نگاهی دوباره به ابزارهای شناختی (ادامه)

ویکی‎کتاب، کتابخانهٔ آزاد
ترجمه اول

ترجمه دوم

ترجمه سوم

نسخه نهایی[ویرایش]

ادامه[ویرایش]

درعوض طراحان سیستم باید دورنمایی تکوینی را درمورد تکنولوژی های شناختی برگزینند. به عنوان مثال ممکن است آنها ساخت سیستمی را به حد کافی تغییرپذیر و آزاد بدانند که بتوان آن را در آینده پاسخ گوی نیاز های روبه رشد کاربران آن دانست (به عنوان مثال هدرسون و کینگ 1991) یا بکوشند تا تغییرات تکاملی را پیش بینی کرده و مجموعه ای از راه حل ها را به مرحله اجرا در آوردند به گونه ای که بتوان یکی از آن‌ها را با توجه به اینکه کدام طرح خاص تحقق می یابد، انتخاب نمود.

چهارم اینکه مهمترین ویژگی انسان هاکه مارا از سایر حیوانات متمایز می سازد؛ توانایی ما در خلق و استفاده از ابزارآلات می باشد. اگر این توانایی را به عنوان یک قابلیت اصلی در نظربگیریم در این صورت، استفاده از مصنوعات را نه تنها از نقطه نظر تقویت قابلیت های طبیعی انسان بلکه آن را به عنوان یک روش زندگی یکی از اساسی ترین قابلیت های انسانی باید درنظر گرفت. اگر تمایز میان قابلیت های طبیعی انسان و ابزار خارجی پیشرفت آنها نقطه شروع تحلیل باشد نمی توان به توجیه این توانمندی پرداخت . درمجموع ، اکثر اقدامات فعلی برای درنظر گرفتن توزیع شناخت به عنوان عامل گسترش ساختارهای «طبیعی » اطلاعات، این واقعیت بنیادین را مدنظر قرارنمی دهند که فرایند های درونی شناخت نیز به کمک مصنوعات شکل می گیرند. (بیوکا 1996)

در واقع ، قابلیت های شناختی انسان ها در مجموع نه تنها خود را در بافتی فرهنگی نشان می دهند بلکه در عمل به کمک آن فرهنگ شکل گرفته و تغییر می یابند . این واقعیت که قابلیت های انسانی از طریق تغییرات تکوینی شکل گرفته در محیط های کاملاً مختلف فرهنگی اجتماعی حاصل می گردند، ایجاد یک نظام طبقه‌بندی توانایی های اصلی را که به کمک مصنوعات رشد و توسعه یابند، اگر نگوییم غیرممکن، دشوار می سازد. البته افراد از مصنوعات برای تقویت قابلیت های خود استفاده می کنند و کمک به آنها از طریق تکنولوژی های مناسب، حایز اهمیت است. با این وجود به منظور ایجاد روش های طراحی کارآمد باید چنین اصلاحات یا پیشرفت هایی در بافت گسترده‌تری مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. انسانها نه تنها قابلیت شناختی فعلی خود را در تلاش برای دستیابی به سطح عملکردی بالاتر به کار می برند بلکه با شرکت در فعالیت های اجتماعی ، خود را در معرض تغییر و تحول قرار می دهند. معمولاً این جنبه مهم استفاده از مصنوعات در جریان رسیدن به پیشرفت، نادیده گرفته می شود.

مشکلات مربوط به شناخت افزایش (ازدیاد) به عنوان توسعه ساختاری شناخت خود به خود[ویرایش]

مشکلات ذهنی و نظری متعددی در مورد رویکرد رشد وجود دارد (برای توضیحات بیشتر به Kaptelinin 1996مراجعه کنید). اولا اکثر تصورات درمورد شناخت افزایشی (رشدی)، تفاوت میان دو نوع خط مرز را نادیده می گیرد: ۱) خط مرز میان انسان و جهان ۲) خط مرز میان درون وبرون .

این امر در مورد رویکردهایی که به ایجاد تمایز میان انسان و سیستم شناختی افزایشی می پردازند، نسبتا آشکار است. به عبارت دیگر خط مرز میان شخص و ابزار رشد، پوست فرد می باشد (پوست در مقام استعاره، نماد مرز میان درون و برون است).

