پرش به محتوا

نقش پارسی بر میراث جهانی در هند/فصل ششم: نوشته‌های فارسی کاخ و تالار آشوکا

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
فصل پنجم: سنگ قبرها و لوح‌های مزارها و سنگ‌نوشته درگاه‌ها فصل ششم فصل هفتم: برخی سنگ‌نوشته‌های فاخر فارسی حیدرآباد دکن
نقش پارسی بر میراث جهانی در هند


عناوین

[ویرایش]
    • فصل ششم:
  • سنگ نوشته های جدید در قرن بیستم میلادی
  1. . تالار آشوکا( در قصر رئیس جمهور) 152
  2. . سنگ نوشته ی فارسی پایه مجسمه ی ادوارد هفتم
  3. سنگ نوشته ی سر درب وزارت دفاع
    • دو فصل اضافه شده در چاپ جدید کاری از دکتر محمدعجم.

متن

[ویرایش]

فصل ششم سنگ نوشته های جدید در قرن بیستم میلادی

1- تالار آشوکا ( در قصر رئیس جمهور):


در قرن بیستم نیز، نقش پارسی بر احجارهند نمایان می شود. بارزترین و عالی ترین نمونه ی آن، همانا سنگ نوشته ای است که در شهر دهلی نو در اوائل این قرن نگاشته شده و آن، در قصر رئیس جمهور راشتراپاتی بهاون (Rashtrapati Bhawan) قرار دارد. در این قصر که بنای آن در پانزدهم دسامبر سال 1911 م. شروع و در سال 1926 م. خاتمه یافت و محلّ سکونت گردید. تالار بزرگی وجود دارد که اکنون به نام "تالار آشوکا" (Ashoka Room ) موسوم است این تالار، در (1933- 1932) م. به ابتکار " لیدی ویلنگدن" (Lady willingdon )خانم نایب السلطنه ی هندوستان(1936- 1931 ) م. ساخته و پرداخته شده و یک معمار ایتالیایی موسوم به " کلنلو" (Colonelo ) در آن نظارت می کرده است و آن را به نیّت پذیرایی های رسمی ساخته اند. گویند ده تن نویسنده و نقّاش و مینیاتوریست در آنجا مشغول کار بوده اند که از آرشید خان جمله عبد الرشید خان و محمّد خان و محمّد یمین و مشتاق احمد و مهر علی را نام می برند . اشعاری که در آنجا نگاشته شده از کلام اساتید شعرای فارسی مخصوصاً نظامی و خیام و سعدی و جامی و خسرو دهلوی انتخاب شده است. از عبد الرّشید خان مذکور نقل می کنند که کسانی که اشعار را حک می کرده اند، فارسی به خوبی نمی دانسته از این رو، غلط های فاحش در آنجا فراوان واقع شده است. بنای تالار، ترکیبی است از سبک گورکانی/ایرانی و معماری جدید "مدرن" (Modern) . این تالار، مربع است و نود در نود پا مساحت دارد و اطراف آن، دیوارهای مرتفع و طاق ها و زاویه ها و غرفه ها ساخته شده؛ گالری های دو طرف که در شمال و جنوب واقع شده اند، بر اساس نقشه های هندسی آنها رسم شده است.

در گذشته آن دیوارها از پایین تا بالا نقّاشی شده ولی بعد در زمان نایب السلطنتی " لاردین لیتگو" ( Lord Linlightgow، 1940-1935) نقّاشی های دیوار را محو کرده اند. تابلوی وسط سقف، نقّاشی آب روغن است که تصویر فتحعلی شاه قاجار پادشاه ایران(1834-1798 م.) و دور نمای شکارگاه او را نشان می دهد ، به سبکی که در ایران نیز، در نقّاشی ها و حجّاری های آن زمان، فراوان است. ظاهراً یک نسخه خمسه ی نظامی مصوّر که در زمان آن پادشاه و برای او نوشته شده بود، نقّاش ها در دست داشته و تصاویر این تالار را از مینیاتورها و تصویرها و ابیات آن کتاب اقتباس کرده اند. بر اساس نوشته های قصیده ی مکتوب در اطراف تابلوی شکارگاه فتحعلی شاه ، به وسیله ی یکی از نقّاشان زمان به نام مهرعلی، طرح و ترسیم شده بود که آن تابلو در سقف این تالار نصب شده و معروف است که قبلاً عین پرده از طرف ایران به حکومت هند هدیه شده بود. در شاه نشین قسمت جنوبی تالار، بالای بخاری، تصویری تمام قد خیالی از نظامی گنجوی بر مرمر سفید کشیده اند و زیر آن تصویر، لوحه ی مرمری نصب شده که با قلم نستعلیق و با آب طلا این بیت را بر روی آن نوشته اند:

