نقطه تلاقی شناخت با فناوری
بخش اول را مقایسه کنید با
[ویرایش]نویسنده اصلی این فصل
[ویرایش]نوشته Benny Karpastchot از دپارتمان روانشناسی دانشگاه کپنهاگ
مقدمه
[ویرایش]در این مقاله قصد داریم به تجربه و تبادل دربارهٔ دو موضوع بپردازیم. اول نگرانیهایی که در رابطه با پدیدهٔ تکنولوژی ظاهر میشود یا سیر تکاملی شناخت تکنولوژی و دوم نگرانیهای ناشی از تقاضا میباشند که توسط همان سیر تکاملی ایجاد میشود، جهت افزایش ظرفیت انسان در اطلاع از میزان صلاحیت و شایستگی فردی، یک فرضیه آن شناسایی به وسیلهٔ صلاحیتهای مربوط به Self-Organisation و Self-instruction میباشد.
ابزار و علائم به عنوان میانجی فعالیتهای انسان
[ویرایش]ابزارها و علائم به عنوان واسط ارتباطی بین تکنولوژی (فناوری) و شناخت اختصاص داده شدهاند. این مقاله به توضیح درباره رابطهای میپردازد که تا حدود چند دهه پیش به عنوان ارتباط بین دو حوزه (حوزه فناوری و حوزه شناختی) بسیار دور از یکدیگر دیده میشدند. سابقاً این موضوع معمولاً شامل یک حوزه تحت بررسی به وسیله علوم طبیعی بود، اما نوع جدیدتر آن یک بخشی از حوزه مورد مطالعه روانشناسی میباشد. در اینجا مطلب را با نشان دادن اینکه تکنولوژی و شناخت از زمانی که انسان برای اولین بار شروع به استفاده از ابزارها میکند به عنوان دو جزء لاینفک یا جدایی ناپذیر هستند، آغاز کردهایم. رابطه بین این دو پدیده، تشکیل شده از ویژگیهای سازنده گوناگونی ما (انسانها) میباشد. این موضوع زمانی روشن تر خواهد شد که مقایسهای بین فاکتورهای انسانی انجام شود، به بیان دیگر میبایست این مقایسه حتی با فاکتورهای گونههای غیر انسانی نیز انجام پذیرد.
فعالیتهای حیوانی بر اساس غرایز از پیش به هم مرتبط و اصلاح شده از طریق یادگیری بنا شده است که میتوان آن را در ترمهای تعامل با مدار سیگنالهای ویژهٔ ساطع شده از یک منبع مرتبط با محیط زیست و یک مجموعهٔ از پیش برنامه ریزی شدهٔ اعمال شده توسط یک مکانیزم انتشار توضیح داد.
زمانی که ما این مدار فعالیتهای حیوانی را با نوع انسانی آن مقایسه میکنیم میبینیم که نوع حیوانی اساساً تعاملی بی واسطه دارد، در حالی که نوع انسانی دارای تعاملی با واسطه است. فعالیتهای حیوانی، مطمئناً به وسیله سیگنالها و کشش زبان ما، واسطه پیدا میکنند، ما میتوانیم این سیگنالها را واسطههای فوری نامگذاری کنیم. این واسطهها فردی هستند، بنابراین ملزم به زمان حال و سیستم عصبی قرار داده میشوند. در مقابل، واسطههای انسانی، به وسیله ویژگیهای واسطه، احراز صلاحیت میشوند.
شکل ۱: مقایسه بین فاکتورهای انسانی و غیرانسانی http://www.megaupload.com/?d=IW7632W5
در حالی که فعالیتهای حیوانی به وسیله یک اساس و بنیان فیدبک شدهٔ ساده، به دست میآید. فعالیتهای انسانی به وسیلهٔ دو نوع از نهادهایی که در بیشتر گونههای دیگر غایب هستند، واسطه میشوند. این دو نهاد به ترتیب به عنوان ابزارها و نشانهها نامگذاری شدهاند.
ابزارها محصولات مصنوعی هستند که توسط انسان به به منظور تسهیل یک عملیات خاص، طی یک فعل و انفعال هدفمند تولید شدهاند که جزء اصلی فعالیتهای انسانی را تشکیل میدهند. ابزار، وسیلهای برای واسطههای عملیاتی خاص فرهنگی می-باشد. ابزار قسمتی از سختافزار است که جزو بخش ذاتی خود فرد نیست، به علاوه ایجاد و استفاده از آن نیز به وسیلهٔ بخشی از یک نرمافزاری که قبلا به سادگی توسط فرایند آموزشی فرد نوشته شده و به آن مرتبط شده است قابل تعریف نیست، بنابراین جهت استفاده از این ابزارها ما نیاز به علائم داریم.
علائم هدفها و یا فرآیندهائی هستند که توسط انسان تولید شده و به منظور برقراری ارتباط با توجه به معنی یک هدف یا پدیدهٔ خاص، انتخاب میشوند. به علاوه، مفهوم (معنی Meaning)، کیفیت علامت وقف شده با یک پتانسیل خاص برای اشاره به چیزهای دیگر است. علامت در واقع یک واسطه ارجاعی فرهنگی خاص میباشد. در حال حاضر ابزار و علامت تنها مقولههای تضمینی طبقهبندی فرهنگ انسانی نیستند. آنها نهاد مستقل نیستند و هریک از آنها وابسته به دیگری است.
بدیهی است که تولید و استفاده از یک ابزار که یک موجودیت فرهنگی است، نمیتواند به عنوان یک غریزه یا توسعه جداگانه در یک فرایند یادگیری ساده قلمداد شود. روشهای تولید و استفاده از ابزار فقط میتواند به صورت فرهنگی توسط نشانه-ها و علائم انتقال یابد. به بیان دیگر هیچ دلیلی جهت ایجاد علائم به منظور برقراری ارتباط فرهنگی تعریف شده به وسیله ابزارها و عملیاتها وجود نخواهد داشت. یکی از کلاسهای بسیار مهم علائم، آنهایی میباشد که شامل بیان معانی ابزارها میباشد. در اینجا Tool Meaning (معنی ابزار) میتواند به عنوان ارزش کارکردی ابزار اشاره شده تعریف شود. به عنوان مثال معنی کلمه Spear (نیزه) به طور بالقوه اشاره به ارزش کارکردی ابزار نیزه دارد که ارزش کاربردی آن قتل جانوران شکاری است.
تا اینجا ما دو واسطه مکمل فعالیتهای بشری یعنی ابزار و علامت را معرفی نمودیم. در حقیقت این دو دسته از واسطهها در یک نوع از مدار که شامل آوران (نقل کننده) و وابران (بیرون برنده) سمت فعالیت است، قرارگرفتهاند.
