زبان آذربایجان در گذر زمان/نفوذ و گسترش ترکی
جاینامهای آذربایجان | نفوذ و گسترش ترکی | ادبیات تصوفی و مذهبی آذربایجان |
زبان آذربایجان در گذر زمان |
در باره ریشههای زبان ترکی چه میتوان گفت؟
[ویرایش]ریشههای زبان ترکی باستان درست مثل ریشههای زبانهای هند و ایرانی در استپهای اوراسیاست. در نقشه، از جنوب سیبری، غرب مغولستان و کاشغر چین بیائید تا شمال شرق و بعد شمال غرب دریای خزر تا شمال دریای سیاه. همه این استپها، از ۴۵۰۰ و یا بیشترسال پیش تا ۱۵۰۰ سال پیش مسیر کوچهای پر تلاطم قبایل مختلف بوده. در این روند، جنگها، سکونتها، آمیزشهای قومی گوناگون رخ داده، زبانها، اقوام و ملتهای رنگارنگ تشکیل یافته و از بین رفتهاند. بعضیها به سوی شرق، یعنی طرف چین و سیبری شرقی کوچ کردهاند، بیشتر آنها به غرب، یعنی به سوی اروپا، دیگران به جنوب، چین و هندوستان، دیگران به جنوب غربی، یعنی ایران و آناتولی…
بعضی از این اقوام و قبایل زود تر از دیگران وارد این امواج کوچ شدهاند، دیگران دیر ترتشکل یافته و عرض اندام کردهاند، بعضیها پس از مدتی از بین رفتهاند، دیگران دولت و ملتهای خود را تاسیس کردهاند، بعضیها با اقوام دیگر آمیختهاند و باز دیگران در اواسط و اواخر این امواج بعنوان اقوام و زبان هائی مشخص و متمایز عرض اندام کردهاند.
مثلاً کوچهای هند و ایرانی زبانان ۴۵۰۰ سال پیش و یا پیشتر شروع شده (۱)، یک گروه از آنان به جنوب، یعنی طرف سغد، بلخ و هندوستان، دیگران به جنوب غربی، ابتدا آناتولی و شمال عراق (هیتیتها) و سپس موجی بزرگتر به فلات ایران کوچ کرده بعنوان اقوامی نورسیده بنام مادها، پارسها و پارتیها بتدریج دولتها و ملتهای جدیدی با زبانهای متمایز خود ایجاد کردهاند.
حدود ۲۳۰۰ سال قبل در مناطق شرقی این استپها، یعنی در شمال چین، اتحادیه مخلوطی از قبایل ایجاد شده بود که منابع چینی از آن بعنوان «هسیونگ-نو» نام میبرند. از آنها جز چند نام چیزی باقی نمانده است. سیصد سال بعد یعنی در قرن نخست میلادی اتحادیه دیگری از درون این گروه بزرگ بنام «هونها» بیرون میاید که بسوی غرب رو مینهد. از هونها و زبان آنها نیز اطلاع دقیقی در دست نیست، اگر چه بعضی مورخین هونها را ریشه اصلی ترک زبانان باستان نامیدهاند.
صرفنظر از هونها که زبانها و قومیت هایشان مورد توافق دانشمندان نیست، اولین اثرنوشته شدهای که میتوان آن را با اطمینان «ترکی باستان» نامید، سنگ نوشتههای ترکی باستان از ۱۲۰۰ سال پیش یعنی قرن هشتم میلادی است. این آثار به «سنگ نوشتههای اورخون و ینی سئی» معروف هستند که در مغولستان امروز یافت شدهاند. بسیاری از دانشمنان و از جمله زبانشناس و تورکولوگ معروف لارس یوهانسن بر آنند که کوشش ربط دادن «هسیونگ-نو» ها و هونهای بعدی با ترکهای چند قرن بعد نتیجهای نداده است (۲).
بین ظهور تاریخی ایرانیان و ترکان چند قرن فرق هست؟
[ویرایش]این طور بگوئیم: بین دولت ماد یعنی اولین دولت ایرانی (حدودا ۷۵۰ پ. م) و اولین دولت ترک یعنی گوک تورکها (حدودا ۵۰۰ میلادی) حدوداً ۱۲۵۰ سال فرق هست. نشانههای دیگری هم هست. مثلاً قبل از کوچ بزرگ هونها شاهد کوچ سکاها در همان استپها بسوی غرب هستیم و رد آنها را در شمال قفقاز و شمال دریای سیاه میگیریم. سکاها که ایرانی زبانانی بودند که هنوز یکجا نشین نشده بودند، به روایتی زیر فشار هونها به غرب رو گذاشتهاند. وقتی سکاها به شمال ایران میرسند، مادها چندین قرن بود که در ایران کنونی مستقر شده بودند. سکاها حتی در زمان مادها به ایران هم دست اندازی میکنند. خزرها را هم میگویند که گویا شاخهای از هونها بودهاند که در شمال و غرب دریای خزر حکومتی قبیلهای ایجاد نموده بودند. خزرها هم تا مدتی دوام آوردند. آنها در همدستی با روم شرقی از طریق قفقاز به ایران ساسانی حمله میکردند.
