پرش به محتوا

ترجمه دوم - بخش دوم - فصل هفت

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
Travel Warning هشدار:

این صفحه مربوط به یک کتاب در حال گردآوری است. بدون هماهنگی مدیران به هیچ عنوان تغییری در این صفحه ایجاد نکنید. در صورتی که تغییری در این صفحه ایجاد کنید یک خرابکار محسوب می‌شوید و با شما برخورد خواهد شد

==

==

در عوض، توسعه گران سيستم بايد ديدگاهي روبه رشد را در مورد فناوري‌هاي شناختي، آغاز كنند. بطور مثال، ممكن است آنها، ايجاد يك سيستم بصورت انعطاف‌پذير و آزاد را مد نظر قرار دهند، تا اين كه بتوان آنرا در آينده تغيير داد تا نيازهاي روبه رشد كاربر خود را بر‌آورده سازد. يا سعي كنند تغييرات روبه رشد را پيش بيني و محدوده‌اي از راه حل‌ها را اجرا كنند تا بتوان يكي از آنها را بسته به اينكه كدام يك به حقيقت مي پيوندد، انتخاب كرد. چهارم، مهم‌ترين ويژگي انسان‌ها كه ما را از ساير حيوانات متمايز مي‌كند، توانايي ساخت و استفاده از ابزارهاست. اگر اين توانايي را يك چيز ساده فرض كنيم، آنوقت استفاده از محصولات مصنوعي را نه فقط از ديدگاه افزايش توانايي‌هاي انسان بومي مي‌توان فهميد بلكه مي‌توان آنرا به عنوان يك روش زندگي يكي از ساده‌ترين توانايي‌هاي نوع بشر دانست. اگر تمايز بين امكانات انسان بومي و ابزارهاي اضافي خارجي، نقطه‌ي شروع تجزيه تحليل باشد، اين توانايي را نمي‌توان به حساب آورد. براي جمع بندي، اكثر تلاش‌هاي فعلي جهت در نظر گرفتن شناخت توزيع شده به عنوان توسعه‌ي ساختارهاي پردازش اطلاعات بومي، معمولاً اين حقيقت اساسي را كه فرآيندهاي شناختي دروني هم توسط محصولات مصنوعي شكل گرفته‌اند را مد نظر قرار نمي‌دهند. در واقع توانايي‌هاي شناختي انسان‌ها بطور كلي، نه تنها خودشان را در بستري فرهنگي ارائه مي‌دهد، بلكه بوسيله‌ي آن فرهنگ تغيير شكل جديدي مي‌گيرند. اين حقيقت كه توانايي‌هاي انسان از طريق تغييرات روبه رشدي كه توسط محيط‌هاي فرهنگي اجتماعي شكل گرفته‌ است، كسب مي‌شود، ايجاد يك طبقه‌بندي از توانايي هاي ساده‌اي را كه توسط محصولات مصنوعي افزايش يافته‌اند را اگر غير ممكن نسازد، مشكل مي‌كند. قطعاً، مردم از محصولات مصنوعي براي بهبود نيروي بالقوه‌ي خود استفاده مي‌كنند و مهم است كه بوسيله‌ي فناوري‌هاي مناسب، به آنها كمك شود. هر چند بخاطر تأسيس روش‌هاي طراحي مؤثر مانند تقويت و افزايش، بايد در يك محيط بزرگتر مورد بررسي قرار گيرد. مردم نه تنها از پتانسيل شناختي موجود خود براي رسيدن به سطح كاربردي بالاتر استفاده مي‌كنند، بلكه از طريق شركت در تجربيات اجتماعي، خودشان را تغيير مي‌دهند. اين جنبه‌ي حياتي استفاده از محصولات مصنوعي، معمولاً در رويكرد افزايش، گم مي‌شود.


