ایران در اواخر قرن سیزدهم/تفکیک جنسی و زندگی روزمره
در چهاردیواری ایرانیان
[ویرایش]ایرانیان خانههایشان را طبق نیازهای مذهبی و عادات و رسومشان میسازند. اولین اصلی که آنها در این رهگذر رعایت میکنند، مَحرم بودن یعنی محیط خصوصی و شخصی ماندن خانه، بخصوص برای خانمهاست و بههمین جهت دور تا دور خانههایشان را با دیوارهای بلند محصور میکنند. بعداً البته موضوع دسترسی به آب برای طهارت است که طبق اصول مذهبی شیعیان باید رعایت شود. از این جهت آب بیرون را به خانهشان منتقل، و آن را در حوض و یا «آبانبار» هایی که در زیرزمین ساخته شده، نگهداری میکنند. به این آبانبارها «سردابه» هم میگویند.
موضوع دیگر تفکیک کامل مردان «نامحرم» و زنان و دختران خانه است. از نظر مذهبی، هر مردی که بیگانه باشد و یا عقد نکاح و یا صیغه با او از نگاه دینی جایز باشد، برای زنان و دختران بالغ «نامحرم» است. نزدیکترین اعضای خانواده مانند پدر، عمو، دایی و برادر «محرم» شمرده میشوند، یعنی زنان لازم نیست از آنها «رو بگیرند» در حالیکه حتی پسرعمو، پسر خاله و پسر دایی، وقتی بزرگ شدند، نامحرم هستند و باید از آنها رو گرفت، چونکه علیالاصول آنها میتوانند با دختر خاله و دختر عموی خود ازدواج کنند.
چشم مرد و یا پسر بالغی که «نامحرم» است نباید به هیچ صورت به روی زن و یا دختری از اهل خانه بیافتد. از این رو خانه دو قسمت دارد: «اندرون» برای خانمها و افراد مرد اما مَحرم (مانند پدر و برادر و عمو و دایی) و «بیرون» برای مردان نامحرم که به خانه میآیند.
چون چوب زیاد یافت نمیشود، خانههای افراد فقیر گِـلی است اما کسانی که پول دارند خانههایشان را با آجر میسازند. پشتبامهایشان صاف است و در تابستان رخت خوابشان را آنجا پهن کرده در هوای باز و خنک این پشت بامها میخوابند.
ایرانیها بنّاهای ماهری هستند که دیوارهای ضخیم و بلندی میسازند. این بنّاها روی دیوارها میایستند و بهتدریج که دیوار مرتفعتر میشود، آنها هم بالاتر میروند. کارگرهایی که روی زمین آجرها را تکبهتک به «اوستایشان» پرتاب میکنند، با زمزمه ترانههایی یکنواخت اما خوشایند این کار را انجام میدهند و اوستا با مهارت آجرها را در هوا میقاپد و روی هم میچیند. خاک لازم برای ساختمان خانهها از همان محوطه ساختمان بدست میآید و بههمین دلیل سطح اکثر خانهها و حیاطهای ایرانی از سطح کوچهها پایینتر است.
در حیاط درخت بید و تبریزی و یا درختان میوه و گل میکارند. هیچکدام از پنجرهها به کوچه و خیابان باز نمیشوند. از در که وارد شدید، در دست راست و چپ، اتاقهای نوکران و کلفتها هست. بعداً از باریکهای که دو طرفش درخت کاشته شده، میروید تا به یک حوض و گلهای کاشته شده در دورو بر آن میرسید. ایرانیها گل را خیلی دوست دارند.
بعد میرسید به ساختمان اصلی خانه که معمولاً یک طبقه است. از در وارد یک دهلیزکوچک و از آنجا وارد یک تالار میشوید و از آنجا شما را به اتاق پذیرایی هدایت میکنند که بزرگترین اتاق خانه است. اتاقهای خواب در عقب و کنار اتاق پذیرایی قرار دارند. از همان تالار و مبل و فرشهایش مقام و ثروت مرد خانه را میتوان حدس زد. در تابستان نگاه کردن به حیاط از این اتاقها دلمشغولی جالبی است. آنچه که ما در غرب «مبل» مینامیم در خانههای معمولی ایرانیان یافت نمیشود، اما کسانی که با اروپاییها رفت و آمد دارند، حتماً در اتاق پذیرایی شان یکی دو میز و صندلی هم دارند.
