ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول/تحول زبان فارسی

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
دولتداری ترکی-ایرانی تحول زبان فارسی تحول زبان در ماوراءالنهر
ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول


زبان فارسی که امروزه در ایران، افغانستان و تاجیکستان با لهجه‌هایی اندک متفاوت به عنوان زبان گفتار و نوشتار به کار می‌رود، فارسی «نو»، معاصر یا «دری» نامیده می‌شود. فارسی کنونی، به عنوان زبانی کتبی، ادبی یا رسمی، دارای گذشته‌ای حدوداً ۱۲۰۰ ساله است. اما یقیناً می‌دانیم که قدمت زبان فارسی، همراه با گونه‌های قدیمی تر این زبان، حداقل باید دو برابر آن باشد. این را به استناد سکه‌ها و سنگ نوشته‌های باستانی هخامنشی، پارتی و ساسانی می‌دانیم که از دوره اشکانیان، ساسانیان و اوایل اسلام به پارسی باستان و پهلوی بدست آمده‌اند. نوشته‌های فارسیِ این آثار البته نه به خط عربی، بلکه به خط و الفباهای قدیمی تری مانند میخی (پارسی باستان) و پهلوی، پارتی یا سغدی مبتنی بر آرامی (پارسی میانه) هستند که برای ایرانیان یا افغان‌ها و تاجیکان معاصر غیرقابل فهم است، زیرا هم الفبا و املا و هم واژگان، دستور زبان و هم تلفظ این زبان‌ها از دوره هخامنشیان تاکنون تغییراتی بنیادین کرده است. مشابه این تحول و سرگذشت تاریخی را می‌توان در مورد دیگر زبان‌های باستانی مانند چینی، یونانی، عبری و ارمنی نیز مشاهده کرد.

اولین دانشمندی که از نگاه علمی، تسلسل «اُرگانیک» زبان فارسی را در این دو، سه هزار سال ثابت و مُدوّن کرد، ایران شناس بزرگ فرانسوی، جیمز دارمستتر است که با اثر معروف خود به نام «مطالعات ایرانی»[۱] در سال ۱۸۸۳ ثابت کرد که فارسی معاصر، ادامه فارسی سده‌های میانه یا قرون وسطی است که عموماً «فارسی میانه» یا «پهلوی» نامیده می‌شود و آن هم ادامه فارسی باستان دوره کوروش و داریوش هخامنشی است، درست مانند زبان فرانسه و ایتالیایی که ادامه و شکل مدرن زبان لاتین هستند. هم او بود که «اوستا» را به انگلیسی ترجمه کرد و فرق‌های میان دو زبان باستانی ایرانی یعنی پارسی باستان دوره هخامنشیان و پارسی اوستایی را از نگاه علمی ثابت نمود.

باستان، میانه، معاصر[ویرایش]

بگذارید ابتدا تعابیر کلی این مبحث را تعریف کنیم.

پارسیان و مادها در ابتدا خط و الفبا نداشتند. ادبیات آنها شفاهی و مذهبی-اساطیری بود. در دوره هخامنشیان زبان‌های خویشاوند مادها (مادی) و پارسی‌ها (پارسی) در هم آمیخت. این زبان «پارسی باستان» نامیده می‌شود که از آن تنها سنگ نوشته‌های دوره هخامنشی باقی مانده است و به گروه زبان‌های ایرانی جنوبی و غربی تعلق دارد. فارسی باستان تا پایان دودمان هخامنشیان (سیصد سال پیش از میلاد) به عنوان زبان دربار و مردم رایج بود. در کنار پارسی باستان زبان دیگری بنام «زبان اوستایی» را داریم که ریشه اش در شمال شرق ایران باستان یعنی خراسان، افغانستان، ترکمنستان و سیستان است. خط و الفبای زبان اوستایی در دوره ساسانیان بر پایه الفبای پهلوی آرامی و با استفاده از الفباهای دیگر ایجاد شده است. آثار موجود در این زبان و الفبای آن اساساً متون مذهبی هستند و در دوره ساسانیان و اوایل اسلام نوشته شده‌اند. دو زبان پارسی باستان و اوستایی مجموعاً «زبان‌های ایرانی باستان» نامیده می‌شوند.

پارسی میانه که از سیصد سال پیش از میلاد تا میانه‌های قرن دهم (۹۵۰ م) رایج بود، سه گونه داشت: یکم: پارسی میانه سنگ نوشته‌ها، دوم: پهلوی یا پهلوی کتابی (دبیره پهلوی) و سوم: فارسی میانه متون مانوی. هر سه گونه پارسی میانه، «زبان» یا بخاطر نزدیکی آنان به یکدیگر، «لهجه» هم نامیده شده است.

پارسی میانه جزو زبان‌های جنوبی و غربی ایرانی است. در شمال شرقی و شمال غربی ایران باستان زبان یا لهجه پارتی وجود داشت که بخاطر دولت اشکانیان (۲۴۷ پ. م. تا ۲۲۴ م) «زبان اشکانی» هم نامیده شده و شکل نوشتاری آن در سکه‌ها، سنگ نوشته‌ها و متون مانوی ثبت شده است. فارسی میانه جنوب و غرب ایران و پارتی شمال و شرق ایران به یکدیگر نزدیک و برای طرفین مکالمه قابل فهم بودند و در نهایت در دوره ساسانیان در یکدیگر ادغام گردیده‌اند. ترکیب این دو که تبدیل به زبان رسمی ساسانیان شده، «پهلوی» نام دارد. ریشه واژه پهلوی از دوره پارتها و اشکانیان است. اما بعد از غلبه اردشیر بر اشکانیان و تاسیس دولت ساسانی در سال ۲۲۴ م. این دو زبان یا لهجه که حتی در آن موقع هم به یکدیگر نزدیک بودند، در یکدیگر ادغام شدند، تا جایی که «پهلوی» نام زبان واحد دولت ساسانی شد. از نظر خط و فرق‌های مختصر لهجه‌ای که هنوز باقی بود، خط و لهجه پهلوی در جنوب-غربی «پارسیک» یا «پهلوی ساسانی» نامیده می‌شد، در حالی که خط و لهجه پهلوی شمال-شرقی و غربی «پهلویک» نام داشت، اگر چه این دو مشابه یکدیگر بودند. اما مشخصات زبانی این گروه با زبان‌های ایرانی شرقی خوارزمی، سُغدی و سکایی کاملاً فرق داشت و درک متقابل میان گویشوران این دو گروه سخت بود. ویژگی‌های زبان‌های ایرانی بلخی باستان که از بین رفته و اوسِتی (از گروه سکایی-سارماتی) هنوز روشن نشده است.

