سرگذشت زبانها/سال هزار میلادی تا کنون
عربی و ترکی | سال هزار میلادی تا کنون | زبانهای کوچک و بزرگ |
فهرست مطالب |
سالهای ۱۰۰۰ تا ۱۵۰۰
[ویرایش]فارسی، عربی، ترکی
آخرین نقشهای که در این نوشتهها نشان دادیم مربوط به سال ۱۰۷۱ میلادی بود – زمانی که ترکان سلجوقی وارد بیزانس شدند. در عرض کمتر از ۴۰۰ سال ترکها بتدریج بیزانس و پایتخت آن یعنی قسطنطنیه را گرفتند و آن را با نام «استانبول» پایتخت خود کردند. این در سال ۱۴۵۳ اتفاق افتاد. بعضیها فتح استانبول از طرف ترکهای مسلمان را مهمترین حادثه قرن پانزدهم میشمارند. در قرن پانزدهم یعنی عصر کشفیات دریائی از جمله کشف آمریکا استدلال برای این مدعا کار آسانی نیست.
ولی نظر به اینکه مخاطب اصلی ما فارسی زبانان هستند، میخواهیم سرگذشت زبانها را ابتدا تا سال ۱۵۰۱ بیاوریم. علت اصلی گزینش این سال به تاریخ ایران مربوط میشود.
۱۵۰۱ میلادی، سال تاجگذاری شاه اسماعیل و آغاز سلسله صفویان است. این در عین حال ۸۵۰ سال بعد از حاکمیت اعراب و حکومتهای قبایل کوچنده بود که هنوز چندان با مردم بومی نیامیخته و خود کاملاً بومی نشده بودند. از این جهت آغاز سلسله صفویان به گفته برخی حتی آغاز «ایران معاصر» بشمار میرود.
در نقشه بالا به جنگهای ایران صفوی و ترکیه عثمانی هم اشاره کردهایم که بعد از آغاز سلسه صفویان تقریباً چهل سال طول کشید و بعد از مدتی دوباره شعلهور شد. این جنگها به باورهای دینی و حافظه تاریخی مردم هر دو کشور و سرنوشت بعدی منطقه تأثیر مهمی گذاشت. در عین حال در نتیحه این جنگها مرز نهایی بین دو کشور بدنبال قرنها دست بدست شدن بالاخره با عهدنامه قصر شیرین (۱۶۳۹) کم و بیش روشن شد و این وضع موقعیت و تحولات زبانی و فرهنگی متمایز هر دو طرف را بخصوص در مناطق بزرگ مرزی با ثبات تر نمود.
در ایران بلافاصله بعد از حمله اعراب یعنی در دوره تقریباً دویست ساله «فترت» بین فارسی میانه (پهلوی) و فارسی معاصر (دری) آثارچندانی نوشته نشد. اولین آثار فارسی معاصر که احتمالاً عبارت از ترجمه تفسیر کبیر طبری و تاریخ طبری بود در قرن دهم منتشر گردید. از قرن دهم به بعد سرعت وتعداد تالیف و استنساخ (رونویسی) آثار ادبی و علمی بیشتر میشود. طبیعتاً عرض اندام چهرههای ماندگار ادبیات کلاسیک فارسی مانند فردوسی، مولانا جلال الدین، خیام، نظامی و یا سعدی و بعداً حافظ به استحکام و گسترش بیشتر زبان استاندارد فارسی معاصر کمک زیادی میکند. (در زبانهای دیگر مانند انگلیسی و یا ایتالیائی هم نویسندگان و شعرای بزرگ مانند شکسپیر و دانته در شکل گیری این زبانها نقشی کلیدی داشتهاند) حتی دانشمندانی مانند ابن سینا بعضی آثار علمی خود را به فارسی مینویسند اگرچه تا قرن دوازدهم و سیزدهم اکثر کتابهای فلسفی و علمی و طبیعتاً دینی به عربی نوشته میشود. با این ترتیب در ایران این سدهها زبان فارسی به نقش درجه اول خود در فرهنگ و هنر، علم و ادب ادامه داد و عربی در کنار فارسی بعنوان زبان دین و فقه تدریس و تحصیل شد.
در بخشهای پیش گفته بودیم که بخصوص از دوره فارسی میانه (پهلوی) به بعد، بر پایه فارسی جنوبی و ادغام آن با گونههای شرقی و غربی، گونهای معیار و یا مشترک (پهلوی و سپس دری) به وجود آمد که بتدریج و بخصوص با آثار شعرا و نویسندگان کلاسیک غنی و فراگیر شد. در مقابل، گونههای محلی، شفاهی و منطقهای مختلف یا آثار کمی از خود بجا گذاشته کاملاً ازبین رفتند (خوارزمی، سغدی، آذری) و یا در کتابت و تحصیل تنها فارسی معیار و مشترک را بکار بردند طوری که تا سدههای هفدهم و هجدهم و حتی در بعضی موارد قرن بیستم آثار چندانی به گونههای ایرانی گیلکی، تاتی، کردی، لری، بلوچی، پشتو و یا شغنانی (بدخشی) نوشته نشد. آنها همه در سطح محلی و محاورهای به حیات خود ادامه دادند اما در کتابت اصولاً فارسی را بکار بردند.