بنابراین تفاوت میان «شخص» و «درون» در شناخت انسان که به نظر می رسد برای آگاهی از چگونگی طبقه بندی شناخت انسانی از اهمیت ویژه ای برخوردار باشد اساسا با شروع تجزیه و تحلیل از طریق ایجاد تمایز میان شناخت تکمیل شده و افرایشی، نادیده گرفته می شود. چنین تحلیلی قادر به ارائه دلیلی برای اینکه چرا افراد با سهیم شدن در بخش هایی از محیط خود، فعالانه به بسط و توسعه خویشتن می پردازند، نمی‌باشد.

ثانیا ، دلایل افزایشی شناخت طبقه بندی شده (توزیعی)، هم قدرت تفکر انسان را و هم مصنوعات وی را به عنوان واحدهای پردازش اطلاعات مد نطر قرار می دهند که هر یک در چهارچوب سیستم کلی مکمل دیگری است. به بیان دیگر، یک رابطه اساسا متقارن میان انسان‌ها و مصنوعات آنها فرض می شود. نتیجه نهایی تحقیقات در مورد شناخت طبقه بندی شده به عنوان طرحی برای سیستم های شناختی کارآمدتر که می توانند قوه درک و شناخت انسان را افزایش دهند، تنطیم می گردد. این دیدگاه، این حقيقت اساسي كه انسان‌ها هستند كه شناختشان را افزايش مي‌دهند، نادیده می گیرد.

ثالثا، تمرکز ساختاری کامل در تحلیل قوه ادراک طبقه بندی شده، عمدتا ویژگی‌هایی پیشبردی تقسیم بندی را نادیده می گیرد. نظرات اساسی و مهم فوق در مورد دیدگاه شناخت طبقه بندی شده به عنوان عامل پیشرفت ساختاری قابلیت های شناختی، «طبیعی» و خود به خود انسان، مستلزم دور نمای متفاوتی است که بتواند به غلبه بر محدودیت های رویکردی ساختاری رشد کمک نماید. این دور نمای جدید باید جنبه های شناخت توزیعی زیر را مد نظر قرار دهد:

  • تلفیق فعال منابع درونی و بیرونی در مرزهای در حال تغییر فرد
  • مکانیسم هایی که بر تاثیر مصنوعات بر فرایند ها و ساختار های شناختی درونی تاکید دارند
  • نقش محوری فرد در ایجاد و استفاده از سیستم های شناختی تقسیم بندی شده
  • تغییرات پیشرفتی قوه شناخت تقسیم بندی شده

واضح است که به منظور تامین شرایط فوق، فرد باید به جستجوی یک سیستم ادراکی بپردازد که ذهن انسان را به عنوان بخشی از بافتی که در آن وجود دارد ، در نظر بگیرد. چندین رویکرد داوطلبانه وجود دارد. در فصل بعد به بحث در مورد جایگزینی برای رویکرد افزایش خواهیم پرداخت که در طراحی ابزار شناختی بر مبنای دور نمایی فرهنگی ـ تاریخی استوار است بر نقش فرهنگ و توسعه تاکید دارد.

دور نمایی میانجیگرانه در طراحی ابزار شناختی[ویرایش]

به عقیده ما، بسیاری از مشکلات ادراکی را که به شناخت ابزار کامپیوتری و نقش آنها در شناخت انسان مربوط می شود می توان در صورتی که به جای اینکه دور نمایی افزایشی مورد بحث قرار گیرد دور نمای میانجیگرانه انتخاب گردد، حل نمود. به بیان دقیق تر، پیشنهاد ما این است که سیستم ادراکی روانشناسی فرهنگی ـ تاریخی که منشا آن به روسیه باز می گردد و یک چار چوب ذهنی کاملا مرتبط با نظریه فعالیت دارد، به تحلیل ابزار های کامپیوتری و تقش آنها در قوه شناخت انسان اختصاص داده شود .

