راهنمای جامع فیزیک/دکارت و مفهوم حرکت
زمان زیست شناختی | دکارت و مفهوم حرکت | آشنایی با مکانیک |
آخرین فردی که اندیشههایش بر نیوتن و فرمول بندی مکانیک کلاسیک تأثیر عمیق داشت، دکارت بود. با این وجود نظرات و کارهای دکارت در زمینه فیزیک حالت توصیفی داشت. اما همین مسائل توصیفی نیز به شدت با فیزیک ارسطویی در تضاد بود. اما از دیدگاه منطقی قوانین نیوتن شکل ریاضی نظریههای گالیله است. به همین دلیل نخست فیزیک دکارتی آورده شده و سپس مکانیک گالیلهای تا با مقایسهٔ آنها با کارهای نیوتن، ارزش و اهمیت کار هر یک بهتر مشخص شود.
آخرین فردی که اندیشههایش بر نیوتن و فرمول بندی مکانیک کلاسیک تأثیر عمیق داشت، دکارت بود. با این وجود نظرات و کارهای دکارت در زمینه فیزیک حالت توصیفی داشت. اما همین مسائل توصیفی نیز به شدت با فیزیک ارسطویی در تضاد بود. اما از دیدگاه منطقی قوانین نیوتن شکل ریاضی نظریههای گالیله است. به همین دلیل نخست فیزیک دکارتی آورده شده و سپس مکانیک گالیلهای تا با مقایسهٔ آنها با کارهای نیوتن، ارزش و اهمیت کار هر یک بهتر مشخص شود.
دکارت و مفهوم حرکت
[ویرایش]در باب فیزک دکارت و مفهوم حرکت از دیدگاه او کمتر سخن گفتهاند. گویی فیزیک دکارت با آنهمه اهمیت و تاثیرش بر آراء اندیشمندان بزرگی، همچون ایزاک نیوتن، در مقابل دیگر افکار او همچون تصورات فطری و دوگانه انگاری ذهن – کمتر مورد توجه بوده است.
فیزیک و شالودههای آن نزد دکارت نقشی محوری داشتند. هر چند امروزه احتمالاً او را بیشتر با مابعدالطبیعه ذهن و بدن یا برنامه و روش معرفتشناسی اش میشناسند. در قرن هفدهم میلادی لااقل به یک اندازه، فیزیک مکانیکی و مکانیک جهان هندسی در حرکت که نقش بسیاری در مقبولیت او نزد اندیشمندان معاصرش داشت، شاخته شده بود.
پیش زمینههای تاریخی
[ویرایش]دکارت در جریان مخالفت با فلسفه مدرسی به هیچ وجه تنها نبود. آنزمان که دکارت در مدرسه فیزیک میآموخت حملات متعددی اندیشههای مختلف فلسفه طبیعی ارسطو را هدف قرار میداد. اما مهمترین امر در فهم فیزیک دکارت مسئله احیاء اتمیسم سنتی بود. در برابر دیدگاه ارسطویی، اتمیستهای سنتی از جمله، دموکریتوس، اپیکور، لوکرسیوس سعی میکردند تا رفتار ویژه اجسام را نه بر حسب صورتهای جوهری، بلکه بر حسب اندازه، شکل و حرکت اجسام کوچکتری بنام اتم تبیین نمایند. اتمهایی که در فضای خالی به حرکت واداشته شدهاند. در قرن شانزدهم در باب اندیشه اتمیستی به طور گستردهای بحث میشد. بطوریکه در اوایل قرن هفدهم میتوان تعداد قابل توجهی از طرفداران آن از جمله نیکولاس هیل، سباستین باسو، فرانسیس بیکن، و گالیلو گالیله را نام برد. پس از تمام اینها، فیزیک دکارت نقطه پایانی بر این مباحث گذاشت که کاملاً با جهان اتمیستها بیگانه بود. دکارت اعتقاد به وجود اتمهای جدا از هم و فضاهای خالی را که مشخصه فیزیک اتمیستی بود کنار گذاشت.
