پرش به محتوا

آیا ما قادریم در ذهن خود تغییر ایجاد کنیم؟ (بخش دوم)

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد

محمد بیجنوند - 88231514-


ابعاد کلّی A ذهن ما تا اینجا این فرض را مبنا قرار داده ایم که اگر تکنولوژی کامپیوتر، ذهن را تغییر دهد این کار را به صورت یک فرآیند علت و معلولی انجام می دهد که در آن تکنولوژی کامپیوتر نقش علت و تغییر ذهن نقش معلول را دارد. با این حال تحلیل مبنای فیزیکی ذهن و انواع تعامل کلّی که می توانند بر آن تاُثیر بگذارند به نظر این رویکرد را منفی می کند. اگر تکنولوژی کامپیوتر موجب تغییر ذهنی شود، در آن صورت این کار را به وسیله تاُثیر گذاری بر بافت مغز از طریق تابش یا آلودگی شیمیایی انجام می دهد و یا « نرم افزار ذهنی» را تغییر می دهد. در حالت اول تغییر ذهنی ماهیتاً تاشی از تکنولوژی کامپیوتری نیست بلکه به واسطه ویژگی های فیزیکی صفحه های نمایش ویا دیگر زیر سیستم های مورد استفاده برای انجام آن می باشد. از طرف دیگر گفتن اینکه تکنولوژی کامپیوتر به صورت کلّی بر نرم افزار ذهنی تاُثیر می گذارد به معنای آن است چیزی ادراک و یاد گیری در کاربرد آن دخیل هستند. در عین حال که محتوای ادراک و یادگیری ممکن است به افراد آسیب برسانند مثلاً اگر در معرض تبلیغات مضر یا هرزه نگاری مفرط قرار گیرند این یک پیامد کلّی تکنولوژی فی نفسه نیست و در بهترین حالت، بخش برای سانسور یا کنترل بیشتر است نه برای نئولودیسم. آیا می توان چنین نتیجه گیری کرد که تغییر ذهنی یک فرآیند کلّی نیست در آن صورت رخ نمی دهد یک احتمال دیگر وجود دارد که ارزش بررسی را دارد و از این امر ناشی می شود که هم تکنولوژی کامپیوتر هم اذهان افراد سیستم های شناختی هستند. انسانها مسائل را بواسطه استفاده از فرآیندهایی ذهنی حل می کنند که مشابه محاسبه است. تقریبا قطعی به نظر می رسد که برخی انواع محاسبات ذهنی از سیستمهای بازنمایی سمبلیک مثلمدلهای ذهنی استفاده می کنند. رابطه بین مدل ذهنی مورد استفاده توسط یک حل کننده مساله و سیستمی که به دنبال مدلسازی آنهاست ، یک رابطه کلّی نیست و با این حال ویژگیهای این مدل و الگوی شباهت های مابین مدل و چیزی که مدل سازی می شود، مولفه های حیاتی تعیین کننده کارآیی فرآیندهای حل مساُله و طراحی هستند. بسیاری از مطالعات روانشناسی نشان می دهند که مسائل می توانند بواسطه تغییر شیوه ای که به لحاظ ذهنی ارائه می گردند، ساده یا قابل حل شوند مساُله ای که به ایزومورفیسم ساختاری، موسوم است. آیا ممکن است که تعامل با فن آوری های جدید مثل کامپیوتر، شیوه ای که طبق آن دنیا را بازنمایی می کنیم را تغییر دهد. از طرف دیگر آیا تغییرات در قابلیت باز نمایی باعث ایجاد تغییر ذهن میشوند. اجازه دهید ابتدا احتمال فوق را بررسی کنیم . شواهد بسیاری از تاریخ علم وجود دارند که دلالت بر آن می کنند که مدل های سمبلیک جدید به طور مشترک توسعه یافته و به شکلی کارآمد برای پدیده های جدید به کار گرفته می شوند«.