فارسی معاصر محصول تلفیق و امتزاج فارسی میانه (ترکیبی از مادی، پارسی و دیرتر پارتی) با زبان عربی و جذب عناصر گوناگونی از دیگر زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی است. شیوه گروه بندی زبان‌های معاصر ایرانی و تحول تاریخی آنان می‌تواند طبق تشخیص هر دانشمند زبانشناس و ایرانشناس کمی فرق کند، اما این گروه بندی‌ها کم و بیش مشابه همدیگر هستند. به نظر گرنوت ویندفور، فارسی معاصر گروهی در داخل «زبان‌های ایرانی جنوب غربی» است؛ زبان‌های دیگری مانند کردی، زازاکی، تاتی-آذری باستان، تالشی، بلوچی، کردی، گیلکی، مازندرانی، سمنانی، یغنابی و پامیری همه جزو زبان‌های ایرانی هستند، اما شامل گروه فارسی معاصر نیستند[۲].

برای درک تحول زبان پس از گسترش اسلام در ایران و برآمدن فارسی معاصر از درون زبان پهلوی در دوره اسلامی، نمی­توان یکی دو نکته دیگر را ناگفته گذاشت. اولاً فارسی یک شاخه از خانواده بزرگتر «زبان‌های ایرانی»، آن هم شاخه‌ای از گروه بزرگتر «زبان‌های هند و ایرانی» و این گروه خود شاخه‌ای از خانواده بزرگ «زبان‌های هند و اروپایی» است. در طبقه‌بندی‌های زبان شناختی علمی، گروه زبان‌های ایرانی شامل زبان‌هایی مانند فارسی، پشتو، بلوچی، کردی، لُری، سُغدی یا زبان‌های قدیمی و از بین رفته‌ای مانند مادی، خوارزمی، بلخی، آذری و غیره می‌شود. اما به گفته ویندفور، از میان همه زبان‌ها و لهجه‌های کنونی ایرانی، تنها فارسی است که از دوره باستان تا دوره میانه و معاصر، موجودیتی مستمر و قابل اثبات داشته است[۳]. نکته بعدی این است که عموماً زبان‌ها را باید در دو بُعد مکانی و زمانی یعنی در مناطق گوناگون (گونه استاندارد، لهجه‌ها و گویش‌ها) و دوره‌های گوناگون (تکامل، تحول، امتزاج یا اضمحلال در گذر زمان) سنجید و بررسی کرد و در عین حال در این بررسی، اشکال مختلف کاربرد آن (شفاهی، کتبی، رسمی-اداری، ادبی، علمی، تجاری، مذهبی) را نیز در نظر داشت.

بر پایه این قبیل یافته‌های علمی، تحول زبان فارسی به سه مرحله تاریخی تقسیم می‌شود: (یکم) فارسی باستان که خود دو گونه پارسی باستان و اوستایی دارد، آغازش طبعاً معلوم نیست و پایانش تقریباً همزمان با حملات اسکندر مقدونی و پایان دولت هخامنشیان (۳۳۰ پ. م) است؛ (دوم) فارسی میانه یا «پهلوی» که تقریباً از دوره اسکندر و سلوکیان و اشکانیان تا پایان ساسانیان در قرن هفتم میلادی ادامه داشته، و (سوم) فارسی معاصر یا «دری» که همزمان با تصرف ایران از سوی اعراب، قبول اسلام و نفوذ همه‌جانبه زبان، فرهنگ و حتی خط عربی در قرن هفتم شروع می‌شود.

این مقدمه کمی طولانی شد، اما بدون در نظر گرفتن این زمینه تاریخی، درک چگونگی برآمدن فارسی معاصر از درون فارسی میانه پس از قبول اسلام و آمیزش فارسی با عربی، امکان‌پذیر نیست. درباره این موضوع بسیار نوشته شده که اصولاً باید ما را از تکرار مکررات بی‌نیاز می‌نمود. اما نظر به اینکه موضوع این کتاب شش قرن نخست اسلام در ماوراءالنهر و خراسان است و از طرف دیگر آغاز نُضج و رواج فارسی معاصر در سده‌های نهم تا دوازدهم در ماوراءالنهر و خراسان بوده و از آنجا به بقیه ایران و حتی هند و آناتولی گسترش یافته، نمی­توان از ذکر اشاره‌هایی کلی به این تحول مهم فرهنگی چشم پوشی نمود. با وجود این، سعی خواهیم کرد توجه اصلی خود را به ماوراءالنهر و همچنین جنبه‌های ناشناخته تر این تحول تاریخی معطوف کنیم.

ققنوس زبان فارسی[ویرایش]

قبل از اسلام، یعنی در دوره ساسانیان، ایرانیان در محاوره، به فارسی میانه یا پهلوی گفتگو می‌کردند و در هر شهر و ولایت از لهجه‌ها و گویش‌های مختلف محلی و منطقه‌ای خود استفاده می‌نمودند. این لهجه‌ها و گویش‌ها فرق‌های زیادی با یکدیگر داشتند که حتی باعث می‌شد که مردم نقاط دورتر در فهمیدن سخن یکدیگر دچار مشکل شوند. علت اصلی آن هم این بود که نظام استاندارد یا «معیار» زبان کتبی پهلوی منسجم نبود و توان خواندن و نوشتن آن هم محدود به قشر بسیار کوچکی از مردم بود که اصولاً عبارت از دو قشر بودند: دبیران و دهقانان برای نوشتن متون و نامه‌های رسمی، اداری و تجاری و روحانیون جهت ثبت متون دینی.

در کتابت زبان پهلوی به صورت بسیار محدودی به عنوان زبان نوشتاری دولت (دیوان) ساسانی و اسناد دولتی مانند ثبت سند مالکیت به کار برده می‌شد. بعدها در دوره امویان، دبیران و دهقانان حدود پنجاه سال برای کارهای اداری و دیوانی کماکان از زبان کتبی پهلوی استفاده می‌کردند، تا اینکه خلفای اموی در تمام قلمرو امپراتوری استفاده از تنها زبان عربی را اجباری اعلام کردند. با این همه ظاهراً حتی تا قرن نهم و دهم دبیران ایرانی در بعضی نقاط مانند مازندران و ری برای نوشتن متون و اسناد خود از هر دو زبان پهلوی و عربی استفاده می‌کردند[۴].