طرح آنتروپولوژی
[ویرایش]شکی نیست که طرح مردمشناسی (آنتروپولوژی) ناهمگون که ما ارایه خواهیم کرد تا حدودی برای مهره داران عالی غیر منصفانه است، خصوصا بستگان نزدیک ما در بین میمونها، اما تمایز اساسی و پایهای موجود به نظر من درست است.
زمانی که به نمودار فعالیتهای انسانی نگاه میکنیم، واضح است که واسطهها در هر دو طرف یعنی Afferent Sign (علائم اوران) و Efferent (ابزارهای وابران) حاملهایی هستند که به ترتیب مرجع (واسطه ادراک تشکیل طبقه بندی شناخت) و عمل (واسطهای اجرای فعالیت تشکیل طبقه بندی تکنولوژی) میباشند.
اگر ما علامت را به عنوان یک عنصر روانشناختی و ابزار را به عنوان یک عنصر تکنیکی در نطر بگیریم، ما طرح را به یک روش تقریبا مخرب سادهسازی کرده ایم. در واقع هر دو واسطه علامت و ابزار از یک طرف یک عملکرد روانشناختی و از طرف دیگر یک عملکرد تکنولوژیکی دارند. از سوی دیگر میتوان گفت اساس کارکرد هر دو واسطه به صورت روانشناختی است؛ در واسطه روانشناسي ظرفيت آنها بايد براي استفاده از باطني کردن موضوعات، استفاده شود. از طرف ديگر ابزار بهعنوان اهداف فرهنگي و علايم شفاهي به عنوان پديده فرهنگي توليد میشوند (علائمی که مطابق متن کتاب مقدس بعدها تولید شده¬اند نیز به عنوان مقوله¬های فرهنگی به کار گرفته شدند). بنابراین هر دو (هم علایم و هم ابزارها) از واسطه¬های خارجی هستند که همچنین می¬توانند به جای عناصر روانشناختی به عنوان عناصر اجتماعی نیز قابل درک باشند. در این روش یک منطق انسان شناسی بین درونی کردن و بیرونی کردن به وجود می¬آید که همین منطق، ابزارها و علامت ها را به یک اندازه دچار اهمیت هستند (شکل 2 را ببینید).
در این دیاگرام من مدار اولیه مربوط به فعالیت¬های انسانی را با یک مدل ملایم تر جایگزین کرده ام. در اینجا فعل و انفعال بین بازی انسان و فعالیت، به فعل و انفعال بین فرد و جامعه¬ای که شخص زن یا مرد عضوی از ان است انتقال داده می¬شود. اگر یک فلش از فرد به جامعه کشیده شود، این فلش تولید نام دارد، تا جاییکه جامعه میتواند آن را به عنوان یک محصول عمده انسانی درک نماید و اگر یک فلش برعکس از جامعه به سمت فرد در نظر بگیریم، تخصیص نامیده میشود که همان صلاحیت ضروری بسیار توسعه بافته فرد است که به عنوان شخصیت او در نظر گرفته میشود که در واقع نتیجه فرآیند است. بنابراین اینها اشکال اصلی فعالیت های انسانی هستند.
شکل 2 : ترکیبات و اشکال فعالیت
http://www.megaupload.com/?d=IW7632W5
در این مقاله من دائما از اصطلاح فعالیت انسانی استفاده نمودم بدون آنکه بیان کنم با استفاده از این مفهوم چه تعریفی برای آن دارم. از این رو جهت تکمیل این مقدمه تعریف رسمی برای آن ارائه میشود.
فعالیت انسانی: یک فرآیند اجتماعی سازماندهی شده زنده است و اجزا اصلي ( سازنده) آن فعاليتهاي منحصربه افراد است.
تمایل به پیشرفت خارجی در ابزارها و دانش و اطلاع رسانی
[ویرایش]زمانی که ما تاریخ بشریت را مطالعه می¬کنیم، چشم ما جنبه های خاصی از ویژگیهای تکامل فرهنگی بشر را شکار میکند. اين جنبه به صورت مختصر عبارت است از يک گرايش به برونسازي تصاعدي. ظهور ابزارها و علائم فرآیندهایی هستند که به طور منطقی به یکدیکر متصل هستند. ابزارها فرهنگ مادی هستند که از وسیلهای مانند زبان استفاده میکنند تا معنی خاصی از یک ابزار خاص را زمانی که عملکرد پیچیده تر از سطح معینی شود، بیان کنند. همچنین بخشی از فرهنگ مادی به ایجاد ابزارهایی جهت پیدا کردن راهی برای چگونگی انتقال این دانش مربوط می¬شود. بنابراین فرهنگ مادی به طور پیش فرض یک فرهنگ شناختی است یا اینکه من ترجیح میدهم ان را فرهنگ دانش یا اطلاع رسانی بنامم.
فرهنگ عصر حجر
[ویرایش]هم اکنون تفاوت قابل توجهی بین مراحل اولیه آغاز و بعد از ترکیبات فرهنگ وجود دارد. هرگاه شخصی ابزاری را تولید می-نماید، می¬تواند از این ابزار جهت انتقال به شخص دیگری حتی بدون مشارکت ابزار اصلی استفاده کند.
برای نقطه مقابل یا همتای فرهنگ مادی،دانشی وجود دارد که موارد ان متفاوت است. بخشی از این دانش، دانش چگونگی ساخت و استفاده از ابزار است که به وسیله تعریف شخص محدود می¬شود. البته این دانش شخصی همچنین می¬تواند به اشخاص دیگر نیز انتقال یابد. این یک عملکرد اساسی یک فرهنگ مبتنی بر دانش علائم است.
با این حال این انتقال یکی از انواع مختلف انتقال یک ابزار است. دانش شخصی به عنوان یک پدیده محدود فردی است که این سیستم این معنی را می¬دهد که به عنوان مهمترین وسیله نقلیه انتقال از یک فرد به فرد دیگر است. در این حال تمام معنی این سیستم ان است که به خودی خود، فرد در آن محدود است تا زمانی که وابسته به زبان شفاهی اصلی باشد.
در حالی که مفهوم اسارت و محدودیت شخص برای زبان شفاهی به کار میرود اما نباید با طبقه بندی فردی اشتباه گرفته شود. زبان شفاهی و سیستم معنای فرهنگی که بر اساس ان هستند به صورت ذهنی نیستند بلکه به صورت عناصر هدفمند هستند. این عناصر وجود دارند و عملکرد آن¬ها در یک راه هدفمند و اجتماعی است، تا اینکه در یک راه فردی و ذهنی عمل کند. مشخصه محدودیت فردی، متصل به هر عمل اجتماعی نیست بلکه به پایه و اساس هستی شناسی همچون حامل شخصی منحصر به فرد زبان شناسی و مهارت شناختی وابسته می¬باشد.