زیر بنای روانشناسی فرهنگی ـ تاریخی و تئوری فعالیت (که گاهی با هم به عنوان «تئوری فعالیت فرهنگی ـ تاریخی» کول ، 1996 در نظر گرفته می شوند) توسط تعدادی از روانشناسان که مهم ترین آنها Lev Vygotsky و مقررات وی بودند در روسیه بسط و توسعه یافت (Leontiev 1978 و Vygotsky 1978). امروزه این چشم انداز ، دور نمایی بین المللی است که به تاکید بر تحقیقات میان رشته ای در انواع حوزه ها شامل پیشرفت ، آموزش و تعامل انسان و کامپیوتر می پردازد.

ساختار نظری روانشناسی فرهنگی ـ تاریخی که بیشترین ارتباط را به متن حاضر دارد ، تمایزی است که میان عملکردهای ذهنی طبیعی و سطح بالاتر ایجاد کرده است (Bodkev 1991 ، Engestrom 1987 ، Kuutti 1996 ، Nardi 1996 ، Cole 1996).

قابلیت های ذهنی طبیعی و ذاتی انسانها از طریق فرایندهای واسطه رفته رفته به قابلیت هایی در سطح بالاترتبدیل می گردد. به عنوان مثال حافظه انسان به بازیابی مستقیم اطلاعات مورد نیاز محدود نمی باشد . بلکه سیستم گسترش یافنه ای از ابزار معنایی شامل زبان و دیگر ابزاری که از لحاظ فرهنگی رشد یافته اند ، بر عملکرد موثر حافظه انسان تاکید دارند.

همچنین Vygotsky تمایزی میان ابزار تکنیکی (فنی) و روانشناختی تمایزی ایجاد نموده بود . مورد نخست (ابزار تکنیکی) به افراد کمک می کند تا به تغییر اشیا بپردازند در حالیکه مورد دوم (ابزار روان شناختی) توسط افراد برای ایجاد تغییر در دیگران یا خودشان مورد استفاده قرار می گیرد . بنابراین بر اساس روانشناسی فرهنگی ـ تاریخی ، مفهوم میانجیگری را می توان برای توضیح مکانیسم هایی که بر تعیین فرهنگی قابلیت های اصلی انسان تاکید دارند و در فصل قبل به آنها اشاره شد، به کار گرفت . فرهنگ به تامین ابزاری می پردازد که توسط انسانها در فعالیت های خارجی شان که به سوی اشیا یا دیگر افراد جهت گیری می گردد ، به کار برده می شود.

از طریق نهادینه سازی فعالیت های خارجی مبانجیگری شده ، فعالیت های داخلی نیز حل و فصل می گردد.(یعنی عملکردهای طبیعی ذهنی به عملکردهای ذهنی در سطحی بالاتر تبدیل میگردند).

Vygotsky با ارائه نظریه های نقش «میان ـ روان شناختی» و «درون ـ روان شناختی» ، شرایطی را برای کسب موفقیت آمیز مهارت های ذهنی جدید تعریف می نماید . بر اساس اظهاراتVygotsky مهارت های انسانی جدید در دو مرحله کسب می شوند یا به عبارت دیگر این مهارت ها ، دو بار در فرآیند پیشرفت ظاهر می گردند .

1)نظر می رسد آنها میان انسانها (به عنوان مهارت های میان ـ روان شناختی) توزیع شده و سپس انسانها آنها را (به عنوان مهارت های درون ـ روانشناختی) به خود اختصاص می دهند . بنابراین ، روانشناسی فرهنگی ـ تاریخی تاثیر بالقوه ابزار بر قوه ادراک انسان را نه از لحاظ افزایش یعنی تقویت برخی قابلیت های «ذاتی» بلکه از لحاظ میانجیگری دوباره یعنی ارائه اشکال جدیدی از میانجیگری مورد شناسایی قرار می دهد . به نظر می رسد این نتیجه گیری ارتباط مستقیمی با مشکلات کنونی طراحی ابزار شناختی داشته باشد .

