پرش به محتوا

رایانه‌ها و روان‌پریشی

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد

مقدمه

[ویرایش]

ایده اصلی بوجود آمدن این مقاله از یک گفتگوی من با یک روان شناس در آلمان در چند سال قبل نشات گرفت. این پزشک در حال درمان یک مهندس کامپیوتر بود که کامیپوترهایش را مورد ضرب و شتم قرار می‌داد. این مرد تنها زندگی می‌ کرد، تماس اجتماعی زیادی نداشت و در یک آپارتمان با ۴ کامپیوتر هر یک در یک اتاق بسر می برد. او به ندرت از خانه خارج می شد و هنگامی هم که از خانه خارج می‌شد، معمولاً فقط به دفتر کاریش سر می‌زد، و در آنجا دو کامپیوتر دیگر وجود داشتند. او برای گرفتن کمک به نزد روانشناس آمده بود زیرا بعد از کتک زدن کامپیوترهایش برای چندین هفته، احساس کرده بود که از خانواده‌اش بهره‌کشی می‌کند . این روان درمانگر در شرف درمان این معضل قرار داشت. این بیمار اصرار میکرد که می خواهد همکاری و مشارکت کند، اما نمی توانست . زیرا او نمی توانست ارتباط سوالات روان درمانگر در مورد احساسات و علایقش را درک کند. آن کامپیوترها برای او کار محاسبه کامپیوتری انجام نمی‌داد. او نمی‌توانست تقریبا به هر نوع سوال پاسخ دهد که انواع پاسخ های روشن و شفاف ، یا این یا آن و آری یا خیر را میسر می ساختند.

کامپیوتر به عنوان یک عضو جایگزین (پروتز)

[ویرایش]

ایده کامپیوترها به عنوان اندام‌های مصنوعی ذهنی ۱۵ سال قبل در مقاله‌ای اشاره شد که در مجله Pragmatics انتشار یافت. در این مقاله، تروور پاتمن (۲۳۷ : ۱۹۸۲) استدلال آورد که برنامه‌های کامپیوتری ، چیزهایی برای فکر کردن می‌باشند . چیزهایی که فکر کنند و این حسن آنها می‌باشد. در همین شماره از مجله مزبور، ژاکوب می (۲۱۲ : ۱۹۸۲) بر نیازمندی به به وجود آمدن فناوری هوش مصنوعی تاکید کرد که برای ما و در خدمت ما باشد تا به ما کمک کند کارهایمان را انجام دهیم. به این معنا که در انجام کارها به ما کمک کند و طوری طراحی نشود که خود دارای نیاز باشد. تمایل به تکرار، رقابت با و جایگزین برای انسان باشد. این مسائل زیر بنای این نظریه بودند که در حال حاضر فرضیه زیر بنایی تکنولوژی شناختی (فناوری شناختی) می باشد با این مضمون که کامپیوترها را می توان به عنوان عضو جایگزین مغز انسان مورد توجه قرار می‌دهد.

در این مقاله که تا حدی در حال و هوای بحث امبرتواکو (۱۹۸۴) در مورد عملکردها و وظایف پروتزها (اندام‌های مصنوعی) در زندگی مدرن می‌باشد بر استفاده از کامپیوتر به عنوان یک اندام مصنوعی ذهنی برای ما که به کار برندگان آن می‌باشیم اشاره می‌شود. من ادعا خواهم کرد که درک این موضوع مهم می‌باشد که کامپیوترها چگونه روی ظرفیت‌های ذهنی انسان تاثیر می‌گذارند که آنرا بسط و گسترش خواهند داد. من استدلال خواهم آورد که هواخواهی از کامپیوتر به عنوان افزایش دهنده پتانسیل ذهن انسان، نبایستی ما را از این واقعیت دور کند که تمام توسعه‌دهندگان توانایی‌های ذهنی آدمی، از ارزش خاص برخوردار هستند. اکو خاطر نشان ساخته است که اندا‌م‌های مصنوعی دارای ویژگی های فریبنده می‌باشند. در این مقاله من استدلال خواهم آورد که کامپیوترها و برنامه‌های کامپیوتری (همان طور که در حال حاضر طراحی می شوند) تمایل دارند تا مصرف کنندگان را درگیر یک ارتباط روانی کنند که می‌تواند دارای تاثیرات روان شناختی مهمی روی مصرف کنندگان زیاد کامپیوتر باشد. می توان گفت این مقاله در مورد عمل گرائی روانی رابط میان انسان-کامپیوتر می‌باشد. این مقاله در نظر دارد تا بحث و بررسی را در این مورد تشویق کند که برای بررسی مسائل و مشکلات اشاره شده، چه کاری را می‌توان در تکنولوژی شناختی انجام داد.