مشابه این مناسبت بین زبان معیار و گونههای محلی و منطقهای را در مورد ترکی هم مشاهده میکنیم. نظر به اینکه زبان و یا زبانهای ترکی به نسبت دیر تر پیدا شده و به کتابت گذشتهاند، تا قرنهای پانزدهم و شانزدهم عموماً به همه گونههای آن «ترکی» گفته شد تا اینکه بتدریج با تحولات ترکی نوشتاری، نام زبانهای گوناگون ترکی نیز از همدیگر متمایز شد.
از قرن یازدهم به بعد ابتدا در خان نشین قراخانیان (آسیای میانه و چین کنونی) اولین آثار کتبی این زبان مانند «دیوان لغت الترک» و «قوتادقو بیلیگ» تولید میشوند. حکام قراخانی مشوق رشد و ترقی زبان و ادب ترکی بودند اما بعد از دو قرن به سبب زوال این خان نشین و قدرت گیری سلجوقیان و سپس مغولها فعالیتهای نوشتاری دچار وقفه میشود (دانکوف، ۱۹۹۲، نسخه پی دی اف) برعکس قراخانیان، متعاقبین غزنوی و سلجوقی آنان خود اهل خواندن و نوشتن نبودند اما در سرزمینهای ایرانی زبان و ادبیات فارسی را تشویق و ترغیب نمودند. آثار ترکی در ایران این دوره بسیار کم است چرا که بگفته تورکولوگ معروف ترکیه زینب قورخماز (قورخماز، ص ۴۳۱) سلجوقیان چه در ایران و چه در آناتولی فارسی و عربی را بعنوان «زبان رسمی و دولتی» خود بکار بردهاند. اما از قرن سیزدهم به بعد ترکی کتبی بتدریج در آناتولی هم بکار برده میشود. در اینجا اولین آثار ترکی جزواتی شامل ترجمههای ترکی متون دینی و تصوفی جهت ترغیب و تشویق مردم عادی به جهاد و گسترش اسلام بوده است (قورخماز، همانجا) به دنبال این آثار اولیه، شاهد ترجمه ترکی بعضی آثار فارسی از جمله اشعاری از مولانا جلال الدین رومی و همچنین اشعار ترکی شاعر معروف متصوف یونس امره در قرن چهاردهم میشویم. با اینهمه نوع جدیدی از ترکی تبدیل به زبان رسمی ادب، هنر، دیوان و لشکر عثمانی میگردد که واژگان و سبک آن به شدت تحت تأثیر فارسی و عربی قرار داشت و برای مردم عادی امپراتوری عثمانی سنگین و سخت فهم بود. این زبان رسمی و ادبی که «ترکی عثمانی» نامیده میشود تا حدود صد سال پیش اعتبار و رسمیت داشت.
از نظر لهجه شناسی ترکی، تا سالهای ۱۵۰۰ فرق چندان بزرگی بین لهجههای مختلف ترکی آذربایجان و آناتولی به چشم نمیخورد. علت اصلی این امر طبیعتاً در آن است که گویشوران این زبان ریشههای مشترک زبانی و قومی داشتهاند و پس از تاسیس دولتهای عثمانی و صفوی و متمایز شدن دولتداری در این دوسرزمین، زبان ترکی آنها هم بتدریج متمایز و جدا شده است. زبان شاعر معروف ترک شیخ محمد فضولی بغدادی از ایل بیات هنوز نشانه زبان مشترک ترکی اوغوزی–سلجوقی حدود ۵۰۰ سال پیش بود اما به زودی در سرزمینهای ایران و عثمانی برای تمایز بین این گونهها از تعابیر «ترکی قزلباشی» و یا «ترکی عجمی» (آذربایجانی)، «ترکی رومی» (عثمانی) و «ترکی جغتائی» (اوزبکی و اویغوری قدیم) یاد میشود. دیگر لهجههای ترکی که همچون اجداد زبانهای امروزی مانند قزاقی و قرقیزی بشمار میروند در آن دوره هنوز صاحب کتابت چندانی نبودند.
عربی که پیش از اسلام زبانی اصولاً شفاهی بود، یکی دو قرن بعد از فتوحات اسلامی تبدیل به زبانی غنی در زمینه های ادبیات دینی، فلسفه، علوم، ادبیات، ارتش و تجارت شده بود. دانشمندان غیر عرب مانند ایرانیان و حتی برخی اسپانیائیها که تحت تسلط اعراب زندگی میکردند، بسیاری از آثار علمی و فلسفی خود را به عربی مینوشتند تا در شرایط حاکمیت عربی و اسلامی بیشتر خوانده شود و مورد قبول قرار گیرد. این هم به نوبه خود به غنای زبان عربی میافزود. این وضع تا سدههای دوازدهم و سیزدهم یعنی اواخر عباسیان برقرار بود. در همین دوره است که عالم اسلام دچار تحولات بزرگی میشود که یک نتیجه اش هم ناتوانی و بالاخره زوال خلافت عربی–اسلامی است.