تا دو قرن بعد از شکست امپراتوری ساسانی و حاکمیت اعراب بر ایران، چیزی به فارسی نوشته نشد. مورخین معاصر ایرانی این دویست سال را «دو قرن سکوت» و اصطلاحاً دوره «کرختی» نامیده‌اند[۵].

بعد از اسلام، در ایران، دو قشر مردم بودند که می‌توانستند بخوانند وبنویسند: موبدان زرتشتی و دبیران. موبدان یا مسلمان شده، یا کار دیگری یافته بودند. برخی از آنان (مخصوصا در سیستان و خراسان) به هندوستان و چین پناه برده بودند. اکثر آثار کتبی پهلوی که بعد از ظهور اسلام نوشته شده‌اند، کار همین موبدان و نویسندگان زرتشتی بود، و گر نه ما امروزه از اغلب این آثار بی خبر مانده بودیم.

قشر دوم یعنی دبیران و منشی‌ها و به تعبیر جدید اسلامی عربی «کاتبان» دیوان و دستگاه دولتی و همچنین دهقانان که در دوره ساسانیان کارهای دنیوی (سکولار) خواندن و نوشتن بر عهده آنها بود، اکثراً به اسلام گرویده و تحت شرایط جدید اسلامی به همان کار خود ادامه می‌دادند. در این مدت، عربی ایرانیان هم به خصوص در خراسان رشد کرده و تقویت شده بود. حتی معروف است که ایرانیان جزو نخستین شاعران عرب و مولفین دستور زبان عربی بودند. اما در این موضوع نباید مبالغه کرد، چرا که خود اعراب نیز اگرچه در ابتدا چندان سنت نویسندگی نداشتند، اما بزودی در این زمینه‌ها مجرب شدند و حتی آنگونه که ابن ندیم در «فهرست» خود نوشته، ظاهراً مؤلف نخستین کتاب درباره زبان فارسی معاصر، کسی به نام ابوالقاسم بن جراح بوده که اصالت عربی داشته است[۶]. همچنین در میان ادبا و شعرای دربار سامانیان در بخارا، بسیاری اشخاص اصالتاً ایرانی یا عرب بودند که به هر دو زبان فارسی و عربی می‌نوشته‌اند.

اصولاً دوره سلسله‌های طاهریان، صفاریان و سامانیان از لحاظ فرهنگ و زبان، دوره امتزاج عربی و فارسی بود.

از اوایل قرن نهم به بعد یک جریان جدید ادبی و فرهنگی در جهت احیای زبان فارسی شروع شد. اما در این روند، زبان پهلوی احیاء نمی‌شد، بلکه آمیزه‌ای از جوهر اصلی فارسی میانه با عربی به وجود می‌آمد. محیط اجتماعی زبان ایرانیان نیز تغییر یافته بود. در شرایط اولویت زبان و فرهنگ عربی، بازگشت به زبان پهلوی بدون تغییرات اساسی در ساختار آن عملی و چاره ساز نبود.

مرکز این جریان احیای فارسی، ماوراءالنهر و مخصوصاً دربار سامانیان در بخارا بود.

فارسی، همچنانکه از نامش نیز بر می‌آید، در اصل از فارس یعنی از جنوب-غربی ایران برخاسته بود، با زبان مادی غرب و شمال و پارتی شرق ایران آمیخته و تبدیل به «پارسی میانه» دوره ساسانیان شده و سپس در ماوراءالنهر و خراسان با عربی آمیخته و تبدیل به «فارسی نو» می‌شد و می‌رفت تا به همه ایران و حتی بسیاری از سرزمین‌های اسلامی گسترش یابد.

چرا از خراسان و ماوراءالنهر؟[ویرایش]

سوالی را که در فصل‌های پیش درباره علل نقش ویژه خراسان و ماوراءالنهر در قیام‌های ضد امویان و بعد از آن مطرح کرده بودیم، در اینجا هم می‌توان پرسید: چرا خراسان و ماوراءالنهر سردمدار تحول زبان از پهلوی به فارسی معاصر شدند، در حالی که خاستگاه اصلی زبان فارسی ولایات جنوبی و شمالی ایران باستان بود؟ این سوال نیز مانند سوال چند فصل پیش جواب روشن و کوتاهی ندارد و تنها می‌توان بر پایه داده‌های مشخص، برخی احتمالات را طرح نمود.

بی شک حمایت همه‌جانبه امیران سامانی، عاملی کلیدی در احیای زبان فارسی بود. اما پشتیبانی آنان و دانشمندان و اُدبای ماوراءالنهر از تدوین و تکوین فارسی معاصر به قیمت انصراف و دوری آنها از فرهنگ و زبان عربی و یا اسلام نبود. برعکس، رنسانس یا «نوزایش» فرهنگی و ادبی ایران در ماوراءالنهر و خراسان آشکارا هویتی اسلامی داشت. انتشار کتاب‌های متعدد مذهبی از جمله ترجمه‌های فارسی آثار کلاسیک اسلامی از عربی، نشانه روشنی است مبنی بر اینکه این جنبش احیای فرهنگی به بهای بی توجهی به اسلام یا پس راندن فرهنگ و زبان عربی انجام نگرفت. قبول امتزاج واژگان و حتی در برخی موارد تلفظ و ترکیب‌های دستوری زبان عربی با فارسی و ساده‌تر کردن صرف و نحو فارسی، خطوط اصلی پیدایش و تکوین فارسی معاصر را تشکیل می‌داد. این کار بی شک با سابقه حضور علمای اسلامی عرب و ایرانی در ماوراءالنهر و خراسان و همچنین قبول اسلام و رواج خط عربی، ساده‌تر و عملی تر شده بود. به عنوان نمونه می‌توان در کنار امام ابوحنیفه و امام بخاری، از قُثَم بن عباس پسر عموی پیامبر و از اصحاب نزدیک حضرت علی و سعید بن عثمان فرزند خلیفه سوم اسلام نام برد. قثم در زمان معاویه به عنوان فرمانده عرب در فتح بخارا و سمرقند شرکت کرد و بعد در سمرقند ماند و در همانجا درگذشت. سعید بن عثمان نیز یکی از فرماندهان عرب در جنگ‌های سمرقند و بخارا بود و از طرف معاویه به حکومت خراسان منصوب شد.

