چشمانداز/نوشته های تازه
دشتهای اوراسیا: هزار و ششصد سال کوچ و امتزاج
[ویرایش]در هزاره اول پیش از میلاد، مادها و سپس پارسیان هخامنشی امپراتوری خود را تاسیس کرده بودند که هسته اصلی آن در فلات ایران بود. در حالیکه در باره ایران بخصوص از تاسیس هخامنشیان به بعد اطلاعات تاریخی و علمی زیادی در دست است، ترسیم تصویری نسبتاً روشن از منطقه آسیای مرکزی و اقوام کوچ نشین دشتهای اورآسیا در هزاره اول میلادی بسیار مشکل است. اطلاعات ما در این باره اساساً از مورخین یونانی مخصوصاً هرودوت و منابع چینی است که آن هم ممکن است به مقایسه، تحلیل و استنتاج نیاز داشته باشد.
مدت زمان مورد بحث ما ۱۶۰۰ سال بین سال ۱۰۰۰ پیش از میلاد تا ۶۰۰ بعد از میلاد یغنی زمان ظهور اسلام است.
حدود سال ۱۰۰۰ پ. م. مدتی پس از مهاجرت اقوام مادی و پارسی به ایران، فلات ایران مسکن ایرانیان یکجا نشین شده بود. مادها اولین دولت ایرانی را در سال ۶۷۸ پ. م. تاسیس کردند و دولت هخامنشیان در سال ۵۵۰ پ. م. جایگزین آن شد. میخواهیم بدانیم در این مدت که در ایران دولتهای ماد و هخامنشی تاسیس یافتند و سپس اسکندر مقدونی هخامنشیان را شکست داد و دولت جانشینان سلوکی او و بعد اشکانیان ایرانی و در نهایت ساسانیان بر سر کار آمدند، در ماوراءالنهر و دشتهای اوراسیا چه خبر بود؟
در آسیای مرکزی و دشتهای اوراسیا از هزار سال قبل از میلاد تقریباً تا اواخر این هزاره یعنی دستکم برای یک هزار سال اتحادیههای قبیلهای ایرانی زبان مانند کیمریان، سکاها، ماساگتها، سرمتیان و آلانها حکمرانی میکردند. این قبایل ایرانی از منطقه آلتای در جنوب روسیه تا دشتهای شمال دریای سیاه را در بر میگرفتند و ایرانی زبان بودند، اما قبایل و طایفههای کوچکتری نیز در ترکیب این اتحادیههای قبیلهای میزیستند.[۱]
اتحادیههای قبیلهای
[ویرایش]وقتی «اتحادیه» یا «کنفدراسیون» قبیلهای می گوئیم، باید پیش خود تجسم کنیم که منظور چیست. «اتحادیههای قبیلهای» دولتی به معنایی معاصرتر نبودند که مانند مادها یا هخامنشیان دارای پادشاه، لشکر و سرزمین تا حدی معین خود باشند. آنها مرکب از قبایل، اقوام و طایفههای بزرگ و کوچک بودند. طایفهها و قبایل کوچک تابع بزرگترها بودند. گاه بین آنها جنگ و گریز میشد. نام قبیله بزرگ و حاکم و یا رئیس آن قبیله به کل این اتحادیه اطلاق میگردید.
در دولت هخامنشی هم هنوز قبایل جداگانه موجود بودند. اما آنها در مجموع مطیع دولت بودند و بدنه اصلی اداره این سرزمینها را تشکیل نمیدادند. ساختار سیاسی اتحادیههای قبیلهای از حکومت و دولت جوامع یکجا نشین فرق میکرد. دولتهای ماد و هخامنشی سرزمین خود را به ساتراپیها یا استانهای بزرگ و کوچک تقسیم کرده بودند. هر ساتراپی یک «ساتراپ» یا حاکم و در واقع شاه خود را داشت که تابع شاه شاهان یا شاهنشاه بود. بر عکس، اتحادیههای قبیلهای، قبایل و طوایف خود را داشتند که مستقل عمل میکردند. این قبیلهها و حتی خود اتحادیه در گذر زمان و ادامه مهاجرتهای خود تغییر مییافتند و احتمالاً نامشان هم عوض میشد. نیروی مسلح آنان سازماندهی مرکزی نداشت و حرفهای نبود، بلکه مطلقاً تابع رئیس قبیله و متشکل از داوطلبان قبایل و طوایف تابع بود که غالباً به امید غارت و یغما و یا با زور و تهدید میجنگیدند. مرزهای اتحادیههای قبیلهای سیال بود و وابسته به جنگ و صلح آنان با اقوام و دولتهای همجوار، تغییر میکرد. نظر به اینکه قبایل و طوایف تابع این اتحادیهها یکجا نشین نبودند، تولید کشاورزی و صنعتی و تجارت آنان نیز ناچیز بود و آنها اغلب چاره را در جنگ و غارت قبایل دیگر یا مردم یکجانشین همسایه میدیدند. اگر در این جنگها از قبیله دیگری شکست میخوردند، اوضاع به همان منوال در اتحادیه قبیلهای جدید ادامه مییافت. اگر از دولت و لشکر قومی یکجا نشین شکست میخوردند، تمدن و فرهنگ قوم غالب را قبول کرده، در ترکیب اجتماعی و سیاسی آن مستحیل میشدند و اکثراً حتی دین و زبان فاتحین یکجا نشین را قبول مینمودند.
