پرش به محتوا

ماد و آتروپاتن

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد

مقدمه

[ویرایش]
Diadochi 301 Shepherd

عباس جوادی - اولین تمدن‌ها، اولین شهرنشینی‌ها، اولین تجربه سکونت و کشاورزی و اولین خط و نوشتار در میانرودان و یا بین‌النهرین بوده است. این تمدن‌ها که تقریباً ۷۵۰۰ تا ۶۰۰۰ سال پیش آغاز یافتند، عبارت بودند از شومر (و یا سومر)، آشور (و یا آسور)، بابل، اکد و عیلام (و یا ایلام). از این تمدن‌ها، دولتداری و تمدن عیلام در سرزمین کنونی ایران (خوزستان، پارس و لرستان و حتی وسیع تر از آن) قرار داشت. با این حساب عیلام اولین تمدن و دولت در سرزمین کنونی ایران است. تمدن‌های دیگری که نام بردیم در همسایگی ایران کنونی قرار داشتند.

زمانیکه تمدن عیلام حدوداً پنج هزار سال پیش آغاز یافت در آذربایجان و کردستان ایران و همچنین همدان و کرمانشاهان که مجموعاً هسته اصلی ماد را تشکیل می‌دادند و دیرتر «ماد کوچک» نام گرفتند، هنوز مردم بصورت قبیله‌ای زندگی می‌کردند و نوشتار نبود. تمدن و دولتداری ماد که حدود ۱۰۰۰ سال پیش از میلاد با کوچ اقوام ماد به ایران کنونی و به ویژه شمال و غرب آن شروع شد، آغاز دومین تمدن و دولتداری در ایران کنونی است.

با این ترتیب در زنجیره تاریخی دولت‌های عیلام، ماد، هخامنشی، اسکندر، سلوکیان، اشکانیان و بالاخره ساسانیان، اولاً دولت ماد ادامه دهنده چیزی است که با عیلام شروع شده بود و با هخامنشیان ادامه یافت. ثانیاً «ماد آتروپات» و یا «ماد کوچک» و یا فقط «آتروپاتن» یعنی آذربایجان و کردستان و حتی گاه گیلان امروزه، یعنی کم و بیش آن «سر گربه» که در نقشه ایران می‌بینیم، بعنی سرزمینی که دولتداری ماد از آنجا شروع شد و حتی صدها سال بعد از سقوط ماد نیز هویت منطقه‌ای خود را ادامه داد، از نظر درک هویت و تاریخ گذشته اهمیت دارد.

در دنیا دانشمندان انگشت شماری بودند و تعداد کمتری هنوز هم هستند که در این حوزه تاریخ به راستی متخصص اند، چونکه تسلط بر تاریخ، زبان و فرهنگ این دوره، دانش چندین لایه‌ای زبان و خط، مردم شناسی، تاریخ باستان، و مطالعه ده‌ها فرهنگ و تمدن مختلف منطقه را ایجاب می‌کند که هیچ‌کس نمی‌تواند حتی اگر عزم و امکانش را هم داشته باشد، این کار را به تنهائی انجام دهد. از سوی دیگر منابع قابل استفاده در این حوزه‌ها بسیار کم هستند و برخی از آنها حتی رمز گشائی هم نشده‌اند.

در چند مقاله کوشش خواهیم کرد بطور ساده نگاهی به نکات اصلی تاریخ «ماد کوچک» یعنی اساساً آذربایجان و کردستان کنونی داشته باشیم تا نشان دهیم که برپایه آنچه که متخصصین اصلی این حوزه نوشته و گفته‌اند، در این منطقه ایران کنونی، از دوران پیش از ماد، یعنی از سه هزار و اندی سال پیش به این سو، ده‌ها و صدها قوم و قبیله، همزمان با جنگ و گریز، صلح و تجارت و خویشاوندی با همدیگر آمیزش یافته‌اند. از سوی دیگر در این مدت در این منطقه نسل‌کشی و یا کوچ اجباری بزرگی نسبت به این یا آن قوم و گروه اجتماعی انجام نگرفته، بلکه قومیت همه مردم منطقه هر بار کمی رنگارنگ تر و مختلط تر گشته است. در این رهگذر به چگونگی پیدایش نام «آذربایجان» در دوره اسلامی برپایه نام باستانی «آتروپاتکان» و حدود جغرافیای تاریخی آن نیز اشاره خواهیم کرد.

در شرح این موضوعات مربوط به قومیت و زبان در ماد آتروپاتن از منابع اصلی مادشناسی و تاریخ باستان وهمچنین زبانشناسی معاصر و تاریخی مدرن استفاده خواهد شد. همه اطلاعات مطرح شده از همین منابع گرفته شده‌اند. در مواردی که گمان می‌رود موضوع طرح شده باعث بحث و اختلاف نظر شود، منبع دقیق داده خواهد شد.

درباره ماد و «ماد کوچک» و یا آتروپاتن

[ویرایش]

«ماد» نام یک گروه ازاقوام ایرانی و سپس یک پادشاهی در شمال غرب ایران است. اقوام ماد در اواخر هزاره دوم تا اوایل هزاره یکم پیش از میلاد یعنی حدود سه هزار و اندی سال قبل، احتمالاً از فرارود (ماوراالنهر) و شمال دریای خزر به مناطق مرکزی، شمالی و غربی ایران کنونی کوچیده در این مناطق مسکون شدند. آنها با اقوام محلی آن زمان این مناطق آمیزش یافته بدنبال دولت عیلامیان (ایلامیان) در جنوب، در شمال- غرب ایران ساختار دولتی جدیدی ایجاد نمودند (۶۷۸ پ. م) این دولت در همسایگی دولت‌های قدرتمند و پیشرفته میانرودان (بین‌النهرین) مانند آشور قدرت جدیدی را بوجود آورد که بزودی با گسترش خود تبدیل به وزنه مهمی در منطقه گردید.

باید درنظر داشت که سرحدات و وسعت دولت ماد چیز ثابت و منسجمی نبوده و بخصوص در اوایل این دولتداری بخاطر قبیله‌ای بودن این پادشاهی پیوسته در حال تغییر بوده، اما بتدریج گسترش یافته است.

مرکز دولتداری مادها احتمالاً ابتدا در آذربایجان وکردستان، همدان و کرمانشاهان کنونی ایران و مناطق مرزی این سرزمین‌ها بود اما این دولت بزودی در شرق تا خراسان، در مرکز و جنوب تا اصفهان و شیراز، در غرب و شمال تا عراق، آناتولی و قفقاز کنونی توسعه یافت و بالاخره با اتحاد با پادشاهی‌های دیگر منطقه از جمله بابل، باقیمانده امپراتوری آشور را حدوداً ششصد سال پیش از میلاد شکست داد.

پادشاهی ماد بزرگ بعد از حکمرانی تقریباً ۱۳۰ ساله، بالاخره در سال ۵۵۰ پ. م. مغلوب کورش هخامنشی شد. در امپراتوری پهناور هخامنشی، ماد، استان و یا به پارسی باستان «ساتراپی» بزرگ و مهمی بود.

مادها هم از نظر قومی و زبانی و هم از نگاه اداره امپراتوری با دیگر عناصر تشکیل دهنده دولت هخامنشیان مانند پارس‌ها، پارتی‌ها، عیلامی‌ها و همچنین اقوام غیر ایرانی مانند ارامنه، آرامی‌ها، آشور و بابل و بعدها یونانی و روم آمیزش یافتند.

دیاکونوف (۱) می‌گوید دولت ماد در قرن سوم پیش از میلاد یعنی زمان اشکانیان به دو قسمت «ماد سفلی» و «ماد آتروپاتن» تقسیم شده است.

در زمان مادها و هخامنشیان اداره محلی هر استان و یا ایالت به یک استاندار، حاکم و یا پادشاه محلی سپرده می‌شد که به آن «ساتراپ» می‌گفتند. ساتراپ واژه‌ای است از زبان مفروض مادی و در عین حال پارسی باستان که به حکمرانان منطقه و استان‌های امپراتوری‌های ایرانی ماد و هخامنشی داده شده بود. آنها در عین اینکه تابع «شاه شاهان» و یا شاهنشاه بودند و در محل خود مانند پادشاهان محلی عمل می‌کردند. در اکثر موارد حاکمیت این «ساتراپی» ها موروثی بود مگر اینکه «شاه شاهان» در این روند مداخله‌ای کند. این تقسیم قدرت بعدها در دوره ساسانیان و حتی پس از اسلام نیز ادامه داشت. در دوره ساسانیان وظیفه ساتراپ‌ها را «مرزبان» ها اجرا می‌کردند.

با وجود اضمحلال دولت بزرگ‌تر ماد و برآمدن هخامنشیان، نام «ماد» همچنان در منابع میانرودان و غرب، بخصوص آثار یونانی و لاتینی برای اشاره به سرزمین‌های شمال غربی وغربی ایران هخامنشی بکار برده می‌شد.

در منابع باستانی غربی مانند استرابو و پلوتارک (۲)، دو مورخ معروف یونانی، به دولت بزرگتر و کوتاه عمر تر ماد، «ماد بزرگ» و به حکومت کوچکتر و شمالی این دولت که بعنوان دولتی محلی و تاحدی خودمختار چند قرن دیگر به حیات خود ادامه داد، «ماد آتروپاتن» و یا فقط «آتروپاتن» و گاه «ماد کوچک» نام داده شده است. در فارسی میانه (پهلوی) این نام در ابتدا «آتورپاتاکان» و دیر تر «آدورباداگان» و در فارسی «آذرآبادگان» و یا «آذربایگان» بود که معرّب آن در فارسی معاصر ابتدا «آذربیجان» بوده و سپس به «آذربایجان» تبدیل شده است. «آتور» و یا «آدور» مادی همان «آذور» و یا «آذر» فارسی است که تعبیری اوستائی است و معنی «نگهبان آتش» می‌دهد (۳).

در زمان هخامنشیان بخشی از سرزمین تاریخی ماد که در واقع سرزمین آغازین این امپراتوری بود زیر حاکمیت یک ساتراپ بنام آتروپات (به یونانی «آتروپاتس») قرار داشت که خود مادی بود و سلسله محلی خود را در زمان هخامنشیان تاسیس کرده بود. داریوش سوم هخامنشی نیز حاکمیت محلی آتروپات را بر این خطه ماد که احتمالاعبارت از آذربایجان، کردستان و بخشی ازهمدان-کرمانشاهان امروز ایران بود، تایید نمود. زمانی که بعد از ۲۲۰ سال، امپراتوری وسیع هخامنشیان در اثر حمله اسکندر مقدونی سقوط کرد، آتروپات که در آغاز در صفوف داریوش سوم جنگیده بود، دیرتر از طرفداران اسکندر شد. او ساتراپ «آتروپاتن» و یا آذربایجان باقی ماند و برای تحکیم این اتحاد دخترش را به همسری یکی از سرداران یونانی اسکندر داد.

پادشاهی محلی آتروپات و جانشینان این سلسله در مناسبات با همسایگان و دیگر حکومت‌های متعاقب شکست هخامنسیان مانند ارمنستان، اشکانیان، روم و درنهایت بیزانس یعنی روم شرقی، گاه مستقل عمل می‌کرد، گاه در صلح و آمیزش قومی و خانوادگی بسر می‌برد و گاه جنگ می‌نمود تا اینکه پس از حدود ۲۴۰ سال، این حکومت محلی ابتدا تابع دولت اشکانیان شد و آنگاه در اثر برآمدن ساسانیان جزو این امپراتوری جدید ایران گردید.

در دوره ساسانیان نیز آتروپاتن، یا آتورپاتاکان و یا آذربایگان یکی از استان‌های رسمی ساسانی بود که به نمایندگی از سوی شاهنشاه ساسانی از سوی یک «مرزبان» (بجای ساتراپ پیشین) اداره می‌شد.

نام پایتخت دولت ماد، طوریکه در سنگ نبشته بیستون متعلق به داریوش یکم (قرن ششم پ. م) نوشته شده، به پارسی باستان «همگمتانا»، به عیلامی «آگمادانا»، به بابلی «آگامتانو» ذکر شده است که همان «همدان» به فارسی معاصر است.

برخی منابع نام مرکز آتروپاتن و یا آذربایجان در زمان اشکانیان را پرسه (به فتح «پ») در نزدیکی تخت سلیمان کنونی ذکر کرده‌اند (۴). پیش از آن نام پایتخت و یا مرکز اقامت و حکومت ساتراپِ آتروپات «گنزک» (به فتح «گ» و «ز»، مادی «گزن» و فارسی «گنز» بمعنی «گنچ، خزینه») در جنوب دریاچه ارومیه بوده است (۵). به گفته مینورسکی (۶) خرابه‌های گنزک هنوز در نزدیکی لیلان-میاندوآب موجود است. گفته می‌شود آتشکده مقدس مادها بر فراز یکی از تپه‌های گنزک قرار داشته اما دیرتر به جای دیگری منتقل شده است.

منابع

(۱) دیاکونوف، ای. م. تاریخ ماد (ترجمه فارسی)، تهران ۱۳۴۵، ص ۸۶
(2) Shipman, K. : Azerbaijan iii. Pres-Islamic History, originally published 1987. Encyclopedia Iranica online as viewed in Sep. ۲۰۱۶
(۳) عفیفی، ر. اساطیر و فرهنگ ایرانی در نوشته‌های پهلوی، چاپ دوم، تهران ۱۳۸۳، ص ۴۱۱-۴۱۲
(۴) عفیفی، همانجا
(5) Boyce, M. : Ganzak, originally published 2000. Encyclopedia Iranica online as viewed in Sep. ۲۰۱۶
(6):Minorsky, V. : Roman and Byzantine Campaigns in Atropatene, BSO(A)|S , 11/2, 1944, pp. 243-65, quoted in: Boyce, M Gaznak, in: Encyclopaedia Iranica online, as viewed in Sep. 2016

اقوام آتروپاتن تا دوره مادها کدامند؟

[ویرایش]

به گفته مورخین صاحبنظر، تاریخ چیزی است که مطالعه آن را باید از وسط آغاز کرد چرا که ابتدای تاریخ به ما معلوم نیست. اگر تاریخ مکتوب و ثبت شده را با نوشتارهای میانرودان (بین‌النهرین) و بویژه شومر (سومر) و یا مصر باستان شروع کنیم، نمی‌توانیم بیش از شش هزار سال به عقب برویم. بعد از آن، هر چه در باره ابتدای اقوام و زبان‌ها بیاندیشیم، نمی‌توانیم کار چندانی جز گمانه زنی انجام دهیم.

بررسی موضوع اقوام و زبان‌ها در دولت ماد و یخش شمالی آن (یعنی اساساً آذربایجان و کردستان ایران کنونی) از یک جهت بسیار سخت و از سوی دیگر ساده‌تر از بررسی همین موضوع در مناطق دیگر است. مادها و از جمله مردم باستانی آتروپاتن از خود اثر و نوشته‌ای بجا نگذاشته‌اند. این وضع بررسی سوال ما را بسیار مشکل می‌کند. اما آنچه به دانشمندان در این زمینه کمک می‌کند این است که در همسایگی دور و نزدیک مادها و از جمله مردم آتروپاتن، تمدن‌های باستانی تر و در آن دوره‌ها پیشرفته تر (مانند شومر، اکد، آشور، عیلام، یونان) موجود بودند که اشاره هائی به مادها نموده‌اند که سرنخ‌های مهمی به دانشمندان معاصر می‌دهند. علاوه بر این، آثار بعدی فارسی باستان که «خویشاوند نزدیک» زبان مفروض «مادی» است و حتی بعضی مطالب اوستا و تورات، اشاره هائی به واژه‌ها و یا نام‌های مادی دارند (۷).

اما در همین زمینه هم مشکلات بسیار موجودند، از جمله بخش بزرگی از این منابع به خط میخی اند و برخی از این زبان‌ها و آثار باستانی یا اصلاً و یا کاملاً رمز گشائی نشده‌اند. در نهایت این را هم نمی‌توان ناگفته گذاشت که تعداد زبانشناسان باستانی و مردم شناسان که به اقلاً چند زبان و خط باستانی واقف بوده بتوانند متون این زبان‌ها را در بستر تاریخی و زبانشناختی تحلیل و با داده‌های دیگر مقایسه کنند بسیار کم است (۸).

به نوشته ایگور دیاکونوف پژوهشگر برجسته تاریخ ماد، منابع شومری و اکدی قدیم تا اندازه‌ای به سبب فتوحات برخی قبایل که از سرزمین بعدی مادی‌ها برخاسته بودند «قدیم ترین اطلاعات را در باره سرزمینی که بعدها کشور مادی‌ها نامیده شد، بدست می‌دهند» (۹).