شاهد دیگر چگونگی این روند، شکل گیری و رشد چشمگیر شعر فارسی معاصر و از جمله رباعی و مثنوی بود که تحت تأثیر وزن و قافیه شعر عربی قرار داشت و به صورت ماهرانه و شیوایی تجلی هنر شعر در هر دو زبان بود. به قول فرای «نمونه‌های اندکی که از شعر پهلوی باقی مانده، نشان دهنده آن است که شعر پهلوی اصولاً مبتنی بر تعداد تکیه (در هر مصراع،م) است و به هرحال شبیه شعر کلاسیک فارسی معاصر و یا شعر عربی نیست که مبتنی بر مجموع تعداد و طول هجاها هستند.»[۷] بسیاری از این عوامل در خراسان و ماوراءالنهر نسبت به مرکز و غرب ایران، حضور و نقش پررنگ تر و فعال تری داشتند.

احتمالاً این هم تصادفی نیست که نخستین آثار فارسی معاصر مانند «شاهنامه ابومنصوری»، اشعار رودکی و دقیقی و نخستین ترجمه‌های آثار اسلامی و تاریخی از عربی به فارسی مانند تفسیر فارسی قرآن کریم یا ترجمه تاریخ طبری، غالباً به ادیبان و اندیشمندان ماوراءالنهر و خراسان تعلق دارند. مدارس خراسان و ماوراءالنهر و شهرهای عراق مانند کوفه و بصره محصلین و طلاب مختلطی اعم از ایرانی و عرب داشتند. در این مدارس دوزبانگی عربی-فارسی حاکم بود و هیچ شگفت انگیز نبود که در یک مدرسه، معلمی ایرانی در یک جلسه به جمع مختلطی از کودکان عرب به عربی و کودکان ایرانی به فارسی درس بدهد[۸]. همچنین جالب است که بدانیم عموماً در میان ایرانیان و به ویژه دانشمندان و ادیبان و حاکمان خراسان و ماوراءالنهر رویارویی و جبهه بندی «ایرانی و زبان فارسی» در مقابل «عرب و زبان عربی» وجود نداشت و یا اگر هم بعضی‌ها چنین تفکری داشتند، ایرانیان و اعراب سرشناسی نیز یافت می‌شد که در مقابل اینگونه پیشداوریهای قومی ایستادگی کنند. حتی در جریان ادبی «شعوبیه» که گروهی از ادیبان ایرانی تبار برخی از اعراب را به خاطر روش‌های تبعیض آمیزشان بر ضد ایرانیان و «عجم‌ها» مورد انتقاد قرار می‌دادند، ایرانیانی هم بودند که اعراب را مورد حمایت خود قرار می‌دادند و برعکس، اعرابی مانند قتیبه بن مسلم حاضر نبودند که به عرب بودن، اهمیت بیشتری از مسلمان بودن قائل شوند.

به عنوان مثال در دوره زوال خلافت عباسی، رشد دولت‌های ایرانی در سراسر امپراتوری اسلامی و پسرفت تدریجی اعتبار اعراب و زبان عربی در ماوراءالنهر و خراسان (سده‌های یازدهم و دوازدهم میلادی) که موج فارسی نویسی و کاربرد واژه‌های باستانی و زرتشتی رواج بیشتری یافته بود، ابوریحان بیرونی و محمود زمخشری (وفات ۵۳۸ ق. /۱۱۴۴ م)، مفسر و زبانشناس معروف خوارزمی، مخالفان کاربرد واژگان و زبان عربی را به باد انتقاد گرفتند. آنچه که بیرونی در کتاب «داروشناسی در پزشکی» خود در مورد آثار خود که اکثراً به عربی نوشته شده، می‌گوید، جالب و روشنگر موضوع زبان آثار علمی در آن دوره است. او در این کتاب توضیح می‌دهد که چرا خود او که زبان مادری اش خوارزمی ایرانی است، ترجیح می‌دهد که آثارش را نه به زبان محلی خوارزمی و نه به فارسی، بلکه به عربی بنویسد. او احتمالاً با اشاره به دوره طلایی دانش در زمان هارون و مامون عباسی می‌خواهد بگوید که عربی به زبان جهانی علوم تبدیل شده، در حالی که فارسی هنوز تا آن مرحله فاصله بسیاری دارد و زبان محلی و مادری او یعنی ایرانی خوارزمی هم دارای کاربردی در تالیف آثار جدی علمی نیست:

«علوم را از همه سرزمین‌های جهان به زبان عرب‌ها نقل کرده‌اند، آنها خود را آراسته‌اند، دلپسند شده‌اند و زیبایی‌های زبانی آنها در شریان‌ها و وریدها دویده است، هرچند که هر ملتی گویش خود را زیبا می‌پندارد، به آن خو گرفته و به هنگام نیاز همراه معاشران و امثال خود آن را به کار می‌برد. من این را با خود قیاس می‌کنم: اگر علمی به آن زبان [خوارزمی] که مطلوب طبع من است، جاودانه شود، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه در آبراهه. پس به زبان‌های عربی و فارسی پرداختم. در هریک از آنها تازه واردم. به زحمت آنها را آموختم، اما نزد من دشنام دادن به عربی خوش تر از ستایش به زبان فارسی است. درستی سخنانم را کسی در می‌یابد که یک کتاب علمی نقل شده به فارسی را بررسی کند. همین که زرق و برقش ناپدید شد، معنایش در سایه قرار می‌گیرد، سیمایش تار می‌شود و استفاده از آن از بین می‌رود، زیرا این گویش فقط برای داستان‌های خسروانی و قصه‌های شب مناسب است»[۹].