زمینها پوشیده از فرشهای رنگارنگ است. در دورادور اتاق و کنار دیوار تشکها و بالشهای رنگارنگ چیده شدهاند تا مهمانان بتوانند به راحتی روی زمین بنشینند. انواع چینیها، شمعدانهای ایرانی و کارهای دستی و ظریف همراه با شیرینیهای رنگارنگ در تاقچهها چیده میشوند. اتاق خانمها تقریباً مانند اتاق آقایان است، اما اثاث آن یعنی فرشها و چینیها و غیره گران تر هستند. یک درِ دیگر اندرون به حیاط پشت باز میشود که از حیاط آقایان، یعنی قسمت بیرون، بزرگتر است و گلهای بیشتری دارد.
زیر طبقه همکف خانهها زیرزمین است که در بعضی نقاط ایران از آن بهعنوان انبار استفاده میشود و در بعضی مناطق دیگر کشور در گرمای تابستان آنجا رفته استراحت میکنند، چونکه کمنور تر است و هوای خنکتری دارد.
باید گفت که در سرتاسر ایران یافتن یک آپارتمان بسیار مشکل است. هر کس در یک خانه مستقل با حیاط زندگی میکند و بعید است مثلاً دو خانواده در یک خانه زندگی کنند، حتی اگر فقیر باشند.
ایرانیان خوششان نمیآید که خانه شان را به مسیحیان به اجاره بدهند چرا که آنها را نجس میشمارند. از این جهت وقتی یک مسیحی به شهری میرود که تا آن وقت مهمان مسیحی نداشته، یافتن خانه برای او مشکلی جدی میشود. قیمتی که خارجیان مسیحی باید از بابت خانه بپردازند از آنچه که مسلمانان میپردازند بیشتر است.
تعصب ایرانیان حتی شامل حال کارگرها و بناها هم میشود. مثلاً آسوریهای ارومیه بنّاهای خوبی هستند، اما یافتن کار برای آنها آسان نیست، چونکه مسلمانان خوششان نمیآید در خانههایی که مسیحیان ساخته باشند، زندگی کنند، ولی این تعصب بهتدریج از بین میرود.
بعد از صرف شام معمولاً صحبت مهمانان و صاحبخانه در حول و حوش غذایی که صرف شده، میچرخد و اینکه فلان یا بهمان مامور دولتی چه خوراکهایی میخورد و چقدر زیاد غذا میخورد. هنگامیکه تعارفات در مورد غذاها و «دست شما درد نکند» ها و «فوقالعاده لذیذ بود» ها تمام شد، میرسند به موضوعی که ایرانیها معمولاً «بحث فلسفی» مینامند. این بحثها بعضاً مبتنی بر فرضیات غیر محتمل است و آدم وقتی میبیند که حضار با چه جدیتی این بحثها را میکنند، نمیتواند جلوی تبسم خود را بگیرد؛ مثلاً بحث با این فرضیه شروع میشود که اگر دریای خزر تبدیل به کویر شد، چه باید کرد و یا اینکه اگرانسان بال میداشت، چهها میشد. هنگام بحث اگر کسی نکته مهمیرا به زبان آورد، حضار با تحسین و آفرین میگویند «واقعاً ایشان فیلسوف هستند، پدر افلاطوناند!» و یا میگویند «واقعاً که افلاطون سگ شما هم نیست!».
زندگی روزمره
[ویرایش]ایرانیان صبح زود بلند میشوند تا نماز صبح را بخوانند. آنگاه چایی و یا قهوه مینوشند و نان و پنیر میخورند. بعد، روز آنها شروع میشود. تاجر به بازار میرود، دکاندار به دکانش، کارگر و عمله به سر کارش.
اگر کسی «میرزا» و یا «کاتب» و دفتردار باشد، صبح زود پیش از طلوع آفتاب به خانه اربابش میرود و میبیند که اربابش که معمولاً یک مامور دولتی است، بلند شده و به اتاق پذیرایی آمده است که در ضمن دفتر کار او هم هست. نظر به اینکه ادارههای دولتی معمولاً دفتر بخصوصی ندارند، ماموران دولتی کار خود را در خانههای خود انجام میدهند. جناب مامور در صدر اتاق روی یک تشک و میرزا کنار او روی فرش مینشیند. بایگانیها اگر تعدادشان زیاد باشد، در چند قوطی و یا حتی چمدان نگهداری میشوند. اسنادی که بهطور روزمره باید دم دست باشند، زیر مخّدهها گذاشته میشوند تا به راحتی در دسترس باشند.
