ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول/ماوراءالنهر پیش از اسلام
مقدمه | ماوراءالنهر پیش از اسلام | صد سال نخست اسلام در ماوراءالنهر |
ایرانیان و ترکان ماوراءالنهر از اسلام تا حمله مغول |
مقدمه
[ویرایش]۱۵۰۰ سال پیش، مدتی مانده به ظهور اسلام و سپس گسترش آن به خاورمیانه، ایران، هند، ماوراءالنهر و آفریقا، مردمی که میان آمودریا و سیردریا میزیستند، دولتی متشکل و واحد نداشتند. از خوارزم تا بخارا، از سمرقند، تا چاچ (به عربی «شاش»، تاشکند کنونی) و بلخ، هر شهری برای خود پادشاهی بومی و درباری کوچک داشت و هر پادشاهی در شهرهای کوچکتر دور و بر شاهزادهها و حاکمان تابع خود را صاحب بود. آنها با همدیگر رابطه نزدیک داشتند، اما، همزمان، رقیب و گاه دشمن یکدیگر نیز بودند.
زبان اکثر مردم، سُغدی، خوارزمی باستان و دیگر زبانها و لهجههای ایرانی شرقی بود. در طرف بلخ، پامیر و افغانستان کنونی نیز دیگر گویشهای ایرانی شرقی رایج بود. اقلیتی نیز ترک زبان بودند. بسیاری از آنها احتمالاً در دوره ساسانیان به ماوراءالنهر کوچ کرده بودند.[۱] منظور از «زبانهای ایرانی شرقی» فارسی ایران کنونی نیست. امروزه فارسی تنها یکی از دهها زبان و لهجه خانواده زبانهای ایرانی، اما بزرگترین آنان و تنها زبان ایرانی است که از دوران باستان تا کنون در تحولی تاریخی دوام یافته است.
زبانهای ایرانی به چندین گروه و زیرگروه تقسیم میشوند. زبانهای تاریخی و کنونی «ایرانی شرقی» عبارتند از: در گروه ایرانی شرقی باستان: اسکیتی یا سکایی (بر اساس نام واژهها)، در گروه ایرانی شرقی میانه: باختری و یا بلخی، سُغدی، خوارزمی، خُتنی و تُمشقی، سکایی میانه و سرمتی (برپایه نام واژهها)، و در گروه ایرانی شرقی معاصر: پشتو (شامل شاخههای مختلف آن و وانِتسی) و پامیری (شامل یزغلامی و وَنجی، شُغنی-روشنی، اشکاشمی، وخی و یِدگه و همچنین مُنجی).[۲]
اکثر مردم ماوراءالنهر نه مسلمان، بلکه پیرو آیین زرتشت و یا بودا بودند. بعضیها هم مسیحی نسطوری، یهودی و یا پیرو آیینهای مزدک و مانی بودند. ترکهای ماوراءالنهر اکثراً مانند هم قومان خود در دشتهای اوراسیا (اروپا-آسیا)[۳] پیرو آیین شمن و یا شامان باوری (تِنگری/تانری باوری) بودند. بخش کوچکتری از آنان پیرو باورهای دیگری مانند آیین بودا و غیره شده بود. قرنها بود که در مناسبات قبایل صحراگرد با ایرانیان و چینیها تجارت، رفت و آمد، ازدواج، مبادلات فرهنگی و زبانی، کوچ و مهاجرت، دستاندازی و تهاجمهای مرزی چیزی عادی بود.
هنوز از اعراب و اسلام خبری نبود. هنوز کوچ و سکونت اصلی قبایل ترک به ماوراءالنهر، خراسان، آذربایجان و مابقی ایران و آناتولی شروع نشده بود.
آنچه که در این نوشته درباره تاریخ ماوراءالنهر گفته خواهد شد، اساساً مربوط به ششصد سال نخست اسلام یعنی حدوداً سالهای ۶۵۰ تا ۱۲۵۰ میلادی و اوضاع و احوال این سرزمین و مردم آن است.
سرزمین
[ویرایش]«ماوراءالنهر» نامی است عربی، به معنی «آن سوی رودخانه». نام فارسی ماوراءالنهر «فرارود» و یا «فرارودان» است. به زبانهای اروپایی و تحت تأثیر لاتین و یونانی به این سرزمین «ترانس اوکسیانا» و یا «ترانس اوکسانیا» میگویند، یعنی آن سوی رود «اوکسوس» که نام اروپایی آمودریا ست. نام آمو دریا به عربی «جیحون» است. نام رودخانه شمالی تر و شرقی تر این منطقه، سیردریا و به عربی «سیحون» است.
وقتی «آن سوی رودخانه» میگوییم، حتماً از جانب غرب آمودریا، یعنی از زاویه ایران به این سرزمین نگاه میکنیم. طبعاً یونانیان، رومیان و بعدها اعراب هم که از غرب و از راه ایران به ماوراءالنهر آمدند و با آن آشنا شدند، از زاویه غرب، از نگاه ایران به این سرزمین نگریسته، آن را ماوراءالنهر نامیدهاند. امروزه در میان دو رود آمودریا و سیردریا کشورهای ازبکستان، تاجیکستان و بخش کوچکی از ترکمنستان قرار دارند. اما در عمل وقتی «ماوراءالنهر» گفته میشود، آنچه که در ایران و دنیای غربی و اسلامی میفهمند، محدود به این کشورها نیست، بلکه به جز ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان، سرزمینهای آن سوی سیردریا مانند قزاقستان، قرقیزستان، منطقه کاشغر چین و جنوب روسیه نیز در نظر گرفته میشود.[۴]
در طول این نوشته، خوانندگان بهتر است دو چیز را پیوسته در نظر بگیرند: یکم نقشه جغرافیایی این منطقه و دوم سلسله مراتب و یا سالشمار تاریخی را، تا اینکه در درک تحولات، اشخاص، محلها و یا زمانها را در ذهن خود پس و پیش نکنیم و موضوع را راحت تر بفهمیم. امیدواریم گاهشمار تاریخی و چند نقشه و جدولی که در پایان این کتاب داده شده، به درک بهتر روند تاریخی این منطقه کمک کند. ماوراءالنهر را میتوان به چهار ناحیه تقسیم کرد: بلخ در جنوب، سرزمین سُغد شامل دو شهر بزرگ سمرقند و بخارا در مرکز، خوارزم در شمال-غرب و چاچ (تاشکند) در شمال-شرق ازبکستان کنونی و در مرز دشتهای اوراسیا، همانجا که پس از آن دشتهای قبایل چادرنشین شروع میشد که در دوران ظهور اسلام اکثرشان ترک زبان بودند و در مجموع «ترک» نامیده میشدند.
