پرش به محتوا

ترجمه اول - بخش اول - فصل هفده

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
Travel Warning هشدار:

این صفحه مربوط به یک کتاب در حال گردآوری است. بدون هماهنگی مدیران به هیچ عنوان تغییری در این صفحه ایجاد نکنید. در صورتی که تغییری در این صفحه ایجاد کنید یک خرابکار محسوب می‌شوید و با شما برخورد خواهد شد

فصل 17

[ویرایش]

تکنولوژی موفق بایدافراد را در جهت بکار گیری توانایی های شناختی فعلی آنها توانمند سازد

[ویرایش]

مقدمه

[ویرایش]

بسیاری از فعالیت های ما هدفمند هستند زیرا ما با محیط خود در تعامل هستیم تا به اهداف خاص خود برسیم. کاری که ما در حقیقت در یک لحظه خاص انجام می دهیم، نه تنها براساس اهداف و محیط ما بلکه براساس دانش بکار گرفته شده برای درک شرایط مشخص می شود. برای انتخاب کار، ما این منابع اطلاعات را با یکدیگر تلفیق می کنیم: اهداف، اطلاعات بدست آمده از محیط و دانش مرتبط با شرایط کنونی. این بویژه زمانی درست است که ما باید عملکردهای ضروری برای دستیابی به اهداف را در شرایط ناآشنا کشف کنیم. در این فصل، درک شرایط، یکی از مهارت های شناختی اساسی به حساب آورده می شود که می تواند برای برقراری ارتباط با این شرایط بکار گرفته شود. درک شرایط، شامل مجموعه ای از فرآیندهای شناختی خودکار است که از دانش ذخیره شده در حافظه بلند مدت فرد استفاده می کنند. خوانندگان، دانش مرتبط را از حافظه بلند مدت خود فعال کرده و این دانش را با هدف فعلی تلفیق می کنند. تناقض میان عناصر دانش فعال شده ممکن است زمانی بروز پیدا کند که فرآیند همگان سازی برای بررسی این روند در یک چارچوب زمانی درست، ضرورت یابد. اهداف خواندن متنوع هستند- از جمع آوری اطلاعات، مستند سازی دانش تخصصی و حل مشکلات گرفته تا حدس زدن در این رابطه که چه کسی ممکن است مجرم یک داستان باشد، اما مردم همچنان از یک مهارت شناختی اولیه و جهانی برای هر امر شناختی بهره می گیرند. این فصل فعالیت هدف- محور دیگری را توصیه می کند که در آن مهارت شناختی، بکار گرفته شده و با شرایط جغرافیایی فرد (GUT) در تعامل است. در این فعالیت، افراد ابتدا شرحی از وظایف را مطالعه کرده و با کاربردهای کامپیوتری برای عمل به این وظایف ارتباط برقرار می کنند و سپس اشیاء روی صفحه مانیتور تغییر می کنند. این فصل سعی دارد تا مدلی ادراک- محور برای فرآیندها ارائه دهد که مدل پیوسته برنامه ریزی عملکرد ادراک محور و دستورالعمل – محور (LICAI) نام دارد. این مدل براساس تئوری واحد سازی ساختار می باشد، یک مدل شناختی برای ادراک شرایط که از سوی kintsch ارائه شد (1988). درک شرایط شاید یکی از مهمترین و اساسی ترین مهارت هایی باشد که افراد بکار می گیرند زمانی که با محیط خود در فعالیت های هدف محور ارتباط برقرار می کنند. اگر چه، زمانی که این مهارت در محدوده های متفاوتی مثل تعامل کامپیوتر با انسان بکار گرفته می شود، شاید درست عمل نکند اگر محیط برای این کار طراحی نشده باشد، در نتیجه، من توصیه می کنم که مدل LICAI برای شناخت آندسته از مشکلات شناختی بکار رود که ممکن است در حین عملکرد افراد در فعالیت هایی رخ دهد که دستورالعمل را برای انجام وظایف بکار می گیرند، یک شبیه سازی LICAI ارائه شده تا این امر را به درستی نشان دهد. این فصلکار خود را با شرح یک شرایط اولیه شروع می کند که دو فرآیند شناختی را برای ایجاد فعالیت های تعاملی هدف و شناخت- محور بکار می گیرد. یکی از آنها فرآیند شکل دهی هدف است و دیگری، فرآیند برنامه ریزی بر اساس عملکرد- هدف است. نتایج بدست آمده که از فرآیند شکل گیری هدف حمایت می کنند بعدا بررسی خواهند شد. بخش بعد، مدل LICAI را توضیح می دهد که عنوان می کند این فعالیت ها توسط فرآیندهای خاص شناختی کنترل می شوند و سپس شبیه سازی ساده ای ارائه می شود که شامل بکارگیری دستورالعمل های واقع گرایانه برای انجام وظایف است. نتایج بدست آمده در مورد فاکتورهای مربوط به طراحی دستورالعمل ها، بطور خلاصه بیان شده اند که این فرآیندهای جامع را تشکیل می دهند.