در خاورمیانه، طوری که دیدیم ابتدا حکومتهای محلی مانند طاهریان، سامانیان و غزنویان ایجاد میشوند که قدرت خلیفه را عملاً تضعیف میکنند. کوچ و حکمرانی ترکان سلجوقی و بالاخره حملات مغول، جنگهای صلیبیهای اروپائی که برای یک قرن سواحل شرقی دریای مدیترانه را تحت نظارت خود میگیرند و بالاخره برتری یافتن ترکان بر آناتولی و اکثر سرزمینهای خلافت اسلامی در خاورمیانه و بخش بزرگ آفریقای شمالی، مقام عربی را در دنیای اسلام نسبت به قبل ضعیف تر میکند. در نتیجه این تحولات سیاسی گونههای محاورهای و لهجههای محلی عربی بیش از پیش از عربی کلاسیک و «ادبی» دور میشوند تا جائیکه یک عرب زبان عراقی به سختی میتواند یک همزبان مراکشی خود را بفهمد. بعد از قرن هفدهم و هجدهم، با نفوذ روزافزون و حتی حاکمیت غربیهای انگلیسی و فرانسوی زبان بر اعراب، این روند جدائی بین عربی نوشتاری و گفتاری شدید تر هم خواهد شد. با اینهمه، عربی کلاسیک که مبتنی بر زبان قرآن است بین مسلمانان و بخصوص اعراب موقعیت مستحکم خود را حفظ میکند چرا که مسلمانان بخاطر تکیه اصلی به قرآن و متون دینی در زندگی معنوی و حتی حقوقی و اجتماعی خود به متون عربی رجوع میکنند. این وضع کم و بیش در اروپا در مورد حاکمیت تقریباً بلامنازع لاتین در زندگی دینی و حتی اجتماعی مردم هم صادق است. اما برخلاف مسلمانان که همچنان بر اولویت عربی پافشاری میکنند در اروپا بخصوص با جنبش پروتستانیسم و ترجمه آلمانی انجیل در قرن شانزدهم انحصار حاکمیت زبانی لاتین (و یونانی) متزلزل میشود و این وضع شرایط را برای رشد «زبانهای ملی» کشورها فراهم تر میکند.
این را هم نمیتوان ناگفته گذاشت که در هردو کشور ایران و عثمانی و همچنین سرزمینهای عربی که بعد از انحلال خلافت در بغداد گاه زیر تسلط ایرانیان و گاه ترکان بودند، تحصیل و تدریس هنوز محدود به قشری کوچک از دولتیان و روحانیان بود. تنها از اواخر قرن نوزدهم به بعد و بخصوص در قرن بیستم و بیست و یکم است که با آشنا شدن شرق مسلمان با صنعت مدرن چاپ و در عین حال تقویت دولتهای مرکزی و آموزش و پرورش اجباری و مرکزی، تالیف و نشر آثار و اصولاً خواندن و نوشتن کم و بیش در همه این کشورها با سرعت جهشی رشد میکند. در استپهای قزاقستان و قرقیزستان و همچنین ترکمنستان کنونی بعد از یکجا نشین شدن تدریجی، خواندن و نوشتن در میان مردم این مناطق هم رواج مییابد. در این سرزمینها و همچنین استپهای شمال دریای خزر که اکثر مردم ترک زبانش هنوز بصورت ایلات کوچنده زندگی میکردند، تحصیل و خواندن و نوشتن عملاً موجود نبود. با قدرت یابی سیاسی و نظامی روسیه از قرنهای شانزدهم و هفدهم به بعد، اکثر آنها و قبایل دیگر مانند آلانها و اوستهای هند و اروپائی بتدریج در فرهنگ و زبان روسی و یا اوکرائینی و قفقازی جذب شدند.
بقیه اوراسیا
اگر به دو نقشه سالهای ۱۰۷۱ و ۱۵۰۱ نگاه کنیم خواهیم دید که در سال ۱۵۰۱ وضع زبانهای اروپائی نسبت به ۵۰۰ سال پیش از آن روشن تر شده و دیگر تقریباً تابلوی زبانهای اروپائی که امروز هم شاهدش هستیم بوجود آمده است.
در ابتدای این سلسله مقالات هم گفته بودیم. از انگلیسی تا آلمانی و فرانسه گرفته تا روسی و اسپانیایی، سرگذشت همه زبانهای اروپائی هم مانند فارسی، عربی، ترکی و زبانهای دیگر داستان چند صد ساله کوچ، نزاع، صلح و آمیزش اقوام، اختلاط لهجهها و زبانها، زوال بعضی زبانها و گویشها و پیدایش زبانها و گویشهای دیگر است.
اگر چند قرن عقبتر برویم، در قرن پنجم بدنبال عقبنشینی لشکر روم از جزایر بریتانیا، اهالی برتون انگلستان کنونی از طرف ایرلندیها از شمال و غرب و پیکتها از شمال جزایر بریتانیا مورد حمله قرار گرفت. اقوام ایرلندی و پیکت هم مانند برتونها لهجه مخصوص کلتی خود را صحبت میکردند که شاخهای از زبانهای هند و اروپائی است. اما مهمتر از همه این بود که در قرن پنجم آنگلها و ساکسونهای ژرمن از شرق و جنوب، یعنی از دانمارک و آلمان شمالی کنونی به بریتانیا هجوم آوردند و بدون آنکه با مقاومت چندانی روبرو شوند در عرض یک قرن بر تمام انگلستان حاکم شدند. برتونهای بومی انگلستان به ویلز و کورنوال عقبنشینی کردند و اسکاتهای ایرلند در اسکاتلند سکنی گزیدند.
