سرگذشت زبانها/فارسی پیش از اسلام
زبانهای ایرانی | فارسی پیش از اسلام | فارسی پس از اسلام |
فهرست مطالب |
مراحل تاریخی زبان فارسی
[ویرایش]اکثر زبانشناسان و مورخین توافق نظر دارند که فارسی سه مرحله فارسی باستان، فارسی میانه و فارسی معاصر دارد:
یکم فارسی باستان (یکی اوستایی که مخصوص موبدان زرتشتی و متون مذهبی بوده و دیگری آن گونه فارسی که از دوره هخامنشی به بعد بر اساس گویش منطقه پارس و با التقاط با فارسی شرقی و یا پارتی و فارسی غربی و یا مادی بوجود آمده)، خطهای این زبانها میخی ملهم از آشوری و بابلی بوده و خط اوستائی بمراتب پیچیدهتر بوده است تا تلفظ دقیق اوستا را درستتر منعکس کند.
دوم فارسی میانه و یا پهلوی که تقریباً بعد از هخامنشیان رایج شده، شکلی سادهتر و باصطلاح «فرامحلی» از فارسی باستان بوده و از نظر تاریخی مربوط به دوره اسکندر، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان بوده است. خط فارسی میانه «پهلوی» بوده که مبتنی بر الفبای آرامی است که آن هم از الفبای باستانی فنیقی منشعب شده است و عبارت از حروف آواهای صامت است و برای انعکاس باصداها از بعضی صامتها کمک میگیرد؛ و
سوم فارسی معاصر یعنی فارسی بعد از اسلام که مهمترین ویژگی چشمگیرش ورود واژگان و ترکیبات عربی به فارسی بوده است. این مرحله است که فارسی معاصر را به زبان فرهنگ و ادب منطقهای وسیع از قاره آسیا تبدیل کرده است: از آسیای میانه و هند و بنگال تا بالکان و خلیج فارس. خط فارسی معاصر ملهم از عربی است که به آن چهار حرف جدید علاوه شده است: پ، چ، ژ، گ. به همین جهت است که به خط کنونی فارسی گاه عربی- فارسی و اکثراً تنها «خط فارسی» میگویند.
ایرانشناس معروف جیمز دارمشتتر در سال ۱۸۸۳ گفته بود که بیشک فارسی معاصر ادامه فارسی باستان و میانه است، «به همان ترتیب که هم فرانسه و هم ایتالیایی معاصر ادامه زبان لاتین هستند» (لازار، همانجا).
طبق بعضی بررسیها (اشمیت، ص ۱۶۸-۱۹۶)، فارسی میانه در زمان ساسانیان دیگر جایگزین زبان پارتی خراسان و آسیای میانه شده بود اگر چه زبانهای محلی ایرانی مانند سغدی (بعدا یغنابی) سمرقند و یا زبان های بدخشی همچنان در سطح محلی موجودیت خود را ادامه دادهاند. همین تحول ظاهراً در مورد زبان مادها هم که در آن مورد اطلاعات چندانی بجز یعضی واژهها از منابع ثانوی باقی نمانده، اتفاق افتاده است. گفته میشود در حالیکه گویشهای شرقی ایرانی امروز مانند یغنابی و شُغنانی باقیماندههای زبان های شرقی خراسان و آسیای میانه هستند، احتمالاً گویشهای آذری باستان و بعدها تاتی، تالشی، لری و یا کردی وارثان زبانهای غربی (مادها) هستند و هر دو گونه شرقی و غربی زبانهای ایرانی با آمیزش با فارسی جنوب زبان مشترک و «معیار» فارسی را بوجود آوردهاند.
خواندن و نوشتن ۴۰۰ سال قبل از میلاد
[ویرایش]گفتیم که نوشتارهای مهم آن دوره را میتوان به سه گروه تقسیم کرد:
۱. خط میخی و گونههای مختلف آن (پارسی، ایلامی و بابلی)
۲. الفباهای صامت بنیاد (با تعداد بسیار کمی از اشارهها برای نشان دادن بعضی باصداها) (آرامی، فنیقی، نبطی و الفباهای عبری و عربی که از درون آرامی بیرون آمدند)، و
۳. الفباهای «واقعی» (با صامتها و مصوتها) که در سواحل آناتولی، یونان و ایتالیای کنونی بوجود آمدند (مانند فریکی، لیدیایی، یونانی، اتروسکی، لاتین، ونیزی) و بعدها در دو الفبای اصلی لاتین و یونانی خلاصه گشتند.