اندام های مصنوعی (پروتزها)

[ویرایش]

با پیروی از نظر اکو (۲۰۸ : ۱۹۸۴) هر گونه ابزاری که عمدا جانشین بخشی از بدن شود (نظیر یک دست مصنوعی،دندان مصنوعی،مفصل ران،دریچه قلب) یا اینکه به طور مصنوعی دامنه عمل یا کارایی عمل بدن انسان را بسط و گسترش دهد (یک سمعک،عدسی بزرگنما،تلسکوپ،تلفن،کامپیوتر) را می توان به عنوان یک نوع اندام مصنوعی تصور کرد . علیرغم اهمیت روز افزون اندام های مصنوعی فنی در زندگی مدرن ، مشکل مرتبط با اندام های مصنوعی بطور کلی و در اینجا ، کامپیوترها ازاین قاعده مستثنی نیستند و همان طور که اکو می گوید : اندام های مصنوعی بندرت عملا خنثی و بی طرف می باشند . یعنی یک جانشین مصنوعی کاملا معادل برای بخشی از بدن انسان ، نادر می باشد و با توجه به تحقیقات فعلی در مورد هوش مصنوعی، بسط و گسترش دادن کاملا معادل یک فرایند چند کاربردی و پیچیده نظیر فکر انسان غیر ممکن می باشد . در جانشین سازی یا بسط و گسترش دادن چیزی، یک اندام مصنوعی معمولا وظایف و عملکردهای خود را به طریی اصلاح می کند و بهبود می بخشد (اکو،۲۱۰ : ۱۹۸۴) . اندام‌های مصنوعی معمولا تخصصی تر از بخش هایی از بدن می باشند که جایگزینشان می شوند و عملکردهای محدود خود آنها بر عملکردها و وظایف پیچیده تر یا غیر تخصصی اندام اولیه و اصلی می چربند که از بین رفته اند یا آنها را می توان فقط به طور ناقص تقلید کرد . بنابراین اولین دستهای مصنوعی به قیمت از بین رفتن وظایف و عملکردهای حسی حرارتی ولامسه ای جانشین وظایف و عملکردهای در دست گرفتن دستهای واقعی شدند، اولین تلسکوپ‌ها عمق بینایی را بسط و گسترش دادند اما از وسعت دید کاستند و تلفن فاصله صحبت کردن مردم را به قیمت از بین رفتن توانایی برای دیدن یکدیگر افزایش داد. البته در تمام این موارد، و در بسیاری از موارد دیگر، فناوری دائما بهبود پیدا می‌کند و به طور روز افزون عملکردهای شبه زندگی به اندامهای مصنوعی اصلی افزوده می شوند و که این هدف تکنولوژی شناختی می‌باشد که توسعه‌دهندگان کامپیوترها و برنامه‌ها را برای هر چه طبیعی‌تر کردن محیط‌هایشان تشویق می‌کند.

اما در این بحث من قصد دارم در مورد سوالات مباحث روان‌شناسی بحث کنم که هنوز پاسخی برای آن‌ها پیدا نشده است مانند:تمام سوالاتی که در بالا مطرح شد، و این سوال که چه اتفاقی برای مغز در زمان کار با یک واسط کاربری بوسیله‌ی یک پروتزمکانیکی می‌افتد؟ و در اینجا هر دوی این موارد باید با همدیگر در ارتباط باشند تا یک بسط و گسترش اندام مصنوعی اتفاق بیفتد. کدام ظرفیت‌های ذهن بوسیله این تاثیر متقابل بسط و گسترش می‌یابد و کدام یک بسط و گسترش نخواهد یافت؟ و برای ظرفیت های ذهنی که بسط و گسترش پیدا نمی کنند چه اتفاقی می افتد؟ ارزش روانی پیوند میان انسان و کامپیوتر چیست؟ من بر این باورم که در حال حاضر، کامپیوترها بطور مصنوعی دسترسی شناختی ما را به قیمت فلج ساختن جزئی درک و شناخت ما را در مود مسائل بسط و گسترش می دند. من به شخصه به مقوله بزرگنمایی روانی و کاهش دادن تاثیرات کامپیوترها روی ذهن علاقمند هستم. (Eco,1984;۲۰۸)

کامپیوترها به عنوان شرکا : یک رویکرد واقع بینانه

[ویرایش]

یک ویژگی مهم کامپیوترها به عنوان اندام های ذهنی مصنوعی این است که قبل از اینکه آنها بتوانند مورد انتقاد ما قرار بگیرند، باید به آنها اطلاعات و فرمان‌های بسیار زیاد داد. این ویژگی وجه تمایز این پروتزها با پروتزهای اولیه و ساده گذشته است. برای انجام دادن هر کاری با یک کامپیوتر، یعنی ما ابتدا باید با کامپیوتر ارتباط برقرار کنیم. بنابراین قبل از اینکه یک کامپیوتر، یک اندام مصنوعی باشد، یک نوع شریک ما خواهد بود (که شباهتی به یک مفصل ران مصنوعی ندارد)یک نوع دوم شخص که یک من اول شخص (کاربر=مصرف کننده) بطور ضمنی این پیام ها را مورد مخاطب قرار می دهد.

ولی از منظر واقع بینانه، برخی مشکلات و مسائل مرتبط با این ارتباط من-تو وجود دارند که این نظریه دلالت می‌کند که کاربران خواهند توانست طبیعتا با کامپیوترها ارتباط برقرار کنند. اگر ما یک نظریه معنایی را قبول داشته باشیم، برای مثال نظیر نظریه های سنتی عمل گفتار که در اینجا عمدی بودن به عنوان پیش شرط برای معنا دار بودن مرجع تلقی می شود، ما کم و بیش باید نتیجه گیری کنیم که تقریبا هر آنچه یک کامپیوتر به ما منتقل می سازد، بی معنا می باشد. یک کامپیوتر هیچ قصد و نیتی ندارد. بنابراین مراجع آن، حتی اگر به شکل اعمال بیانی قابل کد گذاری زبانی یا قضایای منطقی باشند، هیچ نیروی غیر بیانی وجود ندارند (cf.Pateman,1982:228 ff.) و بر اساس منطق عکس، از آنجایی که یک کامپیوتر خودش فاقد قصد و نیت و هدف می باشد، نمی تواند مقاصد و اهداف یک کاربر را شناسایی یا پردازش کند.

