زبان آذربایجان در گذر زمان/از مشروطه تا رضا شاه

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
از آخوندزاده تا طالبوف و رشدیه از مشروطه تا رضا شاه دوره رضا شاه
زبان آذربایجان در گذر زمان


از مشروطه تا جنگ نخست جهانی در زمینهٔ زبان چه شد؟[ویرایش]

میرزا حسن رشدیه

انقلاب مشروطه ایران (۱۹۰۶-۱۹۱۱) و اندیشه‌های لیبرالی و دمکراتیک آن همه زندگی ایرانیان را فراگرفته بود. انقلاب در تهران آغاز شد و در همان سال نخست به امضای قانون اساسی توسط مظفرالدین شاه منتج گردید. اما بزودی جانشین او محمدعلی شاه، به کمک روسیه مجلس را به توپ بست و دست‌آوردهای انقلاب را سرکوب نمود. در این شرایط آذربایجان و بخصوص تبریز به مرکز ادامه انقلاب و پایداری در مبارزه با استبداد محمد علی شاهی و برافراشته نگهداشتن پرچم آزادی تبدیل شد. از این جهت مشروطه خواهان آذربایجانی، با احساس این مسئولیت که به عهده گرفته بودند، خود را نگهبان و ضامن آزادی و استقلال ایران می‌شمردند.

مشروطه دنباله بیداری ایرانیان در پنجاه سال قبل از آن بود، ادامه راهی بود که روشنفکران و اندیشمندان با هزار زحمت و فداکاری گشوده می‌خواستند ملت و کشورشان را از ورطه جهالت، خرافات و عقب ماندگی درآورند و حدالامکان با کشورها و ملت‌های پیشرفته منطبق کنند.

با همه دست‌آوردها و کاستی هائی که این روند پر التهاب سیاسی و اجتماعی در مدت پنج-شش سال داشت، با همه فرازها و فرودها، در عاقبت کار، زندگی سیاسی ایرانیان وارد مرحله نوی از تاریخ شد. اگرچه رویای پدران مشروطه همه و صد در صد برآورده نشد، و شاید هم امکانش نبود، اما در نهایت همه قبول کرده بودند که جامعه استبدادی، عقب مانده، خرافاتی و خانخانی گذشته قابل ادامه نبود.

انقلاب مشروطه معمولاً سرآغاز «دوران معاصر» در تاریخ ایران شمرده می‌شود.

در زمینه زبان، فرهنگ و ادب، طوری که دیدیم، دوره بیداری ایرانیان از اواسط قرن نوزدهم به بعد در سیما و آثار شخصیت هائی مانند طالبوف تبریزی، زین العادین مراغه‌ای و حسن رشدیه ابتدا «نثر موضوعی» خود را ایجاد کرد. نظم نیز تحول خود را با عبور از موضوعات سنتی قرن‌های گذشته مانند عشق، نصیحت و حکایات پند آمیز، به موضوعات اجتماعی انسان‌ها و جامعه رو آورد تا سهم مهم خود را در تحول هماهنگ جامعه بجا آورد.

در قفقاز مسلمان نیز که دیگر از هشتاد سال پیش از آن جزو توابع روسیه تزاری شمرده می‌شد، آخوندزاده مدت‌ها بود که نمایشنامه را وارد فرهنگ و ادبیات مردم شرق مسلمان نموده بود. از سوی دیگر پیشتازان طنز انتقادی و تجدد خواهانه یعنی جلیل محمد قلی زاده و میرزا علی اکبر طاهر زاده (صابر) مجله فکاهی و انتقادی «ملانصرالدین» را به پرچم مبارزه علیه خرافات و در راه تجدد تبدیل نموده بودند. آنها که هر سه اصلشان از ایران بود، در قفقاز اینهمه را اساساً به زبان ترکی و آخوند زاده گاه به فارسی بقلم آورده بودند. محیط کار و اثر آنان قفقاز بود و نه ایران. اما آنان، هم بخاطر احساس نزدیکی که به تحولات انقلابی ایران داشتند و هم به جهت شباهت این تحولات به دگرگونی‌های اجتماعی در خود قفقاز، توجه بسیاری به موضوعات ایران داشتند و در نظم و نثر خود گویا مانند ایرانیان و با همان احساسات سخن می‌گفتند. با این ترتیب تأثیر کار آنان در ایران چنان بود که گویا چه «مکتوبات» فارسی و چه «تمثیلات» ترکی آخوندزاده و چه داستان‌های کوتاه محمد قلی زاده و اشعار ترکی و ساده اما تیز صابر، بخشی جدانشدنی از فرهنگ و ادب ایران بود و مطبوعات و نویسندگان مشروطه خواه ایرانی را نیز به همان درجه به بیداری و تجدد دعوت می‌کرد.

انقلاب مشروطه در حوزه روشنفکری و فرهنگی جامعه ایرانی، دو میوه پربار داد: پیدایش و رشد فراگیر روزنامه نگاری اجتماعی و انتقادی در حوزه نثر، و شکوفائی بی سابقهٔ طنز اجتماعی-انتقادی در نظم. هر دوی این حوزه‌ها بطور تنگاتنگ با همدیگر مرتبط بودند. در واقع روزنامه نگاران نویسنده و شاعر بودند و نویسندگان و شاعران روزنامه نگاری می‌کردند. همه این کوشش‌ها به اهداف مشترک و یا مشابهی خدمت می‌کرد: دفع جهالت، خرافات، بیسوادی، نابرابری دختران و زنان در تحصیل و زندگی اجتماعی، عقب ماندگی معنوی و علمی و تشویق و ترغیب مردم به پیشرفت اجتماعی، تکنیکی و: میهن پرستی (۱).

بسیار جالب و مهم است که از این میان، جنبهٔ میهن پرستی به معنای «ناسیونالیسم تدافعی» در برابر اشغال خارجی و یا تجزیه و تضعیف ملت، در شمال ارس، یعنی حیطهٔ حاکمیت روسیه تزاری و سپس انقلابیون روس هیچ وقت به عنصر برجسته و اصلی در فرهنگ و ادبیات تجددخواهانه و «معارف پرورانه» مسلمانان قفقاز تبدیل نشد. آخوندزاده چند سال قبل از آن «گذشته پرشکوه ایران باستان» را در «مکتوبات» خود ستوده بود، اما این را بیشتر برای شکایت از حاکمیت اعراب و دین اسلام نوشته بود که بنظر او باعث زوال قدرت و شکوه ایران باستان شده بود. به همین ترتیب محمدقلی زاده و صابر طبیعتاً استبداد محمد علی شاهی در ایران را به تازیانه تنقید و تمسخر می‌گرفتند، اما نگرانی از آینده ایران در برابر نیروهای خارجی برای آنان ظاهراً دغدغه چندان بزرگی نبود. احتمالاً ۸۰-۹۰ سال جدائی از ایران و حاکمیت روسیه‌ای که به هرحال به درجه ایران عقب مانده و متعصب نبود، در ذهن روشنفکران مسلمان قفقاز مفهوم «میهن» و «وطن» را تا حد زیادی زایل کرده بود. به هر تقدیر از تجربه ایران همچون «وطن» آباء و اجدادی نزدیک به صد سال گذشته بود و روسیه نیز هنوز تبدیل به «وطن» واقعی آنها نشده بود.

واقعیت این است که در ایران نیز تقریباً تا جنگ نخست جهانی، دستکم تا ۱۹۰۷، تمرکز دقت و توجه سیاستمداران و روشنفکران مشروطه طلب و آزادیخواه ایرانی، چه آذری و چه غیر آذری، بر مبارزه در راه آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و تقلیل خرافات و جهالت بود و نه چندان دفاع از وطن در برابر خطرها و تهدیدهای خارجی. این هم طبیعی است، چرا که هنوز جنگ جهانی شروع نشده، هنوز روند فروپاشی عثمانی و روسیه تزاری فوریت نیافته و تبعات وخیم این دو فروپاشی چه در قفقاز و چه در ترکیه بروز نکرده بود. هنوز عثمانی بدنبال از دست دادن سرزمین‌های اروپائی و عربی، برای حفظ خود به ماجراجوئی «پان ترکیسم» بمعنای گسترش حاکمیت خود به قفقاز، ایران و حتی آسیای میانه دست نزده بود.