خداوندی که عرش و کرسی افراخت. تواند قدرتش قصری چنین ساخت در تالار آشوکا (شاه نشین) در بخش ورودی تابلو نظامی گنجوی و در قسمت شمالی تالار در بالای نمای بخاری مرمری، تصویر زنی تمام قد قرار دارد که زیر آن به انگلیسی نوشته شده است(Portrait A Persian Lady) ) و همچنین، بر روی لوحه ی مرمری که زیر آن تصویر قرار دارد، با آب طلا و قلم نستعلیق، این بیت حک شده است:



به این رونق و زیب و زینت مکان . ندیده به روی زمین آسمان

در سقف تالار، دور تا دور سنگ نوشته ای چسبیده به سقف موجود است که زمینه ی آن لاجوردی است و این رباعیات، با خطّ نستعلیق سفید به ترتیب از گوشه ی شمال غربی نوشته شده: چون عهده نمی کند کسی فردا را . حالی خوش کن تو این دل سودا را می نوش به نور ماه ای ماه که ماه. بسیار بتابد و نیابد ما را ای کرده ز لطف و قهر تو صنع خدا. در عهد ازل بهشت و دوزخ بر ما بزم تو بهشت است و مرا جرمی نیست. چون است که در بهشت ره نیست مرا بت گفت به بت پرست کای عابد ما. دانی ز چه روی گشته ای ساجد ما با ما به جمال خود تجلّی کرده است . آن کس که ز توست ناظر و شاهد ما بر دست یکی تیغ چو آب است مرا. کز وی همه سال فتح باب است مرا پیوسته دل خصم کباب است مرا. وز کله او جام شراب است مرا دانی که چه مدّت است ای دلبر ما. با این جهتی [ کذا] نرفته ای از بر ما خود کس نفرستی و نپرسی هرگز. تا بی تو چه ها می گذرد بر سر ما

    می قوّت جان است مرا.	         مرا  کاشف اسرار نهان است مرا

چهار مصراع محو و نا خوانا می باشد.


                چهار تابلو کوچک تر در کنار تابلو فتحعلی شاه در حال شکار شیر  :

1- در قسمت جنوب، شکار بهرا م گور و منظره ی دوشیدن شیر و گور با تیر؛ 2- در شمال، منظره ی سلطان سنجر و پیرزن دادخواه؛ 3- در مغرب، منظره ی شکار بهرام گور با آزاده _ کنیزش_ و دوختن گوش و پای آهو با تیر؛ 4-در مشرق، منظره ی گفتگوی دو جغد بر دیوار دیه خراب.

                        در دیوار جنوبی

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک. چون سبزه امید بر دمیدن بودی اوّل به خودم چو آشنا می کردی. آخر ز درم چرا جدا می کردی چون ترک منت نه بود از روز نخست. سر گشته به عالمم چرا می کردی جز راه قلندر خرابات مپوی. جز باده و جز سماع و جز نای مجوی بر کف قدح باده و بر دوش سبوی. می نوش کن و به کار بیهوده مگوی گفتم که سر زلف تو بس سر خورده است . گفتا که تو تن بنه اگر سر خورده است گفتم که ز سرو قامتت بر نخورم؟ . گفتا که زسرو کی کسی برخورده است؟ در جستن جام جم جهان پیمودیم. روزی ننشستیم و شبی نغنودیم ز استاد چو وصف جام جم بشنودیم. خود جام جهان نمای جم می بودیم