جالب است که می‌بینیم در نیمه اول قرن یازدهم، یعنی تقریباً دویست سال بعد از رودکی، دانشمندی مانند بیرونی که زبان مادری اش خوارزمی ایرانی بود، تنها عربی را زبان رسا و کامل جهت بیان موضوعات علمی می‌شمارد. واقعیت هم این است که تا قرن یازدهم میلادی اکثر آثاری که به فارسی معاصر نوشته شد، عبارت از شعر و نثر تاریخی و دینی بود. اگر «دانشنامه پزشکی» حکیم می‌سری، «دانشنامه علایی» ابن سینا و کتاب «التفهیم» خود بیرونی را که هر سه احتمالاً بین سال‌های ۱۰۰۰ تا ۱۱۰۰ نوشته شده‌اند، جزو نخستین کتاب‌های علمی دوره اسلامی به زبان فارسی معاصر در نظر بگیریم، به راستی معلوم می‌شود که تا قرن یازدهم غنای زبان فارسی تا حد بیان رسا و دقیق علوم «مثبت» مانند ریاضیات، نجوم و پزشکی نرسیده بود و تا آن دوره اکثر آثار علمی مانند دوره خوارزمی، فارابی و رازی به عربی نوشته می‌شد. البته در این زمینه حمایت همه‌جانبه خلفای عباسی در «دوره طلایی» و امکان وسیع تر نشر کتاب‌های عربی نسبت به فارسی را نیز نمی­توان از نظر دور داشت. با این همه نمی­توان این را هم ناگفته گذاشت که اتفاقاً می‌سری، بیرونی و ابوعلی سینا در نوشتن نخستین کتب علمی به فارسی، نوآوری‌های بسیاری در زمینه یافتن، ابداع و کاربرد واژه‌های جدید فارسی به جای لغات مترادف عربی آنان به عمل آوردند. امروزه هر چند برخی از این واژگان متداول شده است، اما در عمل همه آنها در زبان فارسی برای عامه جا نیفتاد، مانند: بُرینش به‌جای قطع، پذیرا به‌جای قابل، روان به‌جای نفس، سربه‌سر به‌جای مساوی، کرده به‌جای مفعول، کُنابه‌جای فاعل، گداخته به‌جای مایع، یا بی‌گسستگی به‌جای لاینقطع.

بگذریم از اینکه در قرن‌های بعد زبان عربی در توانایی ارتقاء خود تا حد یک زبان علمی در همان سطح دوره عباسیان در جا زد و قدمی پیش تر نگذاشت و زبان فارسی هم به خاطر اوضاع کلی ایران و عموماً مشرق زمین که اصولاً بر علوم نقلی دینی و ادبی و همچنین فلسفه و عرفان متمرکز شده بود، همراه با همه شرق مسلمان از قافله دانش و پژوهش محض یا «علوم تجربی» تا قرن بیستم عقب ماند.

موضوع سهم شرق ایران در پیدایش و گسترش فارسی معاصر را جمع‌بندی کنیم: نمی­توان چیزی به یقین گفت، اما شاید اگر در آن برهه تاریخی، زبان پهلوی بی توجه به حضور فراگیر زبان و فرهنگ عربی و اسلامی به راه خود ادامه می‌داد و غنی تر و در عین حال ساده‌تر نمی­شد، امروزه تصور وجود زبان مشترک، کتبی و استاندارد فارسی معاصر به صورت کنونی آن بسیار مشکل می‌بود.

شاید این هم در کنار گذشتهِ پربار تمدن و فرهنگ ایرانی، دلیل دیگری بود که برخلاف سایر سرزمین‌های خاورمیانه و همچنین شمال آفریقا که بعد از فتوحات اعراب، زبان اکثریت مردم آن عربی شد، ایران تنها کشوری بود که با وجود حاکمیت سیاسی، مذهبی و فرهنگی عربی-اسلامی، زبان ملی و مشترک خود یعنی فارسی را نه اینکه از دست نداد، بلکه آن را غنی تر و شیوا تر کرده، به صورت زبان معاصر کنونی در آورده، از کاشغر و هند تا عراق و آناتولی در سرزمین‌های وسیع تری گسترش داد.

از این جهت، برخلاف تصوراتی که بیشتر بر احساسات سیاسی مبتنی هستند، آمیزش زبان پهلوی با عربی نه تنها باعث پسرفت فارسی نشد، بلکه احتمالاً بدون این تحول، ادامه بقا و استمرار فارسی و حتی ارتقاء آن که به کمک «کاتالیزاتور» اسلام و زبان عربی ممکن شده بود، میسر نمی­گشت. این را به سادگی می‌توان با تاثیرپذیری زبان‌های کنونی انگلیسی، فرانسه و آلمانی از دو زبان کلاسیک لاتین و یونانی مقایسه نمود. امروزه بدون این تأثیر پذیری، سخن گفتن از غنا و نفوذ بزرگ زبان‌های اصلی اروپایی به سختی قابل تصور می‌بود.

از جنوب به شرق، از شرق به غرب[ویرایش]

وقتی می‌گوییم فارسی معاصر در ماوراءالنهر و خراسان، مشخصا در دولت سامانیان و پایتخت آن بخارا نُضج گرفت، شاخ و برگ یافت و از آنجا به بقیه ایران گسترش پیدا کرد، یک نکته را نباید فراموش نمود. اصل و منشاء این فارسی، جنوب و جنوب غربی ایران یعنی استان فارس بود و به همین جهت آن را «پارسی» (مُعرب آن فارسی) نامیده‌اند. فارس همان سرزمینی است که ابتدا هخامنشیان و ششصد سال بعد از آنها ساسانیان از آن برخاستند و این زبان را که زبان خودشان بود، به صورت گونه باستانی آن در دوره هخامنشیان و گونه میانه یا پهلوی آن در دوره اشکانیان و ساسانیان، زبان رسمی و دولتی خود ساختند و به اقصی نقاط امپراتوری ایران گسترش دادند. وسیله سیاسی گسترش جغرافیایی فارسی باستان و بعدها میانه، امپراتوری بودن دولت‌های هخامنشی و ساسانی بود. این هم فقط در یک کشور پهناور و در یک دولت امپراتوری با شاخص‌های مشترک فرهنگی و سیاسی مانند زبان مشترک ممکن بود.

وقتی اعراب در قرن هفتم وارد ایران شدند، از فرات تا سند و جیحون یک دولت واحد با زبانی تا حد زیاد مشترک و تعریف شده به نام «پهلوی» وجود داشت که یونانیان، بدون تفکیک میان پارسی باستان و میانه، آن را «پارسی» و اعراب «عجمی» و «فرسی» می‌نامیدند.