جالب این است که رومیان زبان لاتین خود را نتوانستند در طول سه قرن بر انگلستان تحمیل کنند اما ژرمنها این کار را در یک قرن انجام دادند. با این ترتیب زبان انگلیسی که امروزه پرجمعیت ترین و با نفوذ ترین زبان دنیاست قدمتی حد اکثر برابر با ۱۵۰۰ سال دارد. این انگلیسی نتیجه آمیزش زبانهای ژرمنی آنگلی، ساکسونی و زبانهای محلی کلتی جزایر بریتانیا یعنی برتونی، پیکتی، ایرلندی، ولش و اسکاتی و حتی نُرمانهای فرانک بود که در اوایل هزاره دوم بریتانیا را تصرف کرده بسیاری واژگان فرانسوی را وارد آن انگلیسی مرکب نمودند. اولین متن انگلیسی کهن در قرن هفتم میلادی به خط لاتین نوشته شد. از آن سالها تا سالهای ۱۵۰۰ این انگلیسی هم مستحکم شد و هم دیگر زبانهای جزایر بریتانیا یعنی اسکاتی، ولش و ایرلندی را تحت الشعاع خود قرار داد و عقب راند.
اما این انگلیسی قرنها پیش از زبانهای لاتین (رومی و یا رومانیک) فرانسه، ایتالیائی، اسپانیایی و پرتغالی زبانِ کتابت شده بود. میدانیم که ایتالیائی، فرانسه، اسپانیایی و پرتغالی وارثین زبان باستانی لاتین هستند.
اما چطور ممکن است که مثلاً زبان فرانسه ۳۰۰-۴۰۰ سال و زبان ایتالیائی حتی ۵۰۰-۶۰۰ سال بعد از انگلیسی جوان تر، یعنی در قرنهای دوازدهم (فرانسه) و سیزدهم و چهاردهم (ایتالیائی) بوجود میاید؟ احتمالاً توضیح این معما را باید در زبان لاتین جستجو کرد که ابتدا فقط زبان شهر و منطقه روم بود اما با پیدایش امپراتوری روم ۲۷ سال قبل از میلاد برای اقلاً ۵۰۰ سال تبدیل به تنها زبان رسمی و مقتدر امپراتوری گشت در حالیکه فقط یونانی در سطحی علمی و هنری- تاریخی با آن میتوانست هماوردی کند. زبانهای دیگر امپراتوری اکثراً بصورت لهجههای محلی و محاورهای آن هم فقط بصورت شفاهی و محاورهای بکار برده میشدند.
با شروع زوال امپراتوری روم در سالهای ۴۰۰ میلادی و پشت سر گذاشتن دوره موقتی حاکمیت اعراب، فرق بین لهجههای محلی لاتین هم که از لاتین کلاسیک در تلفظ و حتی واژگان متمایز میشدند، بیشتر گردید. این فرقها با کوچهای ژرمنها و اسلاوها به مناطق لاتین بیشتر هم شد. بزودی چنین شد که لهجههای زبان مشترک لاتین کلاسیک هرچه از همدیگر دورتر بودند برای گویشوران همدیگر سخت فهم ترشدند و بصورت «زبانهای مستقل» فرانسه، ایتالیائی، پرتغالی و اسپانیایی در آمدند. در عین حال هنوز هرکدام از این زبانها لهجههای خود را داشتند از قبیل: پرووانسی (فرانسه) و یا کاتالان و کاستیلی (اسپانیا). در اصل همه این زبانهای جدید لاتین شاخههای نزدیک یک درخت بودند اما ایجاد دولتهای مستقل اسپانیا، پرتغال، فرانسه و ایتالیا از طرفی زبان معیار این کشورها را از همدیگر دورتر کرد و از طرف دیگر در داخل هر کشور لهجههای سابقاً بهمدیگر نزدیک اما متمایز را بیشتر به گونه معیار و مشترک هرکشور نزدیکتر نمود. با این ترتیب مثلاً پرووانسی در عمل رفته رفته به فرانسه و کاتالان به اسپانیائی استاندارد نزدیک تر گردید.