این مسئله مانع از ورود کاربر به کامپیوتر با نیروی غیر بیانی نیز می شود و تا حدی توضیح می‌دهد که چرا یک فرمان به یک کامپیوتر فاقد یک نیروی غیر بیانی یا تاثیر پیش بیانی نظیر عمل گفتار فرمان دادن در تاثیر متقابل انسانی می باشد. ما می‌توانیم بگوییم که بخاطر اینکه یک کامپیوتر فاقد قصد و نیت می باشد، پس نمی‌تواند اعمال گفتاری فصیح و بجا را تولید و پردازش کند و بنابراین قادر نیست تا یک گفتار تعاملی را بسازد یا در آن مشارکت کند. علیرغم اینکه قضایا در این مورد صحیح می باشد ولی هرگز نمی توانند صادقانه باشند.

نبود مقاصد و اهداف در کامپیوترها باعث می شود تا پایگاه واقع بینانه ارتباط میان انسان و کامپیوتر تضعیف شود. تا حدی که کامپیوتر ها فاقد شرایط اصیل می باشند، آن‌ها برای انسان به شرکای مبهم تبدیل می‌شوند. یک کاربر نمی‌تواند فرض کند که خروجی‌های یک کامپیوتر در هر نمونه از اطلاعات ورودی که به آن می‌دهیم:

  1. الزاماً خروجی‌ در هر تبادل صادر شود.
  2. این خروجی مفید باشد و هدف از تبادل داده‌های ما را به درستی پاسخ دهد.
  3. مناسب اتفاقات آنی که در تبادل رخ می‌دهد باشد.
  4. و اینکه اطلاعات روشن و غیرگیج کنند‌ه‌ای باشد.

بدون متوسل شدن به یک سری اصول اولیه ارتباط دوطرفه و شراکت نظیر کیفیت، کمیت، ارتباط، شیوه و غیره، انسان‌ها به سختی می‌توانند با کامپیوترها ارتباط برقرار کنند. بویژه مواردی که کامپیوتر کار غیر منتظره ای را انجام می دهد ، یک کاربر تجره در ارائه نتایج منطقی و معتبر را در این مورد مشکل خواهد داشت که عمل کامپیوتر چه معنایی دارد.

برقراری ارتباط با کامپیوترها: یک دیدگاه عاملی

[ویرایش]

نکته ای که غالبا بقدر کافی در کاربرد شناسی تاکید نمی شود این است که از لحاظ روان شناختی، روانشناسان صحبت کردن تعمدی را یک خصیصه‌ی انگیزشی در رفتار انسان می‌دانند یعنی ک ویژگی‌ ذاتی زبان یا منطق نیست اما انسان‌ها آن را انجام می‌دهند. بنابراین در ارتباط انسانی، ما معمولا اهداف و مقاصد دیگران را از محتوای تصوری گفته هایشان، خودشان و خودمان ر زمینه های خاص جدا می دانیم بر طبق نظر پل واتزلاویک، ژانت بیویک و دان جکسون (۱۹۶۷:۵۱) دومین اصل متعارف ارتباط که اعمال ارتباط انسانی می باشد، فقط مفاهیم داده‌ای منتقل نمی‌شود بلکه یک سری محدودیت‌های ارتباطی نیز به فرد مقابل تحمیل می‌شود. این مسائل با نام‌هایی مثل ابعاد گزارش و فرمان ارتباط نامیده می شوند و آنها با همدیگر پایه و اساس کل تاثیر متقابل انسانی موفق را می سازند.(cf.Ruesch and Bateson,1951:179-181)

طبق نظر واژلاویک، بیوین و جکسون(۵۳-۱۹۶۷:۵۲) برخی شباهت ها میان ابعاد گزارش و فرمان ارتباط وجود دارند و اطلاعات و دستور العمل ها بداخل کامپیوترها در ارتباط میان انسان – کامپیوتر وارد می شوند. برای مثال برای تکثیر کردن ۲ شکل، یک کامپیوتر به اطلاعات (داده ها برای مثال ۲ شکل) و دستورالعمل ها در این مورد نیاز دارد که با این اطلاعات چه کار باید انجام داد(فرمان ها برای مثال : دستورالعمل برای تکثیر آنها) این دستورالعمل ها فرا اطلاعات را مهیا می سازند یعنی وظیفه اصلی آنها انتقال دادن اطلاعات، در این مورد که با اطلاعات چه کار باید انجام داد(۵۳-۱۹۶۷:۵۲).

