زبان آذربایجان در گذر زمان/جاینامهای آذربایجان
ترکی شدن زبان آذربایجان | جاینامهای آذربایجان | نفوذ و گسترش ترکی |
زبان آذربایجان در گذر زمان |
جاینامها برای درک تاریخ چه اهمیتی دارند؟
[ویرایش]تحلیل زبانشناختی معنا و پیگیری تحول جاینامها از نگاه درک روند تاریخی بسیار مهم است. بسیار مهم است، اما تنها به شرطی که این کار را آدمی کاردان و بی غرض انجام دهد، نه آنکه از این راه برای اثبات این و آن عقیده سیاسی و یا قومی، ملی و یا مذهبی اش استفاده کند.
دیاکونوف به نکته جالبی اشاره میکند. میگوید تا قرن نهم پ. م. یعنی حدوداً ۲۹۰۰ سال پیش یعنی وقتی مادها و پارسهای ایرانی که از شمال کوچ کرده به فلات ایران کنونی میامدند، در آثار ملل همسایه از جمله آشورها و اورارتوها به جاینامهای مادی-پارسی برنمیخوریم. بعد از نیمه دوم قرن نهم پ. م. است که بتدریج میبینیم آشوریها از جاینامهای مادی و پارسی در همسایگی خود سخن میگویند (۱). این یعنی چه؟ یعنی اینکه قبایل ماد و یا پارس دیگر آمده و در سرزمین آذربایجان، کردستان، همدان و کرمانشاهان کنونی مستقر شدهاند، تا جائیکه نام آن محلها هم تغییر یافته و آشورها مثلاً از «پارثوا/پارسوا» یاد میکنند که همان «پارسوا» و یا سرزمین پارس است که در جنوب شرقی آشور قرار داشت. مینورسکی حتی نام دهکده کوچک «قلعه پاسوه» در نزدیکی سولدوز (نقده) در آذربایجان غربی را که احتمالاً باقیماندهای از نام باستانی «پارثوا» و یا «پارس» است، اولین نشانهٔ آبادیهای ایرانی در فلات ایران شمرده است (۲).
همیشه باید در متن تاریخ و حال فکر کرد و روند تحول را در آن مسیر تحلیل نمود و در نتیجهگیری محتاط بود. در رابطه با جاینامها هم همین طور.
گذشته این سرزمین چه بوده؟ کدام اقوام، ملتها و زبانها در کجا حاکم بوده؟ کوچ و اسکان اقوام از بیرون و یا به خارج به ما چه چیزی را نشان میدهد؟
کسی که راوی تاریخ است راوی منصف و عادل تحولات است، طرفدار این یا آن تیم فوتبال نیست. برای او هر شخص و قوم، مذهب و زبان یکی است و اگر حتماً میخواهد با روایت و یا تحلیل خود یک نقش اجتماعی و اخلاقی هم بازی کند، اگر بطرز علمی فکر کند و بنویسد، نتیجه کارش به صلح، آرامش و همزیستی همه انسانها کمک خواهد نمود، صرفنظر از فرقهای تاریخی، قومی، فرهنگی و مذهبی اقوام و گروههای مختلف مردم، صرفنظر از اینکه کدام گروه مردم از کجا به آنجا آمدهاند و چرا آمدهاند، صرفنظر از اینکه کم بودند یا زیاد، بعد کمتر شدند یا بیشتر.
در باره جاینامهای آذربایجان چه میتوانید بگوئید؟
[ویرایش]مثلاً آذربایجان شرقی را بگیریم. در کل، نام روستاها و شهرستانهای آذربایجان شرقی را میتوان به سه دسته
یکم: تاتی/آذری (و یافهلوی)، دوم: ترکی و گاه مغولی و سوم: فارسی
تقسیم کرد.
نامهای تاتی /آذری بیشتر به روستاهای بزرگتر و قدیمی تر مربوط هستند، نامهای ترکی دو دسته هستند: قشلاقها و روستاهای عشایری و روستاهای یکجانشینان و قدیمی. فارسی هم درصد معینی از نام روستاها را شامل میشود.
یک نکته درباره نامهای تاتی /آذری روستاها این است که بسیاریاز این نامها عربینما یا فارسینما شدهاند مثلاً «اسپهلان» (محل سپاه؟) شدهاست: «اسفهلان»، یا «کزنگ» شدهاست «کزنق». «اسپره خون» که به تاتی یعنی «چشمه (خوان) سفید»، در متون آن را به شکل فارسی «سفیده خوان» نوشتهاند.
