سرگذشت زبانها/فارسی پس از اسلام
فارسی پیش از اسلام | فارسی پس از اسلام | عربی و ترکی |
فهرست مطالب |
زبانهای سهگانه شرق مسلمان
[ویرایش]در بسیاری کتابهای تاریخ و تذکرهها، سه زبان اصلی دنیای اسلام یعنی عربی، فارسی و ترکی را «السنه ثلاثه» یعنی زبانهای سهگانه نامیدهاند. بعد از اسلام این سه زبان و فرهنگ بقدری با هم آمیختند که امروزه تفکیک آنها غیر ممکن است.
ما بطور خلاصه به سرگذشت هرکدام از این زبانها و مناسبات متقابل آنها بعد از ظهور اسلام اشاره خواهیم کرد.
اواخر ساسانیان و اوایل حمله اعراب کدام زبانها در ایران تکلم میشد؟
روزبه پوردادویه معروف به ابن مقفع، متفکر بزرگ ایرانی قرن دوم هجری (هشتم میلادی) و از چهرههای برجسته نثر عربی که آثار مهمی مانند کلیله و دمنه را از فارسی میانه به عربی ترجمه کرد، میگوید که در ایران آن دوره پنج زبان مورد استفاده مردم بود: پهلوی، دری، پارسی، خوزی و سریانی. به گفته او پهلوی زبان اصفهان، همدان، نهاوند و آذربایجان است. دری زبان دولت و دیوان مثلاً در تیسفون (یکی از پایتختهای ایران باستان) است. پارسی زبان فارس و موبدان زرتشتی است. خوزی زبان خوزستان است (که احتمالاً همان باقیمانده زبان مرده ایلامی باشد) و پادشاهان در محافل خصوصی به آن سخن میگفتهاند و بالاخره سریانی همان آرامی است (لازار ۱۹۹۳.)
وقتی ایران به تصرف اعراب در آمد، از نظر زبان، دو زبان غیر ایرانی (یعنی خارج از گروه زبانهای هند و اروپایی) که تا آن موقع کم و بیش در مناطق حاشیه و یا بیرون ایران بودند مانند دو سیل پر قدرت و مستمر در سرزمین ساسانیان جاری گشتند:
(۱) عربی از جنوب و غرب، یعنی بصره و تیسفون، یعنی میانروان (بینالنهرین) و
(۲) ترکی از فرارود (ماورالنهر)، سغد و خوارزم.
اما تأثیر این دو زبان به همان مناطق حاشیهای محدود نماند. بعد از چند قرن، در زمان سلجوقیان، خط، واژگان و اصطلاحات عربی، فارسی معاصر را چه در سطح کتبی و چه حتی شفاهی از بغداد تا ولایت سغد در آسیای میانه فراگرفته بود. از سوی دیگر ترکی در دربارهای خلفای عرب عملاً تبدیل به زبان نخست لشکریان شده بود و از دوره غزنویان و سلجوقیان به بعد حتی زبان پادشاهان و شاهزادگان ایران هم بود.
از دو سه قرن بعد از اسلام تا تخمینا ۸۰۰ سال بعد، زبان و فرهنگ فارسی با دو زبان دیگر شرق مسلمان یعنی عربی و تا حدی ترکی طوری عجین شد که در زمان صفویان دیگر سرگذشت ایران و زبان فارسی را ممکن نبود بدون در نظرگرفتن تأثیر این دو عامل مهم زبانی و سیاسی به درستی درک نمود – دو سیل زبانی و فرهنگی عربی و بعد از مدتی ترکی که ظهور اسلام در سرزمین ایران تاریخی بوجود آورد.