دستیابی به اهداف با بکارگیری ابزارهای ارتباطی نا آشنا

[ویرایش]

هماهنگ سازی اهداف و عملکردها

شرایطی را در نظر بگیرید که در آن، فردی با یک وسیله ارتباطی ناآشنا روبرو می شود که به آن برای رسیدن به یک هدف خاص نیاز دارد. او ممکن است بتواند با موفقیت عملکردهای درست را بشناسد یا خیر. چه چیزی می تواند نتایج را تعیین کند؟ چه فرآیندهای شناختی ای می توانند کار آمد باشد؟ این فرآیندها چگونه کار خواهند کرد؟ این بخش به بررسی این موارد از طریق معرفی یکی از تجربیات من در آلمان می پردازد که به شرح زیر است: من ساعت 9 شب به فرودگاه اشتوتگارت، آلمان، رسیدم. تصمیم گرفتم که با قطار به هتل بروم. با پیدا کرده ایستگاه8 قطار از طریق دنبال کردن علائم تعبیه شده مشکلی نداشتم. سپس باید یک بلیط از ایستگاه می خریدم. روبروی من، دستگاه فروش بلیط بود. چون این اولین دیدار من از آلمان بود، هرگز از این دستگاه استفاده نکرده بودم. بدتر اینکه، آلمانی بلد نبودم. کسی را هم نمی توانستم پیدا کنم که از او بپرسم این دستگاه چطور کار می کند. برای چند دقیقه، دستگاه و صفحه آنرا نگاه کردن. با خود فکر کردم، می دانم چه کار کنم. یک کد سه رقمی را از روی دستگاه خواندم که مقصد را نشان می داد و کد ده رقمی را از روی صفحه کلید وارد کردم. سپس دستگاه به من هزینه را نشان داد. سکه ها را از شیار مخصوص وارد کردن. دستگاه هم به من بلیط داد. همه کار همین بود. متوجه شدم که می توانم یک کار را با موفقیت خودم انجام دهد. اگر چه روند کار کاملا با روندی که در کشور خودم اپن استفاده می کردم فرق داشت. سوال این است : چگونه این کار را با موفقیت انجام دادم بدون اینکه دانش آنرا داشته باشم؟ در بخش زیر، شرحی از مرحله بالا آورده شد که عواملی را نشان می دهد که از فعالیت های هدف محور در شرایط خود حمایت می کنند. این روند براساس ساختار تئوری عملکرد Norman (1986) است که شامل اهداف، مرحله ارزیابی، مرحله اجرا و محیط است. بعلاوه، این روند فرض می کنیم که من دانش را که معمولا در ژاپن بکار می گیرم، در این جا نیز استفاده می کنم. در نتیجه، این روند، شرایط بکار رفته برای بررسی روند خرید بلیط قطار در ژاپن را با آلمان مقایسه می کند، جدول 1 بطور خاصه نتایج بررسی را نشان می دهد.

اهداف: در روند بررسی، دو هدف فرعی عمده شناسایی شده اند که هدف اصلی را شکل می دهند." رسیدن به بلیط مقصد:

G1(هدف اول): مشخص کردن قیمت
G2(هدف دوم): مشخص مردن مقصد

در ژاپن، من اطلاعات مربوط به قیمت را ابتدا وارد کرده و سپس پول را می دهم و سپس با فشار دادن دکمه مربوطه، مقصد را مشخص می کنم. بنابراین، هدف اول ابتدا بکار رفته و سپس هدف دوم می آید. در عوض در المان این روند بر عکس است. اگر چه باید تاکید کنم که اهداف فرعی که من از تجربیاتم در ژاپن می دانم در موفقیت در شرایط جدید بسیار کمک می کنند، حتی اگر ترکیب آن عوض شود.

