجیق (اینالجیک) نوشته است.
(10) H. R. Roemer: The Safavid Period, in: The Cambridge History of Iran, Cambridge ۲۰۰۸
(11) Ahmet Akgündüz: Yavuz Sultan Selim ve Kürtler, in: Osmanlı Araştırmaları Vakfı
چند درس از جنگ چالدران
[ویرایش]وقتی در تابستان سال ۹۲۰ هجری (۱۵۱۴ میلادی) ۴۰ هزار نفر از قیزیل باشان ارتش ایران به رهبری شاه اسماعیل اول صفوی در دشت چالدران (چالدیران) واقع در شمال استان آذربایجان غربی با ۱۰۰ هزار نفر از سربازان عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم یکم روبروی هم قرار گرفتند، حتماً نمیدانستند که این جنگ و خونریزی آنها قرار است برای صدها سال بعد مُهر خود را بر سرنوشت ایران و ترکیه و حتی قفقاز و عراق کنونی بزند. علت شکست فاجعه بار ایران میتواند اساساً همان هائی باشد که در کتابهای تاریخ میخوانیم: تعداد سربازان عثمانی از دو برابر ارتش ایران هم بیشتر بود، بخشی از ارتش ایران در خراسان مشغول مقاومت در برابر یورش شیبک خان اوزبک بود و از طرف دیگر اردوی عثمانی دارای چند فقره توپخانه و تفنگهای انفرادی بود که از اروپا خریده بود در حالیکه سربازان ایرانی با تیر و کمان، شمشیر و نیزه جنگ میکردند.
در نتیجه شکست ایران، شمال غربی ایران یعنی آذربایجان غربی، کردستان و همدان از ایران جدا شد و به دست عثمانی افتاد. اکثر این مناطق مدتها در دست عثمانی بود. ۷۰ سال بعد بود که شاه عباس اول توانست اکثر آذربایجان غربی و همدان و بخشی از مناطق کردستان را از عثمانیها پس بگیرد که بعداً دوباره دست بدست گشت تا اینکه جنگ دو همسایه و مرزهای مشترک با «عهد نامه قصر شیرین» حل و فصل شد. بغداد چند سال بعد از چالدران بود که بدست عثمانی افتاد و تا جنگ اول در ترکیب این دولت ماند. به دنبال جنگ چالدران اردوی عثمانی حتی پایتخت صفویان یعنی شهر تبریز را هم اشغال کرد اما به دلیل کمبود آزوقه و مقاومت مردم ناچار به ترک آن گردید؛ و لیکن اهمیت تاریخی این جنگ و شکست ایران فقط دراین نبود که ایران در یکی از صدها جنگ خود با همسایگان شکست بزرگی خورده بود.
دو عامل اصلی شکست
[ویرایش]چیزی که اهمیت بیشتری دارد اکثراً در کتابهای تاریخ مورد توجه قرار نمیگیرد: شاه اسماعیل و فرماندهان و سربازانش اعتقاد چندانی به اسلحههای مدرن، برنامه ریزی جنگ و استراتژی و تاکتیک نداشتند. برای قزلباشان که عبارت از قبایل مختلف و اساساً ترکمن بودند و به طرفداری از شیعه اثناء عشری و طیق عادت طریقت صفویه کلاههای سرخ بر سر میگذاشتند، اولین پادشاه صفوی نه فقط سرکرده و شاه آنان، بلکه «مرشد کامل»، «نائب امام زمان» و شاید حتی بیشتر از آن، شخصیتی مقدس با الوهیتی فراانسانی بود که در مبارزه با «کافران سنّی» و دیگر کفار شکست ناپذیر و روئین تن بود. خود شاه اسماعیل هم به این تصورات باور کرده بود و با رفتار و اشعار خود هم به آن دامن میزد. اعتقاد سربازان ایرانی به شکست ناپذیری «ظل الله» اسماعیل صفوی تا درجهای بود که حتی یکی از سرداران شاه اسماعیل به نام دورموش خان از قبیله شاملو پیش از نبرد چالدران به شاه پیشنهاد کرد که بگذارد سلطان سلیم با راحتی خاطر به آرایش نظامی خود بپردازد تا به او ثابت شود که صرفنظر از نوع سلاح، تعلیم ارتش و نظام و با وجود کمبود نسبی سرباز، شاه ایران بر هر نیروئی برتر عالب خواهد آمد زیرا رسالتی که از سوی امام غائب و حضرت علی گرفته، او را شکست ناپذیر کرده است؛ و شاه اسماعیل هم این پیشنهاد را پذیرفت.
عامل مهم دیگر این بود که نیروهای ارتش ایران تقریباً همگی عبارت از مردان قبایل ترکمن بودند که نه تعلیم نظامی دیده بودند و نه به آن عادت و اعتقادی داشتند. آنها فقط به تبعیت از خانهای قبیلههای خود که مرید شاه اسماعیل شده بودند تیر و کمان گرفته به جنگ میرفتند. قزلباشها هم که افراد برگزیده و زبده جنگنده از داخل همین قبیلهها بودند، اگر چه کار آزموده بودند اما بیشتر از تکیه به قدرت و فن نظامی و تکنیک جنگ، باور داشتند که «مرشد کامل» آنها را به هر تقدیر به پیروزی رهنمون خواهد شد و در بد ترین حالت «جنت مکان» خواهند شد. در مقابل آنها، اردوی عثمانی که آن هم تا میتوانست از بخشهای دیگر قبایل ترکمن استفاده میکرد رهبری ارتش و عملیات نظامی را بر عهده «یئنی چری» ها گذاشته بود. آنها «نو دین» هائی بودند که عثمانی از بالکان و یا قفقاز به اردوی خود جلب کرده، بعد از قبول اسلام از تعلیم ویژه وحرفهای نظامی گذرانیده و مستقیماً تابع سلطانشان کرده بود. برخلاف افراد قبیلههای ترکمن که در طرف ایران میجنگیدند، یئنی چریها نه تابع روءسای قبایل بلکه فرمانبر سلطان بودند و اگر چه باورهای دینی جدیدشان کامل به نظر میرسید و میگفتند که در راه خدا و پیامبر اسلام میجنگند، اما چندان به کمک دست غیب و اولوهیت سلطان فکر نمیکردند.
میگویند خود شاه اسماعیل در چالدران جانفشانی بسیاری کرد و فرماندهان و سربازانش هم مردانگی و از جان گذشتگی زیادی نشان دادند و سرسختانه جنگیدند. اما نشد. روایت است که به جز ۸۵ نفر تمام سربازان و فرماندهان ایران کشته شدند. تلفات عثمانیهای پیروزمند ۴۰ هزار نفر بود. افسانه شکست ناپذیری «مرشد کامل» نقش بر آب گشت. طرفداران جان بر کف او دچار سرخوردگی شدند، صفوف شاه صفوی متزلزل شد و در حالیکه قدرت مطلق شاه ضعیف تر شده بود وزنه و نفوذ رؤسای قبایل و همچنین سران قیزیل باش و رقابت و دشمنی و در عین حال خودسریهای آنان افزایش یافت. عملاً دهها و صدها نفر از سران قبایل و قیزیل باشها در جای قدرت «مرشد کامل» شاه اسماعیل صفوی نشسته بودند که پیوسته در حال رقابت و جنگ با همدیگر بودند. خود شاه اسماعیل دچار افسردگی، گوشه گیری و میخوارگی گشت و دیگر شخصاً هیچ وقت در هیچ نبردی شرکت ننمود. او در بازی قدرت بین حاکمین رژیم صفوی از محور و نقطه ثقل قدرت و صلاحیت به یکی از دهها مرکز قدرت تبدیل شده بود.
شوخی تاریخ
[ویرایش]با وجود شکست جدی ایران این، به راستی یک شوخی تمام عیار تاریخ هم بود. در هر دو سوی مرز قبایل همزبان و هم قوم ترکمن، در این سو با بیرق تشیع صفوی و در آن سو با پرچم تسنن عثمانی به دفاع از سرزمین هائی بر خاسته بودند که بعدها قرار بود بطور رسمی تری بعنوان «ایران» و «عثمانی» در کنار هم به یک زندگی دراز مدت و پر فراز و نشیب بپردازند. اکثر آنان در واقع مدت کوتاهی پیش از آن از آسیای مرکزی به این مناطق کوچ کرده بودند. بعضیها در جائی سکنی گزیده بودند اما هنوز بسیاری از آنها از منطقهای به منطقهای کوچ میکردند و وفاداریهای رؤسای قبیله و یا انتخاب راه بر سر تشیع و یا تسنن هم در تعیین سمت کوچ آنها تأثیر زیادی داشت. هنوز مرزهای قومی و مذهبی سیّال بود. اما در دوره جنگ و بعد از آن انبوه مردمان بسیاری که شیعه و علوی آناتولی بودند به ایران کوچ کردند و برعکس سنّیها و بخصوص بسیاری از کُردها به آناتولی مهاجرت نمودند.
ایران نو را در واقع ترک زبانها ایجاد کرده بودند و حراست مینمودند.
اولین شوخی بزرگ تاریخ که با جنگ چالدران شروع شد این بود که ۹۰۰ سال بعد از سقوط ساسانیان و حکمرانی خلفای عرب و سپس کوچ و سکنای قبایل ترکمن از خراسان و آسیای مرکزی و سپس حمله ویرانگر مغول، این قبایل ترک زبان تحت هدایت شاه صفوی بودند که در مقابل همزبانان و هم قومان خود در آنسوی مرز که حالا نام «عثمانی» گرفته بودند با جانفشانی جنگیدند، کشته شدند و با وجود شکست، «ایران معاصر» و یا «ایران بعد از اعراب» را بنیانگذاری کردند و تا ۵۰۰ سال بعد، چه بدست شاه عباس و چه نادر شاه و عباس میرزا، از آن حراست نمودند. یعنی «ایران کنونی»، کم و بیش با مرز و بوم و سنت و تاریخ و دین و فرهنگ و سیاستی که امروزمیشناسیم تا حد زیاد محصول دسترنج ترک زبانان و بخصوص آذربایجانیان بود - عاملی که در هویت ملی و خود شناسی ایرانی آذربایجانیان پیوسته نقشی اساسی بازی کرده و بعدها در مبارزات آذربایجان در انقلاب مشروطه بار دیگر تبلور بافته است.