شاید سال ۱۹۰۷ و قرارداد روسیه و بریتانیا در مورد تقسیم ایران به دو منطقه نفوذ، نقطه عطف و چرخش شد. هفت سال بعد، وقتی جنگ جهانی در سال ۱۹۱۴ شروع شد، در ایران دیگر تب و تاب انقلاب مشروطه فروکش کرده بود. محمدعلی شاه کناره گیری نموده، احمد شاه قاجار جای او را گرفته بود، اما مملکت در آشوب، بحران و هرج و مرج سیاسی و اقتصادی فرو رفته بود.

در زمان جنگ جهانی، قرارداد روسیه و بریتانیا دستاویزی شد تا روسیه شمال ایران و از جمله آذربایجان و بریتانیا جنوب ایران را اشغال نماید. در عثمانی نیز افسران «ترک‌های جوان» که حزب «اتحاد و ترقی» را ایجاد کرده و دولت را بدست گرفته بودند، در آخرین تلاش خود برای نجات عثمانی از فروپاشی، به اشغال آذربایجان و قفقاز مبادرت کردند.

برای ایرانیان، شاید قرارداد روسیه و بریتانیا و دیر تر اشغال مکرر آذربایجان از سوی روس‌ها و عثمانی‌ها آخرین قطره‌ای بود که روند تحولات ایران را دگرگون نمود.

یعنی پان ترکیسم محصول استیصال دولت عثمانی بود؟[ویرایش]

ماجراجوئی‌های پان ترکیستی نسبت به آذربایجان و قفقاز از اوایل قرن بیستم، یعنی از زمانی شروع شده بود که دیگر فروپاشی عثمانی به روندی برگشت‌ناپذیر تبدیل گشته بود. در سال ۱۹۰۸ گروهی از احزاب سیاسی و «سازمان‌های فرهنگی» عثمانی «اتحاد ترک‌ها» را به عنوان یک خط مشی سازمانی پذیرفته و در استانبول مجمعی تحت عنوان «ترک دِرنِگی» (انجمن ترکی) تاسیس نمودند. این انجمن در بیانیه‌ای از همان سال «ترویج ترکی عثمانی در میان ملل خارج» را وعده داد و قید نمود که «در درجه اول ترک‌های کشورهای بالکان، اطریش، روسیه، ایران، آفریقا، آسیای میانه و چین با ترکی عثمانی آشنا شده» و سپس «زبان‌های (رایج در) آذربایجان، کاشغر، بخارا و خیوه طوری اصلاح خواهند شد که مشابه ترکی عثمانی شوند» (۲).

ترک‌ها بار نخست در ۱۹۱۴ به امید گرفتن بخش هائی از آذربایجان و مناطق مسلمان نشین قفقاز، به ایران و قفقاز لشکر کشی کردند.

در آوریل ۱۹۱۸ سپاهیان عثمانی برای دومین بار به آذربایجان حمله کردند. یکی از مسئولین محلی عملیات «تشکیلات مخصوصه» (سازمان مخفی عثمانی‌ها) بنام «یوسف ضیاء» به عنوان مشاور سیاسی سپاهیان عثمانی در ایران منصوب شد. مدت کوتاهی بعد «تشکیلات مخصوصه» یک هیئت ویژه پان ترکیست را به تبریز گسیل کرد. چاپ و انتشار نشریه‌ای به ترکی به نام «آذرآبادگان» که ابزار اصلی قوای عثمانی در تبلیغ پان ترکیسم بود، یکی از مهمترین وظایف این هیئت بود. سرپرستی این نشریه به تقی رفعت سپرده شد که یکی از روشنفکران آذربایجان بود (۳).

بخش بزرگی از آذربایجان برای چندین ماه تحت اشغال نیروهای عثمانی قرارداشت. اما با وجود اشغال نظامی و تبلیغات سیاسی، کوشش‌های پان ترکیستی با سوء ظن و مخالفت مردم آذربایجان روبرو شد. عثمانی‌ها از همان آغاز ورود خود به تبریز که در دست نیروهای دمکرات بود، با مقاومت دمکرات‌های محلی روبرو شدند و مناسبات دوطرف بزودی چنان متشنج شد که عثمانی‌ها شیخ محمد خیابانی رهبر دمکرات‌های تبریز و دو چهره دیگر حزب دمکرات را بازداشت و به شهر قارص در ترکیه تبعید کردند. این اقدام به اوج مخالفت مردم با عثمانی‌ها منتج شد.

همزمان، تحولات انقلابی در داخل روسیه باعث فروپاشی نظام روسیه تزاری شده بود. در سال ۱۹۱۷ نیروهای سوسیال دمکرات روسیه از بلشویک‌ها شکست خوردند. پس از پراکنده شدن حاکمیت روسیه در قفقاز، ابتدا سازمانی گذرا و نا کارآمد بنام «فدراسیون قفقاز» مرکب از سه جمهوری قفقاز جنوبی یعنی آذربایجان، ارمنستان و گرجستان تاسیس گردید، اما از همان ابتدا آشکار شد که این اتحاد سست و موقتی است. در ماه مه ۱۹۱۸ نیروهای عثمانی و گروه‌های پان ترکیستی باکو حکومتی بنام «جمهوری آذربایجان» را تاسیس کردند. انتخاب نام «آذربایجان» برای این حکومت ناسیونالیستی و پان ترکیستی باعث ایجاد نگرانی و اعتراض در ایران گردید و در تبریز حتی مرحوم خیابانی و اسماعیل امیرخیزی همچون علامت اعتراض پیشنهاد کردند که برای پرهیز از سوء تفاهم‌های ممکن بخاطر ربط جدید نام «آذربایجان» با پان ترکیسم، نام آذربایجان ایران به «آزادیستان» تبدیل شود.

رهبری حکومت نو باکو به روزنامه نگاری بنام محمد امین رسول زاده سپرده شد که سابقاً در مطبوعات ایرانی هم می‌نوشت. اگرچه رسول زاده در ابتا به مقامات ایرانی و دوست سابقش سید حسن تقی زاده گفته بود که انتخاب نام «آذربایجان» نشانه نیت بدی نسبت به آذربایجان یعنی جنوب ارس نیست، اما درروزنامه هائی مانند «آچیق سؤز» (سخن روشن) که تحت سرپرستی خود رسول زاده در باکو منتشر می‌شدند، مرزهای آذربایجانی که آنها در نظر داشتند «با گشاده‌دستی تمام از کوه‌های قفقاز در شمال تا کرمانشاه در جنوب، تفلیس در غرب و دریای خزر در شرق توصیف گردید.» علاوه بر این، نویسنده آچیق سوز آرزو کرده بود که «یک روز برادرهایشان در جنوب بتوانند به آنها ملحق شوند» (۴).

در سپتامبر همان سال نیروهای عثمانی «برای آزاد کردن ترک‌های مسلمان قفقاز و آسیای میانه» (۵) وارد باکو شدند.