                                از گوشه ی جنوبی دیوار شرقی 

ساقی دل ما که دانه ی مهر تو کاشت.مهر تو نهفته تا ابد خواهد داشت دامن مفشان زمانه بر اهل نیاز. کز دامن تو دست نخواهیم گذاشت ساقی مه رخسار تو جان همه است . بلبل چو به باغ ناله بر دست گرفت می باید (جام)لاله بر دست گرفت. زان پیش که مردمان همه از سر جهل گویند فلان پیاله بر دست گرفت. از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت ما را بگذاشت جستجوی تو گرفت . اکنون ز منش هیچ نمی آید یاد بوی تو گرفته بود خوی تو گرفت. ساقی نظری که دل ز اندیشه تهی است شیران همه رفته اند سر بیشه تهی است. هر شب ز حباب کف زدی شیشه ی چرخ امروز که دور ما بود شیشه تهی است..رفته ...... را قیامت هوس است دَه عقل ز نُه رواق و از هشت بهشت. هفت اخترم از شش جهت این نامه نوشت کز پنج حواس و چار ارکان و سه روح. ایزد به دو عالم چو تو یک کس نسرشت

                           **سنگ نوشته ی دیوار شمالی

.هر دو جهان از قدح مستان است. خورشید ازل ز جام می تابان است این نکته که در قلب جهان پنهان است . از شیشه ی می اگر بدانی آن است ز ابروی تو محراب نشین شد چشمت. آن کافر مست را امامت هوس است ساقی دل ما که دانه ی مهر تو کاشت. مهر تو نهفته تا ابد خواهد داشت دامن مفشان زمانه بر اهل نیاز . کز دامن تو دست نخواهیم گذاشت [مکرّر] گر بر فلکی به خاک باز آرندت. ور بر سر نازی به نیاز آرندت فی الجمله بنه تو جهل تا بتوانی. آزار مجوی تا نیازارندت خواهی که اساس عمر محکم یابی. یک چند به عالم دل بی غم یابی فارغ منشین ز خوردن باده و می. تا لذّت عمر خود دمادم یابی می نوش به عیش کوش و خوشدل می باش. زان پیش کز این دایره بیرون باشی

               دور تابلوی شکارگاه در وسط ضلع غربی 

گویند که مرد را هنر می باید امروز جهان شده است در نوبت ما یا نسبت عالی ز پدر می باید کاین‌ها همه هیچ نیست زر می‌باید

رفتیم زمان زمانه آشفته بماند افسوس که صد هزار معنی دقیق باآنکه زصد گّهریکی سُفته بماند از بی خردی خلق ناگفته بماند


میلم به شراب ناب باشد دایم گر خاک مرا کوزه کنند گوشم به نی و رباب باشد دایم آن کوزه پر از شراب باشد دایم

باشد که درون میکده در یابیم. عمری که درون مدرسه گم کردیم

امروز خوشم بدار فردا با من آنچ از کرم تو می‌سزد آن میکن


در دایره ی دور زنجیر چراغ وسط سقف آن دوست که بد سلام دشمن- کردیش کنون تمام دشمن و آن در که بُد از وفا پرستی- بر من به هزار قفل بستی همچنین دور تابلوی شکارگاه در ضلع جنوبی هنگام صبوح ای صنم فرّخ پی کافکند به خاک صد هزاران جم و کی برسازترانه ای وپیش آور می این آمدن تیر مه و رفتن دی



                        در تصویر تابلو بانوی ایرانی دیده می شود. 