شوخی دیگر تاریخ این بود که تقریباً ۹۰۰ سال بعد از قبول اسلام این اولین دولت قدرتمند و سرتاسری ایرانی بود که با هویتی ایرانی عرض اندام میکرد اما اصل وجودی این دولت و «چسب» ی که آن را یکجا نگه میداشت احتمالاً بیشتر از این «ایرانیت» و «غیر عثمانی بودن» اندیشه تشیع بود (که بعدها «ایرانیت» هم بطور بمراتب قوی تری به آن علاوه شد). این وضع در عین آنکه از یک سو تجانس و وحدت ملی، ایرانی و شیعه را در مقابل «بیگانگان» تقویت میکرد و به آن شکل و شمایلی مذهبی و سیاسی میداد، در عین حال ایرانیان غیر مسلمان و بخصوص غیر شیعه (مثلا کُردها و اقلیتی از ترکمنها را که سنی باقی مانده بودند) را از آن دور میکرد و وحدت ملی کشور را دچار مخاطره مینمود و در عین حال ایران شیعه را در جهان اسلام تبدیل به کشور «اقلیت مذهبی» مینمود و آن را از اکثریت بمراتب بزرگتر سنی جهان اسلام جدا میکرد.
این در حالی بود که اگرچه سلاطین عثمانی ادعای خلافت کل عالم اسلام را داشتند اما حکومت خود را بر تقدس و الوهیت شخص سلطان استوار نمیکردند و در عین اینکه حکومت دنیوی خود را میکردند کار دین را به شیخ الاسلامها حواله مینمودند. این فرق، همراه با نزدیکی بیشتر عثمانی به غرب، دوری بیشتر و سریعتر آن از ساختارهای قبیلهای و پذیرش و تحمل بیشتر آن نسبت به گروههای دینی و قومی امپراتوری، عثمانی را از نظر پیشرفت اجتماعی و سیاسی پیوسته از ایران جلوتر انداخت. در حالی که سلسله صفوی ۲۰۰ سال پا بر جا ماند، عثمانی گسترش یافت و مجموعاً ۶۰۰ سال دوام آورد.
اما صرفنظر از طول حکمرانی سلسلهها و باوجود ضعف و عقب ماندگیهای نسبی ایران نسبت به عثمانی، در دو طرف مرزی که بنیادش در جنگ چالدران گذاشته شد ایلات و عشایری که در هر دوطرف مرز سلسلهها و خانوادههای حاکم ایران و عثمانی را بوجود آورده بودند با مردم و اقوام محلی و فرهنگ و آداب و سنن و تاریخ آنان درآمیختند وهر کدام با همه ثوابها و گناه هایشان حاکمیتی و ملتی متمایز را بوجود آوردند که ما امروزه از آنان بعنوان «ایران» و «عثمانی» (و بعدها «ترکیه») نام میبریم.
احتمالاً وضع کنونی ایران و ترکیه به نوعی یاد آور روند گذشته این دو سرزمین است - دو روند گوناگونی که ۵۰۰ سال پیش در دشت چالدران شروع شده بود...
منابع
Bilge, Sadik M. : Osmanlı Devleti ve Kafkasya. İstanbul 2005
تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کمبریج. ترجمه احمد آرام. تهران ۱۳۸۱
جوادی، حسن: ایران از دیده سیاحان اروپائی. تهران ۱۳۷۸
Said Amir Arjomandö Said Amir: Religion, Political Action and Legitimate Domination in Shi'ite Iran. European Journal of Sociology, XX, 1991
نادرشاه افشار و زبان ترکی
[ویرایش]نادرشاه از طایفه قرخلوی قبیله ترک زبان افشار بود. بدنبال زوال سلسله صفویان که نادر یکی از فرماندهان برجسته آن بود، او خود مسئولیت پادشاهی کشور را بدست گرفت و در شرایطی بحرانی، نقشی تعیین کننده در احیای تمامیت ارضی ایران بازی کرد. نادر در این نقش خود بعنوان پادشاه جدید ایران ظاهراً به اصلیت و زبان ترکی خود دلبستگی داشت و ظاهراً درضمن بعنوان پادشاه ایران کوشش میکرد از آن برای مقاصد سیاسی خود استفاده نماید.
قبیله افشارها یکی از شاخههای قبایل اوغوز (غز) بود که بدنبال قبول اسلام در آسیای میانه مجموعاً «ترکمان» و یا «ترکمن» و «ترک» نامیده میشدند. ایل افشار ظاهراً در زمان سلجوقیان که آنها نیز از قبایل اوغوز بودند، از آسیای میانه به خراسان و بقیه مناطق ایرانی و سپس ترکیه کنونی کوچ کرده مسکون شدند. فرزندان آنها در عین حال که با مردم محلی و بومی این کشورها آمیزش کردند، حتی برای تقریباً هزار سال در بسیاری از این سرزمینها عنان سلطنت و ارتش را در دست داشتند اگر چه حتی یکی دو قرن بعد از کوچ و اسکان این قبایل، آنها دیگر نه بعنوان قبایل کوچنده و «بیگانه» بلکه بخشی از مردم محلی و بومی درآمده بودند. یک نتیجه کوچ و سکونت و حتی حکومت فرزندان این قبایل در آذربایجان و ترکیه کنونی این بود که زبان ترکی تبدیل به زبان اکثریت مردم این سرزمینها گردید و در ترکیه حتی بصورت «ترکی عثمانی» زبان دولت گشت. حکومت ترکها در بیزانس مسیحی سابق، در عین حال منجر به حاکمیت دین اسلام در این کشور شد.
ایل افشار نیز مانند اغلب قبایل دیگر ترکمان و اوغوز، هم در ایران و هم در ترکیه بعدی و حتی بخشهای شمالی سوریه و عراق کنونی مسکون شد. روابط خانوادگی و طبیعتاً فرهنگی و زبانی برای مدتها بین ایلات ترکمان وجود داشت اگرچه بخصوص پس از تاسیس دولت صفویان در ایران و تحکیم دولت عثمانی در ترکیه کنونی، هرکدام از این ایلات در راه حفظ و حراست دولت خود، یعنی ایران در این سو و عثمانی در آن سو، جد و جهد نمودند و حتی در جنگهای خونینی مانند «چالدران» رویاروی هم قرارگرفتند.
دکتر تورخان گنجهای (۱۹۲۵-۲۰۰۵) از «مدرسه مطالعات خاورزمین و آفریقا» (لندن) در سال ۱۹۷۷ با اشاره به چند سند تاریخی نوشت که نادرشاه کوشش کرده است از نزدیکیهای ایلاتی، قومی و زبانی خود در راه بهبود مناسبات با عثمانی در غرب و دولت مغول گورکانی و یا بابری در هند استفاده کند (۱). در اینجا خلاصهای از آن نوشته مرحوم گنجهای تقدیم میشود.
تلاش نزدیکی به هند و عثمانی
[ویرایش]نادرشاه در سال ۱۱۴۶ هجری/۱۷۳۴ میلادی دو نامه به حکیم زاده، وزیر اعظم عثمانی نوشت که یکی از آنها به ترکی و دیگری به فارسی بود. طوری که میدانیم، نادر شاه این سنت پادشاهان صفوی را ادامه داده است که گاه به برخی پادشاهان و متنفذین ترک زبان منطقه به ترکی نامه مینوشتند. در این دو نامه نادرشاه به «ریشه مشترک» ترکان عثمانی و قبایل ترکمان اشاره کرده، این را «همچون دلیلی برای عقد صلح» بین طرفین عنوان نمود (۲). او درعین حال در پایان یکی از لشکرکشیهایش به هند، ضمن ملاقات با امپراتور گورکانی-مغول آن سرزمین بنام محمد شاه به ترکی صحبت کرده، به او گفت که «طایفه او (یعنی نادر) از ایل افشار هستند که یکی از ایلات ترکمان است و بنا بر این هر دو دولت (یعنی افشار و گورکانی) به جانشینان تیمور مربوط میشوند» (۳).
در اینجا معلوم نیست که آن گویش ترکی که نادرشاه با سلطان هند صحبت کرده چه بوده است چرا که در روایت مزبور از تعبیر عمومی «ترکی» استفاده میشود در حالیکه میدانیم در همان دوره گویشهای ترکی به تحول مستقل از هم شروع کرده بودند و در برخی آثار از ترکی «جغتائی» (اوزبکی-اویغوری قدیم)، «قزلباشی» (ترکی آذری ایران) و «رومی» (عثمانی) یاد میشد.
بالاخره نادر در ۱۱ محرم ۱۱۵۴ (پنجم آویل ۱۷۴۱) طی نامهای به سلطان محمود یکم عثمانی پس از شرح لشکرکشی خود به هند مینویسد که او (یعنی نادر) «محمد شاه گورکانی را در تخت خود ابقاء نمود چرا که او (یعنی نادر) و سلطان هند هر دو اصلیت ترکی دارند» (۴).
محمد کاظم مؤلف «نامه عالم آرای نادری» مینویسد که نادرشاه موکداً خواسته است گنبد خلیفه چهارم اسلام و امام نخست شیعیان علی این ابیطالب در نجف همانند گنبد حرم امام هشتم شیعیان در مشهد تزئین شود. کار این گنبد در سال ۱۰۵۵ به پایان رسید. محمد کاظم مطلع این شعر شاعر دوره نادری، میرزا عبدالرزاق تبریزی (۵) را میاورد که برای تزئین گنبد حضرت علی سروده شده و به ترکی است:
شاه جم حشمت دارا درایت، نادر دوران که تخت دولت جمشیده وارثدور جهان اوزره (۶)
معلوم نیست این شعر عملاً هم به تزئینات گنبد حرم حضرت علی شامل شده است یا نه. بهر تقدیر متن کامل این شعر بعدها در دیوان میرزا عبدالرزاق درج گردید.
اینکه ادبیات هنوز نوپای ترکی در آن دوره آکنده از وزن، قافیه، تشبیهات و واژگان فارسی و عربی بود، چیزی حیرت انگیز نیست. با وجود اینگونه نمونهها به ترکی، اشعار و آثار ترکی در ایران بسیار کم بود و حتی در دولت عثمانی نیز آثار ادبی و هنری بیشتر به فارسی و یا متاثر از فارسی بودند در حالیکه مطالب دینی غالباً به عربی نوشته میشدند (آثار علمی نیز در ابتدا اغلب به عربی بودند).