این البته قاعده مطلق نیست و استثناهای خود را دارد اما وچود یک دولت متمایز که زبان ملی را پشتیبانی کند همیشه در بقا و غنای آن زبان نقش بزرگی بازی میکند، طبیعتاً بشرط آنکه این دولت بقدر کافی قدرتمند و پایدار باشد. وقتی دو دولت حتی با لهجههای بسیار نزدیک یک زبان از هم جدا شوند و مدتی نسبتاً طولانی هم از این تمایز دولتی بگذرد، زبان آنها هم خواسته و یا ناخواسته، کم و یا زیاد بتدریج از همدیگر متمایز میشود. اگر انگیزههای سیاسی هم در کار باشد، در آن صورت آنها هرکدام معمولاً تصور میکنند که هرقدر زبان ملی آنها از زبان خویشاوند همسایه فرق کند، هویت دولتی آنها هم قوی تر خواهد بود. از سوی دیگر وقتی در کشوری، زبانی بصورت رسمی و معیار درآمد لهجههای دیگر آن زبان بتدریج به لهجه رسمی و مشترک (و یا معیار) ملی نزدیک تر میشوند و خصوصیات و فرقهای آنها با زبان معیار رفته رفته کمتر میشود. این تأثیر رسانی زبان معیار به لهجههای گوناگون آن زبان را «عامل یکسان ساز» و یا «همگون ساز» مینامند. نوع دیگری از این «همگون سازی» در مورد زبانهای دیگر آن کشور هم رخ میدهد تا جائیکه زبانهای دیگر چه از طریق محدودیتهای دولتی و چه حتی بدون این محدودیتها، تحت الشعاع زبان رسمی قرار میگیرند و حتی گاه ویژگیهای خود را ازدست میدهند و عملاً از بین میروند. طبیعتاً تحصیل، تعداد متکلمین، اشتغال و همچنین درجه اعتبار بینالمللی هم به این روند کمک میکند و لهجهها و زبانهای کوچکتر را ضعیف تر میکند. همچنین روشن است که لهجهها بیشتر در شهرهای کوچک و روستاها رواج دارند ومردم هر چه شهری تر و تحصیل کرده تر باشند بیشتر به زبان مشترک و معیار تمایل نشان میدهند.
این دو روند (۱) جدا و متمایز شدن گونههای دولتی یک زیرگروه زبانی از همدیگر از سوئی و (۲) انطباق یافتن هرچه بیشتر لهجهها و گونههای محلی با زبان معیار و مشترک خود از سوی دیگر، تقریباً در همه کشورها و گروههای و زیرگروههای زبانی مشاهده میشود. البته هر کشور و زبان معیار و مشترک آن هم ویژگیهای خود را داشته و دارد.
آلمانی که امروز میشناسیم تا ۱۵۰۰ سال قبل اصولاً عبارت از لهجههای مختلف ژرمنی بود. زبانهای انگلیسی، آلمانی، سوئدی، نروژی، ایسلندی، داچ (هلندی) و دانمارکی از اختلاط و آمیزش این لهجههای مختلف ژرمنی بوجود آمده و هرکدام از آنها وابسته به شرایط و تحولات تاریخی، سیاسی و قومی خود به نقطه امروزی تحول خود رسیده است. تاریخ اولین نمونههای مکتوب آلمانی و دیگر زبانهای خویشاوند ژرمنی باستان مربوط به قرنهای ششم تا نهم است. اگر به نقشه بالا یعنی وضع سال ۱۵۰۱ نگاه کنیم خواهیم دید که در این دوره زبانهای ژرمنی (آلمانی، انگلیسی، دانمارکی، سوئدی، نروژی، دانمارکی و داچ) تا حد معینی از همدیگر مستقل شدهاند. به درجهای کمتر همین را میتوان در مورد زبانهای لاتین فرانسه، ایتالیائی، اسپانیایی و پرتغالی هم گفت اگرچه طوری که گفته شد تمایز بین زبانهای لاتین چند قرن دیر تر از زبانهای ژرمنی بوده است. از نظر گونهها و یا لهجههای داخلی آلمانی مانند آلمانی اتریشی و بخصوص سوئیسی (زوریخی) جالب است که اگرچه این گونهها (و بخصوص سوئیسی) از گونه استاندارد شمال آلمان بسیار فرق میکند اما از نظر خود آلمانیها و سوئیسیها باز آلمانی محسوب میشود.
زیر گروه مهم سوم عبارت از زبانهای اسلاوی و بزرگترین زبان این زیر گروه زبان روسی است. اما اگر با اسامی امروزه شان بگوئیم لخی (لهستانی)، اوکرائینی، بلاروسی، چکی، اسلوواکی، اسلووانی، صربی، کرواتی و بلغاری و دهها زبان کوچکتر دیگر هم از این زیر گروه هستند. زبانهای زیر گروه اسلاوی هم مانند زبانهای زیر گروههای دیگر به همدیگر به مراتب شبیه تر هستند تا به زبانهای زیر گروههای دیگر یعنی مثلاً شباهت بین آلمانی و دانمارکی نسبت به آلمانی و فرانسوی بیشتر است. اولین آثار زبان مفروض «پروتو اسلاوی» یعنی باصطلاح ریشه مفروض همه زبانهای اسلاوی مربوط به متون دینی قرن نهم و دهم میشود که به آثار «کلیسای اسلاونی باستان» معروف شده است. اما طوری که در نقشه بالا میبینیم، برعکس زبانهای ژرمنی و حتی لاتین تا هزاره دوم میلادی تفکیک چندانی بین زبانهای اسلاوی نشده بود. تا قرن چهاردهم اجداد روسهای مدرن که در «دولت روس کی یف» (به اوکرائینی «کیف» واقع در اوکرائین کنونی) به سربرده خود را «روس» مینامیدند و به زبان اسلاونی باستان سخن میگفتند. بعد از تهاجم مغولها در قرن سیزدهم زبان مردم مغلوب اسلاو اساساً اسلاوی باقی میماند اما در زمینه لشکر و تجارت واژگان ترکی و مغولی وارد اسلاوی (روسی بعد) میشود. بعد از قرنهای پانزدهم و شانزدهم تمایزهای زبانی مانند روسی، لهستانی و دیگر زبانهای غربی اسلاوی مانند چکی بوجود میاید و بالاخره لهجه هائی مانند بلاروس و اوکرائینی از روسی متمایزتر میشوند.