این محدودیت برای اشخاص تا زمانی که فرهنگ به صورت همگن است و عمدتا در طول خطوط تقسیم کار به صورت سازمان یافته عمل می¬کند، هیچگونه عواقبی را در پی نخواهد داشت. با ظهور فرهنگ¬های توسعه یافته¬تر در آنچه که به عنوان عصر برنز نامیده می¬شود، اين عصر داراي دستورالعمل¬های سازمان یافته و فناوری¬های پیچیده تر است که در خاورميانه بهوجود آمد.
فرهنگ عصر برنز
[ویرایش]به منظور هماهنگی بین زمینههای کاری متفاوت از جمله کشاورزی، صنعتگران، سربازان و سازماندهی محصولات تولیدی و خدمات و سرویس¬های مبتنی بر مشارکت های داوطلبانه، به دسته خاصی از مدیران شایسته مورد نیاز بود.
نقش آنان اساسا جهت اطمینان از انتقال کالاهای تولید شده و خدمات تحویل داده شده است. اما به منظور اطمینان از اینکه مدیران به درستی سازماندهی شده¬اند، علایم (Sign_Based های) مبتنی بر کار آنها می¬تواند تنها به زبان شفاهی به عنوان سیستم ارتباطی مبتنی بر فرد، محدود نشود. بلکه محدودیت شدید ارتباطات فرد به فرد را هم منجر شود. در حال حاضر تنها راه برای اطمینان از انتقال معنا که محدود به فرد نباشد، توسعه یک سیستم Sign است که دارای برتریهایی نسبت به زبان شفاهی می¬باشد. یک جهش از بخش محدودیت¬های مبتنی بر فرد یک سیستم علامتی برون گرا، در فرهنگ عصر برنز رخ داد که این پرش همان خیزش از زبان شفاهی به زبان نوشتاری بود. در تحولات فرهنگی که به موازات هم قبل از دوره کریستف کلمب رخ داده بود، جهش و یا همان خیزش به سمت تکامل با اختراع سیستم Quippu برای نمایش اعداد در بین گروه های محدود بود.
این روند تاثیر بسیار زیادی در مقابل تنوع ابتدایی نسبت به انواع مختلف کار مادی داشت. در حال حاضر بخش سازمان یافته¬ای وجود دارد که تقسیم بندی عمده¬ای را بین کار فیزیکی یا مادی کارگران معمولی یا کارشناسان ارشد و کار فرهنگی نظام اداری ایجاد می¬کند. کارگران معمولی به وسیله زبان شفاهی، به تنهایی، خود آموزشی و یا حتی به صورت اکتسابی از جمله راه-هایی است که به کمک آن به کسب مهارت¬های لازم می¬پردازند و ارتباط برقرار می¬کنند. در مقابل کارمندان بخش اداری، کاتبان، به همان روش ذکر شده در قبل آموزش داده نمی¬شود. بنابراین محصول کار آنها به راحتی قابل رویت نبود. علاوه بر این هر نوع سیستم نوشتاری حتی یک به اصطلاح Iconographic به سادگی قابل فهم نخواهد بود. به همین دلیل مدیران مجبور هستند که در نهادهای خاصی آموزش داده شوند، اما نه برای تولیدات فوری یا حتی فرآیندهای فکری مربوط به سیاست دولت بلکه برای واسطه گری مهارت¬ها و عملکرد خود واسطه.
با سیر تکامل متن، سیستم معنی از یک موقعیت محدود فردی به یک موقعیت منفعلانه برونگرا تغییر وضعیت پیدا کرد. نتیجه که این روند در پی داشت، رسیدن به تقسیم کار، تمایز بین کار دستی و کار فکری و توسعه و تخریب فرهنگ بود. شکوفایی بسیاری از فرهنگ¬ها بر اساس افزایش ناشی از اطلاع رسانی بخشی از فرهنگ بوده است.
دانش از اول با موقعيتهايي از ابزارها ترفيع داده شده است که نشانه بارز فرهنگ مادی بوده است. در حال حاضر هر دو بخش فرهنگ از ارزش یکسانی در برونگرایی برخوردار هستند. این ارزش را برونگرایی غیرفعال (Passive Externalization) بایست نامگذاری نمود.
فرهنگ صنعت
[ویرایش]مفهوم واژه passive در اصطلاحPassive Externalization نیاز به کمی توضیح دارد و بهتر است این مفهوم با بررسی جهش¬های آینده فرهنگ و انتقال آن به فرهنگ صنعت انجام شود. این جهش در یک دوره نسبتا طولانی از اواخر قرون وسطی تا اغاز قرن نوزدهم که نشان دهنده دوره جدیدی از رقابت بین فرهنگ مادی و فرهنگ دانش و اطلاع رسانی است به وجود آمد که می¬توان گفت این فرهنگ مادی در جهشی فراسوی فرهنگ دانش به دست آمده است که در دوره های آغازین خود در عصر حجر وجود داشت. بنابراین در اینجا جهش به معنای تغییر از یک ابزار ساده به ماشین آلات است که در واقع همان تغییر اصطلاح Passive Externalization به اصطلاح Active Externalization است. پیشرفت و توسعه در زمینه ماشین آلات انتقال گرما به حرکت (Sanfort 1962) به این معنا بود که فناوری های مادی از سطح موقعیت خود که یک ابزار غیرفعال برون گرا بود به یک وضعیت فعال اتوماتیک تغییر پیدا کرد، که این کارکرد موتوری تا آن زمان در انحصار صنعتگران ماهر در یک صنعت خاص بود.