مدل اتم» نیلز بوهر پیشنهاد داد که الکترونها به دور هسته درست مثل سیاره های دور خورشید می چرخند و بدین ترتیب مدل« بدیع» کوپرنیک از منظومه شمسی را به کار گرفت. دستاوردهای جدیدتر در فیزیک از مدلهای ریاضیاتی استفاده می کنند که خودشان ابداعات قرن بیستم هستند. بسیاری از انواع منطق ظاهری برای مدلسازی ابعاد شناخت انسانی یا رفتار کامپیوتری در تحقیقات AL (آلومینیوم) به کار گرفته شده اند که اکثرشان از سال 1850 به بعد توسعه یافته اند. خود مدل کامپیوتری ذهن انسان که هنوز بستر مفهومی روانشناسی را شکل می دهد. تنها بعد از جنگ دوم جهانی فراهم گردید. توضیح علمی این گونه کار می کند: مجموعه ای از پدیده های توضیح داده نشده بواسطه نشان دادن اینکه می تواند با استفاده از تشکیلات سمبلیک از قبل شناخته شده مدلسازی شود و یا بواسطه «ساخت سفارشی» یک مورد جدید در حوزه علمی وارد شده زمانیکه محققان به سیستم جدید قرن عادت کردند، آن هم بخشی از گنجینه ای گسترش یافته و موجود برای استعمالات بعدی می شود. دلیلی برای تردید در این مورد وجود ندارد که تکنولوژی بدیع می تواند مدل های ذهنی جدیدی فراهم آورد که اجازه بازنمایی پدیده های قبلاُ قابل بازنمایی، به شیوه هایی متفاوت را می دهند. ممکن است تردید بیشتر را درباره این سوال که آیا تغییرات در «ذخیره قالب بازنما »(RFR) (representational format repertoire) می توانند تغییر ذهنی صورت دهند یا خیر و درباره این سوال که آیا تغییرات PFR، تغییر ذهنی ایجاد می شود، آیا ممکن نیست که از هندسه اقلیدس یا استدلال قیاسی آریستوتل، تحلیل های ما کجا و با نمایشنامه های شکسپیر نشاُت گرفته باشد؟ زمانیکه ذخیره (گنجینه) انسانی «شیوه های مشاهده چیزها» مدل های ذهنی بواسطه دستاوردهای خلاقانه در علوم انسانی توسعه می یابد، این واقعیت به عنوان اتفاقی مثبت، مفید و انسانی در همه جای جهان تشویق می شود. چرا باید مدل های جدیدی از منبع دیگر با دیدة تردید و سوء ظن نگریسته شوند؟ هرچند جای بحث از هر دو طرف در اینجا وجود دارد، می توانم مسائل متغیر نظری را در اینجا کنار بگذارم صرفاًٌٌ به این خاطر که تردید دارم به یک چهارچوب قویتر که می تواند تعدادشان را تغییر دهد، می تواند بواسطه شواهد موجود توجیه گردد. نتیجه گیری هایی که فکر می کنم می توان از ابتدای بحث تا به اینجا گرفته به شرح زیر می باشند: اگر تغییر ذهنی رخ دهد در آن صورت از ساختارها یا رویدادهای به لحاظ فیزیولوژیک یا بیولوژیک غیر عادی رخ نمی دهد از طرف دیگر ناشی از شکل عملیات یا فرآیندهای موجود در سطح پردازش اطلاعات نیست. اگر این اتفاق رخ دهد، به دلیل تغییرات در محتوای فعالیت های پردازش اطلاعات رخ می دهدکه به بهترین شکل می توان آنها را به عنوان تغییرات در PFA توصیف کرد. تغییرذهنی اگر قرار است از دیگر انواع سازگاری ذهنی تمیز داده شود باید دست کم دارای ویژگیهای متمایز کننده زیر باشد:

1-کیفی در شکل 2-وابسته به محتوا 3-عدم برگشت پذیری ساده 4-دارای تاُثیرات نسبتا کلی من مقوله اینکه آیا تغییرتکنولوژیک به هر دلیلی قادر به ایجاد چنین تغییراتی هست یا خیر را رها می کنم، هر چند به نظر من چنین نیست هر چند معتقدم که دیدگاهها ممکن است آنچنان تغییر کند که مقولاتی که در حال حاضر مشکل آفرین به نظر می رسند در آینده چنین نباشند. حال بیایید به سراغ روش شناسی برویم «روش شناسی و تغییر ذهن» جستجوی سوزن در انبارکاه وقتی به سخت ترین حد خود می رسد که نتوانیم سوزن را از کاه تمیز دهیم. در واقع اگر یک جوینده نسبت به ماهیت چیز مورد جستجو غافل باشد، روشن نیست که آیا جستجو واژه مناسبی برای اتفاقی که در حال رخ دادن