سفرنامه ایران از اولیا چلبی/بخش چهارم: گنجه، باکو و دربند
بخش سوم: مراغه، اردبیل و ایروان | بخش چهارم: گنجه، باکو و دربند | بخش پنجم: ارومیه |
سفرنامه ایران از اولیا چلبی |
مشاهدات ما هنگام سفر از ایروان به باکو
[ویرایش]از ایروان در امتداد رود زنگی به سوی شمال روانه شدیم و از صحراهای برنج زار گذشتیم تا به روستای خواجه باغی رسیدیم که خاص خان ایروان است. روستایی است آباد با پانصد خانه، مسجد و حمام. سپس راهمان را باز به سوی شمال ادامه دادیم تا به ده دمیرجی حسن رسیدیم. اینجا در ایام قدیم شهر ترکمانان بوده و امروزه در فصل زمستان محل قشلاق آنهاست. باز به جانب شمال رفتیم تا به شهر گنجه واصل شدیم.
اوصاف قلعه گنجینه راز، شهر عظیم گنجه دلنواز
[ویرایش]این شهر در سال ۱۰۱۴ (۱۶۰۵ م.) به زور فرهاد پاشای عثمانی از دست شاه طهماسب صفوی درآورده شد. ولی عجمها با سربازان بسیاری شش ماه تمام شهر را در محاصره نگه داشتند و چون کمکی نرسید، غزات مسلمین (عثمانیها) به ناچار آن را تسلیم کردند. هنگام ترک گنجه، همه عساگر عثمانی به دست عجمها شهید شدند. سلطان محمد سوم عثمانی از این حالت بسیار خشمناک شد، اما شهر همچنان در دست عجم باقی ماند. هنوز در خارج از شهر، گورستان دوازده تن از آن شهدای عثمانی دیده میشود که نام «مراقد شهدای روم» را گرفته است. خود گنجه شهری است معظم، اما شاه (ایران) قلعه آن را منهدم کرده است. گنجه شهری است دارای شش هزار خانه، باغ و باغچه، مسجد و خان، عمارت و حمام و بازار. قبله اش رو به سوی کوههایی است که سرتا سر پوشیده از باغهاست. ابریشم توت گنجه بسیار مشهور است. هفت ناحیه (محال) دارد. محصول اصلی گنجه عبارت از پنبه، برنج و حریر است. نعل اسب و عموما آهن گنجه نیز همانند ابریشم آن معروف است. خاننشین است. سه هزار سرباز دارد. منشی، کلانتر، داروغه، قاضی و حاکم خود را داراست. هنگامی که عثمانی برای نخستین بار گنجه را گرفت، حاکم آن خادم حسن پاشا برادرزاده شاه طهماسب، حیدر میرزا را گروگان گرفته، به آن طریق پیمان صلح بست.
بر سر راه به سوی قلعه شکی از روستای مسلمان نشین مکوچرود (مینگه چویر؟) گذشتیم که در سوی دیگرش روستایی ارمنی نشین بنام «کندره» قرار داشت. از آنجا به قلعه ارس آمدیم.
اوصاف قلعه و شهر عظیم ارس
[ویرایش]این قلعه در ایالت شیروان دیار عجم قرار دارد. کیومرث شاه در ایام قدیم آن را ساخته است. در سال ۹۹۵ (۱۵۷۷ م.) لالا قره مصطفی پاشا از وزیران سلطان مراد خان سوم (عثمانی) آن را فتح کرد. آنگاه چهل هزار سرباز عجم قلعه را محاصره کردند (۲۹). جنگ خونینی میان آنها درگرفت و همان لالا مصطفی پاشای نامدار به قوای عجم هجوم برده، سی هزار تن از آنان را به خاک ذلت نشاند. سردار عجمها، امیر خان، گرفتار شد و مابقی جنگندگان دین برگشته او شامل ترکمن، گرجی و گوک دولاق پا به فرار گذاشتند. آنان نیز هنگام فرار در کنار رودخانه «کور» گرفتار عساگر شیروان و کدخدای عثمان پاشا گشته، همه هلاک گشتند. بسیاری از آنان نیز از ترس شمشیر عثمانی روی پل شهر جمع آمدند که در نتیجه