کتیبه نادری
[ویرایش]و اما سنگ نوشتهای از همین دوره نادری باقی مانده است که در «کلات نادری» در شمال شرق مشهد قراردارد و بنظر تورخان گنجهای ظاهراً «تنها سنگ نوشته ترکی است که در ایران یافت شده است.» کلات شهری است که بر بالای صخره سنگهای بلند کوههای هزارمسجد ساخته شده است. گفته میشود حتی تیمورلنگ هنگام حمله به ایران قادر به گشودن این قلعه نشده است.
سنگ نوشتهای که در کلات نادری که امروز به «عمارت خورشید» (و یا «کاخ خورشید») معروف شده در اصل قصیدهای به ترکی در مدح نادر شاه است. بیش از یک قرن پیش این سنگ نوشته دقت سیاحان و پژوهشگران داخلی و خارجی جلب کرده بود، اما بخصوص بخاطر صدماتی که این سنگ نوشته در طی قرنها دیده و شاید هم تا حدی بخاطر زبان آن، کسی نتوانسته بود متن آن را کاملاً و بدون کم و کاست ثبت و کند و توضیح دهد. حتی افسر و شرقشناس معروف انگلیس سیر پرسی سایکس که در سال ۱۹۰۵ از کلات دیدن کرده بود نوشته است که در ابتدا کسی از آنها نتوانست این سنگ نوشته را رمز گشائی کند تا اینکه خود سایکس در سال ۱۹۱۰ قرائت و ترجمهای ناکامل و بنظر گنجهای «حاوی بسیاری نکات نادرست» از متن سنگ نوشته بدست داد. تنها در سالهای ۱۹۶۰ بود که با کمک پؤهشگران دیگر و از جمله مرحوم ایرج افشار متن این سنگ نوشته تا حدی که قابل خواندن بود ثبت و معلوم گردید؛ و اما آنچه در زیر میبینید نخستین ابیاتی است که بر سنگ نوشته کلات نادری حک شده است. دکتر تورخان گنجهای که عکس سنگ نوشته را از مرحوم ایرج افشار دریافت کرده، آن را خوانده، به تحریر در آورده و سپس به انگلیسی ترجمه کرده است (واژه هائی که با گذشت روزگار ناخوانا شدهاند با علامت [...] معین شدهاند):
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حمد خدای احد فرد قدیم
قادر لمیزل و عالم و دانا و حکیم
او که بو کون و مکانی یارادوب قدرتدن
او که هر بحر و بری خلق ایلییوب شوکتدن
ایکی عالمده اودور بنده لره یاور و یار
حکمتیندن کورونور بنده لره هر آثار
خلق عالم هامو محتاجدور اول درکاهه
او ویروب نور و ضیا کوکبه مهر و ماهه
حمد حقدن صونکره اولدی قلمم نورافشان
بثناکستری ختم رسل فخر جهان
[...] نبی [.......] احمد [......]
[...] اوله دایم اونکا [...] سلام
آل و اصحابنه هم رحمت بسیار اوله
اوله حق یاوری هر کیم اولاره یار اوله
حمد حق نعت نبی دن صونکره با صدق ز جان
فرض در بنده لره مدح شهنشاه جهان
اول شهنشاه فلک مرتبه و چرخ سریر
شاه نادر که ادی تک اونکا یوق مثل و نظیر
دیمک اولمز او شهه وار شبیه و هنبر
[..................] اولوب نوع بشر
لیک چون قدرت حق فائز ایدوب بیش ز بیش
مظهر حق اونکا هر کیمسه دیسه حقی دیمیش
نسبت ایله [...................] تیمور
حسبت ایله بجهان شاه شهان در مشهور
مصطفی خلق و مسیحا دم و یوسف طلعت
بوعلی دانش و حاتم کف و لقمان حکمت
قابلیتله اونکا ویردی خداوند کریم
تاج و تحت شهی و عدل و کرم خلق حلیم
هر شرافت که دیسم شاه شهان دیر کامل
هر جهتدن اونکا الطاف خدادیر شامل
اعتقادی بویورور اول شه پاکیزه نهاد
باقلمیش صدق خداونده ایدرلر بیله یاد
اله کیرمز بیله دولت بسپاه و شمشیر
اوله بیلمز بیله اقبال بعقل و تدبیر
سن ویروب سن بکا بو ساز و [...] سپاه
سن ویروب سن بکا تاج و کمر و فر و کلاه
دولتم حافظی سن سن سنکادر امیدوم
من سنکا باقلمیشم صدق بو در تاییدوم
دولتیم منکرینی سن ایله [...] و ذلیل
دشمنیم کورلوقنه یاور اول ای رب جلیل
چونکه صدقی بیله [............] یقین
بو سببدن اونکا الطاف خدا اولدی یقین
[.................................]
[..........] حق اونی [...........]
بخت و اقبال [...................]
کون کیبی دو [....................]
[...............] بولسه نم فیضیندن
[.............] ار مدح سرا کلبیندن
منابع
(۱) همه نقل قولهای این مقاله از نوشتهای است بقلم دکتر تورخان گنجهای با این مشخصات:
Gandjei, Tourkhan: The Turkish Inscription of Kalat-i Nadiri, in: Wiener Zeitschrift für die Kunde des Morgenlandes, vol. 69 (1977), pp. 45-53
(2) Joseph von Hammer-Purgstall, Joseph: Geschichte des Osmanischen Reiches, VII, Wien 1953, s. ۴۵۸; as quoted in Gandjei, ibid
(۳) به نقل از گنجهای، همانجا: محمد کاظم: نامه عالم آرای نادری، جلد دوم، مسکو، ۱۹۶۶، ص ۲۱۸
(4) Uzunçarşılı, İsmail Hakkı: Osmanlı Tarihi, IV, 1, s. 300, as quoted by Gandjei, ibid
(۵) به نقل از گنجهای: در باره این شاعر ن. تربیت، محمد علی: دانشمندان آذربایجان، تهران ۱۳۱۲، ص. ۳۷۵
(۶) به نقل از گنجهای، همانجا: محمد کاظم، اثر فوق، جلد سوم، ص ۳۷
افشارها درآئینه ملت ایران
[ویرایش]در باره چند شخص و خانواده شنیده و خواندهایم که نام خانوادگیشان افشار، بیات، قاجار، بهارلو، جهانشاهلو، شاملو، قاسملو، قشقائی، دوللو، مقدم، بیگدلی، آینالو و یا قره چورلو باشد؟ تصور میکنید چند هزار خانواده آنها هستند که شما اسمشان را نشنیدهاید و چند صد هزار و یا چند میلیون نفر از آنها با افراد دیگر ازدواج کرده و یا همینطور نام خانوادگیشان را عوض کردهاند؟
احتمالاً نه همه، بلکه تنها یکی از اجداد پیشینگان اینها، روزی روزگاری، حدود هزار تا پانصد سال پیش از ایلات و عشایر ترک زبانی بودند که از آسیای مرکزی بتدریج به افغانستان، ایران، قفقاز، ترکیه و عراق و حتی سوریه و مصر کنونی رفته اکثریت بسیار بزرگشان آنجا اسکان یافته با مردم محلی آمیختهاند در حالیکه تعداد بسیار کمترشان هنوز زندگی کوچی و عشایری دارند.
احتمالاً در پوست و گوشت و خون اکثریت بزرگ ما، اثری، رد پائی از آن قبایل، ایلات و عشایر هست – بین کسانی که در شهرها و شهرستانها و حتی روستاها زندگی میکنند بیشتر و بین کسانی که بصورت گروههای منزوی در کوهستان و مناطق بسیار دور افتاده زندگی میکنند کمی کمتر و یا حتی در بین بعضی از آنها اتفاقاً بیشتر.
آیا کسی که نامش «افشار» است میتواند امروز بعد از هزار سال بگوید «من از آسیای مرکزی هستم»؟ واقعیت احتمالاً اینست که شاید دیگر تنها اثری کوچک در دی ان ای او مانده و بعد از این همه اختلاط و آمیزش مشخصه کوچکی از اصلش از آنجاست. اما در این چندین و چند صد سال، او چیز دیگری شده است: «میکس» جدیدی که نتیجه اختلاط اعقاب و اجدادش با دهها و صدها نفر از اقوام و مردم بومی و یا غیر بومی دیگر است. بنا براین او و ملیونها انسان دیگر مانند او در شرایط و محیط جدید زندگی به چیز جدیدی تبدیل شدهاند، رنگ و ساخت سر و چشم و بدنشان شاید عوض شده، شاید هم نشده، شاید امروزه زبانشان فارسی یا کُردی یا ترکی است، شاید دین و مذهبشان بهائی و یا شیعه و یا سنی است. اما همه شان مشخصاتی دارند که همه آنها را بصورت یگ گروه بزرگ «ملی» در میاورد که به آن «ایرانی» میگویند.
این، سرگذشتی هزار ساله است. سرگذشت هرکدام از این ایلات از جمله افشارها و قاجاریان چکیده دیگری از سرگذشت بزرگتر یک ملت، ملت ایران است. تاریخ ایران تاریخ کوچ، اسکان و آمیزش ایلات و عشایر مختلف با مردم بومی است در حالیکه خود مردم «بومی» هم هیچوقت «خالص» و از «نژاد پاک» نبوده بلکه محصول کوچ، اسکان و آمیزش اعقاب و اجداد خود بودهاند.
کمی تاریخ
[ویرایش]در ایران وقتی «افشار» میگویند اولین چیزی که به ذهن آدمی خطور میکند نادر شاه افشار است. شاید کسانی که با قلم و کتاب سر و کار دارند دانشمند و تاریخدان معروف دکتر محمود افشار و فرزند ایشان دکتر ایرج افشار را بیاد بیاورند. در ترکیه کسانی که به هنر و آواز و «شو بیزنس» علاقه دارند حتماً نام خانم «حولیا افشار» را ذکر خواهند کرد.