است می باشد یا خیر. یک شیوه تشخیص تغییر ذهن بر این اساس دارا بودن ایده ای قبلی مبنی بر اینکه تغییر ذهن چیست را فرض قرار می دهد. من در بخش های قبلی این کتاب کوشیده ام تا چهارچوبی نظری را ایجاد کنم که در قالب آن یک چنین ایده هایی بتوانند تدوین شوند. نتیجه گیری های منفی نسبت به نتیجه گیری های مثبت، قطعی تر به نظر می آید: 1- جستجوی همبسته های آناتومیک یا زیست شناختی بی هدف می باشد. زیرا بسیار بعید است که فعالیت های زیر بنایی مغز به هر شکل به لحاظ فیزیکی با هم متمایز باشند. 2-به همین اندازه بعید است که تغییر ذهنی به اصلاحات منحصر به فرد در معماری شناختی مرتبط باشد. 3-تغییرات در فعالیت های شناختی در درون یک معماری شناختی نسبتاً استاندارد که بواسطه فرآیندهای استاندارد میانجی گری می شوند، بواسطه فرآیندهای طبیعی ادراک و یا دیگری سازگار می شوندو بنابر این بعید است که از طریق شکل شان قابل شناسایی باشد. استلزام مثبت وسیع این تحلیل آن است که اگر تغییر ذهنی وجود دارد،قابل قبول ترین شیوه شناسایی آن از طریق محتواست. معنای این جمله این است که تغییر ذهنی به احتمال زیاد ناشی از یک تغییر در شیوه بازنمایی اشیاء یا رویدادها ویا یک تغییر در شیوه اعمال عملیاتها برای بازنمایی های ذهنی می باشد. دو شیوه وجود دارند که تغییراتی از این دست ممکن است به طریق آنها خودشان را نمایان سازند: تغییرات در آگاهی و تغییرات در بازده رفتاری. هر دوی اینها با مشکلات روش شناختی مهمی مواجهند. در عین حال که تغییرات در آگاهی هرگز به طور مستقیم قابل بررسی بیرونی دقیق نیستند: تغییرات در محصول رفتاری هم معمولاً اجازه استنتاج دقیق مکانیسم های تولید کننده شان را نمی دهند. این واقعیت که آگاهی قابل مشاهده نیست به طور کلی احتمال به دست آوردن شواهد و مدارکی از آن منبع را حذف نمی کند. ممکن است گزارش هایی ذهنی وجود داشته باشند که در آنها این واقعیت که تغییر ذهنی رخ داده است گزارش شود و یا ماهیت آن توصیف گردد. گزارش جالب توجه «هلن کلر» از کشف احتمال بازنمایی زبانی اش در زمانیکه به او به عنوان یک کودک کور و کر برای اولین بار علامت لامسه ای خیس آب سرد آموخته شد، یکی از همین موارد است. توصیفات مشابهی از سوی بزرگ دان بی سواد وجود دارد زمانیکه آنها دنیای قبلاً غیر قابل تغییر نگارش را درک می کنند. به نظر چنین گزارش هایی برای مهارت های کامپیوتری وجود ندارند. در عوض مشاهده گزارش های القای دشوار به درون یک صورت گرا اتفاقی رایج می باشد. این بیشتر شبیه مدل کسب مهارتی همچون رانندگی یا تایپ کردن است تا حصول یک تغییر کیفی در حالت بازنمایی نبود گزارشات جالب از تغییر ذهنی چشمگیر در پی مواجهه بار اول با کامپیوتر چیزی را ثابت نمیکند؛ اما همچون سگ خاموش در شب، دلالت بر چیزهای زیادی دارد. می توان چنین گفت که گزارش های جالب از تغییر شکل شدید آگاهی بواسطه استفاده از کامپیوتر به این خاطر رخ نمی دهد که در عین حال که دیگر تغییرات شناختی مثبت درک می گردند، اثرات تکنولوژی کامپیوتر بد هستند. با این حال به نظر نمی رسد که شاهد گریه و زاری اول شخص هم باشید و یا آسیبی به کارکنان دیگر وارد شود. این یک ویژگی برجسته تغییر ذهنی است که ادّعا می شود که نه تنها بر مدّعی بلکه بر افراد دیگر نیز تاًثیر می گذارد. این امر به هیچ وجه