آن، پل فروریخت و همه آنان غرق شدند. آنگاه چون سردار معظم (لالا پاشای عثمانی) دید که آن منطقه میان گنجه و شیروان اهمیت بسیار دارد، در همان جا شهری برپا کرد با دیوارهای محصور با خندقهای بسیار و محیطی برابر با نُه هزار قدم که آب و هوایی بسیار لطیف دارد. او حکومت این شهر را که در دامنه کوه رعناشاه قرار دارد، به قیطاسی بیگ سپرد که در حرم مراد خان عثمانی نشو و نما یافته است. شهر ارس تقریبا ده هزار خانه کاهگلی و چند مسجد به نام سلطان مراد و فرهاد پاشا و قره سنان پاشا دارد. نام شهر (ارس) به فتح الف و ران و سکون سین است، اما ترکمنهای عجم و قوموقهای داغستان آن را «آرش» گویند. این شهردر دوران سلطان مصطفی خان باز تحت تسلط عجم قرار گرفت. چهل محله و چهل محراب و یک تکیه، همچنین شانزده حمام و هشتصد دکان دارد. زنان آن از دختران قبایل گرجی، دادیان، آچیق باش و شاوشاد زاده شدهاند. به خاطر آب و هوای لطیفش، مردم شهر بسیار زیبا هستند. قبایل ترکمن جهت ییلاق به کوههای این شهر میآیند. ارس، خاننشین بزرگی میان داغستان و گرجستان است. داغستانیها گهگاه به این شهر هجوم میکنند. اما شهر ارس تحت حاکمیت خان شهر است که سه هزار سرباز، قاضی، منشی و دوازده حاکم دارد. از آنجا پس از گرفتن هدایای بسیار از خان شهر، همراه با دویست رفیق تفنگ انداز مازندرانی رو به جانب قلعه شکی گذاشتیم.
اوصاف قلعه شکی
[ویرایش]این قلعه را الکساندر نام شاه شوشاد گرجستان در ایام قدیم ساخته و بعد داغستانیها آن را تصرف کردند. بعد عثمانی آن را متصرف شده و سپس در زمان مصطفی خان عثمانی به دست عجم افتاده است. خاننشینی جداگانه است. تقریبا بک هزار سرباز دارد. قلعه ای سنگین و خوش منظره در ایالت شیروان است. دو دروازه با نامهای گنجه و شیروان دارد. سه هزار خانه و هفت مسجد دارد. از آنجا حرکت کرده، از روی پل «عثمان پاشا» که بر رودخانه قابور ساخته شده، گذشته و به محلی به نام «قیون کچیدی» (گذرگاه گوسفند) رسیدیم. در آنجا در زیرزمینی دیدیم که استخوانهای انسانهای بسیاری پشتهپشته روی همدیگر انباشته شدهاند. از رفیق همراهم علی آقا جویا شده، گفتم «اینها چه باشد؟» گفت: «اینجا میدان جنگی بود میان سردار مراد خان سوم، لالا مصطفی پاشا، از سویی و بیست هزار سربازاز خان نشینهای ایرانی تبریز، مغان، لور (احتمالا خاننشین لوری در قره باغ)، نخجوان، قره باغ، قزان و قزاق که تحت اداره خانهای این مناطق قرار داشتند. در مقابل آنان، از یک جانب اوزدمیر اوغلی (پاشای عثمانی) و از جانب دیگر حاکم حلب، محمد پاشا، و متصرف ایالت مرعش (ماراش کنونی) مصطفی پاشا در آنِ واحد هجوم کرده، در قدم نخست ده هزار سرباز ایرانی را کشتند. مابقی آنان یعنی ده هزار سرباز دیگر در همین محل «قیون کچیدی» مانند مور و ملخ به رودخانه افتاده، غرق شدند. نتیجه آن شد که در این جنگ عظیم چهل هزار شاهسون از تیغ لالا مصطفی پاشا گذشتند. گور به گور شود عثمانی! این استخوانها باقیمانده آن شاهسونها هستند …» رفیق راه من این کلمات را بیان کرده، برای روح کشتهشدگان آن جنگ فاتحه خواند.