دیاکونوف می‌گوید سه هزار سال پیش از میلاد درسرزمینی که بعدها ماد غربی و آتروپاتن نامیده شد قبایل هورّیان، لولّوبیان، کوتیان و چندین قبیله کوچک و بزرگ دیگر می‌زیستند. از برخی از این قبایل که به تمدن‌های پیشرفته تر میانرودان و از جمله آشور و عیلام نزدیک تر بودند اطلاعاتی در دست است. آنها اکثراً نه بصورت شهرنشینی، بلکه قبیله‌ای زندگی می‌کردند. از میان آنها هورّیان زندگی اجتماعی پیشرفته تری داشتند، زبانشان با اورارتوئی که بعداً در این منطقه گسترش یافت خویشاوند بود. هورّیان برای نوشتن زبان خود از خط اکدی استفاده می‌نمودند. قبایلی که به زبان هوریانی سخن می‌گفتند اساساً در شمال میانرودان (امروزه کردستان عراق) زندگی می‌کردند اگرچه برخی منابع می‌گویند آنها بطرف آتروپاتن بعدی نیز رسوخ کرده بودند. زبان هوریان (۱۰) با اورارتوئی خویشاوندی داشت (۱۱).

روشن است که همزمان با مجاورت با آشور از غرب، از جنوب قبایل و تمدن عیلامی نیز به مناطق کرمانشاهان، کردستان و آذربایجان کنونی تأثیر کرده بود.

دو قبیله اصلی دیگر که بومی آذربایجان و کردستان ایران بودند لولّوبیان و کوتیان نام داشتند. از آن میان قبایل لولّوبی از دره دیاله در شمال عراق تا نواحی دریاچه ارومیه در اکثر کوهپایه‌ها مسکون بودند. گروه دوم اقوام باستانی آتروپاتن بعدی کوتّیان بودند که ظاهراً بیشتر در آذربایجان و کردستان ایران می‌زیستند (۱۲). در منابع آشوری و عیلامی برخی اطلاعات در باره نام، لباس و شرح جنگ‌ها و کشاکش‌ها و یا مناسبات و آمیزش با این اقوام قید شده است اما درباره زبان و تبار این اقوام نمی‌توان به یقین چیزی گفت اگرچه بعضی مورخین درباره ارتباط آنها با عیلامیان و دیگر تاریخنویسان به احتمال ارتباط آنان با مردم بومی کاسپی (سواحل دریای خزر) گمانه زنی کرده‌اند. اطلاعات منفردی که در باره این اقوام موجود است نشان می‌دهد که آنها اگر چیزی می‌نوشتند به زبان اکدی می‌نوشتند که زبانی سامی بود و بین آشوریان و بابلیان میانرودان باستان رایج بود.

از حدود ۱۵۰۰ سال پ. م. تا مدتی پس از تاسیس دولت مادها، شاهد تشکیل دولت‌های محلی کوچکی مانند ماننا در جنوب دریاچه ارومیه و دولت اورارتو در غرب و شمال غربی این دریاچه هستیم. از قبایل دولت ماننا که دامداری در میانشان رواج داشت و بعنوان اتحادیه کوچکی از قبایل در سطح محلی صاحب قدرت معینی شده بودند اطلاعات دقیقی در دست نیست. ظاهراً از لحاظ تبار و زبان مردم ماننا مرکب از کوتیان و لولّوبی‌ها بودند.

طبق کشفیات کلایس از سال‌های ۱۹۶۰ در بسطام (نزدیک خوی) و تکاب (جنوب غرب دریاچه ارومیه) اقوام اورارتوئی در این دوره و مدتی تا بعد از شکل گیری دولت مادها در سرتاسر غرب دریاچه ارومیه ساکن بوده‌اند تا اینکه مادها دولت اورارتو را شکست دادند (۱۳). برخی منابع گفته‌اند که زبان ارمنی و گرجی باستان با زبان اورارتوئی خویشاوند است اما بسیاری از زبانشناسان از جمله ویندفور (۱۴) بر آنند که اورارتوئی-هوریانی از نظر خویشاوندی، زبانی منفرد («ایزوله») است یعنی با زبان دیگری خویشاوندی ندارد.

بعضی منابع آشوری و یونانی از قبایلی موسوم به کادوسیان و کاسپی‌ها هم سخن می‌گویند که در گیلان کنونی، شرق آذربایجان و آلبانیای باستان یعنی شمال ارس می‌زیستند. برخی از این منابع این اقوام را ایرانی و برخی دیگر «غیر ماد» و یا «غیر آریائی» توصیف کرده‌اند اما اطلاعات مشخصی در باره قومیت و زبان آنها موجود نیست.

ظاهراً هزاره سوم و دوم پیش از میلاد در آذربایجان و کردستان کنونی بدون تحولات بزرگ قومی و زبانی گذشته است و اقوام این منطقه و سرزمین‌های آنان برای تمدن‌های میانرودان از جمله آشور و عیلام و در تاریخنویسی یونانی «حاشیه» بشمار می‌رفتند.

طوری که می‌بینیم درهزاره سوم پ. م؛ و حتی تا اواخر هزاره دوم پ. م. در این منطقه و یا دیگر مناطق ایران کنونی خبری از مادها و یا دیگر اقوام ایرانی مانند پارسی‌ها و پارتی‌ها نیست.

از اواخر هزاره دوم پ. م. است که قبایل ایرانی از مناطق شمالی دریای خزر و احتمالاً از غرب آسیای میانه بتدریج به فلات ایران کنونی مهاجرت کرده در این سرزمین‌های نو مسکون می‌شوند (۱۵).

ظاهراً ریشه دواندن مادها در مرکز وغرب ایران کنونی و از جمله آتروپاتن بعدی بتدریج اما بطور منظم و فزاینده انجام گرفته چرا که اگر کوچ آنها به فلات ایران را اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره نخست فرض کنیم، دولت مادها تحت پادشاه نخست ماد دیاکو حدوداً ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد یعنی ۷۰۰ سال پیش از میلاد تاسیس شده گسترش یافته است. زبان و فرهنگ ایرانی مادی نیز بهمین صورت بر سرزمین‌های جدید مرکز و غرب ایران کنونی حاکم گشته است. از همین سال‌ها به بعد است که منابع آشوری و یا اورارتوئی و یونانی نمونه هائی از زبان مادی ظاهراً رایج در ماد غربی را بدست می‌دهند.

دیاکونوف می‌گوید سیر کوچ اقوام ایرانی ماد از شرق و مرکز ایران کنونی به غرب بوده است و این سیر مهاجرت و پیشرفت عنصر زبانی ایرانی را می‌توان از قرن نهم تا هفتم قبل از میلاد از روی اصطلاحات جغرافیائی و یا اسامی خاص مشاهده نمود. بنظر او در این دوره در سرزمین بعدی ماد بزرگ نشانه‌ای از قتل‌عام‌های قومی و یا کوچ‌های اجباری دیده نشده و بنظر می‌رسد اقوام مختلف ماد با آمیزش با مردم محلی و حتی جذب برخی عناصر زبانی مردم بومی به آنچه که بعدها شاخه غربی زبان‌های ایرانی و یا «زبان مادی» نامیده می‌شود تبدیل شده است. او می‌گوید حتی اولین دولت‌های مادی بر پایه دولت نسبتاً قدرتمند محلی ماننا تشکیل یافت که در مناطق جنوبی دریاچه ارومیه برپایه عناصر بومی کوتی و لولّوبی تاسیس شده (۱۶) و حتی از دولت عیلام تأثیر پذیرفته بود.

منابع

(۷) دیاکونوف، ای. م. تاریخ ماد، تهران ۱۳۴۵ (بعد از این: دیاکونوف الف) ۱۳-۱۸
(8) Frye, R. N. : The History of Ancient Iran, München 1983, 65-69
(۹) دیاکونوف الف، ص ۱۳-۱۸
(۱۰) دیاکونوف، الف، همانجا، ص ۱۳۱
(11) Windfuhr, G. (A): Iran vii, Non-Iranian Languages (4) Urartian, in: Encyclopaedia Iranica Online, as viewed in Sep. ۲۰۱۶
(۱۲) دیاکونوف، الف، همانجا، ص ۱۳۸
(13) Schippmann: ibid
(14) Windfuhr, G. (A): ibid
(15) Windfuhr, G. : The Iranian Languages, London and New York, 2009, pp. ۵-۶
(۱۶) دیاکونوف، الف، همانجا، ص ۸۵-۱۹۲

آتروپاتن بخشی از ماد و ایران بعدی بود

[ویرایش]

وقتی کورش هخامنشی در سال ۵۵۰ پ. م. پادشاهی ماد بزرگ را شکست داده به امپراتوری نوخاسته خود ملحق نمود، روابط سه جزء اصلی ایران آینده یعنی عیلام، پارس و ماد نه با خشونت و دشمنی بلکه بیشتر با آمیزش پیش رفت. ظاهراً کورش پادشاهی ماد را لغو نکرد (۱۷) بلکه فقط قدرت پادشاهی مرکزی دست بدست شد اما کورش و جانشینان هخامنشی او عناوین رسمی پادشاهان ماد و نظام دولتی آنها را قبول نمودند و سرزمین ماد در امپراتوری هخامنشی همچون دومین سرزمین پس از خود سرزمین پارس مقام ممتاز خود را نگهداری کرد (همانجا). اکباتان (همدان) که پایتخت ماد بزرگ بود بعنوان یکی از پایتخت‌های هخامنشی باقی ماند و نیروی ویژه «ده هزارسیمین تن» ارتش هخامنشی عبارت از پارس‌ها، عیلامیان و مادها بود (همانجا).

زبان فارسی نیز که در زمان هخامنشیان هنوز اساساً منقسم به گونه‌های محلی بزرگ یعنی شرقی، جنوبی و غربی بود که از همدیگر دور و هرکدام به لهجه‌های شفاهی گوناگونی تقسیم می‌شدند، با اتحاد سیاسی جدید و گسترده‌ای که با امپراتوری هخامنشی ایجاد شده بود به سوی استاندارد شدن و آسان تر شدن حرکت کرد. اولین محصول این روند در زمینه زبان، مرحله «فارسی میانه» و یا «پهلوی» بود که تقریباً ۲۰۰ سال بعد در اواخر هخامنشیان آغاز شده باعث افزایش آثار نوشتاری بویژه در عصر ساسانی گردید. در همین دوره است که گونه جنوب- غربی زبان ایران یعنی پارسی با آمیزش و مبادله واژگانی، دستوری و آوائی با دیگر گونه‌های شرقی و غربی، بصورت زبان مشترک و بتدریج استاندارد ایران در میاید (۱۸) و زبان‌های شرقی و غربی پهلوی بتدریج و در عمل از گردونه «کاربرد مشترک» امپراتوری خارج شده اساساً بصورت لهجه‌های شفاهی (شرقی و غربی) ادامه حیات می‌دهند.

به موضوع زبان در آتروپات و یا «ماد کوچک» بازخواهیم گشت، اما منظور از ذکرنکات بالا درباره نظام اداری و یا زبان دولت ماد و آمیزش آن با نظام و زبان دولت هخامنشی اشاره به تسلسل و تداوم دولتداری و فرهنگ در این دو دولت و آمیزش و جوش خوردن آنها در یک نظام و دولت است که اگرچه با حمله اسکندر و سقوط هخامنشیان دچار سکته گردید، اما بزودی بصورتی دیگر از سر گرفته شد.

ویل دورانت در جلد نخست «تاریخ تمدن» («ریشه‌های شرقی ما») در باره شکست مادها و دویست سال بعد شکست جانشینیان هخامنشی آنان می‌گوید: «با پارسیان (هخامنشی) همان شد که پیش از ایشان با مادیان شده بود، چه، پس از گذشتن دو سه نسل از زندگی آمیخته به سختی، آنان به خوشگذرانی مطلق پرداختند» (۱۹). مورخین یونان باستان نوشته‌اند که داریوش سوم، آخرین پادشاه هخامنشی، شخصی متوسط و بی‌لیاقت برای لحظه‌های بحرانی تاریخ و حتی ترسو بود. اما از روی انصاف این را هم باید گفت که ساتراپ هائی که در آن مرحله، ایالات گوناگون ایران را اداره می‌کردند نیز طبق بسیاری از روایات تاریخی چندان با لیاقت نبودند و حتی بین همدیگر مشغول کشاکش، حسادت و دشمنی و نسبت به شاهنشاه امپراتوری متمایل به سرکشی بودند. اگر به همه این شرایط، درخشیدن ستاره اقبال اسکندر مقدونی در کشورگشائی را هم علاوه کنیم، آسان تر خواهیم فهمید که چه شد که داریوش سوم، وارث بزرگترین امپراتوری جهان تا آن سال‌ها، با وجود برتری نیروهایش، در خود توان ایستادگی در مقابل اسکندر را ندید و دولتداری هخامنشی در پی چندین شکست بالاخره در سال ۳۳۱ پ. م. متلاشی شد.

در واپسین سال‌های سلسله هخامنشیان، آتروپات، سرکرده یک طایفه بانفوذ محلی از شمال ماد، ساتراپ هخامنشی در ماد بزرگ ودر عین حال فرمانده لشکر هخامنشی ماد، آلبانیا و ساکاسن (سرزمین سکاها، بخشی از اورارتو و ارمنستان سابق) در جنگ با اسکندر مقدونی بود و حتی تا مرگ داریوش سوم به او وفادار باقی ماند. اما پس از مرگ داریوش و احتمالاً بدنبال مشاهده وضع پریشان لشکر هخامنشی، آماده همکاری با طرف پیروزمند یعنی اسکندر شد. اسکندر که در این موقع (سال ۳۳۰ پ. م) در همدان بود ساتراپی ماد را به یکی از فرماندهان یونانی اش سپرده بود. اما دو و یا سه سال بعد، از آن فرمانده روگرداند و باقبول پیشنهاد آتروپات، او را به ساتراپی کل ماد منتصب نمود (۲۰).

پس از مرگ اسکندردر سال ۳۲۳ پ. م. امپراتوری وسیع او در بابل بین فرماندهانش تقسیم شد. در همانجا بود که سرزمین گسترده ماد بین «مادکوچک» (آذربایجان و کردستان ایران کنونی) و «ماد بزرگ» (مابقی سرزمین‌های ماد شامل همدان، لرستان، خوزستان، فارس و اصفهان، ری و صفحات ساحلی دریای خزر) تقسیم شد و آتروپات بعنوان ساتراپ «ماد کوچک» تائید گردید (۲۱). از آن پس این بخش شمالی ماد بعنوان «ماد آتروپات» و یا «ماد کوچک» و یا بطور مختصر «آتروپاتن» (یعنی سرزمین آتروپات، به فارسی میانه «آتورپاتاکان» و یا آذورباداگان به معنی «سرزمین نگهبان آتش») نام گرفت که در فارسی معاصربه آذربایگان و بعد تر آذربایجان تغییر یافت.

مورخ یونانی استرابو (۲۲) می‌نویسد که پس از چند سال آتروپات از فرمانبرداری سرکردگان یونانی سلوکی سرپیچی نموده پادشاهی و سرزمین خود را مستقلاً اداره نمود. این، دوره زوال حاکمیت مرکزی سلوکیان بود که حکومت‌های محلی از بابل تا اصفهان و پارس بیرق «استقلال» برافراشتند. این جنبش‌ها در نهایت به اضمحلال دولت یونانی سلوکیان و تاسیس دولت اشکانیان منجر شد. به گفته رومن گیرشمن دولت‌های کوچک و محلی مستقل و شورشگر «لقمه سهل التناولی برای قدرت جدید» یعنی اشکانیان محسوب می‌گردیدند (۲۳). اشکانیان از شرق دریای خزر (خراسان و ترکمنستان کنونی) برخاسته بودند تا بقول گیرشمن به دوره رواج و پیشرفت اقتصادی و آمیزش ایران و یونان پایان دهند و به «ایرانیت» دوره هخامنشی بازگردند (۲۴).

آتروپات نام خود را به آذربایجان داد اما دودمان او نیز مانند دودمان‌های دیگر ابدی نبود. جانشینان آتروپات تقریباً ۴۰۰ سال یعنی در دوره سلوکیان و اشکانیان بر آذربایجان و بخشی از ارمنستان حکمرانی کردند. اولین جانشین آتروپات یعنی آرتوبازان و یا آرتابازان (به یونانی: آرتوبازانس) بود که گفته می‌شود نوه داریوش دوم پادشاه ایران از خانواده پدری بود. او حاکمیت سلوکیان را پذیرفت اگرچه استقلال عمل معینی را نیز حفظ نمود. از این به بعد است که اداره و سازماندهی دولتی آتروپاتن و ارمنستان و همچنین طبقات حاکم آنها آمیزش یافتند، ارمنستان هم به اداره آتروپاتن علاوه شد و حتی آرتوبازان و اکثر جانشینان او عنوان «حاکم ارمنستان و آتروپاتن» را گرفتند (۲۵). در این دوره تقریباً ۴۰۰ ساله که شاید بتوان آن را دوره «آمیزش آتروپاتن و ارمنستان» نامید، شاهد ورود بسیاری واژگان فارسی-اشکانی به زبان ارمنی می‌شویم.