جسم و امتداد
[ویرایش]فلسفه طبیعی دکارت با مفهوم جسم آغاز میشود. البته امتداد، ذاتی جسم یا جوهر جسمانی است. یا آنگونه که در " اصول " اصطلاح فنی آنرا بکار میگیرد، امتداد صفت اصلی جوهر جسمانی است. از نگاه دکارت، همچون دیگر بزرگان، علم ما به جواهر نه بصورت مستقیم بلکه از طریق عوارض، صفات و کیفیات، و . . . آنها ست. به همین دلیل در " اصول " مینویسد: " گرچه هر صفتی برای اینکه شناختی از جوهر به ما بدهد به تنهایی کافی است، اما همین یک صفت در جوهر هست که طبیعت و ذات جوهر را تشکیل میدهد و همه صفات دیگر تابع آن است. مقصود من امتداد در طول و عرض و عمق است که تشکیل دهنده طبیعت جوهر جسمانی است یا اندیشه که تشکیل دهنده طبیعت جوهر اندیشنده است. زیرا همه صفات دیگری که به جسم نسبت دارد منوط به امتداد و تابعی از آن است؛ و نیز . . . " این ویژگی خاص، امتداد برای جسم و اندیشه برای نفس است. همه دیگر تصورات و مفاهیم به این صفت خاص باز میگردند. تا آنجا که بواسطه صور امتداد است که ما اندازه، شکل و حرکت و دیگر صفات جسم را درک میکنیم؛ و همینطور به واسطه مفهوم اندیشه یا فکر است که قادر به درک اندیشههای خاص خود هستیم. تصور امتداد بسیار نزدیک به تصور جوهر جسمانی است، بطوریکه دکارت اذعان میدارد که ما قادر به درک مفهوم این جوهر فارغ از صفت اصلی آن نیستیم. دکارت در" اصول " اینگونه مینویسد: " تصور جوهر جسمانی بصورتی متمایز از کمیت خویش، تصوری مبهم از یک چیز غیر جسمانی است. گرچه بعضی این موضوع را به نحو دیگری بیان میکنند، اما من در هر حال فکر میکنم که نحوه تلقی آنها غیر از آن چیزی باشد که هم اکنون گفتم. زیرا وقتی جوهر را از امتداد و کمیت انتزاع میکنند، یا مقصودشان از جوهر لفظی است که دلالت بر چیزی ندارد یا تقریباً تصور مبهمی از جوهری غیرجسمانی در ذهن خود دارند که آن را بغلط به جسم نسبت میدهند و تصور حقیقی خود را از آن جوهر جسمانی به امتداد معطوف میکنند که در عین حال از نظر آنان عرض نامیده میشود؛ بنابراین میتوان بسهولت دریافت که الفاظ آنها با افکارشان مطابقت ندارد.
دکارت به حرکات، حالات و اشکال که اجسام میتوانند دارای آنها باشند، قائل میگردد. بدین ترتیب، رنگها، مزهها، گرما و سرما در واقع در اجسام وجود ندارند بلکه آنها تنها در ذهنی که آنها را ادراک میکند موجود اند. البته مهم است که بدانیم آن هنگام که دکارت ذات یا جوهر جسم را امتداد انگاشت، قائل به جوهر به آن دقتی که مدرسیان معاصرش قائل بودند، نبود.
خلاصه اینکه تمایز میان یک جوهر و عوارض آن در مابعدالطبیعه مدرسی یک اصل است. (مثلاً، انسان ذاتاً یک حیوان ناطق است که با از دست دادن هرکدام از صفات حیوان یا ناطق دیگر انسان نیست)؛ اما عوارض غیر ذاتی – نسبت کاملاً متفاوتی با جوهر دارند، بطوریکه با از بین رفتن آنها تغییری در طبیعت جوهر رخ نمیدهد. حال، بعضی از آن عوارض مجموعهای از آن چیزهایی هستند که تنها در انسان یافت میشود
نزد دکارت تمام عوارض یک جوهر جسمانی باید بوسیله ذاتشان که همان امتداد است فهمیده شوند. هیچ چیز در جسم وجود ندارد که توسط ویژگی ذاتی امتداد قابل درک نباشد. بدین ترتیب اجسام دکارتی، اجسامی هندسی هستند که در خارج از ذهنی که آنها را ادراک میکند وجود دارند.