شهر باستانی بلخ (در افغانستان کنونی) در خراسان تاریخی و جنوب آمو دریا قرار دارد. یعنی در واقع بلخ را نمیتوان جزو «ماوراءالنهر» به شمار آورد. اما در گذشته منطقه بلخ قدیم هر دو سوی رودخانه را در این منطقه فرا میگرفت و کم و بیش با سرزمینهای باستانی باختر (باکتریای دوره اسکندر و سلوکیان شامل «تُخارستان» در میان شرق بلخ و بدخشان) و همچنین سرزمین کوشانیان و بعدها هپتالیان (به عربی: هیاطله یا حیاطله) همپوشی داشت. روابط این منطقه در جنوب کوههای هندوکش بیشتر با هند و ایران و در شمال کوههای هندوکش با سُغد و دشتهای آن سوی سیردریا بود. ولایت بلخ (از جمله بلخ قدیم، هرات و بامیان افغانستان) در گذشته مرکز دین زرتشتی و در دوره کوشانیان مرکز پیروان آیین بودایی و مقر معابد تاریخی آنان بود. به نظر فرای میان فرهنگ و زبان بلخی و یا باکتریایی باستان و سُغد شباهت بسیاری وجود داشت.[۵] پس از فروپاشی امپراتوری هخامنشی، اسکندر مقدونی و بعد از مرگ اسکندر سرداران سلوکی وی بر سرزمینهای ایرانی حاکم شدند. اما حکومت سلوکیان دیری نپایید. در بلخ و نواحی آن قومی به نام «کوشانیان» که از شمال به این منطقه مهاجرت کرده بودند، حکومتی تاسیس نمودند که «تنها تلاش مردم این سرزمینهای آسیای مرکزی و افغانستان پیش از اسلام برای ایجاد یک دولت یکجا نشین و مرکزی به شمار میرود».[۶] کوشانیان مدتی بعد به دست هپتالیان که به قولی از «هونهای سفید» یا «هونهای ایرانی» بودند، سرنگون شدند. آنان نیز احتمالاً از شمال به این سرزمینها مهاجرت کرده بودند.
دولت «گوک تورک» به عنوان اولین دولتی که در تاریخ نام ترک گرفت، در سال ۵۵۲ م. یعنی اواسط قرن ششم میلادی تاسیس یافت. این دولت در ائتلاف با ساسانیان ایران، هپتالیان را شکست داد و متصرفات هپتالیان و از جمله ماوراءالنهر و شرق خراسان میان ساسانیان و گوک تورکها تقسیم شد. احتمالاً حضور پراکنده ترکها در ماوراءالنهر و برخی نقاط خراسان پیش از اسلام و همچنین برخی حکومتهای ولایتی هپتالیان که منابع اسلامی در اوایل فتوحات عرب به آن اشاره میکنند، نتیجه همین تحولات در قرن ششم بوده است. به هر تقدیر مدت کوتاهی پیش از اسلام، بلخ و ولایات مربوط به آن تحت حاکمیت شاهزادگان و خانوادههای با نفوذ محلی بود که بودایی یا زرتشتی بودند. [۷] در فصلهای آینده نقش برجسته بلخ و خانوادههای سرشناس آن در دوره اسلامی و بخصوص خلافت عباسی را خواهیم دید.
و اما در آن سوی آمو دریا، شاید مهم ترین و یا موثرترین ناحیه ماوراءالنهر، سُغد بود که شهرهای اصلی آن، سمرقند و بخارا، مراکز تجارت و فرهنگ این منطقه به شمار میرفت. بخش قابل توجهی از زمینهای این منطقه، صحرا و یا کوهستان و برای کشاورزی و دامداری نامساعد بود و هنوز هم چنین است. از این جهت سرچشمه اصلی رفاه و پیشرفت مردم سُغد از تجارت در «راه ابریشم»، بخصوص تجارت با چین و ایران و خرید و فروش با دیگر سرزمینهای دور و نزدیک از جمله حوزه رودخانه ولگا در روسیه جنوبی بود.
پیش از تسلط مسلمانان بر سغد، این سرزمین نیز مانند بلخ حکومت واحدی نداشت، بلکه تحت حاکمیت دولت شهرهای مختلفی مانند سمرقند، بخارا، اشروسنه (استروشن کنونی در تاجیکستان) بود.
در خوارزم که در واقع همچون واحهای محصور با صحراهای خشک است، تا اوایل اسلام یک تمدن باستانی ایرانی شرقی حاکم بود. در آنجا «خوارزمشاهیان آفریغی» حکم میراندند. بخشی از منطقه خوارزم در آن سو و بخش دیگری در این سوی رود آمو قرار دارد. روابط تجاری مردم خوارزم اساساً با مردم جنوب روسیه کنونی و حوضه رود ولگا و قبایل ترک در دشتهای اوراسیایی بود. زبان مردم یعنی خوارزمی باستان یکی از شاخههای ایرانی شرقی بود. این موضوع را میتوان در «کتاب الآثار الباقیه» اثر دانشمند معروف خوارزمی، ابوریحان بیرونی خواند[۸] که حدود هزار سال پیش نوشته شده است. اما در سدههای نهم تا یازدهم میلادی در اثر کوچ، آمیزش و حاکمیت قبایل ترک آسیای میانه، زبان مردم به تدریج ترکی شد.
کوچها و آمیزشهای قومی
[ویرایش]اگر ماوراءالنهر را گستردهتر از آنچه هست، در نظر بگیریم و از بخش غربی کوههای آلتای تا شمال دریای خزر و حتی شمال دریای سیاه و شرق اروپا بیاییم، این منطقه در مجموع گهواره بسیاری از اقوام، زبانها و تمدنهای اوراسیایی یعنی (از شرق به غرب) مغولی، ترکی، هندی-ایرانی و اروپایی محسوب میشود.
این منطقه تا هزار سال پیش، صحنه کوچهای پیدرپی و پر فراز و نشیب اقوام گوناگون ازسکاها، ماساگتها، کوشانیان، هپتالیان، ترکها و بالاخره مغولها بوده است. این اقوام و قبیلههای کوچک و بزرگ با همه مشترکات و تفاوتهای میان خود، ضمن کوچها، داد و ستدها، وصلتها و تهاجمهای خونین، همدیگر را از بین بردهاند، با یکدیگر آمیزش یافتهاند، مکان زیست و کوچ و حتی نام خود را عوض کردهاند، کوچکتر و یا بزرگتر شدهاند، یا در اقوام و ملل دیگر و بزرگتر مستحیل گشته و یا نام و مُهر هویت خود را بر محیط خود زدهاند. طبعاً همه این کوچها یکباره و همزمان انجام نگرفتند.
نخستین امواج کوچهای بزرگ قومی در این منطقه حدوداً پنج تا چهار هزار سال پیش از میلاد ازهمین استپها به سوی آناتولی (ترکیه کنونی)، قفقاز و شمال غربی ایران شروع شد. در جریان این کوچها اقوام گوناگونی از جمله هند و اروپایی زبان مانند هیتیتها، مانناییها و اورارتوییها به آناتولی، قفقاز و ایران شمال غربی کوچیده، در این مناطق ساکن شدند.
موج دوم با کوچ هندی تباران به هند و ایرانی تباران مادی و پارسی به فلات ایران ادامه یافت که تخمینا در هزاره دوم پ. م. صورت گرفت. به مجموعه این گروه اقوام «هند و ایرانی» یا گروه «آریایی» میگویند. گروه زبانهای هند و ایرانی زیر مجموعهای از گروه بزرگتر زبانهای هند و اروپایی است.[۹] احتمالاً در اوایل هزاره اول پ. م. مادها و پارسیها در فلات ایران یکجا نشین و مستقر شده بودند. آنها در اینجا ابتدا دولت بزرگ ماد (۶۷۸ تا ۵۴۹ پ. م) و سپس بزرگترین امپراتوری جهان یعنی دولت هخامنشیان (۵۵۰ تا ۳۳۰ پ. م) را تاسیس نمودند.[۱۰]
منطقه حایل
[ویرایش]در دوره هخامنشیان و دولتهای متعاقب آن یعنی سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان وضع سیاسی و اجتماعی ماوراءالنهر و دشتهای اوراسیا از چه قرار بود؟ در حالیکه در باره ایران بخصوص از تاسیس هخامنشیان به بعد اطلاعات تاریخی و علمی زیادی در دست است، ترسیم تصویری نسبتاً روشن از آسیای مرکزی و اقوام کوچ نشین دشتهای اوراسیا در هزاره اول میلادی بسیار مشکل است. اطلاعات ما در این باره اساساً بعد از تاسیس حکومت هخامنشیان در ایران و برگرفته از مورخین یونانی مخصوصاً هرودوت و تذکرههای چینی است که آن هم ممکن است به مقایسه، تحلیل و استنتاج نیاز داشته باشد.