با این ترتیب در زمان اشکانیان (پارتی‌ها) به دنبال دوره‌ای نسبتاً کوتاه (احتمالا ۱۰۰-۱۵۰ ساله) آتروپاتن نیز مانند بقیه ماد و ایران تاریخی، بخشی از امپراتوری بزرگ اشکانی بود که در این میان گسترش یافته، میانرودان و ارمنستان را هم شامل شده بود، اگرچه در کنار روابط نزدیک با حاکمیت اشکانیان ایران، در مناطق حاشیه مانند ارمنستان، پادشاهی‌های محلی نیز حکم می‌راندند.

برخی منابع تاریخی به تبعیت از استرابو چند قرن حاکمیت سلسله آتروپات در «ماد کوچک» را دوره «استقلال» این پادشاهی نامیده‌اند. این از نگاهی درست است. اما «استقلال» دوهزار سال پیش در مقایسه با امروز معنی دیگرو محدودتری می‌دهد. در حالیکه امروز عوامل و عناصر به مراتب بیشتری شرط «استقلال» به حساب میایند، در گذشته دو عامل اصلی: پرداخت باج و خراج به دولت مرکزی بزرگتر و تامین جنگجو و آزوقه برای حکمران بزرگ در زمان جنگ، تعیین کننده استقلال و یا تبعیت از دولتی بزرگتر بود. از این جهت می‌توان گفت آتروپاتن زمانی خود عبارت از دولت ایران بود (پادشاهی ماد)، بعد بخشی مهم از امپراتوری ایرانی هخامنشیان شد، بعد استانی از دولت بزرگ اسکندر بود و بعد از مرگ اسکندر از پرداخت مالیات و باج سرپیچی کرد (و با معیارهای گذشته «مستقل» شد) اما بزودی مانند دوره هخامنشیان تحت حاکمیت دولت‌های بزرگتر اشکانی و ساسانی در آمد.

در تاریخ کشورهای بزرگ، سرکشی و پیدایش اینگونه کشورهای کوچک و «مستقل» معمولاً از عوارض ضعف مزمن برخی پادشاهان، تقسیم یک کشور بزرگ به دولت‌های کوچک‌تر و ضعیف تر بدنبال مرگ حکمران بزرگ و یا شکست آن دولت در جنگ با دولتی دیگر و تقسیم آن به بخش‌های مجزا و یا بروز دشمنی‌های مستمر داخلی در درون دولت‌های بزرگ بوده است. بنظر می‌رسد در نمونه «استقلال» نسبی و موقتی آتروپاتن در پی شکست هخامنشیان و تقسیم ایران بین فرماندهان سلوکی و معتمدین آنان، همه این عوامل و شرایط مؤثر و سهیم بوده‌اند.

اما همانگونه که دوره هخامنشیان دوره آمیزش ماد و پارس و عیلام بود، دوره اسکندر، سلوکیان، و اشکانیان یعنی پارتیان نیز دوره ادامه آمیزش و استحاله دولتی، قومی و زبانی-فرهنگی مادهای آتروپاتن با پارتی‌ها، پارس‌ها و حتی ارامنه و یونانیان بود تا جائیکه خود آتروپاتن دخترش را به همسری یکی از دوستان و ندیمان نزدیک اسکندر داد، طوری که قبلاً هم گفته شد یکی از نوادگان داریوش دوم پادشاه ایران بنام آرتوبازان جانشین آتروپات شد و مهرداد اشکانی دختر تیگران بزرگ پادشاه ارمنی را به همسری گرفت.

منابع

(17) Schippmann, K. : Azerbaijan iii, Pre-Islamic History, Encyclopedia Iranica Online, as viewed in Sep. ۲۰۱۶
(۱۸) جوادی، ع. سرگذشت زبان‌ها، در: ایران و آذربایجان، لندن ۲۰۱۶، ص ۲۸۰-۲۸۳
(19) Durant, W. : Our Oriental Heritage, p. 381, New York, ۱۹۵۱
(20) Chaumont, M. L. : «Atropates,» Encyclopaedia Iranica Online, as viewed in Sep. 2016
(21) Chaumont, ibid
(22) Strabo: Geography, ۱, ۱۳, ۱۱
(۲۳) گیرشمن، ر. تاریخ ایران تا اسلام، جاپ نهم، تهران ۱۳۷۲، ص ۲۸۷-۲۸۸
(۲۴) گیرشمن: همانجا
(25) Schippmann: ibid

هنگامیکه آذربایجان و کردستان ایرانی شد

[ویرایش]

در بخش گذشته این مقاله‌ها از هزاره‌های سوم و دوم پیش از میلاد و همچنین اوایل هزاره نخست پ. م؛ و آغاز کوچ اقوام ایرانی ماد از شرق به غرب و از مرکز ایران کنونی به آذربایجان سخن گفتیم.

وقتی مادها به آتروپاتن بعدی یعنی آذربایجان و کردستان کنونی آمدند آنها هنوز زندگی قبیله‌ای داشتند. منابع آشوری و اورارتوئی نام برخی از این قبیله‌ها را ذکر کرده‌اند. اما همزمان با رشد یکجانشینی و مؤسسه دولت در جوامع بومی آتروپاتن این قبیله‌ها بتدریج کم اهمیت تر شدند.

در نمونه دولت محلی و نسبتاً قدرتمند ماننا که پیش از دولت مادها تاسیس یافت، می‌توان رشد مؤسسه دولت را در آذربایجان و کردستان باستان مشاهده کرد.

در جامعه ماننا که بگفته دیاکونوف در دوره پادشاه «ایرانزو» اکثر سرزمین آتروپاتن بعدی را دربر می‌گرفت، دوچیز نمایان بود: یکم: رشد کشاورزی و دامداری و دوم: رواج برده داری. اما هنوز (بخصوص در دولت ماننا که هنگام برآمدن دولتداری مادها بر این سرزمین حاکم بود) حاکمیت اساساً در دست چند خاندان مقتدر قرار داشت یعنی نظامی «الیگارشیک» حاکم بود که آن هم به حاکمیت‌های کوچک افراد در طایفه‌ها و روستاها استوار بود و همین وضع مانع متحد شدن اکثریت مردم می‌شد. بعبارت دیگر، بجای یک دولت واحد، حاکمان کل به حکام کوچکتر و آنها هم به حکام کوچکتر از خود حکم می‌راندند.

دولت ماننا که میان دو دولت نیرومند تر آشور و اورارتو مانده و از سوی هرکدام تحت تهاجم بود، با استفاده از اختلاف آن دو موقعیت خود را استوار تر کرد. در اواخر ربع نخست هزاره یکم یعنی حدوداً ۷۵۰ سال پ. م. است که کوچ و سکونت قبایل ماد در شمال غرب ایران کنونی بیشتر وبیشتر می‌شود، دولت ماننا همزمان با کشاکش وفراز و نشیب بسیار در روابط خود با این کوچندگان نو ایرانی زبان در آن ادغام می‌یابد و با این ترتیب زمینه ایجاد دولت ماد فراهم میاید.

دیاکونوف می‌نویسد در آن دوره «در نواحی آذربایجان کنونی ایران که شامل کرانه‌های شرقی و جنوبی دریاچه ارومیه و اراضی جنوبی تر آن تا خط قزوین- همدان می‌گردد، قبایل گوناگونی مسکن داشتند که منابع آشوری بر روی هم کوتّیان و یا کوتّیان- لولّلوبیان می‌نامیدند (۲۶). در نواحی غرب دریاچه ارومیه، طوری که دیدیم، بخصوص پیش از حکومت مادیان، اورارتوئیان بسیاری می‌زیستند (۲۷). البته مردم دولت اورارتو خود از چهار گروه قومی تشکیل می‌شدند: اورارتوئیان، هورِیان، ایبری-گرجیان و ارمنیان (۲۸). در مناطق ساحلی دریای خزر و نواحی پائین تر دره قزل اوزن کنونی، پادشاهی‌ها و قبایل گوناگونی موجود بودند که در منابع باستانی «گِل‌ها»، کادوسیان و کاسپیان (خزری‌ها) نامیده شده‌اند و به گفته دیاکونوف «به ظن قوی با کوتّیان و کاسیان قرابت داشتند» (۲۹). توضیح اینکه کاسیان قومی را تشکیل می‌دادند که در جنوب آتروپاتن بعدی یعنی حدوداً لرستان کنونی بصورت قبیله‌ای می‌زیستند و به گفته دیاکونوف احتمالاً با عیلامیان قرابت داشتند. زبان اکثر آشوریان هم که در مناطق وسیعی تا شمال فرارودان یعنی جنوب و غرب آذربایجان می‌زیستند و به سرزمین ماننا می‌تاختند آرامی بود.

بعضی منابع نوشته‌اند که در این دوره آذربایجان و کردستان ایران کنونی از شمال کوه‌های قفقاز و جانب دریای سیاه با هجوم برخی اقوام ایرانی و غیر ایرانی دیگر (سکایان و کیمریان) روبرو شده است که ظاهراً برای مدتی موقتی به این نواحی حمله و یا کوچ کرده‌اند.

تصویر قومی و زبانی آذربایجان و کردستان کنونی ۷۰۰ سال پیش از میلاد چنین رنگارنگ، منقسم و پیچ در پیچ بود.

در این شرایط آنچه که زمینه فراز و قدرت گیری دولت ماد را فراهم آورده لشکر کشی مادیان بر ضد آشور و اورارتو بوده که در پی آن همزمان با سقوط این دو همسایه قدرتمند، مادها بصورت یک قدرت جدی منطقه‌ای در آمدند و بدنبال آن بجز سرزمین‌های دولت ماد (یعنی آذربایجان و ایالات مرکزی و غربی ایران) زمین‌های وسیعی را به شمول پارس (پرسید)، پارت، سغد، میانرودان شمالی (امروزه کردستان عراق)، ارمنستان و شاید هم بخش هائی از کرمان، مکران و بلوچستان کنونی و شاید بخشی از خوارزم را به امپراتوری جدید خود افزودند. از میان این سرزمین‌ها ظاهراً پارس و عیلام که سلسله هخامنشیان به روایت سنگنبشته بهیستون و تاریخ هرودوت (۳۰) در قرن هفتم پ. م. در آنجا حاکم بودند، نقش ویژه‌ای برای ماد داشتند چرا که این مناسبات نزدیک (چه از نگاه اداره دولتی، مالیات‌ها، سازمان اجتماعی و چه از نظر آئین زرتشتی، زبان و فرهنگ) آینده آنچه را که امروز «ایران» نامیده می‌شود بطور بارزی رقم زده است.

در بررسی دگرگشت زبان مردم آذربایجان و کردستان، دیاکونوف در اثر دیگری می‌نویسد «اگرچه بعضی از نوادگان همان اقوام کوتّی هزاره سوم پ. م. (در زمان مادها نیز) هنوز در کوهستان‌های آذربایجان و کردستان کنونی زندگی می‌کردند، اما زبان‌های ایرانی که بخشی از شاخه زبان‌های هند و ایرانی هستند دیگربطور گسترده‌ای در آذربایجان ایران و کوهپایه‌ها و ارتفاعات سرتاسر ایران دامن گسترده بودند» (۳۰).

ریچارد فرای می‌نویسد: در مقام مقایسه، می‌توان میان گسترش مادها و در واقع همه اقوام ایرانی در ایران غربی در اوایل هزاره یکم پیش از میلاد و گسترش ترک‌ها دو هزار سال بعد در آذربایجان قرن یازدهم و دوازدهم میلادی شباهت هائی یافت (۳۱). در هر دو مورد زبان اکثر مردم آذربایجان تغییر یافت.

همچنین، همانگونه که در مورد کوچ ترک‌ها هم می‌توان دید، در زمان کوچ و سکونت مادها به شمال غربی فلات ایران اقوام دیگر ایرانی نیز بطور همزمان به این مناطق آمدند. مثلاً منابع اورارتوئی و آشوری از سرزمینی بنام «پارسوا»، در شرق اورارتو و آشورسخن گفته‌اند که جائی میان جنوب دریاچه ارومیه و کرمانشاه کنونی قرار داشته و بسیاری دانشمندان در این مورد نظر داده‌اند. آیا مردم «پارسوا»، نامی که به احتمال قوی با واژه‌های پارس و پارت (فارس کنونی) مرتبط است اجداد همه اقوام ایرانی بودند؟ امروزه پاسخ دقیق این پرسش ممکن نیست. بنظر دیاکونوف همه این واژه‌ها اشکال کوناگون واژه ایرانی باستان «پارساوا» هستند که «مرز، حاشیه، پپرامون» معنی می‌داد و این هر سه منطقه در حاشیه دولت ماد قرار داشتند (۳۲). برپایه این دیدگاه می‌توان گمانه زنی نمود که بغیر از آسیای میانه و فرارودان (ماورالنهر)، دستکم یک مسیر مهم دیگر برای کوچ اقوام گوناگون ایرانی در هزار سال پ. م. از شمال قفقاز یعنی ازجنوب روسیه کنونی (احتمالا از سواحل دریای خزر و گذرگاه دربند) به جنوب قفقاز و سپس آذربایجان کنونی بوده است (۳۳).

زمانیکه مادها وارد فلات ایران شدند، دستکم پنج قبیله در منطقه آذربایجان، کردستان، همدان و کرمانشاهان کنونی زندگی می‌کردند:

کادوسی‌ها و کاسپی‌ها و یا خزری‌ها (در سواحل دریای خزر)، کوتّی‌ها (بیشتر در طرف شرق) و بخش مهمی از لولّلوبی‌ها که خویشاوندان کوتّی‌ها بودند (از جنوب دریاچه ارومیه تا کردستان عراق کنونی)، بخش مهمی از هورّی‌ها (که خویشاوندان زبانی اورارتوئی‌ها بودند) همه این اقوام و طایفه‌ها که در داخل خود نیز به تیره‌های جداگانه تقسیم می‌شدند از کوهپایه‌های البرز در استان اردبیل تا کوهپایه‌های زاگرس، از آذربایجان غربی تا کردستان کنونی، از ارس تا همدان می‌زیستند.

در همسایگی این منطقه دولت‌های مهم وقت (آشور، عیلام، اورارتو) و مناطق و اقوام دیگر مانند کاسیان (حدودا در لرستان کنونی) می‌زیستند که ما در این سلسله مقالات از بحث در این باره صرفنظر می‌کنیم اگرچه همه آنها در دوره‌های مختلف و به درجات گوناگون با مردم و دولت‌های محلی منطقه مورد نظر ما رابطه، تجارت، کشاکش و آمیزش داشته و در روند تاریخ این مناطق دخیل و سهیم بودند.

یعنی در سرزمین مورد نظر ما مجموعاً پنج قبیله بزرگ با زبان‌های مختلف می‌زیستند که بمعنی کنونی «ایرانی» یعنی گویشوران شاخه ایرانی خانواده زبانی هند و ایرانی نبودند.

هنوز ایرانیان به سرزمینی که بعدها پارسوا، پارس، پارت و «ایران» نامیده شد، نیامده بودند.

این تا سه هزار سال پیش بود، یعنی تا اوایل هزاره یکم پیش از میلاد.

با افزوده شدن قبایل ایرانی ماد به مجموعه قبایل بزرگترمذکور، تعداد قبایل این منطقه به شش می‌رسد.

خود قبایل ماد که نه تنها در آذربایجان و کردستان کنونی بلکه در سرتاسر ایران شمالی، مرکزی و غربی از جمله ری و اصفهان دامن می‌گستردند نوعی «اتحادیه قبیله‌ای» بشمار می‌رفتند. به نوشته هرودوت (۳۴) مادها خود به شش قبیله تقسیم می‌شدند: بوسیان، پارتاکنیان، استروخاتیان، آریزانتیان، بودیان و مُغان (مُغ‌ها که بعدها قشر روحانی آئین زرتشتی را تشکیل دادند).

به تشخیص دیاکونوف در منطقه مورد نظر ما «توده اصلی مادها از کوتّیان و عیلامی زبانان و قبایل کاسپی (سواحل خزر) که زبان نورسیدگان هند و اروپائی ماد را کسب کرده بودند، تشکیل می‌شد، نه اینکه ساکنان این خطه کلاً تعویض شده باشند» (۳۵)، بدون اینکه بومیان به سرزمین دیگری کوچیده و مادی‌های ایرانی جای آنها را گرفته باشند.