حرکت
[ویرایش]حرکت در فیزیک دکارت امری کاملاً تعیین کننده است. همه آنچه درجسم وجود دارد امتداد است، و تنها طریق برای اینکه جسمی از جسم دگر قابل تفکیک جلوه کند، حرکت است. بدین ترتیب، آنچه باعث تعیّن اندازه و شکل اجسام منفرد میگردد حرکت است و بدینسان حرکت، محوری ترین اصل تبیینی در فیزیک دکارت است. باید توجه داشت که نظریه هندسی جسم به عنوان امتداد، ذاتاً جهانی ایستا را بر ما عرضه میدارد. اما واضح است که حرکت یک واقعیت است، و ماهیت آن را باید بررسی کرد. با این همه، ما باید فقط حرکت مکانی را بررسی کنیم. زیرا دکارت تصریح میکند که هیچ نوع دیگری از حرکت برای او قابل تصور نیست
در عرف عام، حرکت " عملی است که با آن جسمی ازمکانی به مکانی دیگر عبور میکند " و در مورد یک جسم مفروض میتوانیم بگوییم که این جسم، بر حسب نقاط مرجعی که اختیار میکنیم، در عین حال هم متحرک است و هم غیر متحرک. کسی که کشتی متحرکی سوار است نسبت به ساحلی که آن را ترک گفته است متحرک است، ولی در عین حال نسبت به اجزاء کشتی در حالت سکون است ."
حرکت به معنای اخص عبارت است از " انتقال یک جزء ماده یا یک جسم از مجاورت اجسامی که در تماس مستقیم با آن اند؛ و ما آنها را در حال سکون تلقی میکنیم، به مجاورت اجسام دیگر ". در این تعریف تعبیرات " جزء ماده " و " جسم " را باید به معنای چیزی گرفت که در معرض حرکت انتقالی واقع میشود، ولو اینکه مرکب از اجزاء کثیری باشد که دارای حرکات خاص خویش اند و کلمه " حرکت انتقالی " را باید مبین این معنی دانست که حرکت در جسم مادی است و نه در فاعلی که آن را حرکت میدهد. حرکت و سکون صرفاً حالات مختلف یک جسم اند. به علاوه تعریف حرکت به عنوان حرکت انتقالی جسمی از مجاورت اجسام دیگر متضمن این معنی است که شیء متحرک فقط یک حرکت میتواند داشته باشد؛ در حالی که اگر از کلمه " مکان " استفاده میشد، میتوانستیم به یک جسم واحد حرکات متعددی نسبت دهیم، زیرا مکان را میتوان نسبت به نقاط مرجع متفاوتی لحاظ کرد. بالاخره در تعریف، کلمات " و ما آنها را در حالت سکون تلقی میکنیم " معنای کلمات " اجسامی که در تماس مستقیم با آن اند " را محدود میکند
دکارت جهت زدودن ابهام از چهره حرکت مدرسی دست به تعریف دقیق خود از حرکت میزند. او با توجه به وضوح مفهوم عرفی حرکت، آنرا هندسی لحاظ میکند تا از گرفتار شدن در کلاف تعاریف گمراه کننده مدرسی بپرهیزد. بعدها دکارت در " اصول " با کوشش در نظام مند نمودن اندیشه اش سعی میکند به مفهوم حرکت، با توجه به تعریفی که نزد عوام بکار میرود روشنی ببخشد: " اما حرکت (یعنی حرکت مکانی، زیرا من حرکت دیگری نمیتوانم تصور کنم و گمان نمیکنم بتوان حرکت دیگری در طبیعت تصور کرد) به معنی معمولی کلمه چیزی نیست جز عملی که جسم با آن از مکان به مکان دیگر میرود. " دکارت تعریف دیگری از حرکت را جهت روشنایی بخشیدن به مفهوم مکان پیشنهاد میکند. در " اصول " اصل ۲۵ مینویسد: " اما اگر عادت عمومی را رها کنیم و به حقیقت ماده توجه کنیم اجازه دهید ببینیم بر اساس حقیقت شیء از حرکت چه میتوان فهمید. برای اینکه طبیعت مشخص حرکت را تعیین کنیم، میتوان گفت حرکت عبارت است از : انتقال جزئی از ماده یا از یک جسم از کنار اجسامی که بدون فاصله با آن اتصال دارند و ما آنها را در سکون تلقی میکنیم به کنار اجسام دیگر. مقصود من از " یک