چند نمونه از:
نامهای تاتی /آذری شهرستان تبریز (با استناد به ابتکاری که چند سال پیش در «ویکیپدیا» سازماندهی شده بود):
سهلان، مایان، لیقوان، باسمنج (شکل قدیمی: وهوسفنج)، سفیدان، گمانج، اسنجان، انرجان، خلجان، کرجان، هزهبوران، استیار، ورنق، چاوان، زرنق، سفیده خوان، شادباد، اسفهلان، اسپران، لاهیجان، گوار، کند رود، اسپس، خواجه دیزج…
نامهای ترکی:
آغاجاوغلی، آقداش، آناخاتون، گویبولاغ، اوغلی، تازهکند، ساتللو، قرهتپه، ینگیکندی، آجیچای، بارانلو…
نامهای فارسی (که البته عربی هم در ترکیب این لغات هست):
آذرشهر، سردرود، سرد صحرا، فتحآباد، خسروشاه، باغ معروف، ملک کیان، نعمتآباد، هروی، فتحآباد، مشیرآباد، نصرتآباد …
این نامها مربوط به دوره معاصر است. مطمئن هستم اگر کمی به عقب بروید اولاً نامهای بیشتری خواهید یافت. بعد خواهید دید که یک رشته نامها کاملاً عوض شدهاند. حتماً به نامهای کردی، ارمنی و شاید آسوری هم برخواهید خورد.
هرکدام از این نامها برای خودش داستان و تاریخی دارد که بررسی آن حتماً بسیار جالب، هیجان دهنده و در عین حال آموزنده است.
بررسی جاینامهای آذربایجان در روند ترکی شدن زبان مردم، یعنی از سلجوقیان تا صفویان بسیار جالب است. استاد سابق من از دانشگاه آنکارا مرحوم فاروق سومر که خود ایشان هم خیلی احساسات قوی ترکی داشت، این موضوع را خوب بررسی کرده بود، چرا که از نگاه او دگرگشت جاینامها نشانه مهمی درجهت تغییر حاکمیت دولتی و زبان حاکم است. یک راه توضیح دگرگشت زبان در آذربایجان هم که مرحوم سومر در رساله معروفش بنام «نگاهی عمومی به تاریخ ترک زبان شدن آذربایجان» در پیش میگیرد، پیگیری تحول نام شهرها و آبادیهای آذربایجان است. او با نام بردن تک تک روستاها و مقایسه نامهای ایرانی سابق و نامهای بعدی ترکی و مغولی آنها، نشان میدهد که زبان این روستاها کی و در چه شرایطی تغییر یافته است.
مثلاً سومر میگوید حتی در مقایسه با دوره سلجوقیان، آنچه دقت پژوهشگران را جلب میکند زیاد بودن جاینامهای ترکی در دوره ایلخانان مغول است که در زمان سلجوقیان به این درجه نبود. با این ترتیب بنظر میرسد نامهای ترکی و مغولی نه چندان در دوره سلجوقیان، بلکه بیشتر در دوره ایلخانان مغول به ترکی و یا گاه مغولی تغییر یافته است. بعضی از این جاینامها مانند «گؤکچه گؤل» (امروزه در ارمنستان) و «آلاداغ» (شمال دریاچه وان) در زمان آباقا و حتی هلاکو ترکی شده بود اما هیچ نشانهای نیست که این جاینامها مربوط به دوره قبل از مغول هم هستند، به این معنا که این نامها به احتمال قوی در دوره ایلخانان مغول عوض شدهاند. نامهای مغولی «زرینه رود» (چاغاتو و تاقاتو) در جنوب مراغه هم در آن دوره تغییر یافتهاند. با این ترتیب جاینام هائی که بعد از حکومت آباقا میبینیم بعضی ترکی بودند و بعضی دیگر مغولی. این در عین حال اشاره به تیره و تبار کسانی دارد که با ارتش مغول به ایران آمدند و بر این پایه میتوان گفت که حاکمین ایلخانی بعضی مغول بودند و بعضی دیگر ترک (۳). میدانیم که بیش از نصف جنگجویان لشکر مغول و اکثر فرماندهانش از قبایل ترک زبان بودند.