فرای بر دو فرق اساسی میان اتحادیه قبیلهای و دولت یکجانشین تاکید میکند: جایگزین شدن خانواده یزرگ یا خاندان [۲] به جای قبیله و جایگزین شدن ارتش حرفهای به جای ارتش قبیلهای. او در نمونه هخامنشیان تحول نحوه اداری اتحادیههای قبیلهای به دولتهای یکجانشین را نشان داده و مینویسد که در دوره هخامنشیان اهمیت قبیله و تبار تضعیف شد و جای آن را، همچنانکه بعد از مادها میبینیم، «خاندان» یا خانواده بزرگ هخامنشیان گرفت. آنگونه که از سنگ نوشتههای داریوش و خشایارشا نیز میتوان دریافت، از هخامنشیان و مخصوصاً ساسانیان به بعد، تعلق به یک قبیله و تیره یا «نژاد» و حتی اهل ایالت پارس بودن که خاستگاه هخامنشیان و ساسانیان بود، اهمیت خود را از دست داده بود. در مقابل، عضو جامعه بزرگتر «ایرانیان» و ساکن این «امپراتوری» بودن اهمیت پیداکرده بود. «این روند در آسیای مرکزی که چندان تحت تحت حاکمیت مستقیم هخامنشیان قرار نداشت و تعلقات قبیلهای مانند سغدی، خوارزمی، بلخی و سکایی (یا به قول یونانیها «اسکیتی») هنوز پابرجا بود، آهسته تر جریان داشت».[۳] رودیگر اشمیت نیز با مضمونی مشابه به ویژه به دوره ساسانیان و اندیشه ایرانشهری پادشاهان ساسانی اشاره میکند و میگوید که اندیشه ایرانشهر، مرزبندی معین و محدود سیاسی نداشت. پادشاهان ساسانی خود را «شاهنشاه ایران و اَنیران [۴]» مینامیدند و منظور آنان از «ایران» (به پارسی باستان: آریانام) نه تنها محدوده ایران کنونی، بلکه سرزمین همه ایرانیان یعنی ایرانی زبانان بود. این سرزمین «همه (زبانها) و مردمان ایرانی و پهنه گسترده آنان را دربر میگرفت که نمیتوان مرزهای آن را دقیقاً معین نمود».[۵]
به نظر فرای، فرق مهم دوم بین اتحادیههای قبیلهای ایرانی دشتهای شمال و حکومت یکجانشین هخامنشی در نیروی نظامی آنان بود. درحالیکه همه اعضای قبیله که توان جسمانی داشتند، به دستههای جنگجوی آن قبیله جلب میشدند، سپاه هخامنشیان و بخصوص ساسانیان حرفهای و در درجه اول مرکب از سپاهیان مزدور بود.[۶]
این مشخصات و روندها مخصوص اقوام ایرانی تبار شرقی نبود، بلکه به متعاقبین بعدی آنان یعنی هونها، ترکها و خزرها نیز شامل میشد. مشابه این شرایط را کم و بیش میتوان در جوامع قبیلهای اروپایی مانند ژرمنها نیز مشاهده کرد. البته به مرور زمان هر قدر که این اقوام یکجا نشین میشدند، روابط داخلی آنان از جمله مقام قبیله، روش دولتداری و ترکیب نیروی نظامی آنان نیز به تدریج تغییر مییافت.
هخامنشیان و تأثیر آنان بر ماوراءالنهر
[ویرایش]نقطه حرکت، آغاز تاریخ و نخستین مسیرهای پخش اقوام هند و اروپایی در اوراسیا (چهار و نیم تا سه هزار سال پیش) چندان روشن نیست. در آثار مکتوب (تقریبا ۲۵۰۰ سال پیش به بعد) از جمله اساطیر و اشعار یونانی و سالنامههای سلطنتی چینی از کیمریان (یا سیمریان) و از قرن هشتم پ. م. به بعد از سکاها (اسکیتها) و احتمالاً در شمال سیردریا و خوارزم از ماساگتها میشنویم که خود شاخهای از سکاها بودند. هرودوت مینویسد که ایرانیان اسکیتها را «سکا» مینامند[۷]. واقعاً هم در کتیبههای پارسی باستان از جمله سنگ نوشته بیستون داریوش از قبیلههای مختلف سکا نام برده میشود و چند قرن بعد در آثار پهلوی دوره ساسانیان مانند «یادگار زریران» و «شهرستانهای ایرانشهر» نیز نام «سکاها» و «خیونها» به عنوان اقوام همسایه شمال و شرقی ایران ذکر میگردد.