افشار، آوشار، آفشار و یا اووشار نام یکی از قبایل ترک زبان اوغوز (ترکمان) است که اولین بار نامشان در «دیوان لغات الترک» محمود کاشغری (قرن یازدهم م) ذکر شده است. در باره کوچ قبایل ترک از آسیای مرکزی به خراسان و تمام ایران و از آنجا به عراق و ترکیه کنونی اطلاعات مختلف و گاه متناقضی در تاریخ هست. از آن ناروشن تر تاریخ و تعداد کوچ قبیلههای جداگانه ترک زبان است. در باره افشارها هم بعضی منابع گفتهاند که آنها در زمان سلجوقیان جزو قبایلی بودند که به خراسان، سیستان و بلوچستان، کرمان و خوزستان و همچنین آذربایجان و شمال عراق و شرق ترکیه کنونی رفتند. گویا یک موج دیگر افشارها همزمان با هجوم مغولها به آسیای مرکزی، به ایران آمدهاند.
آنچه که روشن است اینکه افشارها که مانند دیگر قبایل ترک زبان زیر فشار جابجائی سیاسی و قومی در آسیای مرکزی، هجوم مغولها و از فرط کمبود مراتع برای چراندن گلههای خود رو به جنوب و غرب گذاشتند در عین حال جنگجویان ماهر و نترسی بودند که هرحکومتی از پادشاهان سامانی و غزنوی و بعد سلجوقی تا مغولها آنها را به خدمت میگرفت و هر وقت زور آنها به تنهائی میرسید قدرت نظامی و سیاسی محل و منطقه خود را بدست خود میگرفتند – درست مانند خود سلجوقیان که بعنوان سربازان و فرماندهان اردوهای دیگر شروع کردند و بزودی خود امپراتوری وسیعی را پایهگذاری نمودند. مانند دیگر قبایل ترک زبان، افشارها هم گروه گروه، هرگروه دو سه هزار و یا بیشتر خانوار با گلهها و چادرهای خود کوچ کرده همه جا را در نوردیدهاند تا بالاخره در جائی مسکن گزینند. ازاین جهت آنها همیشه آماده تحرک و کوچ بودهاند و پادشاهان مختلف از آنها بعنوان نیروی نظامی بخصوص در مناطق مرزی استفاده کردهاند.
از زمان سلجوقیان و سپس مغولها به بعد خبر چندانی از افشارها در تاریخ نیست اما تا حد زیادی روشن است که آنها در تاسیس دولت صفوی به شاه اسماعیل کمک بسیاری کرده و از سوی او مورد حمایت و تلطیف قرار گرفتهاند. شاه اسماعیل عده کثیری از افشارها را که به تشیع گرویده بودند در مقابل عثمانیها در غرب و اوزبکها در شرق در مناطق مرزی مسکون کرده بود.
از زمان صفویه به بعد در تاریخ اشارههای بیشتری به افشارها هست. احتمالاً از این وقت به بعد است که آنها به مناطق مرکزی ایران، اصفهان، یزد و ری میروند و مسکون میشوند.
در اواخر صفویه نادر شاه که از طایفه قیرقلوی (قیرخلو) افشار بود پادشاه ایران میشود و مانند اوایل صفویه (و برخلاف آخرین پادشاهان صفوی) تقریباً تمام عمرش در دفاع و تحکیم مرزهای ایران میگذرد و در تاریخ ایران تبدیل به نماد میهن پرستی ایرانی میشود.
یک عده بزرگ از قوم افشار هم به عثمانی میروند. به همان درجه که افشارها در ایران ایرانی و مدافع سرسخت مرز و بوم ایران و ملیت ایرانی میشوند، به همان درجه قوم و خویش آنها در عثمانی ترک، عثمانی و مدافع صادق سلطان میشوند.
هر دو هم در افکار و احساسات ملی خود صمیمی بودند – و هنوز هم صمیمی هستند.
نقش استحاله در «ملت شوی»
[ویرایش]جالب اینکه چه قبل از نادر شاه، مثلاً شاه اسماعیل و شاه عباس، چه خود نادر شاه و چه بعد از او، مثلاً عباس میرزای قاجار، ستارخان، خیابانی و یا خود دکتر مصدق که از خانواده قاجار و نوه عباس میرزا بود، بسیاری از شخصیتهای تاریخی ایران که در برهههای حساس و خطرناک تاریخ تا جائیکه توانشان اجازه میداد در وحدت و قدرت ایران از خود قهرمانی تاریخی نشان دادهاند هرکدام به نوعی، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، چه کم و چه زیاد با ایلات و عشایر ترک زبان ایران مرتبط بودهاند.
نکته دیگر اینکه مثلاً طغرل بیگ سلجوقی رئیس قبیله سلجوقی و در عین حال سلطان سلجوقی ایران بود، حتی نادر شاه هم رئیس طایفه قیرقلوی افشار و هم پادشاه ایران بود. اما هر چه به عصر کنونی و معاصر نزدیک تر میشویم میبینیم که ایلات و عشایر از زندگی عشایری دوری جسته اسکان می بابند و در این جریان، درحالیکه اهمیت مناسبات و عادات و رسوم ایلاتی – قبیلهای کمتر میشود، اعضای سابق ایلات و قبایل در زندگی و منش اجتماعی خود کمتر بعنوان عضو قبیله و بیشتر همچون «شهروند»، عضو یک ملت، بعنوان یک فرد، یک تاجر، کسبه، نظامی، دانشمند، روحانی، سیاستمدار و غیره رفتار میکنند. این، در عین حال روند «ملت شوی» تدریجی ایرانیان بعد از صفویه است. در قرن نوزدهم و بیستم دیگر عباس میرزا، ستار خان و یا دکتر مصدق در نقش ملی خود اثری از ریشههای ایلاتی و عشیرهای نداشتند و نه همچون عضو این یا آن قبیله، بلکه همچون «ایرانی» عمل میکردند.
نادرشاه که با سرکوب دست اندازیهای عثمانیها و روسها در غرب و افغانها و اوزبکها در شرق ایران عنوان «ناپلئون شرق» را در اروپا گرفته بود در زمان تاجگذاری خود دستور ضرب این شعر را بر سکهها داد:
سکه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان
نادر ایران زمین و خسرو گیتی ستان
این، جنبه سیاسی مسئله است. اما از نظر اجتماعی این روند را آشکار تر میتوان مشاهده کرد. تقریباً همه قبایل و عشایر ترک زبان و بخش مهمی از عشایر کُرد و یا لُر هم در جریان تدریجی اسکان از مشخصات ایلی خود دور شده با دیگر اعضای ملت جوش خورده، آمیزش یافتهاند.
معلوم نیست مثلاً تعداد کل طایفههای افشار که به ایران کوچ کردهاند در اصل چند نفر بوده است. در نظر داشته باشیم که مثلاً در دوره صفویان جمعیت ایران تخمینا بیشتر از سه تا چهار میلیون نفر نبود. در چند کتاب تاریخ تعداد کل اولین گروههای افشار که ابتدا به کرمان و یا خوزستان کوچ کردهاند هر کدام حدود ۳۰ تا ۵۰ هزار نفر ذکر میشود. در اوایل قرن بیستم م. میدانیم که از جمعیت کل ایران (حدود پنج میلیون نفر) حدود ۳۰-۵۰ در صدشان جزو ایلات و عشایر بودند (بعضی منابع رقم کمتری دادهاند). این در حالیست که سهم ایلات و عشایر در جمعیت کل ایران در این صد و چند سال به تقریباً ۱۴-۱۵ در صد (آمار سال ۱۳۶۵) رسیده است. همین آمار سال ۱۳۶۵ تعداد کل ایل افشار در کرمان، غرب و شرق کشور را ۹۰ هزار یعنی ۰٫۲٪ کل جمعیت ایران محاسبه کرده است. اینها افرادی هستند که هنوز در ترکیب ایلات و عشایر زندگی میکنند در حالیکه بخش اعظم جمعیت پر ازدحام افشارها در روستاها و شهرهای ایران ساکن شدهاند و مثل دیگران و بدون چندان تفکیک و تمایز قومی و ایلاتی مانند هر شهروند دیگری زندگی میکنند.
در این میان ویژگی قاجارها و افشارها در آنست که آنان به همه مناطق ایران پخش شده و با همه قشرها و اقوام ملت آمیختهاند. یک جنبه دیگر آنان اینست که این هر دو ایل از خود استعداد و قابلیت بی نظیری در انطباق به شرایط جدید زندگی از قبیل زندگی شهری، علم، سیاست، دین، تجارت، فنون نظامی و انطباق به زبان و فرهنگ محیط جدید، و به ویژه پیشتاز بودن در دفاع از «زندگی جدید ملی» و «میهن» به دور ازطرز قکر و محدودیتهای قومی و قبیلهای نشان دادهاند. در واقع در این میان این دو ایل چنان در جمعیت کل کشور استحاله شدهاند که دیگر از قاجاریان بعنوان «ایل» نمیتوان سخن گفت در حالیکه در تمام ایران تنها ۹۰ و یا ۱۰۰ هزار افشار به صورت ایلاتی زندگی میکنند. بقیه مانند قاجاریان در بدنه ملت مستحیل شدهاند.
این هم جالب است: در اردبیل وآذربایجان شرقی دیگر کسی در بدنه عشایری افشاریان نمانده (باقیماندههای آنان در ایل شاهسون ادغام شدهاند) در حالیکه بخش مهمی از ایل افشار آذربایجان غربی کُرد زبان و سنی شده است (در مقابل مثلاً ایل شقاقی که اصلاً کُرد تبار بودند بعد از آنکه در زمان صفویان بخاطر شیعه بودنشان از ترکیه به آذربایجان شرقی کوچیدند، تُرک زبان شدند).
شاید یک علت این «گشاده فکری»، انعطافپذیری و پیشگامی قاجارها و افشارها در آن بوده که هر دو ایل ۵۰۰ سال است که در نظام و دیوان و اداره ایران نقش برجسته و حتی تعیین کنندهای داشتهاند در حالیکه بسیاری از ایلات و قبایل دیگر هم تعدادشان کمتر و حوزه زیستشان محدود به مناطق معینی بود، و هم نقش کمتری در زندگی سیاسی و اجتماعی تمام کشور بازی کردهاند.