بعضی جاینامها هنوز هم مورد اختلاف هستند، مثلاً در رابطه با سولدوز و نقده...
[ویرایش]در دنیا نام کمتر کشور، منطقه و شهری ثابت و همانند سه هزار سال پیش مانده است. مطمئن باشید که دستکم تلفظ اش فرق کرده است. یا اینکه هر بار یک پادشاه و رئیس قبیله جدیدی آمده، نام این شهر و آن روستا را عوض کرده، نام مورد پسند خودش را گذاشته است و یا اصلاً سیاست دولت عوض شده و با این ترتیب نام فلان شهرستان و حتی دهکده هم عوض شده است.
از سوی دیگر طرز تلفظ و املای بسیاری نامها هم طی زمان تغییر یافته است. آتروپاتکان شده آذربایجان، کنستانتینوپل شده استانبول.
اما درست است. جاینامها گاه بین اقوام و ملل گوناگون مورد مناقشه بوده است، چرا که هر کدام خواسته است آن را «از آن خود» بداند و به فرهنگ و تاریخ خود بچسباند، در حالیکه در بسیاری موارد اکثر طرفهای این مباحثه دلیلی دارند که آن جا و شهر را با تاریخ خود مرتبط بشمارند؛ ولی میبینیم کشورهای پیشرفته و صنعتی از این مرحله دعوا بر سر نام گذشتهاند.
این مناقشات اساساً یا در مورد جاینامهای مرزی و حاشیهای است و یا محل هائی که اقوام مختلف در آنجا زیستهاند و هنوز زندگی میکنند. یک کشاکش «ما اول اینجا بودیم ولی شما بعداً آمدید» هم هست، گویا هرکس که کمی زودتر آمد، باید همه میراث و مال و زمین و فرهنگ و غیره را تصاحب کند و به دیگران چیزی باقی نگذارد.
در ایران، زمانی کوشش میکردند جاینامهای ترکی را عوض کنند. دیرتر بعضی جاینامها را با ملاحظات سیاسی و یا مذهبی عوض کردند. در آناتولی پس از آنکه هزارسال پیش سلجوقیان ترک آمدند، به تدریج اکثر نامهای یونانی و آرامی و ارمنی را عوض کردند و یا با تلفظ ترکی چنان تغییرش دادند که زیاد هم معلوم نمیشود اصل آنها چه بوده است. در اروپا هم این موضوع تا صد سال پیش تا حد زیادی مشکل آفرین بود. حالا اروپائیها در این باره خیلی راحت تر و آرامتر فکر میکنند. مثلاً در مناطق مرزی چک با آلمان، چکها نام خودشان را برای یک شهر بکار میبرند و آلمانیها نام خودشان را. کسی هم دل آزرده و خشمگین نمیشود.
در این مورد یک دسته که ادعای طرفداری از زبان ترکی را دارند با این دو نام یعنی «نقده» و «سلدوز» و یا «سولدوز» مشکل دارند و ادعا میکنند که «حکومت نام سولدوز را که ترکی است، برداشته و به جایش نقده را گذاشته است.» تصورشان این است که گویا «سولدوز» ترکی است و «نقده» گویا فارسی و یا کردی و یا عربی است، یعنی نام «سولدوز» خوب است ولی نام «نقده» بد است.
این فقط یک تصور است، تصوری که خواهیم دید در مورد هیچکدام از این دو نام مبتنی بر واقعیت نیست، از روی عدم آگاهی است و شاید هم از سوی بعضیها قصدا عنوان میشود. اولاً این نامها اقلاً قدمتی برابر با ۷۰۰ سال دارند و ساخته دست این یا آن حکومت نیستند. ثانیاً در باره منسوبیت این نامها به این یا آن زبان نمیتوان چیزی قطعی گفت؛ ولی به احتمال قوی نام «سولدوز» و یا «سلدوز» که دعواگران تصور میکنند ترکی است، ترکی نیست، مغولی است. نام «نقده» هم که میگویند فارسی و یا کردی و یا عربی است، نیست، بلکه اتفاقاً این نام به احتمال قوی یا ترکی و یا باز مغولی است.
دو نکته مهم است:
اولاً باید واقعیت تاریخی را دانست، مطالعه کرد و آن را هر طور هست، قبول نمود.