یعنی آذربایجان و کردستان کنونی تا آن دوره ایرانی زبان نبود بلکه با آمدن مادها بتدریج ایرانی شد اما فقط مادها نبودند که منطقه را ایرانی کردند بلکه مادها انگیزه‌ای شدند تا منطقه بطور کل «مادی زبان»، یعنی ایرانی زبان و بعبارت دیگر ایرانی شود.

قبایل ایرانی ماد در اینجا با قبایل بومی آمیخته زبان آنها را بتدریج تبدیل به مادی- ایرانی کرده بودند. قومیت آمیزش یافته بود و بعد از چند قرن زبان غالب مردم هم تغییر یافته، مادی و ایرانی شده بود. یعنی مثلاً کاسپی‌ها (مردم سواحل خزر) از آن جمله مردم گیلان و تالش و آستارا و لنکران کنونی و یا لولّوبی‌ها و کوتّی‌های بین دو رشته کوه‌های البرز و زاگرس و یا هوریّان جنوب دریاچه ارومیه تا کردستان عراق کنونی که اصولاً مادی زبان و ایرانی زبان نبودند در مجاورت و همزیستی با مادهای ایرانی زبان و نورسیده، خود بتدریج ایرانی زبان شدند در حالیکه تا آن دوره اصالتاً مادی و ایرانی نبودند.

بدین ترتیب کوتّی و لولّوبی و کاسپین و هورّی به مادی‌های ایرانی پیوستند و مادی و ایرانی شدند.

برای اثبات این نظر، دیاکونوف از جمله تاکید می‌کند که برای نام‌های خاص مادی که در سده‌های نخستین کوچ مادها به ما رسیده بسختی می‌توان ریشه‌ای از زبانهای ایرانی یافت، در حالیکه از قرن هفتم پ. م. به بعد (که مادیان دیگر در آذربایجان و کردستان کنونی مسکون شده بودند) تقریباً تمام نام‌های خاص مادی که به ما رسیده ریشه واضح ایرانی دارند. او نتیجه می‌گیرد که شاید همه مادی‌ها گویشوران زبان‌های ایرانی نبودند، اما این و دیگر شواهد «برای اثبات این نکته که زبان مادی (گروه ایرانی) زبان مشترک و همگانی اتحادیه قبایل ماد بوده است، کافی بنظر می‌رسد» (۳۶).

کوتّیان چه شدند؟ همگی کشته شدند؟ به سرزمینی دیگر کوچیدند تا زبان منطقه آنها، تبریز و مغان و میانه و مراغه، ایرانی شد؟ یا لولّوبیان و یا کاسپیان و هوریان؟

نه، آنها که حتی تعدادشان بیشتر از نورسیدگان حاکم هم بود، ماندند، با مادها آمیزش یافتند و زبان و فرهنگ آنها را از خود کردند. مادها هم با آنها جوش خوردند. قومیت منطقه، اختلاط ژنتیکی مردم رنگین تر شد و لیکن زبان تغییر یافت، مادی و ایرانی شد.

اما مگر ممکن است که چند موج کوچ اقوام تحت شرایط معینی از جمله حاکمیت، حتی بدون داشتن اکثریت جمعیت، تنها در چند قرن باعث دگرگشت زبان یک ملت و یا منطقه شود، آن هم بدون اینکه مردم بومی قتل‌عام و یا از سرزمین‌های اصلی خود بزور اخراج شوند؟ بله، این نه تنها ممکن است بلکه صدها نمونه چنین روندی در تاریخ وجود دارند. نمونه‌های مصر، لبنان، عراق، آمریکا، انگلستان، استرالیا و یا ترکیه پیش روی ماست. این نمونه‌ها جدید تر از مورد کوچ اقوام ایرانی به فلات کنونی ایران بعدی هستند اما ایرانی زبان شدن ایران نیز بیشک اولین نمونه این دگرگشت چند صد ساله زبانی نبوده است.

دیاکونوف می‌نویسد: « «بهر تقدیرعنصر نژادی ایرانی که بتدریج نقش مهمتری را در اتحادیه قبایل ماد بازی کرد، به عناصر بومی آن سرزمین منتسب نبود. اسامی امکنه ماد که در طی مدتی مدید در سراسر ماد رایج بوده و بر روی هم جنبه غیر ایرانی را حفظ کرد (در برخی موارد ظاهراً عیلامی بوده) خود حاکی از این حقیقت است (…) زیرا هنگامیکه زبان ساکنان خطهٔ تغییر می‌کند اسامی امکنه بحال پیشین باقی می‌مانند و این امری است عادی؛ ولی از دیگر سو پدیده مزبور نشان می‌دهد که قبل از ساکنان ایرانی زبان، مردم دیگری در آن سامان می‌زیستند و ضمناً این را نیز می‌رساند که نفوذ زبان ایرانی بتدریج و بدون امحاء و یا اخراج ساکنان محلی، و از طریق امتزاج متکلمان به هردو زبان عملی گردید و تعداد مردم اصلی و بومی از تازه واردان بیشتر بود. زیرا در صورت عکس، نام‌های دیرین امکنه را بومیان نمی‌توانستند به نورسیدگان منتقل کنند و اسامی جغرافیائی بومی بیدرنگ جای خود را به اسامی ایرانی می‌دادند» (۳۷).

منابع

(۲۶) دیاکونوف الف، ص ۲۸۱ (27) Schippmann: ibid (۲۸) دیاکونوف، الف، همانجا (۲۹) دیاکونوف الف، ص ۲۸۲-۲۸۳ (30) Diakonoff, I. M. : The Pre-History of the Armenian People(Excerpts), New York, ۱۹۸4 (31) Frye, R. : History of Ancient Iran, München, 1983, p. 66
(۳۲) دیاکونوف الف، ص ۲۸۲-۲۸۳
(33) Girshman, R. , quoted by Frye, ibid
(۳۴) هرودوت، به نقل از دیاکونوف، الف، ص ۱۸۷
(۳۵) دیاکونوف، الف، ص ۱۹۰
(۳۶) دیاکونوف، الف، ص ۱۹۰-۱۹۱
(۳۷) دیاکونوف، الف، ص ۱۹۲

قومیت در آتروپاتن

[ویرایش]

گمانه زنی می‌شود که ساکنین پیشا ایرانی آذربایجان و کردستان کنونی یعنی ماد کوچک و یا آتروپاتن بعدی از «لحاظ نژادی» و تباری، قومیت‌های گوناگونی داشته‌اند. برخی از آنان مانند لولوبیان که در سرزمینی شامل جنوب وغرب دریاچه ارومیه تا شمال عراق کنونی و سوریه می‌زیستند «به ظن غالب» با عیلامیان مرتبط بوده‌اند (۳۸) و بعضی دیگر با اقوام ایرانی (مثلا کادوسیان در سواحل خزر) (۳۹) در حالیکه قومیت و زبان‌های دیگران (مانند کوتیان آذربایجان شرقی) گاه «از نظر زبانی خویشاوند با لولوبیان» و گاه بصورتی متناقض «زبانی مستقل و قائم به ذات» حدس زده شده است (۴۰)

اما اینها اغلب حدس و گمان است. آنچه که روشن است اینکه تعلقات تباری و قومی این اقوام که تا رسیدن مادها اغلب زندگی قبیله‌ای داشتند، بطور قطعی روشن نیست. آنچه که نزدیک به یقین میدانیم این است که اقوام ایرانی ماد که احتمالاً در اوایل هزاره یکم پ. م. به صورت قبیله‌های گوناگون به فلات ایران و از جمله آذربایجان و کردستان کنونی کوچ کرده‌اند، با سرعتی نسبتاً بلند متحد شده و با آمیزش با اقوام بومی محل، دست به تشکیل یک دولت مادی زده‌اند که حتی در نهایت دولت‌های مقتدر همسایه یعنی آشور و اورارتو را شکست داده و بدنبال شکست از هخامنشیان «هم تبار» خود، با آنها و عیلامیان (و سپس پارتی‌های شرق خزر) متحد شده و نخستین دولتداری ایران تاریخی را پایه‌گذاری کرده‌اند.

زمانیکه مادها در اوایل هزاره یکم پ. م. وارد فلات ایران شدند، هنوز خود عبارت از چندین قبیله بودند که از ری و اصفهان تا آذربایجان و همدان در سرزمین وسیعی پخش شده بودند و وحدت قومی و زبانی نداشتند اگرچه به گمان غالب همه آنها همانند پارسیان، ایرانی محسوب می‌شوند. جالب است که مادها حدود دویست تا سیصد سال پس از کوچ به فلات ایران و به گفته دیاکونوف «فقط بعد از یک فاصله پنجاه تا هفتاد سال» (۴۱) پس از روند آمیزش بین خود قبایل ماد، حکومتی سرتاسری ایجاد کردند که دولت‌های بزرگتر آشور و اورارتو را شکست داد. در این صورت احتمالاً می‌توان استنتاج نمود که برای مادها چندان راه دیگری جز آمیزش قومی با مردم بومی و اقوام متصرفات جدید دولت ماد نبوده است تا به هدف گسترش حاکمیت خود برسند، بخصوص اینکه این حاکمیت موقتی نبوده و پس از سقوط مادها، از سوی متحدین رقیب و «خویشاوند» پارسی آنها، تا تقریباً ۳۳۰ سال پیش از میلاد به صورت دولت و امپراتوری هخامنشی ادامه یافته است.

برخی مورخین دلیل احتمالی این «روند آمیزشی» قومی را در آن جُسته‌اند که مادها در رویاروئی با همسایگان آشور و اورارتو چاره‌ای جز آمیزش با «خودی‌ها» نداشته‌اند اما این گمانه زنی که اساساً مربوط به عنصر «فشار خارجی و عدم انسجام کافی داخلی» می‌شود دستکم در مورد دوره هخامنشیان درست جلوه نمی‌کند چرا که کورش بزرگ نشانه‌های رفتار اغلب ملایم با اقوام متصرفات جدید خود را زمانی هم نمایش داده که به آن چندان نیازی نداشته و از سوی دیگر به سختی می‌توان ادعا کرد که مثلاً داریوش بزرگ نیز این منش پیش‌کسوت هخامنشی خود کورش را کاملاً به ارث برده است.

با اینهمه شاید عامل نخست آمیزش و اختلاط همه اقوام بومی در زمان ماد این بوده است که به گفته بسیاری از دانشمندان صاحبنظر مانند دیاکونوف (۴۲) تعداد قبایل مادی از بومیان پیشا ایرانی کمتر بوده است. در این شرایط بعید بنظر می‌رسد که حتی با وجود شرایط مساعد دیگر مانند گذار سریعتر از دیگران از نظام قبیله‌ای به یکجانشینی و در نتیجه نقش رهبری کننده در تشکیل و حفظ دولتی متحد (۴۳)، مادها توانسته باشند بدون آمیزش با مردم بومی به این هدف برسند.

این آمیزش تا دوره سقوط مادها به معنی اختلاط و استحاله مادها با کوتّیان، لولّوبیان، کادوسی‌ها، کاسپی‌ها و هورّیان وحتی همسایگان حاشیه آتروپاتن بعدی مانند آشور و اورارتو هم می‌آید که مادها با آنها مدت‌ها در حال جنگ و صلح بوده و در نهایت سرزمین‌های آنان را به متصرفات خود علاوه نمودند.

اما دیاکونوف خاطر نشان می‌کند (۴۴) که با وجود آغاز این روند تدریجی آمیزش قومی در دوره ماد و هخامنشیان، بدنبال شکست هخامنشیان و استقرار حاکمیت اسکندر و جانشینیان سلوکی او که ماد آتروپاتن استقلال عمل پیدا می‌کند، هنوز «ساکنان آن سرزمین از لحاظ نژاد گوناگون بودند. (در باره) اینکه در مدت دو سه قرن حکومت (ماد و هخامنشی) ایران، زبان ایرانی (فارسی) تا چه حد در آن سامان تفوق یافت، اطلاعی در دست نداریم. مسلماً این تفوق بارز بوده (است).»

بهر حال نتیجه نهائی آن است که از هزاره یکم میلادی به بعد در آثار تاریخی دیگر خبری و روایتی از کوتیان، لولوبیان، هوریان، کادوسیان، کاسپیان، کاسیان و حتی اورارتوئیان نبوده، اگرچه آثار این اقوام و زبان‌های آنان صدها سال در زندگی اجتماعی منطقه باقی مانده است. همه آنها بهمراه حتی آشوریان، بابلیان و اکدیان بصورت اقوام، ملل و دولت‌های جدید تری درآمده‌اند در حالیکه، صرفنظر از جنگ‌ها و کشتارهای همیشگی بین اقوام و دولت‌ها، هیچکدام از این اقوام از سوی قوم و یا دولت دیگری مورد انهدام کلی و مطلق و یا «نسل‌کشی» قرار نگرفته است.

از همان دوره مادها و بخصوص هخامنشیان است که آثار مکتوب منطقه و یونان، دیگر ازاقوامی مانند گوتی‌ها نه، بلکه تنها از مادها و یا پارس‌ها صحبت می‌کنند و این دو را هم غالباً به یک معنی در نظر می‌گیرند. حتی در سال ۴۷۲ پ. م. هنگامیکه نمایشنامه نویس معروف یونان آشیلوس اثر خود موسوم به «پارس‌ها» (ایرانیان) را می‌نویسد، منظورش به روشنی نه قوم پارس و یا ماد بوده بلکه همه آنها را برابر دانسته و با این نگاه، شکست ناوگان خشایارشاه را در سالامیس یونان بقلم آورده است.

همانند آمیزش مادها با اقوام بومی آتروپاتن بعدی، می‌توان این را نیزحدس زد که مثلاً پارسی‌های جنوب و یا پارتی‌های شرق دریای خزر نیز هنگامیکه به فلات ایران آمده‌اند با اقوام و قبایل رنگارنگ بومی (که به جز عیلامیان در باره آنها اطلاعاتی در دست نیست) آمیخته و امتزاج یافته‌اند.

اما همانطور که در نمونه نمایشنامه «پارس‌ها» (ایرانیان) اثر نمایشنامه نویس یونان کلاسیک آشیلوس (قرن پنجم پ. م) می‌بینیم، موضوع آمیزش قومی بصورتی آشکار تر بین اقوام ماد، پارس و عیلام و سپس پارت مشاهده می‌شود. در آنجا صرفنظر از ماد و پارسی و پارتی، سخن از ایرانیان به صورت عموم است. چندین معلومات مکتوب تاریخی مانند تاریخ هرودوت (اگر اعتبار آنها را بپذیریم) تائید می‌کنند که ظاهراً اگرچه تمرکز تعداد مادها در شمال و غرب و پارسیان در جنوب بیشتر بوده، اما ظاهراً در ابتدا هم مادها و هم پارس‌ها در شمال غرب ایران جمع شده‌اند و پارسی‌ها دیر تر (احتمالا بخاطر فشار اقوام دیگر و بخصوص آشور) به جنوب غرب ایران کنونی کوچیده‌اند (۴۵). احتمالاً بهمین سبب است که در همدان و شمال آن و در دامنه‌های زاگرس غربی نیز پارسی‌ها حضور داشته و در تماس با مادها بوده‌اند (۴۶). از سوی دیگر مثلاً میدانیم که مادر خود کورش که شاه محلی انشان در شرق عیلام (مالیان کنونی) بوده (۴۷)، دختر پادشاه ماد بود. اصولاً «غلبه بر ماد صورت فتح خونین و مخرب (…) را نداشت. همدان نه تنها محفوظ ماند بلکه همچنان بصورت پایتخت باقی ماند. عمال مادی که چند تن پارسی نیز همکار آنان بودند، در شغل خود باقی ماندند. تبدیل قدرت چنان مخفیانه صورت گرفت که در نظر ملل غربی، حکومت پارسی همان حکومت مادی جلوه می‌کرد» (۴۸). همین طرز استحاله و آمیزش با مردم و دولتداری عیلام و پارت هم انجام گرفت.