قبیله گرائی در تاریخ ایران
[ویرایش]سرنوشت اولاما خان (اولامه خان)، یکی از سران ایل «تکه لو» ی ترکمن در زمان کشاکش صفوی و عثمانی بسیار آموزنده و عبرت آمیز است. طایفه اولاما خان هنگام کوچ و اسکان ایلات و قبایل ترکمن از آسیای میانه به سوی غرب، در آناتولی شرقی سکونت گزیده بود. عثمانی به اولاما خان و قبیله اش مقدار معینی زمین داده بود و در مقابل اولاما خان با عنوان «سپاهی» یکی از فرماندهان اردوی عثمانی در شرق آناتولی بود و هر وقت لازم میآمد با افراد قوم و قبیله اش در صفوف اردوی عثمانی میجنگید. زمانیکه این زمینها به دلایلی که نمیدانیم از دست اولاما خان گرفته شد او به قیام معروف «شاه قلی» بر ضد عثمانی پیوست اما به دلیل شکست به ایران پناه برد. شاه اسماعیل صفوی از اولاما خان استقبال نموده او را به مقام والی و یا فرماندار آذربایجان منتصب نمود. اما اولاما خان در زمان شاه طهماسب صفوی باز شورش کرد و و همراه با ایل و تبارش به عثمانتی پناه برد. این بار سلطان سلیمان قانونی در استانبول از اولاما خان استقبال کرده او را با عنوان «اولاما پاشا» والی ولایت کُردنشین بیتلیس در جنوب شرق ترکیه کنونی تعیین کرد. این همان اولاما خان است که بیست سال بعد در زمان سلطان سلیمان قانونی در صدر قشونهای عثمانی که آذربایجان و تبریز را اشغال کردند وارد تبریز شد.
این هم جالب است: قبل از انتصاب اولاما خان، والی بیتلیس شمس الدین خان از سران قبایل سنّی کُرد و وابسته به سلسله شرف خانیان حاکم بر منطقه بیتلیس بود که بعلت اختلافاتی با سلطان عثمان به سلطان برآشفته و با بخشی از ایل و تبارش به ایران رفته بود. شمس الدین خان در ایران مورد التفات و پاداش بسیارشاه طهماسب صفوی قرار گرفت و جزو فرماندهان نزدیک او شد. او در سال ۱۵۳۴ ازاین فرصت که سلطان عثمانی سرگرم جنگ در اروپا بود استفاده کرده وارد بیتلیس شد و آنجا را از دست عثمانیها گرفت و به حیطه ایران اضافه نمود، چیزی که انگیزهای برای حمله سلطان سلیمان به ایران و اشغال تبریز و حتی بغداد گردید. اما فرزند شمس الدین یعنی شرف خان (پنجم) که در ایران متولد شده و در سنین جوانی به ولایت مناطق مختلف تعیین شده بود در نهایت با عثمانی توافق کرده به بیتلیس بازگشت. او نویسنده اولین تاریخ سلسلههای کُرد بنام «شرف نامه» بود.
عنصر عشایر، ایلات وقبایل تا زمان رضا شاه پیوسته در تاریخ ایران و منطقه نقش مهمی بازی کرده است. قبل از برسرکار آمدن شاه اسماعیل هم دهها هزار نفر از ایلات و قبایل ترکمن و کُرد مرتباً بین ایران، عثمانی و قفقاز در حرکت بودند. مثلاً انبوهی از «قره قویونلو» های ترکمن که از آسیای میانه به آناتولی رفته بودند به آذربایجان برگشتند، تبریز را پایتخت خود کرده در آنجا حکومت نمودند و بعد از تصرف قدرت توسط شاه اسماعیل جزو ارتش صفوی شدند و بدنه اصلی اردوی ویژه و وفادار «قزلباش» را تشکیل دادند (عثمانی هم متقابلاً نیروی ویژه و وفادار «یئنی چری» را تشکیل داده بود) شبیه همین تحولات قبیلهای، کوچهای آنان، زدوخوردها، شورش و یا وفاداری آنان را در خراسان، ولایات هرات و بلخ، خوزستان و لرستان و غیره هم میبینیم. اما رفتار سیاسی و اجتماعی قبایل و عشایری که نه در حواشی بلکه در مناطق مرکزی تر ایران بودند هم فراز و نشیب بسیاری داشت.
امپراتوری بزرگ ایران قبل از اسلام فقط با رقابت و جنگ اما در عین حال توافق، آمیزش و اشتراک عمل عیلامیان، پارسها، مادها و پارتها میسر بود. بعد از قبول اسلام، ایران برای چندین قرن متوالی تحت حاکمیت خلافت امویان و عباسیان قرار گرفت. در آن دوره، منطقهها، ایلات و قبایل مختلف سرزمین ایران برای تثبیت حاکمیت محلی خودهم بین همدیگر و هم با دیگر قدرتهای محلی رقابت میکردند و در عین حال کوشش مینمودند با حاکمین اصلی در دمشق و بغداد رابطه خوبی داشته باشند که به نفع هر دو طرف باشد. بعضاً هم رابطه حاکمین و حکومتهای محلی با حکومت خلفا و نمایندگان محلی آنان به جنگ و گریز میکشید.
۵۰۰ سال پیش یعنی در قرن شانزدهم میلادی کسانی که سلسله صفوی را بر سر کار آوردند اساساً قبایل ترکمن مانند شاملو، تکلو، ذوالقدر، استاجلو، وارساق، افشار، قاجار و دیگر قبایل بودند که نیروی رزمنده و نظامی صفوی و بدنه اصلی «قزلباشان» را تشکیل میدادند که با جنگجوئی ملهم از تشیع به عنوان مذهب رسمی دولت نوین ایران باعث تثبیت صفویان در مقابل ترکهای عثمانی در غرب و اوزبکها در شرق و احیای دولت – ملت ایران شدند. اما این خدمت آنها قیمتی هم داشت. همانند آنچه که در مورد «اولاما خان» دیدیم، زمانی که دولت مرکزی خواست رئیس قبیله و یا یک فرمانده نظامی مهم را برآورد نمیکرد و یا قدرت برآورد کردن آن را نداشت، وفاداری و صف آن شخص و همراه با او قبیله اش عوض میشد.
اگرچه صفویان اساساً با نیروی قبایل برسر کار آمدند و بر آن تکیه میکردند اما به تدریج نیرو و نفوذ قبایل ضعیف تر شد و قدرت دولت مرکزی بخصوص در زمان شاه عباس بزرگ بیشتر شد. در زمان انحطاط صفویه و سپس دوره نادرشاه که خود از قبیله افشار بود نفوذ قبایل سنّی ترکمن و افغان بیشتر شد. در دوره قاجاریه که خود اساساً از قبیله ترکمن قاجار و مقیم منطقه گرگان بودند، علاوه بر قبایل قاجار، نفوذ قبیلههای افشار، بختیاری، کُرد، قشقائی، قره گؤوزلو، فارس و عرب زیاد بود اما دیگر قبایل ترکمن مانند تکه لو که پرشمار بودند نفوذ کمتری داشتند. حاکمین قاجار هم بعد از مدتی سعی کردند نفوذ سران قبایل را کمتر کنند و فقط سران قاجار را به مقامهای مهم حکومتهای محلی منتصب نمایند. اما این کوشش نه چندان برای تقویت نظام مرکزی و کشور داری بلکه بهرهگیری از مقام و جمع کردن ثروت بود.
با این ترتیب عنصر ایلات و قبایل و شرکت و نفوذ آنان در اداره مملکت از سوئی سرحدات و وحدت کشور را حفظ و تحکیم میکرد اما از سوی دیگر قدرت دولت مرکزی را تضعیف مینمود و آن را وابسته به اراده و سیاست قبیلهها و روسای آنان میکرد. ثبات و آرامش سیاسی کشور همیشه شکننده بود و از سوی دیگر غالباً بخاطر همین نقش مهم قبیلهها در فراز و فرود سلسلهها و پادشاهان مختلف، سخن گفتن از یک دولت مرکزی و کشور واحد مشکل بود. پادشاه معمولاً خانها و روسای قبایل محلی را مسئول این منطقهها میکرد (و اگر نمیکرد و یا آنها را کنار میگذاشت با عصیان قبیلهها روبرو میشد و میبایستی آنها را سرکوب میکرد) و از سوی دیگر در این شرایط دولت مرکزی مثلاً در فلان منطقه فلان ولایت کردستان و یا آذربایجان که فلان خان در آنجا حکمرانی میکرد نفوذ چندانی نداشت که برخلاف خواست آن خان کاری انجام دهد.
رابطه اصلی خان و رئیس ایل و قبیله با دولت مرکزی آن بود که دولت مرکزی خان را آزاد میگذاشت که در منطقه خود حکومت کند و از مردم خراج و مالیات بگیرد. در مقابل او بخش معین شدهای از این در آمد خود را به عنوان «مالیات ایالتی و ولایتی» به دولت مرکزی میپرداخت و سالانه در فرصتهای گوناگون مانند سال نو پیشکشی به دولت مرکزی میفرستاد و در صورتی که لازم میشد تعداد معینی از سربازان دولت مرکزی را تامین میکرد.
با استقرار سلسله پهلوی و مرکزی شدن نظام اداری و ارتشی در کشور بسیاری از سران ایلات؛ غشایر و قبایل که به نظام جدید گردن ننهادند سرکوب شدند اما تا مدتها شورش بعضی از آنها ادامه داشت. ترانههای لری و بختیاری مانند «دایه دایه وقت جنگه…» و «شلیل» که ایل خود را به گرفتن اسلحه برضد قوای حکومتی میکردند از همین دوره رضاشاه ماندهاند. در همین دوره هم هست که نیروهای خارجی از جمله انگلیس از ایلات که به ترک سلاح تن نمیدادند استفاده سیاسی مینمودند.
گفته میشود در اواخر قاجاریه حدوداً نصف جمعیت ایران در ساختارهای قبیلهای زندگی میکردند. امروزه بخصوص با رشد شدید شهرنشینی و گسترش فرهنگ ملی و شهروندی و همچنین رشد بی سابقه ارتباطات و مهاجرت داخل کشور، وزنه غشایر و قبایل مختلف ایرانی و نفوذ آنان در جامعه بسیار کاهش یافته اما در برخی مناطق کاملاً از بین نرفته است.
منابع
Akyol, Mustafa: İran Şahının Türkmen Ordusu, Milliyet 31.5.1998
Emecen: Feridun M. : Osmanlı Klasik Çağında Savaş, İstanbul 2014
کوچهای ارامنه در زمان صفویه و قاجار
[ویرایش]موضوع بر سر نقل مکان و کوچهای ارامنه از زمان شاه عباس کبیر به بعد و علی الخصوص تا حدوداً دوران جنگهای ایران و روس در نیمه اول قرن نوزدهم م (۱۸۰۰-۱۸۳۰) است که به ترکیب قومی آذربایجان و قفقاز مُهری ماندنی زده است.