در آن دوره خود ایرانیان زبان یا زبان هایشان را چگونه تعریف می‌کردند؟

در «الفهرست» ابن ندیم شرحی آمده از صد سال بعد از فتوحات عرب، به نقل از روزبه پوردادویه معروف به ابن مقفع، متفکر، نویسنده و مترجم بزرگ ایرانی قرن دوم هجری (هشتم میلادی) در باره زبان‌های سرزمین‌های ایرانی امپراتوری ساسانی. او می‌نویسد: «عبدالله بن مقفع گوید: زبان‌های فارسی عبارت از پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی است. پهلوی منسوب است به پهله که نام پنج شهر است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند (ولایت نهاوند،م) و آذربایجان؛ و اما دری زبان شهرنشینان بود و درباریان با آن سخن می‌گفتند و منسوب به دربار پادشاهی است و از میان زبان‌های اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر است. اما فارسی زبان موبدان و علما و امثال آنان بود و مردم فارس با آن سخن می‌گفتند و خوزی زبانی بود که با آن شاهان و امیران در خلوت و هنگام بازی و خوشی با اطرافیان خود سخن می‌گفتند واما سریانی آن است که مردم اهل سواد و مکاتبه بدان سخن رانند.»[۱۰]

ابن مقفع و راوی سخنان او یعنی ابن ندیم در اینجا ازاین زبان‌ها یا لهجه‌های ایران سخن می‌گویند: پهلوی، دری، خودِ فارسی (زبان ولایت فارس و موبدان) و خوزی. آنها در عین حال سریانی (شکل ایرانی آرامی نو،م) را زبان و احتمالاً خط عموم ایرانیان به حساب می‌آورند[۱۱]. می‌دانیم که پهلوی یعنی نوع جدید و ساسانی آن، دری به معنی زبان درباری ساسانیان، و فارسی به معنی پارسی میانه استان فارس طی یک دوره امتزاج از تاسیس دولت ساسانیان به بعد، در کتابت (با خط آرامی پهلوی، با فرق‌های جزیی) و همچنین در گفتگو تلفیق یافته و بسیار مشابه بودند. البته این را نیز باید اضافه نمود که تعبیر «پهلوی» در بسیاری منابع اسلامی و در دوره‌های گوناگون معانی متفاوتی داشته است. مثلاً در برخی منابع این نام را کلاً به معنی «فارسی میانه» و حتی لهجه‌های گوناگون فارسی میانه به کار برده‌اند. به هر حال از پایان دوره ساسانیان به بعد تعبیر «پهلوی» به معنی لهجه فارسی شمالی حاوی بسیاری واژه‌های پارتی به کار رفته است که با لهجه‌های فارسی جنوبی در فارس فرق می‌کرد. در نهایت می‌توان حدس زد که منظور ابن مقفع از «خوزی» بازمانده زبان باستانی «خوزی» با رنگ و لعاب و تأثیر لغوی و احتمالاً آوایی پهلوی بوده است. توضیح اینکه «خوزی» به تشخیص زبانشناسان، احتمالاً «لهجه متاخر زبان باستانی عیلامی بوده که با زبان فارسی و عربی هیچگونه ارتباطی نداشته است»[۱۲].

احتمال می‌رود که در قرن هفتم، اعراب با فتوحات خود و به کمک ایرانیان نو مسلمانی که لشکریان عرب را همراهی می‌کردند و همچنین ایرانیانی که قبل از اعراب با ماوراءالنهر رابطه داشتند، این مجموعه گونه‌های زبان فارسی را که هنگام فتوحات عرب در ایران موجود بود، با خود به خراسان و ماوراءالنهر برده باشند و بعدها یعنی دو، سه قرن بعد ترک­‌ها (مشخصا غزنویان و سلجوقیان) این بار چنین زبان منسجم تری را که با عربی آمیخته و غنی تر و ساده‌تر شده و در عین حال صیقل یافته و معاصر شده یعنی «فارسی نو» را که همانا زبان دقیقی و رودکی و ناصر خسرو و بیهقی و فردوسی و نظامی است، با فتوحات خود به هندوستان و نیز غرب ایران، عراق و آناتولی برده و آن را به سطح دومین زبان دنیای اسلام ارتقاء داده‌اند.

«فارسی» برخاسته از فارس و جنوب و غرب ایران است، اما فقط به استان فارس یا حتی نجد ایران محدود نمانده است. البته گسترش زبان فارسی صرفاً نتیجه گسترش نظامی یا سیاسی امپراتوری‌های وسیعی مانند هخامنشی، ساسانی و سلجوقی نبود. اما بدون دولتی امپراتوری به عنوان بستر گسترش زبان فارسی هم امکان چنین تحولی مشکل می‌بود. به همان درجه که گسترش پارسی باستان و میانه مدیون امپراتوری و دولت­داری ایرانی هخامنشی و ساسانی بود، فتوحات عربی و گسترش اسلام نیز زمینه تحول، غنی تر شدن و گسترش شکل جدید و معاصر فارسی یعنی فارسی نو گردید.

گذار از پهلوی به فارسی نو[ویرایش]

گفتیم که از نظر تاریخی، مرحله پارسی باستان تا آخر هخامنشیان و مرحله زبان پهلوی تا آخر ساسانیان ادامه داشت و مرحله فارسی معاصر تقریباً دویست سال پس از حمله اعراب و قبول اسلام در ایران، شروع شد. اما پیدایش، گسترش یا زوال زبان‌ها یا خط و الفبا مانند دستگاهی نیست که با دکمه‌ای روشن و با دکمه دیگری خاموش شود. مراحل سه‌گانه‌ای که برشمردیم، در دوره‌های طولانی مدت و حدوداً دویست، سیصد ساله با یکدیگر همپوشی داشتند. این بدان معنی است که پارسی باستان حتی پس از متلاشی شدن هخامنشیان، احتمالاً تا اوایل هزاره یکم میلادی بین مردم رایج بوده و به تدریج با تغییراتی در واژگان و دستور زبان، جای خود را به پارسی و پارتی میانه یا پهلوی سپرده است. به همین ترتیب، پهلوی نیز حتی پس از تسلط اعراب بر ایران حداقل برای دو، سه قرن در میان مردم رونق داشته و به تدریج مهجور گردیده است. در عین حال دست­ کم دو، سه قرن طول کشیده، تا مردم در چهار گوشه سرزمین‌های ایرانی زبان، به خواندن و نوشتن فارسی معاصر عادت کنند.