با تکیه بر همین منابع و یافتههای مردم شناختی، زبان شناختی و باستان شناختی از جمله مقایسه نامها، آداب و رسوم و طرز زندگی اجتماعی مردمِ این مناطق میتوان گفت که در آسیای مرکزی و دشتهای اوراسیا از هزار سال قبل از میلاد تا میلاد مسیح اتحادیههای قبیلهای ایرانی زبان مانند کیمریان، سکاها، ماساگتها، سرمتیان و آلانها میزیستند وحکمرانی میکردند.[۱۱] کمی پایینتر در باره ساختار «اتحادیهها» یا کنفدراسیونهای قبیلهای اطلاعات بیشتری خواهیم داد.
در آثار مکتوب (تقریبا ۲۵۰۰ سال پیش به بعد) از جمله اساطیر و اشعار یونانی و تذکرههایی که از طرف فرستادگان خاقان چین به آسیای مرکزی نوشته شدهاند، از کیمریان (یا سیمریان) و از قرن هشتم پ. م. به بعد از سکاها (اسکیتها) و احتمالاً در شمال سیردریا و خوارزم از ماساگتها میشنویم که خود شاخهای از سکاها بودند. هرودوت مینویسد که ایرانیان اسکیتها را «سکا» مینامند[۱۲]. واقعاً هم در کتیبههای پارسی باستان از جمله سنگ نوشته بیستون داریوش از قبیلههای مختلف سکا نام برده میشود و چند قرن بعد در آثار پهلوی دوره ساسانیان مانند «یادگار زریران» و «شهرستانهای ایرانشهر» نیز نام «سکاها» و «خیونها» به عنوان اقوام همسایه شمال و شرقی ایران ذکر میگردد.
از نظر وضع سیاسی و اجتماعی منطقه مورد بحث ما باید بین ماوراءالنهر یا آسیای مرکزی (ازبکستان، تاجیکستان و خوارزم کنونی و طبعاً ترکمنستان که در آن دوره بخشی از خراسان تاریخی بود) و دشتهای اوراسیا (قزاقستان، قرقیزستان کنونی، کاشغرو خُتن در شمال شرق چین) فرق گذاشت. در حالیکه اقوام ساکن دشتهای اوراسیا غالباً کوچ نشین بودند، قبایل ایرانی خوارزم، سغد، چاچ (تاشکند) و فرغانه که رابطه بیشتری با فلات ایران و حکومتهای هخامنشی و بعداً اشکانی و ساسانی داشتند، زودتر یکجا نشین شدند و به تجارت و کشاورزی پرداختند.
نخستین قبایل ایرانی شرقی که یکجا نشین شدند، عبارت از واحه-دولت شهرهای خوارزم و سغد و همچنین آبادیهای سکایی نشین خُتن در شمال غرب چین بود. برخی قبایل دیگر در بلخ یکجا نشینی اختیار کردند. قدیمی ترین این واحهها خوارزم بود که مقارن با قرون هشتم تا هفتم پ. م. تاسیس شد. از منظر ایران هخامنشی و دولتهای متعاقب آن، این واحهها منطقه حایل مهمی در مقابل قبایل پر جوش و خروش دشتهای شرق و شمال بودند[۱۳].
اما در مورد دشتهای اوراسیا و شرق یعنی قزاقستان، قرقیزستان، خُتن و کاشغر، اگر هم قسمتهایی از این سرزمینها گاهی با حمله و تسلط ایران هخامنشی روبرو شده باشند، اصولاً تحت حاکمیت سیاسی هخامنشی قرار نداشتند. در سنگ نوشته هخامنشی بیستون متعلق به داریوش یکم[۱۴] (حدود ۵۱۵ پ. م) و تقریباً هشتصد سال بعد در سنگ نوشته شاپور یکم ساسانی[۱۵] (قرن سوم میلادی) سرزمینهای مختلف زیر در شرق ایران باستان جزو متصرفات این دو پادشاه نامیده شدهاند: در سنگ نوشته هخامنشی: خوراسمیا (خوارزم)، باختریش (بلخ)، سوغودا (سُغد)، قَداره (قندهار) و سکا (سرزمین سکاها) و در سنگ نوشته ساسانی: گورگان (گرگان)، ماروو (مرو)، هارِو (هرات؟)، کوشان شهر، پاشکابور (پیشاور)، کاش (کاشغر؟)، سغد، چاچستان (تاشکند) و سکا (سرزمین سکاها). با اینهمه اکثر مورخین بر آن هستند که احتمالاً بسیاری از این سرزمینهای ماوراءالنهر و قسمتهای شرقی خراسان تاریخی در بعضی از مراحل دوره هخامنشی و ساسانی تحت تسلط این سلسلهها درآمده و به آنها خراج پرداختهاند، اما در آسیای مرکزی «حاکمیت ایرانیان بیشتر از آن که سیاسی باشد، جنبه فرهنگی و قومی داشته است. این وضع تا پایان هزاره یکم میلادی (سقوط سامانیان،م) ادامه یافته، تا اینکه ابتدا ترکها به عنوان حاکمان سیاسی جایگزین ایرانیان شدند و سپس گروه زبانهای ترکی به عنوان زبان حاکم جایگزین زبانهای ایرانی گردید».[۱۶]
اینهمه درباره «اتحادیههای قبیلهای» در دشتهای اوراسیا و حتی بخشهایی از ماوراءالنهر صحبت کردیم. از این جهت بگذارید ابتدا توضیحاتی در مورد این تعبیر و فرق آن با دولتهای معاصرتر بدهیم و بعد سرگذشت آسیای مرکزی پس از هخامنشیان را پی بگیریم.
اتحادیههای قبیلهای
[ویرایش]وقتی «اتحادیه» یا «کنفدراسیون» قبیلهای میگوییم، باید پیش خود تجسم کنیم که منظور چیست. «اتحادیههای قبیلهای» دولتی به معنای معاصر کلمه وحتی مانند مادها یا هخامنشیان نبودند که دارای پادشاه، لشکر و سرزمین تا حدی معین خود باشند. آنها مرکب از قبایل، اقوام و طایفههای بزرگ و کوچک بودند. طایفهها و قبایل کوچک تابع بزرگترها بودند. گاه بین آنها جنگ و گریز میشد. نام قبیله بزرگ و حاکم و یا رئیس آن قبیله به کل این اتحادیه اطلاق میگردید.