همه کارها در همین اتاق ساده پذیرایی انجام میشود. همین جاست که تلگرامها، اسناد مهم و دستورهای دولتی نوشته میشوند، دعاوی مردم رسیدگی شده، حکم صادر و حتی اجرا میگردد، حال یا در داخل همین اتاق و یا جلوی پنجره اتاق، در حالی که مامور دولت پشت پنجره نشسته و شاهد اجرای حکم است؛ و بالاخره همین جاست که بهطرزی آشکار «پیشکش» ها داده و گرفته میشوند، چیزی که بدون آن عملاً کاری پیش نمیرود.
در ایران پیشکش فرهنگ و سنتی برای خود شده است. پیشکش ممکن است شکلهای مختلفی داشته باشد، ممکن است یک گل، یک خیار و یا یک اسب، جواهرات و یا پول نقد باشد. پیشکش گاه چیزی معصومانه است با هدفی نه چندان معصومانه که در مقابل آن، انعامی دریافت شود. مثلاً باغبان شما میآید و اولین میوههای باغ را به شما تقدیم میکند و شما هم به او انعامی میدهید. در طبقهبندی دوم، پیشکش با هدفی داده و گرفته میشود که هیچ هم معصومانه نیست، مثلاً در مواردی که منظور از این داد و ستد پیشکش، تأثیر گذاری بر روند یک دعوی دادگاهی و یا حفظ و ازدست دادن یک مقام است.
این نوع دوم و بیشرمانه در دادن و گرفتن پیشکش را خود ایرانیان، خوب میشناسند. من در اینجا بدون دادن اسم کسی فقط مثال مشخصی خواهم داد، چرا که با هر دو طرف که این پیشکشها را داده و گرفته بودند، آشنا بودم.
والی جدیدی به ولایتی منصوب شده بود. رییس توپخانه سخت در هراس بود که آیا او همچنان بر سر کارش باقی خواهد ماند یا نه. چون او شانس خود را زیاد نمیشمرد، تصمیم گرفت متناسب با درآمدش پیشکشی به والی جدید تقدیم کند. وقتی برای اولین بار به حضور والی رسید، دو راس اسب زیبای روسی که برای درشکهها مورد استفاده قرار میگیرند، جلوی پنجره والی نمایان شدند و او هم با تواضع استدعا کرد که جناب والی این پیشکشهای «ناقابل» را قبول بفرمایند.
والی نگاهی به اسبها و بعد نگاهی به مامور هیجان زده کرده با اظهار تشکر گفت که آن اسبها کمیلاغرند و بهتر است صاحبشان آنها را به اسطبل خود برده کمیبه آنها جو و علوفه بدهد.
فرمانده بیچاره که پیام اصلی والی را فهمیده بود، از اینجا و آنجا قرض کرده دو راس اسب دیگر خریده این بار دستور داد نوکرانش هر چهار اسب را جلوی پنجره والی بیاورند. والی این بار نگاهی به اسبها انداخته گفت اینها خیلی بهترند، اما هنوز میتوانند بهتر از این هم باشند. دوست بیچاره ما این بار رفته اقامتگاه تابستانی خود را فروخت و هشت اسب را به جلوی پنجره والی آورد، تا اینکه جناب والی در حالیکه قلیانش را میکشید، بالاخره اظهار رضایت کرد.
و اما برگردیم به اتاق مامور دولت که داستانش را در نیمه راه رها کرده بودیم. این جناب مامور در ساعات کار ارباب رجوع هم قبول میکند. حوالی ساعت یازده و یا دوازده مامور ما احساس گرسنگی میکند و دستور میدهد ناهار را بیاورند. اتاق مخصوصی برای غذاخوری نیست. ساعت مخصوصی هم نیست. ناهار در همین اتاق و هر ساعتی صرف میشود که مامور نامبرده احساس گرسنگی کند. سفرهای روی فرش پهن میشود و بعد غذا را در سینی میآورند و سینی را جلوی مامور دولت میگذارند. او هم «بسم الله» گفته همراه با ارباب رجوع خود شروع به خوردن غذا میکند. تکههای نانی سفید و نازک بنام «لواش» نقش چنگال را بازی میکنند و قاشق و انگشتان همه به غذایی که در قابی مشترک ریخته شده، فرو میرود. دستیاران و نوکران مهم مامور هم در صرف نهار شرکت میکنند. نوکران دونپایهتر، از سینی دیگری در گوشه دیگری از اتاق و یا در یکی از اتاقهای مجاور غذا میخورند. بسیاری از ماموران دولتی، به غیر از خانواده خود، هر روز غذای حدوداً پنجاه نفر را تامین میکنند.