طبیعی است که در گذر سده‌ها و هزاره‌ها، حرکات و هجوم‌ها، کوچ‌ها و سکونت حتی کوتاه مدت همسایگان و یا اقوام دیگر نیز تأثیر خود را در ترکیب قومی هر منطقه باقی گذاشته است. مثلاً بنظرمیرسد آن عده از اقوام هند و ایرانی سکا و کیمری که تا اواخر هزاره یکم پ. م. از جانب شمال قفقاز و سواحل دریای سیاه و خزر به دولت ماد و آشور دست اندازی می‌کردند بعد از مدتی در دولت ماد و سپس هخامنشی مستحیل شده‌اند، چنانکه به گفته هرودوت به نقل از گیرشمن (۴۹) «کشور سکائیان شامل بزرگترین بخش ایالتی بوده است که بعدها آتروپاتن (آذربایجان کنونی) نامیده شد که مرکز آن در جنوب دریاچه (ارومیه) قرار داشت.» این، البته اگرچه حکومتی موقتی بود و نتوانست مانع گسترش دولت ماد شود و چند سال بعد از سوی مادها تسخیر شد، اما طبیعتاً سکاها و حتی کیمریان روسیه جنوبی نیز تاثیری هرچند محدود به رنگارنگی قومی مردم آذربایجان و کردستان گذاشته‌اند.

از سوی دیگر اگر دولت نسبتاً قابل توجه اورارتوئیان در غرب دریاچه ارومیه تا دریاچه وان و شمال ارمنستان بعدی را در نظر بگیریم می‌بینیم که این دولت حدوداً ششصد سال پیش از میلاد بدست دولت ماد مضمحل شد. طبیعی است که مردم بومی بخش ایران کنونی این مناطق که در آذربایجان غربی شامل گنزک باستانی و همچنین خوی، ماکو و ارومیه کنونی می‌شود، پس از انقراض اورارتو صدها سال در ترکیب دولتداری ماد، هخامنشی و سپس سلوکی، اشکانی و آنگاه ساسانی زندگی کرده و با این ترتیب آمیزه قومی اکثریت مردم این منطقه نیز با آمیزش خانوادگی و قومی، زندگی اجتماعی مشترک و دولتداری ایرانی رنگین تر و در عین حال منسجم تر شده است.

دیاکونوف بر آن است که بدنبال کوچ و سکونت قبایل ماد در فلات ایران، در مجموع تغییر و تحولات کلان قومی در این منطقه روی نداده و ترکیب قومی اکثریت مردم، با وجود تغییرات سیاسی، فرهنگی، زبانی و اجتماعی، مجموعاً سیری تدریجی و آمیزشی داشته است. ظاهراً حتی سقوط هخامنشیان بدست اسکندر مقدونی و اداره ۱۵۰ ساله ایران توسط سلسله یونانی سلوکیان در این روند کلی دگرگشت مهمی ایجاد نکرده است. حکومت‌های یونانی سلوکیان به زندگی شهری اهمیت بزرگی می‌دادند و در زمان آنان ده‌ها شهر یونانی-ایرانی در سرزمین ایران بوجود آمده بود که موطن یونانیان و مقدونیان هم شده بود. حتی طبقه نخبه شهری در ایران و از جمله آتروپاتن نیز به فرهنگ و زبان یونانی آشنا شده بود. اگر چه طبق نوشته دانشمندان، یونانیان شهرهای ایرانی با فرهنگ و جامعه ایرانی اختلاط نمی‌کردند (۵۰) اما احتمالاً عنصر یونانی و اوروپای جنوبی نیز در همین مدت تأثیر معینی بر جامعه و قومیت ایرانی نموده است. با اینهمه، تأثیر فوق با وجود دوام نسبتاً دراز مدت این حاکمیت اروپائی، دولت سلوکی بزودی با تعرض پارتیان اشکانی و برقراری دولت «ایرانی و غیر یونانی» آنها روبرو گشت که از نگاه بسیاری مورخین نشانه بازگشت ایرانیان به «ایرانیت» بوده و زمینه ساز دولت ساسانیان شده است (۵۱).

در اینجا یادآوری یک نکته جالب و پراهمیت است: نژاد، قومیت و تبار اقوام باستانی و بعدی آذربایجان، کردستان و تقریباً تمام ایران و منطقه، پیوسته بخاطر کوچ‌ها، آمیزش و اختلاط انسان‌ها، خانواده‌ها و اقوام و همچنین تغییرات سیاسی در دولت‌ها و مرزها پیوسته اما یصورتی تدریجی و آرام مخلوط تر شده و هنوز هم می‌شود، اما در مدت دستکم سه هزار سال گذشته یعنی از بدو رسیدن اقوام ایرانی ماد و پارس و پارت به ایران کنونی، زبان‌های مردمان این سرزمین در حال تحولی مدام بوده‌اند. بسیاری زبان‌ها و گویش‌ها کاملاً از بین رفته‌اند، برخی دیگر که قبلاً ریشه‌ای در منطقه نداشتند در اثر کوچ انسان‌ها و قبایل جدید به فهرست زبان‌های منطقه علاوه شده‌اند، در حالیکه بعضی زبان‌ها و گویش‌ها هم با تغییر و تحولات فراوان و گاه عمیق به صورت زبان‌ها و لهجه‌های معاصر منطقه در آمده‌اند. بنظر دیاکونوف باوجود تحولات زبانی و لهجه‌ای «در نتیجه تأثیر متقابل زبان‌های مادی، پارتی و پارسی به یکدیگر بوده است که (…) اکنون در سراسر کشور ایران یک زبان ادبی مشترک یعنی فارسی و یا پارسی جدید حکمفرما می‌باشد» (۵۲).

منابع

(۳۸) دیاکونوف، الف، ص ۱۳۵
(39) Schmidt, R. : Cadussii, in: Encyclopaedia Iranica Online, as viewed Oct ۱۲, ۲۰۱۶
(۴۰) دیاکونوف، الف، ص ۱۴۳
(۴۱) دیاکونوف، الف، ص ۸۶
(۴۲) دیاکونوف، الف، ص ۱۹۲
(۴۳) گیرشمن: ایران از آغاز تا اسلام، چاپ نهم، تهران ۱۳۷۲، ص ۹۹
(۴۴) دیاکونوف، الف، ص۵۵۵-۵۵۶
(۴۵) گیرشمن: همانجا، ص ۹۸
(۴۶) گیرشمن: همانجا، ص ۸۷
(47) Waters, M. W. : The Earliest Persians in Southwestern Iran: The Textual Evidence; in: Iranian Studies, vol. 32, No. 1, pp. 99-107
(48) Waters, M. W. : ibid
(۴۹) گیرشمن: همانجا، ص ۱۳۶
(۵۰) گیرشمن: همانجا، ص ۲۵۳-۲۸۳
(۵۱) گیرشمن: همانجا
(۵۲) دیاکونوف، الف، ص ۹۰

زبان در ماد و آتروپاتن

[ویرایش]

دقیقاً نمیدانیم همه قبایل بومی و پیشا ایرانی که بین دو تا یک هزار سال پیش از میلاد (یعنی چهار تا سه هزار سال پیش) در جغرافیای آذربایجان می‌زیستند، به چه زبانی سخن می‌گفتند. اورارتوئی را که در غرب آذربایجان کاربرد داشت، میدانیم. این زبان نه هند و ایرانی (مانند ارمنی و مادی-پارسی)، نه سامی (مانند عربی و عبری و آشوری) و طبیعتاً نه آلتائی (ترکیک) بوده و بدنبال سقوط دولت اورارتو بدست مادها از بین رفته است. بغیر از آن، گمانه زنی این است که بعضی‌ها مانند کاسی‌ها (تقریبا لرستان کنونی) با زبان عیلامی در خوزستان کنونی خویشاوندی زبانی داشتند و برخی مانند هورّی‌ها و یا هرّیت‌ها (شمال غربی دریاچه ارومیه) احتمالاً با اورارتووئی‌ها قرابت زبانی داشتند؛ و اما گوتّی‌ها و لولّوبیان را که ساکنین اصلی آذربایجان ایران و همچنین کردستان کنونی تا شمال عراق بودند، دقیقاً نمی‌شناسیم. به نظر دیاکونوف احتمالاً این دو زبان و قوم با هم خویشاند بودند (۵۳). در عین حال درمناطق ساحلی خزر یعنی استان اردبیل و تا حدی گیلان کنونی گیل‌ها، کادوسی‌ها و کاسپی‌ها می‌زیستند. احتمالاً زبان بعضی طوایف این مناطق قفقازی و یا با عیلامی مرتبط بوده و یکی دو طایفه دیگر ایرانی بوده که اگر این ربط ایرانی درست باشد، به آن معنی است که آنها طایفه‌های کوچکی بودند که ظاهراً کمی زودتر از مادها و پارس‌ها به ایران آمده‌اند. از هیچکدام از این اقوام نوشته‌ای نمانده و فقط در منابع اقوام همسایه مانند آشورها و اورارتوها گهگاه اطلاعاتی در باره زبان آنها داده می‌شود که برای زبانشناسان دوران باستان چندان مشکل گشا نیست. به هر تقدیر به گفته دیاکونوف چند قرن پس از بر آمدن مادها دیگر در آثار ملل همسایه نامی از قبایل پیشامادی در آذربایجان و کردستان برده نمی‌شود یعنی ظاهراً اینها با مادها می‌آمیزند و مستحیل می‌شوند.

هرودوت، مورخ یونان باستان، می‌نویسد که پادشاه ماد، دیاکو (قرن هشتم پ. م) فرمان‌های خود را بصورت نوشته صادر می‌کرده است (۵۴). البته معلوم نیست زبان این فرمان‌ها چه بوده. شاید هم مانند آنچه که در همین دوره و حتی در زمان هخامنشیان در این منطقه رایج بوده، این قبیل اسناد رسمی به زبان آرامی نوشته می‌شد که زبان دولت پیشرفته تر همسایه یعنی آشور بود. به هرصورت باید منطقا قبول کرد که مادها خود زبان و یا زبان هائی نزدیک بهمدیگر داشته‌اند که بین خود، یعنی میان اقوام مادی و همچنین میان خود و دیگراقوام دولت ماد بکار می‌بردند.

از این زبان مادی که شاخه شمال غربی زبان‌های ایرانی محسوب می‌شود، مدرکی باقی نمانده و یا شاید هم اصولاً چیزی به این زبان نوشته نشده است. اما اکثر مورخین و زبانشناسان دوران باستان برآنند که نشانه‌های واژگانی این زبان را می‌توان بیش از همه در زبان باستان اوستائی و به درجه‌ای کمتردر پارسی باستان یافت. حتی نظریاتی هست که مادی زبان اصلی اوستا بوده اگرچه بسیاری واژگان مادی و پارسی باستان همزمان در آن بکار برده شده است (۵۵). علاوره بر آثار اوستائی، برخی منابع زبان‌های منطقه، از جمله آشوری، اورارتوئی و یونانی نیز واژگانی از «زبان مادها» به دست می‌دهند که برای تجزیه و تحلیل، مقایسه و نتیجه‌گیری علمی مهم هستند.

در ابتدا زبان مادی طوری که بین قبایل مادی رایج بوده، از پارسی باستان که در جنوب و جنوب غربی فلات ایران بکار می‌رفته بسیار متفاوت بوده و به اوستائی و حتی زبان‌های ایرانی شمال قفقاز و اوکرائین کنونی (زبان اقوام سکا و یا اسکیت، امروزه زبان اوستی) نزدیک تر بوده است (۵۶). روشن است که این زبان بتدریج و بویژه بدنبال حاکمیت هخامنشیان در قرن ششم پ. م؛ و همچنین آمیزش ایرانیان مادی، پارسی و پارتی، به پارسی باستان و کلاً گونه‌های دیگر زبانهای ایرانی دولت هخامنشیان نزدیکتر شده است. با این ترتیب بعد از هخامنشیان زبان تا حدی متحدتر «فارسی میانه» و یا پهلوی بوجود آمده که با وجود تاثیرپذیری مستقیم از گونه‌های غربی و شمالی زبان‌های ایرانی، از نگاه واژگان و دستور زبان اساساً بر پارسی یعنی گونه جنوبی و جنوب غربی زبان‌های ایرانی استوار بوده است. اما در اینجا نباید دجار توهم شد. هنوز از آذربایجان و همدان تا تخت جمشید و سُغد، از زبان متحد و واحد خبری نیست. اسناد و مدارک رسمی و مالی و فرمان‌های شاهنشاه و شاهان کوچکتر و یا متن سکه‌ها برخی به فارسی میانه، دیگران طبق معمول به آرامی و یا بابلی است اما مردم قبایل و طوایف گوناگون به زبان و لهجه‌های خود سخن می‌گویند.

در دوره اسلامی یعنی حدوداً ۶۵۰ سال پس از میلاد است که زبان فارسی ادبی و یا نوشتاری ایرانیان، استانداردتر و واحد تر شده بصورت «فارسی معاصر» و یا «دری» عرض اندام می‌کند که امروزه زبان رسمی و مشترک ایرانیان است.

دانشمندان قبول می‌کنند (۵۷) که زبان باستان مادی، همزمان با تأثیر پذیری از پارسی باستان و دیگر گونه‌های زبان‌های ایرانی، ریشه نخستین و اصلی زبان‌های بعدی ایرانی در شمال غرب ایران مانند پهلوی غربی (تا اسلام) و سپس تاتی، تالشی، گیلکی، آذری، کردی، زازاکی و گورانی و زیر شاخه‌ها و لهجه‌های گوناگون هرکدام از این زبان‌ها شده است. با رشد فارسی معاصر (پس از اسلام) گونه‌های شمال غربی در سایه زبان واحد و ادبی فارسی کمرنگ تر شده بصورت زبانها و یا لهجه هائی محلی درآمده‌اند که یا مانند تاتی و گیلکی تحت تأثیر روزافزون فارسی ادبی قرارگرفته‌اند و یا مانند آذری باستان از سوی زبان‌های دیگر (ترکی) به کنار زده شده‌اند. گونه‌های دیگری از این زبان‌های شمال غربی معاصر ایرانی (مانند اوستی در روسیه کنونی و یا کردی و زازاکی در ترکیه و عراق) به سبب سرنوشت سیاسی دیگرگونه‌ای که در چند قرن اخیر پیموده‌اند، تحولات دیگری کرده‌اند.

آیا می‌توان زبان و یا زبان‌های مادی ۳۰۰۰ تا ۲۵۰۰ سال پیش ماد کوچک و یا آتروپاتن را پی گرفت تا بتدریج به زبان‌های کنونی شمال غرب و غرب ایران رسید؟

این کار فوق‌العاده دشوار و حتی اغلب ناممکن است. در این رهگذر اصولاً باید بصورت استنتاجی پیش رفت چرا که در سه تا یک هزار سال گذشته اولاً آثاری که به زبان‌های نخستین ایرانی و سپس فارسی نوشته شده‌اند بسیار اندک بودند و ثانیاً بویژه در دوره فارسی معاصر یعنی پس از اسلام تقریباً همه این آثار به زبان مشترک و سرتاسری سرزمین ایرانی یعنی فارسی «ادبی» و یا رسمی نوشته شده است که بتدریج سرعت «استاندارد» شدن آن افزایش یافته و گونه‌ها و لهجه‌های دیگر را به درجات گوناگون با خود همرنگ کرده است، طوریکه چندان کسی به ثبت و نوشتن آثار به گونه‌ها و لهجه‌های غیر استاندارد عنایت و توجهی ننموده است. این روند در مورد رشد و تحول اکثریت بزرگ زبان‌های بزرگ و تاریخی دیگر نیز صدق می‌کند.

وقتی هخامنشیان حدوداً ۳۳۰ سال پیش ازمیلاد بدست اسکندر مقدونی سرنگون شدند، دولت اسکندرتاسیس یافت که دولت سابق هخامنشی و دیگر متصرفات خود را بین فرماندهانش تقسیم کرد. پس از مرگ اسکندر یکی از فرماندهان ارشدش بنام سلوکوس جانشین او در ایران تاریخی شد که همراه با فرزندانش سلسله سلوکیان را تاسیس نمود. سلوکیان مجموعاً ۲۵۰ سال و در ایران حدوداً ۱۵۰ سال سلطنت کردند. در این دوره نیز آتروپاتن توانست تحت حاکمیت پادشاهان سلوکی مقام ساتراپی خود را حفظ کند. بالاخره اشکانیان حدوداً ۲۵۰ سال پیش از میلاد حکومت یونانی- ایرانی سلوکیان را برکنار کرده خود بجای آنها نشستند.

دولت سلوکیان که مرکزش درترکیه کنونی و عراق شمالی بود، بتدریج با ضعف و شکستی روبروگشت که از شرقی ترین نقاط ایران شروع شده بود چرا که بغیر از دولت یونانی باکتریا (باخترکه همان بلخ باشد)، دولت سلوکی در نهایت فقط محدود به آناتولی شرقی و بخش هائی از سوریه و عراق شد. به گفته فرای (۵۸). بنظر می‌رسد آتروپاتن هیچ وقت تحت حاکمیت مستقیم سلوکیان قرار نگرفت، بلکه با وجود قبول برتری این دولت، استقلال داخلی خود را حفظ نمود.