واقعیت چیست؟
شهر و شهرستان نقده (سابق سلدوز و یا سولدوز) در ۱۰۰ کیلومتری جنوب شهر ارومیه و در جنوب نسبتاً غربی دریاچه ارومیه قرار دارد. دشت نقده یکی از حاصلخیز ترین مناطق آذربایجان غربی است که محصول سیب، انگور و گندم اش معروف است. این شهرستان که جمعیت اش طبق سرشماری سال ۱۳۸۵ برابر با ۱۱۷۸۳۱ نفر بوده است، دو بخش (مرکزی و محمدیار)، دو شهر (نقده و محمدیار)، و چهار دهستان (بیگم قلعه، سلدوز، المهدی و حسنلو) دارد. شهر و شهرستان نقده تا سال ۱۳۴۶ با نام «سلدوز» شناخته میشد، اما در این سال طی مصوبهای نام این شهر و شهرستان به «نقده» تغییر یافت. در سلدوز و روستاهای آن زبان مردم ترکی و کردی و مذهب اکثریت آنان شیعه و سنی است.
در اینجا هم میتوان از نامها و جاینامها شروع به جستجو کرد.
«سولدوز» نام یک قبیله مهم و با نفوذ مغول بود که دردوره مغولها و ایلخانان در تاریخ ایران و منطقه نقش مهمی بازی کرده است.
موضوع بر سر ۷۰۰ سال پیش است، دوره جانشینان چنگیز خان در ایران.
چنگیز خان قبیله سولدوز را زیر حمایت خود گرفته بود زیرا یکی از پیش کسوتان این طایفه زمانی در جنگی با قبایل دیگر، چنگیز را از مرگ نجات داده بود. وقتی هلاکو یعنی نوه چنگیز به ایران لشکر کشی کرد، بخشی از طایفه سولدوز هم به ایران آمد. زن هلاکو از طایفه سولدوز بود که مادر آباقا بود. آباقا، طوری که میدانیم آذربایجان را به مرکز حکومت ایلخانی خود تبدیل نمود و تبریز را پایتخت خود کرد. ایلخانان حدود صد سال بر این منطقه ایران حکومت کردند. جانشینان معروف آباقا عبارت بودند از آرغون، غازان خان، اولجایتو خدابنده و ابو سعید بهادر خان. امیران مغول چندین بار کوشش کردند از طریق کردستان و آناتولی جنوب شرقی به شام و فلسطین حمله کنند، اما موفق نشدند.
در مورد تاریخ و نام شهر سلدوز و یا سولدوز (بعدا نقده) شاید اولین و دقیق ترین اطلاعات را ولادیمیر مینورسکی در «دائره المعارف اسلام» (۴) داده است. سلطان محمود غازان خان، مشهورترین سلطان «اصلاح طلب» ایلخانان که اسلام آورد و رابطه ایلخانان با مغولستان را عملاً قطع کرده این دولت را «ایرانی» نمود، در سال ۱۳۰۳ سرزمین وسیع ایلخانی را بعنوان تیول بین حکام و فرماندهان محلی خود تقسیم کرد. به گفته مینورسکی احتمال دارد که نام «سولدوز» در حول و حوش همین تاریخ جایگزین نام پیشین این محل شده است؛ و اما نام پیشین سولدوز معلوم نیست.
مینورسکی در همین جا ذکر میکند که در زبان کردی نام «سولدوز» بصورت «سوندوس» تلفظ میشود. او همچنین از نخستین تاریخ عشایر کرد موسوم به «شرفنامه بدلیسی» چنین نقل قول میکند که بعد از زوال سلسله چوپانیان که از جانشینان ایلخانان بودند و هنگامیکه سلسلههای ترکمن (ترکمان) یعنی آق قویونلوها و قراقویونلوها آمدند، کردهای مکری سولدوز را اشغال کردند. این را هم میدانیم که حدوداً ۵۰۰ سال بعد، در سال ۱۸۲۸، عباس میرزا ولیعهد قاجار و والی آذربایجان، پس از شکست در جنگ دوم ایران با روسیه و امضای عهدنامه ترکمن چای، ۸۰۰ خانوار از ایل ترک زبان قراپاپاق را از گرجستان، ارمنستان و آذربایجان قفقاز به ایران آورد و تیول سولدوز را به آنها داد. به نوشته مینورسکی به نورسیدگان قراپاپاق که شیعه مذهب هم بودند، اجازه داده شد، از اهالی تا ارزشی برابر با ۱۲۰۰۰ تومان در سال سهم محصول زراعت و مالیات بگیرند. آنها متقابلاً مکلف بودند ۴۰۰ نفر اسب سوار مسلح را پیوسته در خدمت دولت نگهدارند. مینورسکی مینویسد در آن موقع «در سولدوز چهار تا پنج هزار خانوار کُرد و ترک مقدم وجود داشتند اما املاک آنها بتدریج بدست اربابان نورسیده شیعه (یعنی قراپاپاقها) گذشت… در اوایل قرن بیستم در منطقه سولدوز مجموعاً ۱۲۳ روستا و شهر وجود داشت و مهم ترین آبادی این منطقه نقده («نهاده») بود که هزار خانه را شامل میشد.