عملکردها: همچنین، 4 عملکرد معمول در این راستا شناسایی شده اند که عبارتند از: A1: خواندن x از y A2: وارد کردن سکه A3: فشار دادن دکمه ها A4: گرفتن بلیط و بقیه پول در ژاپن، ترتیب آن بصورت A1، A2 از هدف اول و سپس A3 برای هدف دوم بود. در آلمان، A1 پس از A3 برای هدف دوم می آید و پس از آن A2 برای هدف اول می آید. در هر دو کشور، A4 در انتها می آید. عملکرد اول A1 در هر دو کشور تقریبا یکسان است اما اهداف فرق دارند: در ژاپن، خواندن قیمت ها از جدول (A1) برای دادن هزینه (G1) می باشد، در حالیکه در آلمان " خواندن کد برای مقصد از صفحه (A1) برای مشخص کردن مقصد (G2) می آید" و A3 در روند دستیابی به اهداف اول و دوم بکار می روند. بدلیل معکوس بودن اهداف، ترتیب A2 این عملکردها هم معکوس بودند.

فرآیندهای ضروری برای مشخص کردن هدف اصلی

[ویرایش]

بررسی، بخش هایی را نشان می دهد- اهداف و عملکردهای فرعی- که با موفقیت شناسایی شدند تا به هدف اصلی در یک شرایط ناآشنا برسیم. سه فرآیند مهم وجود دارند: فرآیند اول، شناخت اهداف فرعی درست برای اهداف اصلی و در دسترس قرار دادن آنهاست. در این مثال، G5، به G1 و G2 تقسیم می شود و آنها در طی فرآیند حفظ می شوند [فرآیند شکل گیری هدف] فرآیند دوم، انتخاب یک هدف فرعی درست از اهداف فرعی موجود است. روند انتخاب از طریق هماهنگ سازی اطلاعات از محیط با اهداف فرعی موجود انجام می گیرد. در ژاپن، وجود جدول قیمت حیاتی است زمانی که هدف فرعی "دادن قیمت (G1)" انتخاب می شود در حالیکه در آلمان، وجود جدول مقصد حیاتی است زمانی که هدف فرعی "انتخاب مقصد (G2)" انتخاب می شود [فرآیند انتخاب هدف]. فرآیند دوم، بکارگیری هدف فرعی انتخاب شده در یک روند درستی از عملکردها است. مجدداً، انتخاب یک عملکرد از طریق هماهنگ سازی بخش های اطلاعاتی مصل اطلاعات محیطی (یعنی وجود دستگاه بیلط، جدول قیمت، فشار دادن دکمه و ...)، نحوه کار با آن با بکارگیری اطلاعات حافظه بلند مدت (یعنی، یک دکمه برای برقراری ارتباط فشار داده می شود) و هدف فرعی فعلی [فرآیند برنامه ریزی عملکرد- هدف] صورت می گیرد.


درست کردن اهداف از دستورالعمل ها

[ویرایش]