یک ماشین دارای این مشخصه است که تنها یک محصول خارجی یا برون گرای ناشی از فعالیت شخص یا مهارت های او نیست بلکه نتیجه فعالیت های خود ماشین می¬باشد. در واقع ماشین از طریق فرآیند مکانیکی، عملیات خارجی خود را از روی عملکرد¬های درونی بشر تقلید می¬نماید. یک Passive Externalization صرفا مکملی برای فعالیت¬های کارگران است. این عامل همانند یک ابزار در خدمت کارگران در جهت افزایش میزان عملکردشان قرار می¬گیرد. با این حال می¬توان گفت که ماشین محدودیت¬هایی را که توسط عملکرد کارگران قبلی ایجاد شده بود را بالاتر می¬برد. البته لازم به ذکر است که این ادعا به این معنا نیست که ماشین فراتر از توانایی خود عمل می¬کند که قطعا چنین چیزی درست نخواهد بود. روشی که فعالیت¬های بشری به وسیله آن تعریف می¬شود با این پیش فرض است که انگیزه و قصدی برای برآورده کردن یک هدف خاص وجود دارد، البته یک چنین فعالیتی همچنان به کاربر ماشین وابسته است.(Karpatschof 1992)
موقعیت سیستم¬های اطلاع رسانی در نتیجه تغییرات حاصل شده روی نرخ برون گرایی هیچ تغییری نخواهد کرد. البته این بدان معنی نیست که در طی فرآیند صنعتی شدن هیچ تغییری روی سیستم¬های اطلاع رسانی ایجاد نمی¬شود. یکی از مهمترین فاکتورهایی که منجر به تغییر در مکانیزاسیون فرآیند تولید و توزیع مواد نوشتاری شد، استفاده از فن چاپ بود. ترکیب علت و تاثیر انقلاب صنعتی منجر به رشد انفجارگونه علوم طبیعی شد. همچنین تغییرات اجتماعی دیگری از جمله اتفاقاتی که در زمینه سیاسی و مذهبی رخ داد و نتایج آن به سرعت و به طور گسترده توسط چاپخانه توزیع شد، از نتایج آن می¬باشد. درست مانند اختراع نوشتن که تغییرات اساسی را در ساختارهای طبقاتی قدیمی ایجاد کرد، اختراع ماشین آلات نیز به طور مشابه تحولات مهمی را در ساختار فرهنگ اجتماعی صنعتی ایجاد نمود. این ساختار توسط مارکس(Marx) در دو طبقه تشریح شد، یکی طبقه کارگری و دیگری طبقه صاحبان وسایل تولید شده (مانند ماشین آلات).
از ویژگی¬های این ساختارهای طبقاتی متمایز بودن ان از تشکل¬های اجتماعی زمان برده داری، فئودالیسم و قرون وسطی است که به نظر می¬رسد نظریه مارکس در اینجا کنار گذاشته شده است. به عبارت دیگر این روند از یک طرف موجب تخریب و پایین آمدن کیفیت کار مکانیزاسیون و از سوی دیگر باعث بالا رفتن صلاحیت کارگران می¬شود. منشآ هر دو حرکت ذکر شده در در چیزی است که من آن را آستانه واجد شرایط بودن و آستانه کیفیت نامیده¬ام. (K¬¬¬arpatschof 1985)بنابراین با استفاده از آن، راه مهارت¬های با ارزش کاری را که به وسیله مراحل واقعی برون گرا کردن صنعت در یک بخش خاصی از کار تعریف شده است را معنی می¬کنم . به محض آنکه یک عملیات خاص برون گرا شد، مهارت¬های مشابه منسوخ و بی فایده و بی ارزش خواهد شد و یا به بیان بهتر می¬توان اظهار نمود که ارزش ان از کیفیت استانه فناوری نیز پایین تر می¬رود. به محض آنکه این ارزش به پایین ترین سطح خود برسد، به وسیله ماشین آلات بسیار سریع و پر رونق، کارگران به بیرون رانده می¬شوند. این روند تخریب تمام مشاغل (مانند بافندگی) بود که بر اساس اختلاف طبقاتی ایجاد شده توسط فرد گمنامی( که بعدها متاسفانه از سوی مردم به عنوان قهرمان خوانده شد. چرا که به عنوان رهبر سعی در متوقف کردن فرآیند مکانیزاسیون به وسیله شکستن ماشین الات کرد) صورت گرفت.
در مدت زمان کوتاه، خشم کارگران و محکوم شدن آنها به گرسنگی و قحطی به علت اتوماسیون شدن حرفه¬های پیشین آنها، از نتایج آن بود اما تاثیر زیادی نداشت. علاوه بر این تاثیرات طولانی آن در نظریه فرودستی معروف مارکس پیشگویی نشده بود. از طرف دیگر هرگاه شرایط کار به زیر سطح فعلی کیفیت فناوری برسد، در این حالت به روزرسانی ماشین آلات به وسیله یک مهارت نداشته مرتبط با کارگر همراه می¬شود. به بیان دیگر هر کارگر باید با فرم مکانیزه جدید از تولید ارتباط داده شود تا بتواند به همان سطح بالایی از کیفیت دست پیدا کند. این بدان معنی است که به محض آنکه پیشرفت تکنولوژی توانست بر، مهارت¬های قدیمی قبل از صنعتی شدن کارگران غلبه کند، کارگران ماشین آلات جدید مجبور هستند که در سطحی بالاتر از سطح کیفیت قبلی آموزش داده شود. بنابراین ان روی سکه نابودی کار مکانیزه بشری و نابودی کارگران انسانی است. و سمت روشن سکه ظهور و آغاز منطقی آستانه کیفیت تکنولوژی است. این نوع از کارگران صنعتی فقط نیازمند عملیات بیش از مکانیزه شدن و مهارت¬های اتفاق افتاده برای بالا بردن سطح برون گرایی نیستند بلکه شامل مهارت¬ها و دانش مورد نیاز جهت کنترل ماشین¬ها هستند. دقیقا به این علت که ماشین آلات صنعتی بی ارزش شده بودند، ماشین آلات مکانیکی از بخش¬ها و قطعات در حال حرکت گردآوری شدند تا عملیات مکانیکی را انجام دهند. بنابراین صاحبان کارخانه¬ها مجبور شدند برای نظارت بر ماشین آلات از مدیرانی جهت کنترل آن استفاده نمایند. دلایل نسبت به آنچه که در مورد نظارت بر بردگان و روستاییان فئودال فرهنگ¬های پیشین بسیار قانع کننده بود.
بنابراین کارگران تنها می¬توانستند آنچه را انجام دهند که ماشین می¬توانست بخشی از نیروی کار را متوقف سازد. کارگران مجبور بودند که خیلی بیشتر از قبل با ماشین¬ها تطبیق پیدا کنند، به عنوان مثال حالا آنها مجبور هستند که بدانند و بفهمند که ماشین¬ها چگونه کار می¬کنند.