مینورسکی توضیحات بیشتری در باره اینکه نام دیگری از «نقده» را «نهاده» نوشته است، نمیدهد؛ و اما در باره ریشه نام «نقده» چیز دقیقی گفته نمیشود. دو گمان اصلی این است که این، نام زینت آلات زنان قراپاپاق بوده و بطور کلی صفتی است که به «اشیاء زیبا و پرقیمت» داده میشود. تفسیر دیگر این است که نام یکی از فرماندهان مغول بنام «نغادای» به این قصبه داده شده است.
باز طبق نوشته مینورسکی: «کردهای سنی عشایر ممش، زرزا و مکری در اوایل قرن بیستم عبارت از ۲۰۰۰ خانوار یعنی یک چهارم جمعیت این شهرستان میشدند. آنها کل مردم ۱۰ روستا را تشکیل میدادند و در ۱۱ روستای دیگر همراه با ترکهای قراپاپاق میزیستند. در سال ۱۹۱۴ تنها ۸۰ خانواده مسیحی در نقده مانده بود و احتمالاً باقیمانده جامعه یهودیان نیز که بیشتر عبارت از مسیحیان بودند و تخمینا ۱۲۰ خانوار در نقده را تشکیل میدادند، به اسرائیل کوچ نموده بودند. در زمان اشغال این منطقه از سوی ارتش عثمانی در سالهای ۱۹۰۸- ۱۲ قراپاپاقهای شیعه که عثمانیان آنها را جاسوس ایران میشمردند، روزگار بدی داشتند. ترکها کوشش نمودند مناسبات عشایری و ایلاتی را از بین برده اهالی را از قید «رعیت بودن» آزاد کنند، اما به این کار موفق نشدند. در جریان جنگ جهانی اول، دهکده حیدرآباد در ساحل دریاچه ارومیه تبدیل به یک بندر کوچک دریائی روسیه شد و راه آهن کوتاهی در شهرستان تاسیس گردید. سولدوز چند بار دست به دست گشت اما بدنبال عقبنشینی روسها و ترکها یعنی از سال ۱۹۱۹ در چهارچوب ایران باقی ماند» (۵).
ثانیاً باید یک چیز را بخصوص در باره این منطقه جنوب دریاچه ارومیه گفت. تمام آن منطقه سولدوز، نقده، حسنلو، اشنو، تا میاندوآب و تخت سلیمان، اگر اغراق نباشد، یک منطقه مقدس تاریخی است. تصور کنید تپه حسنلو باقیمانده آبادیهای اولیه مربوط به هشت هزار سال پیش است. معلوم هم نیست مردمی که آنجا میزیستند قومیت و زبان و مذهبشان چه بود. بعد در همین منطقه دولت باستانی ماننا تاسیس شده که مربوط به اقوام پیشا مادی بومی یعنی احتمالاً گوتیها و هورّی هاست که بعد با مادها آمیزش یافتهاند. پایتخت احتمالی مادها و آتروپاتن یعنی شهر باستانی گنزک که امروزه چیزی از آن باقی نمانده در همین منطقه بوده است.