اولا ، دورنمای میانجیگرانه (حل و فصل کننده) در مورد ابزار کامپیوتری نشان دهنده آن است که این امر از اهمیت ویژه ای برای طراحی موفقیت آمیز یک ابزار شناختی به منظور تحقیق در مورد چگونگی بکارگیری تکنولوژی های موجود توسط افراد برخوردار است . از آنجایی که تخصیص یک ازار جدید را می توان به عنوان بازسازی سیستم حل و فصل کننده (میانجیگرانه) موجود در نظر گرفت ، این ابزار باید به گونه ای طراحی شود که انتقال آن به مرحله عمل تا حد امکان عاری از مشکل بوده و دقیق باشد . غالبا بسیاری از طراحان ، سیستم ها یا ویژگی های جدید و شگفت آوری را در مورد سیستم ها ارائه نمی دهند که اگر به تنهایی بکار گرفته شوند بسیار جالب به نظر می رسند اما از آنجایی که با آنچه افراد در عمل از آن استفاده میکنند مطابقت ندارند ، با شکست مواجه می شوند .

ثانیا ، دورنمای میانجیگرانه بر ماهیت اجتماعی پیشرفت (شامل پیشرفت شناختی) تاکید دارد . بنابراین باید ابزار شناختی را نه تنها با هدف کار فردی بلکه برای برقراری ارتباط و همکاری گروهی بکار گرفت . سرانجام ما براین عقیده ایم که مفهوم ابزار عملکردی که در چارجوب تئوری فعالیت بسط و توسعه می یابد، ساختار نطری مفیدی را برای شناخت و طراحی ابزار کامپیوتری ارائه می دهد . تئوری فعالیت معمولا با نام Alexey Leontiev که به تنظیم اصول این روش در ده های 60 و 70 پرداخت ، در ارتباط است (Leontiev 1978). طرح و ایده اصلی نظریه فعالیت آن است که تحلیل روانشناختی باید بر فعالیت هدف انسان متمرکز گردد، که به حل و فصل تعامل میان فرد و جهان می پردازد . فعالیت شامل هر دو عنصر درونی و برونی است که به صورت یک کل تمام و کمال سازماندهی شده و می توان هر یک را نهایت به دو عنصر تبدیل گردد .

ما ترجیح می دهیم تنها به ذکر چند ایده جزئی از تئوری فعالیت که به این مقاله مربوط می شود بپردازیم .

1)نظریه فعالیت به تفاوت میان فرآیندهای درونی و برونی در درجه دوم اهمیت می نگرد در حالیکه تلفیق این فرآیند ها را در فعالیت انسانی به عنوان یک کل مد نظر قرار می دهد . 2)نظریه فعالیت بر اهمیت زیاد میانجیگری ابزار در تخصیص تجربه اجتماعی به فرد می پردازد . 3)فعالیت ها بر اساس انگیزه ها ، اهداف و شرایط واقعی انسان به طور طبقاتی تنظیم می گردند . 4)فعالیت ها در معرض انواع مختلفی از پیشرفت قرار می گیرند .

با توجه به چشم انداز بالا مشخص می گردد که اساسا توزیع (تقسیم) قوه شناخت ، یک میانجیگری است . مصنوعات که در مفهوم کلی به عنوان نوعی ابزار در نظر گرفته می شوند به صورت دو فعالیت درونی و برونی در هم ادغام می گردند . در زیر ما به بحث در مورد یکی از ایده های تئورری فعالیت خواهیم پرداخت که به عقیده ما می تواند نور تازه ای بر مکانیسم های زیر بنایی قوه شناخت توزیع شده داشته باشد . این ، مفهوم ابزار عملکردی می باشد که از طریق تلفیق دو منبع درونی و برونی توسط افراد ایجاد می گردد .