سکاها در گسترده ترین دوره خود سرزمین پهناوری بین حوزه تاریم، ارومچی و کاشغر در شمال غربی چین تا پامیر، آسیای مرکزی، دشتهای شمال خزر و دریای سیاه را فراگرفته بودند. بخش قابل توجهی از سکاها در قرون هشتم و هفتم به جنوب روسیه و اوکراین کنونی مهاجرت کرده وبه اسکیتهای اروپایی یا غربی معروف شدند. احتمالاً یونانیها که در سواحل شمالی دریای سیاه با سکاها تماس داشتند، نام «اسکیت» را از نام پهلوی آن یعنی «سکا» گرفتهاند. مرکز سکاها در این دوره شبه جزیره کریمه در شمال دریای سیاه بود. دیگران در سرزمینهای خود با مردم بومی امتزاج یافتند. مورخین یونانی و در درجه اول هرودوت (۴۸۵-۴۲۵ پ. م) درباره جنگهای کورش هخامنشی با ماساگتها و کشته شدن او به دست ملکه ماساگت «تومریس» در سال ۵۳۰ پ. م. در نزدیکی سیردریا (رود سیحون) به طور مفصل گزارش دادهاند. سکاها در دوره داریوش یکم هخامنشی به ایران و سپس به یونان نیز حمله کردند، اما از قرن سوم و بخصوص قرن دوم پ. م. به بعد در کریمه، مخصوصاً تحت فشار سرمتیان و یونانیان رو به زوال گذاشتند و در جوامع خود مستحیل شدند. امروزه آثار ژنتیک سکاها و سرمتیان را در صدها قوم و ملت معاصراز آلتای تا لهستان و اسپانیا و شمال آفریقا میتوان یافت.
از نظر زبان و لهجههای رایج در سرزمینهای شمالِ دولتهای ماد و هخامنشی در آخرین هزاره پیش از میلاد چه میتوان گفت؟
اشمیت پس از شرح جغرافیای گسترش معاصر زبانهای ایرانی در منطقهای فراخ تر از ایران کنونی، مینویسد: «در گذشتههای دور، بخصوص پیش از مهاجرت بزرگ اقوام ترک به غرب، اسکیتها و سرمتیان ایرانی زبان در پهنه به مراتب گستردهتری حضور داشتند. در عهد باستان، اسکیتها و سرمتیان ایرانی در امتداد سواحل شمالی و نیز غربی دریای سیاه زندگی میکردند و این موضوع ثابت شده است که سکاها و سغدیان که آنها هم ایرانی بودند، حتی تا سال ۱۰۰۰ میلادی ساکن ترکستان شرقی، شمال مغولستان و مرزهای چین باستان بودهاند».[۸]
اگر تقسیم بندی تاریخی زبانهای ایرانی به (الف) ایرانی باستان: از ابتدا تا شکست هخامنشیان، (ب) ایرانی میانه: از اسکندر و سلوکیان تا شکست ساسانیان، و (ج) ایرانی معاصر: از اسلام تا کنون را اساس بررسی خود قرار دهیم، چنین تصویری به دست میاید:
الف: زبانهای ایرانی باستان: (۱) اوستایی، (۲) پارسی باستان، (۳) مادی (اُنوماستیک = فقط برپایه نامها و واژگان باقیمانده) و (۴) سکایی (اُنوماستیک)
ب: زبانهای ایرانی میانه: (۱) پارسی میانه غربی: پارسی میانه، پارتی (۲) پارسی میانه شرقی: بلخی، سغدی، خوارزمی، خُتنی و تُمُشکی، سکایی و سرمتی میانه (اُنوماستیک)
ج: زبانهای ایرانی معاصر: (۱) این گروه که دهها زبان و لهجه از قبیل زبانهای پامیری، پشتو، بلوچی و کُردی شامل آن میشود، مورد بحث ما در این نوشته نیست.[۹]
برای دوره زبانهای ایرانی باستان تنها در دو مورد پارسی اوستایی و پارسی باستان نمونههای مشخص و مکتوب وجود دارد. دو زبان دیگر ایرانی باستان یعنی مادی و سکایی نه از طریق نمونههای مشخص و مکتوب به همین زبانها، بلکه بر پایه نامها و واژههای جداگانه در آثار ثانوی قابل تشخیص و بررسی هستند. نمونههایی که از زبانها و گویشهای سکاهای باستان در آثار ثانوی تاریخی دیده میشود و همچنین تحلیل نامهای سکایی و مقایسه آنها با نمونههای دیگر زبانهای ایرانی، نشانه تعلق زبان سکایی باستان به گروه بزرگ زبانهای ایرانی شرقی است. زبان اوسِتی در قفقاز ظاهراً تنها باقیمانده کنونی شاخههای غربی سکایی یعنی سرمتی (از زیر شاخه آلانی آن) به شمار میآید، در حالیکه زبانهای ایرانی شرقی میانه مانند خُتنی، تُمُشکی، وخی و شُغنی و همچنین زبانهای سغدی و خوارزمی باستان احتمالاً با گروه شرقی سکایی-خُتنی مرتبط بودند.