مشكل در درك افزايش به عنوان يك گستره‌ي ساختاري از شناخت خود بخودي: مشكلات فرضيه‌اي و مفهومي بسياري در مورد روش افزايش وجود دارد. اولاً اكثر مفهوم سازي‌هاي شناخت افزايش، متفاوت ميان دو نوع مرز را ناديده مي‌گيرند: (1) مرز ميان فرد و جهان (2) مرز ميان درون و بيرون. اين موضوع تقريباً در مورد روش‌هاي متمايز كننده‌ي بين يك فرد و سيستم شناختي افزايش، آشكار و واضح است. به عبارتي ديگر، مرز ميان فرد و ابزارهاي ترقي، پوست شخص است. ( مثلاً پوست به عنوان استعاره، نمادي از مرز ميان بيرون و درون است). بنابراين وقتي تجزيه و تحليل با فرق بين شناخت افزايش يافته و خودبخودي آغاز شود، تفاوت بين " فرد " و " درون " در شناخت انسان ناديده گرفته مي‌شود، ولي بنظر مي‌آيد كه اين موضوع از اهميت‌هاي حياتي براي فهم چگونگي توسعه شناخت انسان مي‌باشد. چنين تحليل‌هايي با وارد كردن بخشي از پيرامونشان، شرح حالي از فرد بصورت پويا فراهم نمي‌كنند.

ثانياً، گزارشات افزايشي از شناخت توزيع شده، هر دو وجه ذهن انسان و محصولات مصنوعي را به عنوان واحدهاي پردازش اطلاعات در نظر مي‌گيرد كه همديگر را در ساختار كلي سيستم تكميل مي‌كنند. به عبارتي ديگر رابطه‌اي دوطرفه و لازم بين انسان و محصولات مصنوعي فرض شده است. نتيجه‌ي نهايي مطالعات در مورد شناخت توزيع شده به عنوان طرحي از يك سيستم شناختي كارآمدتر تدوين شده است كه شناخت انسان را افزايش مي‌دهد. در اين ديدگاه، اين حقيقت اساسي كه انسان‌ها هستند كه شناختشان را افزايش مي‌دهند، وجود ندارد. سوماً و در نهايت، تمركز ساختاري زيادي كه در تحليل شناخت توزيع شده وجود دارد، اكثراً جنبه‌هاي روبه‌ رشد توزيع را ناديده مي‌گيرد. نظرهاي شاخص بالا در مورد ديدگاه شناخت توزيع شده به عنوان گستره‌ي ساختاري از شناخت خودبخودي، توانايي‌هاي شناختي انسان بومي، ديدگاه متفاوتي را ايجاب مي‌كند كه مي‌تواند غلبه بر محدوديت‌هاي روش افزايش ساختاري كمك كند. اين ديدگاه جديد بايد شرحي از جنبه‌هاي زير را براي شناخت توزيع شده فراهم كند: - تلفيقي پويا از منابع دروني و بيروني مطابق با تغيير در مرزهاي فردي. - مكانيزم‌هاي زيربناي مربوط به تأثير محصولات مصنوعي بر ساختارها و فرآيندهاي شناخت دروني. - نقش محوري فرد در ايجاد و مديريت سيستم‌هاي شناخت توزيع شده. - تغيير شكل‌هاي روبه رشد شناخت توزيع شده.

واضح است كه براي برآورده كردن ملزومات بالا، بايد به دنبال سيستمي مفهومي بود كه ذهن انسان را به عنوان جزئي از محيطي در نظر بگيرد در آن وجود دارد. روش‌هاي زيادي موجود است. در بخش بعد، در مورد جايگزين روش افزايش كه بر پايه‌ي ديدگاه فرهنگي، تاريخي در طراحي ابزارهاي شناختي است، بحث مي‌كنيم. كه بر نقش فرهنگ و توسعه تأكيد مي‌كند.