در این بخش، عملکردهای درست هرگز شناسایی نخواهند شد مگر آنکه مجموعه درستی از اهداف فرعی قابل استفاده درست شده باشد. با داشتن دانش تغییر هدف اصلی به صورت اهداف فرعی، ضروری است. چنین تغییر شکلی،یک فرآیند شناخته شده است که به تفصیل در متن حل مشکل بررسی شده است. برای مثال، شرح مسئله اصلی که می گوید "Joe، 8 سنگ مرمر دارد، سپس او 5 تای آنها را به Tom می دهد. چند سنگ مرمر در حال حاضر دارد؟" باید به یک شکل انتزاعی در بیاید که برای محاسبه ریاضی قبل از محاسبه واقعی، مفید باشد. حتی اگر فرد مهارت های محاسباتی خیلی خوبی هم داشته باشد، اگر به درستی شرح مسئله تغییر نکرده باشد، این مهارت ها بی ارزش هستند. این بخش، یک بررسی آزمایشگاهی انجام شده از سوی Terwilliger و Polson (1996) را ارائه می کند که نشان می دهد مردم چگونه هدف اصلی را بصورت اهداف فرعی قابل اجرا در ساختار تعامل کامپیوتر با انسان در می آورند. Terwilliger و Polson، زمانی را اندازه گیری کردند که نیاز است تا استفاده کنندگانی که هرگز از یک دستگاه استفاده نکرده بودند، برای انجام کاری مثل برقراری ارتباط با دو شکل از انتخاب جعبه دیالوگ متغیر، استفاده کننده آنها دریافتند که افراد می توانند این کار را انجام دهند. در این آزمایش، استفاده کننده ابتدا جمله ای از دستورالعمل را خوانده و سپس نموداری از داده های موجود با ترسیم یک منو درست کرده و یک منو شکل داده و متغیرها را در محورها قرار می دهد. متغیرهایی که نیازمند طبقه بندی هستند "غیبت ها" و "ماه ها" هستند. دو نسخه از دستورالعمل ها بکار گرفته شده اند:پ دستورالعمل ها: • دستورالعمل های XY " ایجاد نموداری با ماه در محور X و غیبت ها در محور Y" • دستورالعمل های FN " ایجاد نموداری از غیبت ها به عنوان تابعی از ماه" بعلاوه، دو نسخه از جعبه دیالوگ برای تعیین محورها مطرح شد: جعبه های دیالوگ: • جعبه دیالوگ XY لیست انتخاب چپ "محور X" نام گرفت و لیست انتخاب راست" محور Y" نام نهاده شد. • جعبه دیالوگ FN لیست چپ "طرح" و لیست راست "بعنوان تابعی از" نام نهاده شدند. موضوعات مختلفی برای تمامی ترکیبات دستورالعمل ها و جعبه های دیالوگ بکار گرفته شدند. 16 موضوع از مجموعه روانشناسی مقدماتی در دانشگاه لکراد و مطرذح شدند و برای بررسی اعتبار دریافت کردند. 4 نسخه از سیستم ها درست دند که یکی از هر ترکیب دستورالعمل "XY" یا "FN" با یک جعبه دیالوگ " XY" یا "FN" بود. سپس افراد دستورالعمل های برگخ را مطالعه کرده و به سراغ مورد دیگری رفتند تا عملکردهای ضروری را انجام دهند. کل زمان مورد نیاز برای درست کردن ئنمودار بصورت خودکار برای هر فرد ثبت شد. متوسط زمان هر یک در جدول 2 ارائه شده اند. یک تست ANOVA با دو متغیر بکار گرفته شده نشان می دهد که بطور متوسط، زمانی زمان افزایش می یابد که جعبه دیالوگ دارای لیبل های "FN" است تا زمانی که لیبل "XY" دارد. هیچ تاثیر قابل توجه یا تعاملات دیگری دیده نشدند. مجموعه ای از مقایسات انجام شده نشان دادند که متوسط زمان صرف شده برای دو نسخه از جعبه های دیالوگ در حد قابل توجهی برای هر نسخه از دستورالعمل متفاوت بودند اما زمان برای دو نسخه از دستورالعمل ها تفاوت زیادی برای هر نسخه از جعبه دیالوگ گذاشتند.


در این بررسی، افراد، دستورالعمل های FN" را به شکل قابل مقایسه با نمونه های دستورالعمل "XY" تغییر دادند زمانی که خواندن آنرا تمام کردند. در داستان من در آلمان، هدف نهایی، برو، به صورت اهداف فرعی ، G1 و G2 در می آید. در هر دو مورد، اهداف فرعی یا اهداف اصلی فرق داشتند. افراد از اهداف معرفی شده به اشکالی استفاده می کردند که با عملکردهای مربوطه منطبق بودند. این اهداف از سوی تغییر شکل اهداف اولیه بوجود می آیند که می توانند داخلی، مصل گرفتن بلیط "یا خارجی، مثل" دستورالعمل های " FN"یا "XY" باشند.