جسم " یا " جزئی از ماده " تمام آن چیزی است که یکجا و بر روی هم تغییر مکان میدهد؛ گر چه ممکن است این جسم خود مرکب از اجزاء بسیاری باشد که فی نفسه حرکات دیگری داشته باشند. من این عمل را انتقال مینامم نه نیرو یا فعلی که انتقال میدهد، تا نشان دهم که حرکت همیشه در شیء متحرک است نه در محرک. زیرا به نظر من این دو دقیقاً از هم تفکیک نشدهاند. علاوه بر این، من چنین درک میکنم که حرکت حالتی از شیء متحرک است و نه یک جوهر؛ درست همانطور که شکل حالتی از شیء متشکل و از اصل سکون حالتی از شیء ساکن است. "
مدت و زمان
[ویرایش]تصور زمان با تصور حرکت ارتباط دارد؛ ولی ما باید تمایزی میان زمان و مدت قائل شویم. مدت حالتی از شیء به لحاظ دوام وجود آن اعتبار میشود؛ ولی زمان که به عنوان مقدار حرکت وصف میشود از مدت به معنای عام متمایز است. " ولی برای اینکه مدت همه اشیاء را تحت ضابطه و ملاک واحدی ادراک کنیم، معمولاً مدت آنها را با مدت بزرگترین و منظم ترین حرکات، یعنی حرکاتی که علت پیدایش سالها و روزهاست، مقایسه میکنیم، و از اینها به زمان تعبیر میکنیم؛ بنابراین زمان چیزی را به مفهوم مدت، به معنای عام، اضافه نمیکند، بلکه به نحوهای از فکر یا اعتبار ذهن است ". بنابر این دکارت میتواند بگوید که زمان فقط نحوهای از فکر یا اعتبار ذهن است و یا، چنانکه در " اصول " میآید، " فقط نحوهای از اعتبار این مدت است. " اشیاء مدت یا دوام دارند، ولی میتوانیم به وسیله مقایسهای این مدتها را در ذهن اعتبار کنیم و در آن صورت ما تصور زمان را داریم، که مقدار مشترک مدتهای مختلف است.
پس در عالم مادی جوهر جسمانی را داریم، که آن را امتداد حرکت میدانیم، اما چنانکه قبلاً ملاحظه شد، اگر نظریه هندسی جوهر جسمانی را فی نفسه اعتبار کنیم، به تصور یک عالم ایستا میرسیم. زیرا تصور امتداد فی نفسه مستلزم تصور حرکت نیست؛ بنابراین، حرکت بالضروره به عنوان امری زائد بر جوهر جسم مینماید؛ و در واقع حرکت در نظر دکارت حالتی از جسم است؛ بنابراین، باید درباره منشا حرکت تحقیق کرد؛ و در این مرحله، دکارت تصور خداوند و فاعلیت الهی را به میان میکشد. زیرا خداوند اولین علت حرکت در عالم است. به علاوه، او مقدار متساوی و ثابتی از حرکت را در عالم حفظ میکند، به نحوی که هر چند نقل و انتقالی در حرکت واقع میشود، مقدار کلی آن ثابت باقی میماند. " به نظر من واضح است که کسی غیر از خداوند نیست که با قدرت کامله خویش ماده را با حرکت و سکون اجزای آن خلق کرده باشد، و با مشیت بالغه خویش هم اکنون در عالم همان قدر حرکت و سکونی را که به هنگام خلق آن ایجاد کرده بود، حفظ کند. زیرا هر چند حرکت فقط حالتی از احوال ماده متحرک است، با وجود این ماده مقدار خاصی از حرکت را که هرگز قابل زیادت و نقصان نیست حفظ میکند، ولو اینکه در برخی از اجزاء آن گاهی حرکت بیشتر و گاهی حرکت کمتری وجود دارد . . . ". میتوان گفت که خداوند عالم را با مقدار معینی از نیرو آفریده است، و کل مقدار نیرو در عالم، با آنکه مستمراً از جسمی به جسم دیگر منتقل میشود، ثابت میماند. در نهایت نباید از نظردور داشت که دکارت در صدد است که بقای مقدار حرکت را از مقدمات مابعدالطبیعی، یعنی، از ملاحظه کمالات الهی، استنتاج کن.
منبع
[ویرایش]کتاب فیزیک از آغاز تا امروز نوشته حسین جوادی چاپ دوم شهریور ۱۳۸۷ انتشارات اندرز