در اینجا باید روی واژه «احتمالاً» تاکید کرد. موضوع ریشه یابی زبانهای معاصر و یا باقیماندههای کنونی زبانهای قدیمی ایرانی شرقی بسیار پیچیده است و دانشمندان متخصص این حوزه در این مورد غالباً نظرات مختلفی دارند. شاید یکی از مهم ترین مراجع در این مورد کتاب «راهنمای زبانهای ایرانی» تالیف و تهیه رودیگر اشمیت است[۱۰]. در آنجا نیکلاس سیمس-ویلیامس که خود مانند اشمیت متخصص زبانهای ایرانی شرقی است، میگوید با وجود شباهت سغدی قدیم و یغنابی کنونی و یا ارتباط اوسِتی معاصر با آلانی و سرمتی باستان، تدوین دقیق این گونه ریشه یابیها بسیار سخت و حتی ناممکن است، زیرا چه بسا که همه لهجهها و گویشهای کنونی ایرانی شرقی به یکدیگر نزدیک بودند، اما ارتباط ارگانیک مستقیم نداشتند. بدین جهت «می توان به راحتی گفت که هیچکدام از زبانهای ایرانی شرقی میانه (مانند خوارزمی، سغدی، بلخی،م) سرچشمه مستقیم زبانهای کنونی ایرانی شرقی نیستند، زیرا این زبانهای باقیمانده از گذشته، نمونههایی کافی از طیف وسیع آن زبانها و لهجههای گذشته را تشکیل نمیدهند و علاوه بر این، ما ریشه بسیاری از زبانهای معاصر (ایرانی شرقی، م) مانند پشتو و گروه زبانهای پامیری را نمی دانیم.»[۱۱]
اطلاعات ما درباره زبان، شاخهها و لهجههای گوناکون سکایی تا دوره هخامنشی و حتی بعد از آن محدود است. اما جالب است که چند قرن بعد در سالنامههای چینی «شی-جی» که تاریخ مفصل سلسله هانها (تقریبا ۲۰۰ پ. م. تا ۲۰۰ م) در غرب چین است، در باره اقوام و قبایل این منطقه نوشته شده است که «مردم به زبانهای مختلفی سخن میگویند. اما این زبانها مجموعاً یکی هستند و مردم یکدیگر را به خوبی میفهمند».[۱۲]
سه، چهار قرن پیش از میلاد که در ایران مصادف با حمله اسکندر و پایان دولت هخامنشی بود، دربخش غربی دشتهای اوراسیا سکاها تحت فشار اقوام خویشاوند و ایرانی تبار سَرمَتی قرار گرفتند. به نظر میرسد که سرمتیان هم خود تحت فشار کوچهای هونها از شمال شرق روسیه یعنی کوهستانهای اورال که مسکن اصلی آنان بود، به سوی غرب مهاجرت میکردند. آلانها به احتمال قوی شاخهای از سرمتیان بودند. بخشی از سرمتیان مدتی بر جنوب روسیه و اوکراین کنونی حاکم بودند و بخش دیگر همراه با گوتها که از اقوام شرقی ژرمن بودند، به امپراتوری روم حمله کردند و تا اسپانیا و پرتغال پیش رفته و سپس در میان مردم محیط خود مستحیل شدند. زبان سرمتی شاخهای از زبانهای شمال شرقی ایرانی بود. زبان کنونی «اوسِتی» در قفقاز باقی مانده زبان آلانها از اتحادیه قبیلهای سرمتیها است. این تحولات در غرب دشتهای اوراسیا اتفاق افتاد که موضوع بحث اصلی ما در اینجا نیست.
این اقوام از کیمریان، سکاها و ماساگتها تا آلانها و سرمتیان جزو اقوام کوچ نشین ایرانی شرقی بودند.[۱۳] آنها هرکدام تحت فشار قومی دیگر و گاه خویشاوند از شرق یعنی مناطق مرکزی تر آسیای میانه به غرب و جنوب کوچ میکردند، با اقوامی که پیش از آنها آمده بودند، میجنگیدند، صلح میکردند و امتزاج مینمودند، تا با فشار اقوام تازه رس دیگر به کوچ خود ادامه دهند یا بالاخره یکجا نشین شوند و با اقوام دیگر درآمیزند.
حکومت یونانی بلخ
[ویرایش]پس از سقوط هخامنشیان به دست اسکندر مقدونی، سرداران او چندی در بلخ و دیگر ولایات شمال افغانستان، ماوراءالنهر و بخشهایی از پنجاب و خراسان باقی ماندند و حکومت نمودند. این حکومت در ابتدا تابع دولت بزرگتر «سلوکیان» بود که به عنوان جانشین بخش شرقی امپراتوری اسکندر مدتی بر سرزمینهای ایران، آناتولی و خاورمیانه حکم میراندند. اما در سال ۲۵۰ پ. م. ساتراپ یا حاکم بلخ استقلال «حکومت یونانی بلخ» را از سلوکیان اعلان نمود.