از آنجا هم گذشته به ناحیهای به نام محمود آباد آمدیم که در دشتی وسیع قرار دارد و عبارت از دویست روستاست و هر روستای آن به اندازه یک قصبه است. رعایای این دهات عبارت از طایفههای ارمنی، گوک دولاق، ترکمن، مغول و قوموق هستند. قوم دیگری هم هست که به آنها «ایت تیل» (به مغولی: سگ زبان) گویند، چرا که هنگام جنگ آوازهای کریهی از خود درآورند. در همانجا یعنی در حدود میان سرزمین عجم و داغستان قوم دیگری نیز زندگی میکند به نام «قیتاق» که تعدادشان حدودا ده هزار نفر است. قیتاقها گاه برای خرید و فروش به شهرهای ارس و شکی میآیند. انسانهایی با چهرهای عجیب و جثه ای سهمگین هستند. آنها شعبهای از قوم مغول و یا اوغوز هستند که اصطلاحات خاص خود را دارند. این قبیله اصلا مغولهای تُرک هستند که از ماهان (در آسیای میانه، احتمالا نزدیکی مرو) آمده اند و به زبان مغولی تکلم میکنند. مغولی نیز ترکی است. (۳۰)
از آنجا نیز باز به سوی شمال حرکت کرده، به شهر نیاز آباد رسیدیم. این شهر در حدود شیروان قرار دارد. در ایام باستان، یزدجرد آن را ساخته است. در گذشته شهری بزرگ بوده، اما بعد مغولها، قوموقهای داغستان، قیتاقها و دیگران دست به دست هم داده شهر را خراب کردند. دیرتر سردار معظم سلطان مراد خان سوم (عثمانی) پس از قشلاق کردن در این شهر به سوی شیروان حرکت کرد، اما پیش از ترک نیازآباد، قلعه آن را به خراب آباد تبدیل کرد. امروزه مرز میان عجم (ایران) و داغستان است. حدود چهل محراب و چهل محله دارد. زیارتگاه «اوشار بابا» (افشار بابا) در همین جاست. این ذات از خلیفههای جد اعظم ما، تُرک ترکان، حضرت خواجه احمد یَسَوی بود (۳۱). از آنجا که عجمها به این ذات و طریقت او اعتقاد دارند، تکیه او بیش از یکصد فقیر دارد. هرآنکه به تکیه رفت و آمد میکند، مشمول نعمت آن میگردد. مرقد اوشار بابا زیارتگاه عام و خاص است. اکثریت اهالی این شهر حنفی مذهب هستند، زیرا این شهر در ایالت شیروان قرار دارد و این ایالت هفتاد سال تحت حاکمیت عثمانی مانده است (۳۲). سپس به شهر شماخی واصل شدیم.
اوصاف قلعه شماخی
[ویرایش]نخستین بانی شماخی، یزدجرد است که از شاهان قدیم ایران زمین بود. چهل خاننشین، چهل ناحیه، هفتاد قلعه و یکهزار و سیصد روستای آباد دارد. در زمان سلطان سلیمان عثمانی، شماخی تسلیم عثمانی گشت. اما شاه طهماسب این قلعه را هفت ماه محاصره کرد و بالاخره تسلیم گرفت و حکومتش را به برادر خود القاص میرزای صفوی سپرد. پس از مدتی القاص میرزا از رفتار برادرش شاه طهماسب مشکوک گشت و در سال ۹۵۴ (۱۵۴۷ م.) به عثمانی پناه برده، تابع سلطان سلیمان شد. شماخی چندین بار بین عجم و عثمانی دست به دست گشته، در نهایت در حاکمیت عجم ماند. مساجد بسیاری دارد که برخی به سبک عثمانی است. اکثر جماعتش سنی مذهب اند. خاکش بسیار پر محصول است. برنج، پنبه و انگورش زبانزد عام و خاص هستند. هفت روز مهمان تقی خان، خان شماخی بودیم. انسانی صاحب طبیعت، فارسی خوان، مرد میدان و صاحب اذعان بود. در آنجا هزار اسب سوار در اختیارمان گذاشته شد، تا به باکو رفته در جشن عروسی خان باکو شرکت کنیم.