از نقطه نظر ایران، تصرف امپراتوری ساسانی در سال ۶۳۳ با فتح تیسفون، پایتخت امپراتوری آغاز شد. در کمی بیشتر از ۳۰ سال بعد، با تصرف خراسان و فرارود (ماورا النهر) تقریباً همه امپراتوری ساسانی زیر حاکمیت خلافت اسلامی قرار گرفته بود. روند اسلام آوردن ایرانیان و تأثیر قدرتمند زبان و فرهنگ عربی بر ایران شروع شده بود.
مدتی بعد، ابتدا بتدریج و آنگاه به شدتی مستمر، سیل دومی، این بار از فرارود برخاست – این بار نه به دست اعراب و نه با پیام دینی دیگر و نوین.
بعد از تصرف ایران از سوی اعراب در طرف غرب، در و پیکر آسیای میانه در جانب شرق هم باز شد: هم برای ترکها که به تدریج بسوی خراسان روان شوند و هم اعراب و بخصوص ایرانیان تازه مسلمان که ترکها را به اسلام جلب کنند. ترکی شدن زبان سمرقند و خوارزم هم همان وقت بصورتی جدی شروع شد. اما سیل اصلی نفوذ و مهاجرت ترکان به ایران و آناتولی قرار بود ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد، یعنی همزمان با غزنویان و سلجوقیان شروع شود.
گروه بزرگی از قبایل صحراگرد و دام پرور ترک آسیای میانه که تا آن وقت از شمال خزر بسوی غرب در حال مهاجرت بودند، این بار با فروپاشی امپراتوری ساسانی به راحتی از آسیای میانه بطرف خراسان و مابقی ایران روان شد. کوچ اصلی آنان از قرن دهم و یازدهم شروع شد و تقریباً ۵۰۰ سال طول کشید. نام آنها «اوغوز» و یا به عربی «غزها» بود. معروفترین شاخه اوغوزها سلجوقیان بودند که برخلاف اکثر ترکان مهاجر دیگر، مسلمان شده بودند و اتفاقاً اغلب به تشویق متصوفین ایرانی به اسلام میگرویدند.
آنها برای گوسفندان خود مراتع سبز جدیدی جستجو میکردند و در عین حال آماده بودند برای غنایم جنگی به هر طرف که دست داد حمله کنند – همچون سرباز و یا امیر و اگر شد، حتی سلطان. آنها بخصوص میخواستند برای جهاد و کسب غنیمت و قدرت به کشورهای غیر مسلمان و به ویژه بیزانس ثروتمند حملهور شوند.
قرار بود این دو سیل نظامی، فرهنگی و زبانی کهگاه برای جامعه یکجا نشین ایرانی بسیار دردناک هم بود، سرنوشت منطقه را بزودی تماماً زیر و رو کند. اما این سکه مانند همیشه دو رو داشت.
نفوذ زبان و فرهنگ عربی بعد از یکی دو قرن، زبان و فرهنگ فارسی ایران را غنیتر کرده تبدیل به زبان، فرهنگ، هنر و ادب مورد احترام تمام شرق مسلمان نمود: از کاشغر و سمرقند تا قونیه وقاهره. در دهلی و قسطنطنیه شاعران و سلاطین به این «فارسی نو» شعر میگفتند، بهترین حافظشناسان از بوسنی برمیخاستند و دیرتر، در بلاد فرنگ، ریاضیات خوارزمی، فلسفه رازی و طب ابن سینا را درس میدادند.
از سوی دیگر در کشوری که حاکمیت ملی خود را با زوال ساسانیان از دست داده بود، حکومت و فتوحات ترکان، «ایرانیت» را بتدریج به ایرانیان باز گرداند و زمینه را برای ابتدای ایران معاصر که با صفویان شروع شد، مهیا نمود. صدارت، منشیگری و مدیریت دیوان با ایرانیان بود. در مقایسه با سلاطین و لشکریان ترک، ایرانیان بومی تجربه بیشتری در دولتداری داشتند. اما دولت در درجه اول به سلطان قدر قدرت، لشکر و نظام متکی بود. این هم مهارت و تخصص ترکها بود. بدون حفظ نظام و دولت، بعید بود آن مدیریت ایرانی هم مثمر ثمر باشد.