این حکومت بعد از تقریباً ۷۵ سال به دست گروهی از قبایل چادرنشین که در منابع چینی «یوه-ژی» نامیده میشوند، منقرض گشت. مطابق معمول اطلاعات دقیقی در باره تعداد و نام قبایل مختلف یوه-ژی، تعلقات قومی و اجتماعی-زبانی آنان در دست نیست. اما میدانیم که قبیله یا گروهی بنام «تُخارها» و شاخهای از سکاها که به روایت استرابو[۱۴] از «آن سوی سیردریا آمده بودند» جزو اتحادیه یوه-ژی بودند. منشاء اصلی موج جدید کوچها، باز نقاط مرکزی تر آسیای میانه، یعنی سرزمینهای شمال غربی چین و مغولستان بود. چین ضربات سختی بر اتحادیهای قبیلهای به نام هسیونگ-نو وارد نمود که در غرب عموماً به «هونها» معروف شدهاند. بعضی دانشمندان برآنند که بین هسیونگ-نو و «هونهای اروپایی» که در جریان کوچهای خود اصولاً به غرب میرفتند، فرق هست. برای پیگیری سادهتر بحث، در اینجا همه آنها «هون» نامیده میشوند. هونها که اتحادیه قبیلهای بزرگی مرکب از چندین قوم و قبیله بودند، بر تُخارها و اقوام نزدیک به آنان که در همسایگی هونها میزیستند، تاختند و تُخارها همراه با چند قبیله دیگر که از دست هونها میگریختند، از سیردریا گذشته، دولت یونانی سغد و بلخ را منقرض کردند و خود به جای آنها نشستند. تُخارها تا مدتها فرهنگ و الفبای یونانی را ادامه دادند. بدنه اصلی آنها به گفته بسیاری از مورخین عبارت از ایرانیان شرقی بود. آنها ترکیبی از اقوام مختلف کوچ نشین بودند که با اقوام بومی موجود در آن دوره در ماوراءالنهر و شمال افغانستان امتزاج یافتند و همزمان با گسترش حکومت خود به «قندهارا» و پیشاور، بخش اعظم شمال هندوستان را هم تحت تسلط خود درآورده و «دولت کوشانیان» را بنیاد نهادند.
کوشانیان وارثان دولت یونانی بلخ بودند. آنها زبان حکاکی شده بر سکههای خود را از یونانی به بلخی باستان تغییر دادند که شاخهای از زبانهای ایرانی شرقی بود. رونق تجارت، تساهل مذهبی و آمیزهای از اندیشههای فلسفه یونانی، بودایی و زرتشتی از مشخصات کوشانیان بودند.
حدود سال ۱۲۶ پ. م. یک نماینده دولت چین به نام ژانگ شیان که از ماوراءالنهر و بلخ دیدن کرد، در باره «یوه-ژی» ها یعنی گروه تُخارها و اقوام نزدیک به آنان که جایگزین دولت یونانی بلخ شده بودند، نوشت: «آنها ملتی کوچ نشین هستند. همراه با گلههای خود از محلی به محل دیگر کوچ میکنند. عادات و رسوم آنها شبیه هون هاست. آنها دارای صد تا دویست هزار جنگجوی تیرانداز هستند. (…) اگرچه زبان اقوامی که میان فرغانه و سرزمین پارتیها (در دَهستان در شرق خزر، منشاء اشکانیان،م) زندگی میکنند، نسبتاً فرق دارد، عادات و رسوم آنها شبیه هم است و زبانشان برای یکدیگر قابل فهم است…».[۱۵] ژانگ شیان در ضمن در باره بلخ پس از فروپاشی دولت یونانی این منطقه نوشت: «بلخ (…) حکمران بزرگی ندارد. حکمرانان دون پایهای در شهرهای کوچک حکومت میکنند. مردم از جهت کاربرد اسلحه مهارتی ندارند و ترسو هستند، اما در تجارت ماهر و هوشیارند».[۱۶] این مشاهدات نیز در تاریخ مفصل سلسله هان معروف به «شی-جی» درج شده است.
حوادثی که شرح داده شد، در اوایل دوران معاصر یعنی دو هزار سال قبل اتفاق افتاد. دولت کوشانیان در قرن سوم میلادی یعنی زمانی که در ایران، دولت ساسانی برقرار بود، به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. بخش غربی از طرف ساسانیان و مدتی بعد بخش شرقی از طرف دولت هندی «گوپتا» الحاق گردید.
زنجیره کوچهای قومی از شمال و شرق هنوز تمام نشده بود.