باز به راه افتاده در یکی از روستاهای شهر شابوران به نام «رکال» توقف کردیم که گرچه در نزدیکی شماخی است، اما تابع ایالت باکوست. مردمش اکثرا ترکمنهای سنی هستند. در امتداد رودخانه رکال غذا صرف میکردیم که دیدیم از جانب دریای خزر گروه کثیری سرباز اسب سوار پیدا شدند که به سوی ما میتاختند. بعد دیدیم که این دسته شامل روسای خان نشینهای ایرانی گنجه، ایروان، باکو، مغان، گیلان و لور است که در معیت بیش از ده هزار اسب سوار از طایفههای ترکمن، مغول، قوموق، قالموق، کودک، مغان و قوزان همراه با طنین کوس افراسیاب و نفیر خاقان به سوی ما تازان و روان هستند. خان شماخی از میان آنهمه اسب سوار بیرون زده با اسب خویش به سوی حقیر آمد و به من گفت: «هی اولیاء آقا، ببینید، خان ایروان هم میآید.» خان نزدیک تر شده، به حقیر دست داد. آنگاه با خانهای ایروان و گیلان هم سلام و علیک و روبوسی کردیم. تا رسیدن به قلعه باکو سه ساعت طول کشید و در آن فرصت ما با همدیگر همصحبت شدیم. هنگامیکه به قلعه باکو نزدیک شدیم، از برج و باروی قلعه و از قلههای لب دریا آن قدر توپ شادمانی منفجر کردند که شهر بزرگ باکو همچون مرغ سمندر در آتش شد. معلوم شد که وصول ما به شهر همزمان شده است با رسیدن ایلچیهای مسکو از آن سوی دریای خزر و از جمله هشترخان، بالقان و سرای که هدایای خود را برای خان باکو آورده اند. آن آتش توپهای شادمانی برای نمایش قدرت و توان توپخانه قلعه باکو بود. این حادثه در سال ۱۰۵۷ (۱۶۴۷ م.) رخ داد (۳۳).
اوصاف قلعه باد کوبه باکو
[ویرایش]شهری است در ایالت شیروان و سرحد عجم (ایران). نامه و هدایای محمد پاشا افندی، حاکم بزرگوار ارضروم را تقدیم خان باد کوبه باکو کردم. نامههای خانهای تبریز و نخجوان را هم تقدیم کردم و سور عروسی شان را تبریک و تهنیت گفتم. خان پس از خوش آمد و خیر مقدم و صحبت گرم فراوان، یک دست لباس عجمانه (ایرانی) و ده تومان بیستی شاهانه احسان کرده، دستور داد حقیر را در قصری جابهجا کردند.
قلعه باکو (در دوره باستان) از سوی دارا شاه و در مقابل پادشاه مسکو (۲۹) ساخته شده است. این قلعه روی تپه ای در کنار بحر خزر و به شکل مربعی است. محیطش هفتصد قدم است. در داخل قلعه هفتاد خانه قدیمی با بامهای گِلی وجود دارد. مسجدی نیز به نام «حیدر شاه» دارد. اما خبری از خان (اقامتگاه)، حمام و غیره نیست. خارج قلعه تقریبا هزار خانه و باغ و باغچه، مسجد، خان، حمام و بازار وجود دارد. از آنجا که باکو هممرز مسکو است، سه هزار سرباز شاهسون و دیزچوکن (غلام) دارد. چندین بار قزاق (کوساک)های مسکو از ناحیه قارسی (ایدیل) گیلان و باکو را نهب و غارت کرده اند، چرا که از سیصد میل (۳۰) آن سوی دریا، سرزمین مسکو آغاز میشود. هوای شهر ملایم است. باغ و بوستان دارد، اما آبش بوی نفت میدهد. در هفت نقطه نزدیک به شهر معادن نفت هستند. مردمش شمع عسل و شمع روغن نمیسوزانند، بلکه نفت سیاه در چراغهای خود گذاشته آن را روشن میکنند. خلق باکو به غایت تندرست و تن پرور است. باکو دلبران بسیاری دارد. اکثر اهالی شهر سنی مذهبند. از باکو تا دربند از ساحل دریا چهار روز راه است. اهالی باکو عجم ایرانی و عشایر ترکمان هستند که چادرهای نمدینشان را برداشته، از جایی به جایی میکوچند. باکو همانند بندری برای شهر شماخی است. فرستادههای گوناگون از دیارهای چین و ختن، تاتار، قالموق و مسکو به اینجا سفر میکنند و با کاروانها متاع خود را میآورند. مسکوییها دایما به باکو آمده، از اینجا نمک، نفت، زعفران و ابریشم خریده به مسکو میبرند و از دیار مسکو پوست سمور و سنجاب و چرم بلغاری میآورند که از باکو به عجم برده میشود. بخشی از این امتعه هم از راه گیلان (به ایران) پخش میشود. در برخی محلههای باکو زمین آنقدر نمک دارد که اگر آدم و یا اسب پایش را روی آن بگذارد، پایش میسوزد. حتی مسافرین کاروانها بعضا دیگ خود را روی زمین داغ میگذارند تا خوراک داخل آن دیگ پخته شود. حکمت الهی عجیبی است. رودخانه «کور» در نزدیکی باکو به خزر میریزد. بعضا کوساکهای مسکو با کشتیهای مجهز خود وارد این رودخانه شده دیار عجم را نهب و غارت میکنند و آنگاه اسیرانی را که گرفتهاند، به بازار گیلان برده، میفروشند. پهنای رودخانه خوب است، اما چندان عمیق نیست. ما نیز از طرفی شهر را تماشا کردیم و از سوی دیگر از سورها و مهمانیهای عجمانه ایرانی لذت بردیم. خان باکو و خان ایروان هدایای بسیاری از جمله پوست سمور و چندین غلام گرجی به حقیر و ده تومان عباسی به توابع حقیر احسان کرد. علاوه بر این، خان ایروان وعده داد که یک کاروان پر از هدایا به پاشا افندی ما (خان ارضروم) ارسال خواهد کرد.