در دوره سلوکیان یونانی اگرچه اقتصاد و رفاه مردم پیشرفت کرد اما از نظر زبان، روند آمیزش زبان‌های مادی و پارسی که در زمان ماد و هخامنشیان شروع شده بود دچار وقفه‌ای جدی شد.

در دوره سلوکیان، یونانی زبان رسمی بود، اما پادشاهان و افراد متنفذ نیزمیتوانستند از طریق دبیران خود، زبان محلی ایرانی خود را به خط آرامی بنویسند و به زبان خود بخوانند. طبیعتاً در آن دوره، برخلاف یونان، در ایران خواندن و نوشتن رواجی نیافته بود و اساساً به اسناد و آثار دولت، رسمی و دینی محدود می‌شد. در باره ویژگی‌های زبان ایرانی و محلی آذربایجان و یا کردستان کنونی در دوره سلوکیان اطلاعات چندانی در دست نیست.

بدنبال زوال حاکمیت سلوکیان در ایران، آتروپاتن تابع اشکانیان گردید. در دولت اشکانی، گونه اشکانی زبان ایرانی، زبان دولتی (باصطلاح «رسمی») شد اگر چه یونانی نیز مقام خود را تا نیمه نخست این دولت از دست نداد.

زبان پارتی و یا اشکانی که منشاء نخستین جغرافیائی اش شرق دریای خزر بوده، از نگاه ساختار زبانی یکی دیگر از زبان‌های شمال غربی ایرانی است واغلب همراه با پارسی میانه ویا پارسی پهلوی که یک زبان جنوب غربی ایرانی است. زبان پارتی یکی از گونه‌های ایرانی میانه (پهلوی اشکانی و یا پهلوانیگ) محسوب می‌گردد.

چه اتفاقاتی افتاد که زبان ایرانیان شرق دریای خزر که اتفاقاً از زبان‌های شرقی تر ایرانی یعنی سُغدی و خوارزمی تأثیر پذیرفته بود، بعد از یک مرحلهٔ از نگاه زبان بی اطمینانی و برتری زبان یونانی در سلسله سلوکیان، با سرکار آمدن اشکانیان و «رسمیت یافتن» زبان اشکانی در ماد و دیگر ایالات ایران تاریخی، ویژگی‌های لغوی و دستوری زبان‌های شمال غربی ایران را گرفت؟ در این حدوداً ۴۵۰ سال کدام دگرگونی‌های زبانشناختی، واژگانی، دستوری و ساختاری در زبان‌های ایرانی بوجود آمد؟

این را نمیدانیم. فقط می‌توان حدس زد که در این دوره، زبان اشکانی یعنی پارتی هم همراه با مادی و پارسی به «حوض اختلاط» و آمیزش زبان‌های ایرانی پیوسته است. این اطلاعات زیادی نیست.

بهمین ترتیب تقریباً هیچ نمیدانیم که از این تواریخ تا جا افتادن فارسی معاصر، یعنی حدوداً ۲۰۰ سال پس از اسلام، زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی و بومی آذربایجان و کردستان کنونی در چه حال بوده‌اند. در این باره هم اثری و نوشته‌ای در دست نیست. در باره وضع دیگر گویش‌های محلی ایرانی مانند زبان سیستان و یا بلوچستان و یا گیلان و مازندران هم چیز چندانی نمیدانیم.

با اینهمه چند چیز که میدانیم برای درک بهتر این مرحلهٔ از نگاه زبان کم اثر و تاریک، بی اهمیت نیستند: یکم اینکه بدنبال اشکانیان، حاکمیت ساسانیان دوباره به زبان پارسی (پارسی میانه و یا پهلوی) که دیگر این بار، هم با مادی و هم پارتی آمیزش یافته بود جنبه رسمیت داد. دوم اینکه نسبت به گذشته، آثار بیشتری به این زبان نوشته شد، اگرچه تعداد این آثار در مقایسه با مثلاً یونان، هم کم بود و هم اکثر آنها ماهیت دینی (زرتشتی) و یا اساطیری داشتند. سوم اینکه با ورود ایران به عالم اسلام در اواسط قرن هفتم میلادی، زبان فارسی هرچند تحت تأثیر شدید عربی قرار گرفت اما خود را حفظ کرد، ساده‌تر و سرتاسری تر شد و وارد مرحله «فارسی معاصر» و یا «فارسی نو» گشت که تا امروز ادامه دارد.

روزبه پوردادویه معروف به ابن مقفع، متفکر بزرگ ایرانی قرن دوم هجری (هشتم میلادی) می‌گوید که در ایران آن دوره پنج زبان مورد استفاده مردم بود: پهلوی، دری، پارسی، خوزی و سریانی. به گفته او پهلوی زبان اصفهان، همدان، نهاوند و آذربایجان است. دری زبان دولت و دیوان مثلاً در تیسفون (یکی از پایتخت‌های ایران باستان) است. پارسی زبان فارس و موبدان زرتشتی است. خوزی زبان خوزستان است (که احتمالاً همان باقیمانده زبان مرده ایلامی باشد) و پادشاهان در محافل خصوصی به آن سخن می‌گفته‌اند و بالاخره سریانی همان آرامی است (۵۹).

در باره زبان و کاربرد آن در سطح نوشتاری، رسمی، دولتی و دینی در ایران اطلاعات ما در دو هزار و بخصوص یک هزار سال گذشته بد نیست. اما آیا می‌توان دانست که مثلاً در زمان میلاد مسیح و یا ظهور اسلام در آذربایجان، کردستان، گیلان، خراسان و یا بلوچستان بین مردم کدام زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی مکالمه می‌شد؟

دانشمندان تاریخ و زبانشناسی تاریخی، جهت کمی روشنی افکندن به این دوره تاریک که اثر و سند چندانی درباره زبانها و لهجه‌های محلی ایران نیست، به چند راه متوسل می‌شوند. از آن جمله است یافتن و نقل قول از آثاری که به فارسی ادبی و استاندارد و یا زبان‌های دیگر نوشته شده‌اند و در آنها کلمه، جمله و یا شعری آورده شده که مثلاً مردم تبریز و یا کرمانشاه ۷۰۰-۸۰۰ سال پیش بکار می‌برده‌اند. بر مبنای تحلیل این داده‌ها از نگاه تاریخی، مقایسه‌ای، لغوی و دستوری شاید بتوان به نتیجه‌گیری‌های معینی رسید که البته هرقدر این نمونه‌ها و تحلیل‌ها بیشتر باشد نتیجه‌گیری‌ها قابل اعتمادتر خواهند بود.

آنچه که در همین گستره تاریخی یعنی از سده دهم تا حتی قرن نوزدهم در برخی آثار فارسی نویسان همچون «فهلویات» وارد شده و به ثبت رسیده‌اند، از نگاه تحلیل و تشخیص زبان‌ها و لهجه‌های گذشته بسیار جالب و مهم هستند. لفظ «فهلوی» معرّب «پهلوی» بمعنی فارسی میانه است و «فهلویّه» معمولاً عبارت از دوبیتی‌ها و یا حتی آثار نثری است که شعرا و نویسندگان در داخل آثار خود بطور پراکنده وارد کرده و یا اشخاصِ گاه بینام با زبانی ساده به فارسی محلی خود نوشته‌اند تا جائیکه این نشانه‌ها می‌توانند مشکل گشای بسیاری از پرسش‌های مربوط به زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی محلی باشند که از فارسی ادبی و معیار ایران فرق می‌کنند. «فهلویات» در آثار مکتوب گذشتگان به لغات، جملات، اشعار و یا حتی مطالبی طولانی گفته می‌شود که از نگاه فارسی ادبی و مشترک ایران قابل فهم نیستند و یا سخت فهمند و غالباً اصل بر آن است که به زبان و یا لهجه‌های محلی نوشته شده‌اند.

«پهله» و یا «فهله» به گفته ابن مقفع به مناطق زیر اطلاق می‌شده: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان که اینها به گفته خوارزمی (۶۰) همان سرزمین ماد است. از آن جمله است دوبیتی زیر که بنا به کتاب «صفه الصفا» اثر ابن بزاز به شیخ صفی اردبیلی بنیانگذار صفویه (قرن سیزدهم م) نسبت داده شده است. برخی این دوبیتی را گیلکی و دیگران تاتی و آذری شمرده‌اند. بهر تقدیر این دو بیتی به گواه اکثریت به هر دو گویش بسیار نزدیک است:

به من جانی بده اِذ جانور بوم
به من نطقی بده اِذ اَخبر بوم
به من گوشی بده اِذ اشنوا بوم
هر آنکه وانگه بود، اِذ اَخبر بوم (۶۱)

معنی:
به من جانی بده، تا جاندار شوم
به من بیانی بده تا آگاه شوم
به من گوشی بده تا شنوا شوم
هر بانگی که برخیزد، باخبر شوم

و یا این بیت از هُمام تبریزی شاعر قرن چهاردهم م.

وهار و ول و دیم یار خوش بی
اوی یاران مَه ول بی مَه وهاران

معنی:
بهار و گل به چهره یار خوش است
بی یاران نه گل باشد نه بهاران (۶۲)

طوری که قبلاً نیز گفته شد، امروزه برخی از ایرانشناسان همانند ویندفور و استیلو که ساختارهای زبانشناختی لهجه‌های ایرانی را مقایسه کرده‌اند، بر آن هستند که آذری باستان همان تاتی است و این دسته از لهجه‌ها و یا زبان‌های ایرانی شمال غربی گویش‌های بسیار نردیک بهمدیگر دارند که گاه می‌توانند حتی بین همدیگر نیز سخت فهم باشند.

برخی از فهلویّات را که بصورت آواز خوانده شده‌اند «اورامان» (اورامانان) خوانده‌اند که این نام احتمالاً با نام شهراورامان (هاوارمان) کردستان مربوط است (۶۳).

طبیعتاً «فهلوی» برخلاف تصور نادرستی که بعضی‌ها یافته‌اند، بخودی خود نام یک زبان نیست بلکه آن طرزی است که در قرن‌های نامبرده، زبان فارسی را با آن لهجه و گویش محلی بکار می‌برده‌اند. احتمالاً به این آثار متمایز از فارسی ادبی «فهلویات» گفته شده چرا که این نمونه‌ها «رد پای» باقیمانده از دوره میانه و یا پهلوی فارسی بوده‌اند.

منابع

(۵۳) دیاکونوف، الف، ص ۱۳۳-۱۳۴
(54) Herodotus, quoted by Gershevitch, I. : ibid
(55) Skjaervo, P. O. : Iran vi, Iranian Languages and Scripts, in: Encyclopedia Iranica Online, viewed in Sep ۲۰۱۶
(56) Skjaervo, P. O. Old Iranian, in: Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. ۴۳-۴۷
(۵۷) گیرشمن: همانجا، ص ۲۵۳-۲۸۳
(58) Frye, R. N. : The Heritage of Persia: The pre-Islamic History of One of the World’s Great Civilizations, Costa Mesa, Calif. , 1980, p. 161
(59) Lazar, Gilbert: The Origins of Literary Persian, Foundation of Iranian Studies, ۱۹۹۳
(60) Tafazzoli, A. : Fahlaviyat, in: Encyclopaedia Iranica online, viewed in Sep ۲۰۱۶
(۶۱) تفضلی، ا. فهلویات، نامه فرهنگستان. ترجمهٔ شکوهی، فریبا، ش. بهار ۱۳۸۵، ص ۱۲۰- ۱۱۹
(۶۲) مشکور، م. نظری به تاریخ آذربایجان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ دوم ۱۳۷۵، گنجینهٔ ایران: ۲۱. ص۱۹۲
(63) Tafazzoli, A. , ibid

جایگاه زبان مادی و مشتقات بعدی آن

[ویرایش]

در این نوشته می‌خواهیم بطور خلاصه، تا اندازه‌ای که از دستمان برمیاید و برای دانش امروزی زبانشناسی تاریخی روشن است، به سرگذشت زبان مادی دردوره باستان و تغییر و تحول آن بصورت زبان‌ها و لهجه‌های بعدی و معاصر از قبیل پهلوی (دوره ایرانی میانه) و معاصر (ایرانی نو) اشاره کنیم. در این رهگذر، تاکید اصلی ما روی زبان‌های سرزمین تاریخی «آتروپاتن» یعنی گیلان، آذربایجان (از جمله زنجان)، کردستان و کرمانشاهان کنونی خواهد بود.

برای درک چهارچوب تاریخی و زبانشناختی موضوع، چاره‌ای نیست جز اینکه ابتدا مقدمه‌ای در باره تعبیر «زبان‌های ایرانی» بدهیم که زبان مادی شاخه شمال غربی آن محسوب می‌شود.

زبان‌های موجود ایران

[ویرایش]

در ایران کنونی، زبان‌های گوناگون از خانواده‌های مختلف زبانی تکلم می‌شود، از جمله:

- هند و اروپائی (فارسی، کردی، زازا، گورانی، گیلانی، لری، بلوچی)
- سامی (عربی، عبری)
- آلتائی (ترکی، ترکمنی)
- و دراویدی (براهوئی)

در اینجا منظور از تعبیر «زبان‌های ایران» و یا «زبان‌های کنونی ایران» همه زبان هائی است که در چهارچوب سیاسی ایران کنونی تکلم می‌شوند – صرفنظر از نزدیکی و یا دوری آن زبان‌ها به همدیگر. در لیست بالا ما نام سه خانواده بزرگ زبان‌های دنیا را برده‌ایم که در ایران تکلم می‌شوند، اما روشن است که از نظر ساختاری، دستوری و تاریخی، فارسی، ترکی و عربی وابسته به خانواده‌های گوناگون زبانی هستند. در اینجا تضادی در بین نیست، همچنانکه کردی یکی از زبان‌های ترکیه کنونی است اما جزو خانواده زبان‌های آلتائی (ترکی) نیست.

و اما از نظر زبانشناختی، زبان فارسی متعلق به خانواده «زبان‌های ایرانی» است، ترکی یک عضو «زبان‌های آلتائی» و عربی جزو «زبان‌های سامی» اگرچه بین این سه زبان و ادبیات آنها در طی ۱۵۰۰ سال گذشته داد و ستدهای بسیار زیاد، مستمر و نزدیک واژگانی، دستوری و حتی آوائی صورت گرفته که خود حتی منتج به روندهای استحاله‌ای و آمیزشی زبانی بین فارسی و عربی و ترکی و فارسی شده است.

خانواده «زبان‌های ایرانی»

[ویرایش]

«زبان‌های ایرانی» نام شاخه غربی گروه «زبان‌های هند و ایرانی» است که خود بخشی از خانواده زبان‌های هند و اروپائی است

زبان‌های ایرانی از نگاه سلسله مراتب تاریخی و یا موقعیت جغرافیائی و یا ویژگی‌های زبانشناختی خود تعریف و طبقه‌بندی می‌شوند. از نظرتاریخی، زبان‌های ایرانی را به سه مرحله باستان، میانه و معاصر تقسیم می‌کنند.

پارسی باستان و اوستائی دو شاخه متمایز زبان‌های باستانی ایران هستند که تا مدتی پس از پایان دوره هخامنشیان در جنوب غرب (فارس) و احتمالاً سرزمین‌های مرکزی فلات ایران مورد استفاده بودند. اوستائی در همان دوره «ایرانی میانه» از بین رفته اما پارسی باستان بصورت پارسی میانه و سپس پارسی معاصر (فارسی) ادامه یافته است. آثار نوشتاری بسیاری به اوستائی و پارسی باستان و میانه و همچنین پارسی میانه (پهلوی) و طبیعتاً فارسی معاصر وجود دارند. فارسی تنها زبان ایرانی است که درهر سه دوره باستان، میانه و معاصر بطور مستند موجود بوده است. ریشه فارسی در پارسی باستان است که زبان امپراتوری هخامنشی بوده وپس از هخامنشیان به پارسی میانه (پارسی پهلوی) تحول یافته و بالاخره پس از اسلام بصورت فارسی معاصر در آمده است.

زبان مادی باستان و مشتقات بعدی و معاصر آن، گروه شمال غربی «زبان‌های ایرانی» را تشکیل می‌دهند. زبان مادی یکی دیگر از زبان‌های باستان ایرانی است که اگرچه امروز بصورتی که در دوره باستان بوده، از بین رفته، اما منشاء و ریشهٔ گروهی از زبان‌های ایرانی میانه (پهلوی اشکانی و مادی) و زبان‌های معاصر ایرانی (تاتی و یا همان آذری باستان، تالشی، گیلکی، کردی، زازا، گورانی، سمنانی و غیره) است.