البته در دولت هخامنشی هم هنوز قبایل جداگانه وجود داشتند. اما آنها در مجموع مطیع دولت بودند و بدنه اصلی مردم و اداره این سرزمینها را تشکیل نمیدادند. ساختار سیاسی اتحادیههای قبیلهای از حکومت و دولت جوامع یکجا نشین فرق میکرد. دولتهای ماد و هخامنشی سرزمین خود را به ساتراپیها یا استانهای بزرگ و کوچک تقسیم کرده بودند. هر ساتراپی یک «ساتراپ» یا حاکم و در واقع شاه خود را داشت که تابع شاه شاهان یا شاهنشاه بود. بر عکس، اتحادیههای قبیلهای، قبایل و طوایف خود را داشتند که مستقل عمل میکردند. این قبیلهها و حتی خود اتحادیه در گذر زمان و ادامه مهاجرتهای خود تغییر مییافتند و احتمالاً نامشان هم عوض میشد. نیروی مسلح آنان سازماندهی مرکزی نداشت و حرفهای نبود، بلکه مطلقاً تابع رئیس قبیله و متشکل از داوطلبان قبایل و طوایف تابع بود که غالباً به امید غارت و یغما و یا با زور و تهدید میجنگیدند. مرزهای اتحادیههای قبیلهای سیال بود و وابسته به جنگ و صلح آنان با اقوام و دولتهای همجوار، تغییر میکرد. نظر به اینکه قبایل و طوایف تابع این اتحادیهها یکجا نشین نبودند، تولید کشاورزی، صنعتی و تجارت آنان نیز ناچیز بود و آنها اغلب چاره را در جنگ و غارت قبایل دیگر یا مردم یکجانشین همسایه میدیدند. اگر در این جنگها از قبیله دیگری شکست میخوردند، اوضاع به همان منوال در اتحادیه قبیلهای جدید ادامه مییافت. اگر از دولت و لشکر قومی یکجا نشین شکست میخوردند، تمدن و فرهنگ قوم غالب را قبول کرده، در ترکیب اجتماعی و سیاسی آن مستحیل میشدند و اکثراً حتی دین و زبان فاتحین یکجا نشین را قبول مینمودند.
فرای بر دو فرق اساسی میان اتحادیه قبیلهای و دولت مردم یکجانشین تاکید میکند: جایگزین شدن خانواده بزرگ یا خاندان[۱۷] به جای قبیله و جایگزین شدن سپاهی حرفهای به جای جنگجویان قبیلهای. او مینویسد که در دوره هخامنشیان اهمیت قبیله و تبار کاهش یافت و جای آن را، همچنانکه بعد از مادها میبینیم، «خاندان» یا خانواده بزرگ هخامنشی گرفت. آنگونه که از سنگ نوشتههای هخامنشی و ساسانی نیز میتوان دریافت، از آن دوره به بعد، تعلق به یک قبیله و تیره و حتی اهل ایالت پارس بودن که خاستگاه هخامنشیان و ساسانیان بود، امتیاز خاصی نبود. در مقابل، عضو جامعه بزرگتر «ایرانیان» و ساکن این «امپراتوری» بودن اهمیت پیداکرده بود. «این روند در آسیای مرکزی که چندان تحت حاکمیت مستقیم هخامنشیان قرار نداشت و تعلقات قبیلهای مانند سغدی، خوارزمی، بلخی و سکایی (یا به قول یونانیها «اسکیتی») هنوز پابرجا بود، آهسته تر جریان داشت».[۱۸] رودیگر اشمیت نیز با مضمونی مشابه به ویژه به دوره ساسانیان و اندیشه ایرانشهری پادشاهان ساسانی اشاره میکند و میگوید که اندیشه ایرانشهر، مرزبندی معین و محدود سیاسی نداشت. پادشاهان ساسانی خود را «شاهنشاه ایران و اَنیران»[۱۹] مینامیدند و منظور آنان از «ایران» (به پارسی باستان: آریانام) نه تنها محدوده سیاسی ایران ساسانی، بلکه سرزمین همه ایرانیان یعنی ایرانی زبانان بود. این سرزمین «همه (زبانها) و مردمان ایرانی و پهنه گسترده آنان را دربر میگرفت که نمیتوان مرزهای آن را دقیقاً معین نمود».[۲۰] به نظر فرای، فرق مهم دوم بین اتحادیههای قبیلهای ایرانی دشتهای اوراسیا و حکومت یکجانشین هخامنشی در نیروی نظامی آنان بود. درحالیکه همه اعضای قبیله که توان جسمانی داشتند، به دستههای جنگجوی آن قبیله جلب میشدند، سپاه هخامنشیان و بخصوص ساسانیان حرفهای و در درجه اول مرکب از سپاهیان مزدور بود.[۲۱]
این مشخصات و روندها مخصوص اقوام ایرانی تبار شرقی نبود، بلکه به متعاقبین بعدی آنان یعنی هونها، ترکها و خزرها نیز شامل میشد. مشابه این شرایط را کم و بیش میتوان در جوامع قبیلهای اروپایی مانند ژرمنها نیز مشاهده کرد. البته به مرور زمان هر قدر که این اقوام یکجا نشین میشدند، روابط داخلی آنان از جمله مقام قبیله، روش دولتداری و ترکیب نیروی نظامی آنان نیز به تدریج تغییر مییافت.
بعد از هخامنشیان
[ویرایش]بعد از این حاشیه درباره اتحادیههای قبیلهای، از آنجا که مانده بودیم ادامه بدهیم. در سال ۳۳۰ پ. م. دولت بزرگ هخامنشی به دست اسکندر مقدونی سرنگون گردید. در مقایسه با ماوراءالنهر و آسیای مرکزی، این منطقه مانند ساتراپیهای مرکزی و غربی هخامنشیان نبود که مستقیماً تحت حاکمیت دولت داری و آداب و سنن اجتماعی و سیاسی دولت هخامنشی قرار گرفته باشد. با این همه، دوره هخامنشیان، تأثیرات بسزایی بر آسیای مرکزی و شمال افغانستان گذاشت. از جمله میتوان به آن اشاره کرد که ایرانیان بلخ، سغد، خوارزم و حتی کاشغر و خُتن تحت تأثیر ایرانیان فلات، به کاربرد خط و الفبای آرامی شروع نمودند و ترکها نیز که بعد از چند قرن در صحنه تاریخ ظهور کردند، همین راه را در پیش گرفتند.
به دنبال مرگ اسکندر، فرماندهان او امپراتوری پهناورش را بین خود تقسیم کردند. سرزمینهای سابق ایران هخامنشی به یکی از فرماندهان اسکندر به نام «سلوکوس» تعلق یافت. به همین جهت حکومت جانشینان اسکندر را «سلسه سلوکیان» مینامند. سرداران و سربازان اسکندر چندی در بلخ و دیگر ولایات شمال افغانستان، ماوراءالنهر و بخشهایی از پنجاب و خراسان باقی ماندند و حکومت نمودند. این حکومت در ابتدا تابع دولت بزرگتر «سلوکیان» بود. اما در سال ۲۵۰ پ. م. ساتراپ یا حاکم بلخ استقلال این حکومت یونانی بلخ را از سلوکیان اعلان نمود.
در دوره سلطنت یونانی بلخ حرکتهای جدید قومی در شمال و شرق دریای خزر و خراسان به وقوع پیوست. این حکومت بعد از تقریباً ۷۵ سال به دست گروهی از قبایل به نام «یوه-ژی» از جمله تُخارها و شاخهای از سکاها که به روایت استرابو از «آن سوی سیردریا آمده بودند»[۲۲] منقرض گشت. منشاء اصلی موج جدید کوچها، باز نقاط مرکزی آسیای میانه، یعنی سرزمینهای شمال غربی چین و مغولستان بود. چین ضربات سختی بر اتحادیهای قبیلهای به نام هسیونگ-نو وارد نمود که در غرب عموماً به «هونها» معروف شدهاند. بعضی دانشمندان برآنند که بین هسیونگ-نو و «هونهای اروپایی» که در جریان کوچهای خود به غرب میرفتند، فرق هست. شاید هم ترکیب قومی هونهایی که مستقیماً به سمت غرب مهاجرت میکردند با آنها که به سوی آسیای مرکزی و خراسان آمدند، تا اندازهای فرق میکرد. در این کتاب برای پیگیری سادهتر بحث، همه آنها «هون» نامیده میشوند. هونها که اتحادیه قبیلهای بزرگی مرکب از چندین قوم و قبیله بودند، بر تُخارها و اقوام نزدیک به آنان که در همسایگی هونها میزیستند، تاختند و تُخارها همراه با چند قبیله دیگر که از دست هونها میگریختند، از سیردریا گذشته، دولت یونانی سغد و بلخ را منقرض کردند و خود به جای آنها نشستند.