خزرها ترک زبان بودند؟
[ویرایش]بعضیها این را ادعا میکنند، اما دلیل مشخصی نیست. این مورد هم درست مانند هون هاست چرا که از خزرها هم چیزی باقی نمانده است. طبق برخی گمانه زنیها ترکان اوغوز و سلجوقی هم شاخهای از خزرها بودند که به طرف خوارزم و سمرقند کوچیدند و مسلمان شدند. اما البته برای این سناریو هم دلایل مشخص و دادههای زبانی روشنی موجود نیست. بنظرم درست تر آن است که به گفته یوهانسن شروع زبان مکتوب ترکی را از قرن هشتم بگیریم و آن را آغاز زبان نوشتاری ترکی، یعنی ترکی باستان بنامیم. اما بیشک ریشه تباری اولین قبایل ترک بمراتب قدیمی تر از آن است، چرا که قبایل ترک که طبیعتاً یکباره عرض اندام نکرده و شروع به صحبت کردن به ترکی ننمودهاند. میتوان به راحتی استنتاج کرد که آنها خود محصول آمیزشهای گوناگون قومی و زبانی بسیار قدیمی تری بودند. از طرف دیگر ترکی مانند بسیاری از زبانهای دیگر قبل از دوره کتابت، سنتی غنی و طولانی در ادبیات شفاهی داشته است که البته ما امروزه نمیتوانیم در آن مورد قضاوت کنیم چرا که در آن مورد سندی نداریم. اما اقلاً داستانهای حماسی «ماناس» قرقیزها و یا «دده قورقود» ترکمنها که چند قرن بعد به رشته تحریر در آمدند، نشان از ادبیاتی شفاهی میدهند که هنوز بصورت نوشتار در نیامده بود.
سنگ نوشتههای اورخون و ینی سئی با کدام زبانهای کنونی ترکی خویشاوند است؟
[ویرایش]این، زبان تا حد زیادی رایج در امپراتوری «گوک تورک» است که در همان منطقه در شمال و شمال غرب چین رواج داشت. از نظر زمانی، این امپراتوری صد سال پیش از اسلام تا صد و پنجاه سال بعد از اسلام برقرار بود، یعنی اواخر ساسانیان و اوایل خلافت اسلامی در آسیای میانه و شرق ایران ساسانی. شاید نزدیک ترین شاخه ترکی معاصر به آن زبان، اویغوری و یا حتی جغتائی و یا ازبکی قدیم است. این درست زمانی است که اولین تماسها و اولین نفوذها بین ایرانیان و قبایل ترک انجام میگیرد. زمان ساسانیان در شرق تماسها خیلی مسالمت آمیز تر است، تجارت و رفت و آمد هست، آمیزش و وصلتها هست، دست اندازی هم طبیعتاً هست؛ ولی به هرحال شاهد نفوذ زبان ترکی باستان و اویغوری قدیم به خوارزم و سغد باستانی هستیم. در غرب طوری که گفتیم خزرها از قفقاز دست اندازی میکنند. البته نمیدانیم اینها را میتوان واقعاً «ترک» حساب کرد یا نه.
بعضی مورخین گفتهاند که «دده قورقود» اولین اثر به ترکی آذری است...
[ویرایش]این ادعا نادرست است و پایه علمی ندارد. «دده قورقود» و یا «دده قورقوت» داستان زندگی قبیلهای اوغوز هاست. این یک داستان و یا حماسه است که قرنهای طولانی بصورت شفاهی موجود بود تا اینکه اولین نسخه چاپی آن در یک کتابخانه آلمان پیداشد. پشت صفحه اول این نسخه نوشته شده که نسخه مزبور در قرن دهم هجری یعنی سیصد چهارصد سال پیش به کتابخانه احمد پاشا در استانبول وارد شده است. این داستان برای اولین بار در سال ۱۹۱۵ در استانبول چاپ شد، اما از مضمونش معلوم نمیشود که این حوادث در کجا رخ داده، آسیای میانه یا شمال خزر، یعنی جائی که اوغوزها پیش از کوچ به خراسان بصورت ایلی زندگی میکردند. حتی مرحوم دکتر هیئت هم در اثر معروف خود «سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی» (۳) داستان «دده قورقود» را جزو نخستین «آثار شفاهی ترکی آذری» میشمارد. این درست نیست. دکتر هیئت در همان اثر حتی خزرها را ترک حساب میکند. این موضوع هم واقعاً اثبات نشده که زبان خزرها چه بود. اصلاً از زبان آنها چیزی جز چند نام نمانده که زبانشناسان قضاوتی حتی محتاطانه بکنند.