ارتباط انسانی که تا حدی شبیه به ارتباط میان انسان – کامپیوتر می باشد، به محتوای پیام(تو کودن هستی) و به فرا اطلاعات ارتباطی در این مورد متکی می باشد مثل استنتاج مفاد پیام و احساسی که همراه پیام وجود دارد(جدی بودن،شوخی بودن). البته مورد دوم از مورد اول از اهمیت کمتری برخوردار است. بر طبق نظر واژلاویک، بیوین و جکسون (۱۹۶۷:۵۳)، در حقیقت توانایی برای فرا ارتباط داشتن نه تنها شرط لازم ارتباط موفق می باشد بلکه همچنین ارتباط ذاتی و درونی با مسئله عظیم آگاهی در مورد خود و دیگران دارد.

ولی در ارتباط میان انسان و کامپیوتر، کامپیوتر یک شریک غیر ارتباطی، منفعل و بدون آگاهی در مورد خود یا دیگران می باشد. کامپیوتر گزارشات و فرمان های دریافتی از سوی انسان کاربرش را پردازش می کند بازخوردی را در قالب گزارش ارائه می‌دهد، بدون اینکه فرا اطلاعات ارتباطی همراه را مهیا سازد که نشان می‌دهد که مصرف کننده (کاربر) چگونه پاسخ های خود را دریافت و درک می کند. به زبان دیگر کامپیوتر به عنوان یک طرف دوم ارتباطی هیچگاه مفهوم اطلاعات اضافه برای فهم بهتر کاربر را درک نمی‌کند در این شرایط کاربر مجبور است برای فهم بهتر گزارشات ارائه شده توسط کامپیوتر یک تشریک احساسی و تصویر سازی را انجام دهد. این موضوع علاوه برآن، زیر بناهای عمل گرای ارتباط میان انسان- کامپیوتر را تضعیف می کند و به تحلیل می برد. دراین عمل همدلی یا خیال پردازی وارد سازد. اما بدون امکان برای چک و چانه زنی در مورد معنا با کامپیوتر، مصرف کننده هرگز نمی تواند اطمینان یابد تا گزارشات کامپیوتر را به خوبی درک کند. ابتدا این شیوه نگرش انسان انگاری به کامپیوتر می باشد. بدیهی است که کامپیوترها بر اساس اصول انسانی عمل نمی کنند و نیز اینکه ارتباط میان انسان‌ها مورد مقایسه قرار داد. و در وهله نخست، با یک کامپیوتر زیاد نمی توان چک و چانه زد و بحث کرد. در ضمن به عقیده من بسیاری از مسائل و مشکلات در مورد تاثیر متقابل میان انسان و کامپیوتر از نیاز روانی و طبیعی کاربر (مصرف کننده) برای تجسم کردن کامپیوتر به عنوان یک "تو" نشات می گیرد که چه کسی یا کسانی مخاطب اطلاعات و فرمان ها می باشند. حداقل "من" در ارتباط انسانی و خودآگاهی انسان مستلزم یک "تو" ضمنی برای تعریف خود به عنوان یک عامل مستقل و مجسم کردن خود به عنوان توانمند برای ارائه گفته های معنا دار در جهان و در مورد جهان می باشد.

بنابراین جای تعجب نیست که مصرف کنندگان تمایل دارند تا در مورد کامپیوترهایشان به گونه ای صحبت کنند که انگار آنها انسان هستند. خیلی سخت است که بفهمیم که چه چیزهایی توسط کامپیوتر برای ما فراهم می‌شود ما اغلب دچار گوشه گیری روانی می‌شویم. احتمالا ما می توانیم انسان انگاری کامپیوترها از سوی مصرف کنندگان را به عنوان یک استراتژی جدید برای بقای روانی در نظر بگیریم. تقریبا برخلاف میل و اراده ما و یقینا بر خلاف منطق ما، گاهی اوقات با کامپیوترهایمان احساس همدلی می کنیم. بویژه زمانی که براحتی نمی توان فهمید که یک برنامه کامپیوتر از ما چه می خواهد، ما گاهی اوقات دچار اسکیزوئید خفیف می شویم که برنامه می داند که ما می‌خواهیم از چه اطلاعاتی آگاه شویم اما برنامه کامپیوتری قادر نیست این موضوع را به ما بگوید زیرا نمی دانیم که اطلاعات چیست(cf.Laing 1970:56).

قبل از اینکه به بحث مان ادامه دهیم، ما باید خلاصه کنیم که: ما در حال حاضر فقط کامپیوترها را وادار می کنیم تا به عنوان ادامه ذهن هایمان عمل کنند واینکار را از طریق برقراری ارتباط با آنها انجام می دهیم. و این حقیقت که ما مجبوریم با کامپیوتر ها ارتباط برقرار کنیم تا از طریق آنها کارمان را انجام دهیم، باعث می شود تا آنها را به عنوان مشترکایمان تصور کنیم، همان طور که آنها را ادامه خودمان تصور می کنیم. اما ارتباط انسانی طبیعی با یک کامپیوتر امکان پذیر نیست. یک کامپیوتر به عنوان یک هم صحبت و طرف گفتگو فاقد زندگی احساسی و هیجانی و فاقد میل و اراده می باشد و نیز اینکه به اهداف و مقاصد انسان را دارا می باشد و نه آنها را شناسایی می کند و فاقد اصول و قواعد ارتباط انسانی یا چگونگی همکاری و تشریک مساعی در تاثیر متقابل با یک مصرف کننده می باشد. باید به کامپیوتر گفت که چه می داند و باید به آن گفت که با اطلاعاتش چه کار باید انجام دهد و یک کامپیوتر نمی تواند به موضوعی پی ببرد زیرا قادر نیست تا نتیجه گیری های واقع بینانه و عمل گرا را انجام دهد. یک کامپیوتر قادر به همدلی نیست. یک کامپیوتر نمی داند که می تواند غلط تعبیر شود و هنگامی که فهمیده نمی شود، این موضوع را تشخیص نمیدهد و نمی تواند در بحث و مذاکره مجدد در مورد معنا با مصرف کننده مشارکت داشته باشد. بنابراین از بعد رابط انسان – کامپیوتر مصرف کننده کامپیوتر یک شریک دشوار و مشکل آفرین می باشد.