خود ترکان که در راه آناتولی و قفقاز بیش از همه در آذربایجان جمع شده بودند زبان این خطه را ترکی کردند اما خودشان ایرانی شدند. در مقابل ترکان عثمانی در غرب و اوزبکان در شرق، شاید آنها حتی ایرانیتر از دیگر ایرانیان هم شدند.
خویشاوندان و هم قومان همان قبایل ترک که از ایران گذشته به بیزانس هجوم برده بودند در آنجا به تنهائی و بدون اعراب دو سیل دیگر به راه انداختند: آنها هم دین و هم زبان اکثریت بیزانس، جانشین و ادامه دهنده امپراتوری روم و مرکز مسیحیت شرقی ارتدکس را عوض کرده امپراتوری عثمانی را بنا نهادند که ۶۰۰ سال پا بر جا بود تا اینکه در قرن بیستم همچون آخرین امپراتوری بزرگ اسلامی به تاریخ پیوست.
سرگذشت فارسی
[ویرایش]هنگام تصرف ایران از سوی اعراب، فارسی در مرحله «میانه» خود بود. معمولاً میگویند فارسی «معاصر» و یا «نو» بعد از قبول اسلام شروع شده است. طبیعتاً نفوذ خط، واژگان و اصطلاحات عربی و اسلامی هم جزو ویژگیهای فارسی معاصر به حساب میآید.
اما قبل از اینکه به فارسی معاصر بپردازیم، نگاه دیگری به فارسی میانه بکنیم – یعنی همان فارسی که هنگام ظهور اسلام در ایران رایج بود.
اگر از فاصله دور تری نگاه کنیم، شاید بتوان کلاً «زبانهای ایرانی میانه» را به دو و یا سه شاخه اصلی تقسیم کرد.
(الف) شاخه جنوبی و غربی که همان فارسی میانه است که زیر شاخههای اصلیاش عبارت از پهلوی و پارتی (اشکانی) است. بنظر برخی مورخین و زبانشناسان (پری ۲۰۱۲، لازار ۱۹۹۳) این دو گونه متقابلاً قابل فهم بودهاند. اما پارتی بزودی در فارسی مستحیل میشود و در زمان ظهور اسلام حتی در شرق ایران و مناطق آسیای میانه هم عملاً اثری از آن نمیماند. (ب) زبانهای شرقی ایرانی عبارت از خوارزمی، سغدی (که بعداً از بین میرود و امروزه فقط یغنابی در تاجیکستان باقیمانده کوچکی از آن است)، زبان سکایی (عبارت از ختنی و تومشقی)، و زبان قبایل اسکیت و سارماتی که زبان اوستی در شرق دریای سیاه باقیمانده آن است و (ج) احتمالاً ارمنی. در این مورد همه اتفاق نظر ندارند. بعضیها تاریخ جدایی روشنتر ارمنی باستان از زبانهای ایرانی را مربوط به دوره فارسی باستان میدانند و برخی دیگر بر آناند که ارمنی در گروه زبانهای هند و ایرانی زیر گروهی مستقل و مخصوص به خود است. آنچه که مورد قبول اکثریت بنظر میرسد (جاکالون ۱۹۹۸) این است که بعد از هخامنشیان (حدودا صد سال قبل از میلاد در دوره اشکانیان، پارتیها) اولین دولتداری ارامنه بین ایران اشکانی و بیزانس بوده و مدت کوتاهی بعد اکثر ارامنه مسیحی شدهاند. در این دوره پادشاهی کوچک ارمنستان از نظر سیاسی در کشاکش ایران و بیزانس قرار داشت، اما با شکست اشکانیان بدست ساسانیان و رسمیت یافتن آیین زرتشتی در ایران