از زبان‌های ایرانی میانه (پهلوی اشکانی) آثار نوشتاری اندکی باقی مانده است. زبان مادی در دوره ایرانی میانه (از دوره اسکندر و سلوکیان تا اسلام) با پهلوی اشکانی و پارسی میانه تلفیق و آمیزش یافته در حالیکه احتمالاً زبان‌ها و لهجه‌های محلی به موجودیت خود ادامه داده‌اند، اما از این زبان‌ها و لهجه‌های محلی مادی در این دوره میانه (مانند تاتی-آذری و یا کردی) بجز آثاری پراکنده در درون نوشته‌های معاصر فارسی («فهلویات») آثار نوشتاری منسجم و مستقلی باقی نمانده است.

بعد از اسلام تنها در آثار نوشتاری فارسی معاصر و معیاراست که بصورت پراکنده با اشعار و متون نثری روبرو می‌شویم که «فهلویات» نامیده می‌شوند و نشان از زبان‌ها و لهجه‌های محلی مادی (گونه‌های مختلف تاتی، تالشی، گیلکی) در دوره میانه (پهلوی) و حتی دوره معاصر (بعد از اسلام) دارند. تمایز و طبقه‌بندی دستوری، واژگانی و آوائی این آثار هنوز بصورت کامل انجام نگرفته است. آثار نوشتاری به زبان‌ها و لهجه‌های کنونی اصالتاً مادی (مانند کُردی، تاتی، تالشی، گیلکی) تنها در چند سده اخیر انجام گرفته است. اولین اثر نوشتاری کُردی از سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی است و تنها در قرن بیستم است که آثار نوشتاری به زبان‌های تالشی و یا گیلکی معاصر نوشته شده است.

و در نهایت زبان سکائی (اسکیتی) یکی از زبان‌های شرقی ایرانی است که تقریباً همزمان با مادی در سرزمین وسیعی از آسیای میانه تا شمال دریای سیاه و اروپای شرقی تکلم می‌شد. در دوره زبان‌های ایرانی میانه، زبان خُتنی در آسیای میانه و سارماتی در غرب دریای خزر دو گونه اصلی و تحول یافتهٔ زبان‌های سکائی باستان را تشکیل می‌داد. از این زبان‌ها آثار نوشتاری بسیار اندکی باقی مانده است. اکثر گویشوران سکائی باستان در اثر گسترش زبان‌های اسلاوی و آلتائی (ترکی) استحاله یافته‌اند. برخی دانشمندان، زبان‌های کنونی پامیری درتاجیکستان و افغانستان و زبان اوستی در شمال قفقاز را باقیمانده زبان اقوام باستانی سکا می‌شمارند.

در زیر جدولی از زبان‌های ایرانی در مراحل سه‌گانه تاریخی آنان یعنی دوره‌های باستان، میانه و معاصرداده می‌شود. توضیح اینکه در این جدول از بعضی زبان‌ها (مانند مادی باستان، پهلوی اشکانی و یا سکائی) آثار نوشتاری چندانی باقی نمانده و یا اصولاً نوشته نشده است. از این زبان‌ها که در زبانشناسی «زبان‌های اونوماستیک» نامیده می‌شوند تنها واژگان و یا نام هائی بجا مانده‌اند که بر اساس آنها می‌توان تجزیه و تحلیل و یا طبقه‌بندی‌های زبانشناختی را انجام داد. برخی دیگر از زبان‌های ایرانی در اثر فشار و گسترش زبان‌های دیگر از بین رفته‌اند (مانند بخش بزرگی از تاتی-آذری و یا خوارزمی ایرانی در مقابل ترکی و یا زبانهای شرقی ایرانی در مقابل فارسی، ترکی و چینی). در کتاب «زبان‌های ایرانی» تالیف و تحریر پروفسور گرنوت ویندفور که مرجع اصلی این مقاله است (۶۴)، گونه‌های جنوبی زبان تاتی همراه با تالشی جزو یک گروه واحد بنام «تاتی» رده‌بندی شده و «آذری» یعنی زبان باستان مردم آذربایجان که امروزه بجز چند روستای پراکنده بطور گسترده از بین رفته و جایش را به ترکی آذری سپرده است، با زبان تاتی که در مناطق بیشتری در فلات مرکزی ایران تکلم می‌شود هم معنا شمرده می‌شود (گونه تاتی قفقاز که آن هم زبانی ایرانی است، متعلق به گروهی دیگر است). چند منبع اصلی آکادمیک دیگر (استیلو ۱۹۸۱) نیز آذری ایرانی و باستان را گونه باستانی زبان تاتی محسوب می‌کنند که عضو دسته شمال غربی زبان‌های ایرانی است. طبق همین طبقه‌بندی خود این دسته به دو بخش شرقی (تالشی، تاتی) و گروه غربی (زازا، گورانی، کردی) تقسیم می‌شود. از سوی دیگر برخی از دانشمندان، زبان کردی (کرمانجی، سورانی) را بیشتر از زبان‌های شمال غربی، همانند فارسی متعلق به گروه جنوب غربی زبان‌های ایرانی می‌شمارند (۶۵).

ایرانی باستان

جنوب غربی: پارسی باستان
مرکزی: اوستائی
شمال غربی: مادی (اونوماستیک)
شمال شرقی: سکائی (اونوماستیک)

ایرانی میانه

ایرانی میانه غربی
جنوب غربی: پارسی میانه (ویا پارسی پهلوی)
شمال غربی: اشکانی (پارتی و یا پهلوی اشکانی-مادی)

ایرانی میانه شرقی
بلخی (باکتریائی)
سُغدی
خوارزمی
خُتنی و تومُشگی
سکائی و سارماتی میانه

ایرانی معاصر

ایرانی غربی

ایرانی شمال غربی، دسته نخست

گروه زاگرس علیا و فلات مرکزی

-زازاکی، دیمیلی

-کردی

= شمالی (کرمانجی)

=کردی مرکزی (سورانی)

=کردی جنوبی و جنوب غربی

-گورانی

-گروه اورومان (هاورامان)، حوزه کرمانشاه

-بجلانی، حوزه موصل (عراق)

ایرانی شمال غربی، دسته دوم

گروه تاتی (و یا آذری)

گروه تاتی شمالی

– هرزنی، امروزه در گلین قیه، میان مرند و جلفا

– لهجه‌های دیزمار:اساسا روستای کرینگان و حسنو، اهر

گروه تالشی

-تالشی شمالی، آستارا و سواحل جمهوری آذربایجان

-تالشی مرکزی: اسالم هشتپر و سواحل خزر در شمال غرب ایران

– تالشی جنوبی: شاندرمن، ماسال، ماسوله

لهجه‌های خلخال، آذربایجان شرقی

– شاهرود: شال، کلور، لرد

– خورش رستم

– کئجل

لهجه‌های طارمی

– لهجه‌های طارم علیا، زنجان: هزارود، سیاوند

– لهجه‌های رودبار، گیلان

لهجه‌های خوئین و زنجان

تاتی جنوبی

– لهجه‌های رامند قزوین، تاکستان

– لهجه اشتهاردی، کرج

لهجه‌های شمال و شمال شرق قزوین

– منطقه کوهپایه

– رودبار الموت

– لهجه‌های الموت

لهجه‌های الویر و ویدر، نزدیکی ساوه

لهجه‌های وفس، نزدیکی اراک

لهجه‌های دره سفید رود، رودبار (گذار به زبان‌های خزر)

ایرانی جنوب غربی

فارسی و گونه‌های آن

-فارسی
-فارسی تاتی و یا تاتی قفقاز (جنوب شرقی قفقاز)
-فارسی خراسانی
-گونه‌های دو سوی مرز ایران و افغانستان
-گونه‌های افغانی (شامل دری و کابلی)
-تاجیکی

گروه‌های فارسی زاگرس جنوبی و فارس

-لهجه‌های فارس
-شوشتری و دزفولی
-گونه‌های لُری
-سیوندی
-دوانی

گروه‌های دور تر از فارسی، لارستان و خلیج فارس

گروه خلیج

-بندری
-مینابی
-بشکردی
-کُمزاری (دو سوی تنکه هرمز)

ایرانی جنوب شرقی

لهجه‌های خوری با مشخصات کُردی در حوزه کویر

لهجه‌های بلوچی

لهجه‌های حوزه دریای خزر

-گالشی (گویش دامداران کوهستانی البرز)
-گیلکی
–طالقانی، تنکابنی
-مازندرانی (سابقا طبری)
-گرگانی (در قرن شانزدهم از بین رفته)

حوزه سمنان

-سنگسری، جزیره زبانی
-سمنانی، جزیره زبانی
-سُرخه ئی و لاسگردی و افتری، جزیره زبانی

ایرانی شرقی

گونه‌های پشتو

-پشتو
-پشتوی وانتسی، در جنوب شرقی

حوزه پامیر

پامیر شمالی

-یزغلامی و ونجی
-گروه شُغنانی-روشانی شامل شغنانی و بجووی، بروازی، روشانی، خوفی، برتنگی، روشوروی در منظقه پامیر تاجیکستان، افغانستان و پاکستان
- سریکُلی در ایالت شینجان -اویغور چین

گروه ایشقاشمی

-ایشقاشمی مرکزی

گونه‌های وَخی

-وخی (جزیره زبانی)
-یدغا و مونجی

ایرانی جنوب شرقی

-پراچی
-اورموری

ایرانی شمالی

-یغنابی، شمال غربی تاجیکستان
-اوستی، قفقاز مرکزی

منابع

(۶۴) جدول پایانی این نوشته با استفاده از دو منبع زیر تالیف شده است که امروزه جزوآثار اصلی و مرجع ایران شناسی (ویندفور) و تات شناسی (استیلو) شمرده می‌شوند:
Windfuhr, G. : Dialectology and Topics, in: Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. 5-42
Stilo, D. L. : The Tati Language Group in the Sociolinguistic Context of Northwestern Iran and Transcaucasia, Iranian Studies, vol. 14, 1981
(65) McKenzie, D. : The Origins of Kurdish, 1961, in: Transactions of Philological Society, pp. ۶۸-۶۹; see also: McCarus, E. N. : Kurdish, in: Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. 587-590

حدود تاریخی و ریشه نام آذربایجان چیست؟

[ویرایش]

حدود تاریخی آذربایجان

[ویرایش]

در دوران باستان، یعنی مثلاً سه هزار سال پیش، سرزمینی بنام «آذربایجان» موجود نبود. سرزمین کنونی آذربایجان بخشی از امپراتوری بزرگ ماد و پس از آن امپراتوری حتی بزرگتر هخامنشی بود. در دوران هخامنشیان، سرزمین آذربایجان بخشی از ساتراپی و یا استان بزرگ ماد بود. هر استان ساتراپ و یا حاکم خود را دارا بود که معمولاً مانند شاه آن منطقه عمل می‌کرد.

ریشه نام آذربایجان از «آتروپاتکان» و یا «آتروپاتن» میاید که ریشه آن هم از نام «آتروپات» (یونانی: آتروپاتس) است. آتروپات در اواخرهخامنشیان «ساتراپ» و یا سردار و حاکم، یا استاندار منطقه کنونی آذربایجان، کردستان و بخشی از گیلان بود.

از نظر واژگان، «آتور» به پارسی میانه و یا پهلوی و دیرتر «آذور/آذر» به فارسی معاصر اولیه بمعنی آتش و آتورپاتکان/آذورباداگان بمعنی آتشکده، جایگاه و سرزمین «حفاظت شده از سوی آتش» است.

نام «آتورپاتکان»، «آذورباداگان» و «آذوربایاگان» حتی در دوره ساسانیان موجود بوده و به سرزمین کنونی آذربایجان گفته می‌شده است.

پس از فتح آتروپاتن باستان از سوی اعراب مسلمان در سال ۶۳۹ میلادی/۴۳ هجری، شکل عربی شده «آذربیجان» و بالاخره «آذربایجان» رواج یافت.

تعریف آذربایجان دوره اسلامی از نگاه جغرافیای تاریخی را به بهترین صورت می‌توان با تکیه بر م. اشترک در «دائره المعارف اسلام» (مدخل «آذربایجان») داد که دیگر تبدیل به تعریف استاندارد و علمی و بین‌المللی شده است. طبق این تعریف، سرزمین آذربایجان در اوایل دوره اسلامی محاط بود در جنوب شرقی با «جبال» (ماد باستان)، در جنوب غربی با بخش شرقی ولایت «جزیره» (آشور و یا آسور باستان)، در غرب با ارمنستان (اورارتوی باستان)، در شمال با ولایت ارّان (آلبانیای باستان که یکی از سرزمین‌های قفقاز باشد) و در شرق با سواحل دریای خزر، مغان و گیلان (۶۶).

در اوایل قرن بیستم آذربایجان نام ولایت شمال غربی ایرا ن بود که از شمال با قفقاز روسیه و در غرب با ترکیه همسایه بود که این، کم و بیش همان ولایت آذربیجان و یا آذربایجان در خلافت عباسی است.

ریشه نام آذربایجان

[ویرایش]

توضیح نام «آتروپاتن» («آتروپاتکان» بعنوان ریشه نام کنونی «آذربایجان») و توصیف حدود جغرافیائی آن در تاریخ برای اولین بار توسط مورخ یونانی استرابو (متولد سال ۶۳ پیش از میلاد) در کتاب معروفش بنام «جغرافیا» داده شده که حدود «آتروپاتن» یا «ماد کوچک» را چنین تعریف کرده است:

«ماد به دو بخش تقسیم می‌شود که یکی از آنها ماد بزرگ است و پایتختش اکباتان (همدان) است که شهری بزرگ و مقر پادشاهی ماد است. این کاخ هنوز هم مورد استفاده پارتی‌ها (اشکانیان) است (…) بخش دیگر که بخشی از ماد بزرگ است، آتروپاتن است که نامش را از راهبرش آتروپاتن گرفته است که این مملکت را از حاکمیت مقدونیان باز نگهداشت. هنگامیکه او پادشاه (ماد آتروپاتن) شد، استقلال این مملکت را برپا نمود وجانشینان او همچنان تا به امروز (به حکومت) ادامه می‌دهند و در زمان‌های گوناگون با (خانواده‌های) پادشاهان ارمنستان، سوریه (آشور) و پارت (اشکانی) وصلت نموده‌اند. (…) آتروپاتن با ارمنستان درغرب و ماد بزرگ در شرق هم‌مرز است و در شمال با هر دو و در جنوب با دریای گرگان و سرزمین مردم ماد (بزرگ) هم‌مرز است. (…) ارمنیان و پارتی‌ها همسایگان قدرتمند آتروپاتنی‌ها هستند که آنان (آتروپاتنیان) را پیوسته غارت کنند اما ایستادگی نمایند چنانکه سیمباس (پسر بارداس) را از دست ارمنیان باز پس گرفتند و رومیان آنها را (ارمنیان را) شکست دادند و آنها (ارمنیان) هم دوستان سزار شدند و آنها همزمان پارتیان را نیز خرسند نگهدارند» (۶۷).

برخی نویسندگان معاصر تلاش کرده‌اند، این توضیح استرابو را با این استدلال به چالش بکشند که در متون آشوری- بابلی هم ظاهراً به این نام اشاره‌ای شده است، اما به نظر اشترک، بر خلاف اینگونه ملاحظات، نظر استرابو همچنان معتبر است، چرا که در هیچ نوشته میخی آشوری- بابلی نام آتروپاتن و آتروپاتکان دیده نشده است.

از نگاه اشترک «هیچ شکی نیست که در قرن سوم م. تلفظ دقیق این نام آذورباذاقان بوده، اما در قرن چهارم م. آوای دوم «ذ» در سریانی (آرامی نو) و همچنین یونانی بیزانسی به «ی» تبدیل شده، به صورت آذوربایاگان در آمده است و بعدها از سوی جغرافی دانان عرب به شکل آذربایجان و گاه حتی آذربیجان نوشته شده است» (۶۸).

آیا شمال ارس هم در دوره باستان آذربایجان نامیده می‌شد؟

[ویرایش]

نه. گفتیم که قبل از هخامنشیان، یعنی در دوره مادها و پیش از آنها، نه شمال و نه جنوب ارس و نه هیچ جای فلات ایران، آتروپاتکان و یا آذربایجان نامیده نمی‌شد؛ و اما از اواخر هحامنشیان، یعنی ازدوره‌ای که نام آتروپاتن و یا آتروپاتکان رایج شد، این نام به جنوب ارس یعنی آذربایجان و کردستان ایران داده شد. آتروپاتکان و آذربایگان شمال رود ارس را دربر نمی‌گرفت.