در بالا به نمونه آلمانی استاندارد و آلمانی سوئیسی و همچنین روسی استاندارد- بلاروسی و یا چکی- اسلوواکی اشاره کردیم. این مقایسهها نشان میدهند که در تعیین راه تحول یک زبان نه فقط وجود یک دولت مجزا و متمایز بلکه اراده مردم متکلم هر زبان و یا لهجه هم تعیین میکند که آیا این و یا آن گونه زبان بصورت زبانی مستقل تکامل مییابد و یا همچون لهجه و تابعی از زبان بزرگتر و باصطلاح «مادر» میماند. شاید درک زبان محلی یک زوریخی (بخصوص اگر روستائی باشد) برای یک آلمانی تحصیل کرده خیلی مشکل تر از تفاهم بین یک چکی و یک اسلوواکی زبان است. اما چکی و اسلوواکی (و یا روسی و بلاروسی) بخاطر ملاحظات سیاسی (بخصوص در دهههای اخیر) زبانهای مستقل حساب میشوند در حالیکه آلمانی سوئیسی را اکثریت آلمانیها و سوئیسیها لهجه محلی و محاورهای آلمانی حساب میکنند.
۵۰۰ سال پیش تاکنون
[ویرایش]درک تحولات زبانی در ۵۰۰ و خردهای سال گذشته برای ما امروزیها آسانتر از درک ده هزار سال گذشته است.
طبیعتاً اولین چیزی که از نیمه دوم هزاره دوم یعنی بین سالهای ۱۵۰۰ و ۲۰۰۰ به ذهن اغلب ما میرسد شروع تاریخ معاصر در اروپا، عصر انقلاب صنعتی، رنسانس، روشنگری، جدایی دین از دولت، سفرهای اکتشافی دریایی و البته کشف آمریکاست.
از نقطه نظر زبان آنچه که بیش از همه و برای همه زبانها اهمیت دارد پیدایش صنعت مدرن و مکانیزه شده چاپ است که حدوداً پانصد سال پیش ابتدا در اروپا و سپس در همه دنیا رایج شد و کار خواندن و نوشتن را سریعتر، اتوماتیکتر، پرمحصولتر و بالاخره در قرن بیستم «دیجیتالی» کرد.
صنعت چاپ ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد از اختراعش به کشورهای ما در خاورمیانه هم رسید و عملاً در قرن بیستم بطور وسیع مورد استفاده قرار گرفت.
اما شرق نه فقط از نگاه صنعت چاپ، بلکه اکثر جهات دیگر که در بالا شمردیم از اروپا عقب ماند. ۵۰۰ سال اخیر از نظر سیاسی، نظامی و علمی- تکنولوژی دوره حکمرانی غرب بر شرق بود.
از نگاه زبانهای غربی ۵۰۰ سال اخیر دوره تحکیم و غنای این زبانها بود. بعضی از زبانهای غربی مانند ایتالیایی و یا زبانهای کوچکتری مانند چکی و استونیایی اصولاً در همین ۵۰۰ سال اخیر رشد و نمو کردند.
به موازات پیشرفت علم و تکنولوژی در غرب، انتشارات درسی، علمی، فلسفی، تاریخی و ادبی هم بیشتر و عمیقتر شد. در بسیاری کشورهای غربی، کار نویسندگان، شعرا و اندیشمندان برجستهای مانند دانته، شکسپیر، مولیر یا گوته راهگشای زبانها و ادبیات غربی گشت. شرق مسلمان این تجربه را در دو سه قرن نخست هزاره دوم میلادی کرده بود. اما جالب است که دوره فردوسی، مولانا جلال الدین و حافظ و یا ابن سینا، رازی و بیرونی دیگر در شرق ادامه نیافت.
حالا نگاهی به سرزمینهای مقابل اروپا در شرق بکنیم. ۵۰۰ سال مورد نظر ما در استپهای اوراسیا چگونه گذشت؟
در این دوره متصرفات سابق چنگیزی در فرارود و آسیای میانه، شمال شرق و غرب دریای خزر و دریای سیاه در حال فروپاشی و هرج و مرجی بدوی بود. نوادگان امیران مغول و ترک در کشاکشی جدی بر سر تقسیم باقیمانده میراث امپراتوری چنگیزی بودند. همه جا خانهای بزرگ و یا کوچک حکم میراندند. از قزیل اوردا و کریمه تا قازان، آستراخان، سیبری و خان نشین ازبک، خانهای مختلف که قبایلشان کاملاً یکجا نشین نشده بودند، در حال تبانی و یا جنگ و ستیز با همدیگر قرار داشتند. برای حفظ خود، آنها گاه تحتالحمایه روسیه نوپا وگاه دست نشانده عثمانی میشدند. بعضی از آنها موفق میشدند اقلاً برای مدت معینی حاکمیتی نسبتاً با ثبات به وحود بیاورند و بعضیها در طوایف و قبایل دیگر حل میشدند. بعضی از ملتهای کنونی آسیای مرکزی مانند قزاقها شروع دولتداری خود را از این دوره میدانند. قرقیزها هم که تحولاتی مخصوص به خود از سر گذرانده بودند و مشترکات بسیاری با قزاقها داشتند دارای حاکمیتهای ایلی خود بودند.