کامپیوترها به عنوان روان پریش ها :مسائل روان پزشکی

[ویرایش]

به نظر من غریب و نا آشنا بودن محض کامپیوترهای فعلی به عنوان شرکای ارتباط، یک مانع اصلی برای آنها برای ادامه نقش اندام مصنوعی ذهن انسان است، که بخاطر این حقیقت است که ما نمی توانیم ارتباطات همدلی با آنها برقرار کنیم. در اینجا "تویی" وجود ندارد که با آن "من" ارتباط اش را بطور ضمنی مخاطب قرار دهد. بنظر من مصرف کنندگان (کاربران|) دائما دچار مشکلات هویتی در ارتباط با کامپیوتر ها خواهند بود تا اینکه طراحان نرم افزار راه‌هایی برای ارتباط شراکتی تر، متعارف تر و طبیعی تر پیدا کنند یا شیوه هایی برای کاهش دادن میزان ارتباط بیابند که با کامپیوتر ها لازم و ضروری می باشد. تقریبا با هر نوع شرکایی (از جمله حیوانات) ما معمولا می توانیم حداقل نوعی از شرایط میان ذهنی نسبتا مشترک را تصور کنیم. ولی با کامپیوترها، ما بخاطر اختلافی جدا می شویم که هرگونه توضیح را غیر ممکن می سازد.

ارتباط با اسکیزوفرنی، نزدیک ترین قیاس با این شرایط در ارتباط انسانی می باشد. ویژگی های منسوب به کامپیوتر ها به عنوان شرکا در پایان بخش قبل برای شرکای اسکیزوفرنی نیز بکار می‌روند. زوال عقل پیش رس که به عنوان یک مفهوم تشخیص توسط امیل کراپلینگ در سال ۱۸۹۶ برای آن چیزی ابداع شد که اکنون اسکیزوفرنی نامیده می شود، به عنوان انهدام خاص انسجام و یکپارچگی درونی شخصیت همراه با آسیب دیدگی چشمگیر به زندگی هیجانی و اراده، توصیف می شود(cf.Sass 1994:14). افراد اسکیزوفرنی نظیر کامپیوترها از یک عدم تعادل ریشه ای در ظرفیت های شناختی و هیجانی ذهنی رنج می برند و به سمت عدم تعادل در ظرفیت های شناختی تمایل شدید دارند. آنها فاقد یک وحدت درونی در مورد تفکر، هیجان و انگیزه می باشند.

افکار اسکیزوفرنی ها غالبا با احساسات و علایق آنها فرق دارند. در میان افراد اسکیزوفرنی تمایلی وجود دارد که افکار خود را به عنوان فرایندهای ابزاری (مکانیکی) توصیف کنند یا تصور کنند که ذهن هایشان بوسیله ابزارهای مکانیکی کنترل و نظارت می شوند که در مغزهایشان بوسیله دیگران جای گرفته اند (دستگاههای شنود (استراق سمع)، بلندگوها، دستگاههای ضبط صوت، کامپیوترها و غیره). بسیاری از افراد اسکیزوفرنی آن چیزی را نمایش میدهند که روان شناسان آن را افت عاطفی می نامند و ظاهرا تقریبا تهی از احساس و هیجان و علاقه می باشند. ناهماهنگی حرکتی درون روانی، اصطلاح روان پزشکی برای جدایی ریشه ای و بنیادی شناخت از احساس و هیجان در اسکیزوفرنی می باشد و آن یک ویژگی درونی کامپیوترها می باشد.

ویژگی های برجسته دیگر اسکیزوفرنی عبارتند از: بی تفاوتی اجتماعی، بی تفاوتی، درون گرایی، جدایی از جهان و آن چیزی که گاهی اوقات "لغزش شناختی" نامیده می شود. این یک کیفیت تفکر شدت یا فقدان هدف گرایی نرمال تفکر می باشد و خود را در اعمال گفتار اسکیزوفرنیکی بر میدهد که نمی تواند انتظارات معمول در گفتگو را دنبال کند(cf.Sass 1994:77-78) همانند کامپیوترها ما غالبا نمی توانیم از این موضوع سر در آوریم که آیا سخنان و گفته های یک فرد اسکیزوفرنی هماهنگی و شراکت معنایی دارند یا نه و غالبا ما نمی توانیم اطمینان پیدا کنیم آنها پاسخ های لازم، پاسخ های آموزنده، پاسخ های بجا و مناسب، یا پاسخ های روشن و شفاف در زمینه هایی می باشند که بیان می شوند. بنابراین در تلاش برای برقراری ارتباط با یک فرد اسکیزوفرنی نظیر تلاش برای برقراری ارتباط با یک کامپیوتر ما گاهی اوقات در برآوردن معانی ضمنی واقع بینانه و دقیق مشکل داریم. کار مقدماتی و لازم در پیش فرض های واقع بینانه و مشترک و عمدی بودن سخنان و گفته های فرد اسکیزوفرنی غالبا وجود دارند که در موارد تردید، استنباط اینکه منظور آنها از حرف هایشان پیست را برایمان دشوار خواهد ساخت.

