آنتون چخوف
این صفحه مناسب ویکیکتاب نیست و احتمالاً در آینده حذف میشود. |
در متن این صفحه از هیچ منبع و مأخذی نام برده نشدهاست. شما میتوانید با افزودن منابع برطبق اصول اثباتپذیری و شیوهنامهٔ ارجاع به منابع، به ویکیکتاب کمک کنید. مطالب بدون منبع ممکن است در آینده مورد چالش قرار گیرند و زدوده شوند. |
آنتون پاولوویچ چِخوف (به روسی: Анто́н Па́влович Че́хов) (زادهٔ ۲۹ ژانویهٔ ۱۸۶۰ در تاگانروگ - درگذشتهٔ ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۴) داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس است. او در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید.
او را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند و در زمینهٔ نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود بهجا گذاشتهاست و وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایشنامهنویس میدانند.[الفاظ طفرهآمیز] چخوف در ۴۴سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت.الگو:معرفی
در زبان فارسی
[ویرایش]مقایسه ترجمههای مختلف
[ویرایش]مترجمین بسیاری آثار چخوف را به فارسی ترجمه کردهاند. مترجمانی مانند: کاظم انصاری، بزرگ علوی، محمدعلی جمالزاده، نجف دریابندری، صادق هدایت، سیمین دانشور، کریم کشاورز، عبدالحسین نوشین، هوشنگ پیرنظر، داریوش مودبیان، رضا آذرخشی، هوشنگ رادپور، احمد گلشیری، احمد شاملو، ایرج کابلی، امیر رئیس اوژن یک یا چند داستان کوتاه یا نمایشنامه از چخوف ترجمه کردهاند و سروژ استپانیان و ناهید کاشیچی اقدام به ترجمهٔ مجموعه آثار چخوف کردند که تاکنون ده جلد آن منتشر شدهاست. نمونههایی از این ترجمهها عبارتند از:
احمد شاملو و ایرج کابلی | کریم کشاورز | حمیدرضا آتشبرآب و بابک شهاب | رضا آذرخشی و هوشنگ رادپور |
---|---|---|---|
ماهنامه آدینه | کتاب جمعه | به سلامتی خانمها | برگزیدهٔ داستانهای آنتون چخوف |
گناهکار شهر تولدو | نشان شیروخورشید | از یادداشتهای یک دوشیزه | بوقلمون صفتان |
«ماریا اسپالانتسو دختر یکی از بازرگانان عمدهٔ بارسلونی بود: مردی فرانسوی با همسری اسپانیائی. ماریا لاقیدی خاص قوم گل را از پدر به ارث برده بود و آن سرزندگی بیحد و مرزی را که مایهٔ جذابیت زنان فرانسوی است از مادر. اندام اسپانیائی نابش هم میراث مادری بود. تا بیست سالگی قطره اشکی به چشمش ننشسته بود و اکنون زنی بود سخت دلفریب و همیشه شاد و هوشیار که زندگی را وقف هیچکارگی سرشار از دلخوشی اسپانیائی کرده بود و صرف هنرها…»[۱] | «در یکی از شهرهای آن سوی کوهساران اورال شایع شد که مردی از متشخصان ایران بهنام راحت قلم چند روز پیش وارد آن شهر شده و در مهمانسرای «ژاپون» اقامت گزیدهاست. این شاعه در مردم عادی و عامی هیچ اثری نکرد: خوب، ایرانیآمده، آماده باشد! فقط استپان ایوانویچ کوتسین رئیس بلدیه که از ورود آن مرد مشرقی بهوسیلهٔ منشی اداره اطلاع یافت در اندیشه فرورفت…»[۲] | «۱۳ اکتبر بالاخره اقبال به من هم روی آورد! باور کردنی نیست اصلاً. زیر پنجرهٔ من یک جوان سبزهٔ خوشتیپ با چشمانی سیاه و گیرا قدم میزند. سبیلهایش معرکه است! پنج روز است که از صبح سحر تا نیمهشب قدم میزند و مرتب پنجرههای ما را میپاید. تظاهر میکنم که برایم مهم نیست.»[۳] | «سرپاسبان اوچهمهلف سرکشیک محله ملبس به لباس و شنل نو با بستهای در دست از میان میدان بزرگ بارفروشان عبور مینمود. از پشت سر او پاسبان مو زرد در حالی که زنبیلی پر از تمشک فاسد شده که از فروشندهای ضبط گردیده بود در دست داشت روان بود.»[۴] |
بعضی از داستانهای چخوف توسط چند مترجم به فارسی برگردانده شدهاست. از جمله «بانو با سگ ملوس»
سروژ استپانیان | عبدالحسین نوشین | احمد گلشیری | سیمین دانشور |
---|---|---|---|
مجموعه آثار | بانو با سگ ملوس و داستانهای دیگر | بهترین داستانهای کوتاه/ آنتون پاولوویچ چخوف | دشمنان |
بانویی با سگ کوچولویش | بانو با سگ ملوس | خانم با سگ کوچک | خانم و سگ ملوسش |