بعد از غذا نوبت یکی دو ساعت چرت و خواب بعد از نهار میرسد. پس از آن باز نماز میخوانند و به کار ادامه میدهند. همه این کارها هم در همان اتاق ساده روی فرش انجام میگیرد.
خُلق و خوی ایرانیان
[ویرایش]ایرانیان با تفریحات عمومی مانند تئاتر و کنسرت آشنایی چندانی ندارند و ورزش هم هنوز برایشان چیزی بیگانه است. اگر از مراسم آتش بازی و مسابقات اسبدوانی، که شاه و طبقه اشراف گاه در تهران برگزار میکنند صرفنظر کنیم، تفریحات عمومی و باصطلاح مردمی که شامل همه میشود، در درجه اول مراسم عزاداری و تماشای «شبیه» در ماه محرم است.
به همین جهت است که اگر هر کجا و به هر دلیلی صدای طبل و هلهلهای به گوش رسید و دعوتی به «تماشایی» در جایی صورت گرفت، همه به آنجا میروند تا ببینند چه خبر است. اگر صدای سورنا و دهل یک عروسی را شنیدند، فوراً به آنجا میروند و یا از پشت بامهایشان به تماشا شروع میکنند و اگر اروپاییها از کوچه بگذرند و بهخصوص در یک شهر کوچک و روستا دیده شوند، جمعیت دنبالشان میافتد و حرفهایی میزند و یا متلکهایی میاندازد که همیشه خوشایند نیستند.
مردم طبقه پایین خوش دارند که ساعتها در قهوهخانه نشسته به «نقّال» ها و داستانهایی مانند «شاهنامه» «اسکندرنامه» و «رستم و سهراب»» گوش دهند.
اما اکثر تفریحات ایرانیان در داخل خانههایشان صورت میگیرد.
ایرانیان بیش از حد مهماننواز هستند. هر کس که به خانه آنها بیاید، امکان ندارد بدون خوردن غذا و یا دستکم نوشیدن چیزی برود. من بارها دیدهام که درویشی ناشناس بدون دعوت و غیره وارد خانهای شده، رفته، جایی نشسته و غذایی خورده، شربتی نوشیده و بعد خانه را ترک کرده است.
قبلاً در باره شراب نوشی ایرانیان گفته بودم. شراب، چه شراب واقعی و چه «شراب معنوی» مقام والایی در شعر کلاسیک و تغزّلی فارسی دارد، همه واله و شیدای شعر فارسی هستند و این قبیل شعرها را از بر میخوانند. اما ایرانیان واقعاً شراب را نه مانند ما برای لذت از طعم آن و یا آرامش و صحبت و همنشینی با خویشان و آشنایان، بلکه برای «مست شدن» مینوشند، اگرچه ترجیح میدهند شرابنوشی و احتمالاً «مست بازی» را نه در ملاءعام، بلکه در محیط خصوصی با دوستان و آشنایان نزدیکشان انجام دهند.
و یا مثلاً ورزش و یا شکار را در نظر بگیرید. ایران سرزمین نسبتاً بزرگی است و انواع و اقسام حیوانات وحشی، پرندگان و ماهیها در این کشور یافت میشود که برای شکار بسیار مناسب هستند. انواع مختلف و با ارزش اسب و سگ («تازی»)، باز، بلدرچین و غیره برای شکار و یا اسبدوانی هم مناسب و هم فراوان هستند. ایرانیان هم ورزش را خیلی دوست دارند. اما این نوع دوست داشتن ورزش چیزی نیست که بهخاطر خود ورزش و یا سلامتی بدن باشد. در واقع طبقه ثروتمند شاید هم از شکار واقعی زیاد خوشش نمیآید، چونکه اذیتش زیاد است و آنها را خسته میکند. اما برای آنها جنبه تفریحی و «تشخّص» شکار چیز جالبتری است. طبقه بیپول هم که خواهی نخواهی از طریق کار و دوندگیهای روزمره ورزش را عملاً هر روز بطور فعال انجام میدهد!
طبقه ثروتمند تنها به شکار نمیرود. حتماً باید یک دوجین خدمتکار با خودش ببرد. شاه همیشه چهارصد، پانصد نفر را همراه خود به شکار میبرد. آدمهای بانفوذ و «متشخص» را دستکم بیست، سی نفردر شکار همراهی میکنند.