تُخارها تا مدتها فرهنگ و الفبای یونانی را ادامه دادند. بدنه اصلی آنها به گفته بسیاری از مورخین عبارت از ایرانیان شرقی بود. آنها ترکیبی از اقوام مختلف کوچ نشین بودند که با اقوام بومی آن دوره در ماوراءالنهر و شمال افغانستان امتزاج یافتند و همزمان با گسترش حکومت خود به منطقه «قندهارا» و پیشاور، بخش اعظم شمال هندوستان را هم تحت تسلط خود درآورده و «دولت کوشانیان» را بنیاد نهادند. کوشانیان وارثان دولت یونانی بلخ بودند. آنها زبان حکاکی شده بر سکههای خود را از یونانی به بلخی باستان تغییر دادند که شاخهای از زبانهای ایرانی شرقی بود. رونق تجارت، تساهل مذهبی و آمیزهای از اندیشههای فلسفه یونانی، بودایی و زرتشتی از مشخصات کوشانیان بودند.
حدود سال ۱۲۶ پ. م. یک نماینده دولت چین به نام ژانگ شیان که از ماوراءالنهر و بلخ دیدن کرد، درباره «یوه-ژی» ها یعنی گروه تُخارها و اقوام متحد آنان که جایگزین دولت یونانی بلخ شده بودند، نوشت: «آنها ملتی کوچ نشین هستند. همراه با گلههای خود از محلی به محل دیگر کوچ میکنند. عادات و رسوم آنها شبیه هون هاست. آنها دارای صد تا دویست هزار جنگجوی تیرانداز هستند. (…) اگرچه زبان اقوامی که میان فرغانه و سرزمین پارتیها (در دَهستان در شرق خزر، منشاء اشکانیان،م) زندگی میکنند، نسبتاً فرق دارد، عادات و رسوم آنها شبیه هم است و زبانشان برای یکدیگر قابل فهم است…».[۲۳] ژانگ شیان در ضمن در باره بلخ پس از فروپاشی دولت یونانی این منطقه نوشت: «بلخ (…) حکمران بزرگی ندارد. حکمرانان دون پایهای در شهرهای کوچک حکومت میکنند. مردم از جهت کاربرد اسلحه مهارتی ندارند و ترسو هستند، اما در تجارت ماهر و هوشیارند».[۲۴] این مشاهدات نیز در تاریخ مفصل سلسله چینی «هان» معروف به «شی-جی» درج شده است.
اشکانیان
[ویرایش]مدتی پس از شکست هخامنشیان و تسلط لشکریان اسکندر در سال ۳۳۰ پ. م. قبیلهای از کوچ نشینان ایرانی دشتهای اوراسیا به نام «داهان» (قوم «داه») به سواحل جنوب شرقی دریای خزر آمده و تحت رهبری کسی به نام «اَشک» با «اَرشک» از طایفه «پَرنی» قبیله داهان حاکمیت این منطقه را از آنِ خود کرد. او بعدها به عنوان پایهگذار سلسله اشکانیان به «اشک اول» معروف شد. بدنه قومی این دولت جدید را داهان تشکیل میدادند و از این رو خاستگاه آنان در سواحل شرقی دریای خزر که بخشی از ایالت «هیرکانیا» یا گرگان باستان بود، «دهستان» نامیده شد. دهستان آن دوره حدوداً میان جنوب ترکمنستان و شمال گرگان کنونی قرار داشت. این منطقه بخش کوچکی از ساتراپی یا ایالت بزرگ پارت («پارثوا») در امپراتوری هخامنشی شامل خراسان تاریخی و ترکمنستان کنونی بود و به همین جهت، به اشکانیان «پارتیان» نیز میگویند[۲۵]. در مدتی کمتر از صد سال پارتیان اشکانی با تسخیر دشتهای اوراسیا شرق ایران و سپس خراسان، ماد و عراق، سلوکیان را شکست داده و امپراتوری بزرگ اشکانیان (۲۴۷ پ. م. – ۲۲۴ م) را پایهگذاری نمودند. این امپراتوری در اوج قدرت خود از رود سند تا فرات و از قفقاز و شرق آناتولی تا پنجاب را دربر میگرفت. به نظر میرسد که پارتیان اصالتاً مانند ماساگتها شاخهای از قبایل کوچ نشین سکا بودند، اما آنان همزمان با فتوحات خود یکجا نشین شده و با مردم خراسان درآمیختند[۲۶]. اشک و جانشینان او نه تنها یکجا نشینی را پیشه کردند، بلکه به ساختن شهرها پرداختند و سنت دولتداری و پادشاهی مقتدر ایرانی را که در دوره نه چندان دور دست هخامنشیان پایهگذاری شده بود، پی گرفته و زمینه را برای ساسانیان بعدی (۲۲۴-۶۵۱ م) آماده ساختند. زبان ایرانی پارتی نیز که جزو زبانهای ایرانی میانه است، حاصل آمیزش این زبانها و گویشهای اقوام ایرانی زبان این سرزمینها بود. به نوشته مورخ رومی یوستین «زبان پارتی چیزی بین سکایی و مادی، یعنی مخلوطی از این دو بود».[۲۷] همچنین «باید تاکید نمود که زبان ایرانیان یکجانشین دولت پارت و طایفه پرنی که به این سرزمینها مهاجرت کرده بودند، شباهت زیادی به یکدیگر داشتند و این نزدیکی، به قبول زبان پارتی از طرف قشر بالای نوآمدگانِ اصالتاً کوچ نشین سرعت بخشید».[۲۸]
موضوع ریشه قومی اشکانیان و کلاً داهان و اینکه آیا آنان اصالتاً از مناطق شمالی آسیای مرکزی به جنوب شرق سواحل دریای خزر کوچیده بودند یا به عنوان قبیلهای ایرانی در جنوب شرقی دریای خزر کوچ نشینی میکردند، مورد توافق کامل همه مورخین نیست. از دوره تاریخ نگاران کلاسیک لاتین و یونان مانند استرابو و یوستین تا دوران معاصر نظریات مختلفی در این باره داده شده است. اما بنظر میرسد اکثر مورخین شکی ندارند که به هر حال داهان بخشی از اقوام ایرانی، زرتشتی و شاید هم اصالتاً سکایی بودند که با مردم کوچ نشین منطقه روابط نزدیکی داشتند و به تدریج یکجا نشین شده و همراه با خراسانیان و دیگر ایرانیان فلات ایران دولت اشکانیان را تشکیل دادند. به هر تقدیر میتوان گفت که اشکانیان، بخصوص در دوره نخستین پادشاهان خود، حلقه رابط بین فلات ایران از سویی و ماوراءالنهر و دشتهای اوراسیا از سوی دیگر بودند.[۲۹]
خیونها، هپتالیان و ترکها
[ویرایش]حوالی میلاد مسیح، یعنی تقریباً دو هزار سال پیش، اتحادیه بزرگ و چند قومی هونها که در شمال چین و جنوب روسیه کنونی میزیستند، زیر ضربات سخت چینیها متلاشی شد. قبایل مختلف هون رو به سوی غرب یعنی روسیه و اروپا گذاشتند. زیر فشار همین کوچ هونها، علاوه بر باقیمانده سکاها و سرمتیها، اقوام احتمالاً هند و ایرانی یوه-چی، از جمله تُخارها و هپتالیان نیز سرزمینهای خود را در شرق آسیای مرکزی تخلیه کرده، به آسیای مرکزی، ماوراءالنهر، خراسان و آسیای جنوبی (پاکستان و سیستان) کوچ نمودند. پیدایش نام سرزمین «سیستان» (سکستان) نیز در رابطه با کوچ بخشی از سکاها در این دوره یعنی حدود یک قرن پیش از میلاد به جنوب شرقی ایران بوده است. قبایلی در داخل اتحادیه قبیلهای هونها که به طرف ماوراءالنهر، افغانستان و پاکستان امروز کوچ کردند، همان «خیونها» «کیداریان» و «هپتالیان» (هفتالیان، هیاطله، افتالیان و یا «هونهای سفید») بودند که از قرن چهارم میلادی به بعد به مناطق مرزی ساسانیان در