دویست و پنجاه سال بعد، در سال ۴۱۵ قبل از میلاد این وضع الفباها کم و بیش ادامه داشت اگرچه در کل معلوم شده بود که سمت حرکت بسوی تحکیم «الفباهای واقعی» در غرب و زوال تدریجی خط میخی در شرق است. از الفباهای «میانه» یعنی آرامی، فنیقی، نبطی و چند گونه الفبای «صامت بنیاد» دیگر، نبطی و فنیقی عملاً از بین رفت و آرامی تا مدتها ادامه یافت و زمینه ساز الفباهای مهم منطقه از قبیل عبری و عربی شد. از این نقطه نظر بنیاد آنچه که امروز در رابطه با زبانها و نوشتار آنان در منطقه مورد بحث ما یعنی اروپا و خاورمیانه میبینیم، کم و بیش ۴۰۰-۶۰۰ سال پیش از میلاد گذاشته شده است.
هنوز در این دوره اثر چندانی از عربی نیست اگرچه آثار «پروتو عربی» در شبه جزیره عربستان پیدا شده است. در جنوب عربستان یک خط محلی موجود بوده که الفبای آرامی جایگزین آن میشود. خط عربی و عبری که ملهم از آرامی هستند از همین تاریخ تا دوره میلاد یعنی حدوداً در عرض ۴۰۰-۵۰۰ سال بعد تشکل مییابد. عربی حتی بعد از مرحله شکل گیریاش اصولاً به شبه جزیره عربستان و جنوب بینالنهرین محدود بوده است. بعد از حدود ۱۲۰۰ سال و با گسترش اسلام است که عربی در ماوراالنهر و تا حدودی ایران تازه مسلمان، بیشتر توسعه مییابد.
اما دیگر نوشتارهای خطی و «پیشا الفبایی» مانند هیروگلیفها و خطوط میخی که توان همگامی با این تحولات را دارا نبودند بعد از سقوط دولتهای مصر، بابل، آشور، اورارتو و سپس هخامنشی بتدریج از بین رفتند.
طبیعتاً در این دوره هنوز از زبان و فرهنگ ترکی در منطقه مورد بحث ما اثر چندانی نیست. اصولاً بعد از اسلام است که قبایل ترک زبان از آسیای میانه و تا حد بسیار کمی شمال قفقاز به ایران نفوذ میکنند تا اینکه با غزنویان و سلجوقیان کوچهای مستمر و پر جمعیت قبایل ترک شروع شده برای چهار تا پنج قرن ادامه مییابد.
زبان و الفباهای ارمنی و گرجی هم که الفباهای «واقعی» هستند، حدوداً هزار سال بعد، تقریباً در همین دوره یعنی قرن پنجم میلادی ایجاد میشوند.
۵۰۰-۶۰۰ سال قبل از میلاد در واقع دوره وفور و رقابت نوشتارها و الفباها بود. بغیر از آنهایی که در بالا ذکر شد، نظامها و الفباهای مختلفی در نقاط مختلف این منطقه از جمله غرب اروپا (اسپانیای کنونی)، شمال آفریقا و حتی دولتشهرهای کوچک آناتولی و یا جزیره قبرس بوجود آمدند ولی بعد از چند قرن از بین رفتند. بعضی از این نوشتارها و خطها حتی رمز گشایی هم نشدهاند و کسی نمیداند در آثار مکتوب آنها چه چیزی نوشته شده است.
خود سنگ نوشته میخی بیستون را یک افسر بریتانیایی بنام هنری راولینسون که بین سالهای ۱۸۳۴ و ۱۸۴۷ در خدمت ارتش ایران بود بطور کامل نسخه برداری و سپس شروع به رمز گشایی کرد. این اولین رمز گشایی آثار تاریخی با خط میخی بود که بعداً از سوی دانشمندان دیگر ادامه یافت.
تا ظهور اسلام
[ویرایش]در اواخر هخامنشیان، فیلیپ مقدونی و بخصوص پسرش اسکندر حاکمیت بر یونان و سپس سرتاسر آناتولی را از آن خود کردند. اسکندر ایران هخامنشی را که بزرگترین امپراتوری جهان آن دوره بود شکست داد. بدنبال مرگ اسکندر که تا آسیای میانه هم پیش رفته بود، حکومت گسترده او بین ساتراپها و یا استاندارانش تقسیم شد. در نتیجه تکهپاره شدن امپراتوری، طبیعی بود که دقت اصلی حکومت مقدونی-یونانی به غرب بود: به آناتولی و بینالنهرین و بویژه یونان و مصر – و کمتر به شرق، از جمله آسیای میانه و ایران.