ادامه آن دوره «گوک تورک» در تحول زبان ترکی چیست؟
[ویرایش]دویست سال پس از انشعاب و اضمحلال دولت گوک تورک، در همان منطقه آسیای میانه خانیگری قراخانیان ایجاد شد که آن هم تا سالهای ۱۲۰۰ م. ادامه یافت. قراخانیان از آن جهت نقطه عطفی در زندگی و تاریخ ترکان بودند که دولتداری ترکی از حالت صرفاً و یا اساساً ترکی، آن هم ترکی شرقی برآمده همراه با قبول اسلام، تحت تأثیر فرهنگ و دولتداری ایرانی قرار گرفت. ترکی آنها هم وارد گردونهٔ نفوذ فرهنگ اسلامی، زبان فارسی و طبیعتاً عربی قرار گرفت. مهم ترین مراکز این دولت، کاشغر، بلاساغون و سمرقند بودند. در این دوره میبینیم که ترکها با پیشروی به سمرقند و فراتر، یعنی جنوب تر از آن به سوی خراسان، در حال حرکت به سوی غرب و جنوب و از جمله ایران هستند. این پیشروی با افزایش قبول اسلام هم مرتبط است.
آن ترکی دوره گوک تورک را برخی دانشمندان «ترکی باستان» و دیرتر ترکی دوره قراخانیان را «ترکی میانه» نامیدهاند. اولین آثار ادبی ترکی «دیوان لغات الترک» و «قوتادقو بیلیگ» متعلق به همین دوره ترکی میانه یعنی دولت قراخانیان هستند. «دیوان لغات الترک» بقلم محمود کاشغری به عربی نوشته شده و لغات ترکی را توضیح میدهد. این اثر از نگاه بررسی زبانشناختی و معلومات آنسیکلوپدیک در باره زبانها و اقوام ترکی آن دوره بسیار مهم است. «قوتادقو بیلیگ» و یا «دانش سعادت بخش» اثر یوسف خاص حاجب نصیحت نامهای برای شاهزاده قراخانی است.
تاریخ تالیف هر دو اثر کم و بیش همزمان با شاهنامه فردوسی است.
آیا برآمدن ترکان در آسیای میانه به آذربایجان تاثیری داشت؟
[ویرایش]نه هنوز. پیشتر هم گفتیم. سقوط ساسانی و غلبه خلافت اسلامی در و پیکر ایران را به روی اعراب در غرب و ترکها در شرق باز کرد. از نظر سیاسی اتفاقاً ترکها شاید در ایران وسیله موازنهای در برابر حکام عرب هم شدهاند. به هر تقدیر ترکها که جنگجویان ماهری بودند، کمک کردند که قدرت سیاسی ایرانیان تحکیم شود، حتی اگر از طریق سلطنت ترکان غزنوی و سپس سلجوقی و غیره هم شد، شد.
قبل از اسلام هم روایت است که مثلاً در دوره انوشیروان یک عده از قبایل ترک «گوک تورک» که از ساسانیان شکست خورده بودند در آذربایجان و دیگر نقاط ایران اسکان داده شدند. در زمان حمله اعراب نیز دسته هائی از ترکان به آذربایجان آمدهاند (۳). اما اینها نمونههای منفرد هستند و در ترکیب قومی و زبانی آذربایجان و یا دیگر نقاط ایران تغییر مهمی ندادهاند. تأثیر بزرگ ترکی با غزنویان در خراسان شروع شد و از نقطه نظر آذربایجان و زبان آن، دوره سلجوقیان نقطه عطفی در نفوذ و گسترش زبان ترکی در آذربایجان و از طریق آذربایجان در روم شرقی و یا بیزانس بود.