چون هست زمانه در شتاب ای ساقی. بر نه به کفم جام شراب ای ساقی در ده قدحی ز لعل ناب ای ساقی. بر گیر ز آتشم به آب ای ساقی


شیخی به زن فاحشه گفتا مستی. هر لحظه به دام دگری پابستی .گفتا شیخاهر آنچه گویی هستم.امّا تو چنانکه می نمایی هستی. دور تابلوی شکارگاه در ضلع شرقی: صحرا رخ خود ز ابر نوروز بشست این دهر شکسته دل به نو گشت درست با سبزه خطّی به سبزه‌زاری می خور ..... می خور بر یاد کسی که سبزه از خاکش رست در میکده عشق أجل اسم منست. رندی و پرستیدن می قسم منست من جان جهانم اندرین دیر مغان این صورت کون جملگی جسم منست.

               سردفترعالی معانی عشق است     ای آنکه خبر نداری از عالم عشق

سر بیت قصیده جوانی عشق است این نکته بدان که زندگانی عشق است جز حق حکمی که حکم را شاید نیست. هستی که ز حکم او برون آید نیست هر چیز که هست آنچنان می باید آن چیز که آنچنان نمی باید نیست دور تابلوی شکارگاه در ضلع شمالی ساقی ز می که لعلت آن را ساقی است. دل بر نکنم تا دمی از من باقیست مشتاقم از آن به دیدنت گستاخم . گستاخی من ز غایت مشتاقیست بی باده نبوده ام دمی تا هستم امشب شب قدر است و من امشب مستم لب بر لب جام و سینه بر سینه خم تا روز به گردن صراحی دستم از باده شود تکبر از سرها کم وز باده شود گشاده بند محکم دوش از سر روح از صفای دل من در میکده آن روح فزای دل من جامی به من آورد که بستان و بنوش گفتم نخورم گفت برای دل من

وسط سقف در وسط سقف، تابلوی بزرگی ساخته شده که فتحعلی شاه را در حال شکار شیر نشان می دهد و شباهت بسیاری با حجّاری کوه بی بی شهربانو در شهر ری دارد. در این تابلو، فتحعلی شاه با نیزه به شیر حمله کرده است. در اطراف او هم، نقش جمعی از پسران و نزدیکان او دیده می شود . دور تا دور تابلو با اشعار فارسی تزئین شده است در چهار طرف این تابلو، چهار تابلو کوچک تر وجود دارد؛ بدین ترتیب: 1- در قسمت جنوب، شکار بهرا م گور و منظره ی دوشیدن شیر و گور با تیر؛ 2- در شمال، منظره ی سلطان سنجر و پیرزن دادخواه؛ 3- در مغرب، منظره ی شکار بهرام گور با آزاده _ کنیزش_ و دوختن گوش و پای آهو با تیر؛ 4-در مشرق، منظره ی گفتگوی دو جغد بر دیوار دیه خراب. دور تا دور این تابلو های چهار گانه، یک سنگ نوشته به شکل مستطیل و داخل آن، سنگ نوشته ای دیگر به شکل بیضی دیده می شود.

دور تابلوی شکارگاه فتحعلیشاه هم سنگ نوشته ای به شکل مستطیل نوشته شده. در گوشه و دور آویز چراغ ها نیز سنگ نوشته هایی به شرح و تفصیل زیر وجود دارد:( اشعار از مثنوی های خمسه ی نظامی است ). اشعار سنگ نوشته ی بزرگ (سنگ نوشته ی مستطیل اوّل)، از گوشه‌ی جنوب غربی به بعد(مربّع مستطیل بزرگ): اشعار سنگ نوشته ی بزرگ (سنگ نوشته ی مستطیل اوّل)، از گوشه‌ی جنوب غربی به بعد(مربّع مستطیل بزرگ): ایشان گشته همه بنده ی فرمان. او بر همه شاه چون سلیمان. از شیر و پلنگ و گرگ و روباه. لشکر گاهی کشیده در راه. هر وحش که بود در بیابان... ست او شده شتابان

چون محمّد ز جبرئیل براز
ز آن سخن هوش را تمامی داد
 آن  امین خدای در تنزیل
  دو امین بر امانتی گنجور
 آن ....آنچه بود شرط پیام

....................