علاوه بر آن بسیاری از افراد اسکیزوفرنی نظیر کامپیوترها به سوالات فقط از طریق ارائه گزارشات در مورد حالات درونی و لحظه ای شان پاسخ می دهند و قادر نیستند تا اطلاعات ارتباطی بیشتری را مهیا سازند که برای درک و شناخت کامل معانی ضمنی آنچه می گویند، لازم و ضروری خواهد بود.افراد اسکیزوفرنی نظیر کامپیوترها غالبا به ما نمی گویند که چگونه محتوای ارتباط خود را پردازش می کنند. سخنان این گونه افرارد غالبا بیش از حد عینی یا بیش از حد ذهنی و تکراری یا کلیشه ای می باشد.در حقیقت، فقر محتوای گفتار فرد اسکیزوفرنی و پرت بودن سخنان شان(در اینجا یک سوال پاسخ داده می شود اما نه در معنای دلخواه) برای مجزا ساختن افراد اسکیزوفرنی از افراد دچار افسردگی- شیدایی بکار میروند(cf.Rochester and Martin 1979:40). ولی آنها همچنین برای مجزا و متمایز ساختن پاسخ های کامپیوترها در برخی شرایط از پاسخ های افراد نرمال طرفین گفتگو بکار می روند. کامپیوترها غالبا اطلاعات بیش از حد زیاد یا بیش از حد اندک را ارائه می دهند و آنها غالبا پاسخ هایی میدهند که ربطی به سوال مورد نظر ندارند.

اختلالات ارتباطی شایع دیگر در مورد کامپیوترها و افراد اسکیزوفرنی عبارتند از:پریدن از یک موضوع به موضوع دیگر، نداشتن هدف (پیروی نکردن از یک رشته فکری تا رسیدن به یک نتیجه گیری منطقی)، در جاماندگی (تکرار دائمی لغات و یا نظرات)، فقر گفتاری (حاضر جواب نبودن، تمایل برای دادن پاسخ هایی که مختصر می باشند)، عدم انسجام (سخنان آنقدر نامنسجم می باشند که قابل فهم نیستند)، گسستگی معنایی (استفاده از نو واژه ها)، ناتوانی برای تشخیص دادن یا اجرای اعمال گفتاری غیر مستقیم و ادراک کشتاری منقطع یا محدود (مشکل داشتن در گرفتن نکته اصلی از گفته ها یا سوالات شرکا)

پیوندهای روان پریشی مشترک

[ویرایش]

معانی ضمنی این موضوع برای مصرف کنندگان کامپیوتر چیست؟ تقریبا هر کسی که با مصرف کنندگان زیاد کامپیوتر در تماس بوده اند، در پاره ای اوقات با افرادی مواجه شده اند که دچار اختلالات ارتباطی نظیر افراد فوق الذکر بوده اند. مصرف کنندگان کامپیوتر که ظاهرا با جهان خارج قطع ارتباط کرده اند از خودشان جدا می باشند و نسبت به دیگران به گونه ای بی تفاوت می باشند که به سبک عملکرد کامپیوتر هایی شباهت دارند که با آنها تاثیر متقابل دارند.

آیا این احتمال وجود دارد که تاثیر متقابل ثابت با دستگاهها با ویژگی های ارتباط اسکیزوفرنی نظیر کامپیوترها می تواند به روان پریشی منجر شود؟ از مقالات و کتب در مورد اسکیزوفرنی ما می د انیم که تمایل برجسته و چشمگیری در میان اعضای خانواده برخی انواع اسکیزوفرنی ها برای وارد کردن آسیب های اسکیزوفرنیکی به خودشان وجود دارند. اختلال روان پریشی مشترک، اصطلاح روان پزشکی برای این اختلال می باشد و این اصطلاح به هذیانی اطلاق می شود که در فردی بوجود می آید که در یک ارتباط نزدیک و تنگاتنگ با فرد دیگر مشارکت دارد (و گاهی اوقات به عنوان تحریک کننده یا مورد اصلی تعریف می شود) که از قبل دچار یک اختلال روان پریشی یا هذیان های برجسته و چشمگیر می باشد. (DSM-IV,1994:305).