به سمت يك ديدگاه بينابين در طراحي ابزارهاي شناختي:

[ویرایش]

به عقيده‌ي ما، بسياري از مشكلات مفهومي در رابطه با فهم ابزارهاي رايانه و نقش آنها در شناخت انسان را مي‌توان حل كرد، فقط كافي است بجاي استفاده از ديدگاه افزايش كه در بالا ذكر شد، ديدگاه بينابين اتخاذ شود. بطور خاص‌تر، پيشنهاد مي‌كنيم كه براي تحليل ابزارهاي رايانه‌اي و نقش‌شان در شناخت انسان، از سيتم‌هاي مفهومي روانشناسي فرهنگي، تاريخي استفاده شود، اين روش ابتدا در روسيه توسعه يافت و بطور نزديك با چارچوب كاري مفهومي فرضيه فعاليت مرتبط است. پايه‌هاي فرضيه فعاليت و فرضيه روانشناسي تاريخي، فرهنگي، توسط گروهي از روانشناسان توسعه يافت كه برجسته‌ترين آنها Lev vygotsky و شاگردانش بودند. در حال حاضر يك ديدگاه بين‌المللي، زيربناي مطالعات ميان رشته‌اي در حيطه‌هاي متنوعي است كه شامل توسعه، آموزش و تعامل انسان و كامپيوتر است. ساختمان فرضي روان شناسي تاريخي، فرهنگي كه بيشتر مربوط به محيط‌هاي فعلي است، تفاوت Vygotskian ميان عملكرد ذهني طبيعي و عملكرد بالاتر است. در نوع طبيعي، توانايي‌هايي بومي ذهني يك انسان به آرامي تبديل به نوع بالاتر مي‌شود و اين كار از طريق فرآيند بينابين صورت مي‌گيرد. بطور مثال حافظه‌ي انسان به بازيابي مستقيم اطلاعات مورد نياز محدود نمي‌شود. در عوض، سيستم ظريفي از ابزارهاي معنايي كه شامل زبان وساير ابزارهاي توسعه يافته‌ي فرهنگي مي‌باشد، زيربناي عملكرد مؤثر حافظه‌ي انسان است. همچنين، Vygosky بين ابزارهاي فني و ابزارهاي روان شناختي تمايز قائل شده است. مورد اول به مردم كمك مي‌كند كه چيز‌ها را تغيير دهند، درحاليكه دومي توسط شخص استفاده مي‌شود تا خودش يا ديگران را تغيير دهد. بنابراين مفهوم بينابين را مي‌توان براساس روانشناسي فرهنگي، تاريخي، براي توضيح ساختار زيربناي جريان فرهنگي تواناييهاي ساده‌ي انسان استفاده كنيم كه در بخش قبل در مورد آن بحث شد. فرهنگ، ابزارهايي را فراهم مي‌كند كه انسان‌ها مي‌توانند در فعاليت‌هاي خارجي خود نسبت به چيزها يا ساير مردم از آنها استفاده كنند. با اين روش، فعاليت‌هاي خارجي ظاهراً واسطه مي‌شوند و بنابراين ساختارشان تغيير مي‌كند. از طريق بين‌المللي شدن فعاليت‌هاي خارجي واسطه‌اي شده، فعاليت‌هاي دروني هم واسطه‌اي مي‌شوند. Vygotsky شرايطي را براي فراگيري موفق توانايي‌هاي ذهني جديد تعريف كرده است. او اين كار را توسط معرفي ايده‌ي " ميان روانشناسانه " و " فرا روانشناسانه " انجام داده است. براساس نظريه Vygotsky ، توانايي‌هاي جديد انسان در دو مرحله فراگرفته مي‌شود يا به عبارت ديگر، دو مرتبه در فرآيند پيشرفت ظاهر مي‌شود، ابتدا به عنوان توزيعي ميان مردم و بعد به عنوان اختصاسي توسط هر فرد ظاهر مي‌شود. بنابراين روانشناسي تاريخي ، فرهنگي، تأثير بالقوه‌ي ابزارها را بر شناخت انسان بصورت افزايشي مشخص نمي‌كند. يعني برخي توانايي‌هاي بومي را بهبود مي‌بخشد، اما بصورت واسطه‌اي مجدد، يعني شكل جديدي از واسطه را