عزیمت از قلعه باکو به گرجستان
[ویرایش]همراه با یکصد نوکر (سرباز) مسلح از نوکران خانهای باکو و ایروان از کنار دریا حرکت کردیم. دیدیم که معادن نفت هم از لب دریا و هم از ناحیه «مسگر» از زمین بیرون میزند. در نتیجه، روی زمین حوضهایی مانند چشمههای آب گرم ایجاد شده اند که روغن نفت روی آب آنها جمع میشود. بهره برداری از نفت امتیاز ویژه (برای دولت) است و سالانه هفت هزار تومان درآمد برای شاه (ایران) تامین میکند. هر کسی که امتیاز بهره برداری دارد، شبانه داخل این حوضهای نفت شده تا صبح نفت لازم را در مشک (خیک، کیسههای پوست بُز) پر کرده، آن را به تجار نفت میفروشد تا به اقصی نقاط صادر شود. هفت رنگ نفت وجود دارد، اما نفت زرد مقبول تر از همه شمرده میشود. نفت سیاه را به سرتاسر نقطههای هم مرز دیار عجم (ایران) با اوزبکستان، هندوستان، عراق، کردستان، گرجستان، داغستان و آل عثمان حمل کرده، آن مناطق را چراغان میکنند. هنگام جنگ و شادمانی هم از نفت استفاده میشود.
از آنجا به راهمان از کنار دریا ادامه داده به ناحیه مسگر رسیدیم که ماوای ترکمنهای چادرنشین است. عشایر مغول، قومون، ترکمن و ترکمانهای یقه فصل زمستان را در این دشت در چادرهای خود گذرانده، استراحت میکنند. در ساحل دریا جسد ماهی عظیمی را دیدیم که ماهیگیران آن را «نهنگ پیل گوش» مینامند، چرا که گوشهایش مانند گوش فیل است. آن سوی بحر خزر دیار مسکو است. در فصل سرما میان مسکو و دیار کوساکها هفت ماه تمام یخبندان است، تا جایی که در این دوره تاتارهای قالموق از روی یخها عبور کرده، دیار مسکو را نهب و غارت میکنند و اسیرانی را که میگیرند، در بازارهای چین خطای و ختن فروخته ثروتمند میشوند. اما آن بخشهای بحر بخزر که در مجاورت قلعههای گیلان، باکو، دمیر قاپو (دربند) و ترَهک (ایالت شمال داغستان در روسیه کنونی) قرار دارند، یخ نمی زنند، چرا که هوای این مناطق ملایم است. کشتیهایی که در بحر خزر گشت و گذار میکنند، چندان بزرگ نیستند و دریانوردان و ملاحان آنان نیز در این پیشه خود مهارت زیادی ندارند.
اوصاف شابوران
[ویرایش]شهری است آراسته در ولایت شیروان، اما جزو حدود دربند محسوب شده است. در ایام باستان بنای اسفندیار شاه بوده، اما دیرتر از سوی هلاکوی مغول خراب و جگر مردمش کباب گشته است. بعد تر دوباره آباد شده و در وزیر سلطان مراد خان سوم (عثمانی) هنگامی که اوزدمیر زاده عثمان پاشا قلعه دربند را فتح کرده، شابوران نیز مطیع آل عثمان شده، و لیکن در زمان سلطان مراد چهارم که عجمها شیروان را گرفته اند، شابوران نیز تحت حاکمیت عجم قرار گرفته است. امروزه تحت حکومت خان دربند قرار دارد. از نگاه آب و هوا، بعد از تبریز از شهرهای ممدوح ایران است.