تابستان ۱۹۱۸ دوره اوج نفوذ عثمانی در آذربایجان و قفقاز شرقی یعنی باکو بود. اما بزودی در اثر شکست‌های بیشتر ارتش عثمانی در جبهه‌های فلسطین و شام و دامنگیر شدن قحطی و روحیه پائین بین سربازان ترک، نقشه‌های تخیلی پان ترکیسم در مورد «اتحاد با ترک‌های قفقاز، ایران و آسیای میانه» هم به نتیجه نرسید. جنگ نخست جهانی به پایان خود نزدیک شده بود. یک ماه بعد حکومت «اتحاد و ترقی» برکنار شد و بجای آن حکومتی در استانبول بر سرکارآمد که طرفدار متفقین بود. آلمان و عثمانی استقلال و تمامیت ارضی ایران را برسمیت شناختند. نیروهای عثمانی ایران را ترک کردند. پنج سال بعد، یکی از فرماندهان معروف عثمانی بنام مصطفی کمال پاشا که بعدها معروف به «آتاترک» شد، با رهبری یک جنبش استقلال ملی، دولت عثمانی را لغو و دولت جمهوری ترکیه را با سیاستی نوین تاسیس نمود.

کمتر از دوسال بعد نیروهای بلشویک دولت جدید اتحاد شوروی، دولت ناسیونالیستی و پان ترکیستی رسول زاده در باکو را همراه با دولت‌های مشابه ناسیونالیستی که در ارمنستان و گرجستان ایجاد شده بود، ساقط کرده، حکومت اتحاد شوروی را به قفقاز جنوبی گسترش دادند.

در ایران دوره اولویت دولتی واحد، قدرتمند و ملی که متکی بر نظامی مرکزی در اداره کشور، ارتش، آموزش و پرورش، مالیات و دیگر شاخص‌های دولتداری ملی باشد و برخی اصلاحات اصلی اجتماعی سبک جدید را عملی کند، شروع شده بود. در آذربایجان از میرزا حسن رشدیه، حسن تقی زاده، احمد کسروی تا حسین کاظم زاده ایرانشهر، محمد نخجوانی، محمد علی خان تربیت و حتی مارکسیست هائی مانند دکتر تقی ارانی، چندان کسی از اندیشمندان و روشنفکران نبود که در ذهن و قلم و رفتارش چنین اولویتی نداشته باشد. ایرج میرزا تبریزی، شاعر معروف، برای اطفال دبستانی می‌نوشت:

ما که اطفال این دبستانیم --- همه از خاک پاک ایرانیم

وطن ما به جای مادر ماست --- ما گروه وطن پرستانیم

حتی میرزا علی معجز شبستری، از اندر شعرای آذربایجان این دوره که تنها شعر به ترکی سروده و به همین دلیل کتابش در تمام دوره بعدی یعنی سلطنت رضا شاه پهلوی از انتشار منع گشته بود، با تشبیه وطن، یعنی ایران به «معشوق» خود، با لحنی باقی مانده از نظم تغزلی سابق می‌نوشت:

چون سور قلب سنی، دیده سنی، جان سنی --- سومییم من نیجه، ای سرو خرامان سنی

گل بدن، زلف سمن، غنچه دهن، شیرین لب --- اوپمه سین، ایگلمسین، نیلسین انسان سنی

ورمرم مفت سنی، ای وطن، اغیار الینه

(ترجمه: آنچنان که دل و دیده و جان ترا دوست دارد/چگونه من ترا دوست نداشته باشم، ای سرو خرامان من/گل بدن، زلف سمن، غنچه دهن، شیرین لب/اگرانسان ترا نبوسد، بونکند، پس چه کند؟ /ای وطن، من ترا مفت به دست اغیار نخواهم سپرد)

ایرج میرزا تبریزی

ایرج میرزا و معجز مربوط به دوره مشروطه هستند؟[ویرایش]

این دو شاعر را می‌توان هم از دوره مشروطه محسوب نمود و هم از دوره رضا شاه، چونکه آنها در هردو دوره زیسته‌اند. طبیعتاً انسان‌ها برای متولد شدن منتظر این یا آن دوره تاریخی و ادبی نمی‌شوند! ایرج میرزا (۱۸۷۴-۱۹۲۵) را بسیاری‌ها «مهمترین شاعر قرن بیستم ایران» میدانند. ایرانشناس معروف بریتانیائی جی آ. آربری می‌گوید ایرج میرزا «آخرین شاعر کلاسیک و اولین شاعر مدرن» ایران است (۶). ایرج میرزا متولد تبریز است، شاهزاده قاجار است و حتی مدتی مناصب کوچک دولتی هم داشته، اما از نگاه مالی وضعش چندان روبراه نبوده است. در «مدرسه دارالفنون تبریز» تحصیل کرده و طبیعتاً ترکی، فارسی و در ضمن عربی و فرانسه می‌دانست. ایرج میرزا شعر را با سبک، اوزان و قافیه‌های کلاسیک فارسی، به زبانی بسیار روان و عامه پسند سروده است. موضوعات او واقعی، اجتماعی و انتقادی آراسته با طنز هستند. در واقع هنر بزرگ ایرج میرزا آشتی دادن شعر کلاسیک فارسی با بیانی بسیار ساده اما سلیس و منطبق با قواعد شعر کلاسیک و مضمون مدرن است. احسان یارشاطر می‌گوید «ویژگی ایرج نه در پائین آوردن زبان کلاسیک به سطح زبان مردمی، بلکه در بالابردن زبان مردم به سطح کلاسیک بود» (۷). ایرج طرفدار آتشین مدرنیته و اصلاحات اجتماعی مخصوصاً در زمینه حقوق زنان، رفع بیسوادی و جهالت، خرافات و تعصب بود، درست چیز هائی که در لیست آمال و اهداف جنبش مشروطه قرارداشت. اما او شاید هم به جهت عمق توانائی ادبی و روشنفکری اجتماعی خود، چندان با افراد و گروه‌های مختلف سیاسی و ادبی هماوائی نشان نمی‌داد و ظاهراً به همین دلیل از نگاه برخی «تکرو» و «مشکل پسند» بود. از نگاه زبان ترکی، ایرج میرزا شعر ترکی نسروده، اما دربرخی ابیات خود واژه‌ها و تعابیری ترکی بکار برده است.

میرزا علی معجز (۱۸۷۳-۱۹۳۵) تقریباً همسنّ ایرج میرزا بود، اما ده سالی بیشتر از ایرج زندگی کرد. معجز نسبت به ایرج میرزا شرایط زندگی دیگری داشته و طوری که گفتیم، اساساً به ترکی شعر گفته است. خود او طوری که در مقدمه جلد نخست دیوانش از او نقل شده، می‌گوید: وقتی به وطن برگشتم مردم را در حالی خراب دبدم. خواستم نوحه خوانی کنم، خوشایند آخوندها نشد. «ملاحظه کردم که اکثر آذربایجانیان ترک هستند و از اشعار فارسی بهره‌مند نخواهند شد. (منظور من از نوشتن به ترکی) این بود که مرد و زن وقتی اشعار مرا می‌خوانند، آن را بفهمند» (۸). با این حساب وقتی معجز از استانبول به ایران برمیگردد ۴۶ ساله بود و هنوز یکی دو سال به پایان انقلاب مشروطه مانده بود. مردم عادی هم غالباً بیسواد بودند و این نکته که معجز می‌گوید، قابل فهم است. اما شاید یک دلیل فقط ترکی نوشتن معجز هم آن بوده که او از شانزده سالگی برای کار در یک کتابفروشی کوچک برادران خود به استانبول رفته و سی سال در همانجا زندگی کرده است. یعنی معجز مانند اکثر شعرای دیگر آذربایجان، تحصیل سنتی و یا معاصر ندیده و اکثر سال‌های جوانی خود را در استانبول گذرانیده است. در ضمن در شعر معجز می‌توان تأثیر «ترکی استانبولی» را هم به وضوح دید. با اینهمه شعر معجز که از بسیاری جهات یادآور صابر و ادامه دهنده سنت وزنی و بخصوص مضمونی اوست، پخته، مردم پسند، تیز و دریادماندنی است. معجز هم مانند صابر اساساً در زمینه تنقید طنزآمیز جهالت، تعصب و عقب ماندگی مردم و نقش روحانیون واپس گرا و عادات و سنن قدیمی در این پس ماندگی قلمفرسائی کرده، اما از نگاه تندی در طرز فکر و بیان، مثلاً در زمینه تنقید از قواعد و یا عادات شرعی، از صابر بمراتب «فاش گو» تر و رادیکال تر بوده و گاه طنز را تا حد تمسخر هم به پیش برده است. البته این تفکیک بسیار حساس و حتی سخت است و مانند کاریکاتور بستگی به سبک و سلیقه هرکس هم دارد. درست مانند صابر و ایرج میرزا، بسیاری از اشعار معروف و محبوب معجز هنوز هم زبانزد مردم آذربایجان است. از نظر سیاسی هم معجز چند بار در اشعارش یا مستقیماً و یا در لفافه از اندیشه‌های چپی و شخص لنین دفاع کرده و حتی در شعر معروف «گونئیلی» خود در رابطه با مرگ لنین در سال ۱۹۲۴ می‌گوید:

زاقونی قالدی زنده، یریوزینده لنین-ین --- اگرچه ئوزی ئولدی، گییدیک قارا، گونئی لی

(ترجمه: ای اهل محال گونئی، اگرچه لنین خودش مُرد و ما سیاهپوش شدیم/ اما قانون‌های لنین در دنیا پا برجاماند. برای توضیح تعبیر «گونئی لی» و یا «اهل گونئی» به زیرنویس ۹ مراجعه کنید). البته روشن است که تمایلات معجز به اندیشه‌های چپ بیشتر از روی همدردی با فقرا و مخالفت با ثروت و ثروتمندان بوده که بخصوص در آن ایام تحت تأثیر تحولات روسیه رواج داشته است.

عموماً ادبیات شناسی و کتاب‌های چاپ باکو به معجز اهمیت بسیاری قائل هستند، در حالیکه هبچ توجهی به دیگر نویسندگان و شعرای آذربایجان ایران و مخصوصاً فارسی نویسان آذربایجانی ما و یا کسانی که فقط اشعار دینی و عاشورائی نوشته‌اند، نمی‌کنند. یک نکته مهم دیگر هم که باید بدانیم این است که اگرچه برخی اشعار معجز اینجا و آنجا از جمله در مجله «ملانصرالدین» (چاپ باکو) منتشر می‌شد، اما چاپ «دیوان» معجز یعنی مجموعه آثار او تنها بعد از برکناری رضاشاه از قدرت یعنی پس از مرگ خود شاعر میسر شد. این موضوع را بسیاری از پژوهشگران به سیاست تند رضا شاه در مورد محدود کردن انتشارات به زبان‌های محلی از جمله ترکی مریوط شمرده‌اند. در حالیکه احتمالاً این توضیح درست است، باید در نظر داشت که این محدودیت‌ها اولاً به کارهای انتشاراتی و بخصوص کتاب و مجلات مربوط می‌شد و ثانیاً عنصر سیاسی هم در اینجا نقش مهمی بازی می‌کرد، تا جائی که مثلاً آثار مذهبی و یا صرفاً تغزلی حتی در این دوره با محدودیت‌های جدی روبرو نبوده است. برای مثال آثار برخی شعرای دیگر ترکی نویس این دوره مانند رضا صراف تبریزی (وفات ۱۹۰۷) ومحمد هیدجی در دوره رضا شاه چاپ شده است.

بگذارید در باره دو شاعر مهم دیگر آذربایجان این دوره نیز اطلاعات مختصری بدهیم. رضا صراف تبریزی که اکثریت بسیار بزرگ اشعارش ترکی بود، بیش از همه چیز اشعار و نوحه‌های مذهبی و عاشورائی نوشته، اما در غزلسرائی سنتی نیز مهارت بالای خود را به اثبات رسانیده است. اولین مجموعه آثار او در سال‌های ۱۸۹۷ و ۱۹۲۵ در تبریز چاپ شده‌اند. از اشعار معروف صراف غزلی است با این مطلع:

من آختاردیم، آراشدیم، بیر نگار نازنین تاپدیم --- گلون ایمانه، لامذهبلر، آخر تازه دین تاپدیم

(ترجمه: من کافتم و تحقیق نمودم و بالاخره نگاری نازنین یافتم/ای لامذهبان، ایمان بیاورید، چرا که من دینی نو یافته‌ام).

محمد هیدجی، طوری که از لقبش هم برمیاید، زاده هیدج در نزدیکی زنجان است. او تحصیلکرده نجف بود و در قزوین و سپس تهران به کار تعلیم مشغول بود. اولین بخش «کلیات» هیدجی به فارسی و با سبک و الهام مستقیم از «شاهنامه» فردوسی همراه با پند و نصیحت نوشته شده است، اما از نگاه مضمون به موضوعات فلسفی اسلام نیز توجه دارد. بخش دوم «کلیات» هیدجی به ترکی است و گاه «ملمّع» هائی مخلوط با اشعار سعدی و حافظ نیز دارد از قبیل این دو بیتی:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت --- که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
دانیشما زاهد، اگر سؤز ایشیتمدیم، سنه نه --- من ئوز خدامه گناه ائتدیم -ائتمه دیم، سنه نه

(ترجمه بیت دوم ترکی: خاموش باش، ای زاهد، اگر من گوش به سخن ندادم، به تو چه؟ /و اگر من در مقابل خدای خود گناهی کردم و یا گناهی نکردم، به تو چه؟).

جالب است که هرجا هیدجی خواسته با «جدیت» و به سبک کلاسیک شعر بسراید، آن را به فارسی گفته، در حالیکه وقتی خواسته چیزی شخصی و احساسی بیان کند و بخصوص هنگامی که خاطرات کودکی خود را از دهکده هیدج تعریف کرده، ترکی سروده و یا از واژگان و تعابیر ترکی استفاده نموده است. بنظر برخی ادبیات شناسان (۱۰)، زبان ترکی که هیدجی بکار برده، برخی ویژگی‌های ترکی زنجان را هم منعکس می‌کند. اولین چاپ «دیوان» هیدجی در سال ۱۳۲۰ بود (۱۱).

نقش مجله «ملا نصرالدین» چه بود؟[ویرایش]

ملانصرالدین (Molla Nəsrəddin)

بسیاری از تحلیلگران بر آن هستند که مجلهٔ فکاهی و انتقادی «ملانصرالدین» که در سال ۱۹۰۶ در تفلیس (امروزه گرجستان) شروع به انتشار نمود، معروف ترین و محبوب ترین مجلهٔ طنز در خاورمیانه بود (۱۲). نویسندگان و شعرائی که نقش اساسی در تولید مضمون این مجله از جمله مقاله‌ها، اشعار و بخصوص کاریکاتورها داشتند عبارت بودند از بنیانگذار و ناشر مجله، نویسندهٔ معروف میرزا جلیل محمدقلی زاده، شاعران میرزا علی اکبر طاهرزاده ملقب به «صابر» و علی نظمی، نمایشنامه نویس عبدالرحیم حق وئردی یف، نویسنده محمد سعید اردوبادی و کاریکاتوریست‌ها اسکار اشمرلینگ و عظیم عظیم زاده.

موضوعات اصلی مجله عبارت بودند از انتقاد طنز آمیز، بسیار هنرمندانه و گاه حتی مسخره آلود خرافات، عقب ماندگی و تعصب‌های اجتماعی، دینی و فرهنگی جامعه مسلمانان قفقاز. مخالفت روحانیون واپس گرا با تحصیل دختران و دیگر باورهای خرافاتی، مقاومت در برابر مدارس جدید و تدریس علوم معاصر، نکوهش استبداد و تبلیغ برابری‌های اجتماعی و آزادی‌های فکری در سرلوحهٔ این موضوعات مجله بودند.