معرفي مي‌كند. بنظر مي‌آيد اين نتيجه بطور مستقيمي به مشكل كنوني طراحي ابزارهاي شناختي مرتبط است. اول اينكه، ديدگاه بينابين در ابزارهاي رايانه‌اي بر اين موضوع دلالت مي‌كنند كه اين ابزار يك اصل حياتي براي طراحي موفق يك ابزار شناختي جهت مطالعه اين است كه مردم چگونه از فناوري‌هاي موجود استفاده مي‌كنند. چون تشخيص دادن يك ابزار جديد را مي‌توان به عنوان دوباره‌سازي سيستم بينابين فعلي در نظر گرفت، ابزار بايد طوري طراحي شود كه حركت آن به سمت استفاده‌اش تا حد ممكن آرام و ظريف باشد. بسياري از طراحان، سيستم‌هاي شگفت‌آور يا ويژگي‌هاي سيستمي را مطرح كرده‌اند كه اگر توسط خودشان مد نظر قرار گرفته شود، بسيار جذاب بنظر مي‌آيد، اما چون با چيزي كه مردم در واقعيت استفاده مي‌كنند، ناسازگار بود، شكست مي‌خورند. دوم اينكه، ديدگاه بينابين بر ماهيت اجتماعي پيشرفت و توسعه تأكيد دارد. بنابراين ابزارهاي شناختي، نه تنها بايد توسط فرد و در كار تكي، بلكه توسط اجتماعات و گروه‌هاي همكار استفاده شود. در نهايت، باور داريم كه مفهوم سازمان فعال كه در چارچوب كاري فرضيه فعاليت رشد يافته است، ساختار نظري مفيدي را براي فهم و طراحي ابزارهاي رايانه‌اي فراهم مي‌كند. فرضيه فعاليت معمولاً بنام Alexey leontiev مربوط مي‌باشد. او از شاگردان Vygotsky بود و كسي است كه در دهه‌هاي 70 و 60 ، اصول اين روش را تدوين كرده است. ديده‌ي اصلي در پشت فرضيه فعاليت اين است كه تحليل روانشناسي بايد بر فعاليت‌هاي انساني هدف‌گرا متمركز باشد كه واسطه‌ي تعامل بين انسان و جهان است. فعاليت‌ شامل هر دو جزء داخلي و خارجي مي‌باشد كه در يك كل منسجم سازمان دهي شده‌اند و مي‌توانند به شكل همديگر تغيير كنند. مايل هستيم كه فقط چند ايده از فرضيه فعاليت را كه مرتبط با اين نوشته است، بيان كنيم. اول، فرضيه فعاليت، تفاوت بين فرآيندهاي داخلي و خارجي را مي‌بيند تا اهميت ثانويه را با يكپارچه‌گي فرآيندها در فعاليت انساني بصورت كلي مقايسه كند. دوم، فرضيه‌ي فعاليت‌ بر اصول حياتي واسطه‌‌گري ابزارها در اختصاص فردي تجاربي كه بصورت اجتماعي جمع‌آوري شده‌اند، تأكيد دارد. سوم، فعاليت‌ها بصورت سلسله مراتبي براساس انگيزه‌ها، اهداف و شرايط واقعي هر فرد سازماندهي مي‌شود. چهارم، فعاليت‌ها، انواع مختلفي از پيشرفت‌ها را متحمل مي‌شوند. با توجه به چشم‌انداز بالا، توزيع شناخت، ذاتاً يك ميانجي است. محصولات مصنوعي كه در مفهوم گسترده به عنوان ابزار شناخته مي‌شوند، در فعاليت‌هاي دروني و بيروني انساني با يكپارچه‌ شده است. در ادامه، در مورد يك نظر از فرضيه‌ي فعاليت بحث مي‌كنيم كه از ديدگاه خودمان، ممكن است در مورد مكانيزم زير بناي شناخت توزيع شده، روشنگري كند. اين مفهوم، مفهوم وسايل كاربردي هستند كه توسط افراد و از طريق تركيب منابع داخلي و خارجي ايجاد شده است. يك استنباط از مفهوم وسايل كاربردي اين است كه توزيع هميشه فعال و كاربردي مي‌گيرد و اينكه آيا بايد آنها را به روز كرده اصلاح كرد يا حتي بطور