گردن از طوق آن کمند نتافت
برق کردار بر براق نشست
چو بر آورده بر عقیلی پای
 گر او را داد خاک از تخته بندی
 که او بی تاج شد تاجش رضا باد
 خصوصاً وارث اعمار شاهان
   مؤیّد نصرة الدّین کافرینش

پناه خسروان اعظم اتابک بشاهی تاج بخش تاجداران بداناییش هفت اختر شکرخند ستاره پایه بخت بلندش سریرش باد در کشور خدایی جهانرا تا ابد شاه جهان باد سعادت یار او در کامرانی ورق کاینجا رساندم در نوردم روانش باد جفت شادکامی گوش کرد آن پیام روح نواز گوش را حلقه غلامی داد وین امین خرد بعقل دلیل این ز دیو آن ز دیو سیرت دوروین شنید آنچه بود ... کلام شد ز نقش مراد نقش پذیر طوق زر جز چنین نشاید یافت تازیش زیر و تازیانه بدست کبک علوی خرام جست ز جای که بد این تخت گیرانرا گزندی سران تاجداران را بقا باد نظرگاه دعای نیکخواهان ز نام او پذیرد نور بینش فریدون وار بر عالم مبارک بدولت یادگار شهریاران بمولاییش نه گردون کمربند فلک را بوسه گه سم کمندش وثیقت نامه ی کشور گشایی بدانچه امید دارد کامران باد بساعد با سعادت زندگانی[ کذا] سخن را بر سعادت ختم کردم که گوید باد رحمت بر نظامی


                                                        در دایره ی گوشه
از بهر پری زده جوانی
کاینجا نه حدیث تیغ بازیست
وز خاصه خویشتن در این کار   
گر کردن  این عمل صوابست

ور ز آنکه شکر نمی فروشید چون راست نمی کنید کاری چون کرد سخن میانجی آغاز چون خواهش یکدگر شنیدند صلح آمد و دورباش در چنگ مجنون چو شنید بوی آزرم با نوفل تیغ زن برآشفت احسنت زهی امیدواری این بود بلندی کلاهت این بود حساب زورمندیت جولان زدن سمندت این بود رایت که خلاف رای من کرد خواهم ز شما پری نشانی دلالگئی بدلنوازیست گنجینه فدا کنم بخروار شیرین ترازاین سخن جوابست در دادن سرکه هم نکوشید شمشیر زدن چراست باری گشت آن دو سپه ز یکدگر باز از کینه کشی عنان کشیدند وز هر دو گروه دور شد جنگ کرد از سر کین کمیت را گرم کای از تو رسیده جفت با جفت به زین نبود تمام کاری شمشیر کشیدن سپاهت این بود فسون دیوبندیت و انداختن کمندت این بود نیکو هنری بجای من کرد


                                            همچنین در دایره ی گوشه

این دوست که بد سلام دشمن وان در که بد از وفا پرستی کردیش کنون تمام دشمن بر من بهزار قفل بستی(2)

از یاری تو بریدم از یار بس رشته که بگسلد ز تاری بس قیر شبان که در تک افتاد بردی زه کار من زهی کار بس قایم کافتد از سواری بر گرگ فکند و بر سگ افتاد


سنگ نوشته ی بیضی وسط (بهرام گور و کنیزک): خواست اوّل کمان گروهه چو باد شاه چون دید پیچ پیچی او تیر شد برق شد جهان افروخت گفت شه با کنیزک چینی صید را مهره در فکند بگوش سم سوی گوش برد صید زبون مهره ای در کمان گروهه نهاد چاره گر شد ز بد بسیجی او گوش و سم را بیکدگر بر دوخت دستبردم چگونه می بینی

آمد از تاب مهره مغز بجوش تا ز گوش آرد آن علاقه برون

  گفت پر کرده شهریار اینکار
   هر چه تعلیم کرده باشد مرد

کار پر کرده کی بود دشوار گرچه دشوار شد تواند کرد

                  سنگ نوشته ی وسط (بهرام گور و شیر و گور)
اشقر انگیخت شهریار جوان - سوی آن گُرد شد چو آب روان
دید شیری کشیده پنجه ی زور- در نشسته بپشت و گردن گور
 تا زبالا در آردش بزمین - شه کمان بر گرفت و کرد کمین    

تیری از جعبه سینه پیکام چست– در زره آورد بر کشید درست - سفت بر سفت گور و شیر جست- سفت و از هر دو سفت بردن جست .