ماوراءالنهر و شمال افغانستان حمله میکردند و مدتی پس از سال ۳۵۰ م. ابتدا بر بلخ مسلط شدند، اما بعداً از شاپور دوم ساسانی شکست خورده و با لشکریان دولت ساسانیان و مردم بومی این مناطق آمیختند. مورخ و سکه شناس اتریشی روبرت گوبل همه این قبایل ایرانی تبار را در مجموع «هونهای ایرانی» نامیده است،[۳۰] اگرچه معلوم نیست که آیا آنان نیز قبایلی در ترکیب کلی هونهای آسیایی بودند یا نه. باید در نظر گرفت که هونها نیز مانند دیگر قبایل چادرنشین دشتها، در واقع نه یک قبیله واحد و منسجم با مشخصات معین قومی، فرهنگی و زبانی، بلکه اتحادیهای مرکب از اقوام مختلف احتمالاً با قومیتها و زبانهای گوناگون بودند که تحت رهبری یک قبیله و معمولاً یک رئیس قبیله قرار داشتند که نام خود را به آن اتحادیه داده بود. تفکیک زمانی و قومی میان خیونها، کیداریان، هپتالیان و دیگر اقوامی که نامشان در رابطه با این دوره در تاریخها ذکر میشود، بسیار مشکل است، زیرا ماهیت سیال و پیوسته متغیر زندگی قبیلهای این اقوام و فراز و نشیب روابط آنان با یکدیگر و مردمان یکجا نشین همسایه مانند چین و ایران، این کار را پیچیده میکند. شهرت ترکها مخصوصاً پس از تاسیس اولین دولت ترک در شمال-غرب چین و مغولستان به نام «گوک تورک» در سال ۵۵۲ م. افزایش یافت. به نظر میرسد در قرن ششم ترکها اغلب اقوام دیگر منطقه را تحت تسلط سیاسی و قومی-زبانی خود در آورده بودند، تا جایی که در اکثر منابع تاریخی قبایل چادرنشین دشتهای آسیای میانه، صرف نظر از قومیت و زبان آنها، مجموعاً «ترک» و گروههای کوچکتری نیز «هپتالی» نامیده شدهاند. در ایران، این، آخرین صد سال دولت ساسانیان پیش از فتوحات عرب بود.
خزرهای شمال دریای خزر نیز احتمالاً بخشی از هونها و سپس بخشی از دولت ترکهای غربی بودند که بعداً در اواخر قرن ششم در شمال دریای خزر دولت خود را تشکیل دادند. آنها نیز مجموعهای از اقوام و طوایف با مشخصات قومی و فرهنگی مختلف بودند که از مجموعه بزرگترهونها جدا شده، در شمال و دو طرف شرقی و غربی شمال دریای خزر مسکون شده بودند. دولت خزرها مدتی در تبانی با بیزانس به سرزمینهای ایران ساسانی در قفقاز حمله میکرد. ظاهراً مجموعه اقوام خزر شمن باور یا به هرحال «مُشرک» بودند. پس از مدتی خاندان حاکم این دولت به جستجوی یک دین پرداختند و یهودیت را پذیرفتند. بعد از ظهور اسلام، لشکریان مسلمان از شهر دربند در سواحل غربی دریای خزر گذشته و به مواضع خزرها حمله میکردند. در جریان این رویاروییها بعضی از خزرها به اسلام گرویده و گروههایی از آنان به عراق فرستاده شدند. خاندان حاکم حکومت خزرها تا مدتی طولانی پیرو دین یهودی باقی ماند، تا اینکه در قرن دهم این دولت به هم خورد و اقوام و طوایف آن با دیگر قبایل محیط خود استحاله یافتند. به گمان برخی از دانشمندان، ترکهای به اصطلاح «اصلی» آسیای مرکزی (قبل از کوچهای نیمه اول هزاره یکم میلادی) و بسیاری از قبایل خزر احتمالاً اجداد مشترکی در آسیای میانه داشته اند.[۳۱] اصولاً در صد سال پیش از اسلام، دولت ساسانی در شرق ایران تاریخی، مناسبات نزدیک، اما پر فراز و نشیبی با ترکها از یک سو و هپتالیان از سوی دیگر داشت و حتی وصلتهای زیادی بین خاندانهای حاکم این اقوام گزارش شده است. مثلاً پیروز ساسانی (۴۵۹-۴۸۳ م) از هپتالیان شکست سنگینی خورد و فرزند او قباد چند سال به عنوان گروگان در دربار هپتالیان ماند، در حالی که یکی از دختران پیروز اسیر و کنیز حرمسرای حکمران هپتالی گردید.
با این زمینه تاریخی، اتحاد بعدی میان خسرو انوشیروان ساسانی و ایستمی خان، خاقان دولت «گوک تورک» علیه هپتالیان چیزی بود که هر دو طرف از آن استقبال نمودند. یک نشانه این اتحاد نظامی نیز، بنا به عادات آن دوره، ازدواج دختر ایستمی خان ترک به نام «فاقم» یا «قاقم» با خسرو انوشیروان ساسانی بود که به گفته مسعودی فرزند و جانشین انوشیروان یعنی هرمزد چهارم حاصل این ازدواج بود.[۳۲] در نتیجه این اتحاد و شکست هپتالیان در سالهای ۵۶۳-۵۶۵ م. سرزمینهای تحت تصرف آنان در آسیای مرکزی، افغانستان کنونی و هندوستان میان ترکها و ایرانیان تقسیم شد. ترکان بر سمرقند، بخارا، تاشکند و فرغانه تسلط یافتند و ایرانیان، مرو، بلخ و هرات را گرفتند. در پایان این مخاصمات، به روایتی سیردریا (سیحون) و به روایتی دیگر رودخانه مرغاب میان تاجیکستان و قرقیزستان کنونی، مرز دو کشور ایرانیان و ترکان شد.[۳۳]
در میانههای هزاره نخست میلادی یعنی یکی دو قرن مانده به ظهور اسلام، اکثر قبایل کوچ نشین ایرانی شرقی آسیای مرکزی یکجا نشین شده و نامهای نو گرفته بودند. باقیماندههای هپتالیان نیز که آنها هم چند قرن پیش از آن به افغانستان و پاکستان کنونی آمده بودند، در آن دوره اساساً یکجا نشین شده و با مردم بومی درآمیخته بودند. پس از قرنهای پنجم و ششم میلادی، یعنی ۴۰۰-۵۰۰ سال پس از میلاد، هنگامی که تاریخنویسان از کوچ نشینان دشتهای پهناور آسیای میانه سخن میگویند، دیگر منظورشان نه هونها و سکاها و غیره، بلکه در درجه نخست «ترکها» بود.[۳۴] در ابتدا «مردم بومی سرتاسر آسیای مرکزی (ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان کنونی،م) چه یکجانشینان و چه کوچ نشینان، ایرانی بودند. ایرانیان تا میلاد مسیح جمعیت بومی این منطقه را تشکیل میدادند. اما تا قرن ششم (سالهای ۵۰۰،م) اغلب مردم کمربند دشتها ترک زبان شدند و به زودی روندی مشابه در منطقه یکجانشینان منطقه نیز آغاز گردید».[۳۵] مدت کوتاهی پس از پیروزی مشترک ایرانیان و ترکان بر هپتالیان دولت «گوک تورک» در اثر جنگ داخلی بین قبایل ترک، به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شد. تقریباً صد سال بعد، مدتی پس از ظهور اسلام، دولت ترکهای غربی که قدرت خود را تا همسایگی ماوراءالنهر گسترش داده بود، در سال ۶۵۷ م. از چین و تقریباً صد سال بعد (۷۳۴-۷۴۴ م) باقیماندههای دولت ترکان غربی به نام «تورگش» در قرقیزستان و قزاقستان کنونی از لشکریان اسلام شکست خوردند. قبایل ترک در دشتها پراکنده گشتند و کوچهای بزرگ آنان به سمت ماوراءالنهر و خراسان آغاز شد.