ادامه دارد. در ادامه این فصل: خیونها، هپتالیان و بالاخره ترکها و آغاز دوره اسلامی در ماوراءالنهر و خراسان
زیرنویسها:
[ویرایش][1] Golden: Introduction, pp. ۴۷-۴۸ [2] Clan [3] Frye: Pre-Islamic and early Islamic cultures, in: Canfield: Turko-Persia, pp. ۴۰ [۴] پیشوند «اَ» در فارسی باستان و میانه به معنی «نه» و «غیر» است. اَنیران یعنی غیر ایران، آنچه که خارج از ایران است. [5] Schmitt: Die iranischen Sprachen, S. ۲ [6] Frye: ibid. [7] Herodotus: Histories, ۷٫۶۴ [8 Schmitt: Die iranischen Sprachen, S. ۱ [۹] در باره تقسیم بندی زبانهای ایرانی به دو اثر مهم و معاصر زیر مراجعه کنید: Windfuhr, G. (ed.) (2009): Iranian Languages, 2009 Schmitt, R. (Hrsg.) (1989): Compendium Linguarum Iranicarum [10] Schmitt, R. (1989): Compendium Linguarum Iranicarum. این اثر مجموعه مقالات مفصلی در باره مراحل تحول زبانهای ایرانی و مشخصات و ویژگیهای آنان است که همه در یک کتاب و از طرف دانشمندان محتلف به زبانهای آلمانی، انگلیسی و فرانسه نوشته شده است. ترجمه فارسی این کتاب با عنوان «راهنمای زبانهای ایرانی» در تهران به چاپ رسیده است. [11] Sims-Williams, N. : Eastern Middle Iranian, in: Schmitt, R. : Compendium, S. ۱۶۵ [12] Golden: Introduction, p. ۴۷ [13] Golden: ibid, pp. ۴۴-۴۹ [14] Strabo: Geography ۱۱, ۸٬۱ [15] Qian, Sima: Account of Dayuvan, p. ۲۳۴ [16] Ibid, p. ۲۳۵
کشمکش یکجانشینان و کوچ نشینان در تاریخ آسیای مرکزی
[ویرایش]در مقالههای پیشین هم گفته بودیم که ماوراءالنهر یعنی سرزمینهای میان دو رود آمودریا و سیردریا و حتی مناطق نزدیک و همجوار آن مانند مرو، بلخ، چاچ (تاشکند) و فرغانه و نهایتاً خوارزم همه آسیای میانه را در بر نمیگیرد، بلکه تنها بخش جنوب غربی آسیای میانه است که از مغولستان و جنوب روسیه، دشتهای قزاقستان و کوههای قرقیزستان تا سواحل شمال شرقی دریای خزر گسترده شده است.
در یک چشم انداز کلی، تا حدود چهار، پنج قرن پیش این سو و آن سوی رود سیحون یا سیردریا از لحاظ جمعیتی به دو بخش متفاوت تقسیم میشد: بخش شمالی یعنی قزاقستان، قرقیزستان، مغولستان و شمال غربی چین که مردم آن غالباً کوچ نشین بودند و بخش جنوبی یعنی ازبکستان، تاجیکستان و بخشی از ترکمنستان که اکثرمردم آن یکجا نشین شده بودند. میتوان گفت که تا چند قرن گذشته این «مرز» فرضی و تقریبی میان دو بخش نامبرده از سواحل شمال شرقی دریای خزر آغاز شده و از دریاچه آرال و شمال رود سیردریا تا کوههای تین شان ادامه مییافت. در این میان در چند قرن اخیر دربخش شمالی این منطقه یعنی قزاقستان، قرقیزستان، مغولستان و همچنین شمال غربی چین، کوچ نشینی کاهش یافته و اکثر مردم این مناطق یکجا نشین شده اند. در عین حال باید این را هم در نظر داشت که تقسیم بندی یاد شده در گذشته هم نسبی بوده، یعنی هزار سال پیش هم در بخش شمالی اقلیتی یکجا نشین در واحهها و آبادیهای کنار «راه ابریشم» میزیستند و در مقابل، در بخش جنوبی یعنی تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان کنونی نیز ایلات و قبایل کوچ نشین میزیستند، ولی تعداد آنها نسبت به مردم یکجا نشین قابل توجه نبود.
از این «مرز» تقریبی به سمت شمال، دشتهای پهناور اوراسیا قرار داشت. این سرزمینها برای قرنهای متمادی محل اسکان یا کوچ، رقابت یا همزیستی قبایلی بود که به مقتضای شرایط زندگی خود همواره در حال حرکت و از نظر اجتماعی و فرهنگی در تغییر و تحول دائمی بودند. این قبایل به ترتیب توالی تاریخی عبارت ازکیمریان، سکاها، ماساگتها، سرمتیان و هونها و یکی دو قرن پیش از اسلام، تخارها، هپتالیان و بالاخره ترک ها بودند. در مناطق جنوبی این مرز، در سُغد، و خوارزم و کمی جنوبی تر، در مرو، بلخ و یا هرات و کابل اصولاً مردم یکجا نشین میزیستند که در مراحل مختلف تاریخ به این مناطق کوچ کرده بودند. ضمناً این «مرز» نه قبل از اسلام کاملاً بسته و غیرقابل نفوذ بود و نه بعد از اسلام. برعکس، مانند اکثر موارد مشابهی که در تاریخ مناسبات میان مردم کوچ نشین و یکجا نشین دیده میشود، کوچ نشینیان پیوسته کوشیدهاند که وارد مناطق مسکونی مردم یکجا نشین شده و به همان درجه از امکانات زندگی یکجا نشینی مانند کشاورزی و تجارت بهرهمند شوند. این با وجود تنشها و رویاروییهای بین طرفین، در عین حال زمینه آمیزش، اختلاط، وصلت و در نهایت ترکیبات جدید قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی شده است.