بعنوان «دین رسمی و دولتی»، تمایل ارامنه بیشتر به سود بیزانس تغییر یافته و همین روند در تحول و تکامل زبان و خط ارمنی که در همین دوره به وجود آمده هم تأثیر مهمی داشته است. جالب است که این زبان ارمنی کلاسیک از همان دوره اشکانیان که تحت تأثیر فارسی میانه قرار میگیرد تا قرن نوزدهم اساساً «زبان کلیسا» بوده و برای مردم عادی سخت فهم به حساب میامده است. ارمنی معاصر در قرن نوزدهم بر اساس زبان مردم ایروان تکوین میشود. در دوره فارسی میانه یعنی مدت زمان هزارساله بین هخامنشیان و اسلام در سرزمینهای ایران کدام زبانها مورد استفاده قرار میگرفت؟
بنظر ریچارد فرای باید دید در هر مرحله معین کدام گونه کدام زبان در کجا و کدام سطح رایج بوده است. او از این گونهها صحبت میکند: (۱) زبان «رسمی» نوشتاری، (۲) زبان «رسمی» گویشی، (۳) زبان دینی، (۴) لهجههای محلی؛ و (۵) زبان تجارت.
فرای برای شهرها و مناطق زیرین شرق ایران از این زبانها نام میبرد:
سمرقند و بخارا: (۱) سغدی، (۲) اوستایی برای زرتشتیان، آسوری برای مسیحیان، اشکانیان و مانویان، (۴) لهجههای سغدی و (۵) سغدی و فارسی.
در باختر (بلخ): (۱) فارسی، (۲) فارسی، (۳) اوستایی برای زرتشتیان، سانسکریت و پراکریت برای بودائیها، (۴) لهجههای باختری- بلخی و (۵) فارسی.
در خوارزم: (۱) ایرانی خوارزمی، (۲) ایرانی خوارزمی، (۳) اوستایی برای زرتشتیان و آسوری برای مسیحیان، (۴) لهجههای خوارزمی و (۵) خوارزمی و سغدی.
در مناطق دیگر ایران مانند سیستان، بلوچستان، مدائن و همدان، ماد بزرگ و ماد کوچک یعنی آتروپاتن هم وضع مشابهی موجود بود (آتروپاتن نام قدیمی آذربایجان است که با تکیه به نام ساتراپ این استان بعد از حمله اسکندر رایج شد) در این مناطق غربی، مرکزی و شمالی ایران آنچه که با شرق ایران فرق بزرگتری داشت زبان گفتاری و یا محاورهای و محلی – منطقهای و شاید هم تا حدی زبان دینی بود و گرنه زبان مشترک باز فارسی میانه (به عبارتی دیگر پهلوی) بود – چه به شکل قدیمیتر آن یعنی پارتی میانه و چه به صورت جدید ترش یعنی فارسی میانه.
تا ۲۰۰ سال بعد از میلاد زبان پهلوی پارتی (و یا پهلوی اشکانی و یا پهلوی غربی و شمالی) با لهجههای گوناگونش از بیستون تا فرارود زبان مشترک نوشتاری و گفتاری ایران بود. اما در هر منطقه هر کس گونه زبان خود را بکار میبرد مانند فارسی در فارس و همدان و سیستان وهرات، خوارزمی در جنوب دریاچه آرال، و در شمال و غرب آذری تاتی و تالشی و کردی یعنی گونههای تاریخی این گویشهای غربی ایرانی. حتی ایلامی تا دو سه قرن پیش از میلاد در نقاط پراکندهای از خوزستان به حیات خود ادامه داده است. در بعضی جاها نیز ارمنی و زبانهای سامی مانند آرامی آسوری و عربی تکلم میشده است.