         پیش تیری چنان چه درع و چه ورق- 
          تا بسوفار در زمین شد غرق 
  شیر و گور اوفتاد و گشت هلاک- تیر تا پر نشست در دل خاک

ز هر سو شاخ گیسو شانه می کرد بنفشه بر سر گل دانه می کرد


 کین ده ویران بگذاری به ما
 آن دگرش گوید ازین در گذر 
گر ملک اینست و چنین روزگار
در ملک این لفظ چنان در گرفت
بیاوردند صورت پیش دلبند
 دلش گرچه بشیرین مبتلا بود 
نواهایی بدینسان رامش انگیز 
نه دل میداد ازو دل بر گرفتن

نیز چنین چند سپاری بما جورملک بین وبروغم مخور زین ده ویران دهمت صد هزار کآه بر آورد و فغان بر گرفت درآن صورت فرو شد ساعتی چند بترک مملکت گفتن خطا بود همیزد باربد در بزم پرویز نمی شایستش اندر بر گرفتن

بالای تابلوی شکار بهرام گور( مکرّر)


        صید را  مهره در فکند بگوش
    سم سوی گوش برد صید زبون

آمد از تاب مهره مغز بجوش تا ز گوش آرد آن علاقه برون

                          بالای تابلوی سلطان سنجر و پیرزن
   ز آن یار بداشت در زمان دست    آن بند و رسن همه بر او بست
          چون دید زن این شکاری.    شد شاد باین چنین شماری

بالای تابلوی ده ویران

      کین ده ویران بگذاری بما
        آن دگرش گوید ازین در گذر
 گر ملک اینست و چنین روزگار
  جور ملک بین و برو غم مخور
   زین ده ویران دهمت صد هزار

نیز چنین چند سپاری بما .......................... .......................... ............................ ...........................


بالای تابلوی بهرام و شکار شیر و گور

اشقر انگیخت شهریار جوان. سوی آن گرد شد چو آب روان دید شیری کشیده پنجه زور . در نشسته بپشت وگردن گور[مکرّر]

                            در نقّاشی دیوار شمالی بالای شاه نشین
  ای پیش از آنکه در قلم آید ثنای تو . 	واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو
 ای از بقای عمر تو نفع جهانیان.          باقی مباد هر که نخواهد بقای تو
 چه قصری آنکه خلد از وی نشانی . 	بود رضوان یکی از پاسبانی
     ز رفعت آسمان یک پایه او            مه و خورشید زیر سایه او
          زهی فرخنده قصری کز لطافت
        بزیب افروزی و زینت فزایی

جهانرا نسخه خلد برینست تو گویی آسمانی بر زمین است

       چو فردوس برینست این مکانی
      ز رفعت از فلک بگذشته شأنش

ز رضوان هم بوصفش داستانی مه و خورشید خشت آستانش

بر دیوار جنوبی

       همیشه تا که ز تأثیر ابر نوروزی.  	چمن شود ز ریاحین چو جنّت المأوی
    نهال عمر تو سر سبز باد و بد خواهت . 	بزیر خاک چو بیخ درخت ناپیدا
     ای درگه تو قبله ارباب امید.          وی نکهت خلق تو حیات جاوید 
     از پرورش تو قطره گردد دریا .   وز تربیت تو ذره گردد خورشید
      راستی موجب رضای خداست   . 	کس ندیدم که گم شد از ره راست
     با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین.  زانکه شاهنشاه عادل را رعیت سنگر است[ کذا]
      با خلق کرم کن که خدا با تو کرم کرد  . 
           بر گوشه ی راست دیوار شرقی سالن، این دو بیت به همین صورت نوشته شده است:

بلبم رسیده جانم تو بیا که زنده مانم پس از آنکه من ............. همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف بامید آنکه روزی .................