اولاً باید این را در نظر گرفت که قفقاز جنوبی (متشکل ازجمهوری آذربایجان، ارمنستان و گرجستان کنونی) تا جنگهای ایران و روس در قرن نوزدهم کم و یا زیاد، به نوعی تحت تسلط و یا نفوذ ایران بود (بجز بخشی از مناطق غربی قفقاز جنوبی که بعضاً به اشغال عثمانی در میامد). این نفوذ و کنترل هنگامی که ایران امپراتوری متحدی بود قویتر میشد و وقتی در داخل ایران بحران حکومتی و جنگ رخ میداد یعنی دولت مرکزی ضعیف میشد، نفوذ ایران در این منطقه هم مانند دیگر مناطق پیرامون (مانند هرات، مرو و یا قندهار) کمتر میگردید و در این مناطق شورش رخ میداد. در چنین مواردی این مناطق اگر زورشان میرسید اعلان استقلال میکردند و یا با کمک همسایگان از تابعیت ایران سرپیچی مینمودند.
سرنوشت سلسله محلی زیاداوغلیها که یک طایفه قاجار بودند و از طرف شاه اسماعیل به حکومت گنجه منتصب شده بودند و همچنین سرگذشت آخرین خان گنجه جوادخان زیاداوغلی که تا آخرین لحظه به ایران وفادار بود و بالاخره از طرف روسها بقتل رسید و خانواده اش به ایران گریختند از این جهت بسیار آموزنده است.
و اما همزمان با فراز و سپس فرود نفوذ ایران در قفقاز تناسب سهم ارامنه در جمعیت ایران (و بخصوص آذربایجان ایران وجلفای اصفهان) از طرفی و قفقاز از طرف دیگر تغییر یافت.
شاه عباس صفوی در قرن هفدهم (حوالی ۱۶۳۳ م) در بحبوحه جنگهایش با عثمانی، حدوداً ۶۰ هزار خانواده ارمنی (تقریبا ۳۰۰-۳۵۰ هزار نفر) را از قفقاز جنوبی به حوالی اصفهان (که بعداً «جلفای اصفهان» نام گرفت) و دیگر مناطق ایران فرستاد تا آنها را از حملات عثمانیها دور کند و از سوی دیگر در حکومت خود از آنها همچون وزنهای در مقابل ایلات شاهسون که قدرتشان بسختی قابل کنترل شده بود استفاده نماید. بهر تقدیر ظاهراً در زمان شاه عباس اول و سالها بعد در زمان عباس میرزای قاجار ارامنه از وضع نسبتاً مناسبی در ایران برخوردار بودند در حالیکه در زمان پادشاهان متعصب وضع آنان نا مناسب ترمیشد اما ظاهراً وضع آنها در ایران از موقعیتشان در سرزمین عثمانی بهتر بوده است (گرگوریان). در نتیجه این مهاجرت تعداد ارامنه ایران در مدت کوتاهی بسرعت افزایش یافت در حالیکه جمعیت ارامنه قفقاز تقلیل پیدا کرد.
اما دویست سال بعد با قدرت یابی روسیه مسیحی و ارتدکس در مقابل ایران مسلمانی که فوقالعاده ضعیف شده و در هرج و مرج فرورفته بود اوضاع جمعیتی هم ایران و هم قفقاز جنوبی عوض شد. ایران قاجاریه در دو جنگ با روسیه مجبور به امضای دو قرار داد گلستان (۱۸۱۳) و ترکمنچای (۱۸۲۸) گشته طبق این دو قرار داد تقریباً حاکمیت تمام قفقاز جنوبی را به روسیه داد.
در این مناقشات دین هم در تعیین موضع اقوام نقشی مهمی داشت اگرچه ظاهراً تعیین کننده اصلی سمت و سوی جنگ نبود. در حالیکه ارامنه در کلّ از هم مذهبان مسیحی - ارتدکس خود یعنی روسها حمایت کردند که به یک امپراتوری در حال پیشرفت تبدیل شده بود، مسلمانان قفقاز تا جائیکه میتوانستند جانب هم کیشان مسلمان و شیعه مذهب خود یعنی ایرانی را گرفتند که دیگر یک امپراتوری در حال زوال بود. بعد از مدتی مقاومت مسلمانان قفقاز هم خاتمه یافت و روسیه حاکم تمام قفقاز شد.
بعد از جنگهای ایران و روس از مجموع ۴۰۰ هزار نفر ارامنه ایران فقط ۱۰۰ هزار نفر در ایران ماند. ۳۰۰ هزار ارمنی باقیمانده به قفقاز یعنی ولایات قره باغ، ایروان، نخجوان، گنجه، شیروان و تفلیس کوچیدند و بدین ترتیب تعداد کل ارامنه قفقاز به حدود ۵۰۰ هزار نفر رسید (بورنوتیان). اکثریت بزرگ مردم مسلمان قفقاز جنوبی ترک زبان بود که امروزه به آنها آذری و یا آذربایجانی گفته میشود اما اقلیتی عبارت از کُردها و فارسی زبانها هم جزو مسلمانان منطقه بودند.
موج دوم و بزرگ کوچ ارامنه به قفقاز در زمان جنگ اول جهانی و بعد از شکست کوششهای تشکیل یک دولت ارمنی در جنوب شرق ترکیه امروز و علی الخصوص پس از فاجعه کشتار ارامنه درسال ۱۹۱۵ در باقیمانده امپراتوری عثمانی صورت گرفت. در نتیجه این دو مهاجرت بزرگ تعداد ارامنه در قفقاز جنوبی جهش پیدا کرد وتناسب جمعیتی منطقه را تغییر داد.
منابع
Rezvani, B. : The Irano-Russian Wars' Ethno-Demographic Consequences in The South Caucasus. University of Amsterdam, 2011
Bournoutian, G. : Armenians in Nineteenth-Century Iran. In: Chakeri, C. (ed.): The Armenians of Iran; Cambridge MA, 1998
Gregorian, V. : Minorities of Isfahan: The Armenian Community of Isfahan. In: Chakeri, C. (same)
تاریخ صد سالِ تبریز در گذار
[ویرایش]حدوداً ۱۳ سال پبش پژوهشگر آلمانی کریستوف ورنر کتابی جامع و ۴۱۹ صفحهای نوشت با تیتر «شهری ایرانی در گذار: تاریخ اجتماعی و اقتصادی نخبگان شهر تبریز» نشر «هاراسوویتس»، شهر ویسبادن آلمان (سال ۲۰۰۰):
Christoph Werner: An Iranian Town in Transition: A Social and Economic History of the Elites of Tabriz, 1747-1848, Harrasowitz Verlag. Wiesbaden 2000, 419 pp
در اینترنت میتوان صفحات منتخبی از کتاب را به انگلیسی خواند. بعضی بخشهای کتاب از جمله بخش مربوط به اوقاف و اهمیت آن در شکل گیری روابط اقتصادی و اجتماعی تبریز و عموماً ایالت آذربایجان از پایان دوره نادر شاه تا ابتدای سلسله قاجاریان در ایران به فارسی تلخیص و ترجمه شده (وقف، آیینه تحولات اجتماعی. ترجمه و تلخیص کیومرث ایراندوست*) اما جای تعجب است که تا جائی که من اطلاع دارم تمام کتاب تاکنون به فارسی ترجمه نشده اگرچه منابع ایرانی پیوسته از این کتاب بعنوان اثری مهم و مستند و از نویسنده آن همچون محققی کوشا و ارزنده نام میبرند.
خوانندگانی که بیشتر از پی تاریخ صرفاً سیاسی، آن هم در سطح ملی و کشوری و نه تنها شهری هستند، از اینکه این کتاب نسبتاً قطور مثلاً موضوع اوقاف را با تحلیل اسناد و قبالهها و قراردادها بررسی میکند، کتاب را نخوانده از آن دلزده نشوند. تحلیلهای علمی – تاریخی در باره شهرهای ایران بطور کل و دربارهٔ این دوره صد ساله بالاخص بسیار نادرند. ثانیاً بررسی تیز بینانه روندهای اجتماعی و اقتصادی شهرهای مهم ایران از جمله تبریزگره گشای درک بمراتب روشنتر زندگی و محیط اجتماعی کلاً ایران و و تحول تاریخی آنست. برای مثال کند و کاو مؤسسه هائی مانند بیگلر بیگی، کلانتر، مجتهد، امام جمعه و میرزا، مستوفی، مالک و خرده مالک، و بالاخره در دوره قاجار ولیعهد نشین شدن تبریز اهمیت درجه اولی در درک این موضوعات دارد که بفهمیم ۲۰۰ تا ۳۰۰ سال پیش در تبریز بعنوان نمونه مهمی از شهرهای ایران کدام خانوادهها و طبقات و قشرها اجتماعی چطور بالا آمدند و تبدیل به نخبگان شهر و جامعه شدند، مناسبات آنان با قشرها و نخبگان مثلاً شهرهای کوچکتر آذربایجان چطور بود تا اینکه هم روند این تحول را درک کنیم، هم از اوضاع کلاً ایالت آذربایجان اطلاع روشنتری داشته باشیم و هم عموماً گذشته و حال قشرها و نخبگان شهر و ایالت و تأثیر آنها بر ایران را بهتر دریابیم.
و اما چرا تبریز و نه شهری دیگر؟ کریستوف ورنر به تاریخ تبریز بعنوان پایتخت کشور در زمان ایلخانان مغول، قراقویونلوها و ابتدای صفویه اشاره میکند و میگوید که بعد از انتقال پایتخت ابتدا به قزوین و سپس اصفهان که بیشتر بخاطر تجاوزات و فشار عثمانیها انجام گرفت تبریز اهمیت درجه اول قبلی خود را از دست داد و در واقع بعد از سقوط صفویان و در دوره نادرشاه و سپس کریم خان زند و بخصوص قاجار و شخص عباس میرزا بود که باز به مرکزیت و اهمیت سابق خود برگشت. نیت نویسنده از انتخاب تبریز برای این بررسی کمک به درک ما از چگونگی این اوج و ترقی دوباره است که قشرها حاکم و نخبگان خود را بوجود آورده است.