میتوانید خلاصهای از گسترش قبایل ترک در ایران بدهید؟
[ویرایش]گرهارد دورفر یکی از تورکولوگهای معدود غربی است که روی ترکی آذری کار کرده است. دورفر جریان غلبه سلجوقیان بر ایران و سپس روم و کوچ و استقامت ترکهای اوغوز در سده یازدهم را این طور خلاصه میکند: «توران بر ایران پیروز شد» (۴). البته دورفر بهتر از همه میداند که این توصیفی مبتنی بر اساطیر است. خود توران طبق همین افسانهها سرزمین فرزندان تور و افراسیاب بود، یعنی ایرانیانی که برخلاف فرزندان ایرج در آن سوی رودخانه آمو (جیحون، در آسیای میانه) به زندگی کوچندگی خود ادامه میدادند، ولی آنها همه به هرحال نوادگان جمشید بودند که سر سازگاری با همدیگر نداشتند.
به عالم واقعی برگردیم. دورفر در جای دیگری میگوید در قرن یازدهم اوغوزها که پرجمعیت ترین گروه ترکها بودند ابتدا خراسان، از آنجا بقیه ایران و بالاخره آناتولی را گرفتند و آن را پایگاه فتوحات گسترده و جدید خود نمودند.
خیلیها تعجب میکنند. چطور شد که به غیر از آذربایجان، در خراسان ترکی خراسانی داریم، ترکمنی داریم، در مرکز ایران خلجی و در جنوب قشقائی داریم؟ ریشهٔ این پراکندگی از کجاست؟
این کوچها و جابجائیها را باید در یک روند دراز مدت، یعنی یک جریان پر پیچ و خم حدوداً پانصد سالهٔ تاریخی تصور کرد. اگر چنین نکنیم، نمیتوانیم بفهمیم که این پراکندگی زبانها و لهجههای ترکی چگونه بوجود آمده است. از نظر کلی شما ۱۶۰۰ تا هزار سال پیش را جلوی چشمتان بیاورید: یک جریان بزرگ کوچ قبایل پروتو ترکی یعنی ترکی آغازین از شرق به غرب، یعنی از شمال چین، از مغولستان و سیبری جنوبی به سوی شمال دریای خزر، از آنجا به شمال دریای سیاه و اروپای شرقی. در این امواج کوچ و قبایلی که مرتباً هم با همدیگر و هم با قبایل و اقوام دیگر جنگ و در عین حال آمیزش میکنند، یعنی مثلاً خزرها و یا بلغارهای اوراسیا را تجسم کنید. حالا نه اینکه اینها به معنای امروزی «ترک» بودند. احتمالاً همان قدر که ارامنه و اوستینهای سواحل دریای سیاه «ایرانی» بودند، خزرها و بلغارهای آسیایی میانه هم «ترک» و یا با تعبیر علمی اش «ترکیک» بودند.
آنها در عرض ۵۰۰-۶۰۰ سالی که به سمت غرب کوچ کردند، هم در سرراه و هم در نقاط نهائی کوچ هایشان یکجا نشین شدند، با مردم بومی و محلی استقامتشان آمیزش یافتند و بااخره دین و زبان و فرهنگشان هم متحول شد. خزرها از بین رفتند، یعنی با دیگران آمیزش یافتند، بلغارها هم در سواحل دریای سیاه، یعنی حدوداً بلغارستان کنونی رحل اقامت افکندند، با مردم محلی که اسلاو و بخشی هم یونانی بودند، اختلاط یافتند، کاملاً اسلاوی شدند و زبانشان هم اسلاوی شد که امروزه به آن زبان بلغاری میگوئیم.
آن موج کوچها ۳۰۰-۴۰۰ سال پس از اسلام آرام گرفت و تمام شد.
موج دوم کوچها مربوط به یک شاخهٔ ترکهای جنوبی بنام اوغوزها بود که پس از شکست ساسانیان و پیوستن ایران باستان به خلافت اسلامی شروع شد. آغاز این کوچ و اقامتها از آسیای میانه و خراسان بود و اوج آن ۹۰۰-۱۱۰۰ سال پیش با غزنویان و بخصوص سلجوقیان شروع شد. بعد این کوچ همهٔ ایران را فرا گرفت و سپس به قفقاز، آسیای صغیر و یا ترکیهٔ امروز، شمال عراق و سوریه هم گسترش یافت. در نتیجهٔ همین کوچ، اقامت و حکومت ترک زبانان بود که در تمام این سرزمینها حکومت، و در برخی سرزمینها زبان و حتی دین این سرزمینها دگرگون گردید.
در همین ۵۰۰-۶۰۰ سال است که زبان اکثر مردم آذربایجان، بخشی از خراسان و مناطق معین و کوچکی از ایران مرکزی و جنوبی ترکی شده است. ترکیهای اینها هم کم و یا بیش با همدیگر فرق دارند.