بر دیوار غربی زهی صفای عمارت که در تماشایش. بدیده باز نگردد نگاه از دیوار.دولت جاوید یافت هر که نکو نام زیست. کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را . هر که میخواهد که بیند شکل فردوس برین. گو بیا این قصر و این باغ همایون را ببین. زهی فرخنده قصر پادشاهی . که شد سامان به تأیید الهی . زهی دلنشین قصر پیراسته بهشتی بصد خوبی آراسته در اطراف تابلوی شکار شیر فتحعلیشاه(به شکل مستطیل) این قصیده با قلم نستعلیق نسبتاً خوبی نوشته شده است:

               ویحک ای پرده که بی پرده ز تن نور خدای.   پرده آرای قدم از رخ تو پرده گشای
جان در پیکر نیک تو بود جان پرور. روح در تن بمثال تو بود روح فزای
 گرد صحرای تو بر چهر خوی آلود شهان.  یا گل غالیه بو یا گل خورشید اندای
 صید گاه ملکی کز ملک العرش بقدر.  روزبانان درش بر ملکان بار خدای 
هر کجا تیغ زند چاک دل خاره و روی .   هر کجا پای نهد خاک سر قیصر و رای

گر سراید ز یکی ذره شود مهر فروع.گر گراید بیکی ذره شود چرخ گرای سخنی گفتمش از بزم و ملک شد حیران.نکته ای گفتمش از جاه و فلک شد دروای چرخ با مهر بر آشوفت که ها عود بسوز.مهر بر ماه بر افروخت که هین نیل بسای هم بگرز از کمر گاو زمین مهره شکن.هم برمح از جگر شیر فلک پرده گشای تیغ و نیزه که بود در کف گوهر بارش.گشته از ماه بر شیر ژیان لعل قبای خسرو شیر شکر فتحعلیشاه که هست. از تن شیر فلک دشنه او هوش ربای نیزه اش گشته چو از صید ممالک فارغ. خواست تا از دل شیران شود او زنگ زدای شد شکار افکن این مرحله جان پرور. کآرد از لطف هوا پیر کهن را برنای در پی خود پسر از بیست دو افزون خسرو. گرد و شیر اوژن و لشکر و ملک آرای سینه خسرو روس آمده زان پالادن. دیده قیصر روم آمده زین خون پالای رانده بر شیر جوان خسرو شیر اوژن رخش. آسمان وار ا ز آن خفته زمین خاست ز جای گور تازان برهش در همه دل دردا درد. شیر پویان بدرش جان همه در وایا وای داد بنگر که هم از نیزه و شمشیر و کمند. شیر و آهو و گوزن آمده زو کامروای زد رقم صورت آن صید که جان پرور. بنده شاه جهان مهر علی بر دیبای پادشاهان زمین پیش شهنشاه زمان. باد چون صورت گرمابه همه سرد به جای


کتابخانه کاخ راشتراپاتی بهاون دور تا دور این کتابخانه مزین به نقاشی ترسیم شده با رنگ و روغن روی دیوار است که نقشه سواحل هند تا خلیج فارس و تا مدیترانه را ترسیم کرده است. نقشه ایران و خلیج فارس با نام پرشیا و پرشن گلف حایز اهمیت است.