این وضع در سال ۳۰۰ قبل از میلاد بود که تقریباً صد سال طول کشید تا اینکه مدت کوتاهی قبل از میلاد، در غرب، ایتالیای امروزه، امپراتوری جدید روم ایجاد شد که در مدت کوتاهی تبدیل به بزرگترین امپراتوری جدید دنیا گشت. در دوره میلاد مسیح، نقطه عطف تقویم میلادی، امپراتوری روم همه سواحل مدیترانه، بخش بزرگ آناتولی، بالکان، اروپای غربی و شمال آفریقا را گرفته بود.
در سال ۳۶۲ بعد از میلاد امپراتوری روم به اوج قدرت خود رسیده بود. زبان مشترک و رسمی امپراتوری لاتین بود که بعداً بصورت ایتالیایی و فرانسه در آمد و زبانهای همسایه نزدیک و بخصوص اسپانیایی، پرتغالی و رمانیایی را تحت تأثیر مستقیم خود قرار داد. درمناطق گوناگون به نسبتی که هر زبان خود رشد کرده بود، زبانهای محلی نیز بکار برده میشد. این زبانها اغلب هنوز بصورت گویشهای قبیلهای بودند و آثار نوشتاری چندانی نداشتند – با یک استثنای بزرگ: در ۷۰۰-۸۰۰ سال پیش از آن یونانی به زبانی کامل و فراگیر تبدیل شده و از نظرفرهنگ و سنت غنی فلسفه، علم، سیاست، حقوق، معماری و مجسمهسازی با خود روم هماوردی میکرد.
فرهنگ و زبان دوگانه روم و یونان تا امروز رگه اصلی فرهنگ و تمدن اروپایی و غربی را تشکیل میدهد. همزمان، آنچه که به فرهنگ و تمدن سرتاسر روم و بخصوص بخش اروپایی و آناتولی آن تأثیر مستقیم و متحد کنندهای کرد، گسترش دین مسیحیت بود. تا ظهور دین اسلام و توسعه آن در شرق نقشه ما حدوداً ۳۰۰ سال مانده بود.
ایران بدنبال دوره بحرانی لشکرکشی اسکندر، ساتراپها و سلوکیان و دولت بومیتر اشکانیان (پارتها) از فرهنگ و زبان یونانی تأثیر بسیاری پذیرفت. «اسکندرنامه» معروف نظامی گنجوی و داستانها و اشعار مردمی نشان دهنده آمیزش فرهنگ ایرانی و یونانی است. اما ایران در نهایت به «اصلیت شرقی» و ایرانی خود بازگشت. امپراتوری جدید ایران یعنی ساسانیان اگر چه به اندازه هخامنشیان قدرتمند نبود، اما پیشکسوت هخامنشی خود را همچون نمونه قدرت، عظمت و دولتداری خود میدید.
در چند سده پیش از اسلام، به غیر از روم و ایران که بازیگران اصلی صحنه بودند، از نظر دولتداری، شاهد ظهور دولتهای کوچکی از قبیل ارمنستان و ایبریا (گرجستان کنونی) نیز هستیم. این دو دولت که میان دو امپراتوری روم و ایران «گیر کرده بودند»، در واقع با تصمیم قبول مسیحیت، عملاً به سوی امپراتوری روم گذشته و با وجود اختلافات دیگر، خود را تحت حمایت آنها قرار دادند. طبق بعضی روایات پادشاهان ارمنی که خود از تبار اشکانی بودند، سقوط دولت اشکانیان بدست ساسانیان را قبول نکرده در رویارویی با ساسانیان که آیین زرتشتی را «دین رسمی» ایران اعلام نمودند، متحد روم شدند (مک اودی، ص ۱۰۲). اما نمیتوان شک کرد که قبول مسیحیت هم در این جانبگیری سهیم بوده است.
در جنوب یعنی شبه جزیره عربستان تقریباً ۳۰۰ سال پیش از ظهور اسلام هنوز شاهد ساختار پیشرفتهای از دولتداری و سازمان اجتماعی مشابه با بینالنهرین، ایران و یا روم نیستیم اما زبان عربی مراحل شکل گیری و انسجام خود را که در قرن ششم میلادی شروع شده بود تا درجه معینی به سر رسانیده بود. روند تحکیم و گسترش «عربی کلاسیک» با ظهور و گسترش اسلام تحقق خواهد یافت.