اگرچه «ملانصرالدین» برای مسلمانان قفقاز و از سوی روشنفکران قفقازی منتشر می‌شد، اما این مجله در میان روشنفکران «تجدد خواه» کشورهای همسایه و منطقه و بخصوص ایران محبوبیت بسیاری داشت. طوری که قبلاً هم گفتیم این مجله در تبریز فروش زیادی داشت و چه در آذربایجان و چه در دیگر نقاط ایران، مشروطه خواهان و روشنفکران تجدد طلب ایرانی از قبیل میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و یا علی اکبر دهخدا را تحت تأثیر خود قرر داده بود. طبیعتاً از آنجا که برخی از نویسندگان اصلی «ملا نصرالدین» و حتی خود محمد قلی زاده و صابر اصلیت ایرانی داشتند و جریان انقلاب مشروطهٔ ایران را ازنزدیک پیگیری می‌کردند، بسیاری مطالب «ملانصرالدین» مربوط به مبارزهٔ ایرانیان برای آزادی و برضد استبداد و عموماً انقلاب مشروطهٔ ایران می‌شد که آذربایجان و بخصوص تبریز به مرکز ثقل آن تبدیل گشته بود.

پنج سال پس از آغاز کار «ملانصرالدین» در تفلیس، یکی از ستون‌های اصلی این مجله یعنی میرزا علی اکبر صابر فوت کرد. بعد از این حادثه، «ملانصرالدین» آن وزن و محبوبیتی را که در آن چند سال پیداکرده بود، تا حدی زیادی از دست داد. در سال ۱۹۲۰ یعنی بعد از تاسیس حاکمیت شوروی در قفقاز جنوبی، محمدقلی زاده برای ادامه انتشار مجلهٔ خود به تبریز آمد. این، زمان خیزش شیخ محمد خیابانی بود. ظاهراً محمدقلی زاده می‌خواست مجله را دیگر در تبریز منتشر کند. براستی هم هشت شماره این مجله در سال ۱۹۲۱ در تبریز و به دو زبان ترکی آذری و فارسی چاپ شد. اما در همان سال محمدقلی زاده به دلایلی که دقیقاً روشن نیست و هرکس آن را از نگاه خود تفسیر می‌کند، به باکو برگشت. دیگر انتشار مجله نا منظم شده بود و مسئولان کمونیست آذربایجان شوروی به محمد قلی زاده فشار می‌آوردند که موضوعات ضد خرافاتی مجله را تبدیل به تبلیغات آشکار ضد دینی کند. طبق برخی روایات، او به این فشارها تن در نمی‌داد. در نهایت در جریان تبلیغات ضدخداپرستی در سال‌های نخستین شوروی، نام «ملانصرالدین» به «آللاه سیز» (بی خدا) تغییر یافت و مدیزیت آن عملاً از دست محمدقلی زاده خارج شد. بعدها هنگامیکه دولت شوروی تبلیغات آشکار ضدخداپرستی را قطع کرد، انتشار مجله نیز متوقف شد.

موضوع زبان نیز که بحث اصلی ما در این صحبت هاست، اگرچه جزو مطالب اصلی «ملانصرالدین» نبود، اما گهگاه در این مجله مورد توجه قرار می‌گرفت.

اولاً باید بدانیم که زبان اصلی «ملانصرالدین» ترکی آذری بود. ثانیاً این مجله اساساً در قفقاز و نه در ایران چاپ می‌شد، اگرچه تأثیر بزرگی در ایران انقلابی آن دوره داشت و ثالثاً این مجله در واقع نوعی ارگان روشنفکران تجدد خواه مسلمان در قفقاز جنوبی بود.

زبان «ملانصرالدین» همانند زبان اشعار صابر و یا مقالات و داستان‌های محمدقلی زاده یک ترکی روان، ساده اما غنی با ویژگی‌های ترکی مخصوص آذربایجان بود. از این جهت تأثیر هم فارسی و هم کلاً فرهنگ ایرانی در این مجله بصورت آشکار به چشم می‌خورد. سبک ترکی آذری «ملا نصرالدین» و بخصوص اشعار صابر مدت‌ها در ایران از سوی نویسندگان و شعرائی مانند میرزا علی معجز شبستری ادامه یافته است. همچنین باید در نظر گرفت که در آن دوره، هم قفقاز و هم بخصوص استانبول و شهرهای اروپائی مانند برلین و پاریس، تبدیل به مراکز روشنفکران ایرانی و قفقازی در مهاجرت شده بود. در زبان ترکی این روشنفکران آن دوره و حتی در نثر فارسی آن سال‌ها نیز تأثیر زبان «ترکی استانبولی» به وضوح دیده می‌شود. در مورد تأثیر ترکی استانبولی به نثر فارسی پیش از رضا شاه بعداً صحبت می‌کنیم؛ ولی بگذارید در همین جا بگوئیم که در متون ترکی آذری آن سال‌ها از جمله در «ملانصرالدین»، در کنار تأثیر بسیار مشهود فارسی، تأثیر ترکی استانبولی نیز بخصوص در واژگان و صرف افعال، آن هم مخصوصاً در شعر، به چشم می‌خورد. اما هم در نظم و هم بخصوص در نثر، «ملا نصرالدین» و اکثر مطبوعات دیگر ترکی زبان در قفقاز و آذربایجان خودمان، تمایل بسیاری نشان می‌دهند که ترکی آذری را با ترکی عثمانی مخلوط نکنند. از این جهت حفظ ویژگی‌های ترکی آذری در مقابل ترکی ترکیه جزو «استقلال فرهنگی» مردم مسلمان قفقاز شمرده می‌شود، تا جائی که مثلاً در موزیکال کمدی-انتقادی «مشهدی عباد» (او اولماسین، بو اولسون)، یک روزنامه نگار تحصیلکرده در استانبول که ترکی آذری را با تقلید غلیظ ترکی استانبولی حرف می‌زند، شدیداً مورد تمسخر ترکی زبانان آذری قرار می‌گیرد.

طبیعتاً «ملا نصرالدین» یک مؤلف و یا نویسنده نداشت، بلکه هر نویسنده، شاعر و کاریکاتوریست آن صاحب رای خود بود. از این جهت نمی‌توان یک شعر، داستان و یا کاریکاتور بخصوصی را که در این مجله چاپ شده، نمونه و معرف تمام این مجله در کل بیست و اندی سال انتشار آن شمرد؛ ولی در زمینهٔ زبان، یکی از کاریکاتورهای معروف «ملا نصرالدین» که در سال ۱۹۰۶ در صفحه نخست آن چاپ شده بود، بسیار جالب و حائز اهمیت است. در این کاریکاتور یک روس سعی می‌کند زبان روسی را به زور در دهان مسلمان قفقازی بگذارد، یعنی زبان او را به روسی تغییر دهد. یک عثمانی و یک ایرانی نیز هر کدام بطور همزمان سعی می‌کنند زبان خود را به زور در دهان مسلمان قفقازی بگذارند تا زبان او را عثمانی و یا فارسی کنند، در حالی که «ملا نصرالدین» (بعنوان «سخنگوی مردم مسلمان قفقاز») شکوِه سر می‌کند که: انصاف کنید، آخر این بیچاره زبان خودش را دارد!

در حقیقت، این کاریکاتور را می‌توان، در آن مرحله تاریخی، نشان دهندهٔ سرکشی برخی از روشنفکران مسلمان قفقازی در برابر روسیه، عثمانی و ایران شمرد، نوعی سرکشی که چند سال بعد با بن‌بست روبرو شد. در روسیه بلشویک‌ها و لنین بر سر کار آمدند، ایران با رضا شاه رفت و عثمانی تبدیل به جمهوری ترکیه به رهبری آتاترک شد. مسلمانان قفقاز جنوبی در منطقه‌ای که بعدها نام «جمهوری آذربایجان» گرفت، ابتدا به کوششی ناسیونالیستی دست زدند، اما به زودی در هیئت «جمهوری شوروی آذربایجان» تبدیل به جزئی از آن «سه قدرت بزرگ منطقه» گشتند: این بار نه ایران، بلکه روسیه.