مسابقات اسبدوانی محدود به تهران و طبقه اعیان و اشراف است. این نیست که فعالیتهای تفریحی در ایران وجود ندارند؛ وجود دارند، اما انواع آن زیاد نیست. از این تفریحات مثلاً میتوان به هنرنمایی «پهلوان» ها در میدانها اشاره کرد که ظاهراً زنجیر پاره میکنند و یا خرسهای بیچارهای که با زنجیری که از بینیشان میگذرد، مجبور به رقص میشوند و یا جنگ خروسها که همراه با شرطبندی است. اما تفریحاتی که همراه با ارزش و معنایی هنری و یا ادبی باشد و به غنای فرهنگی و هنری مردم کمک کند و درعین حال خوشآیند هم باشد، تقریباً وجود ندارد. تازه ایرانیان هم در شرایط فعلی اصلاً خواهان چنین چیزی نیستند.
ایرانی امروز (صد سال پیش،م) آدمی ماتریالیست است، یعنی معنویتگرا نیست. وقتی شاعران، گل و بلبل و جویبار آب و گذرا بودن عمر را توصیف میکنند، ایرانی این توصیف شعرای گذشته را مانند بخشی از «کیف» روزمرهاش میشمارد. ایرانی خوشش میآید در کنار جوی آب، زیر سایه یک درخت و روی سبزهها بنشیند و همانجا چیزی کباب بکند و بخورد و به موسیقی گوش دهد. اما او توجه زیادی به شکوه و حشمت طبیعت دور و برش نمیکند و به زیباییهای راستین آن اهمیتی نمیدهد. او از رقص خوشش میآید، اما آنچه که در آن حرکتهای بدن جستوجو میکند، بیشتر لذت جسمانی و شهوانی است و نه لذت معنوی و یا زیبایی حرکت بدن و همنوایی آن با اندام انسانهای دیگر و شکلهای طبیعت. از «مداحان»، داستان سرایان و شاهنامه خوانان خوشش میآید، اما نه چندان بخاطر معانی آن اشعارو درسهایی که میتوان از آنها گرفت، بلکه به جهت خوشآهنگی این اشعار و ریتم معروف وزن و قافیه شعر فارسی که گوشش را نوازش میدهد. درست است که او از «تماشا» خوشش میآید، اما بیشتر از فقط تماشای آن، دیگر چیزی برای ایرانی لازم نیست و بخصوص دادن پولی برای بلیت این تماشا برایش غیرقابل تصور است. چند سال پیش سیرکی به ایران آمد. تصور این بود که مردمی که اسب را این همه دوست دارد (و این واقعیت است) حتماً به تماشای سیرک هم خواهد رفت. اما تعداد شرکتکنندگان آنقدر کم بود که بهزودی سیرک را با ضرری بزرگ تعطیل کرده، رفتند.
شعبدهبازان موفقیت بیشتری داشتند. اما آنها هم بعد از اینکه دعوت شدند و آمدند و برنامه شان را اجرا کردند، نمیتوانستند دستمزدشان را بگیرند. از آنجاکه در ایران سالنهای تئاتر و مکانهای تفریحات سالم نیست، ایرانیان مرفه، نوازندگان و رقاصان و شعبدهبازان را به خانه خود دعوت میکنند و قول میدهند مبلغ معینی برای این برنامهها پرداخت کنند. اما این قبیل برنامهها اغلب با بحثهای طولانی در باره دستمزد هنرمندان تمام میشود و آنها گاه دستمزدی را که وعده داده شده بود، نمیتوانند دریافت کنند و یا نصف آن را دریافت میکنند.
در ضمن ایرانیان زیاد اهل گردش و پیادهروی نیستند، دلیلش هم روشن است. اگر شما به تنهایی پیادهروی کنید، خلاف «عادت» است. از طرف دیگر هم معنایی ندارد که شما صرفاً برای قدم زدن و گردش پیادهروی کنید، در حالیکه یک دسته خدمتکار از پشت سر شما میآیند. در مورد اسبسواری هم ملاحظات مشابهی میشنوید: «در شأنم نیست تنها اسب سواری کنم، اما اسب سواری کردن در میان یک دسته مهتر و خدمتکار هم مسخره است».
در میان طبقه متوسط بعضیها که حکیم (پزشک) توصیه کرده که حتماً باید ورزش کنند، پیش «پهلوان» های کشتیگیر رفته، تمرین ورزش میکنند، اما از میان آنها تعداد کسانی که این کار را واقعاً بهخاطر عشق به تمرین و یا ورزش میکنند، زیاد نیست.