تا ظهور اسلام در قرن هفتم، فارسی از فارس و خوزستان به سیستان، خراسان و فرارود هم گسترش یافته تبدیل به زبان رسمی نوشتاری و گفتاری مناطق پارتی زبان شده بود. پارتی که بسیاری از واژگانش وارد فارسی شده بود، بتدریج جای خود را به فارسی مشترک ایران یعنی فارسی میانه داده بود و لهجههای پارتی دیگر فقط در روستاهای شمال، غرب و شرق ایران رایج بود. در غرب، شمال و شمال غربی ایران یعنی ماد و آتروپاتن (یارشاطر ۲۰۱۱) نیز فارسی میانه زبان مشترک و رسمی به شمار میرفت، اما گونههای محلی مانند آذری نیز بین مردم رایج بود.
فقط تعداد محدودی از این لهجهها و زبانهای ایرانی (مانند سغدی) آثار مکتوب از خود بجا گذاشتهاند. از اکثر آنها اثر نوشتاری چندانی باقی نمانده و فقط واژهها، اشعار علیحده و یا ذکر نام آنها در آثار ثانوی است کهگاه ما را بیاد این زبانها و یا لهجهها میاندازد (مانند آذری) در حالیکه بعضیهای دیگر کاملاً از بین رفتهاند (مانند خوارزمی ایرانی)، یا اینکه آثاری جزیی از آنها بجا مانده (مانند شغنانی) و یا گونه هائی هستند که اولین آثار مکتوب و ذکر نامشان جدیدتر است و به چند قرن پس از اسلام مربوط میشود (مانند کردی). این، چیز عجیبی نیست چرا که در گذشته اصولاً تالیف و انتشار کتاب بسیار محدود بوده و ثانیاً زبان اصلی تالیف، گونه معیار و یا مشترک زبان و یا زبانهای یک کشور بوده (و هنوز هم چنین هست) و نه گونههای محلی و محاورهای آن. از این جهت است که مثلاً اولین آثار پشتو در قرن هفدهم تالیف میشوند و یا تا قرن بیستم به اثری مکتوب به تاتی و یا گیلکی بر نمیخوریم.
همین فارسی مخلوط با عناصر پارتی و دیگر عناصر زبانهای محلی ایرانی است که تبدیل به زبان رسمی نوشتاری و گفتاری ایران در دوره «فارسی میانه» شده و بعدها دردوره اسلام نام فارسی «دری» گرفته است.
همین فارسی بود که اعراب برای تماس با ایرانیان بکار میگرفتند و همین فارسی بود که ضمن اختلاط با واژگان عربی و تأثیر پذیری از فرهنگ اسلامی بزودی تبدیل به فارسی معاصر شد.
فارسی بعد از اسلام
[ویرایش]هنگامی که ایران و روم به جنگ و نزاعهای بینتیجه و پر خرج خود ادامه میدادند در شبه جزیره عربستان دین جدیدی در حال شکلگیری بود که قرار بود بزودی همه منطقه شرقی نفشه ما را فراگیرد. از نظر نظامی عربها بازیگری جدی بنظر نمیرسیدند و شاید هم ایرانیان و رومیان بهمین جهت آنها را جدی نگرفتند.
بزودی لشکر عربی اسلام مواضع روم و ایران را در فلسطین، بینالنهرین، شام و مصر شکست داد. نیروهای هراکلیوس، قیصر بیزانس، به آناتولی عقبنشینی کردند. احتمالاً هراکلیوس افسوس میخورد که شهرهایی که از ایرانیان گرفته بود به دست اعراب افتاده است اما ایرانیان در وضع بدتری نسبت به رومیان قرار داشتند.