ادیان و زبانهای پیش از اسلام
[ویرایش]از نظر زبان و لهجههای رایج در سرزمینهای شمالِ دولتهای ماد و هخامنشی در آخرین هزاره پیش از میلاد چه میتوان گفت؟ اشمیت پس از شرح جغرافیای گسترش زبانهای ایرانی در منطقهای فراخ تر از ایران کنونی، مینویسد: «در گذشتههای دور، بخصوص پیش از مهاجرت بزرگ اقوام ترک به غرب، اسکیتها و سرمتیان ایرانی زبان در پهنه به مراتب گستردهتری حضور داشتند. در عهد باستان، اسکیتها و سرمتیان ایرانی در امتداد سواحل شمالی و نیز غربی دریای سیاه زندگی میکردند و این موضوع ثابت شده است که سکاها و سغدیان که آنها هم ایرانی بودند، حتی تا سال ۱۰۰۰ میلادی ساکن ترکستان شرقی، شمال مغولستان و مرزهای چین باستان بودهاند».[۳۶] اطلاعات ما درباره زبان، شاخهها و لهجههای گوناگون سکایی تا دوره هخامنشی و حتی بعد از آن محدود است. اما جالب است که چند قرن بعد در سالنامههای چینی «شی-جی» که تاریخ مفصل سلسله هانها (تقریبا ۲۰۰ پ. م. تا ۲۰۰ م) در غرب چین است، در باره اقوام و قبایل این منطقه نوشته شده است که «مردم به زبانهای مختلفی سخن میگویند. اما این زبانها مجموعاً یکی هستند و مردم یکدیگر را به خوبی میفهمند».[۳۷]
تا قرن بیستم اطلاعات ما درباره فرهنگ و زبانهای باستان قرون وسطای آسیای مرکزی و افغانستان کنونی در هالهای از ابهام پنهان بود. تا آن دوره زبانشناسان به طور کلی میدانستند که زبان و فرهنگهای پیشا اسلامی این سرزمینهای «ایران تاریخی» شاخههایی از فرهنگ و زبانهای ایرانی شرقی بود. در قرن بیستم اطلاعات ما درباره زبانها و فرهنگهای این سرزمینها به کمک باستان شناسان شوروی و فرانسه بسیار وسیع تر و به کمک شواهد و آثاری که یافت شد، دقیق تر و مستند تر گشت. در نتیجه، ما امروزه در باره هر سه شاخه اصلی زبان مردم این سرزمین صاحب اطلاعات اصلی و پایه هستیم. این سه شاخه عبارتند از زبان سُغدی، زبان خوارزمی و زبان کوشانی-باکتریایی. یافتههای باستان شناسی و پژوهشهای علمی جدید مانند کشف و رمزگشایی نامههای «کوه مُغ» در پنجکنت تاجیکستان و تحلیل سکههای نویافته باکتریایی و کوشانی به بسیاری از پرسشهای دانشمندان این حوزه پاسخهایی قانع کننده داد، اگرچه بدون شک در آینده میتوان چشم انتظار یافتههای جدید تکمیلی نیز بود.
به طور کلی، اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ماوراءالنهر و شرق ایران مدت کوتاهی پیش از حمله اعراب را میتوانیم چنین پیش چشم خود تجسم نماییم: از گرگان، نیشابور (یا نیشابور)، مرو (ماری در ترکمنستان کنونی) و بلخ هرچه رو به سوی شمال و شرق میرفتیم، کنترل دولت ساسانی ضعیف تر و ترکیب قومی و زبانی مردم مخلوط تر میشد.
اکثر مردم این منطقه به لهجهای از سه زیر شاخه زبانهای ایرانی شرقی سخن میگفتند: یکم: خوارزمی باستان در شمال غرب ماوراءالنهر میان مرز ترکمنستان و ازبکستان کنونی، دوم: سُغدی (در سمرقند، بخارا، چاچ و یا تاشکند کنونی و چندین ناحیه دیگر و همچنین واحههای سغدی زبان در امتداد راه ابریشم)، و سوم: زبان باکتریایی (باختری، بلخی) و دیگر زبانهای ایرانی تُخارستان.[۳۸] در عین حال، به خاطر گذشته چند صد ساله حکومت اشکانیان که خود از شرق ایران برخاسته بودند و همچنین روابط نزدیک آسیای مرکزی با ایرانیان و دولت ساسانی، فارسی میانه و یا «پهلوی» نیز در ماوراءالنهر جا افتاده بود.
زبان به اصطلاح «رسمی» و یا دولتی، یعنی زبان مکاتبات میان پادشاهان محلی منطقه، دولتهای مرکزی و ایالتها و ولایتها ابتدا پارتی و بعدها پهلوی و در بلخ تا مدتها یونانی بود، چرا که برخی از نیروهای اسکندر پس از شکست هخامنشیان برای حفظ مرزها از دست اندازی قبایل شمالی در این منطقه مستقر شده بودند.[۳۹]
پیش از اسلام تعداد کمتر، اما فزایندهای از مردم ماوراءالنهر هم ترک زبان بودند. اکثر ترکها نه در میان دو رود آمودریا و سیردریا، بلکه در آن سوی سیر دریا به صورت قبیلههای کوچ نشین در دشتهای پهناور میان مرزهای شمال غربی چین تا شمال دریای خزر، میان دو امپراتوری وسیع چین و ایران ساسانی میزیستند. بخش کوچکی از این قبایل در نواحی مرزی ایران مانند خوارزم، چاچ و سُغذ (بخارا و سمرقند) و یا منطقه کاشغر چین یکجا نشین شده بودند.
قبایل ترک پس از متلاشی شدن دولت ساسانیان و ظهور اسلام و بخصوص پس از سقوط دولتهای قبیلهای ترک در شمال غربی چین و جنوب روسیه، هرچه بیشتر به ماوراءالنهر، خراسان، بقیه ایران و خاورمیانه کوچ کردند. بخش دیگری از هم تباران آنان مانند بلغارهای ولگا نیز از استپهای روسیه به سوی غرب، یعنی اروپای شرقی مهاجرت نمودند.