باعث تقویت قابلیت پذیرش آن نمی شود. به صورت تصادفی شماری از دغدغه های مفهومی در پیرامون ایده تغییر ذهن وجود دارند. اجازه دهید که تغییر ذهن را «MS» بخوانیو حالت قبل از آن MS1 و حالت بعد از آنMS2 خوانده شوند. ما تا به حال فرض می گرفته ایم که تغییر ذهنی ممکن است صرفاً در تکمیل ذخیره شناختی شکل گیرد، یک ضمیمه جدید به جعبه اندازه به نوعی وسعت دادن طیف حالت های بازنمایی. این امر همانطور که در بخش 4 می بینیم ایدة تغییر ذهنی را از یک منبع توجه به یک تجربة خوشایند بشناسید با تاُثیر ادبیات یا نمایشنامه ها تبدیل می کند. اگر کاربر بتواند تصمیم بگیرد که از طرح بازنمایی MS2 استفاده کند یا خیر و یا بتواند یاد بگیرد که این حالت برای برخی از موارد حل مساًله و برای برخی دیگر نامناسب است، در آن صورت تغییر ذهنی دیگر هشدار دهنده تر از تجربه یادگیری دیگری نمی شود. محتوای منفی نسبت داده شده به تغییر ذهنی مستلزم آن است که MS1 به لحاظ کیفی متفاوت از MS2 باشد و اینکه این تفاوت، برگشت ناپذیر و یا دست کم تحت کنترل اختیاری نباشد. شیوه دیگر بیان این قضیه آن است که MS1باید با MS2ناسازگار باشد. تفاوت های مفهومی حالا شروع به ظهور می کنند تغییر ذهنی فرض می گیرد که MS1_MS2 به واسطه تغییر تکنولوژیک ایجاد می شوند. مبداً این تکنولوژی که موجب تغییر ذهنی می شود باید به صورت پیش فرض در MS1 بوده باشد. زمانی این ابداع درک می شود و چنین بر می آید که یا مفهوم سازی این تکنولوژی و برخی از کاربردهای آن بدون MS2 ممکن است و یا اینکهMS2 بدون کاتالیزور تکنولوژیک امکان پذیر است. جالب اینکه چیزی شبیه به این ایده توسط محققان دانشگاهی که به دنبال توضیح پدیده متغیر تکنولوژیک بودند پیشنهاد شده است. به عنوان مثال «کنستانت» ادعای زیر را مطرح کرد: در مورد هردوی شرکتها و افراد، شیوه جامع یک دنیای شناختی را تعریف می کندکه مانع از به رسمیت شناختن جایگزین های افراطی برای شیوه مرسوم می گردد. زمانیکه انتقالات ناگهانی در شیوهً تکنولوژیک رخ می دهد، آنها تقریباُ همیشه کار افرادی در بیرون( یا دست کم در حاشیه) جامعه سنتی هستند. بر اساس این تحلیل نظری «کنستانت» MS نحوه حل مسائل را محدود یا تعیین می کند و خودش بواسطهً «شیوهً جامعه» محدود یا تعیین می شود. در این تحلیل تغییر ذهنی به واسطهً یک تغییر قبلی در شیوه جامعه ایجاد می شود.. در عوض شیوه جامعه همچون یک الگوی علمی کوهنی( kuhn،1962) تلقّی می شود. «کنستانت» حالا می تواند ایمنی شناختی از الگوی تکنولوژیکی فعلی را بواسطه اجازه دادن به برخی افراد برای عملکرد در خارج از جامعهً شناختی، مدّ نظر قرار دهد: «افراد بر روی حاشیه» هزینه ای که کنستانت بابت این بند خروج می پردازد به منظور توضیح اینکه شیوه اجتماعی چگونه می تواند تغییر کند، او باید اجازه دهد که Ms یک عامل پیش فرض باشد نه تعیین کننده. بدین ترتیب شیوه اجتماعی شبیه یک بردار انتقال طاعون است؛ می تواند توزیع و سرعت تغییر شناختی را گزارش دهد اما بروز آن را نه. به عبارت دیگر می توان گفت که دیدگاه کنستانت دلالت بر آن دارد که تکنولوژی قادر به ایجاد تغییر ذهنی (ازMs1 به Ms2) توسط افرادی ایجاد می شود که اذهانشان در Ms2 هستند. در انتها این یک راه حل قانع کننده نیست. این راه حلMs1 را بواسطهً فشار شناختی از سوی جامعه توضیح می دهد تنها برای پذیرش اینکه Ms2 ممکن است علت دیگری داشته باشد. اگر Ms2 پس چرا Ms1 نه؟ این دیدگاه همچنین دلالت بر آن دارد که تمامی تغییرات ذهنی که ممکن است به واسطهً تکنولوژی آینده ایجاد شود، از قبیل هر چند با تعداد پایین در جامعه وجود دارند. آنها از کجای روی زمین بیرون آمده اند؟ در مدل کنستانت دست کم به علت دیگری نیاز است که توزیع اولیه تغییرات ذهنی را تعیین کند. بیایید این مسئله را مسئله« نامعلومی منبع» بنامیم. «قربانی کنستانت» تغییر عوامل تعیین کننده کلّیMs در خارج از فرد و در درون جامعه در نگاه اول جذاب است. قطعاَ به نظر می رسد که این روش، دشواری های مربوط به تعیین موقعیت مکانیسم های قابل قبولی که تغییر شناختی بواسطهء آنها می تواند حاصل آید را به کنار می گذارد. اما متاسفانه این مسائل به جای آنکه حل شوند در یک مرحله جلوتر مطرح می شوند، زمانیکه شیوه های اجتماعی جدید از سیستم های شناختی فردی نشاُت بگیرند. «علاوه بر این مساُله که تغییر ذهن ناشی از تکنولوژی چگونه می تواند رخ دهد، یک مساُله موازی مبنی بر درک زمان وقوع آن در گذشته نیز وجود دارد. ما این مساُله را «ابهام در بر آورد» خواهیم خواند. چگونه یک فرد در حال Ms2 می تواند حالت ذهنی فردی در Ms1 رادرک کند؟ این یک مشکل بسیار آزار دهنده در محتوای تاریخی می باشد، زیرا تغییر ذهنی مستلزم رها کردن این اصل روش شناختی است که گذشته می تواند به طور کامل از منظر اصول و مکانیسم های قابل کشف از روی مطالعه حال، درک شود. این سنگ زیربنای تقریباُ تمامی کند و کاوهای تاریخی است. مسئله « ابهام در براورد» به عنوان مثال در ارتباط با تغییر تاریخی از فرهنگ بی سوادی به سواد در اروپای قرون وسطایی خاطر نشان شده است. مواد در میان تکنولوژیها از منظر رسوخ و ساختار دهی خود عقل، منحصر به فرد است که بازسازی تغییرات ذهنی که به ارمغان می آورد. در ایران دانشمندانی که مهارت های خودشان به وسیله سواد شکل گرفته اند را دشوار می کند. ادّعای منحصر به فردی موجود در ابتدای نقل قول فوق آشکارا غلط است، اگر تغییرات ناشی از تکنولوژی کامپیوتر دارای همین ویژگی باشند. در اصل هر گونه تکنولوژی شناختی می تواند مسائلی مشابه را ایجاد کند ؛ این صرفا یک تصادف تاریخی است که برای چند قرن، عرضه تکنولوژی منفی غیر الکترونیک تنها تغییر تکنولوژیک بود که هم شناختی بود و هم رد پاهای فیزیکی از خود به جای گذاشت. اگر پیدایش مواد در واقع موجب تغییر ذهنی شده در آن صورت باید جایی مابین امکان پذیر و محتمل باشدکه توسعه کدام، به همین اندازه تاًثیر گذار بود. در مورد کدام نمی توان انتظار بقای نه گزارش های دست اول تاًثیر چنین تغییراتی و نه تاًثیر قابل تغییر رفتار اصلاح شده را داشت. ممکن است که در حالت ذهنی بعد از کدام معجزات برنامه ریزی تواًم با همکاری امکان پذیر شده باشند که نمی توانسته در حالت ذهنی قبل از پیدایش کدام وجود داشته باشد. بدون یک علامت شاخص تعین کننده مرزMs1/Ms2 یک چنین تاملاتی بایدبلا استفاده باقی بماند با اینحال با توجه به آن دسته از ابتکارات تاریخی در تکنولوژی شناختی که رد پاهای قطعی از ورودشان به جای می گذارند، جای خوش بینی بسیار بیشتری وجود دارد. در این موارد، یک چشم انداز واقعی از کشف تغییرات همبسته در عملکرد انسانی وجود دارد.