تا سال ۶۵۱، اعراب، ولایت مرو واقع در خراسان را هم گرفتند و بجز چند استثناء مانند طبرستان بین کوههای البرز و دریای خزر و یا نقاط حاشیهای امپراتوری در شرق و شمال غرب، ایران ساسانی را به تبعیت خلافت اسلامی در آوردند. تا صد سال بعد این مناطق و در عین حال بخشهای وسیعتری در قفقاز، هند، آسیای میانه، آفریقای شمالی و شرقی نیز به تصرف اعراب در آمد و اکثر مردم آن بتدریج مسلمان شد. این درعین حال پایان دست اندازیهای آن خاننشینهای حاشیهای مانند خزرهای شمال دریای خزر بود که دولت منسجم و قدرتمندی نداشتند و فقط به حمله و غارت متکی بودند.
امپراتوری جدید و پهناور اسلامی–عربی در عین حال که پایان حاکمیت ملی و یا منطقهای دولتهای بیشماری بود، از نظر باورهای دینی، فرهنگ، زبان و خط کتابت این کشورها عامل قدرتمند و متحد کنندهای هم بود.
در رابطه با دوره بلافاصله پس از اسلام، شاهرخ مسکوب از «اقلاً دو قرن بهت و کرختی و بیحالی روانی» ایرانیان سخن میگوید (مسکوب، ص ۱۵). بنا به بعضی منابع، از سال ۶۵۰ تا حدود دویست سال بعد چیزی به فارسی نوشته نشد. البته مغان و موبدان زرتشتی، هنگامی که دور برگشته و دور اسلام شده بود، خود را به کنج خلوت کشیده مینوشتند؛ ولی آنها هنوز آثار مربوط به آیین زرتشتی را آن هم به فارسی میانه یعنی همان گونهای که به «پهلوی» معروف شده بود مینوشتند اگر چه احتمالاً خواننده چندانی نداشتند.
این دوره «کرختی» در عین جنگ، بیثباتی و از دست رفتن حاکمیت ملی و عظمت ساسانی و با وجود رسمیت یافتن عربی، دوره جا افتادن و تشکل فارسی معاصر و یا «فارسی نو» هم بود که امروزه زبان معیار («استاندارد») و مشترک ایران است. «تاریخ سیستان» مینویسد که اولین شعر فارسی معاصر در قرن سوم هجری (نهم میلادی) در سیستان، یعنی شرق ایران نطفه گرفت.
دویست سال بعد از تصرف ایران و دیگر مناطق مشرق زمین، در شرق و سپس مرکز ایران، امیران محلی پیدا میشوند که بنام خلیفه اسلام خطبه میخوانند و حکم میرانند اما در واقع اساس حکومت بومی خود را میگذارند. صفاریان، طاهریان، سامانیان، دیلمیان، آل بویه…
«تاریخ سیستان» مینویسد: وقتی یعقوب لیث منشور حکومت سیستان و بلوچستان و کابل و هرات گرفت «شعرا او را شعر گفتندی به تازی… پس یعقوب گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت. محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر فارسی اندر عجم او گفت» (پری ۱۹۹۳). این حدوداً سال ۲۵۰ هجری قمری یعنی سال ۸۶۵ میلادی یعنی کمی بیشتر از هزار و صد سال پیش بود.
از آن تاریخ تا بیش از هزار سال بعد، دقیقترش تا اوایل قرن بیستم، فارسی نو در سرتاسر شرق مسلمان، زبان مورد احترام و مشترک علم، ادب، فرهنگ و شعر و به گفته برخی، دومین زبان مراوده در دنیای اسلام بود. تنها در قرن بیستم و بدنبال استقلال یافتن کشورهای خرد و کلان عربی و ترک زبان (جمهوریهای مسلمان شوروی سابق، کشورهای عربی خاورمیانه و آفریقا)، رسمیت یافتن گونههای مختلف زبانهای ایرانی و ترکی در کشورهای علیحده و بخصوص دو عامل دیگر: تغییرات الفبایی و املایی و همچنین باصطلاح «پاک کاری» لغوی و دستوری در هر زبان نو ملی، تأثیر و محبوبیت فارسی نسبت به پیش تنزل یافت.