اینجا محل تقاطع بسیاری از اقوام، قبایل، مذاهب، زبانها و فرهنگهای منطقه بوده. محل تقاطع امپراتوریهای ماد، هخامنشی، اسکندر، سلوکی، اشکانی، ساسانی، روم و یونان… در جنوبش آشور و پیش از آن شومر و یا سومر، در غرب و شمال غرب اش اورارتو و دیرتر ارمنستان، بعد از اسلام ترکهای سلجوقی و مغول و سلاطین صفوی و عثمانی…
در خاورمیانه از این قبیل نقاط تقاطع اقوام و فرهنگهای تاریخی کم نیست، اما این گوشه خاورمیانه براستی شگفت انگیز و از نگاه تاریخی پرابهت است. تمام ابهت و اهمیت این منطقه در رنگارنگی قومی، دینی، فرهنگی و زبانی آن است. اگر تاریخ و حال اینجا فقط ترک و یا کرد و یا آشوری میبود چه اهمیتی میداشت؟
تقاطع که میگوئیم یعنی زندگی با هم، بعضاً هم به هر بهانهای همراه با سوء تفاهم و اختلاف و جنگ و جدل، بعد هم به هر بهانهای همسایگی، شراکت در شادی و ماتم همدیگر، صلح و آمیزش، توالی و تسلسل قومی در طول تاریخ.
چه کسی میتواند این مسئولیت را به دوش بگیرد که زندگی و آرامش مردم را، چه این قوم و چه آن قوم، به هم بزند و آنها را ضد همدیگر بشوراند؟
بیشک روی این خاکها در دوران باستان، از هزاران سال پیش انسانها زندگی کردهاند. احتمالاً همان مردم باستانی تپه حسنلو هم همین جاها زیستهاند. بعد هم گوتیها و لولوبیها، مادها، بعد دیگران. شاید گنزک معروف و باستانی همین جا بوده است. این را دقیق نمیدانیم ولی گمان زدنش سخت نیست، چرا که از سولدوز تا مثلاً تپه حسنلو هفت هشت کیلومتر بیشتر نیست. اما معلوم است که حسنلو، سولدوز و یا نقده که ما امروزه میشناسیم، نامهای باستانی نیستند. نه اینکه در گذشته دور این مکانها موجود نبوده. بوده، اما نام و مردم و زبان و فرهنگشان با امروز فرق میکرده. شکی نیست که آبادیهای شهرستان نقده اکثراً بر روی خرابههای آبادیهای باستانی ساخته شدهاند.
تازه، گیریم که این و یا آن نام قدیمی این یا آن دهستان و شهر تاتی یا فارسی یا ترکی یا کردی یا مغولی یا عربی است. دعوای محله شما بر سر همین است؟
آیا بد است که نام سلدوز و یا سولدوز احتمالاً مغولی است؟ آیا متقابلاً کسی خوشش نمیآید که نقده احتمالاً از نام زینت آلات زنان طایفه قراپاپاق میاید و یا آن هم، طوری که برخی میگویند، مربوط به یک فرمانده مغول است؟ ترکها و کردها میتوانند، اگر خیلی اصرار دارند، با همدیگر یک چائی میل کنند و با خوشی بر سر یک اسم جدید توافق کنند. اما آیا امروزه واقعاً این یا آن اسم، نقده و یا سلدوز و یا سلدوز، زندگی شما را مختل میکند؟ رنگارنگی جاینامها و منسوبیتهای مختلف آنها به زبانها و اقوام گوناگون چه بدی دارد؟ اینگونه نامها حتی به ما گذشته تلخ و شیرین و پرفراز و نشیب مان را یاد آوری میکنند. یا اینکه این موضوع نامها فقط پرده ساتری برای اختلافات دیگر و جدی تر است؟ آیا کسی میخواهد و یا میتواند که ارگ تبریز و رسدخانه مراغه را که در زمان ایلخانان مغول و به دستور آنان ساخته شده، به صرف منسوبیت آن به مغولها تخریب کند؟ آیا کسی میتواند امروز مدعی شود که این منطقه که تاریخ زندگی انسانها در آن اقلاً هشت هزار ساله است، به «ما» تعلق دارد و نه به «آنها»؟
منابع
[ویرایش](۱) دیاکونوف، ایگور م. تاریخ ماد، تهران ۱۳۴۵، ص ۱۸۱-۱۸۲
(2) Minorsky, V. : Mongol Place Names in Mokri Kurdistan, BSOAS 19, pp. 58-81, 1978
(۳) سومر، فاروق: نگاهی عمومی به تاریخ ترک زبان شدن آذربایجان، در: جوادی، عباس: ایران و آذربایجان در بستر تاریخ و زبان، لندن ۲۰۱۶، ص ۳۴۹-۳۵۶
(4) Minorsky, Vladimir: «Suldüz» , in Encyclopaedia of Islam, Second Edition; Edited by: P. Bearman et al; Consulted online on 23 January 2017
(5) Ibid