یک مدل ادراک محور برای شکل گیری هدف و برنامه ریزی هدف- عملکرد: LICAI

[ویرایش]

در بالا، من سه فرآیند را برای شناخت عملکردهای درست کشف کردن زمانی که با شیوه های جدید ارتباط برقرار می کردم: شکل گیری هدف، انتخاب هدف و فرآیندهای برنامه ریزی عملکرد هدف. شکل گیری هدف از طریق تغییر هدف نهایی از طریق بررسی آزمایشگاهی در بخش قبل نشان دادند. برنامه ریزی عملکرد هدف به شکل جامعی در بخش تعامل کامپیوتر با انسان مورد بررسی قرار گرفت. این بخش مدلی را توضیح می دهد که این سه فرآیند را بکار می گیرد. ایده اصلی این است که هر یک از این فرآیندها را می توان به شکل یک فرآیند جامع مدل سازی کرد و به شکل فرآیندهای شناختی خودکار بررسی کرد که از دانش ذخیره شده در حافظه بلند مدت استفاده می کنند. این مدل که مدل ارتباطی عملکرد ادراک محور و بکارگیری دستورالعمل نامیده می شود از سوی Kitajima و Polson (1997 و 1996) طرح شد که با شرایطی در ارتباط است که افراد از دستورالعمل ها استفاده کرده و درک خود را شکل می دهند. این مدل اخیرا برای شکل دهی تعاملات افراد در محیط های خودکار دفتری و پروازی بکار گرفته شده است. فرآیندهای شناختی مشخص شده در LICAI با بکارگیری ساختار تعامل طرح شده از سوی kintsch بکار گرفته شده اند. در نتیجه، من کار را با شرح این ساختار شروع کرده و سپس مدل LICAI را توضیح می دهم.


ساختار واحدسازی ساختار برای فرآیند ادراک

ساختار واحد سازی ساختار، سمبلیک- ارتباط گرا بوده و با موفقیا برای مدل سازی فرآیندهای شناختی مثل ادراک شرایط، حل مشکل و برنامه ریزی عملکرد بکار گرفته شده است. ساختار واحدسازی ساختار فرض می کند که مشخصه های سطح در مشخصه های شبکه معنای طرح شده بکار گرفته می شوند. قوانین موجود، نسبت به بافت حساس نیستند ما در نتیجه نمونه های معرفی شده در این مقاله با بافت موجود همخوانی ندارند. مرحله ساخت، شبکه های از طرح ها را ارائه می دهد که شامل نمونه های ورودی، معانی جایگزین و توصیفات و عملکردهای جایگزین احتمالی می باشد، این شبکه از دانش ضروری برای انتخاب گزینه ها استفاده می کند. این دانش عبارت است از اهداف، اطلاعات گرفته شده از حافظه بلند مدت و اطلاعات منتقل شده در چرخه های واحدسازی ساختار پیشین. یک مکانیزم ارتباطی پایه که از سوی تئوری واحدسازی ساختار طرح شده، مکانیزم همپوشانی است: زمانی که دو گره دارای سمبل های مشابهی باشند، با هم در ارتباط هستند. مرحله واحدسازی، یک گزینه را از طریق واحد سازی اطلاعات معرفی شده در شبکه شکل گرفته و مرحله ساخت، انتخاب می کند. واحدسازی می تواند یک فرآیند زفع محدودیت باشد. شبکه شرایط مرتبط، مجموعه ای از محدودیت ها را تعریف می کند که براساس گزینه های برگزیده رفع می شوند. کار واحدسازی طی یک فرآیند فعال سازی انجام می گیرد. گره ها در درون شبکه می توانند به منابع فعال سازی، اهداف فعال سازی و ارتباطات بین منابع و اهداف تقسیم شوند. اهداف و مشخصه ساختار فعلی، منابع اولیه بوده و اهداف، گزینه ها هستند. اطلاعات ارتباطی از حافظه بلند مدت و سایر منابع می آید و فرآیند فعالی سازی توسط الگوی ارتباطات درون شبکه کنترل می شود. زمانی که مرحله واحد سازی تمام می شود، گزینه های دارای بیشترین فعالیت، حاصل چرخه را نشان می دهند که محدودیت ها را مرتفع می سازند. چون ساختارهای درون شبکه توسط مباحث مشترک با یکدیگر مرتبط هستند، الگوی همپوشانی، نقش کلیدی را در نتایج مرحله واحدسازی بازی می کند.