از آن انبوه قبایل اوغوز و سلجوقی که در قرن یازدهم میلادی ابتدا نیشابور و کل خراسان را فتح کردند، یک گروه کوچکتر وقتی به خراسان رسید، همانجا ماند و کوچ را ادامه نداد. بنظر دورفر (۵)، ریشهٔ «ترکی خراسانی» که امروزه گمان میرود تعداد گویشورانش یکی دو میلیون نفر باشد، از همان تاریخ است. گروه دیگری از این اوغوزها که در خراسان مانده بودند، بعد از فتح خراسان به سوی شرق دریای خزر رفتند و آنجا را هم تسخیر کردند. اینها با مردم محلی جوش خورده، همان ترکمنهای کنونی را چه در ایران و چه در جمهوری ترکمنستان بوجود آوردند. این را هم بگوئیم که ترکی خراسانی و ترکمنی برخلاف بعضی تبلیغات سیاسی که میشود، یکی نیست. از نگاه دستوری، یعنی مثلاً صرف افعال، ثابت شده است که اینها دو گونهٔ متفاوت ترکی هستند.
گروه بزرگتر اوغوزها به هوای تسخیر ممالک غیر مسلمان، یعنی ارمنستان و بیزانس مسیحی، به غرب کوچ نمودند. زبان آذربایجان و شرق قفقاز، صفحاتی از شمال عراق و سوریه و همچنین زبان و دین ترکیهٔ کنونی در همان جریان چند قرن کوچ و اقامت عوض شد. از این اوغوزها یک عده دراوایل صفویان از آناتولی به آذربایجان باز گشتند.
عدهٔ دیگری از آذربایجان و مرکز ایران به سوی جنوب رفتند و زبان اوغوز جنوبی (قشقائی، ایناللو) را بوجود آوردند و عدهٔ از آن کوچکتری هم بطرف شرق بازگشتند که ریشهٔ گونههای ترکی کنونی در گلوگاه و خراسان شمالی از همان دوره است.
یک لهجهٔ فوقالعاده کوچک اما از نگاه زبانشناسی مهم زبانی هم «خلجی» است که گویشوران آن بین قم و اراک پراکنده بودند ولی امروزه یا از بین رفتهاند و یا حدود هزار نفر گویشور آن باقی مانده است. گفته میشود این زبان مشخصاتی متفاوت از زبان و لهجههای اوغوزی دارد. خلجی در قرن بیستم از سوی تورکولوگهای آلمانی و بویژه گرهارد دورفر کشف شده و ویژگیهای زبانی آن به ثبت رسیده است. گفته میشود خلجی زبان طایفهای از اوغوزهای شرقی بوده که احتمالاً در قرن سیزدهم در اثر فشار و حملات مغول به ایران مرکزی کوچ کردهاند.
از آن دوره به بعد ادبیات ترکی چگونه تحول یافت؟
[ویرایش]پیشتر گفتیم که برخلاف قراخانیان که در کاشغر و مناطق بزرگتر آسیای میانه امپراتوری نسبتاً بزرگی برپا کرده بودند، غزنویان و سلجوقیان اهل خواندن و نوشتن نبودند و چنین سنتی هم نداشتند. بنا بر این گویشوران تازه رس ترکی، هم زبان و فرهنگ سرزمین و ملت جدید یعنی ایران را بعنوان زبان و فرهنگ ادبی و دولتی خود قبول کردند و هم به مدت حدوداً دویست سال فقط صاحب ادبیات شفاهی بودند. داستانهای حماسی «دده قورقود» که حکایت از زندگی قبیلهای ترکان دارد و احتمالاً مربوط به همین دوره است، مدتها بعد، در قرن پانزدهم برای اولین بار به رشته تحریردر آمد.
این هم طبیعی است، چونکه امکان هم نداشت سلجوقیان، امروز در خراسان و دیگر ولایات و در ضمن آذربایجان بر سر کارآمده باشند و مردم فردا شروع به نوشتن کتابهای شعر به ترکی بکنند. یاقوت حموی، مورخ و سیاح یونانی تبار از قسطنطنیه یعنی استانبول بعدی که اسیر افتاده و مسلمان شده بود، در دوره مغول و یا مدتی بعد از آن در باره زبان آذربایجانیان نوشت: «آنها (مردم آذربایجان) زبانی دارند که آذری گویند و جز خودشان نمیفهمند» (۶). این تقریباً ۲۰۰-۲۵۰ سال بعد از آمدن سلجوقیان است.