در مجموع باید «ملانصرالدین» را بلندگوی روشنفکران مستقل قفقاز جنوبی در دورهٔ پیش از انقلاب اکتبر روسیه، همزمان با انقلاب مشروطهٔ ایران و بحران جنگ در عثمانی دانست. در این دوره، صد سال از پایان حاکمیت ایران بر قفقاز می‌گذشت، ایران و عثمانی در مقایسه با غرب و حتی روسیه تزاری عقب مانده و درمانده بودند. در این شرایط «ملا نصرالدین» نشریه انتقادی، «ترقی پرور» و تجددخواهانهٔ قشر معینی از روشنفکران مسلمان قفقاز بود که در آن دوره تأثیر معینی بر افکار و اذهان مردم خود و منطقه گذاشتند و سپس از گردونه خارج شدند.

در تبریز و برخی شهرهای دیگر آذربایجان نیز چند مجله فکاهی-انتقادی به زبان‌های ترکی و فارسی منتشر شدند که تحت تأثیر «ملانصرالدین» قرار داشتند. مهم ترین آنها «آذربایجان» بود که یک سال پس از «ملانصرالدین» و تقریباً با همان زبان و سبک منتشر می‌شد و کاریکاتورهای جالبی هم داشت. اما این نشریات در تب و تاب جنگ جهانی عمری طولانی نداشتند.

در این دوره پدیدهٔ باصطلاح «فارسی خان والده» هم بود...[ویرایش]

سید حسن تقی زاده و صادق رضازاده شفق

بعد از به توپ بسته شدن مجلس و در جریان جنگ نخست جهانی، بسیاری از روشنفکران، سیاستمداران، شاعران و نویسندگان تجددخواه ایران راهی استانبول و فرنگ و بویژه برلین، پاریس و لندن شدند. از میان این عده می‌توان به نام هائی مانند سیدحسن تقی زاده تبریزی، محمد علی جمالزاده، علی اکبر دهخدا، علامه محمد قزوینی، محمد علی خان تربیت، حسین کاظم زاده ایرانشهر، میرزا تقی خان رفعت تبریزی، ابوالقاسم عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ابوالقاسم لاهوتی و میرزا علی معجز شبستری اشاره کرد. تعدادی از تجار هم برای کسب و کار به استانبول و اروپا رفتند. البته در گذشته هم ایرانیان به استانبول، قفقاز و اروپا می‌رفتند. اما بدنبال سرکوب مشروطه، این تعداد بیشتر شد و فعالیت‌های روزنامه نگاری، سیاسی و ادبی آنها نیز افزایش یافت. در گذشته هم مثلاً در استانبول روزنامه‌های فارسی از قبیل «اختر» چاپ می‌شد. اما در دو دههٔ نخست قرن گذشته تعداد این روزنامه‌ها بیشتر شد. از آن میان می‌توان از «کاوه»، «ایرانشهر» و «فرنگستان» چاپ برلین و یا «شمس» و «سروش» چاپ استانبول یاد کرد.

از این روشنفکران، شاعران و نویسندگان، بسیاری آغاز گران اصلی سبک نو در نثر و نظم فارسی شدند. نقش جمالزاده همچون بنیانگذار داستان کوتاه فارسی و سبک واقع گرائی در ادبیات فارسی مورد قبول همگان است. در زمینهٔ نظم، معمولاً از نیما یوشیج بعنوان آغازگر مدرنیسم در شعر فارسی و «پدر شعر نو» یاد می‌شود. اما میدانیم که پیش از او شعرائی مانند ملک الشعرا بهار و ایرج میرزا با حفظ سبک کلاسیک و عروضی شعر فارسی، مضمون هائی نو و اجتماعی وارد آثار خود نموده و حتی جسورانه و برخلاف سنت شعر کلاسیک فارسی، از کاربرد واژه‌ها و تعابیر نو در شعر نهراسیده‌اند. آنها را معمولاً «کلاسیک‌های معاصر» شعر فارسی می‌نامند.

اما عدهٔ دیگری از شعرا که آنها نیز در توفان انقلاب مشروطه و تجددخواهی قرارداشتند، نه تنها در مضمون از آزادی و برابری حقوق، وطن پرستی، تحصیل و ترقی اجتماعی دفاع می‌کردند، بلکه در عین حال با تأثیر پذیری از شعر مدرن اروپائی، قالب‌های سنتی شعر فارسی مانند قافیه بندی‌های غزل و قصیده را به درجه‌های گوناگون شکسته، راه‌های نوی جستجو می‌نمودند. در این راه، اکثر این نخستین نوآوران نظم فارسی، مضمون‌های اجتماعی و سیاسی خود را با رنگی احساسی و رُمانتیک در قالب شعر می‌ریختند. شاعران و روزنامه نگارانی مانند دهخدا، اشرف الدین حسینی گیلانی، میرزا جهانگیر خان صوراسرافیل، میرزاده عشقی، عارف قزوینی و میرزا تقی خان رفعت تبریزی را می‌توان از آن جمله شمرد.

این جریان نوآوری در شکل و «نئورمانتیسم تجددخواه» در محتوا که ابتدا در اروپا آغاز شد، در دهه‌های نخستین قرن بیستم چه در ترکیه و چه در ایران ریشه دوانده بود. شعرا و نویسندگان ایرانی که در پاریس و یا استانبول می‌زیستند، طبیعتاً نخستین منتقل کنندگان این سبک به ادبیات ایران بودند، اما این «رمانتیسم نو» در شعر تنها محدود به ادبیات مهاجرت نمی‌شد، بلکه تا حدزیادی تبدیل به یک موج نو و بدیعی گشته بود که برخی روشنفکران «فرنگ نرفته» نیز تحت تأثیر آن قرار گرفته بودند. مثلاً ابتدای سه شعر مشابه از آلفرد دو موسه فرانسوی، رجائی زاده اکرم عثمانی و علی اکبر دهخدای ایرانی را مقایسه کنید (۱۳) که می‌گویند هر کدام تحت تأثیر شاعر قبلی نوشته شده است:

آلفرد دو موسه (با ترجمهٔ آزاد مرحوم مهدی روشن ضمیر):

هنگام سحر که نرم نرمک --- تاریکی شب رسد به پایان
قندیل ستاره‌ها بمیرد --- سر بر زند آفتاب رخشان
از خواب خوشی شوی چوبیدار
زین دیدهٔ شب نخفته یاد آر

رجائی زاده اکرم:

وقتا که گلوب بهار یکسر --- اشیا ده عیان اولور تغیّر
وقتا که هزار عشق پرور --- یاپراقلار ایله ایدوب تزهّر
بیلمم کیمه قارشی حسرتندن؟ --- باشلار نَـوَحاته بی تاخّر
قیل گؤک یوزینین لطافتندن --- صافیتّ عشقیمی تخطّر
یاد آیت بنی، بیر دقیقه یاد آیت!

و علی اکبر دهخدا:

ای مرغ سحر، چو این شب تار --- بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نَفحهٔ روح بخش اسحار --- رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تار --- محبوبهٔ نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدا ر--- واهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مُرده، یاد آر

در این دوره ادیبان و شاعران بسیاری از جمله از خود آذربایجان در مقابل این قالب شکنی‌های شعری برخاستند. ایرج میرزای تبریزی که خود از نظر محتوا معانی و موضوعات و حتی واژگان و تعابیر رایج «مردمی» را وارد شعر عروضی کرده بود، با هجو مخصوص به خود در بارهٔ این «انقلاب ادبی» می‌گفت:

انقلاب ادبی محکم شد --- فارسی با عربی توام شد
درِ تجدید و تجدد وا شد --- ادبیات شلم‌شوربا شد
می‌کنم قافیه‌ها را پس و پیش --- تا شوم نابغهٔ دورهٔ خویش

شکستن قافیه‌ها و کوتاه و بلند کردن مصراع‌ها موضوع دیگری بود که بسیاری از شاعران ایرانی مانند عشقی، عارف، دهخدا و دیگران انجام می‌دادند. اما بزودی کاربرد آن گونه لغات و تعابیرعربی الاصل عثمانی که برای ایرانیان کاملاً نامانوس و ناهنجار می‌نمود، تبدیل به مشاجرهٔ سیاسی بزرگی گشت.