این امر نشان می¬دهد که کارگران صنعتی فقط مجبور به آموزش دادن نوع کار کردن ماشین¬ها نیستند بلکه مجبور به تحصیل هم هستند. این امر همچنین نشان می¬دهد که کارگران صنعتی فقط نیاز به آشنا شدن با نوع کار کردن ماشین¬ها نیستند بلکه مجبور به تحصیل نیز هستند. در واقع محدودیت¬های تحمیل شده روی امر تعلیم و تربیت به عنوان یک امتیاز برای اداره طبقات مختلف اجتماع جهت برتری یافتن بود. تحصیل و تعلیم و تربیت جهانی هم اکنون در کشورهای دنیا به عنوان یک ضرورت اجتماعی مطرح است. به منظور ارتقا یافتن دستگاه¬ها و بالاتر بردن سطح آستانه کیفیت تکنولوژی، کارگران مجبور هستند متناسب با نوع دانشی که به مدت 4000 سال در انحصار طبقات ممتاز جامعه بوده است، خود را آموزش دهند. تقسیم کار و جامعه شناسی از شکافی که بین کار دستی و کار فکری ایجاد شده بود، منسوخ نشده است اما تاثیرات آن نسبت به قبل به شدت کاهش یافته است. در حالی که مکانیزاسیون تجارت موضوع نسبتا ساده¬ای به نظر می¬رسد اما در واقعیت کار بسیار پیچده-ای است که شامل آموزش کارگران صنعتی برای کنترل ماشین الات صنعتی است. نتیجه غیر مستقیم انقلاب صنعتی، از اوایل شروع آن در قرن نوزدهم تا حدودا بیست سال پیش به این ترتیب بوده است که تا کنون موجب بهبود در زمینه¬های فرهنگی، آموزش و پرورش، بهداشت و فرهنگ استاندارد زندگی و همچنین حقوق قانونی و سیاسی کارگران صنعتی شده است. بهبود فناوری هم به دنبال بهبود توانایی¬های شناخته شده کارگران ایجاد شد و ماشین آلات کوچک هم این چنین به کارگران مجهز شدند .
مطالبات شناختی درخواست شده کارگران نیز با استفاده از یک سیستم کلی آموزش به طرز چشمگیری افزایش یافت. برای اولین بار در تاریخ نیز، مدارس تنها سازمان¬های اجتماعی متوسطه از گروه¬های کوچک نخبگان، نویسندگان و یا کارمندان وابسته به کلیسا و قانون نبودند. آنها نهادهای جهانی شدند که توانستند همه شهروندان را تحت تاثیر قرار دهند. در حقیقت توسعه به اصطلاح رفاه که تحت جنگ جهانی بین اروپا و امریکای شمالی اتفاق افتاد، نتیجه افزایش و نفوذ بیشتر در طبقه کارگر بود. در این چشم انداز هر دو کشور ایالات فاشیستی و ایالات کمونیستی باید به عنوان بن بست دیده شود .
فرهنگ فناوری اطلاعات
[ویرایش]از حدود سال ۱۹۷۰ به بعد ، ما شاهد گذری جدید از جامعه صنعتی به جامعه اطلاعات و از فرهنگ صنعتی به فرهنگ اطلاعات بوده¬ایم. عنصر حیاتی این انتقال ظهور فناوری اطلاعات مدرن بوده است. با ظهور این تکنولوژی موج جدیدی از اتوماسیون آغاز شد که شامل مهارت¬های فرهنگی و دانش فکری بود که در طول دوران صنعتی معیاری جهت سنجش کیفیت آستانه فناوری در آنسوی مرزها بود که نتیجه آن طیف جدیدی از محصولات فرهنگی بود.
حال چگونه می¬توانیم این طبقهبندی جدید محصولات فرهنگی را که بین فرهنگ مادی و فرهنگ شناختی واقع شده است را درک نماییم؟ آنچه که اتفاق میافتد دور دیگری از مبارزه وصف شده بین دو بخش از فرهنگ است یا اینکه ترجیح میدهم که بگویم مبارزه بین سیستم فناوری و سیستم اطلاع رسانی. در واقع بار دیگر سیستم فناوری و سیستم اطلاع رسانی منجر به تحول و ارتقا از یک طبقه منفعل به یک طبقه فعال برونگرا میشوند.
بخش دوم را مقایسه کنید با
[ویرایش]بخش دوم
[ویرایش]چگونه میتوان این دستهٔ جدید از محصولات فرهنگی که در واسط بین فرهنگ مادی و فرهنگ شناختی جای گرفته است را درک کرد؟ آنچه که اتفاق میافتد را میتوان به صورت دور دیگری از جنگ توصیف شده بین دو گروه از فرهنگها بررسی کرد، یا به عبارتی بهتر جنگ بین سیستم فنی و سیستم دانش. یک بار دیگر سیستم دانش- به دلیل ارتقا یافتن از دستهٔ بیرونیسازی انفعالی به دستهٔ بیرونیسازی فعال- با سیستم تکنیکی برابر شده است.
تا امروز، دانشی که در کتابها حفظ و ارایه شده است تنها ابزاری منفعل برای اجرای فعالیتی خاص بوده است. دقیقاً مانند ابزارهای دستی عصر حجر، کتاب فی ذاته از انجام هرگونه عملی کاملاً ناتوان است. فناوری اطلاعات کل این جریان را تغییر داد. فناوری اطلاعات میتواند با بیرونیسازی آنچه که در گذشته فعالیت ذهنی تلقی میشد، هر (مجموعهای از) عمل را اجرا نماید.
این پیشرفت موثر به درک نادرست و متداولی از هوش مصنوعی (AI) منجر شد: طرفداران این نظام اغلب تصور میکنند که فناوری جدید یک بدل کامل از انسان تولید میکند که همان قابلیتهای عقلانی و دیگر قابلیتهای ذهنی بشر را دارد (یا حداقل در آیندهٔ نزدیک خواهد داشت) که اجرای فعالیتها را با هوش مصنوعی عملی میسازد (Karpatschof, 1992). این تصور اشتباه حاصل وحشت از فناوری جدیدی است که میتواند فعالیتهایی را به اجرا درآورد که در گذشته منحصراً در حیطهٔ اختیار انسان بودهاند. در هر حال «فعالیت» در یک کامپیوتر تنها سیستمی از عملیاتهای بیرونیسازی شده است، در نتیجه هیچ بخشی از فناوری اطلاعات نمیتواند هیچ یک از فعالیتهای انسانی را اجرا کند؛ زیرا که انگیزهٔ ارادی در این میان وجود ندارد. از آن جایی که عملهای خاصی مورد نظر هستند، هیچ هدف ارادی وجود ندارد و در نتیجه چنین عملهایی فاقد خصوصیات ویژهٔ عملهایی هستند که فعالیتهای انسانی را شکل میدهند. بنابراین، عملکرد فناوری اطلاعات را باید بیشتر با عملکرد ماشینآلات صنعتی مقایسه کرد که کارهای مکانیکی معیّن و کاملاً تعریف شدهای انجام میدهند. در هر صورت، وضعیت حاضر بیشتر نمایانگر تغییری گسترده در زمینهٔ مواد و فرهنگ شناختی است تا برابری صرف در درجهٔ بیرونیسازی. نام این پدیده، یعنی فناوری اطلاعات، نشان دهندهٔ انقلاب اجتماعی موجود است که ترکیب سریع این دو فرهنگ (فناوری و اطلاعات) خصوصیت اصلی آن است. درست مانند دوران لودیتها، ما اکنون شاهد نابودی تمامی بخشهای نیروی کار انسانی و همراه با آن کاهش تعداد کارگران و اخراج آنان هستیم. به همین ترتیب میبینیم که چگونه نیروهای خلاق و خویشفرما اکنون به بالای آستانه جدید قابلیتهای تکنولوژیک رسیدهاند، آستانهای که در حال حاضر بر اساس کارکردهای شغلی که برای اتوماسیون (خودکارسازی) ضروری، بیشترین قابلیت را دارند، تعریف میشود. علاوه بر این، به طور کلی آنچه که میتواند خودکار شود؛ آینده را محدود خواهد کرد.