یکی از مفاهیم ضمنی ابزار عملکردی آن است که توزیع ، همراه عملکردی می باشد . این امر تنها در چارچوب زیر نظام های عملکردی رخ می دهد . برخی زیر نظام ها (دستگاههای فرعی) بخش های مکمل فردی هستند که تصمیم نهایی را در مورد زمان استفاده از ابزار عملکردی و اینکه آیا باید آنها را به روز نموده ، اصلاح نمود یا حتی کلا کنار گذاشت ، اتخاذ می نماید . چنین ابزار عملکردی حداقل در زمینه کارآمدی سیستم تابع تاریخ ، شرایط و موقعیت استفاده از آنها می باشند .
چشم انداز هایی برای آینده
ممکن است برخی اینگونه تصور کنند که از نقطه نظر طراحی ، تمایزی که ما میان رویکردهای (روشهای) افزایش و میانجیگرانه قائل شده ایم صرفا معنا شناختی باشد . اما این موضوع مورد نظر ما نیست ؛ تفاوت عمده ای میان موضوعاتی که ما در طی فرآیند طراحی بر آن تاکید کرده ایم وجود دارد . از نقطه نظر افزایشی ، فرد می تواند دو نوع سیستم را شاهد باشد : فردی با «مهارت های شناختی اصلی» که باید با سیستمی «افزایشی» که با تمام عظمت خود رخ می نماید ، ارتباط برقرارکند . یعنی یک پردازنده لغت با 600 فرمان که باهم قادر به انجام کارهای اعجاب انگیزی می باشند. مرکز توجه کجاست ؟ انسان که همواره یکسان و یکنواخت می باشد ، کانون تمرکز نیست. بنابراین تاکید طبیعی طرح برروی سیستم می باشد.

بالعکس ازدورنمای میانجی گرانه ، تنها یک سیستم برای بررسی وجود دارد : انسانی که از قبل به انواع زیادی از ابزار عمکردی تجهیزشده ، برعلیه موقعیت فرهنگی ، پرورش یافته و در تاریخ فردی تعامل با جهان واقع گردیده است . غیر از این یک سیستم ، هیچ چیز دیگری برای بررسی وجود ندارد . مکان قرارگیری ابزار کامپیوتری با مجموعه ای از عملکرد ها همانجاست . اما کاملا مبهم و پیچیده است . این امکان وجود دارد که بتوان برخی از عملکردهای مخفی (پنهان) برای تبدیل سیستم انسانی به منظور ایجاد توانایی انجام کار ، مورد استفاده قرارداد اما این تنها یک احتمال است .

برای واقعیت بخشیدن به این احتمال ، باید شرایطی سازماندهی گردد که درآن فردی که به تعامل با ماده می پردازد بتواند از قوه به فعل رسیده به خلقت و یک ابزار عملکردی جدید با بسط و گسترش یک ابزار قدیمی با هدف جدید بپردازد . از این رو ، در چشم انداز میانجی گرانه ، تاکید برروی تغییرات و درگرگونی ها است .

وجود دو «پردازشگر/ سیستم» شناختی اطلاعات ، مدتهاست به تئوری اصلی زیر- سطحی HCL تبدیل شده است . عدم وجود یک مفهوم سازی صحیح از موقعیت های کاربردی به عاملی تبدیل شده که به ضرورت وجود سیستم های عظیم و متداولی نظیر آنچه در مقدمه این مقاله ذکر شد ، دامن می زند. اگر دورنمای میانجی گری در طراحی سیستم اتخاذگردیده باشد باعث ایجاد تغییر در کانون توجه می گردد . به جای حد نهایی عملکرد ، نهایت سودمندی و قابلیت مصرف ، اهداف اصلی خواهند بود . پویایی یادگیری چگونگی استفاده از یک سیستم - موضوعی که هنوز فراتر از محدوده طرح فعلی ما درزمینه قابلیت استفاده و آزمایش می باشد - کاملا محوری و بنیادین خواهد شد . اینکه یک فرد چگونه می تواند ابتدا به خلق ابزارهای عملکردی در چارچوب یک سیستم پرداخته و سپس برخی از آنها را به شیوه ای طبیعی افزایش دهد و ابزارهای کنونی را چگونه می توان بزرگترنمود ، همه اینها یک پرسش مهم در طراحی سیستم می باشد . طراحی 600 فرمان پردازشگر لغت ، بدون ارائه روشی برای تبدیل آنها به ابزار عملکردی جدید در صورت نیاز، بی فایده است . البته مدت زیادی است که مشکلات رایج مربوط به سیستم ها مورد تایید هیات طراحی قرارگرفته و تاکنون راه حل های متفاوتی برای اصلاح یادگیری سیستمها ارائه گردیده است که عبارتند از برخی اصول طراحی که با چارچوب نظری ابراز عملکردی ارائه شده در این مقاله همخوانی دارد. بیاید دومورد از نمونه های تقریبا اختیاری را در نظر بگیریم .