كامل كنار گذاشت يا خير. چنين وسايل كاربردي‌اي، به تاريخچه، محيط و وضعيت استفاده از ابزار، حداقل به اندازه‌ي عملكرد سيستم، بستگي دارند. دورنمايي براي آينده: بعضي‌ها ممكن است فكر كنند كه از نقطه نظر طراحي، تفاوتي كه ميان روش‌هاي بينابين و افزايش قائل شده‌ايم، صرفاً معنايي است. هر چند مسئله اين نيست: تفاوتي عميق در اين مسائل وجود دارد كه در طول فرآيند طراحي در مركز توجه قرار گرفته‌اند. از ديدگاه افزايش هر فرد، دو سيستم مشاهده مي‌كند: يك انسان با مهارت‌هاي شناختي ساده كه بايد با يك سيستم افزايشي در ارتباط باشد تا در بهترين حالت شكوه باشد و با يك واژه پرداز با 600 دستور، آنها قادرند تا شگفتي خلق كنند. نقطه تمركز كجاست؟ تمركز بروي انسان نيست و هميشه هم همين گونه مي‌ماند و بنابراين مي‌توان آنرا در حاشيه گذاشت. در اتصال بين سيستم‌ها چطور؟ اين فرضيه آن را توضيح نداده است. بهتر است اين مسئله را براي آموزش بگذاريم. بنابراين تمركز طبيعي طراحي بروي سيستم است. در مقابل، از ديدگاه بينابين فقط يك سيستم وجود دارد: انسان از قبل توسط انواع وسايل كاربردي مجهز شده و در برابر پيشينه‌ي فرهنگي خود رشد كرده و در يك تاريخچه‌ي شخصي از تعامل با جهان، قرار گرفته است. به غير از اين سيستم، هيچ چيز ديگري براي مشاهده وجود ندارد. يك مكان براي ابزار رايانه‌اي با مجموعه‌اي از عملكردها، همين جاست، اما بطور كلي مبهم است. يك احتمال وجود دارد كه بتوان از عملكردهاي پنهان براي تغيير سيستم‌هاي انساني جهت قادرسازي او براي انجام كارها استفاده كرد. اما اين موضوع فقط يك عامل بالقوه است. براي درك اين عامل بالقوه، شرايطي بايد سازماندهي شود كه در آن فرد با موادي تعامل برقرار كند و بتواند احتمالات را شناسايي كند و وسيله‌ي كاربردي جديد بسازد يا براي هدفي جديد نوع قديمي را گسترش دهد. از اين رو در روش بينابين، تمركز بروي تغيير شكل است. با وجود دو پردازشگر اطلاعات شناختي، سيستم‌ها براي مدت زمان طولاني بر فرضيه ريز سطحي HCI تسلط داشتند. اگر چه اين تنها عامل موجود نيست ولي فقدان يك مفهوم سازي از استفاده از موقعيت‌ها، عاملي است كه منجر به پيدايش سيستم هاي عجيب‌الخلقه كنوني شده است. مانند همان موردي كه در مقدمه‌ي اين مقاله به آن اشاره شد. اگر ديدگاه بينابين در طراحي سيستم استفاده شود، باعث تغيير در تمركز مي‌شود. در عوض عملكرد نهايي، سودمندي نهايي و قابل استفاده بودن هدف اصلي مي‌شوند. پويايي‌هاي يادگيري اينكه چگونه از يك سيستم استفاده كنيم، بسيار حياتي مي‌شود، اين موضوع هنوز هم فراتر از حيطه‌ي آزمايش و طراحي قابل استفاده بودن فعلي است. اولاً چگونه يك فرد مي‌تواند وسايل كاربردي را در يك سيستم بسازد و اينكه چه تعداد از آنها مي‌توانند در روش طبيعي افزايش يابند و اينكه چگونه وسايل موجود را مي‌توان گسترش داد، تمام اين‌ها، سؤالات عمده در طراحي سيستم است. طراحي 600 دستور واژه پرداز، بدون فراهم كردن راههايي براي اينكه در صورت لزوم بتوانند به