«تغییر ذهنی و تکنو-تاریخ شناختی» وقتی ما شروع به بررسی ایده تغییر ذهنی ناشی از تکنولوژی کامپیوتر کردیم، خاطر نشان کردیم که یک پدیدهً مرتبط اما به نوعی متفاوت تر که آن را «ترس شناختی» خواندیم در ارتباط با دیگر تکنو فرم های بدیع همچون کتب چاپی، تلویزیون و بازی های کامپیوتری بروز کرده بودند. در عین حال که نتیجه گیری کردیم که ترس شناختی، بی مبنا بود، به عنوان یک احتمال پذیرفته شدکه نوعی از تغییر کیفی ناشی از تکنولوژی در محتوای شناخت ممکن است اتفاق افتاده باشد. هر چند هیچ مجموعه شناخته شده ای از شواهد دست اول وجود ندارند که این نوع تغییر شکل شناختی همچون امضای زبانی و کسب سواد، وجود دارند. تغییر شواهد رفتاری برای تغییر ذهنی ناشی از کامپیوتر نیز دردسر ساز است. این امر تا اندازه ای به خاطر جدید بودن این تکنولوژی است که دانستن این مسئله را دشوار می کند که آیا هر تغییری که در حال رخ دادن است صرفاً در حال آغاز می باشد یا کامل شده است. حالت دوم بعید به نظر می رسد، زیرا تنها بخشی از جمعیت هنوز از قرارگیری مستقیم در معرض کامپیوترها اجتناب کرده اند. مشکل جدی تر مسئله زیر است. موجودیت کامپیوترها موجب تفاوت هایی در شیوه های حل مشکل افراد شده است. روی هم رفته این چیزی است که افراد را به استفاده از آنها وسوسه می کند. بنابراین چگونه می توان تغییرات ناشی از هر گونه تغییر در عملکرد ناشی از صرف استفاده از تکنولوژی کامپیوتری را از هرگونه تغییر در عملکرد به خاطر تغییر ذهنی ناشی از کاربرد کامپیوتر، متمایز کرد؟ در ظاهر حل این مساُله ساده به نظر می رسد- تعیین کنید که چگونه نمونه ای از کاربران کامپیوتر مسائل را در یک دوره قبل از فراهم شدن کامپیوترها حل می کردند. آنگاه از آنها بخواهید تا مسائل آزمایش از همان حوزه را بدون استفاده از کامپیوتر حل می کنند. فرض کنید سوژه های معاصر مسائل را متفاوت از افراد حاضر در دوره قبل از کامپیوتر حل می کنند. آیا این تغییر ذهنی است یا فقط عادت های سازمانی یا تحلیلی جدید؟ این مسئله حتی در زمانی که افراد را در مورد مسائلی که با کامپیوتر به آنها بپرداخته اند آزمایش کنیم. تجربه استفاده از یک پردازش گر کلمه ممکن است شیوه ای که حین تصنیف یک شعر به کار می برم را تغییر دهد حتی اگر من هرگز یک شعر را با استفاده از یک پردازشگر کلمه تصنیف نکرده باشم. اگر اینها به اندازه کافی مشکل به شمار نمی رود این سوال را مد نظر قرار دهید که برای جستجوی شواهد تغییر ذهن از چه اقداماتی باید استفاده شود. اگر ما تصمیم به بررسی رفتاری بگیریم که به طور مستقیم به واسطه کاربر و کامپیوتر «آلوده» نشده باشد. از روی این مجموعه ملاحظات می توان به دو نتیجه گیری رسید. یکی این است که با توجه به موانع عقلانی به سر راه اثبات شواهد قانع کننده برای تغییر ذهنی بعید است که کسانی که به وقوع آن باور داشته باشند دلایلی که من و یا در واقع دلیلی برای باورشان داشته باشند. ثانیاً نتیجه گیری به شدت مرتبط با نتیجة قبلی این است که اگر بتوان وقوع تغییر ذهنی را اثبات کرده بعید است این کار بتواند در حال حاضر در ارتباط با تغییر ذهنی ناشی از کاربرد کامپیوتر انجام