اما خود همین رخشندگی هزارو اندی ساله فارسی بدنبال اشغال ایران و حاکمیت زبان و فرهنگ عربی، معمایی بزرگ است که بعضی دانشمندان کوشش به توضیح آن کردهاند.
ییشک یک عامل مهم این بوده است که فارسی حتی در دوره میانه و باستان خود به درجات گوناگون اما فزاینده تبدیل به زبان مشترک ایرانیان شده و ضمناً به تدریج سادهتر شده بود اگرچه بعضی زبانها و لهجههای ایرانی مناطق دیگر از بین رفتند، بعضی دیگر پابرجا ماندند و یا گونههای جدیدی بوجود آمدند.
اگر با تحول زبانهای باصطلاح «معیار» و مشترک دیگر مقایسه کنیم، زبان فارسی خیلی زود وارد روند «معیار گشتن» شده و مورد قبول عامه در جنوب و شرق، شمال و غرب ایران تاریخی قرار گرفته است. گونههای منطقهای و محلی، «رقیب» و جایگزین «زبان ادبی» نشدهاند. آنها تا حدی که امکانات دست داده به حیات خود ادامه داده و یا ازبین رفته، جای خود را به گونهها و لهجهها (و یا زبانهای) نو دادهاند. این یک دلیل احتمالی ریشه دواندن زبان مشترک و ادبی فارسی است.
جان پری به یک دلیل دیگر اشاره میکند (پری، ۲۰۱۲). بنظر او بر خلاف بعضی زبانها و حتی برخلاف اوستایی و یا مثلاً سانسکریت «ودیک» که زبان گروه و یا دین و آیین بخصوصی بودند، فارسی، بخصوص در دوره معاصر و نو خود زبان همه بود، از زرتشتی، مسیحی و بودایی تا مسلمان و شامان. این در عین حال لازمه یک زبان امپراتوری بشمار میرفت که زبانها، ادیان و اقوام گوناگون را در بنیه خود داشت و نیازمند ارتباط زبانی، اجتماعی و فرهنگی باآنها بود.
سوال دیگری هم هست: بجز حکومتهای بیشتر منطقهای صفاریان، طاهریان و سامانیان، اقلاً ازغزنویان تا صفویان، یعنی برای مدتی نزدیک به ۵۰۰ سال، ایرانیان غالباً تحت حاکمیت حکومتهای ترک زبان و یا مغولی بودند که هنوز کاملاً ایرانی بومی نشده بودند یعنی ریشههای مهاجرت قبیلهای آنها از آسیای میانه به ایران (و سپس آناتولی) تازه و سبز بود. در این صورت گسترش زبان فارسی در این حداقل ۵۰۰ سال از آسیای میانه تا آسیای صغیر و از هند تا قفقاز و کریمه در شرایط حاکمیت ترک زبانان را چگونه میتوان توضیح داد؟
واسیلی و. بارتولد، یکی از معروفترین «تورکولوگهای» جهان، میگوید قبیلههای «بدوی» در متصرفات خود فرهنگ، دولتداری و اغلب زبان ملت مغلوب را قبول کرده رواج دادهاند. بنظر بارتولد استحاله و قبول زبان و فرهنگ دولت و ملت مغلوب، اغلب راه ادامه نفوذ و قدرت این سلسلههای قبیلهای شده و راه و روش قبایل ترک هم در کشورهایی که فتح و بر آنها حکومت کردهاند همین بوده است (بارتولد، ص ۱۰). نمیتوان فراموش کرد که از سلطان محمود غزنوی گرفته تا ملکشاه سلجوقی، تقریباً همه این سلاطین ترک زبان خود به غیر از سلطنت و رهبری دولت و لشکر، بالشخصه حامی و پشتیبان مدیران برجسته و ادیبان و دانشمندان نامی ایرانی بوده و بالفعل برای اعتلای دولتداری، فرهنگ و ادب ایران کوشش نمودهاند.