در نمونهٔ اشعار بالا از رجائی زاده اکرم و علی اکبر دهخدا نیز در کنار «قالب شکنی» مدرنیستی در شعر سنتی، تعابیر و لغاتی مانند نفحه (بوی خوش)، اسحار (سِحرها)، عشق پرور، تغیّر (تغییر دگرگونی)، تاخّر (تأخیر)، تحسّر (حسرت)، نَوَحات (نوحه‌ها، فغان)، صافیّت (پاکیزگی) و غیره را دیدیم. چند نمونهٔ دیگر از این قبیل واژگان و تعابیر ترکی عثمانی که در آن دوره در نوشته‌ها و اشعار برخی روشنفکران ایرانی دیده می‌شد را نیز در اینجا ذکر کنیم: تخطّر (به یاد آوردن)، تحیّر (تعجب)، غم افزا، آبدست (وضو)، مُدهش (دهشتناک)، حسیّات (احساس) و یا به چیزی معروض ماندن (یه معنی با چیزی روبرو شدن).

شعرا و نویسندگانی که در استانبول زندگی می‌کردند و ترکی ادبی آن دیار را هم می‌دانستند نیز طبیعتاً از آن تأثیر عمومی مدرن گرائی در زبان و شعر بدور نمانده بودند. اما در مورد برخی از ادیبان و شعرای ایرانی مهاجرت در استانبول، این تأثیر محدود به قالب‌های شعری نمی‌شد. این عده، از نگاه واژگان و تعابیری که در آثار خود بکار می‌بردند، تحت تأثیر ترکی عثمانی آن دوره نیز قرار گرفتند که اتفاقاً پُر از واژگان، تعابیر و تشابهات فارسی و عربی بودند، اما در ادبیات و زبان رایج و سنتی فارسی ایران بکار برده نمی‌شدند.

از این جهت از نگاه ایرانیان و حتی آذربایجانیان ترکی زبانی که در استانبول نمی‌زیستند و یا حتی بنظر برخی که مقیم استانبول هم بودند و ترکی عثمانی را هم می‌دانستند، کاربرد این گونه واژه‌ها و تعابیر نامانوس و بیگانه در ادبیات فارسی، نشانهٔ «نفوذ مخرّب» عثمانی به فرهنگ و ادبیات ایرانی و فارسی بشمار می‌رفت.

نمونه‌ای که از دهخدا دیدیم و ظاهراً تحت تاثیرلفظی-لغوی رجائی زاده اکرم نوشته شده، چندان نمونهٔ خوبی در کاربرد افراطی و مصنوعی لغات عربی ساختهٔ دست شاعران عثمانی نیست.

به عبارت دیگر نوآوری درشعر ابتدا برای روشنفکران و روشنفکران ایرانی مباحثه‌ای در «داخل خانواده» بود. برخی مانند ملک الشعرای بهار و یا ایرج میرزا در این زمینه میانه روی می‌کردند و برخی دیگر مانند عشقی و عارف در شکستن قالب‌ها جسورتر بودند. اما هردوی این جریان‌ها در چهارچوب «قابل قبول» زبان و ادبیات فارسی بود.

اما هنگامیکه این «نوآوری» با واژگان و تعابیر غلیظ و نامانوس ترکی عثمانی درآمیخت، به موضوع سیاسی و ملی دفاع از میراث فرهنگی ایران تبدیل شد. بنظرم این روند جای تعجب هم نداشت. چرا که ایران و بخصوص آذربایجان در همان دو دههٔ نخست قرن بیستم دوبار دچار تجاوز عثمانی و چندین بار تجاوز ارتش روسیه شده بود، طوری که قبلاً هم گفتیم پان ترکیسم بعنوان عکس العملی در مقابل زوال روزافزون و فروپاشی امپراتوری عثمانی پاگرفته بود و روشنفکران و سیاسیون نگران تمامیت و یکپارچگی ایران بودند. از سوی دیگر طبیعی است که با آن غنای گذشتهٔ زبان و ادب فارسی و ایرانی، نه تنها تحمل نفوذ ترکی عثمانی، بلکه حتی هرگونه سنت شکنی در شعر و ادبیات هم نوعی «ارتداد» ملی و فرهنگی بشمار می‌رفت و آسان نبود.

دو چهرهٔ بزرگ و مهم ادبی و سیاسی که نخست با این نفوذ ترکی عثمانی به مبارزه آشکار برخاستند، سید حسن تقی زاده و محمد علی جمالزاده بود. تقی زاده در مجلهٔ «کاوه» زبان اینگونه نویسندگان و شاعران را با لحن تمسخر آمیزی «فارسیِ خانِ والده» نامید و خواهان دوری از کاربرد آن و رعایت «فارسی فصیح» و سنتی ادبیات ایران شد. بزودی دیگر دانشمندان، نویسندگان و شعرای ترک زبان ایران مانند محمد قزوینی و صادق رضازاده شفق که او هم مانند تقی زاده اهل تبریز بود، به موج مخالفت با «فارسی خان والده» آغاز کردند.

«خان والده» (به ترکی عثمانی «والیده هان») کاروانسرائی است در مجتمع بازار بزرگ استانبول که ملکه مادر سلطان کوسم عثمانی در سده شانزدهم ساخت. این کاروانسرا بتدریج همراه با مغازه‌ها، خانه‌ها و مسجد خود تبدیل به مرکز ایرانیان مقیم استانبول شد. این مسجد هنوز هم دایر است. منظور از «فارسی خان والده» یک فارسی «ترکی زده» است که با معیارهای رایج فارسی در ایران مطابقت کامل ندارد.

تقی زاده در حالیکه «فارسی فصیح» آن دوره را مربوط به فارسی شعر و ادبیات کلاسیک ایران می‌شمرد، «فارسی خان والده» برخی از ایرانیان مقیم ترکیه و یا تحصیلکردهٔ آن دیار را «منطق الطیرمسخ شدهٔ عهد پارلمانی» می‌نامید. او با دادن فهرستی از این واژگان و تعابیر نادرست و «ترکی زده»، این نوع لغات را به دو گروه تقسیم می‌کرد: یکم آن دسته که در اصل فارسی و یا عربی هستند، اما به طرزی افراطی با زبان ترکی منطبق کرده شده‌اند، و دوم: واژگان فرانسه که ترک‌ها بطور سطحی و بدون در نظر داشت معنای آنها در جملات و عبارات، به ترکی ترجمه کرده‌اند (۱۴). تقی زاده در مقاله «ترقی زبان فارسی در یک قرن» به شعری از تقی رفعت با تیتر «ای جوان ایرانی» که در روزنامه «تجدد» آن دوره چاپ شده بود، اشاره کرده آن را همچون نمونهٔ «فارسی خان والده» و متاثر از ترکی عثمانی مورد انتقاد قرار می‌داد.