این روندهای پیچیده خاص آسیای میانه و یا اقوام ایرانی و غیر ایرانی نبوده، بلکه مشابه اینگونه تحولات را میتوان حتی در تاریخ گذار از زندگی کوچ نشینی به یکجانشینی شاخههایی از ایرانیان (نمونه اشکانیان) یا حتی اقوام اروپایی (نمونه ژرمنها) نیز مشاهده نمود. در فصل «ماوراءالنهر پیش از اسلام» به این موضوع اشاره کردهایم.
واحهها
[ویرایش]از نظر جغرافیایی، منطقه وسیعی که میان فلات ایران و چین قرار دارد، نوعی حایل میان این دو دولت بزرگ به شمار میرفت که تحت تأثیرات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی هردوی آنها و ضمناً هندوستان قرار داشت. با اینهمه به باور بسیاری از پژوهشگران آسیای میانه[۱] نفوذ فرهنگی ایران در این منطقه از دیگر ملل همسایه عمیقتر بوده است. بدون شک یک علت مهم آن این بوده که برای حدود دو هزار سال اقوام ایرانی زبان شرقی در دشتهای اوراسیا حکمرانی نموده اند، تا اینکه آنها هم از سوی اقوام و قبایل دیگری مانند اتحادیه قبیلهای خیونها (هونها) و بعدها یعنی حدود صد سال پیش از اسلام از سوی ترک ها استحاله گشته و یا عقب رانده شده اند.
طبیعت منطقه آسیای میانه هم که غالباً عبارت از دشتها، کویرها، کوهها و واحههایی میان آنهاست، برای چنین تحولات سیاسی و قومی-فرهنگی مناسب بوده است. اگر به نقشه جغرافیایی منطقه نگاه کنیم، خواهیم دید که بخش اعظم تاجیکستان و قرقیزستان کنونی کوهستانی است. اما مغولستان، بخش بزرگی از سرزمین پهناور قزاقستان و ترکمنستان، بخشی از ازبکستان و حتی شرق ایران عبارت از دشتهای بیانتها و یا صحراها و کویرهای کوچک و بزرگی است که واحههایی مانند خوارزم، بخارا، سمرقند و یا بلخ و مرو را احاطه کرده اند.
«واحه» بهآبادیهای کوچک و بزرگ، روستا و شهر و حتی منطقههای سبز و خرمی گفته میشود که در میان صحراها و کویرها قرار دارند. پژوهشگران تاریخ و جامعهشناسی[۲] واحهها و وضع آنان در میان کویرها و صحراها را مشابه جزیرهها میشمارند که در میان دریاها و اقیانوسها قرار دارند. کسانی که در دریا و اقیانوس گم و سرگردان شوند، همه کوشش خود را میکنند تا خود را به جزیرهای برسانند و در آنجا ساکن شوند. به همین ترتیب مردمی که در بیابانها و دشتها زندگی میکنند، معمولاً سعی مینمایند خود را از بیابان گردی خلاص نموده، واحههای موجود در محیط خود را تصرف نمایند و در آنجا مسکن گزینند. در گذشته تصرف جزیرهها در دریاهای پهناور به خاطر تکنولوژی مورد نیاز مانند ساختن کشتیها مشکل تر از گرفتن دژها و واحهها بود. اما برای تصرف واحهها نیز نیروی بزرگ و متحرک انسانی، بی باکی و چالاکی در جنگ و کاربرد ممتاز اسب، تیر و کمان و شمشیر لازم بود.
عامل مهم دیگری که در زندگی سیاسی ماوراءالنهر و آسیای مرکزی مؤثر بوده، این است که واحههایی مانند خوارزم و بخارا با کویرها و یا کوهها احاطه شده اند. این وضع امکان بیشتری به این سرزمینها داده که از یک سو استقلال نسبی و محلی داشته باشند و از سوی دیگر در مقایسه با سرزمینهای هموار که بخشی از یک دولت بزرگتر بودهاند، در برابر مهاجمین خارجی ضربه پذیر تر باشند.
اغلب مردم واحهها یکجا نشین و اکثر اهالی دشتها و بیابانها کوچ نشین بودند. معمولاً بیابانگردها به واحهها حمله میکردند و مردم واحهها اگر زورشان به مهاجمین میرسید، آنها را عقب میراندند. در غیر اینصورت، که بیشتر هم اینطور میشد، شکست خورده و مهاجمین را به تدریج در خود مستحیل مینمودند و با آنها آمیزش میکردند. گاهی هم مهاجمین مردم بومی و یکجا نشین واحهها را با قتل و غارت از مسکن و مکان زیست خود بیرون میراندند.