در این میان یکی از خانهای آسیای میانه بنام شیبک خان ازبک معروف به محمد خان شیبانی توانست طوایف وابسته به خود را متحد کرده از سیبری به سرزمین ازبکستان کنونی بیاورد و در آنجا با پایان دادن به باقیمانده حاکمیت تیموری حکومتی نسبتاً با ثبات و یکجا نشین تاسیس کند.
این همان شیبک خان بود که مسلمان سنی مذهب شده بود و در همدستی با سلاطین عثمانی که در غرب بر ضد ایرانیان صفوی میجنگیدند، جبهه شرقی جنگ با صفویان را باز کرده بود. خان نشین شیبانی ابتدای دولتداری ازبکها و آغاز ادبیات جغتایی- ازبکی محسوب میشود. شیبک خان که از نوادگان چنگیز بود مانند تیمورعملا ترک زبان شده بود اما زبان رسمی دربار شیبانی فارسی بود اگرچه ترکی جغتائی (ازبکی قدیم) نیز به تدریج زبان دربار و شعر و ادب میشد. شاعر معروف علیشیر نوائی هروی که از ادیبان و نخبگان دوره تیموریان بود، در این دوره زیست. اما نوایی با خان نشین شیبانی کاری نداشت. حتی برعکس، نوایی جزو ادیبان دوره سلطان حسین بایقرا از نوادگان تیمور بود که از طرف شیبک خان سرنگون گردید. او با اشعار ازبکی-اویغوری و فارسی خود همراه با هم عصرش محمد فضولی بغدادی بنیانگذار شعر و ادب ترکی شناخته میشود–یکی ترکی قپچاقی-قالموقی و یا شرقی و دیگری ترکی اوغوزی و یا غربی. همزمان، یکی دیگر از خانهای تیموری که از شیبانی شکست خورده بود با سربازان خود به هندوستان گریخت و در آنجا حکومت ترکی–مغولی–هندی گورکانیان («موغال») را تشکیل داد. زبان و ادبیات سلطنت گورکانیان هم فارسی بود.
این هرج و مرج در استپهای شمالی تا قرن نوزدهم ادامه پیدا کرد. در این قرن روسیه با جنگهای علیحده علیه خاننشینها و ایران قاجار، تقریباً تمام آسیای میانه و قفقاز را تصرف کرد. از آن دوره به بعد حاکمیت روسیه و سپس شوروی شروع میشود. جالب است که حتی در قرن نوزدهم حکومت کوچکی که از خان نشین وسیع شیبانی باقی مانده بود با نام «خان نشین بخارا» به حیات خود ادامه داد اما با حاکمیت شوروی مانند دیگر خاننشینها سقوط نمود. سقوط خاننشینهای مرو در شرق و گنجه، قره باغ، دربند، ایروان، تفلیس، نخجوان و شیروان در قفقاز ضمناً پایان رسمی حاکمیت ایران بر این مناطق نیز بود اگرچه ایران عملاً دیگر کنترل چندانی بر اکثر آنها نداشت.
دردوره شوروی در آسیای میانه و قفقاز به صورتی مصنوعی مرزهایی «قومی» بین جمهوریهای جدید شوروی کشیده شد. با تصمیم مرکز یعنی مسکو به هرکدام از این جمهوریها عنوان ملت و زبان مخصوص به خود با حروف، الفبا، واژگان و تاریخ نویسی متمایزی داده شد. لهجههای محلی یکشبه تبدیل به «زبان ملی» با الفبا، دستور زبان و قواعد مخصوص بخود و متمایز از دیگر گونههای ترکی شدند.
عموماً تلاش میشد زبانهای ترکی از همدیگر متفاوت و از ترکیهای ایران و ترکیه کاملاً متفاوت نشان داده شوند. ملتسازی و تاریخ نویسی شتابزده بیشک عواقبی هم داشت. در هر جمهوری چند «جزیره خاکی» (آنکلاو) متعلق به جمهوریها و ملتهای نوین همسایه نهاده شد که پیوسته سرچشمه اختلافات شد. قوم قراقالپاق که همیشه بخشی از قزاقها به حساب میآمد و زبانش هم شباهت بسیاری به قزاقی داشت بخشی از ازبکستان شد. قرقیزستان امروزی ابتدا «قزاقستان» نامیده شد و به قزاقستان امروزی نام «قارا قرقیزستان» («قرقیزستان سیاه») داده شد. در ازبکستان لهجه شمال این منطقه که تابع قوانین «هماهنگی مصوت» ها نبود بیآنکه دلیلش روشن باشد بصورت زبان، تلفظ و املای معیار و دولتی در آمد.