شود. یک مسیر تفکر مثبت تر این است. ما بارها متوجه شده ایم که کامپیوترها تنها مصنوعات نوع شناختی نیستند که انسانها در معرض آنها قرار گرفته اند ، مجموعه های بسیار دیگری از کشف کلام گرفته تا ابداع ضبط صوت ها وجود دارند. اگر شواهد کافی برای تغییر ذهنی وجود دارد، به احتمال زیاد در ارتباط با یک تغییر شکل شناختی کامل شده و مربوط به گذشته است تا تغییر شکلی که هنوز در حال وقوع باشد. همچنین امیدوار کننده به نظر می رسد که ویژگی هایی که ممکن است از تغییر ذهنی انتظار داشت (ماهیت کیفی، مقاومت در مقابل برگشت پذیری، عمومیت اثرات، نامعلومی منبع شناختی و ابهام در برآورد) در مورد دیگر تغییرات تکنولوژیکی غیر کامپیوتری هم ادعا شده اند. استراتژی روش شناختی که در مایه بحثمان تا به اینجا مناسب تر به نظر می رسد این است. یک مثال از تغییرات عمده و حالا کامل شده تکنولوژیک که در گذشته رخ داده اند و دارای یک بعد شناختی قطعی بوده اند را تعیین کنید. به دنبال شواهدی مبنی بر این امر بگردید که این تغییر ذهنی در ارتباط با این انواع تکنولوژی رخ داده است. شواهد مذکور را برای اثبات موارد زیر بررسی کنید: 1-کفایت آن به عنوان مدرکی برای وجود تغییر ذهنی در کل(و) 2-مدلی برای پیش بینی تاثیرات تغییر ذهنی ناشی از کامپیوتر به طور خاص بیایید با مرور احتمالات کار را آغاز کنیم. اینجا به نظر کاندیداهای قابل قبولی می آیند: 1-زبان کلامی 2-متن نگارش 3-مذهب تک خوابی 4_اندازه گیری زمان 5-چاپ 6-انقلاب صنعتی 7-فیلم، تلویزیون، ویدئو زبان کلامی و مذهب تک خدایی هر چند تاثیر اجتماعی و شناختی چشم گیری داشتند، انقدر به زمان های قبل باز می گردند که ردپاهای پراکنده و غیر قابل اعتمادی به جای گذاشته اند و باید کنار گذاشته شوند. هر کدام از تغییرات دیگر در تکنولوژی شناختی پرونده خاص خود را دارند. یکی از این پرونده ها به اندازه گیری زمان مربوط است.« لویس مامفورد» و«جوزف ویزن بام» هر دو به پیامدهای تکنولوژی مربوط به اندازه گیری زمان و ابتدائاً ساعت صومعه توجه کرده اند. «ابزاری که در حال حاضر در خارج از صومعه گسترش یافته است و زنگ های منظم آن نظم جدید را وارد زندگی کارگران وتاجران کرده است. زنگ های برج ساعت تقریباً تعریف کننده وجود شهری هستند. حفظ زمان به صورت خدمت رسانی زمانی و حسابرسی زمانی و استدلال زمانی تغییر یافت. زمانیکه این اتفاق افتاد، طول عمر به تدریج کاربرد خود به عنوان معیار و کانون اقدامات انسانی را از دست داد. ساعت، زمان را از رویدادهای انسانی تفکیک کرد و به خلق باور به دنیایی مستقل از توالی های قابل اندازه گیری کمک نمود: دنیای ویژه علم»(مامفورد1963) «ساعت یک واقعیت جدید را ایجاد کرده بود قلمرویی جدید برای پیدایش علم مدرن به وجود آمد. واقعیت جدیداً خلق شده فوق بر طرد تجربه های مستقیمی که مبنای واقعیت قدیمی را مشکل می دارند تکیه دارد. دیگر احساس گرسنگی به عنوان عامل محرک غذا خوردن در نظر گرفته نمی شد در عوض فرد وقتی غذا می خورد که یک مدل انتزاعی به یک حالت خاص رسیده بود؛ یعنی وقتی که عقربه های ساعت به علامت های خاصی بر روی چهره ساعت اشاره داشتند.» (ویزن بام1976) اگر بزرگی