در آسیای مرکزی نمونههای آمیزش و استحاله قومی و فرهنگی بسیار بیشتر از کشتارها و بیرون رانده شدن مردم بومی واحهها بوده است. حتی علیرغم هجومهای مکرر اعراب در قرنهای هفتم و هشتم میلادی، هجوم و اسکان ترک ها در قرون یازدهم و دوازدهم و متعاقباً ویرانگری دهشتناک مغولها در قرن سیزدهم، کماکان تمایل اصلی و کلی به سمت آمیزش بومیان یکجا نشین با کوچ نشینان تازه از راه رسیده بودهاست؛ بنابراین در مورد آسیای مرکزی به خوبی میتوان آمیزش قومی، زبانی و فرهنگی مستمری را بین یکجانشینان و قبایل مهاجم مشاهده کرد، تا جایی که اکثریت مردم این مناطق از نگاه قومی و فرهنگی بیش از مناطق دیگر مواجه با اختلاط قومی و فرهنگی گردیده و از این جهت پیوسته در حال تغییر و تحول بودهاند. این در عین حال بدان معناست که قومیت، فرهنگ، مذهب و زبان کمتر گروهی از مردمان این واحهها ثابت مانده است. هر گروه قومی، حتی اگر مدتی نسبتاً طولانی در منطقه و سرزمین خاصی سکنی گزیده باشد، بدون شک قبلاً و در گذشتهای دور یا نزدیک به آنجا آمده و با مردم محلی آمیزش نموده، تا بعداً خود مواجه با هجوم و جنگ با گروههای تازه از راه رسیده دیگر شود و تن به آمیزش با آنان دهد.
نظر غالب خاورشناسان بر آن است که اکثر قبایل و طوایف دشتها در نوعی «اتحادیه» و یا «کنفدراسیون» های قبیلهای زندگی میکردند که در داخل خود از قبایل و طوایف کوچک و بزرگ عبارت بودند و در بیشتر موارد یک قبیله و رئیس آن نقش «رهبر» مجموع آن اتحادیه را بر عهده داشته است. مشخصات قومی، فرهنگی و اجتماعی این واحدهای قبیلهای و طایفهای و مناسبات میان آنها اغلب پیچیده و پیوسته متغیر بود و تاریخ شناسان از کم و کیف این مناسبات اطلاعات دقیقی ندارند. بی شک اجداد همه گویشوران زبانهای هند و ایرانی، اورالی و یا آلتایی در این مناطق حضور داشتهاند. هرچند آثاری نوشتاری از این اقوام باقی نمانده، اما مورخین بر پایه دادههای موجود مانند نام اشخاص، حیوانات و یا جای نامهای ثبت شده، احتمال میدهند که اکثریت کیمریان، سکاها، ماساگتها، سرمتیان، کوشانیانریال تخارها و هپتالیان یا حداقل قبیله حاکم بر آنان و نیز بخشی از هونها هند و ایرانی و پروتو ایرانی زبان بودهاند. به همین ترتیب احتمال داده میشود که اجداد ترک های بعدی از شاخه ویا شاخههایی از درون اتحادیه وسیع هونها برآمده اند که در ابتدا تحت رهبری قومی بنام «آشنا» قرار داشتند و سپس از آنان جدا شده اند.
به هر تقدیر حدود پانصد سال بعد از میلاد یعنی تا اوایل قرن هفتم میلادی دیگر نامی از سکاها و کوشانیان در میان نیست، بلکه تنها از قبایل ترک در شمال این منطقه نام برده میشود، تا جایی که به آسانی میتوان گفت که شمال این منطقه تا ظهور اسلام و حمله اعراب دیگر غالباً ترک زبان شده و ظاهراً روند ترک تبار و ترک زبان شدن جنوب این کمربند نیز آغاز شده بود.[۳]
پُر بیراه نیست اگر بگوئیم که حضور ایرانیان شرقی در این منطقه آغاز و انجامی داشته است. سه و نیم تا چهار هزار سال پیش در پی کوچهای مادها و پارسیها به فلات ایران، ایرانیان شرقی نیز به آسیای مرکزی و جنوبی و نیز به ایران آمدند. در این مورد اطلاعات اولیه از منابع تاریخی یونانی و چینی به دست آمده است.
حاکمیت تباری و زبانی ولی نه چندان سیاسی ایرانیان در این منطقه تا اوایل هزاره دوم میلادی یعنی فروپاشی سامانیان و حاکمیت قراخانیان، غزنویان و سپس سلجوقیان ادامه یافته است. از این دوره به بعد ترکها ابتدا رهبری نظامی و سیاسی دولتهای منطقه را به دست گرفتند و سپس انواع زبانهای ترکی آنان جای زبانهای اکثریت مردم این منطقه یعنی قزاقستان، قرقیزستان، ترکمنستان و ازبکستان را گرفته است[۴]، اگرچه پس از اسلام به طور همزمان و شگفت انگیزی زبان سغدی و خوارزمی جای خود را به فارسی معاصر دری سپرده و زبان و ادبیات رسمی و نوشتاری تمام منطقه تا قرنها فارسی باقی ماند.
[1] Bregel: Turko-Mongol Influences in Central Asia, in: Canfield: Turko-Persia, p. ۵۴
[2] Frye: Pre-Islamic and early Islamic cultures in Central Asia, in: Canfield: Turko-Persia, p. ۳۶
[3] Bregel: Ibid.
[4] Frye: Ibid. , p. ۳۷