اسکیزوئید اصطلاح روان پزشکی برای ناهنجاری هایی می باشد که کاملا به عنوان اسکیزوفرنیک واجد شرایط نمی باشد اما گاهی اوقات به عنوان اختلالات روان پزشکی مشترک در خویشاوندان بیماران اسکیزوفرنی روی میدهد. اصلاح اسکیزوئید در سال ۱۹۱۰ توسط اوگن بلولر برای توصیف گروهی از نشانه های مرضی نسبتا ضد و نقیض مطرح شد. از جمله سرد مزاجی، بی تفاوتی اجتماعی، حساسیت بیش از حد زیاد، لجاجت، عصیان گری، کمرویی و درون گرایی، پیشنهاد شد. (Cf.Sass, 1994:76). برخی مصرف کنندگان زیاد کامپیوتر ظاهرا دچار نشانه ها و علائم مرضی نظیر نشانه های توضیح داده شد در گزارش لوئیس ساس(۱۹۹۴:۷۷)در مورد شخصیت اسکیزوئید می باشند. بندرت این نوع افراد احساس هماهنگی با بدن هایشان یا با محیط پیرامون شان دارند و احساسات و هیجانات آنها در یک شیوه طبیعی و آنی جریان نمی یابند. در عوض آنها ظاهرا خشک و عبوس می باشند و افراد دیگر آنها را سرد و بی احساس و احتمالا بیش از حد متفکر یا حسابگر می یابند. غالبا آنها ظاهرا بی تفاوت و سرد می باشند، بگونه ای که چیزی غیر طبیعی و عجیب آنها را از جهان جدا می سازد و دیگران چیزی را احساس می کنند که از لحاظ رفتار و ابراز هیجان و احساس شان کاملا اصیل و واقعی نیست. در حقیقت بسیاری از اسکیزوئیدها یک کیفیت "توگویی" را منتقل می سازند و این برداشت را در ذهن ما القاء می کنند که آنها فقط نقش بازی می کنند تا خود را هجو کنند، افراد پیرامون خود را مسخره می کنند یا فقط نرمال بودن بدون مرز مشخص را آشکار می سازند. اما در زیر این سردی ظاهری این افراد می توانند شدیدا حساس( پوست نازک)، معترض به خود، شدیدا حساس و آسیب پذیر در برابر نقد و تحقیر دیگران باشند. گاهی اوقات آنها ظاهرا آرام و سر براه، مطیع و ناشی و دست و پا چلفتی و در پاره ای اوقات دیگر، خودخواه، برتر یا عصیان گر خواهند بود. آنها به هر حال دارای یک حال و هوای اسرار آمیز و سرد می باشند که نشان گر قلمرو تجربه ای می باشد که از دیگران پنهان می باشند.

مشکل اصلی و دشوار مصرف کننده: قطع عضو خود به عنوان سازگاری

[ویرایش]

بیش از ۳۰ سال قبل، مارشال مک لوهان(۱۹۶۴) نظریه ای در مورد سازگاری های انسان با اندام های مصنوعی ارائه داد که به نظر من هنوز نیز برای توضیح داده اختلالات روان پریشی مشترک نظیر آن اختلالات توضیح داده شده توسط ساس(۱۹۹۴) بجا می باشد. مک لوهان گفت که از لحاظ فیزیولوژی، علل فراوانی وجود دارند که چرا تمام بسط و گسترش های مصنوعی خودمان بویژه بسط و گسترش های الکترونیکی از سیستم های عصبی باعث بوجود آمدن حالات بی حسی و کرخی می شوند(۱۹۶۴:۵۲)، او گفت که بی حسی در حقیقت عکس العمل (پاسخ) یک موجود زنده می باشد که تلاش می کند تا تعادل خود را در برابر اضافه بار آزار دهنده در شکل حسی یا روان پریشی حفظ کند. آن استراتژی می باشد که زمانی بوسیله بدن یا ذهن احیاء می شود که علت ورودی آزاردهنده را نتوان جلوگیری کرد.

دو شکل اولیه برای این نوع سازگاری وجود دارند: شوک بدنی و آسیب روانی. در هر دوی این موارد یک کرخی و بی حسی تعمیم یافته باعث افزایش یافتن آستانه تمام ادراکات می شود. به عقیده مک لوهان (۱۹۶۴:۵۲)، ما از طریق استراتژی قطع عضو خود، از خودمان در برابر آزار و عصبانیت، بار اضافی و ورودی اجتناب ناپذیر محافظت می کنیم. اگر هماهنگی حس ها بطور جدی توسط ورودی آزاردهنده مورد تهدید قرار گیرد، سیستم عصب مرکزی از طریق مسدود ساختن خودکار گیرنده های ناراحت کننده واکنش نشان میدهد. یعنی سیستم عصب مرکزی عملکرد حسی یا ذهنی دریافتی را قطع می کند، خاموش می سازد، بی حس می کند یا قطع عضو می کند. و در موارد شدید، ادراک ورودی آزاردهنده تا جایی مسدود می شود که قربانی ظاهرا در برابر درد (در شوک) یا حس(در آسیب) مصون می شود. برداشتن عامل تحریک آمیز و آزار دهنده از طریق قطع عضو خودکار حس کننده ها دریافتی باعث راحتی ما می شود(۱۹۶۴:۵۳).