اولین گامهای ادبیات مکتوب ترکی آذری بعد از حمله مغول در قرن سیزدهم شروع شد و بخصوص با آغاز سلطنت صفویان در اوایل قرن شانزدهم یعنی حدوداً پانصد- ششصد سال پیش بارور گردید.
ادبیات ترکی (چه درایران و چه در روم) از ابتدا تحت تأثیر شدید زبان و ادبیات فارسی بود. اکثریت بزرگ ادیبان و نویسندگان ترکی آذری دو زبانه بودند، یعنی هم به فارسی و هم به ترکی مینوشتند. برخی، بخصوص روحانیون آذری، حتی سه زبانه بودند یعنی به عربی هم مینوشتند و گاه صحبت هم میکردند.
ادبیات ترکی آذری را میتوان به سه دوره تقسیم کرد:
یکم، از قرن سیزدهم تا عهدنامههای گلستان و ترکمنچای در قرن نوزدهم که منتج به الحاق قفقاز به روسیه شد، دوم، از قرن نوزدهم تا دوره پهلوی در ایران و حکومت شوروی در قفقاز، و سوم، از پهلوی تا کنون در ایران و از دوره شوروی تا کنون در قفقاز.
البته بعضیها بخاطر اهمیت سیاسی دو حادثه دیگر یعنی اشغال آذربایجان ایران از سوی شوروی و حکومت یکساله پیشهوری در ایران و پنجاه سال بعد اعلان استقلال جمهوری آذربایجان بدنبال فروپاشی شوروی در اوایل سالهای ۱۹۹۰، تقسیم بندیهای دقیق تر دیگری هم میکنند، چرا که بنظر آنها این حوادث سیاسی مستقیماً، اگرچه برای مدتی نه چندان طولانی، به تحولات مربوط به زبان در ایران و قفقاز تأثیر مستقیم داشته است.
اولین شعر ترکی آذری کدام است؟
[ویرایش]ظاهراً نخستین اشعاری که به زبانی بسیار نزدیک به ترکی آذری سروده شده، به قلم عزالدین اسفرائینی معروف به «حسن اوغلی» و یا «پور حسن» است که به فارسی و عربی شعر میسروده و چند شعر ترکی نیز از او مانده است (۵). این مربوط به تقریباً ۷۰۰ سال پیش است و مولفش هم از خود آذربایجان نیست بلکه از اسفرائین در خراسان شمالی است. نزدیکی لهجههای ترکی خراسان، افشار، آذربایجان و شمال عراق در ابتدای تولیدات مکتوب ادبی چیزی طبیعی بود چراکه کوچ ترکها هنوز ادامه داشت.
و اما اولین شاعری که به گفته دورفر «بیشک اصلیت آذری (و نه آناتولیائی شرقی و یا خراسانی) دارد، عماد الدین نسیمی (حدودا ۱۳۶۹-۱۴۰۴) است» (۶) که بخاطر اندیشههای حروفی اش به صورت فجیعی در حلب سوریه به قتل رسید. شاعر دیگری که قبل از صفویان شهرتی پیدا کرده بودعبارت از قاسم انوار است که یکی از شاگردان شیخ صفی الدین اردبیلی است. او در سال ۱۳۵۶ در سراب به دنیا آمد و در تبریز تحصیل کرد. اشعار قاسم انوار اصولاً به فارسی است اما او برخی اشعار ترکی هم دارد.
به هر تقدیر در دوره قراقویونلوها و بخصوص صفویان شاهد رواج وحتی اوج زبان و ادبیات مکتوب ترکی آذری هستیم. مشهورترین نامهای این دوره هم طبیعتاً محمد فضولی بغدادی و خود شاه اسماعیل است که با تخلص «ختائی» شعر میگفت. فضولی که از ایل ترک زبان «بیات» بود به عربی، فارسی و ترکی شعر سروده و شاه اسماعیل به فارسی و ترکی. فضولی البته برجسته ترین شخصیت هنر شعر ترکی است…
فضولی شاعر آذربایجان است؟
[ویرایش]نه از نگاه جغرافیائی و محل تولد و زیست. فضولی زاده حله در عراق امروزاست. در بغداد و بعداً اکثراً در کربلا مانده و همانجا هم فوت کرده. اکثر عمرش را هم در حرم امام حسین کارکرده. مطمئن نیستم، اما بنظرم اصلاً به آذربایجان سفر هم نکرده. اما شعر فضولی را از نگاه زبان، جزو شاخه آذری ترکی اوغوزی حساب میکنند و این تا حد زیادی درست هم هست.