همچنین در این زمان ما شاهد بازگشت به صنعت گرایی رو به رشد هستیم که به سوی جامعهای تمایل دارد که بیشتر تساوی طلب باشد. این حرکت که در ایدئولوژی جنبش روشنگری و سوسیالیسم و در انقلاب دموکراسی، سلامت، رفاه و آموزش عمومی مطرح شده بود؛ دوباره آغاز شده است و طرفدارانش پیروز شدهاند. همانطور که تشریح شد، فرهنگ تغییر را میتوان با تئوری من در باب بیرونیسازی درک کرد. در نمودار زیر این موضوع ترسیم شده است (تصویر ۳).
در تصویر ۳ رقابت بین فرهنگ دانش (K) و فرهنگ ابزار (T) نشان داده شده است. فرهنگ دانش در اینجا به صورت یک خط پر نشان داده شده است که به حرکت فرهنگ دانش مرتبط است اما به صورت دورهای همراه با فرهنگ دانش (T) ارتقا مییابد که با یک خط منقطع نشان داده شده است(T). این ارتقا ابتدا در عصر برنز (دوره پس از عصر حجر) اتفاق افتاد و بعد دوباره در دورهٔ فناوری ارتباطات تکرار شد.
شایستگی و صلاحیت در جامعه اطلاعاتی؛ خویش-سازماندهی و خودآموزی
[ویرایش]بنابراین به نظر بدیهی میرسد که اکنون یک گام بزرگ جدید در روند تکامل فرهنگی برداشته شده است. در میان گامهای قبلی، اولین گام یک روند تکامل طبیعی بود که ابزار و زبان را به ما عرضه داشت. دومین گام تکامل سیستم نوشتاری بود. سومین گام ابداع ماشین آلات خودکار بود. چهارمین و جدیدترین گام تکامل فناوری اطلاعات است که طی آن تحولی در یک سیستم معنایی - که در گذشته در سیستم فنی صنعت گرایی ایجاد شده بود – به وقوع پیوست: تحول از بیرونیسازی غیرفعال به بیرونیسازی فعال. با تحول از زبان شفاهی به زبان نوشتاری، سیستم معنایی به نوعی از ابزار مستقل و بیرونیسازی شده ارتقا یافت. هر دو سیستم مکمل هم بودند: ابتدا در زمینه ذهنی و بعد در زمینهٔ کار دستی.
زمانی که صنعتیسازی اتفاق افتاد، سیستم فنی، تنها به دلیل وضعیت بیرونیسازی شدهٔ خود، یک بار دیگر از سیستم معنایی پیشی گرفت. به همین دلیل موجب ارتقاء سیستم دانش شد. یک کتاب هیچ تاثیری ندارد، جز اینکه ممکن است بر افکار ما تاثیر بگذارد و به این طریق احتمالاً بر اعمال ما نیز تاثیرگذار باشد. فناوری اطلاعات برخلاف این عملکرد محدود عمل میکند و اکنون بسیاری از کارکردهای ذهنی را خود کار کرده است؛ به همان صورتی که در گذشته ماشینآلات صنعتی بسیاری از کارکردهای دستی را خودکار و ماشینی کرد.
همچنین در این دوره، سطح آستانهٔ مهارت در فرایند تولید به سطحی بالاتر از قابلیتهای میلیونها کارگر و کارمند رسیده است و در نتیجه قربانیان این روند به کارگران دستی محدود نمیشوند و مشاغل اداری و ذهنی نیز در این دامنه جای میگیرند.
با نگاهی به این تصویر هشدار دهنده میتوان پرسید که آیا جریان بیکاری عظیم فعلی، مانند جریانی که در زمان صنعتیسازی اتفاق افتاد، تنها یک روند انتقالی است یا خیر؟ متاسفانه اینطور نیست. کارمندان و کارگرانی که اخراج میشوند بیشک قربانیانِ سطحِ به شدت ارتقا یافتهٔ «مهارتهای» مورد نیاز در فناوری اطلاعات هستند. بالاتر رفتن از سطح آستانه مهارتهای تکنولوژیک تنها یک فرصت کوتاه است. آنچه که امروزه برای حفظ یک شغل مورد نیاز است، چیزی بیش از مهارت است، ویژگی مورد نیاز برای این امر شایستگی و صلاحیت است.
همکار من، او. ای. راسموسن مفهوم مهارت را به صورت زیر بیان میکند:
مهارت: عملکرد فردی ماهر، حاصل ارایه و افشای دانش، بینش و ارزشها است که رخدادی پیچیده را به صورتی به اسلوب درمیآورد که موقعیت یا هدف خاصی به دست آید. زمانی که از مهارتها سخن میگوییم، با روشی مواجه هستیم که طبق آن، ما به عنوان یک انسان، به شیوهای معین دانش، بینش و ارزشهایمان را آشکار میکنیم (Rasmussen, 1995:7).