گاهی فراموش می‌شود که در این مورد نه تنها واژگان و دستور زبان، بلکه خط و الفبای آن هم تغییر یافته و از پهلوی آرامی به فارسی عربی تبدیل شده است. طبعاً فقدان کلی سواد عامه مردم و قلت نسبی آثار باقی مانده از گذشته، کار تغییر و تبدیل زبان را آسان تر کرده است.

موضوع دیگری که آن هم اغلب فراموش می‌شود، تمایز میان زبان گفتاری و نوشتاری در روند تحول زبان است. در نمونه گذار از پهلوی به فارسی نو نیز، در قرن‌های نهم تا دوازدهم و بعد از آن، نخستین کتاب‌های فارسی نو با خط و الفبای جدید و اصلاح شده عربی مانند ترجمه تاریخ طبری و آثار شعرا و نویسندگان معروف و بزرگی مانند رودکی، بیهقی، به ویژه فردوسی و دیگر بزرگان ادب ایران بدون تردید تأثیر بسیاری بر شکل گیری، انسجام، غنا و شیوایی زبان فارسی نو گذاشته‌اند، اما این تأثیر اساساً در حد زبان کتبی باقی مانده و به زبان‌ها و لهجه‌های شفاهی که مردم بین خود صحبت می‌کردند، اثری به مراتب کمتر داشته و در مدت طولانی تری تأثیر کرده است.

به نظر می‌رسد که این تأثیر احتمالاً بر روی محصلین و طلبه‌های مدرسه‌ها و مکتب خانه‌های سنتی بیشتر از اکثر عامه مردمی بوده که نصیبی از درس و مکتب نداشته و از تحولات زبان رسمی سرزمین خود به سختی و به طور غیر مستقیم مطلع می‌شدند؛ بنابراین می‌توان تصور نمود که اگر امروزه که تحصیل غالباً همگانی و سراسری است، بطور مثال اگر تصمیم بر تغییر یا اصلاحاتی در واژگان یا املای زبان باشد، تأثیر آن احتمالاً در یکی دو نسل یعنی پنجاه، شصت سال بعد عاید می‌شود و به اصطلاح «جا می‌افتد»، در حالی که این تأثیر در شرایط ۱۲۰۰ سال پیش و فقدان نظام اجتماعی و تحصیلی منسجم و سراسری، احتمالاً صدها بار ضعیف تر و آهسته تر بوده است.

نتیجه‌گیری کلی آنکه در بُعد زبان کتبی، جایگزینی پهلوی کتبی با فارسی معاصر کتبی به نسبت آسان تر و سریع تر انجام یافته، چرا که آثار بجا مانده به زبان نوشتاری پهلوی در دوره قبل از اسلام ناچیز بودند. بعد از اسلام تعداد و حجم آثار نوشتاری به فارسی معاصر و با خط و الفبای اصلاح شده عربی افزایش بیشتری یافت، اما نوشتن به فارسی معاصر، آن هم با انبوهی از واژگان و تعابیر عربی و به خط و الفبای عربی، که مناسب ترین محل پیدایش و نُضج آن خراسان و ماوراءالنهر بود، مدت زمانی نزدیک به دو، سه قرن لازم داشت تا به ولایات مرکزی، غربی و شمال غربی ایران برسد و جا بیفتد.

از نظر زبان شفاهی و محلی، این تحول بسیار آهسته تر و پیچیده تر از تحول زبان کتبی بود. به خاطر ناآگاهی عامه از خواندن و نوشتن، به خصوص در ولایات دورافتاده، روستایی و کوهستانی، ده‌ها و صدها لهجه و گویش محلی به مدت به مراتب طولانی تری، حتی تا هزار سال بعد یعنی تا قرن بیستم و برقراری یک نظام تحصیلی و آموزشی مرکزی و اجباری، همچنان به صورت قدیمی رایج و متداول بود. نمونه بارز دوام زبان و لهجه‌های شفاهی قدیم را می‌توان به طور مشخص در مجموعه‌ای با عنوان «تاتی و هرزنی، دو لهجه از زبان باستان آذربایجان» اثر مرحوم عبدالعلی کارنگ دید که مقارن سال‌های ۱۳۴۰ خورشیدی منتشر شده است. در این کتاب، واژگان و تلفظ لهجه‌های شفاهی آذری یا فهلوی/پهلوی قدیم مردم هرزن و کرینگان در آذربایجان شرقی قبل از آنکه آخرین آثار این گویش‌های محلی آذری ایرانی کاملاً از بین برود، ضبط شده‌اند[۱۳].

اما در مورد تحول زبان کتبی از پهلوی به فارسی معاصر، یک مثال مشخص و جالب را می‌توان در «سفرنامه ناصر خسرو قبادیانی مروزی»، شاعر و متفکر برجسته خراسانی قرن یازدهم میلادی خواند. ناصر خسرو می‌نویسد: «… و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیکو می‌گفت، اما زبان فارسی نیکو نمی­دانست. پیش من آمده، دیوان منجیک (منجیک مَروَزی، شاعر هزل سرای خراسان و هم دوره ناصر خسرو،م) و دیوان دقیقی (از شاعران دوره سامانیان،م) بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من بپرسید. با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من بخواند»[۱۴].