«میگفتند در خیابان ساحلی شهر چهرهٔ تازهای دیده شدهاست -خانمی با یک سگ کوچولو- دیمتری دمیتریچ گورف نیز که از دو هفته پیش به یالتا آمده و تا آن روز به محیط آنجا عادت کرده بود، حالا دیگر مانند بقیه اهالی شهر، به چهرههای تازه علاقه نشان میداد. همینطور که در آلاچیق باغ ورن نشسته بود زن جوان موبوری را دید که قد متوسطی داشت و کلاه بره بر سر نهاده بود و طول خیابان ساحلی را قدمزنان میپیمود؛ سگ سفید کوچولویی هم از پی زن میدوید.»[۵] | «میگفتند که در کنار دریا قیافهٔ تازهای پیدا شده: بانو با سگ ملوسش. دمیتری دمیترچ گوروف هم که دو هفته بود در یالتا میگذراند و دیگر به آنجا عادت کرده بود، در جستجوی اشخاص و قیافههای تازه بود. روزی در غرفهٔ متعلق به ورنه نشسته بود و دید زن جوانی، میانهبالا، موبور، بره بسر از خیابان کنار دریا میگذشت و سگ سفید ملوسی بهدنبالش میدوید.»[۶] | «همه از کسی صحبت میکردند که بهتازگی در گردشگاهِ ساحلی دیده شده بود، یعنی خانم با سگ کوچک. دیمتری دمیتریچ گوروف، که دو هفتهای بود به یالتا آمده و دیگر با راه و رسم زندگی آنجا خو گرفته بود، رفتهرفته به آدمهای تازه علاقه نشان میداد. از روی صندلی خود در جلوِ کافهٔ وِرنِت چشمش به زن جوانی افتاد که کلاه بِره بهسر داشت و در امتداد گردشگاه ساحلی قدم میزد. زن کیسوان خرمایی داشت، چندان بلندبالا نبود و به دنبالش سگ پشمالوی سفیدی با پاهای کوچک دواندوان حرکت میکرد.»[۷] |
کتابنامهٔ فارسی
[ویرایش]بسیاری از آثار چخوف توسط مترجمان مختلف از ۱۳۱۰ تاکنون بهصورت تک داستان در مجلات و نشریات و جنگها یا مجموعه داستانها و بهصورت کتابهای مستقل منتشر شدهاست.
ایران در آثار چخوف
[ویرایش]آنتون چخوف در داستانهایش در چند مورد اشارههایی به ایران دوران قاجار، که همعصر چخوف بود، دارد. او حتی داستانی دارد به نام نشان شیروخورشید که کاملاً به ایران میپردازد.[۲] و در داستان دیگری که به ملیتهای مختلف میپردازد بخشی را هم به ایرانیها اختصاص دادهاست و در آن به نکات طنزآمیزی از ایرانیها و ارتباطشان با روسها اشاره میکند و در اینجا هم پای نشان شیروخورشید را به میان میکشد.[۸]
نشان شیروخورشید
[ویرایش]نشان شیروخورشید نام داستانی از آنتوان چخوف است که در سال ۱۸۸۷ میلادی مطابق با ۱۳۰۵ هجری قمری یعنی نه سال پیش از کشته شدن ناصرالدینشاه نوشتهاست. داستان اینگونه آغاز میشود: «در یکی از شهرهای آن سوی کوهساران اورال شایع شد که مردی از متشخصان ایران بهنام راحت قلم چند روز پیش وارد آن شهر شده و در مهمانسرای «ژاپون» اقامت گزیدهاست. این شاعه در مردم عادی و عامی هیچ اثری نکرد: خوب، ایرانی آمده، آماده باشد! فقط استپان ایوانویچ کوتسین رئیس بلدیه که از ورود آن مرد مشرقی بهوسیلهٔ منشی اداره اطلاع یافت در اندیشه فرورفت…»[۲]
در وصف ملیتهای مختلف
[ویرایش]چخوف در متنی به نام در وصف ملیتهای مختلف (از یادداشتهای یک عضو سادهدلِ جامعهٔ جغرافیدانان روسیه) به توصیف طنزآمیز ملیتهای مختلف میپردازد. در این متن به فرانسویها، سوئدیها، یونانیها، اسپانیاییها، چرکسها، ایرانیها و انگلیسیها اشاره شدهاست.
بخشی مربوط به ایرانیها اینگونه آغاز میشود:
«ایرانیها با ساسها، ککها و سوسکهای روسی میجنگند و به همین دلیل هم حشرهکش معروف ایرانی را تولید میکنند. این نبرد مدتهاست که ادامه دارد، ولی هنوز پیروز نشدهاند و آنطور که از ابعاد پشتیهای پرنیان تاجران و شکاف تختخوابهای حقوقبگیران دولت پیداست، به این زودیها هم پیروز نخواهند شد. ثروتمندانشان روی فرشهای ایرانی مینشینند و فقراشان روی نشیمن خویش؛»[۸]
منابع
[ویرایش]- ↑ چخوف «گناهکار شهر تولدو» ۳۵
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ چخوف «نشان شیر و خورشید» ۵۶
- ↑ چخوف «به سلامتی خانمها» ۶۹
- ↑ چخوف «برگزیدهٔ داستانهای آنتون چخوف»، ص۲۷۰
- ↑ چخوف «مجموعه آثار (جلد دوم)» ۱۲۷۷
- ↑ چخوف «بانو با سگ ملوس و داستانهای دیگر» ۲۳۷
- ↑ چخوف «بهترین داستانهای کوتاه/ آنتون پاولوویچ چخوف» ۴۹۹
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ چخوف «به سلامتی خانمها» ۱۵۸