زبان ترکی قبایل ترک اگرچه مشخصات محلی و قبیلهای خود را داشت، اما هنوز مانند امروز صورت منسجمی نداشت که نامهایی مانند ازبکی و ترکمنی و یا قزاقی و قرقیزی و اویغوری به خود بگیرد، بخصوص که هنوز ترکها در حال کوچ بودند و زبان آنان وابسته به کوچها و امتزاج با اقوام جدید در وطنهای نویافته تغییر مییافت. خوارزم، سمرقند و بخارا هنوز ترک زبان نشده بود. طبیعتاً روم شرقی یعنی ترکیه کنونی نیز هنوز اکثراً مسیحی مذهب و یونانی زبان بود.[۴۰]
اکثر مردم بومی ماوراءالنهر و به ویژه طبقه حاکم و اشراف مانند بقیه ایران زرتشتی و برخی (بخصوص در دوره کوشانیان) بودایی بود. در اینجا نیز مانند خود ایران طبقات حاکم و اشراف زمیندار «دهقان» نامیده میشدند. اما برخلاف خود ایران، در ماوراءالنهر تفکیک طبقاتی چندانی نبود.[۴۱] طبقه «دهقان» طیف گستردهتری از مردم و از جمله زمینداران محلی را دربرمی گرفت و حاکمیت، مانند مابقی ایران، نماد اتحاد پادشاهی مقتدر و روحانیتی با نفوذ محسوب نمیشد.
تجارت با سرزمینهای گوناگون، مردم زرتشتی سُغد را نسبت به همه ادیان تحمل پذیر کرده بود. ادیان و آیینهای زرتشت، بودا، مزدک، مانی و مسیحیت برای سُغدیان چیزی آشنا بودند. بارتولد مینویسد که در ماوراءالنهر تسامح مذهبی به مراتب بیشتری از خود ایران موجود بود. اشخاصی که در ایرانِ زرتشتی مورد پیگرد مذهبی قرار میگرفتند، در ماوراءالنهر پناه مییافتند و این تسامح مذهبی در مورد بوداییان و مسیحیان نسطوری نیز موجود بود.[۴۲]
مورخین عرب، ایرانی و غربی هنگام شرح اوضاع ماوراءالنهر مدت کوتاهی پیش از اسلام و اوایل اسلام از چهار نیروی اجتماعی و سیاسی سخن میگویند: یکم: ایرانی زبانان بومی یعنی خوارزمیان، سغدیان و بلخیان که اکثریت مردم ماوراءالنهر را تشکیل میدادند، دوم: ایرانیان، یعنی ایرانیان خود ایران ساسانی که با مردم بومی ماوراءالنهر مشترکات و روابط نزدیک داشتند و بعدها به عنوان نو مسلمانان همراه با اعراب به ماوراءالنهر آمدند، سوم: ترکها که بخشی از آنان دیگر در ماوراءالنهر مسکون شده، اما بخش بزرگترشان در دشتهای شمال زندگی میکردند و از آنجا به ماوراءالنهر هجوم مینمودند و چهارم: اعراب و لشکراسلامی آنان که از خراسان به ماوراءالنهر حمله میکردند.
زیرنویسها
[ویرایش][1] Frye and Sayılı: Turks before the Seljuqs, in Bosworth: Turks in Early Islam, p. 180
[2] Windfuhr: Iranian Languages, pp. ۱۲-۱۴
[۳] در این کتاب که درباره ماوراءالنهر و خراسان تاریخی است، نگارنده از تعبیر «دشتهای اوراسیا» و یا برای سادهتر کردن بیان مطلب «دشتهای شمال» استفاده خواهد کرد.
[۴] به نظر زرین کوب (دو قرن سکوت، ص. ۱۳۹) حدود ماوراءالنهر «عبارت بود از تمام اراضی و بلادی که مسلمانان در شمال آموی به تصرف درآورده بودند» و «حدود شمال و شرق این بلاد در آنجا ختم میشد که دیگر اعراب بر آن تسلط نیافته بودند.
[5] Frye: Heritage of Persia, p. ۴۷
[6] Frye: Pre-Islamic and early Islamic Cultures, in Canfield, Turko-Persia, p. ۴۸
[7] Frye: Ibid, p. ۲۷۹
[۸] بیرونی: آثار الباقیه، ص. ۷۵
[9] Windfuhr: Dialectology and Topics, in Windfuhr: Iranian Languages, pp. ۴-۸
Schmit: Die iranischen Sprachen, S. 1
[۱۰] در مورد کوچهای بزرگ هند و اروپائیان به آناتولی و قفقاز و بعداً هند و ایرانیان به هند و فلات ایران نظریات گوناگونی موجود است. نگارنده اساساً از دو منبع زیر استفاده کرده است:
Windfuhr: Iranian Languages, pp. 5-7
Golden: Introduction, pp. 44-50
[11] Golden: Ibid
[12] Herodotus: Histories, ۷٫۶۴
[13] Golden: Ibid. , p. ۴۷
[14] Kuhrt, Amélie (2013): The Persian Empire: A Corpus of Sources from the Achaemenid Period (in English). Routledge. p. 450
[15] Huyse, Philip (1999): Die dreisprachige Inschrift Šābuhrs I. an der Ka’ba-I Zardušt (ŠKZ). Vol. 3 (1). Corpus Inscriptionum Iranicarum. London: School of Oriental and African Studies
[16] Frye: Pre-Islamic and early Islamic Cultures, in Canfield, Turko-Persia, p. ۳۷
[17] Clan [18] Frye: Pre-Islamic and early Islamic cultures, in: Canfield: Turko-Persia, pp. ۴۰
[۱۹] پیشوند «اَ» در فارسی باستان و میانه به معنی «نا» و «غیر» است. اَنیران یعنی غیر ایران، آنچه که خارج از ایران است.
[20] Schmitt: Die iranischen Sprachen, S. ۲
[21] Frye: Ibid
[22] Strabo: Geography ۱۱, ۸٬۱
[23] Qian, Sima: Account of Dayuvan, p. ۲۳۴
[24] Ibid, p. ۲۳۵
[25] Olbrycht: Parthia and Nomads of Central Asia, pp. ۶۹-۷۰
Pourshariati: Decline and Fall of the Sasanian Empire, pp. 19-20
[26] Olbrycht: Footnote 33, also
Potts: Nomadism in Iran, pp. 89-93
[27] Olbrycht: Ibid. , pp. ۷۴-۷۵
[28] Ibid
[29]Olbrycht: Ibid, and Potts: Nomadism in Iran, pp. ۸۹-۹۳
[30] Göbl, Robert: Dokumente zur Geschichte der iranischen Hunnen in Baktrien und Indien, Wiesbaden 1967
[31] Roux, Jean-Paul (2000): Türklerin Tarihi, pp. 50-82
[۳۲] مسعودی، به نقل از رئیس نیا، رحیم: آذربایجان در سیر تاریخ ایران، تبریز، ج. دوم، چاپ دوم، ۱۳۷۰، ص ۵۳۷
[۳۳] همانجا
[34] Frye. : Pre-Islamic and early Islamic cultures in Central Asia, in Canfield, Turko-Persia, p. ۳۸
[35] Bregel, Yuri: Turko-Mongol influences in Central Asia, in Canfield, Turko-Persia, p. ۵۴
[36] Schmitt: Die iranischen Sprachen, S. ۱
[37] Golden: Introduction, p. ۴۷
[38] Golden: Introduction, p. ۱۹۸
[39] Frye: History of Iranian Languages in the East, PDF, retrieved on 20 January 2020 [40] Golden: Ibid, pp. ۲۱۰-۲۱۲
[41]Turkestan, p. 180 Barthold
[42] Barthold: Ibid. , p. ۱۸۳