این قطعه از سفرنامه ناصرخسرو تصویر جالبی از وضع زبان و لهجه‌های منطقه‌ای و محلی مردم آن دوره را نشان می‌دهد. بعضی‌ها سعی کرده‌اند این روایت ناصر خسرو را چنین تعبیر کنند که بنا بر این شاید زبان نخست و یا مادری قطران تبریزی فارسی نبوده است. بدون تردید این تفسیر و تعبیر اشتباه و نشان دهنده آگاهی ناقص از اوضاع اجتماعی ۱۲۰۰ سال پیش سرزمین‌های ایرانی است، چرا که اولاً خود قطران می‌گوید که اصل او «دهقان» بوده که صرفاً به طبقه اشراف زمیندار و ایرانی در دوره ساسانیان اطلاق می‌شد:

یکی دهقان بُدم، شاها شدم شاعر ز نادانی مرا از شاعری کردن تو گرداندی به دهقانی

و می‌گوید که او «درِ شعر دری» را برای اولین بار به روی شاعران (احتمالا شاعران تبریز) گشوده است، ادعایی که احتمالاً درست هم هست:

گر مرا در شعر گویانِ جهان رشک آمدی من درِ شعر دری بر شاعران نگشادمی

ثانیاً باید دوره و محیط ناصرخسرو قبادیانی در مرو خراسان و دو هزار کیلومتر دورتر، قطران در تبریز آذربایجان را از لحاظ پیدایش و جا افتادن زبان فارسی نو در خراسان در نظر گرفت. هر دو شاعر در قرن یازدهم میلادی زیسته‌اند. هر دو شاعر پارسی گو هستند، اما معلوم است که ناصر خسرو در سرودن شعر و تسلط بر اصول، ادبیات و زبان آن یعنی فارسی معاصر مجرب تر است و این طبیعی است، زیرا فارسی معاصر آهسته آهسته به دیگر سرزمین‌های ایرانی پر گشوده است.

ناصر خسرو در پایان دودمان سامانیان در قبادیان در نزدیکی بلخ به دنیا آمد و تحصیلات همه‌جانبه‌ای در علوم دینی و دنیوی زمان خود کسب نمود. او از خانواده‌ای مرفه و دهقان بود و مدتی به کار دیوانی اشتغال داشت تا اینکه به گفته خودش در اثر خوابی روحانی، تحولی در دنیای افکار او به وجود آمد و همزمان با سفری طولانی به مصر و مکه که تالیف سفرنامه معروف او را به دنبال داشت، تحت تأثیر فاطمیان مصر به مذهب اسماعیلیه گروید و مُبلغ آنان گردید.

دوره زندگی هر دو شاعر، ناصر خسرو و قطران، مصادف با برآمدن سلجوقیان در خراسان و پیروزی آنان بر غزنویان و همچنین آغاز هجوم‌ها و کوچ‌های قبایل ترک آغوز و خاندان سلجوقی آنان از خراسان به غرب ایران و سپس آناتولی بود. ناصر خسرو مدتی در مرو در دیوان طغرل بیک، بنیانگذار سلسله سلجوقیان یا برادر او «چاغری بیک» که بعد از فتح خراسان به حکومت این سرزمین رسیده بود، کار می‌کرد. مدت کوتاهی بعد، با شکست نهایی غزنویان، حملات سلجوقیان به سراسر ایران و به خصوص آذربایجان و آناتولی و کوچ‌های بزرگ قبایل ترک اُغوز به سوی روم و سکنی گزیدن آنان در این سرزمین‌ها شروع گردید. در دیوان قطران نیز به «تازش غُزان» (جمع «آغوز») اشاره می‌شود.

در دوره زندگی قطران، دودمانی به نام «روادیان» به مدتی نزدیک به هفتاد سال بر آذربایجان و اران یعنی شمال ارس حاکم بود که در شرایط زوال خلافت عباسی تشکیل گردیده بود. روادیان که اصالتاً از نوادگان حاکمان و مهاجرین عرب بودند، به خصوص در شمال ارس به تدریج کُرد زبان شده بودند. این دودمان در اثر هجوم سلجوقیان در سال ۱۰۷۱ م. سرنگون گردیده و سلجوقیان جای آنها را گرفتند. قطران اشعار بسیاری در وصف وهسودان بن مملان، حاکم روادی تبریز سروده است. اشعار قطران همه به فارسی دری جدید است. بدیع الزمان فروزانفر در مقدمه دیوان قطران نوشته است که او «نخستین سخن سرای آذربایجانی است که به روش شعرای خراسان قصائدی نیکو و بلند سروده و اگرچه به گفته ناصر خسرو فارسی نیکو نمی­دانسته و ناچار از راه تعلم روش گویندگان خراسان را بدست آورده (…) و هر چند در اساس انتظام معانی و ابیات، پیرو شعرای مشرق ایران است، در طرز قصائد تصرفاتی کرده و خود را در عداد مبدعان عالم نظم آورده است»[۱۵].

«روش گویندگان خراسان» یعنی فارسی دری و معاصر طی دویست و پنجاه سال بعد در تبریز و همدان، شیراز و ری رایج و فراگیر شد و به تدریج و با زحمت اهل قلم و کتاب به زبان مشترک و سراسری ایران تبدیل گردد. بعد از قطران، فارسی نو در آذربایجان با شاعره فارسی سرای آذربایجان مَهسَتی گنجوی و سپس نظامی و خاقانی به اوج خود رسید. این درست در بحبوحه حملات و کوچ‌های سلجوقیان و اقوام آغوز بود.

پانویس[ویرایش]

[1] James Darmesteter: Études iraniennes, Paris 1883

[2] Windfuhr, G. : Dialectology and Topics, in Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. ۵-۴۲

[۳] همانجا

[4] Frye, Golden Age, pp. ۱۷۹-۱۸۰

[۵] ن. عبدالحسین زرین کوب: دو قرن سکوت، تهران ۱۳۲۶؛ و شاهرخ مسکوب: ملیت و زبان، پاریس ۱۳۶۸، ص. ۱۵

[6] Frye, ibid. , p. ۱۷۱

[7] Frye, ibid, p. ۱۷۲

[8] Frye, ibid, p. ۶۹

[۹] بیرونی، الصیدنه فی الطب (داروشناسی در پزشکی)، تهران ۱۳۸۳، ص ۱۶۸-۱۶۹

[۱۰] ابن ندیم، محمد بن اسحاق: «فهرست»، ترجمه رضا تجدد، تهران ۱۳۴۶، ص ۲۲

[۱۱] کلمه رایج در عربی در متون کلاسیک و معاصر برای «زبان»، واژه «لغة» یا «لغت» است که بدون تمایز چندانی برای زبان یا لهجه اطلاق می‌شده است.

[۱۲] اشپولر، برتولد (۱۳۶۴)، جلد ۱، ص ۴۳۹-۴۴۰

[۱۳] عبدالعلی کارنگ: تاتی و هرزنی، دو لهجه از زبان باستان آذربایجان، تبریز ۱۳۳۳ خ.

[۱۴] سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی، تهران ۱۳۳۵ خ. ص ۶

[۱۵] دیوان قطران تبریزی، تهران ۱۳۶۲ خ. ص. سه و چهار مقدمه