زندگی کوتاه تقی رفعت فقط جنبهٔ ادبی نداشت..[ویرایش]

مسجد ایرانیان در خان والده استانبول

بله، رفعت همگی ۳۱ سال زیست. اما حساسیت تقی زاده و یا رضا زاده شفق نسبت به همشهری شاعر و نوآورشان تقی رفعت بی اساس نبود. رفعت که این شعر را در سال ۱۹۱۷ به مناسبت عید نوروز نوشته بود، بدنبال تحصیل و بازگشت از استانبول، از «انقلابی ادبی» و همه‌جانبه بر ضد سنت‌های کهنه شدهٔ سعدی و حافظ طرفداری می‌کرد. ما چه خوشمان بیاید و چه نیاید، او بیشک جوانی یا استعداد و یکی از نوآوران شعر فارسی بود. اما بنظر می‌رسد مسئله رفعت با این نوآوری ادبی تمام نمی‌شد، بلکه جنبه‌های سیاسی دیگری نیز داشت که اصولاً نه در شعر، بلکه در نثر او و بویژه در متونی که به ترکی نوشته است، آشکارتر به چشم می‌خورد.

مدتی پس از تالیف این اشعار، در سال ۱۹۱۸، ارتش عثمانی که در جبههٔ غرب شکست‌های سنگینی متحمل شده بود، از روی استیصال، با درپیش گرفتن اهداف پان ترکیستی «اتحاد با ترک‌های ایران و قفقاز» برای بار دوم آذربایجان را اشغال نمود. «تشکیلات مخصوصه» یعنی سرویس اطلاعاتی ارتش عثمانی برای تبلیغات سیاسی خود در آذربایجان، روزنامه‌ای به نام «آذرابادگان» منتشر کرد. سردبیری این روزنامه که به ترکی عثمانی بود، به میرزا تقی خان رفعت تبریزی سپرده شد. درست در همان دوره، رفعت طی نامه‌ای به ترکی، آن هم یک ترکی غلیظ و سخت فهم عثمانی، خطاب به رئیس دولت تازه تاسیس و ناسیونالیستی «جمهوری آذربایجان» یعنی محمد امین رسولزاده نوشت: «واقعاً شو بحث اولونان مملکتلرده ساکن بولونان خلق، او درجه برابر یاشامش، و مرور زمان ایله، عین مؤثرات آلتینده، (یکدیگرلشمش) لردر که، بونلرڬ هپ بر اصلدن، بر عرقدن طوغدقلرینی اثباته احتیاج حس ایتمه‌دن بیله، بری برلرینه (ایکی قارداش) کبی بکزه‌مکده اولدقلرینی قبول ایله‌مک کره‌کیر» (۳). (ترجمه: «واقعاً خلقی که در این دو مملکت مورد بحث (آذری‌های ایران و قفقاز) ساکن هستند، تا آن درجه باهمدیگر زیسته و به مرور زمان آن قدر مانند یکدیگر شده‌اند که حتی بدون احساس احتیاج به اثبات، باید قبول نمود که آنان تماماً از یک اصل، از یک عرق و نژاد زاده شده اندو مانند دو برادر شبیه همدیگر هستند»). این نامه که لحنی گله آمیز از رسولزاده و طرز اندیشهٔ او درباره آذربایجان ایران دارد، به ادعای یکی دو منبع، در ژانویه ۱۹۱۸ در روزنامه «تجدد» چاپ تبریز منتشر شده است. درهمین دورهٔ اشغال تبریز از سوی عثمانی‌ها و انجام وظیفهٔ تقی رفعت به عنوان سردبیر روزنامهٔ «آذرابادگان» منتشره از سوی سرویس اطلاعاتی ارتش عثمانی، شیخ محمد خیابانی همراه با دو عضو دیگر جنبش خیابانی از سوی عثمانی‌ها دستگیر و به قارص ترکیه تبعید شده بود. بعد از مدتی که ارتش عثمانی ناچار به ترک ایران شد، رفعت به جنبش شیخ محمد خیابانی در تبریز پیوست و دستیار او در زمینه مطبوعات گردید. او مدت کوتاهی پس از اعدام خیابانی در نزدیکی‌های تبریز کشته شد و به روایتی خود کشی کرد.

دیگر موضوع از تنها نوآوری در شعر بیرون آمده، تبدیل به مسئله‌ای داغ در سیاست و بخصوص یکپارچگی و یا تجزیهٔ ایران شده بود.

چند سال بعد محمد علی جمالزاده هنوز می‌نوشت: «آنچه که باعث تجاوز به حریم زبان فارسی می‌شود، تنها استفاده از لغات اروپائی نیست، بلکه بخصوص ترجمهٔ فارسی لغات و اصطلاحات ترکی نیز هست... ترک‌های عثمانی که خود فاقد زبانی ادبی هستند، لغات عربی، فارسی و فرانسه را گرفته، بدون کوچک ترین توجهی به ویژگی‌های لغوی و دستوری، آنها را به حیرت انگیز ترین صورت تغییر داده، بکار می‌برند» (۱۵). جمالزاده همچنین در داستان کوتاه خود موسوم به «فارسی شکر است» نشان می‌داد که چگونه زبان فارسی یک ایرانی که بعد از مدتی اقامت در ترکیه به ایران برمیگردد، برای ایرانیان عادی کوچه و بازار به همان درجه نامانوس و نامفهوم است که زبان ملائی که پیوسته عربی بلغور می‌کند و یا جوانی که به تازگی از فرانسه به ایران بازگشته است.

و بالاخره رضازاده شفق در همان اوایل سال‌های ۱۹۲۰ جنبهٔ سیاسی شده تأثیر نفوذ ترکی ترکیه را جنین بیان می‌نمود: «باید هم از نظر مادی و هم معنوی از آذربایجان پاسداری کرد... حکومت مرکزی ایران باید فرهنگ، تفکر، اندیشه و زبان ایرانی را در تمام سطوح آذربایجان رواج دهد... اگر کوچکترین بی توجهی در این زمینه صورت گیرد (...) ترکیه فضای آذربایجان را پر خواهد نمود و در آن حال، دیگر هر اقدامی دیر خواهد بود (۱۶).

این دوره، اوایل سلطنت رضا شاه پهلوی بود...

منابع[ویرایش]

(1) Berengian, S. : Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century, Iranian Azerbaijan, Berlin 1988, pp. ۲۴-۲۹

(۲) اتابکی، ت. ناسیونالیسم ایرانی و آذربایجان، در چشم انداز (آنلاین)، ۸ مارس ۲۰۱۶

(۳) اتابکی: همانجا

(۴) اتابکی: همانجا

(5) Yaqublu, N. : Bakının Qurtuluşu, Bakı ۲۰۰۸

(6) Arberry, J. A. as quoted in: Berengian, ibid, p. ۸۷

(7) Yarshater, E. , as quoted in Beregian, ibid, p. ۸۷

(۸) کلیات میرزا علی شبستری، جلد یکم، احتمالاً تبریز، بدون تاریخ، ص ۸

(۹) در مقدمه کلیات معجز (بالا) در توضیح واژه «گونئیلی» نوشته شده: «گونئی: لفظی آذربایجانی است و نامی است که به دامنه‌های «آفتابگیر» (گون دوشن) در جنوب کوه میشو در جانب شمال دریاچه ارومیه گفته می‌شود.»

(10) Berengian, ibid, pp. ۹۹-۱۰۳

(11) Berengian, ibid, p. ۱۰۵

(12) Bennigsen, A. : La presse et le mouvement national chez les musulmans de Russie avant 1920, Paris 1964, p. ۱۲۸

(۱۳) جوادی، ح. شعر «ای مرغ سحر» دهخدا و «بیاد آر» آلفرد دوموسه، در رایانهٔ «چشم انداز»، ۲۷ اکتبر ۲۰۱۳

(14) Berengian, S. : ibid, pp. 88-89, translation from English

(۱۵) فصلنامهٔ «وارلیق»، سال ۳۴، ش ۱۶۴، بهار ۱۳۹۱. صحت و سقم این نامه راست آزمائی نشده است.

(16) Berengian, S. : ibid, p. 75, summary and translation from English