در نتیجه، مهارتها نوعی توانایی هستند که کار قاعدهمند و تکرار عملکردهای آشنا را به دنبال دارند؛ اما آنچه که در این میان تضمین نمیشود، نوآوری و انعطافپذیری است. این خصوصیات نیازمند یک ویژگی کاملاً متفاوت است، یعنی قابلیت و شایستگی، که توسط راسموسن اینگونه تعبیر شده است: شایستگی: عملکرد شخص شایسته مجموعهای از ایدههایی است که دورنما را به وجود میآورد، و در عین حال رخدادی پیچیده را به گونهای ترتیب میدهد و سازماندهی میکند که این دورنما را منطقی و معقول میسازد (همان:۸)
در نتیجه، تقسیم کار جدید در فرهنگ فناوری اطلاعات باعث شده است که فناوری کامپیوتری کارکردهایی را به عهده بگیرد که تنها نیازمند مهارت هستند. در مقابل، شایستگی به قطع، از سطح مهارتهای فنی بالاتر میرود. آن دسته از کارکنانی که تنها به طور نسبی از سطح مهارتهای فنی میگذرند ممکن است تا زمانی شغل خود را حفظ کنند، اما این روند تا مدتی ادامه خواهد یافت که مهارتهای فعلی آنها مطابق با مهارتهای فناوری کامپیوتری باشد.
نتیجه اینکه، میتوانیم تصویر اجمالی این جامعه فناوری جدید و طبقاتی را به صورت زیر ترسیم کنیم:
تصویر ۴: معبد فناوری اطلاعات و طبقات آن
طبقهٔ اجتماعی بالا، یا همان کاهنان اعظم، با آنچه که ریک (۱۹۹۱) تحلیلگران نماد مینامد، مطابقت دارد؛ در حالی که گروه پایینتر یا همان خدمهٔ معبد در تحلیل ریک از دو دسته تشکیل میشوند: کارگران عادی و کارگران خدماتی. در سطح پایین این مجموعه گروه عظیمی قرار دارند که فاقد شرایط لازمند؛ گروهی که سیستم آنها را حذف کرده است، رانده شدهگان از معبد.
با توجه به ٱنچه که امروزه با کاهنان اعظم منطبق است (گروه اجتماعی جدید روسا)، مشکل بزرگی که وجود دارد این است که چگونه میتوان به این گروه دارای امتیاز رسید. اکسیر جادویی چیست و چگونه یک نفر میتواند به قابلیت مورد نیاز برای قرار گرفتن و انتخاب شدن در این گروه دست یابد؟
در گزارشهای حاصل از تحقیقات شرکتی و دولتی (کمیسیون اتحادیهٔ اروپا؛ ۱۹۹۳) دربارهٔ آموزشهای مهارتی و شغلی، دو مهارت به طور مداوم در سطوح بالاتری قرار گرفتند:
۱) خود-سازماندهی
- توانایی سازماندهی کار خود، به تنهایی یا به صورت تیمی که کار خود را سازماندهی میکند.
- ترکیب مهارتهای ذهنی (Zuboff, 1988)، انگیزه و خلاقیت برای ابداع و اجرای فعالیتهای جدید.
۲) خود-آموزی
- توانایی سازماندهی آموزش خود زمانی که مهارتهای جدیدی مورد نیاز است.
- ترکیب قابلیت تعریف کردن، پیدا کردن و به دست آوردن هر گونه دانشی که برای یک کار خاص مورد نیاز است.
چشم اندازی از یک فناوری شناختی
[ویرایش]در این ترسیم تاریخی، من بر ترکیب ماده و فرهنگ شناختی، یا طبق واژههای خودم فرهنگ فنی و فرهنگ دانش، تاکید کردم. واژهٔ تخصصی فناوری شناختی شاهدی بر تمایل به این ترکیب است.
در این مبحث فناوری شناختی تنها یک نظام تک کار مانند هوش مصنوعی نیست؛ بلکه توصیفی از دگردیسی فناوری معاصر است. این تمایل در حقیقت یک بخش مسلم از وضعیت فعلی است. در نتیجه، شرکت مایکروسافت، یکی از نمایندگان محرز فناوری شناختی، میبایست حداقل دو دهه پیشرفت و توسعه را پشت سر بگذارد تا به یکی از بزرگترین شرکتهای جهان مبدل شود.
در هر صورت، خالی از فایده نیست که بین فناوری شناختی در معنای گسترده و فناوری شناختی در معنایی اختصاصیتر که به گوشهها و زاویههای این سطح آمیختگی اشاره دارد – یعنی جایی که بیشترین یکپارچگی صورت میگیرد – تمایز قائل شویم. مثالهایی در این باره عبارتند از تداخل انسان- کامپیوتر، برنامههای انتقالی و برنامههای اختصاصی برای ابزارهای کمک شنوایی که بر مبنای پارامترهای روانشناسی شنیداری تعریف شدهاند. یک فناوری به طور کلی نیازمند علمی پایه به عنوان بنیان فعالیت ساخت و اجرای خود است. در زمینهٔ فناوری شناختی، طبیعی است که آنچه دانش شناختی نامیده میشود را چنین علمی در نظر بگیریم. زمانی که این علم جدید در دههٔ گذشته پدید آمد، آرزوهای بزرگی همراه با پذیرش آن شکل گرفت و این دیدگاه به طور گسترده وجود داشت که علم شناختی، علم آینده خواهد بود.
تعریف علم شناختی در اصل به طور کامل به عنوان مجموعهای از گروههای مختلف نظامهای علمی منفک صورت نگرفت؛ اکنون که به فهرست تشکیل دهندهٔ این علم نگاه میکنیم؛ جای تعجب نیست که این هیولای ترسناک علمی مشکلات بسیار مهمی در زمینهٔ ارتباط مطالب و البته در زمینهٔ هویت خود دارد. علم شناختی امروزه، اگر چیزی باشد، تنها یک محل اجتماع برای ارتباط بین-علومی با نظامهای مختلف است که در پروژههای فناوری شناختی با هم همکاری دارند. «علمی» از این دست تنها در حد یک استدلال باقی میماند.
تصویر ۶: نظامهای موجود در علم شناخت
با ارزیابی تجارب دههٔ گذشته، شاید دلیلی وجود نداشته باشد که بر بیفایدگی قدرت علم شناختی تاسف بخوریم. به رغم این باور که نظامهای موجود، زندانهایی استبدادی برای دانش هستند و علم شناختی یک نظام طبیعی و همه شمول است، واقعیت چهره دیگری نشان میدهد: نظامهای موجود ماهیتی طبیعی و ماندنی دارند در حالی که علم شناختی آرایشی استبدادی دارد.
بر اساس تئوری من دربارهٔ آمیختگی و بیرونیسازی توسعهٔ فرهنگی، ممکن است این نتیجهگیری تردید برانگیز باشد.
من نمیخواهم در اینجا به جزییات یک تئوری علمی بپردازم، و تنها به دو نکته اشاره خواهم کرد. اولی توصیفی از عدم آمیختگی اجزای سیستم در علم شناختی است و دومی به حقایقی علمی دربارهٔ فناوری شناختی اشاره دارد.