ولی کریستوف ورنر میگوید او در انتخاب شهر تبریز برای تحقیق خود انگیزه شخصی هم داشته است: «برخلاف تصور نسبتاً منفی که بعضی از ایرانیان فارسی زبان از تبریز دارند من تبریز و تبریزیها را فوقالعاده خوش رفتار، مهربان و آماده کمک به دیگران یافتم. در این زمینه شاید لازم به تاکید است که بنظر من تبریز در درجه اول شهری ایرانی است با وجود اینکه اکثریت اهالی آن ترک و زبان مادری شان ترکی آذری بود و هنوز هم هست.» ورنر ادامه میدهد: «من در منابعی که در رابطه با دوره مورد بررسی مطالعه کردم هیچ نشانهای جدی در این شهر در باره هویت دیگری بخاطر قومیت و زبان مردم آن ندیدم. از این جهت من از هرگونه بحث مسئله ملی گرائی (ناسیونالیسم) که در قرن بیستم چنان اهمیت زیادی پیدا کرد خودداری کردم.»
ایران شناس معروف هلندی – آمریکائی ویلم فلور نقذ بسیار جالبی در باره کتاب ورنر نوشته که در ایران هم ترجمه و چاپ شده است. فلور مینویسد: «ورنر با نگاهی باریک بین، تاریخ اجتماعی و اقتصادی یک شهر در حال تغییر ایران (تبریز) را توصیف میکند و برای انجام چنین کاری از اسناد منتشر نشده، قراردادهای خرید و فروش، اسناد وقف و دیگر اسناد قانونی و همچنین از یک نسخه خطی منتشر نشده مربوط به تاریخ محلی، به علاوه آثار و منابع فارسی و غربی استفاده کرده است.(.. .) ورنر برای تثبیت روش جدید خود، مطالعاتش را بر نقش سرشناسان شهر تبریز در طول سالهای ۱۷۴۷-۱۸۴۸ متمرکز میکند به دلیل اینکه دوره یاد شده اساساً یک گسست عمیق در تاریخ ایران محسوب میشود.»
این «گسست عمیق در تاریخ ایران» از نظر داخلی اساساً مربوط به نا امنی و هرج و مرج داخلی در پی قتل نادر شاه، دوره کمی آرام تر کریم خان زند، مرحله ملوک الطوایفی و خانخانی، استقرار سلسله قاجاریان و از نظر خارجی مربوط به شورش خانهای محلی بخصوص در مناطق حاشیهای کشور (قفقاز، هرات، قندهار)، دست اندازی ترکهای عثمانی در غرب و اوزبکها در شرق و بخصوص جنگهای ایران و روسیه در اوایل قاجاریه است که منتج به از دست رفتن مناطق شمال ارس و بعضی ار مناطق در شمال شرق و شرق کشور گردید. جالب است که تاریخ نویسی رسمی جمهوری آذربایجان با انگیزههای ناسیونالیستی این دوران هرج و مرج و ملوک الطوایفی در ایران و شورش خانهای محلی بخاطر ضعف حکومت مرکزی را «قیامهای ملی مردم آذربایجان» و «شروع جنبشهای استقلال طلبانه» از حاکمیت ایران مینامد.
- برای مطالعه اسناد «پرتال جامع علوم انسانی» باید اول در سایت پرتال ثبت نام کنید.
۲۰۰ سال بعد از «گلستان»: گذشتهها گذشته
[ویرایش]در سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ که ما در کوی مقصودیه (شهرداری) تبریز زندگی میکردیم چندین خانواده محترم با نامهای فامیلی گنجهای، گنجوی وگنجویان هم آنجا زندگی میکردند. از آنها دو خانواده همسایه دیوار به دیوار ما بود. دو خانواده دیگر عبارت بودند از مرحوم دکتر جعفر گنجهای پزشک کودکان که خود مرا هم وقتی بچه بودم پیش ایشان میبردند و یک آقای دکتر گنجهای (ویا گنجوی) دیگر که اسم کوچکشان را فراموش کردهام و متخصص پوست بود. آن وقتها شنیده بودم که این خانوادهها مدتها پیش از «گنجه واقع در قفقاز» آمدهاند. از خانواده بزرگ گنجهای بعضیها هم به تهران رفتند. دو نفرشان، آقایان رضا گنجهای که مجله معروف «باباشمل» را راه انداخت و جواد گنجهای که وارد سیاست شد جزو آنهاست. میدانم که فرزندان بعضی از خانوادههای گنجهای (گنجوی و گنجویان) هم به خارج (بخصوص انگلستان و آمریکا) رفتهاند.
آنوقتها ما جوانها بخاطر بی تجربگی و ندانستن گذشته، تصورات مبهمی از شهرهای قفقاز مانند گنجه، باکو، نخجوان و یا اردوباد داشتیم. فقط میدانستیم که مردم این شهرها هم مسلمان و ترک زبان اند و آن سرزمینها همزمانی جزو ایران بودند اما ایران در جنگ با روسیه این سرزمینها را ازدست داده است.
من از بزرگان و دوستان همسایه که از خانوادههای گنجهای بودند شنیده بودم که اجداد آنها پس از شکست ایران و کشته شدن آخرین حکمران ایران در گنجه یعنی جواد خان زیاد اوغلی قاجار به ایران آمده و اکثرشان در تبریز و یا تهران ساکن شدهاند.
بعدها که به تاریخ علاقه پیدا کردم فهمیدم که جواد خان در همان ابتدای جنگهای ایران و روس در سال ۱۲۱۸ قمری یعنی ۱۸۰۴ م بعد از مقاومتی مصرانه و قهرمانانه کشته شده و بدین ترتیب شهر و ولایت گنجه بدست روسها افتاده است. داستانهای بسیاری در مورد رشادت و مقاومت جواد خان، نیروهای او و حتی همسر و فرزندان و اعضای خانواده بزرگترش وجود دارد. بعد از شکست خونین جواد خان و قتل اوست که برخی از اعضای خانواده او که از جنگ جان سالم بدر برده بودند به ایران میایند و برخی دیگر در ولایات قفقاز و روسیه پخش و پلا میشوند.
طایفه زیاد اوغلیها
[ویرایش]قتل جواد خان به بیش از ۳۰۰ سال حاکمیت سلسله محلی زیاداوغلیها در ولایت گنجه پایان داد. اولین کسی از اجداد جواد خان که به تاریخ مکتوب وارد شده جد بزرگ او خضربیگ قاریمیش قاجاربود که طبق روایات حوالی سال ۹۰۰ ق یعنی ۱۴۹۵ م با طایفه خود از شام و یا آناتولی به ایران آمد و جزو پیروان مسلک صفویه و دستههای ایلاتی شد که به شاه اسماعیل در رسیدن به قدرت کمک کردند. به نوشته محمد علی بهمنی (۱) «امتبیگ فرزند خضربیگ قاریمیش نزدیک به سال ۹۰۷ق به حضور شاه اسماعیل رسید و لقب زیاداوغلی گرفت؛ فرزند امتبیگ، شاهوردی سلطان، زیاداوغلی جد جوادخان و جد خاندان سلطنتی قاجاریه بود که نامدارترین شخصیت در دودمان زیاد اوغلی است.» شاه طهماسب حکومت (بیگلربیگی) گنجه و قراباغ (قره باغ) را به خاندان زیاداوغلی داد.
ایلات و عشایر ایران تا زمان رضا شاه در تاریخ ایران صاحب تأثیر بسیاری بر دولت و حکومتداری بودهاند. بخصوص از صفویه ببعد همه حکومتها یا خود بنوعی نماینده یک ایل و یا اتحاد چندین ایل بودهاند. در عین حال حکومتها با جابجائی ایلات و عشایر و مستقر نمودن آنان از مرزهای ایران حراست کردهاند اما در مقابل ناچار به سازش و قبول شرایط ایلات هم گشتهاند. طایفههای مختلف دو ایل ترک زبان قاجار و افشار در مرزبانی ایران بخصوص بعد از صفویه نقش ویژهای بازی کردهاند.
از طرف دیگر روشن است که ایلات و عشایری که در حواشی کشور مستقر بودهاند برای حفظ قدرت خود، هم با نیروهای محلی و دولت مرکزی در حال تبانی و در عین حال رقابت بودهاند و هم در صورت احساس خطر با قوا و دول خارجی هم همکاری کردهاند. هنگام حملات و دست اندازیهای روسیه در قفقاز نیروهای ارامنه و گرجی غالباً (اگر چه نه همه و نه همیشه) در مقابل ایران و عثمانی جانب روسیه را گرفتند و مسلمانان بیشتر بر پایه احساس نزدیکی دینی و مذهبی و تاریخ و قومیت مشترک بطور سنتی طرفدار ایران و بخشی از مسلمانان سنی غرب قفقاز هم جانبدار عثمانی بودند. اما بخاطر زوال و فساد دولتداری ایران و برآمدن و قدرت یابی روسیه بسیاری از خوانین محلی بتدریج چاره را در مصالحه و یا تسلیم به روسیه دیدند. از میان خوانین، ایلات و عشایری که وظیفه «مرزداری» ایران در نواحی قفقازو غرب را داشتند طایفه زیاد اوغلی بطور آشکار پایدار ترین و مقاوم ترین آنها در مقابل روسها بود که در تاریخ به نماد مرزبانی ایران تبدیل شده است.
در ساختار اجتماعی- سیاسی ایلاتی که تا دوره پهلوی در ایران نقشی برجسته داشت، حکومت ولایات به افراد معتمد پادشاه و یا خویشان او داده میشد و بعضاً این حکومت بطور موروثی در آن خاندان میماند مگر اینکه در اثر رقابت و جنگهای محلی و یا بهم خوردن مناسبات حاکم محل و پادشاه و صلاحدیدهای جدید پادشاه و یا امیران لشکری در این حکومت موروثی تغییراتی صورت بگیرد. با این ترتیب زیاداوغلیها برای بیش از سه قرن در عین اینکه بتدریج خودشان کاملاً محلی و «گنجهای» شده بودند نمایندگی حکومت ایران در گنجه و قره باغ را برعهده داشتند و در چنین نقشی «مرزبانی ایران» را هم بعهده گرفته شورشهای محلی و یا دست اندازیهای عثمانی و یا روسیه را نیز میخواباندند. بغیر از مذهب و حافظه تاریخی – فرهنگی، روابط ایلاتی و خانوادگی هم به این بستگیها و نزدیکیها میافزود چنانکه جواد خان زیاد اوغلی قاجار وعباس میرزای قاجار فرمانده کل قوا و ولیعهد ایران از یک تبار بودند.