در نمونه زبان عزالدین اسفرائینی هم دیدیم. این دوره، هنوز هم دوره کوچهای قبایل و طوایف ترک زبان اوغوز است. زبان هایشان هم مثل امروز به آن معنی از همدیگر جدا و متمایز نشده. زبان فضولی البته عیناً مانند ترکی آذری امروزی نیست. در ترکیه هم اکثراً فضولی را جزو شعرای ترک میشناسند که بنظر من آن هم درست است چرا که آن وقتها فرق میان باصطلاح «ترکی عجمی» و یا «ترکی قزلباشی» (ایرانی) و «ترکی رومی» (عثمانی بعدی) بسیار جزئی بود.
اما دیگر در قرن شانزدهم یعنی دوره زندگی فضولی و شاه اسماعیل میتوان دید که شاخههای ترکی اوغوزی بتدریج از همدیگر جدا میشوند. شاید اینطور بگوئیم: تا زمانیکه دولتداری ایران صفوی و عثمانی به آن صورت جدا نشده و جا نیافتاده، رفت و آمدها و کوچها و جابجائیهای سیاسی در حاکمیت بر مناطق این طرف و آن طرف ادامه دارد و ترکیهای گوناگون اوغوزی به همدیگر خیلی نزدیک ترند. دوره قراقویونلوها و اوایل صفوی همین طور است. بعد از استقرار صفوی و عثمانی و به ویژه خصومتهای شیعه و سنی که باعث عمیقتر شدن جدائیها شد، ترکیهای دو طرف یعنی آذربایجان ایران و عثمانی هم بیش از پیش از همدیگر فاصله گرفتند، در حالیکه مثلاً دویست سال قبل از آن، مثلاً زمان مولانا جلال الدین بلخی و یا رومی فرق چندانی بین این دو گونه ترکی نبود.
مولانا جلال الدین ترک زبان بود؟
[ویرایش]نه… مولانا از بلخ افغانستان بود که با پدرش از راه مکه به قونیه («ایکونیوم» در بیزانس سابق) آمده بود. این هم درست زمان حملات و کوچهای قبایل ترک به آذربایجان و بیزانس. بعد هم حمله مغول. تصور کنید که مردم بومی قونیه و کلاً بیزانس هم اغلب یونانی زبان هستند. همه چیز گواه آن است که مولانا فارسی زبان بوده. طبیعتاً بخاطر تحصیلات دینی عربی هم میدانسته. کمی هم ترکی و یونانی میدانسته. اما اصلاً معلوم نیست زبان مادری و پدری اش چه بود.
بنظر میرسد برای خود مولانا که گفته بود «ای بسا هندو و ترک همزبان/ای بسا دو ترک چون بیگانگان»، این موضوع اصلاً مهم نبود و دلیل افتراق بین انسانها شمرده نمیشد. اما خوب، میدانیم که مولانا همه اشعارش را به فارسی سروده. حدود ۱۷ قطعه شعر ترکی هم هست که به مولانا نسبت داده میشود. اما فرزندش «سلطان ولد» اشعار ترکی دارد، اگرچه بیشتر اشعار او هم فارسی و بخشی هم عربی هست. خود مولانا در جائی میگوید «اگرچه ترکی نمیدانم اما اقلاً میدانم که به آب سو میگویند…». منظورم این دوبیت است که نمیدانم صحت منسوبیتش به مولانا چقدر راست آزمائی شده:
ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح، تو
آیی به حجره من و گویی که گل، برو
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم من این قدر که به ترکی است آب، سو
که البته «گل» را هم بجای «بیا» به اشتباه «برو» گفته است، که مهم هم نیست.
اگر به محیط اجتماعی-سیاسی شرق ترکیه در زمان زندگی مولانا یعنی حدوداً ۷۵۰-۷۰۰ سال پیش نگاه کنیم هم متوجه میشویم که هرکس آن موقع در ترابوزان و یا قونیه کنونی زندگی میکرده و مانند مولانا از «ملک عجم» هم آمده حتماً در زندگی روزمره اش با زبان یونانی و ترکی هم سروکار دارد و دستکم چیزهائی یاد میگیرد. مولانا هم روایت است که تاحدی ترکی و یونانی میدانسته، البته احتمالاً شکل شفاهی و محلی این دو زبان را.