2- سنگ نوشته ی پایه مجسمه ی ادوارد هفتم از زمان حکومت انگلیس در هند، سنگ نوشته هایی چند به زبان موجود مانده است. از آن جمله، سنگ نوشته ای است که بر صفحه ی برنز بر پایه ی غربی مجسمه ی ادوارد هفتم در ادوارد پارک نزدیک مسجد جامع دهلی رسم کرده اند. جلوس ادوارد هفتم در سال 1901 و وفات او در سال 1910 میلادی روی داده و این مجسّمه بعد از مرگ او نصب شده است. عبارت سنگ نوشته که به خطّ نستعلیق حک شده، از این قرار است: «اعلی حضرت اقدسی ایدوارد هفتم پادشاه ممالک انگلیس و قیصر هند، این مجسّمه ساخته شده بإعانت محلی که هزاران هزار رعایای هند و برما محض اظهار تشکّر و مهر و وفا متمولین بر وجه اخلاص و مفلسین با وجود افلاس برای یادگاری آن پادشاه رضوان جایگاه نیک سیرت شوکت دستگاه فراهم آوردند که پدر مهربان می افتاد و کردار متین او ... سرمشق نوّاب السلطنت و سردارانش و دستور احقر زیردستانش ؛ پادشاهی که خمس ربع مسکون در تحت فرمانرواییش بود.با عدالت و در ضعیفان را بخشش، مستحقّان را پرورش، و گناهکاران را نکوهش فرمود با سخاوت بینهایتش رنجوران را دارالشفا، قحطیان را قوت و غذا، زمین تشنه را آب، طلّاب علم را استاد و کتاب مهیّا نمود. شمشیر او علی الدّوام مظفّر، و حامی ممالک وسیعه بحر و بر، سربازان اقوام مختلفه در لشکر بیشمارش مستخدم، و در امتثال اوامر مبارکش مستقدم . سفاین او شوارع بحر محیط را همیشه مأمون، و متصرّفات وسیعه اش را همواره مصون داشت. مابین ملل همه عالم محبت و اتّحاد و میان اقوام ممالکش صلح و وداد پایدار، و عزّت والیان و حکمرانان را برقرار، و حرّیت و مساوات بیچارگان را استوار ساخت. سلطنت او برای هندوستان محبوبش رحمتی و برکتی، و برای هر کِه و مِه تقویتی و تربیتی . نام او دست بدست، از پدر به پسر، ابد الآباد خواهد رفت که او بود پادشاهی قویم و حکمرانی رحیم».از سیاق کلام و سبک تحریر این سنگ نوشته، انحطاط زبان فارسی در اوایل قرن بیستم میلادی مشاهده می شود.


3 - سر در وزارت دفاع سابق (وزارت خارجه فعلی)


در فاصله ی بین سال های 1911 و 1928 میلادی، جنب قصر رئیس جمهور، عمارت مجلّلی برای وزارتخانه ها و ادارات دولتی ساخته اند . یکی از آن جمله، در قسمت جنوبی (South Block) قرار دارد که اکنون محلّ وزارت دفاع است و در سر در آن، طاق مرتفعی وجود دارد . بر بالای آن طاق، این بیت به خطّ نستعلیق بسیار درشت سنگ نوشته شده و با رنگ طلا منقّش گشته است. در زاویه سمت راست

«کیمیا خواهی زراعت کن که خوش گفت آنکه گفت». در زاویه ی سمت چپ «زَرع ثلثانش زَرَ است و ثُلث باقی هم زَر است» . در مجموعه ساختمانهای راشتراپاتی همه ساختمانها دارای یک هال گنبد گونه دارند که تقلیدی است از گنبدهای بناهای گورکانی . بر ستون بعضی از این هال های گنبدی شکل جملات فارسی و انگلیسی وجود دارد. تصویر زیر نمونه ای از ستون های سنگ نوشته فارسی است. که در ساختمان روبروی وزارت خارجه قرار دارد. در ورودی ساختمان ضلع شرقی به خط فارسی و ساختمان گنبدی مشابهه آن در ظلع غربی به خط انگلیسی نوشته شده همه مجموعه راشتراپاتی در سالهای 1920 تا 1930 ساخته شده است. سنگ نوشته هایی که در تصویر دیده می شود موقعی من توانستم از آن عکس بگیرم که تعطیل و تاریک بود و نتوانستم آنها را بخوانم.


آزادی به مردم اعطا نمی شود.باید برای آن بپا خواست آزادی نعمتی است که باید بدست بیاوری قبل از آنکه از آن بهره مند شوی.(این جمله معادل آیه إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم می باشد). .. ………..

………