به گفته اشترک مرزهای ماد آتروپاتن در طول تاریخ متغیر بوده است (۶۹). این هم چیزی عادی است، چرا که فتوحات و عقب‌نشینی‌ها می‌توانسته باعث جابجائی مرزهای دولت‌ها گردد. اما با وجود تغییرات محدود و گذرای مرزی، ظاهراً علی الاصول رود ارس مرز شمالی آتروپاتن شمرده می‌شده است. بنا به محاسبات اشتفان کرول، مورخ معروف ماد و خاورمیانه باستان، که حتی به کشیدن نقشه سیاسی و جغرافیائی ماد آتروپاتن کوشش کرده، مرزهای آتروپاتن ماد از این قرار بوده‌اند: «در شمال، رود ارس آتروپاتن را از ارمنستان جدا می‌کرد. در شرق گستره این سرزمین تا کوه هائی می‌رسید که در امتداد سواحل دریای خزر قرار گرفته‌اند، و در غرب تا دریاچه ارومیه (ماتیان لیمن باستانی) و کوه‌های کردستان کنونی» (۷۰). همین مرزهائی که کرول از آن نام می‌برد نیز با حدود و ثغور آذربایجان در ایام باستان و دوره اسلامی از سوی اشترک همپوشی دارد.

پس «اران» و یا «آلبانیا» به کجا گفته می‌شد؟ آیا آنجا مشمول آذربایجان نبود؟

[ویرایش]

اران نامی است که در دوره اسلامی به آلبانیای باستان داده شده است. این نام از الران عربی میاید. مورخین بعدی یونانی این سرزمین را بجای آلبانیا «آریانیا» و مردم آن را بجای آلبانیائی، آریانائی نیز نامیده‌اند. تورکولوگ معروف واسیلی بارتولد در مدخل «ارَان» «دائرةالمعارف اسلام» می‌گوید «هم این نام‌ها و هم شکل بعدی آن در زبان عربی (یعنی الران) از نام پارسی اران ریشه می‌گیرد» (۷۱).

بارتولد همانجا علاوه می‌کند که آلبانیا در عهد باستان، در اصل به تمام منطقه شمال ارس از شهر دربند در شمال شرق تا تفلیس در غرب تا رود ارس در جنوب و جنوب غرب قفقاز گفته می‌شد، در حالیکه مورخین دوره اسلامی تنها به سرزمینی نام «اران» را داده‌اند که «از سواحل ارس تا سواحل کورا، یعنی بین دو رودخانه» را در برمیگرفت.» اما میدانیم که در دوره‌های بعدی در کنار سرزمین اران از ولایات دربند و شیروان (با مرکزیت باکو) نیز نام برده می‌شود.

در حالیکه دربند به شهر و محال دربند در شمال شرقی قفقاز گفته شده و این محال از زمان ساسانیان «مرزبان» خود را داشته، شیروانشاهان (و یا شروانشاهان) نام حکمرانانی است که از اواسط دوره عباسیان در شرق قفقاز حکمرانی کرده‌اند. گفته می‌شود در دوره پیش از اسلام نیز شیروانشاهان جانشینان محلی پادشاه ایران بودند، اما شیروانشاهان دوره اسلامی در ابتدا عرب تبار بودند و در «محیط ایرانی آن دوره در شمال ارس ایرانی شدند» (۷۲). مسعودی به گفته بارتولد نوشته است که یکی از مرزبانان دربند مدتی همه سرزمین‌های اران، شیروان و دربند را متحد کرده است ولی منبع دیگری این روایت را تائید نکرده است (۷۳).

به هر تقدیر بنظر می‌رسد که جز در مواردی کوتاه مدت، بخش‌های مهمی از شمال ارس با آذربایجان یعنی سرزمین جنوب ارس متحد نشده است. یکی از این دوره‌های کوتاه به گفته بارتولد مربوط به حکومت شدادیان (پیش از سلجوقیان) می‌شود که گنجه را پایتخت اران قرار دادند و اران را با آذربایجان ایران متحد کردند. با این ترتیب اران از داشتن حکمرانان خود محروم گردید. بارتولد می‌گوید: «پس از سلجوقیان، آذربایجان، شیروان و دربند بتدریج ترک زبان شدند و پس از دوره مغول جنوب سرزمین (اران) نام ترکی قراباغ را گرفت. بعد از آن، نام اران دیگر تنها به معنای ادبی بکار برده شد» (۷۴).

در دوره‌های صفویان، افشاریان و قاجاریان نیز میدانیم که شمال ارس به خان نشین‌های تابع ایران تقسیم شده بود که مانند دربند، باکو، قویا، گنچه، قراباغ و غیره هرکدام نام خود را داشتند یعنی از نگاه تقسیم بندی‌های سیاسی و جغرافیائی، این مناطق شمال ارس جزو آذربایجان محسوب نمی‌شدند. بعد از الحاق این خان نشین‌ها به روسیه تزاری در قرن نوزدهم، این تقسیم بندی در مجموع ادامه یافت.

منابع

(66) Streck, M. : Adharbaidjan, in: Encyclopaedia of Islam, First Edition (1913-1936,) Consulted online 23. January ۲۰۱۷
(۶۷) تفصیلات بیشتر در باره ماد و آتروپاتن در: استرابو: جغرفیا، ۱۱٫۱۳ بند یک تا چهار
(68) Streck, ibid
(69) Streck, ibid
(70) Kroll, S. E. : Map 90 Media Atropatene, Princeton University, 1994, PDF
(71) Barthold, W. , «Arran» , in: Encyclopaedia of Islam, First Edition (1913-1926), Consulted online on 23. January 2017
(72) Barthold, ibid
(73) Barthold, ibid
(74) Barthold, ibid

ماد و آتروپاتن: جمع‌بندی

[ویرایش]

در ده نوشته گذشته کوشش کردیم در بستر تاریخ عمومی ایران به تاریخ ماد و بویژه آتروپاتن (یعنی آدربایجان و کردستان کنونی بعلاوه زنجان و تا حدی گیلان) از سه زاویه (۱) قومیت، (۲) زبان و (۳) جغرافیا نگاه کنیم و کوشش به درک بهتر ریشه‌ها و روند تاریخی آذربایجان کنونی نمائیم.

بگذارید ابتدا آنچه را که گفتیم خلاصه کنیم تا روشن شود که امروزه بعد از گذشت بیش از ۲۷۰۰-۳۰۰۰ سال، موضوع مادها، کوچ آنها، دولت آنها، زبان آنها و نقش آنها در تأثیر گذاری و تأثیر پذیری تاریخی، اجتماعی، سیاسی و زبانی- فرهنگی ایران و همسایگان آن از چه نگاه جالب و آموزنده است.

۱- حدوداً ۱۵۰۰ پیش از میلاد یعنی سه هزار و پانصد تا سه هزار سال پیش قبایل ایرانی از شمال (آسیای میانه، استپ‌های اوراسیا، شمال دریای خزر) به فلات ایران کنونی مهاجرت کردند. تا آن وقت ایران کنونی هنوز «ایرانی» نبود. قبایل مختلف و رنگارنگی در این مناطق زندگی می‌کردند.

۲- قبایل ایرانی که به فلات ایران آمدند از شاخه «ایرانی» قبایل «هند و ایرانی» («آریائی») یعنی شاخه شرقی قبایل «هند و اروپائی» زبان اوراسیا بودند.

۳- این، احتمالاً بزرگترین و مهم ترین کوچ و سکونت به فلات ایران است. مهمترین کوچ و سکونت بعدی حدوداً دو هزار سال بعد، یعنی بعد از اسلام، توسط قبایل ترک و به نسبت بمراتب کمتری اعراب انجام گرفت.

۴- اسناد و روایات تاریخی حکایت از دو گروه این اقوام ایرانی دارند: یکم پارس‌ها در غرب و جنوب و دوم مادها درغرب و شمال غرب فلات ایران. در این دوره اسناد و شواهد مستقیم و یا ثانوی از چهار زبان باستان ایرانی موجود است: اوستائی، پارسی باستان، مادی و سکائی. سکاها آن دسته از ایرانیان بودند که به فلات ایران کوچ نکردند بلکه در استپ‌های شمال ایران کنونی به کوچ‌های خود ادامه دادند.

۵- سرزمین پارسیان عبارت بود از فارس و عیلام، اکباتان (همدان کنونی)، تا حدی کرمانشاه و حتی استان‌های مرکزی. سرزمین ماد عبارت بود از آذربایجان و کردستان کنونی، اکباتان و کرمانشاه، گیلان، مازندران، ری، طبرستان و اصفهان.

۶- قبایلی که به فلات ایران کنونی مهاجرت کرده، در این مناطق سکنی گزیدند بتدریج با مردم محلی و بومی این مناطق آمیختند. هیچگونه روایت و سندی مبنی بر قتل‌عام‌های جدی و بزرگ قومی و یا رانده شدن اجباری قومی از سوی قوم دیگر در ماد و پارس و بطور کلی ایران کنونی موجود نیست.

۷- اقوام بومی پیشا ایرانی در منطقه آذربایجان، گیلان، کردستان و کرمانشاه، همدان و شمال عراق کنونی عبارت بودند از گوتیان (در آذربایجان و کردستان کنونی)، لولوبیان (کردستان، آذربایجان و شمال عراق کنونی)، تا حدی حورّیان و اورارتوئیان (پراکنده و از جمله در مناطق حواشی غربی آتروپاتن بعدی)، کاسیان (لرستان کنونی) و قبایل کادوسی و کاسپی (میان کوه‌های البرز و دریای خزر یعنی استان اردبیل و گیلان کنونی). از هیچکدام از این اقوام اثری نوشتاری بجا نمانده است. طبق استنادهائی که در منابع ثانوی (مثلا آشوری، بابلی و یا یونانی) به این قبایل شده نظر زبانشناسان و باستانشناسان در باره قومیت و زبان آنها قطعی و روشن نیست. در اوایل هزاره یکم میلادی یعنی حدوداً دو هزار سال پیش منابع تاریخی دیگر اشاره‌ای به این اقوام نمی‌کنند. ظاهراً در مدت هزار سال پیش از میلاد این قبایل با مادها و دیگر قبایل منطقه (از جمله اورارتو) آمیزش یافته و زبان جدید مادی را پذیرفته‌اند.

۸- مادها که خود دولت بزرگی تاسیس کرده (۶۷۸ پ. م) آشور و اورارتوی همسایه را شکست دادند، از نظر سیاسی، قومی و زبانی بخصوص پس ازشکست دولت ماد و تاسیس دولت هخامنشی (۵۵۰ پ. م) با پارس‌ها آمیزش یافتند. تحول زبان پارسی باستان به پارسی میانه (پهلوی) که بدنبال شکست هخامنشیان بدست اسکندر مقدونی انجام گرفت، احتمالاً همزمان با استحاله مادی در پارسی نو بوده است. با گسترش بعدی دولت اشکانی و زبان پارتی – اشکانی آنان به سرتاسر دولت ایران، گویش شرقی (پارتی) پارسی نیز به این آمیزش زبانی ایران علاوه می‌شود تا جائیکه می‌توان گفت زبان معاصر فارسی یعنی پارسی پس از اسلام، محصول آمیزش سه گونه پارسی، مادی و اشکانی (پارتی) ایرانی است – گونه‌ای که اساساً مبتنی بر گویش پارسی بوده اما از دو گویش مهم دیگر در غرب و شرق ایران تأثیر فراوان پذیرفته است.

۹- زبان‌های معاصر گیلکی، تالشی، تاتی (آذری)، کردی، زازا و یا گورانی تا چند قرن گذشته اثری نوشتاری نداشته‌اند. اشعار، متون و نقل قول هائی که بین سده‌های یازدهم تا هجدهم و یا نوزدهم بطور پراکنده با عنوان زبان و گویش این و یا آن شهر در آثار برخی شعرا و نویسندگان قید شده و با عنوان «فهلویات» معروف شده‌اند، احتمالاً نشانه‌های باقیمانده از لهجه‌های محلی سرزمین‌های ماد با رنگ و اثر باقیمانده از دوران باستانی تر (احتمالا فارسی میانه و یا پهلوی) است. این آثار از نگاه تاریخ زبان ارزش بسیاری دارند. با اینهمه تنها بر اساس این «فهلویات» مشکل بتوان زبان و یا لهجه مناطق مشخص را در ادوار معین تعریف نمود. لیکن امروزه با مراجعه به تحولات تاریخی و بررسی و مقایسه زبانشناختی می‌توان استنتاج کرد که این زبان‌ها گونه‌های باقیمانده زبان‌های باستانی ایرانی این منطقه هستند (۷۵) که احتمالاً اگر هم تنها از زبان مادی باستان ریشه نگرفته باشند، می‌توان آنها را مشتقاتی از زبان و یا زبان‌های مادی گذشته شمرد که با دیگر زبان‌های ایرانی (پارسی، پارتی و حتی سکائی) اختلاط یافته و بصورت معاصر تر دوره میانه و معاصر (کنونی) زبان‌های ایرانی در آمده‌اند. بیشک زبان‌ها و اقوام همسایه از جمله اورارتو، هوری و حتی یونانی و ارمنی نیز در تحول قومی و زبانی منطقه، از جمله گیلان، آذربایجان و کردستان نیز بی تأثیر نبوده‌اند. از پایان مرحله فارسی میانه (پهلوی) به بعد یعنی پس از اسلام است که عناصر تازه‌وارد عربی و ترکی نیز به مخلوط قومی و فرهنگی-زبانی مردم علاوه می‌شوند.

۱۰ – با این ترتیب می‌توان با اطمینان گفت که دو عنصر قومی و زبانی عربی و ترکی تا ظهور اسلام در ایران تاریخی (و ایران کنونی) تأثیر چندانی نداشته‌اند. بعد از شکست امپراتوری ساسانی از اعراب مسلمان (۶۵۱ م) است که مرزهای ایران گشوده می‌شوند، ایران به بخشی از امپراتوری خلفای اسلامی تبدیل می‌گردد و در حالیکه برخی قبایل اعراب با ایران مهاجرت کرده در اینجا مسکون می‌شوند، قبایل تازه مسلمان ترک تا حدی از قفقاز اما عمدتاً از ناحیه آسیای میانه (سُغد، سمرقند، بخارا و خوارزم) به شرق ایران باستان و خراسان میایند و مسکون می‌شوند. کوچ و سکونت ترک‌ها در تمام ایران از دوره سلجوقیان به بعد تشدید می‌شود و آنها بخصوص در راه فتح سرزمین‌های مسیحی قفقاز و بویژه بیزانس در آذربایجان ایران متمرکز می‌شوند. زبان اکثر آذربایجانیان و مردم بیزانس در همین دوره کوچ‌ها و حاکمیت قبایل و سلسله‌های ترک زبان است که تغییر یافته بتدریج در طی چند صد سال ترکی می‌شود. روند اصلی ترکی شدن زبان اکثر آذربایجانیان و مردم کنونی ترکیه از این تاریخ یعنی اواسط قرن یازدهم به بعد به طور جدی شروع شده و عملی گشته است.

بهتر است این جمع‌بندی از مقاله‌های گذشته در باره تاریخ باستان ماد و آتروپاتن را با این نقل قول از معروفترین مورخ ماد یعنی دیاکونوف خاتمه دهیم: «همه می‌دانند که تقریباً هیچ‌یک از اقوام خاور نزدیک و دیگر نواحی اکنون به زبانی که اسلاف بلافصلشان چندین هزار سال پیش بدان متکلم بودند، سخن نمی‌گویند. در مصر زبان باستان مصری جای خود را به قبطی و سپس به یونانی و سرانجام به عربی داد، حال آنکه ساکنان آن سامان نه نابود گشتند و نه از میهن خویش رانده شدند و بلاتغییر باقی ماندند. هم چنین در عراق نیز زبان‌های سومری و هوریتی به ترتیب جای خود را به آشوری – بابلی (اکدی) و آرامی و عربی سپردند. در آسیای میانه زبان‌های ایرانی خوارزمی و سغدی و باکتریایی و پارتی به السنه ترکی ازبکان و قره قلپاقیان و ترکمنان تبدیل شد. تعویض متشابهی در زبان‌های سرزمین ماد نیز صورت وقوع یافت؛ ولی تعویض زبان بهیچ وجه بمعنی طرد ساکنان اصلی این سرزمین‌ها نبوده است و بدین سبب اقوام کنونی – با اینکه زمانی به زبانهای دیگری سخن می‌گفتند – بطور کلی اخلاف مستقیم ساکنان باستانی این کشورها می‌باشند، ساکنانی که میراث فرهنگی و تاریخی و نژادی ئی را که به اقوام کنونی رسیده، ایجاد کرده‌اند.» (۷۶).

منابع

(75) Windfuhr, G. : Dialectology and Topics; in: Windfuhr, G. , ed. : The Iranian Languages, London and New York, 2009, p. 15
(۷۶) دیاکونوف، الف، ص ۹۳