دوره مولانا، دوره ملوک الطوایفی ترکهای آناتولی هست که به ترکی «بیگ لیکها» یعنی حکمرانی بیگها مینامندش. در هر ولایت یک بیگ مثل یک سلطان کوچک حکمرانی میکند. بعد اینها به شهرها و نواحی یونانی و ارمنی حمله میکنند. حتی با همدیگر میجنگند و با یونانیها و ارامنه ضد بیگهای دیگر متحد میشوند و غیره. تا اینکه از بین آنها یک دولت کوچک در غرب آناتولی که خودش یک «بیگ لیک» بود دیگران را تحت تبعیت خود در میاورد و بزرگتر و پهناورتر میشود. آن هم میشود امپراتوری عثمانی که تا قرن بیستم، تا جمهوری ترکیه تحت رهبری آتاترک ادامه حیات میدهد-برای ۶۰۰ سال تمام.
حالا کمی عقب رفتیم، درحالیکه تا زمان فضولی و شاه اسماعیل آمده بودیم. اگر بخواهیم به این بخش صحبت یک نقطه بگذاریم باید به تأثیر بزرگ فضولی به تقریباً همه شاعران ترکی سرای ایران و ترکیه و حتی آسیای میانه اشاره کنیم. خود فضولی هم زیاد تحت تاثیرغزلسرائی حافظ بوده است. خودش هم میگوید که «لفظ ترکی برای نظم موزون و قافیه زیاد مناسب نیست، اما او میخواهد کاری کند که گل شعر ترکی شکوفه کند…»
اول سببدن فارسی لفظیله چوخدور نظم کیم
نظم نازک ترک لفظیله ایکن دشوار اولور
منده توفیق اولسا بو دشواری آسان ایلرم
نوبهار اولقاج دیکندن برگ گل اظهار اولور
ترجمه: «علت اینکه نظم به لفظ فارسی زیاد است اینست که/(نوشتن) نظم نازک (لطیف) به ترکی دشوار است/اگر توفیق دست دهد من این دشوار را «آسان خواهم کرد/وقتی نوبهار شد، برگ گل از خار ظهور میکند.»
براستی هم فضولی به بهترین وجه از عهده این مشکل بر میاید و بنیاد غزلسرائی ترکی را میگذارد که بعد از او بسیاری دیگر مانند صائب تبریزی (وفات: ۱۶۷۰) ادامه دادهاند.
دلیل اینکه فضولی از سرودن شعر به سبک سنتی ایرانی یعنی با وزن و قافیه بخصوص در غزل بعنوان «مشکل» صحبت میکند این است که اصولاً سرودن غزل به سبک و شکلی که مثلاً حالت عالی اش غزلیات حافظ است، واقعاً هم کار آسانی نیست. ثانیاً تا آن وقت همچو سنتی در ادبیات ترکی نبود و تاره تازه پا میگرفت. ثالثاً هم بنظر من از نظر طول مصوتها سنت شعرسرائی فارسی طوری پیش رفته که کشیدن و کوتاه تلفظ کردن این یا آن مصوت در این و آن واژه چیزی عادی شده اما در ترکی این سنت آن وقت جا نیافتاده بود و بعدها هم جا نیافتاد طوری که اکثر شعرای ترکی سرا به اوزان و اسلوب فولکلوریک و نسبتاً سادهتر دوبیتیها و رباعیهای «بایاتی» و یا «قوشما» (الف، الف، الف، ب/ج، ج، ج، ب) میل کردهاند که وزن و قافیه «هجائی» دارند. شاید از همین جهت هم هست که وقتی یک غزل ترکی میخوانید حس میکنید که ساختار و واژگان اصلی آن، بیشتر از ترکی، فارسی است که درست است. اما وقتی بایاتی و قوشما میخوانید حس میکنید این قبیل اشعار «بیشتر ترکی» است تا غزلیات ترکی.
منابع
[ویرایش](1) Windfuhr, G. : Dialectology and Topics, in: Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. ۴۲-۴۵
(2) Johanson, Lars: The History of Turkic, in: Johandon, L. and Csato, Eva A. : The Turkic Languages, New York 2006, p. ۸۱
(۳) هیئت، جواد: سیری در تاریخ زبان و لهجههای ترکی، چاپ سوم، تهران ۱۳۸۰، ص ۱۷۰-۱۷۱، ص ۱۷۸
(4) Doerfer, Gerhard: Azerbaijan viii. Azeri Turkish, in Encyclopaedia Iranica Online, retrieved on Sep. ۲۲, ۲۰۱۶
(5) Doerfer, G. : Turkic Languages of Iran, in: Johanson, L. and Castao, E. : The Turkic Languages, New York, 1998, pp. ۲۷۶-۲۷۷
(۶) حموی، یاقوت، معجمالبلدان، جلد اول، چاپ لایپزیک، ۱۸۶۶، ص ۱۷۲