بعضیها گفتهاند که نیت مسکو از این اقدامات اساساً ایجاد اختلاف و دشمنی بین جمهوریها و پاشیدن تخم جدایی کامل فرهنگی آنها از ایران و ترکیه بود. اما احتمالاً بیاطلاعی و یا سهل انگاری رهبری شوروی هم نقشی در این بینظمی بازی میکرد.
همین اتفاق با زبان فارسی تاجیکی هم افتاد. لهجه و تلفظ محلی منطقه تبدیل به فرهنگ لغات و قواعد دستوری فارسی این منطقه شد که هنوز هم پا برجاست. در پنج کشور ترکی زبان آذربایجان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان و همچنین تاجیکستان ایرانی زبان، الفبای رسمی در عرض ۷۰ سال سه بار تغییر یافت. به موازات همه این تحولات، اگرچه زبانهای جدید این جمهوریها مقام «رسمی» یافته و دیگر در مدارس تدریس میشدند، زبان واقعی خود این جمهوریها و سرتاسر شوروی که وسیله موفقیت و پیشرفت اجتماعی شمرده میشد، روسی بود.
بعد از یک مرحله کوتاه تغییر الفبا از عربی- فارسی به لاتین در سالهای ۱۹۲۰، این ملتهای نوین بزودی ناچار به قبول الفبای روسی با اشارات و علامات دیگری شدند. فرهنگ لغات این زبانها پر از واژگان و اصطلاحات روسی گردید. این هم تاحدی قابل فهم بود چرا که این زبانها در آن دوره تاریخی صاحب واژگان مناسب برای زمینههای تخصصی علمی و تکنولوژیک و زندگی معاصر اجتماعی و اداری نبودند. بعد از سقوط شوروی در اوایل سالهای ۱۹۹۰، الفبای آذربایجان، ترکمنستان و ازبکستان باز تغییر یافت و این بار لاتین شد. همه این تغییرات باعث بینظمی و قطع تداوم فرهنگی در کشورهای نوپایی شد که دولتداری و زبان ادبیشان بسیار جوان و بیتجربه بود اگرچه در این دوره سواد خواندن و نوشتن، نشر آثار علمی و ادبی و تحصیل پایه به زبانهای رسمی نو در این سرزمینها باعث رشد فرهنگی شد.
در آسیای صغیر و خاورمیانهٔ این دوره شاهد صعود امپراتوری عثمانی هستیم که به غیر از تصرفات خلافت عباسی، در دوره اوج خود بخش اعظم بالکان و قسمتی از اروپای مرکزی را هم به بنیه خود الحاق میکند. اما امپراتوری عثمانی مدلی از امپراتوریهای پیشامدرن بود که تکیهگاه تولید صنعتی، پیشرفت اجتماعی، علمی و تکنولوژیک نداشت و حتی تا قرن بیستم اساساً بر جامعهای دهقانی استوار بود. از سوی دیگر اروپا به سوی ملت- دولتهای جداگانه و منسجم میرفت و حتی توان اتریشِ صنعتی، برای حفظ سرزمینهای کنونی مجارستان، چک و یا اسلوواکی همسایه و مسیحی در امپراتوری «هابسبورگ» کافی نبود.
با اینهمه قرن بیستم برای هر سه زبان منطقه نزدیک ما یعنی فارسی، ترکی و عربی شکوفایی زبان، چاپ، خواندن و نوشتن و مستحکمتر شدن زبان مشترک و معیار، یعنی هر سه زبان رسمی و نوشتاری را به همراه آورد. این دوره برای ایران، ترکیه، افغانستان و کشورهای نو استقلال عربی که بدنبال فروپاشی امپراتوری در اوایل قرن بیستم مستقل شدند و همچنین کشورهای آسیای میانه و قفقاز که در ترکیب اتحاد شوروی بصورت جمهوریهای شوروی درآمدند دوره افزایش سواد، نشر کتاب و مطبوعات و آموزش زبان رسمی و مشترک کشور بود. تعداد کتابها و مطبوعاتی که در هرکدام از کشورهای منطقه نزدیک ما در سده بیستم چاپ و پخش شد احتمالاً از مجموع آنچه که در ۱۰۰۰ سال قبل از آن بچاپ رسیده و خوانده شده بود بمراتب بیشتر است. حتی از نویسندگان این منطقه نجیب محفوظ از مصر و اورهان پاموک (اورخان پاموق) از ترکیه در قرن بیستم جایزه ادبی نوبل را گرفتند.
در ترکیه نیز الفبا بعد از اعلان جمهوری در سال ۱۹۲۳ به لاتین تغییر یافت و سیاست «پاک کاری» ترکی از واژگان، اصطلاحات و تأثیرات فارسی و عربی در پیش گرفته شد که مجموعاً به بیگانگی نسلهای جوان از میراث ادبی و فرهنگی خود منجر شد. ایران و کشورهای عربی از مدل ترکیه در تغییر الفبا و «پاک کاری» زبان پیروی نکردند. اما مجموعاً در اکثر کشورهای منطقه و از جمله ترکیه، ایران و کشورهای عربی کوششهای انطباق این زبانها به واژگان علمی، اجتماعی و تکنیکی مدرن موفقیت آمیز بود.