نکتهٔ ۱: عدم التقاط اجزای سیستم در علم شناختی
بر اساس تئوری علمی من (Karpatschof, 1997)، هر نظام علمی عمدهای مانند علوم طبیعی، علوم زیستشناسی، روانشناسی یا علوم اجتماعی به صورت یک زمینهٔ تئوری دربارهٔ زمینههای از قبل ایجاد شدهٔ مرتبط شکل گرفتهاند. در حالی که علم شناختی بر روی همهٔ زمینههای تئوری موجود پل زده است، بنابراین چندان جای تعجب نیست که با این گونه مشکلات جدی درباره ارتباط مفاهیم مواجه است. این پل زدن علم شناختی نه تنها بسیار فراگیر است، بلکه مشکل دیگری در زمینه تعاریف پایه نیز ایجاد میکند. با این کار نظامهای علمی موجود اصالت خود را از بنیان از دست میدهند. در نتیجه روانشناسی تنها با توجه به بخش شناختی خود تایید میشود، علوم اجتماعی تنها در ارتباط با زبانشناسی و تئوری سازمانی و .... برخلاف دکتر فرانکنشتاین بیچاره، سازندگان علم شناختی تکههایی از قطعات علوم مختلف را برداشتهاند، اما ترکیبی که به دست آوردهاند ناقص است، زیرا که تجزیه آدم خوارگونه نظامهای تشکیل دهنده است.
نکتهٔ ۲: حقایقی علمی دربارهٔ فناوری شناختی
پس، دورنمای واقعی فناوری شناختی چیست؟ جنبهای از تمایل به بیرونیسازی در توسعهٔ فرهنگی وجود دارد که تا به حال به آن توجه نشده است. موازی با تمایل به بیرونیسازی فعالیتهای انسانی به سمت ابزار و تکنیکها، تمایلی معکوس به درونیسازی دوباره نیز وجود دارد. این بدان معنی است که هر زمانی که دانشی مصنوعی یا بیرونیسازی شده ایجاد میکنیم، فرصت مقابله با تصویر بیرونی خودمان فراهم میشود. در نتیجهٔ افزایش فناوری مکانیکی از اواخر قرون وسطی زمینهٔ مادی توسعهٔ روانشناسی علمی را پدید آورد. هاروی زمانی به این ایدهٔ درخشان رسید که قلب مانند پمپ کار میکند، بر ساخت پمپی همت نهاد- پمپی که به نوعی بیرونیسازی یک فعالیت انسانی بود، یعنی کار جا به جایی یک مایع را انجام میداد.
در روند درونیسازی مجدد، ما کاری انجام دادهایم که در حقیقت یک اشتباه در دسته بندی و تقلیل تواناییهای انسانی و روندهای مصنوعیسازی بشر بود. در هر صورت هر زمانی که مصنوعیسازی به نوعی بیرونیسازی قابلیتها و روندهای انسانی بود؛ این تقلیل کاری ثمر بخش و یا حتی درست بوده است.
در نتیجه فرضیهٔ هوش مصنوعی صرف، نوعی گزافهگویی دربارهٔ این فرضیهٔ محتمل است که ما کامپیوترها را به صورت بیرونیسازی کردن کارهای ذهنی ساختهایم و اینکه در نتیجه این امکان وجود دارد که جنبههایی از این کارها را در صورت بیرونیسازی شده بررسی کنیم. با این توصیف، فناوری شناختی نه تنها دارای کار کسب الهام از نظامهایی مانند روانشناسی شناختی و زبانشناسی خواهد بود، بلکه استعداد الهام بخشی به این نظامها را نیز خواهد داشت.
منابع
[ویرایش]Commission of the European Communities, 1993, Commission Memorandum on Vocational Training in the European Community in the 1990s, Bruxelles Goody, J. , 1986. The Logic of Writing and the Organisation of Society,Cambridge: Cambridge University Press.
Gorayska, B. & Mey, J. L, eds, 1996. Cognitive Technology:In search of a humane interface, Amsterdam: Elsevier Science Publishing Co, Inc.
Karpatschof, B. , 1982. Artificial Intelligence or Artificial Signification, J. Pragmatics, 6, pp. 293-304. --- 1985. Graensen for automatisering (The Limit of Automation), Psyke & Logos, 5, pp. 201-220.
--- 1985. Informationsalderens vidensbegreb (The Concept of Knowledge in the Age of Information)In: Y. S6derquist, ed. , Informationssamfundet (The Information Society), Copenhagen: Philosophia.
---1992. The Control of Technology and the Technology of Control, Activity Theory, 11 (12), pp. ۳۴-۴۰.
--- 1997. Human Activity- Contributions to the Anthropological Sciences- from a Perspective of Activity Theory, (MS submitted for the Ph.D. degree to the Psychology Department, the Faculty of Arts, University of Copenhagen), Leaky, R. E. , 1981 The Making of Mankind, London: Michael Joseph Ltd.
.... . 1982. Human Origins. New York: Lodestar Books.
Lee, R. B. , 1979. The !KungSan - Men, Woman and Work in a Foraging Society.Cambridge: Cambridge University Press.
Lorenz; K. , 1963. Das sogenannte BOse, Wien: Dr. G. Boroth Schoeller Verlag.
---. 1967. On Aggression, London: Methuen & Co.
---. 1971. Studies in Animal and Human Behaviour, vol.II London: Methuen. Moore, B. , 1973. Social Origins of Dictatorship and Democracy, Harmondsworth: Penguin, 1966.
Rasmussen, O. E. , 1995. A Strategy for the Development of a Theory of Organisational Leadership and Administration In. Danish Psychological Yearbook, 1995. Copenhagen: Mus~eum Tusculanum.
Reich, R. B. , 1991. The Work of Nations, London: Simon & Schuster.
Roitblat, H. L. & Meyer, J. A. , eds, 1995. Comparative approaches to cognitive science. Cambridge (MA): MIT Press.
Skinner, B. F. , 1974. About Behaviorism, New York: Alfred A. Knopf.
Sandfort, J. F. , 1962. Heat Engines. Thermodynamics in theory and practice.London: Educational Series Inc.
Spaulding, W. D. , ed. , 1994. Cognitive Technology in Psychiatric Rehabilitation, Lincoln (Nebraska): University of Nebraska Press.
Sperber, D. , Premack, D. & Premack, A.J. , eds, 1995. Causal Cognition. A Multidisciplinary Debate. New York: Clarendon Press/Oxford University Press.
Vygotsky, L. S. , 1978. Mind in society. Cambridge, Mass. : Harvard University Press.
Zuboff, S. , 1988. In the Age of the Smart Machine - the Future of Work and Power. Oxford: Heineman.