مدل LICAI

بازنگری

شکل 1، به صورت آماری، مدل LICAI را توضیح می دهد . سه فرآیند اصلی توسط چرخه های واحدسازی ساختار متفاوت همراه با اطلاعاتی که شبکه ها را در لحاظ متفاوت شکل می دهند، توضیح داده می شوند. فرآیند شکل گیری هدف بعنوان یک چرخه ساختار مدل- مسئله مدل سازی می شود که شکلی استراتژیک از فرآیند درک شرایط اولیه است که معرفه های مشخص شده برای تعامل با ابزارها را بوجود می آورد، یعنی، اهدافی که راه حل وظیفه بررسی شده و در دستورالعمل ها را کنترل می کنند. اگر متن دارای شرحی از اهداف چندگانه باشد، LICAI فرض می کند که آنها در حافظه در طی فرآیند شکل گیری هدف ذخیره شده اند، زمانی که استفاده کننده، خواندن دستورالعمل ها را تمام کرده و سعی دارد تا یک یا چند مرحله از وظیفه را انجام دهد، LICAI از اطلاعات فعلی بعنوان سرنخ برای انتخاب یک هدف از حافظه استفاده می کند. این فرآیند انتخاب هدف بعنوان یک چرخه بازیابی حافظه استفاده می کند، شکلی از چرخه واحدسازی ساختار اولیه که از سوی kintsch و welsch (1991) بعنوان مدلی از فرآیند یادآوری مطرح گردید. فرآیند برنامه ریزی عملکرد هدف، هدف بازیابی شده از حافظه را گرفته و سعی می کند تا یک یا چند عملکرد را تولید کند تا از این طریق به هدف برسد. این فرآیند، شکل گیری مدل عملکرد درست را با بکارگیری یک کامپیوتر با طرح نموداری طرح شده از سوی kirajim و polson (1995) تسهیل می کند که بعنوان جفت چرخه و چرخه برنامه ریزی عملکرد مدل سازی شد. زمانی که استفاده کننده دستورالعمل ها را می خواند، سعی دارد تا اهدافی را مشخص کند که باید بدست آیند. LICAI فرض می کند که این هدف مترادف حل مشکل است. دستورالعمل ها از طریق بکارگیری یک چرخه واحد سازی با ساختار برای هر جمله، پردازش می شوند. در مرحله ساخت، LICAI شبکه ای بوجود می آورد که شامل مشخصه های معنایی یک جمله علاوه بر توضیحاتی می باشد که ساختار معنایی را بصورت اهداف در می آورند. در مرحله واحدسازی، LICAI یک معنا را برای جمله انتخاب کرده و آنرا با معنای حافظه از بخش های قبلی مرتبط می سازد. در نتیجه، پس از خواندن کل متن، محتوای حافظه، نشانگر حاصل درک ساختار است. LICAI،سه طرح را بکار می گیرد که با هم در مرحله ساخت کار می کنند. یکی از این طرح ها/ف ساختار دانش است که یکی از مشخصه های معنای ساختار را بعنوان ورودی بکار گرفته و یک یا چند طرح خاص تعریف شده از سوی محدودیت ها را در مباحث قابل قبول ارائه می دهد. طرح خواندن دستورالعمل جهانی نشانگر استراتژی اصلی بکار رگفته شده از سوی خواننده است تا متنی را پردازش کند که وظیفه خاصی را توضیح می دهد. تمامی افعال دارای معنای ضمنی هستند و شما آنها را در ساختار اولیه و به شکل اصلی،Do، بکار می گیرید [You، فعل، مفعول] طرح محدوده وظیفه، ساختارهای Do را بررسی کرده و شرحی پیچیده تر از یک وظیفه ارائه می دهد برای مثال، دستورالعمل "FN" Do [You، PLOT، "بعنوان تابعی از" [غیبت، ماه]] به دو ساختار زیر تبدیل می شود: Do [You، PLOT، در [ماه، محور - X]] و Do [You، PLOT، در [غیبت، محور - Y]] طرح شکل گیری وظیفه- هدف، ساختارهای Do را بصورت ساختارهایی در می آورد که اهدافی را نشان می دهند که فرآیندهای برنامه ریزی عملکرد هدف را کنترل می کنند. برای مثال، دستورالعمل های تغییر شکل یافته به صورت زیر در می آیند: اجرا [طرح، ماه، محور- X]، و اجرا [طرح، غیبت، محور- Y].

فرآیند انتخاب هدف (به شکل 1)مراجعه کنید.