در ساختار اجتماعی- سیاسی ایلاتی که تا دوره پهلوی در ایران نقشی برجسته داشت، حکومت ولایات به افراد معتمد پادشاه و یا خویشان او داده میشد و بعضاً این حکومت بطور موروثی در آن خاندان میماند مگر اینکه در اثر رقابت و جنگهای محلی و یا بهم خوردن مناسبات حاکم محل و پادشاه و صلاحدیدهای جدید پادشاه و یا امیران لشکری در این حکومت موروثی تغییراتی صورت بگیرد. با این ترتیب زیاداوغلیها برای بیش از سه قرن در عین اینکه بتدریج خودشان کاملاً محلی و «گنجهای» شده بودند نمایندگی حکومت ایران در گنجه و قره باغ را برعهده داشتند و در چنین نقشی «مرزبانی ایران» را هم بعهده گرفته شورشهای محلی و یا دست اندازیهای عثمانی و یا روسیه را نیز میخواباندند. بغیر از مذهب و حافظه تاریخی – فرهنگی، روابط ایلاتی و خانوادگی هم به این بستگیها و نزدیکیها میافزود چنانکه جواد خان زیاد اوغلی قاجار وعباس میرزای قاجار فرمانده کل قوا و ولیعهد ایران از یک تبار بودند.
صد سال قبل از سقوط گنجه و مابقی سرزمینهای ایرانی قفقاز زوال صفویه و سقوط اصفهان بدست افغانهای ایل پشتوی غلزای باعث شد دولت عثمانی دست اندازیهای خود در غرب کشور (قفقاز، آذربایجان و کردستان) را بیشتر کند. این دوره در عین حال همزمان بود با صعود روسیه تزاری بعنوان یک امپراتوری و کوششهای آن برای گسترش حیطه قدرت و رقابت با عثمانی و انگلیس و از سوی دیگر زوال ایران بعنوان قدرت بزرگ منطقهای. در واقع تا این مرحله است که هنوز میتوان از ایران بعنوان یک «امپراتوری» یاد کرد در حالیکه جنگهای ایران و روس در دو دهه نخست قرن نوزدهم نقطه پایان «امپراتوری» ایران و شروع تبعیت آن از قوای استعماری جدید، انگلیس و روسیه، گشت.
۱۵ سال بعد ایران قاجار در شکست دیگری در موج دوم جنگهای ایران و روس ولایات ایروان و نخجوان را هم از دست داد و و حاکمیت روسیه بر خانیگری تالش را هم که در جریان قرارداد گلستان قطعی نشده بود، قبول نمود. ایران در واقع مجبور به امضای عهد نامه دوم در قریه ترکمنچای در نزدیکی میانه شد. قوای روسیه که تبریز و اردبیل را هم اشغال کرده بود تهدید میکرد که در صورت امتناع ایران از امضاء «تا تهران پیش خواهند رفت.» با این ترتیب قفقاز طبق قرارداد جدیدی بنام «عهد نامه ترکمنچای» کاملاً بدست روسیه تزاری افتاد.
بعضی منابع
۱. محمدعلی بهمنی فاجار: تبار و دودمان جوادخان زیاد اوغلی قاجار، تهران، پاییز ۱۳۸۶
۲. فیروز منصوری: تهاجم روسها و استیلا بر شهر گنجه
۳. فیروز منصوری: زوال دولت صفویه و حمله عثمانیان به آذربایجان، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
۴. عباسقلی آقا باکیخانوف: گلستان ارم: تاریخ شیروان و داغستان از آغاز تا جنگهای ایران و روس، تهران، انتشارات ققنوس ۱۳۸۳.
5. عهدنامه گلستان (همراه با متن کامل عهدنامه)
6. عهد نامه ترکمن چای (همراه با متن عهدنامه )
ترکمنچای – پایان حاکمیت ایران بر قفقاز
[ویرایش]دوم اسفند برابر با ۲۱ فوریه سالگرد امضای قرارداد «ترکمنچای» بین ایران و روسیه است. در زمستان سال ۱۸۲۸ متن عهدنامه را از طرف «اعلیحضرت قضا قدرت، پادشاه اعظم والاجاه، امپراتور اکرم شوکت دستگاه، مالک بالاستحقاق کل ممالک روسیه» ژنرال ایوان پاسکویچ و از سوی «اعلیحضرت کیوان رفعت خورشید رایت، خسرو نامدار پادشاه اعظم با اقتدار ممالک ایران» شاهزاده عباس میرزا امضاء کردند.
ورای این تعارفات، بعد از سال ۱۸۰۰ روسیه کوشش میکرد تک تک خانیگریهای قفقاز را که با وجود خودمختاری عملی تحت حاکمیت ایران بودند، با مذاکره، تطمیع و یا تهدید به طرف خود بکشد. این در حالی بود که ایران در شرایط بیثباتی، فساد، ضعف همهجانبه اقتصادی، سیاسی و نظامی به سر میبرد. در عین حال بدنبال کشتار هائی که محمدخان قاجار در این منطقه به راه انداخته بود، اعتبار حکومت ایران در قفقاز لطمهای جدی خورده بود. در بعضی خانیگریها مانند ولایات تفلیس و قوبا که از نظر حقوقی هنوز تحت حاکمیت ایران بودند، نیروهای نظامی روسیه مستقر شده بودند. جنگ و شکست جوادخان گنجه هنوز در پیش بود، اما خان قره باغ، ابراهیم خلیل خان با سرکشی نسبت به ایران، به روسیه عریضه نوشته حاکمیت تزار روس بر قره باغ را قبول کرده بود. این، البته از نظر حقوق بینالمللی نمیتوانست اعتباری داشته باشد. در عین حال، در سیمای جواد خان گنجه، چهره مقاومت در مقابل روسیه نیز نمایان بود. با اینهمه، روند جدائی خانیگریهای قفقاز شروع شده بود – بعضیها با زور و دیگران با زر و یا بخاطر تنزل شدید وجهه دولت ایران. قرار بود جنگهای ایران و روسیه و امضای دو عهد نامه گلستان و ترکمنچای در سالهای ۱۸۱۳ و ۱۸۲۸ به جدائی قفقاز از ایران رسمیت ببخشد. با «عهدنامه گلستان» و ۱۵ سال بعد «عهدنامه ترکمنچای» (منعقده در بخش ترکمنچای شهرستان میانه در آذربایجان شرقی) دفتر ایران در قفقاز که اقلاً از زمان ساسانیان شهر «دربندِ» آن مرز ایران و اقوام شمال قفقاز بود، کاملاً بسته شد.
نقشههای زیربر پایه «کتاب درسی تاریخ روسیه» اثر سرگی ف. پلاتونوف چاپ ۱۹۲۴ در پراگ Sergej F. Platonov: Учебник Русской истории, Praque 1924 تهیه شدهاند.
توضیح
تاریخ میلادی عهدنامهها منطبق با هردو تقویم میلادی گرگوریان و ژولیان است و از این جهت دو روز مختلف با دوهفته فرق ذکر شده است. ضمناً متاسفانه از نظر تکنیکی میسر نشد که نام ولایات و شهرها را که با حروف روسی روی نقشهها چاپ شده بودند به فارسی برگردانیم. در اصل نقشه زیر بسیاری از این ولایات و شهرها تاریخ الحاق آنها به روسیه نوشته شده است. ما شهرها و مناظق معروف را شماره بندی کرده و در آخر این مقاله فهرست آنها را دادیم تا خواننده از روند تدریجی الحاق قفقاز از سوی روسیه تصوری کلی بدست آورد.
دولت عثمانی در این نقشهها با رنگ قهوهای معین شده است. خواننده خواهد دید که بعضی از نواحی غربی قفقاز و بخشی از شیار ساحلی دریای سیاه نیز که تحت حاکمیت عثمانی بوده (از جمله باتومی، پوتی و آبخازی)، کم و بیش در همین دوره به روسیه ملحق شدهاند.
مناطق سفید رنگی که روی نقشهها میبینید (چچنستان، قاراچای، آدی گی) در آن دوره خارج از حاکمیت ایران و یا روسیه بودند.
(متن مقاله: عباس جوادی، تنظیم نقشهها: ناطق زینالوف).
عهدنامه گلستان
[ویرایش]طبق عهدنامه گلستان ۱۲/۲۵ اکتبر ۱۸۱۳ برابر با سوم آبان ۱۱۹۲ در روستای گلستان بین گنجه و شوشا، ایران حاکمیت روسیه بر ولایات گنجه، شیروان (باکو)، قره باغ، شکی، قوبا و همچنین داغستان و گرجستان را قبول نمود. خانیگری تالش اگرچه عملاً تحت نظارت روسها بود اما این موضوع هنوز بین ایران و روسیه حل نشده بود. عهدنامه گلستان
عهدنامه ترکمنچای
[ویرایش]تلاش دیگر نظامی ایران برای بازگردانیدن مناطق ازدست رفته قفقاز به شکستهای سنگین تری در مقابل قوای روسیه انجامید. طبق عهدنامه ترکمنچای، دوم اسفند ۱۲۰۶ برابر با ۱۰/۲۱ فوریه ۱۸۲۸ امضاء شده در قریه ترکمنچای در نزدیکی میانه، ایران حاکمیت روسیه بر ولایات ارمنستان و نخجوان و همچنین تالش را هم رسماً پذیرفت و با این ترتیب تقریباً سرتاسر شمال رودخانه ارس از حاکمیت ایران خارج و رسماً جزو روسیه تزاری شد.
توضیحات
[ویرایش]نام و شماره (روی نقشه) شهرها و ولایات و تاریخ الحاق آنان به روسیه:
۱. تفلیس ۱۸۰۱،
۲. گنجه ۱۸۰۴،
۳. خانیگری شکی ۱۸۰۵،
۴. خانیگری شیروان ۱۸۰۵،
۵. خانیگری قره باغ ۱۸۰۵،
۶. شوشا (قره باغ) ۱۸۰۵،
۷. قریه گلستان،
۸. دربند ۱۸۰۶،
۹. قوبا ۱۸۰۶،
۱۰. باکو ۱۸۰۶،
۱۱. خانیگری تالش ۱۸۱۳،
۱۲. ایروان و خانیگری ایروان ۱۸۲۸.
۱۳. نخجوان، اردوباد و خانیگری نخجوان ۱۸۲۸.