در مقیاسی دیگر و با تعداد بمراتب بیشتری از جمعیت، وضع کم و بیش مشابهی در اروپای خارج از امپراتوری روم وجود داشت. از فینها و ژرمنها گرفته تا کلتها و گوتها قبایل و طوایف بیشتر هند و اوروپایی زبان مرتباً در حال کوچ، اسکان، درگیری و آمیزش با همدیگر بودند. هنوز خبری از قومیت و یا زبان آلمانی و یا بریتانیایی، روسی و یا فرانسوی نبود. مثلاً اقوام رنگارنگ ژرمن مانند آنگلها، ساکسونها، آلمانها، تورینگها و غیرهگاه با همدیگر وگاه بر ضد همدیگر اتحادیههای قومی و قبیلهای خود را میساختند. بغیر از تحول و تشکل تدریجی زبان و فرهنگ آلمانی از بین این فراز و نشیبهای قومی و جمعیتی، اقوام ژرمنی آنگل، ساکسون و یوت در قرنهای بعدی به جزایر بریتانیا تاخته در آنجا با اختلاط با پیکتها، برتونها و ایریشهای بومی بتدریج زبان انگلیسی و فرهنگ جدید انگلیسی را ایجاد کردند که امروزه «آنگلو ساکسون» نام گرفته است. فرانکها هم به نوبه خود قرار بود در آمیزش و رویارویی با دیگراقوام، قومیت خود را ایجاد کنند که بعد از امپراتوری فرانکها به دو دسته بزرگ فرانسویها و آلمانیها تقسیم شد. بین بسیاری قبایل دیگر، از جمله بین اسلاوها تفکیک و تمایزی بعنوان روسها و لهها و چکها نشده بود و مردم مناطق سواحل دریای بالتیک (استونی، لیتوانی و لتونی امروز) بصورت قبایلی مختلط زندگی میکردند.
برای شکل گیری بسیاری از زبانهایی که امروز میشناسیم، اقلاً ۵۰۰-۶۰۰ سال دیگر لازم بود.
دو استثنای مهم اروپایی، زبانهای یونانی و لاتین بودند.
این وضع در امپراتوری روم هم که مرکب از اقوام و ملل گوناگون و رنگارنگی بود ظاهراً فرق چندانی نمیکرد. اما در حیطه حاکمیت روم روند استحاله و شکل گیری قومی، زبانی و فرهنگی-اجتماعی طبیعتاً منظمتر و سریعتر از مناطق حاشیهای در جریان بود.
بیرون از مرزهای امپراتوری روم مهمترین واقعه سالهای ۳۰۰ تا ۵۰۰ میلادی شروع کوچ، حملات، اسکان و آمیزش قبایل هون از شرق به غرب بود. ماهیت قومی و زبانی هونها مانند اکثر اتحادیههای قبیلهای قبل و بعد از آنها مخلوط بوده است. بعضی از مورخین آنها را نزدیک به قبایل ترک دورههای بعدی میدانند. در اینکه هونها هم از مناطق کوهستان آلتای در چین و مغولستان برخاستهاند شکی نیست اما این منطقه موطن اقوام و زبانهای گوناگون از جمله آلتایی و در عین حال هند و اروپایی هم بوده است. اما نمیتوان شک کرد که اگر هم قبایل هون مخلوط بوده و هرچه به غرب کوچ کردهاند مخلوطتر هم شدهاند، اما اجداد ترکهایی که از این به بعد در صحنه تاریخ خواهیم دید جزو آنها و یا همراه با آنان بودهاند.
در حوالی سال ۳۵۰ م شاخه جنوبی هونها بنام «هونهای سفید» و یا هپتالیان بخش اعظم فرارود (ماوراالنهر) شامل سغد، باختر و خوارزم را از دست ایرانیان ساسانی گرفتند. از آن به بعد بود که ترکیب قومی و زبانی فرارود تغییر یافت و با کوچهای بعدی و مستمر قبایل ترک از قرن هفتم به بعد، زبان و فرهنگ ترکی در این منطقه صاحب مقام برتری گشت.
شاخه غربی هونها در جریان کوچ چند قرنی خود به سوی اروپا، در این مقطع تاریخی موفقیت مشابهی نداشت اما به کوچ و رویاروییها، اسکان و آمیزشهای خود ادامه میداد. در همین دوره بود که آلانها و دیگر قبایل هند و اروپایی که در استپهای اوراسیا در شمال خزر بودند تحت فشار هونها هر چه بیشتر رو بسوی غرب گذاشتند.