تاُثیر، تنها معیار انتخاب در بازی بود، گذر زمان به عنوان یک مطالعه موردی مناسب در تکنولوژی شناختی و پیامدهای آن سخت تر بود. با این حال ملاحظات دیگری وجود دارند که تناسب آن را کمتر می کنند. ویژگی تکنولوژی این است که شیوه انتقال فرهنگی کارآمد آن، شخص به شخص می باشد. حتی تکنولوژی معاصر مثل سیستم های کامپیوتری، به بهتریت نحو به واسطه نمایش دادن رواج می یابند نه مثلا به واسطه دفترچه های راهنما. این امر به معنای آن است که اکثر شواهد مربوط به ابعاد فیزیکی تکنولوژی ، اندازه گیری زمان و اکثر شواهد مربوط به کسی که تاُثیر می پذیرد در دسترس نیست. دستگاه چاپ گوتنبرگ غالباً به عنوان چشمه جوشان حجم عمده تفکر مدرن و علت مستقیم مواد و آموزش جهانی در دنیای غرب شناخته میشود. مسلماً انقلاب تکنولوژی که بواسطه آن آغاز شده پیامدهای فرهنگی عظیمی از منظر زیر داشت: «سرازیر شدن کتاب های ارزانی که هیچ انسان زنده ای قادر به عبور از آن نبود و حاصلخیزی معجزه آمیز بعضی از گونه های قارچ را به خاطر می آوردو به واسطه هیچ قانونی تولید نمی شد. حجم، تنوع و فراگیری آن را توضیح داد.» (نویسنه ناشناخته، نقل شده در کتاب اندرسون1991) از طرف دیگر متن چاپ شده، سابقه ای از محتوای شناختی خود را بر جای می گذارد. آیا تکنولوژی چاپ، یک بستر آزمایش ایده آل برای فرضیه تغییر ذهن است؟

دو دلیل برای تردید وجود دارد، اول اینکه سوُال است که آیا چاپ فی نفسه می تواند هرگونه تغییر شناختی را ایجاد کندکه ناشی از اشکال متن چاپ شونده که از قبل وجود داشته اند نباشد یا خیر. دوم اینکه اگر چه ممکن است تکنولوژی به طور گسترده ای منابع موجود ادبی را افزایش داده باشد، اما بعضی اوقات سوال می شود که آیا تعداد آنها را هم تا حد زیادی افزایش داده است یا خیر. به عنوان مثال«اندرسون» ادعا می کند که تنها به واسطه چاپ تصاویر بصری در دوره ویکتوریا بود که ارتباطات جمعی واقعی حاصل آمد.

«در اوایل و اواسط قرن نوزدهم تصویر چاپ شده بیشتر از خود کلام، نشانگر یک شکاف فرهنگی با گذشته بود، زیرا نه نیازمند آموزش رسمی بود و نه حتی سواد ابتدایی. بدین ترتیب تصویر ارزان قیمت چاپی جدید تبدیل به اولین رسانه ارتباطات جمعی وسیع منظم گردید».

جالب تر آنکه اندرسون در عین حال بر این باور است که مخاطبان عمده، تنها به واسطه تولید محتوایی حاصل آمدند که بدون اصلاحات شناختی دراماتیک از طرف خوانندگان قابل دسترس بودند.

«جذابیت مجلات تصویری جدید همانقدر که از ارزش های اجتماعی، اخلاقی و زیبایی شناختی قدیمی نشاُت می گرفت از اقدامات و ایدئولوژی های ناشران، ویراستاران، نویسندگان و هنرمندان هم ناشی می شد. بدین ترتیب پیدایش یک فرهنگ جمعی تکوینی- دست کم در اشکال بصری آن- یک فرآیند جایگزینی عمده فروشی نبود.»

انقلاب صنعتی بارها به عنوان قابله اشکال معاصر آگاهی و احساس عنوان شده است. متاُسفانه این یک تغییر تکنولوژی نیست، بلکه شامل هزاران تغییر این چنین است که همگی با تغییرات صورت گرفته در سازماندهی اجتماعی و سیاسی، در هم پیچیده اند. بدین ترتیب هیچ امکان واقعی برای رد گیری رشته های ارتباط ما بین این تغییرات پیچیده وجود ندارد.