آساني با وسايل كاربردي جديد تلفيق شوند، هيچ فايده‌اي ندارد. مطمئناً مشكلات فعلي سيستم‌ها، مدت طولاني است كه توسط گروه طراحي شناسايي شده است كه شامل برخي قوانين طراحي است كه با چارچوب كلي فرضي از وسايل كاربردي كه در اين مقاله ارائه شده است، سازگار است. اجازه دهيد كه دو مثال را بطور دلخواه بيان كنيم. مثال1: سازمان بين‌المللي استاندارد سازي ( ISO ) سالهاست كه بوسيله يك كد - 9241 ISO - استاندارد را توسعه مي‌دهد كه اين كد، مجموعه‌اي از مشخصات سيستم‌هاي كاربرپسند را تعريف مي‌كند. قسمت 10 اين استاندارد، در رابطه با " اصول گفتگو " است و شامل 7 اصل زير مي‌باشد: شايستگي براي كار، خود توصيفي، قابليت كنترل، انطباق با انتظارات كاربر، قدرت تحمل خطا، شايستگي جهت انفرادي كاركردن، شايستگي براي يادگيري. اينها به نظر خوب ميايند و براحتي ايجاد موقعيتي وسايل كاربردي را پشتيباني مي‌كنند. اما متأسفانه دررواي آنها، استاندارد نمي‌تواند توصيه‌هاي زيادي در مورد اينكه چگونه مي‌توان در عمل به اين اهداف رسيد، به طراحان بدهد. در عوض تعاريف تحليل و توضيحات، تنها مثال‌هاي كلي و عمومي داده مي‌شود. مثال دوم: Bruce Tognazzini " افشاگري متوالي " را پيشنهاد كرده است كه شامل توصيه‌هاي مانند موارد زير است: • هيچ گاه گزينه‌ي كاربر حرفه‌اي را بطوري ارائه ندهيد كه كاربران معمولي هم مجبور باشند تمام چيزها را بدانند، در صورتيكه كه مي‌دانيد آنها احتياجي به استفاده از آن ندارند. • خود را ملزم به استفاده از تكنيك‌هاي پيشرفته براي اجراي عمليات ساده نكنيد. • ويژگي‌هايي كه كاربران به آنها احتياجي ندارند بايد در پشت زمينه باشند. • نرم افزار را طوري طراحي كنيد كه مردمي كه با حوزه‌ي كاري ناآ‌شنا هستند هم بتوانند از آن استفاده كنند. • با حوزه‌هاي آشنا كار را آغاز كنيد. • ابزارها و رفتار‌هاي آشنا را ارائه كنيد. • به مردم، مسيري ارتقاء يافته و ذهني بدهيد. اين قوانين عالي كمي كاربردي‌تر از آنهايي هستند كه در استاندارد ISO وجود دارند، اما هنوز هم خيلي كلي‌اند. همچنين در اينجا، اكثر قوانين را مي‌توان بسادگي به پويايي وسايل كاربردي ربط داد: بايد وضعيتي طراحي شود تا احتمال استفاده از برخي عملكردها در تعامل با مواد واقعي براي هدفي خاص براحتي قابل شناسايي باشد. بنابراين گروه طراحي هميشه در مسيري درست پيشرفت مي‌كنند. مشكل اين جاست كه در هر دو مورد فقط حسابي سرانگشتي را در دسترس داريم كه يك ابزار ضعيف و غيرنظام‌مند براي حمايت از كارهاي با طراحي مناسب است. هر چند باور داريم كه روش بينابيني كه ما ارائه داده‌ايم، اساس مفهومي بما مي‌دهد كه براساس آن مي‌توان روش طراحي تحليل‌تري را ايجاد كنيم. با قرار دادن مطالعاتمان در مورد يادگيري پويايي سيستم‌هاي در حال كار در اين چارچوب كاري، مي‌توانيم بفهميم كه چگونه اين حساب‌هاي سرانگشتي ممكن است تا يك بدنه‌ي نظام‌مند و منسجم از اطلاعات، پيشرفت كنند و در طراحي ابزارهاي شناختي مفيد و قابل استفاده بما كمك كنند.