بلغارهای اوراسیا هم اتحادیه قبیلهای بودند که گفته میشود با هونها مرتبط بودند و اقلاً بخشی از آنها با اجداد قبایل ترک هم تبار محسوب میشوند. بخش مهمی از آنها که مانند هونها به غرب کوچ میکردند در بالکان، کم و بیش بلغارستان کنونی، اقامت گزیدند و با اسلاوهای محلی کاملاً امتزاج یافتند. قومیت و زبان آنها در اوراسیا هرچه بود، آنها امروزه از نظر زبان، فرهنگ و تبار با مردم اسلاو بالکان آمیخته شدهاند.
اوستروگوتها هم بخشی از این سرزمین را که تا دریای بالتیک ادامه داشت در دست خود داشتند و نوعی امپراتوری قبیلهای ایجاد کرده بودند.
اما در «شمال آرام» تحولاتی که اهمیت دارد این بود که اسلاوها سلطه خود را گسترش دادند و در مقابل، بالتها ناچار به عقبنشینی در مقابل اسلاوها گشتند. مشابه این روند با فینها اتفاق افتاد که لاپها را کنار زدند و هرچه بیشتر به سمت قطب شمال راندند و در نتیجه، زبان آنها، هم تضعیف شد و هم تحت تأثیر شدید زبان در حال انسجام فینها (فنلاندی) قرار گرفت.
از قرن چهارم تا ظهور اسلام در اواسط قرن هفتم میلادی حوادث مهمی اتفاق افتاد که شاید در راس آن بتوان از سقوط امپراتوری روم نام برد که در درجه اول زیر فشار حملات، غارت، و در عین حال آمیزش قبایل بدوی («بربر») ژرمن، گوت، واندال، هون و دیگر دستههای قبیلهای انجام گرفت. مورخین هنوز هم در این باره بحث میکنند که چگونه شد که وقتی قبایل بدوی به گالها در فرانسه کنونی حمله کردند و یا خود روم را غارت و ویران نمودند، ارتش امپراتوری روم که زمانی لرزه بر اندام همه مردم منطقه میافکند قادر به هیچ گونه عملیات مؤثر دفاعی نشد.
در نتیجه سقوط امپراتوری روم این امپراتوری «به سوی شرق عقب نشست.» جانشین امپراتوری « «روم غربی» بیزانس («روم شرقی») بود که ابتدا یونان، ایتالیا و بخش اعظم آناتولی را دربر میگرفت اما بتدریج در یونان و آناتولی خلاصه شد. پایتخت بیزانس، قسطنطنیه بود.
ایران ساسانی با بیزانس، همسایه و درعین حال درگیر بود. قبایل بدوی شمال، شرق و غرب هنوز برای هر دو امپراتوری «درد سر» های زیادی ایجاد میکردند و در رویارویی دو طرفگاه به این وگاه به دیگری کمک مینمودند.
ایران به غیر از بیزانس با دو چالش دیگر روبرو بود: اولاً از طرف اقوام ترک از شمال شرق یعنی آسیای مرکزی که از هر ضعف دولت ساسانی برای نفوذ و مهاجرت استفاده میکردند و ثانیاً از سوی نیروی جدیدی از جنوب یعنی اعراب که زیر بیرق اسلام قصد داشتند تمام خاورمیانه، آفریقای شمالی و آناتولی را تصرف کنند.
بین سالهای ۶۳۳ و ۶۵۴ ایران ساسانی تحت تصرف حاکمیت خلفای اسلامی درآمد. در تاریخ ایران فصل جدیدی شروع شده بود که مستقیماً به زبان و فرهنگ این سرزمین هم تأثیر عمیقی میگذاشت.
اما تصرف تمام آناتولی یعنی باقیمانده امپراتوری روم شرقی نصیب اعراب نشد. این کار را تقریباً هزار سال بعد ترکان عثمانی با فتح قسطنطنیه عملی کردند که نامش بعد از آن «استانبول» شد.
در زمینه زبان، نتیجه این دو روند در ایران یعنی حمله اعراب و مهاجرتهای ترکان، از سویی قبول اسلام و خط عربی با اصلاحات فارسی و نفوذ چشمگیر زبان عربی به فارسی و از سوی دیگر حاکمیت قبایل ترک زبان از قبیل غزنویان و سلجوقیان، دگرگشت زبان اکثریت مردم آذربایجان و طبیعتاً آناتولی و همچنین نفوذ معین زبان و فرهنگ ترکی در ایران بود که البته در مقایسه با نفوذ عربی چیزی جزیی مینمود ولی بهر حال قابل توجه بود.