سطح مشترک میان یک اندام مصنوعی و یک انسان همیشه بوسیله تحریک مشخص می شود. در مورد یک پای چوبی، این فشار ناراحت کننده حفره چوبی در برابر پای طبیعی انسان می باشد. در مورد دندان مصنوعی، فشار ناراحت کننده قاب پلاستیکی دندان مصنوعی روی لثه انسان وجود دارد. در مورد کامپیوتر، من در این مقاله اشاره کرده ام که این فشار، فشار روانی ناراحت کننده شیوه عملکرد غیر طبیعی، اوتیسمس و شناختی کامپیوتر و سبک عملکرد قابل انعطاف، یکپارچه، شناختی، هیجانی، کرداری ذهن انسان نرمال می باشد. در تمام سطوح مشترک و رابط ها میان انسان و اندام های مصنوعی، مک لوهان ادعا کرد که یک قطع عضو خودکار و بی حس کننده از طرف انسان، حاصل یک تحریک شدن و ناراحتی اجتناب ناپذیر می باشد. درست همانطور که پای طبیعی یا لثه طبیعی در برابر تحریک بدنی در سطح مشترک با اندام های مصنوعی شان بی حس می شود، ذهن نیز در برابر تحریک روانی بی حس می شود که در رابطه اش با کامپیوتر، عدم وجود وحدت روانی می باشد. عامل ناراحت کننده و تحریک کننده اصلی عبارت است از کیفیت غیر همدلی، بی احساس، غیر پاسخگو، اسکیزوفرنیکی کامپیوتر به عنوان یک شریک در یک ارتباط و در اینجا این حقیقت مطرح می شود که علیرغم اینکه این مورد دارای امکانات برای پردازش اطلاعات شناختی می باشد ولی هیچ راهی برای پردارش هیجانات و علایق انسانی ندارد. در حال حاضر این کامپیوتر نیست که با مصرف کننده سازگار می شود بلکه این مصرف کننده می باشد که از طریق قطع عضو بخش هایی از خود روانی، هیجانی و انگیزشی اش با کامپیوتر سازگار می شود. همان طور که قبلا نیز اشاره شد ناهماهنگی حرکتی درون روانی حاصل این وضعیت در موارد شدید می باشد که یک اختلال اسکیزوئید مشترک با کامپیوتر می باشد که در آن مصرف کننده از نبود انسجام روانی درونی و فقر زندگی و اراده هیجانی-احساسی زندگی اش رنج می برد. همان طور که مارشال مک لوهان اشاره کرده است، این فقط یک دلگرمی و تسلی خاطر تو خالی در این رابطه می باشد که قطع عضو خودکار مانع از خودشناسی می شود(۱۹۶۴:۵۲).

به نظر من هدف آتی و مهم تکنولوژی شناخت این خواهد بود که تکنولوژی کامپیوتر را تشویق کنیم تا نیاز ما به قطع عضو خودکار روانی را کاهش دهد. اما به عقیده من، این مورد نستلزم مطالعات بیشتر به منظور کشف این موضوع خواهد بود که اندام مصنوعی در کجا بکار می رود و این پیشرفت به کشف و توصیف منابع تحریک حسی و روانی در سطح مشترک میان انسان – کامپیوتر وابسته خواهد بود. به هر حال باید روشن ساخت که تداوم ساده تحقیق فعلی که ما منحصرا روی کشف کاربردها و بازارهای جدید برای تکنولوژی کامپیوتر تاکید می کند، پاسخ ما نیست. بسط و گسترش دادن یک بعدی ظرفیت های شناختی مصرف کنندگان به خرج ظرفیت های هیجانی- احساسی و انگیزشی آنها، دیوانگی تکنولوژی می باشد.

منابع

[ویرایش]

DSM-IV, 1994. Diagnostic and statistical manual of mental disorders. 4th ed. Washington, DC: American Psychiatric Association.

Eco, U., 1984. Semiotics and the philosophy of science. London: Macmillan.

Gorayska, B. and J. L. Mey, eds, 1996. Cognitive Technology: In search of a Human Interface. Advances in Psychology 113. Amsterdam: Elsevier. Computers And Psychosis 79

Janney, R. W., 1996. E-mail and intimacy. In: B. Gorayska and J.L. Mey, eds., 1996, Cognitive Technology: In search of a Humane Interface. Advances in Psychology 113.Amsterdam: Elsevier, pp. 201-211.

Janney, R. W., 1997. The cold warmth of communication in computer networks. In: W. N~th, ed., 1997 Semiotics of the media. Berlin/New York: Mouton de Gruyter. Laing, R. D., 1970. Knots. London: Bellknap.

McLuhan, M., 1964. Understanding media: The extensions of man. New York: McGraw-Hill.

Mey, J. L., 1982. Introduction: on simulating machines and lisping humans. Journal of Pragmatics, 6, pp. 209-224.

N/3th, W., ed., 1997. Semiotics of the media. Berlin/New York: Mouton de Gruyter Pateman, T., 1982. Communicating with computer programs. Journal of Pragmatics, 6, pp. 225-240.

Rochester, S. R. and J. R. Martin, 1979. Crazy talk: A study of the discourse of schizophrenic speakers. New York: Academic Press.

Ruesch, J., and G. Bateson, 1951. Communication: The social matrix of psychiatry. New York: Norton.

Sass, L. A., 1994. Madness and modernism: Insanity in the light of modern art, literature, and thought. Cambridge, MA: Harvard University Press. Watzlawick, P., J. Helmick Beavin, and D. D. Jackson, 1967. Pragmatics of communication: A study of interactional patterns, pathologies, and paradoxes. New York: Norton.