مثال یک : سازمان بین المللی استاندارد سازی (ISO) سالهاست که استانداردی را با کد ISO 9241 ایجاد کرده که به تعریف مجموعه ای از ویژگی های اصلی مربوط به سیستم های یاریگر کاربرد می پردازد . بخش 10 این استاندارد به «اصول مکالمه» مربوط بوده و شامل هفت اصل زیر می باشد: تناسب آن برای کار ، خود توصیفی ، قابلیت کنترل ، هماهنگی با انتظارات کاربر، خطای مجاز، تناسب آن برای اینکه در اختیار فرد بخصوصی قرار گیرد ، تناسب آن برای یادگیری. این موارد ، قابل قبول به نظر رسیده و احتمالا می توانند از ابداع موقعیتی ابزار عملکردی حمایت نمایند اما متاسفانه گذشته ازآن استاندارد نمی تواند در مورد چگونگی دستیابی به این اهداف در عمل ، برای طراح چندان مفید باشد . به جای توجیهات و تعریف های تحلیلی ، تنها نمونه های کلی ارائه می گردد .

مثال دو : بروس تاگنازینی (1996) «باز نمود (افشا سازی) متوالی» را پیشنهاد می دهد که شامل نظریات (رهنمودهای) زیر می باشد :

  • هیچ گاه گزینه کاربر تخصصی را به گونه ای ارائه ندهید که کاربران معمولی مجبور باشند همه چیز را در مورد آن بیاموزند تا بفهمند که به استفاده از آن نیاری ندارند .
  • هیچ گاه خواستار تکنیک های پیشرفته ای که نقش های غیر پیشرفته را انجام می دهند ، نباشید .
  • ویژگی های مربوط به نیازهای جدید کاربرباید «در دسترس» باشند .
  • ویژگی های کاربران جدیدی که مورد نیاز نیستند باید در پس زمینه قرار داده شوند .
  • نرم افزار را به گونه ای طراحی کنید که افراد نا آشنا با حوزه فعالیت ،بتوانند آن را بیاموزند .
  • کار خود را از یک محدوده آشنا آغاز نمایید .
  • ابزار و رفتارهای آشنا را معرفی کنید .
  • یک مسیر هوشمندانه برای پیششرفت و ارتقا به افراد نشان دهید .

(Tagnazzini 1996 ،287ـ263)

این اصول فوق العاده ، تا حدی عملی تر از اصول مربوط به استاندارد ISO هستند اما باز هم خیلی کلی می باشند. هم چنین در اینجا می توان بسیاری از اصول را به راحتی به پویایی ابزار عملکردی ارتباط داد . فرد مجبور است شرایطی را طراحی نماید که امکان استفاده از برخی کارکردها در حل وفصل یک تعامل با ابزار واقعی با هرمی خاص به راحتی قابل درک باشد .

بنابراین در حال حاضر ، هیات طراحی در حال پیشرفت در مسیر صحیح است . مشکل این است که در هر دو مورد ما فقط قواعدی تجربی را در اختیار داریم و یک ابزار بی قاعده و ضعیف برای حمایت از طراحی های صحیح. با این وجود، ما بر این عقبده ایم که روش میانجیگرانه ای که پیشنهاد می دهیم زیر بنای ذهنی و مستدلی را ارائه می دهد که بر مبنای آن می توان یک رویکرد طراحی تحلیلی تر را پایه ریزی نمود . با قرار دادن تحقیق خود در مورد پویایی آموزش واقعی سیستم های کاربردی در این چارچوب می توانیم به چگونگی بسط و گسترش این قواعد تجربی به دانشی منسجم و نظام یافته پی ببریم تا بتواند به ما در طراحی ابزار های شناختی موثر و سودمند کمک نماید.