اوصاف بندر باب، یعنی شهر باب الابواب، دمیر قاپو (دربند)
[ویرایش]شهری است باستانی که در کنار دریای خزر و روی صخرهسنگها قرار دارد. روایت است که این شهر از سوی سلطان عرب، اسکندر ذوالقرنین، ساخته شده است (۳۴). او در ابتدا میخواسته بحر خزر را به دریای سیاه وصل کند. اما نظر به اینکه این کار بودجه ای کمرشکن و عمر نوح طلب میکرد، به آن کفایت کرده که بین این دو دریا سه سد عظیم و سه خندق پهناور ساخته شود. این سد امروزه بین ایران و قوم توران در شرق و اقوام دشت قبچاق شامل بنی اصفر (زرد)، کریمه و روس مرز حایل شده است. خود حقیر در کوههای داریان که جزو سلسله کوههای البروس است، دیواری سه لایه و خندقی سه لایه مشاهده کرده است. برخی میگویند این همان سد اسکندر ذوالقرنین است، اما حقیر این را باور ندارد. پس از اسکندر، در دوره خلفای اموی، شهر دربند از دست خوارج بیرون شده، جمله اهالی داغستان به اسلام مشرف گشتند. نهایتا در سال ۹۸۶ (۱۵۷۸) دربند به دست غزات مسلمین (عثمانی) افتاد و بعد از آن راهها باز شد و روابط دربند با دشت قبچاق، داغستان، چرکزستان و کریمه بهبود یافت. اما چون بعداً عجم دربند را محاصره کرد و کمکی به غزات مسلمین نرسید، این شهر به حاکمیت عجم در آمد و غزات مسلمین از داغستان و چرکزستان به کریمه آمدند.
دیوارهای دربند با سنگهای عظیمی ساخته شده که حتی پنجاه نفر به کمک جرثقیل هم نمی توانند یک تای این سنگها را از جای خود تکان دهند. در درون قلعه حدودا یکهزار و دویست خانه با بامهای گِلی وجود دارد. در قسمت جنوبی شهر قصری هست متصل به دیوار که از زیباترین قصرهای ایرانزمین است. مسجدی نیز به این قصر متصل است که مناره اش فروریخته است.
دربند دو دروازه دارد که در دامنه صخره سنگها ساخته شده اند: یکی دروازه «مسکور» (مسگر؟) است که به شماخی منتهی میشود و دیگری به راه داغستان، چرکزستان و کریمه میرود. تجاری که از باکو میآیند، در دامنه بلندیهای دربند میایستند تا بار خود را خالی کرده، بارهای دیگر آن را به دیار خود ببرند. هرچه از مسکو، دشت قبچاق و داغستان میآید، از اینجا به ملک عجم پخش میشود و برعکس. کشتیها نیز محمولات خود را از گیلان و باکو به دربند میآورند و مال عجم را به مسکو و دیگر مناطق میبرند. سالانه هزاران نفر از دیارهای چین و ماچین، خطای و ختن، ترَهک و مسکو برای تجارت به دربند میآیند و از این کار درآمد هنگفتی بدست میآید. هنگامیکه دربند هنوز در دست عثمانی بود، از در آمد اسکله این شهر و کلا ایالت شیروان (باکو) سالانه مجموعا دویست و چهل و هفت بار (اسب و یا شتر) پول حاصل میشد. عجمها هنوز همان نظام جمع آوری درآمد را که عثمانی جاری کرده بود، ادامه میدهند. از این جهت قلعه دربند به خوبی محافظت میشود و شبها با نفت سیاهی که از باکو میآید، چراغان میگردد تا به شهر حمله نشود. با این همه، قلعه هفت دشمن جانی دارد. یکی کوساک های مسکو هستند که با کشتیهای خود آمده سواحل عجم را غارت میکنند. آنها به خود قلعه وارد نمی شوند، چرا که در آنجا هفتاد توپ وجود دارد که از دوره عثمانی بجا مانده است. خصم دوم قلعه عبارت از عثمانیها و در ضمن تاتارهای کریمه و قاموق هستند. دشمنان دیگر قلعه قوم قوموق داغستان و تومریس،طهمورث خان گرجی، است. از این جهت است که نگهبانان پیوسته قلعه دربند را محافظت میکنند و به محض حمله، مردم شهر را باخبر مینمایند.